خانه » همه » مذهبی » سبّ و لعن در قرآن

سبّ و لعن در قرآن

چكيده:

دو واژه سبّ و لعن از واژگانى‏اند كه مرز روشنى براى آنها تعريف نشده است. شمارى از اهل نظر هرگونه لعنى را سبّ دانسته و با توجه به نهى قرآن از آن، هرگونه لعنى را ناروا شمرده‏اند. در اين مقال، از معناى لعن و سبّ در لغت و تفاوت آن دو در قرآن، سخن به ميان آمده است و به مرزبندى مفهومى آن دو پرداخته شده است

و با توجه به تكرار لعن در قرآن كه گناهكاران زيادى را در بر مى‏گيرد، موارد آن احصاء شده و لعن كنندگان، لعن شوندگان و موارد لعن و علت آن مشخص شده‏اند و فسق، ملاك آن شناخته شده است. زيرا در بسيارى از موارد، لعن شدگان به جهت فسق‏شان لعن شده‏اند. در عين حال اين نكته بيان شده است كه با توجه به جواز لعن در لعان، مرتكب كبيره را مى‏توان لعن كرد و لعن كسى هميشه مساوى با كفر وى نيست، گر چه برخى لعن يزيد را به جهت كفرش مى‏دانند. به اين نكته نيز توجه داده شده كه انسان نبايد به لعن عادت كند، بلكه لازم است مسلمانان از لعن يكديگر خوددارى كرده و باعث نزاع و درگيرى نشوند، آن گونه كه امام على توصيه مى‏فرمود.

واژگان كليدى: سب، لعن، فسق، لعان، گناه كبيره.

سب و لعن از موضوعات و مقوله‏هايى بشمارند كه در طول تاريخ اسلام از آنها سخن به ميان بوده است و نزاعها و غوغاهايى برپا. چه بسيار خونهايى كه به اين بهانه و اتهام ريخته شده است و كسان زيادى به اتهام سب ديگران مورد اذيت و آزار قرار گرفته‏اند و جمعى براى عدم لعن افراد بازخواست شده‏اند.
موضوع سب و لعن هميشه زمينه‏ساز نزاعها، درگيريها، قتل و غارتها و كينه‏توزيها بوده است. و فرقه‏ها و گروه‏هاى اسلامى را، به ميدان اختلاف كشانده است. چه تلاشهايى را كه در راه وحدت مسلمين انجام گرفته به باد فنا داده است. چه بسيار حاكمان مستبد، مخالفان خود را با اين بهانه سركوب كرده‏اند و استعمارگران بين مسلمين با اين حربه نزاع و درگيرى ايجاد كرده و به اهداف شوم خود دست يافته‏اند. هم اكنون نيز سب و لعن، از موضوعاتى است كه مورد بهره‏بردارى دشمنان اسلام است و زمينه‏اى براى دامن زدن به اختلافها بين مسلمين.
از اين روى لازم است درباره آن انديشيده شود و موضوع با توجه به آيات و روايات مورد بررسى قرار گيرد، تا زمينه هرگونه سوء استفاده گرفته شود.

سبّ و لعن

دو واژه سبّ و لعن در ابتدا مرادف به نظر مى‏رسد؛ اما با دقت در معناى لغوى و موارد كاربرد آنها در آيات و احاديث در مى‏يابيم كه داراى دو مفهوم متفاوت‏اند. تفكيك نشدن مفهوم آن دو باعث ايجاد شبهه‏هاى گوناگونى شده است و اتهامهايى در ميان پيروان مذاهب اسلامى. از اين روى، بايسته است مفهوم اين دو واژه به درستى شناخته شود.
آيا لعن و سب، مرادف‏اند. آيا قرآن، هم از سب و هم از لعن نهى كرده است؟ آيا رسول گرامى اسلام هم از سب و هم از لعن نهى مى‏فرمود، يا خير از سبّ نهى مى‏فرمود و به لعن مى‏پرداخت. مسلمانان درباره لعن چه كسانى اتفاق دارند و درباره لعن چه كسانى اختلاف؟

سبّ در لغت

ابن منظور آن را به معناى قطع و شتم دانسته است.1 همين گونه طريحى.2 ابن اثير مى‏نويسد:
»السبّ: الشتم. «3
سب دشنام دادن است.
راغب در مفردات مى‏نويسد:
»السبّ: الشتم الوجيع. «4
سب دشنام دردآور است.
در تاج العروس آمده است:
»السبّ: الشتم. «5
و در معناى شتم گويد:
»سبّه و قيل كلام القبيح. «6
ابن منظور در معناى شتم گويد:
»قبيح الكلام و ليس فيه قذف. «7
سخن زشتى كه در آن قذف نباشد.
پس سب به معنى شتم، دشنام و فحش و ناسزاست و به تعبير ديگر، سخن ركيك درباره ديگرى كه دربردارنده اتهام و قذف خلاف شرع نباشد.

واژه لعن

لعن به معناى طرد و دورى از رحمت و گرفتار شدن به سخط الهى است.
در مقائيس اللغه آمده است:
»لعن اصل صحيحى است كه بر دورسازى و طرد كردن دلالت مى‏كند و خداوند شيطان را لعن كرد، يعنى او را از خير و بهشت دور ساخت. «8
جوهرى مى‏نويسد:
»لعن: طرد و دورى از خير است. لعنت اسم و جمع آن لعان و لعنات است و به مرد لعين و ملعون گويند و براى زن هم لعين استعمال مى‏كنند. لعين به معناى ممسوخ است. ملاعنه و لعان به معناى مباهله است. «9
راغب در مفردات، معناى كاملى براى لعن ذكر كرده است:
»اللعن: الطرد و الابعاد على سبيل السخط و ذلك من الله تعالى فى ال‏آخرة عقوبة و فى الدنيا انقطاع من قبول رحمته و توفيقه و من الانسان دعاء على غيره. «10
لعن: طرد و دور ساختن با ناراحتى است و اين از جانب خدا در آخرت عقوبت و كيفر است و در دنيا قطع پذيرش رحمت و توفيق او و لعن از سوى انسانها دعاء و نفرين بر ديگرى است.
همانند آن با اندك تفاوتى در نهايه ابن اثير11 و تاج العروس12آمده كه آن را از جانب خدا، دور ساختن از خير مى‏دانند و از سوى مردم سبّ و نفرين ديگرى.
در تعريفات جرجانى چنين تعريف شده است:
»اللعن من الله هو إبعاد العبد بسخطه و من الانسان الدعاء بسخطه«13
لعن از جانب خدا دور ساختن بنده با سخط اوست و از انسان دعا كردن براى گرفتار سخط الهى شدن است.
همين تعريف در كتاب دُستور العلماء14 آمده است.
بنابراين، مى‏توان گفت لعن در هر حال مربوط به خداست. بنده هم وقتى فردى را لعن مى‏كند نظرش اين است كه گرفتار سخط الهى شود. پس در آن سبّ و دشنام نيست. به همين علت در لعن دورى از خير و رحمت الهى ذكر شده است.
طريحى در مجمع البحرين گويد:
»عرب وقتى كه مردى از آنان تمرّد مى‏كرد او را از جمع خود دور و طرد مى‏ساختند و از آن به لعن تعبير مى‏كردند. «15

جمع بندى لغوى

1. سبّ به معناى قطع (بريدن) و دشنام ركيك و دردآور است و سخن زشتى است كه در آن اتهام به كار خلاف عفت (قذف) نباشد.
2. لعن به معنى طرد و دور ساختن با سخط و ناراحتى است. در گذشته افراد قبيله، كسانى را كه خلاف مى‏كردند، از جمع خود طرد و آنان را لعن مى‏نمودند.
3. لعن خدا در آخرت عقوبت افراد و در دنيا انقطاع رحمت و توفيق آنان است و به كسانى كه گرفتار عذاب الهى شده و مسخ گرديدند، لعين گويند.
4. لعن انسان، ديگرى را در واقع نفرين اوست. نفرين به اين كه گرفتار سخط الهى بشود.
5. لعن از جانب انسان به معنى سب هم به كار رفته است كه در نهايه ابن‏اثير و كتابهاى بعد از آن آمده است. يعنى نفرين و دعائى كه در آن زشتى باشد. مى‏توان گفت لعن به معناى سبّ در مواردى به كار مى‏رود كه بى جهت و بدون مجوز شرعى باشد و از آن جهت تعبير به سب مى‏كنند كه منهى شارع است. مانند سبّ على(علیه السلام) توسط معاويه كه آن حضرت پاك و جزو اولين مؤمنين بود.
6. مباهله هم به معناى لعن است كه افراد يگديگر را لعن و نفرين و تكذيب كنند.
بنابراين، نظر كسانى كه معتقدند كافر لعن مى‏شود و از مسلمانان، كسانى كه به حدّ كفر برسند لعن‏شان جايز است، درست نيست. در كتاب دستور العلماء پس از ذكر معناى لعن مى‏نويسد:
»و لا يلعن الا الكافر و اختلف فى لعن يزيد بن معاويه، فمن كفّره لعنه و من لا فلا. «16
و لعن نمى‏شود جز كافر و درباره لعن يزيد بن معاويه اختلاف شده است. پس كسى كه او را تكفير كرده، لعن نموده و كسى كه كافر ندانسته، لعن نمى‏كند.
به نظر مى‏رسد در برابر اين نظر، بهترين راه حل اين است كه موارد كاربرد لعن در قرآن و سنت بررسى شود.

لعن در قرآن

در قرآن واژه لعن و مشتقات آن 41 مورد، در 37 آيه آمده است. گروه‏هاى گوناگون در قرآن مورد لعن قرار گرفته‏اند.
1. كافران: پنج آيه.17
2. مشركان.18
3. منافقان: سه آيه كه دو آيه همراه با كافران و مشركان آمده است.19
4. ظالمان: چهار مورد.20
5. دروغگويان: دو مورد.21
6. شيطان: سه مورد.22
7. قاتل.23
8. كتمان كنندگان كتاب.24
9. كسانى كه خدا و رسول را اذيت مى‏كنند.25
10. كسانى كه قلب مريض دارند.26
11. كسانى كه سوء ظن به خدا دارند.27
12. قذف‏كنندگان محصنات.28
13. نقض كنندگان عهد الهى.29
14. قطع كنندگان رحم: دو آيه.30
15. مفسدان در زمين.31
16. قوم عاد.32
17. فرعون و قومش.33
18. قوم ابراهيم.34
19. لعن اقوام يكديگر را: سه مورد.35
20. لعن يهود به جهات ذيل.
الف. حيله شرعى: دو آيه.36
ب. به جهت ترك امر به معروف.37
ج. كتمان حق.38
د. به خاطر اين پندار غلط: دست خدا بسته است.39
ه. نقض ميثاق.40
و. بدان جهت كه مى‏گفتند: قلبهاى ما بسته است.41
ز. تحريف كتاب.42
ح. ايمان به جبت و طاغوت.43
21. شجره ملعونه.44

پس از بيان موارد لعن، تقسيم ديگرى كه درباره لعن ممكن است، اقسام لعن شدگان است.
1. لعن شدگان در دنيا
الف. فرعون.45
ب. قوم عاد.46
ج. اصحاب سبت؛ تبديل شدن يهوديان به ميمون.47

2. لعن شدگان در آخرت
الف. قوم ابراهيم.48
ب. لعن اقوام ديگر.49

3. لعن شدگان در دنيا و آخرت
الف. اذيت كنندگان پيامبر و خدا.50
ب. قذف كنندگان محصنات.51
ج. قوم عاد.52
د. فرعون و قومش.53

آن چه از قسم اول استفاده مى‏شود اين كه لعن شدگان در دنيا گرفتار عذاب شديد الهى شدند. پس لعن شدگان در دنيا و آخرت، با توجه به موارد آن استفاده مى‏شود كه ممكن است آنان از مسلمانان باشند مسلمانانى منافق كه باعث آزار پيامبر بودند و يا غير منافق كه به زنان مؤمن اتهام مى‏زنند.

ديگر كسانى كه صفات زشت داشته باشند، مانند: ظلم، فساد، قطع رحم، قذف، آزار پيامبر، كتمام حق، نقض ميثاق، تحريف، حيله شرعى.
در نتيجه مى‏توان گفت لعن شدگان ممكن است از مؤمنان باشند و لعن اختصاص به كافران ندارد. كسانى كه عملى مانند عمل آنان انجام دهند، مورد لعن الهى واقع مى‏شوند. وقتى كه در لعان افراد مؤمن يكديگر را لعن مى‏كنند، اين نشان مى‏دهد كه عملكرد افراد ممكن است باعث لعن شود. چنانچه در مورد لعان توجه كنيم مى‏بينيم زن متهم به زنا مى‏شود و زنا از گناهان كبيره است و باعث فسق زن مى‏شود. و در برابر مرد كه زن را قذف مى‏كند، يكى از موارد لعن در قرآن است.

لعن كنندگان

1. خداوند.
در بيش‏تر آيات، خداوند، خود، به لعن و طرد افراد پرداخته است و اوست كه با توانايى، در دنيا و آخرت افراد را مجازات مى‏كند. در نتيجه اگر ديگران كسى را لعن مى‏كنند، يعنى از خداوند مى‏خواهند او را مورد لعن و طرد قرار دهد.
2. لعن كنندگان (لاعنون).
3. اهل جهنم يكديگر را لعن مى‏كنند.
4. لعان كننده.54
5. پيامبران: داوود و عيسى.
6. ملائكه.55
7. تمام مردم.56

جالب است توجه داشته باشيم. با توجه به اين كه خداوند پيامبر اسلام را پيامبر رحمت معرفى كرده است،57 به طور خاص لعنى به حضرت درباره افراد نسبت نداده است. همين طور در قرآن، مسيحيان به طور مستقيم مورد لعن قرار نگرفته‏اند آن گونه كه يهوديان مورد لعن واقع شده‏اند.

در جريانِ مباهله كه قرار بود پيامبر(ص) قوم دروغ گو را مورد لعن قرار دهد و مورد لعن هم نصارا بودند.58 اساساً مباهله‏اى واقع نشد و در نتيجه پيامبر(ص) همراه با على، فاطمه و حسن و حسين در جمع لعن كنندگان واقع نشدند و نصارا نيز مورد لعن واقع نشدند. در حالى كه يهود در دنيا و آخرت مورد لعن الهى قرار گرفته‏اند و عملكرد زشت آنان باعث لعن و طردشان از لطف الهى شده است.
نكته‏اى كه لازم به ذكر است با توجه به لعن يهود در دنيا و آخرت، آيا ما مى‏توانيم هر يهودى را لعن كنيم؟ يا لعن ما بايد درباره كسانى از يهود باشد كه يكى از اين صفات زشت را كه باعث لعن آنان شده، داشته باشند؟ روشن است كه صورت دوم بايد درست باشد؛ يعنى كسانى كه داراى اين صفات و اعمال ناپسند باشند، سزاوار لعن و دورى از رحمت الهى هستند. درباره مسلمانان نيز اين نكته صادق است؛ يعنى كسانى را مى‏توان لعن كرد كه خدا و پيامبرش لعن كرده باشند.

لعن در روايات نبوى

رسول گرامى اسلام، در مواردى افراد را لعن و آنان را نفرين و يا عليه آنان دعا كرده است. توجه به موارد آن بسيار سودمند است و نشان مى‏دهد كه سيره نبوى بر گرفته از قرآن است كه افراد فاسد و داراى صفات زشت، مشمول لعن حضرت قرار گرفته‏اند.

اگر به فهرست احاديث كتب اهل سنت مراجعه شود، نكته‏هاى خوبى در اين باره به دست مى‏آيد. با نگاهى اجمالى به فهرست كتاب كنزالعمال، كه از جوامع حديثى آنان است و بررسى واژه لعن59 و ملعون60 به دست مى‏آيد كه اعمالِ كسانى كه از سوى رسول اكرم(ص) لعن شده‏اند در مواردى حرام و در مواردى جزو مكروهات است.
كسانى كه در رباخوارى، شرابخوارى و رشوه دخالت دارند.

زنانى مانع ارتباط جنسى شوهران‏شان مى‏شوند و يا در جهت فريب ديگران بر مى‏آيند. كسانى كه در مسائل اجتماعى بى تفاوت هستند و از مظلوم به دفاع برنخاسته‏اند. فقرايى كه ثروت‏مند را به جهت ثروتش تعظيم مى‏كنند. يا كسى كه پدرش را سب كرده، شطرنج بازى كرده، يا عمل قوم لوط را انجام داده و يا از ديگران به نام خدا گدايى كرده است و…

سب در قرآن و سنت

در قرآن يك آيه درباره سبّ آمده و در آن مسلمانان را از سبّ و ناسزاگوئى نهى كرده است:
»وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَي‏نَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.«61
و آنهايى را كه جز خدا مى‏خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد. اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم. آن‏گاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود، و ايشان را از آن چه انجام مى‏دادند آگاه خواهد ساخت.

وقتى كه ما سبّ را در كنار لعن در قرآن قرار مى‏دهيم تفاوت آن به خوبى روشن مى‏شود. قرآن. از سبّ نهى كرده است و كسان و گروه‏هايى را لعن نموده است. پيامبر(ص) كسان و گروه‏هايى را لعن كرده است، امّا از سبّ نهى فرموده است.

زمانى كه شخصى مورد لعن قرار مى‏گيرد؛ يعنى عليه او دعا مى‏شود كه از رحمت خدا به دور باشد. و چون مشركان خدا را قبول نداشتند، دعايى كه بيان گر دورى آنان از رحمت خدا بوده، براى آنان اهميتى نداشته كه عكس العمل نشان دهند، اما ناسزاگويى و سبّ، روشن است كه آنان را ناراحت مى‏كرده و به عكس‏العمل وا مى‏داشته كه در آيه از آن نهى شده است.

روشن است چنانچه لعن اقوامى مانند يهود و افراد ديگرى كه در آيات و روايات مورد لعن واقع شده‏اند، باعث عكس‏العمل شود، به ملاكى كه در آيه آمده، بايد از اين كار دست برداشت. اين ملاك درباره مذاهب و فرق اسلامى هم در مواردى صادق است.
البته اين امكان وجود دارد كه در بسيارى از موارد، منظور از سبّ همان لعن باشد؛ يعنى گرچه تعبير به سبّ شده و امّا آن چه در عمل اتفاق افتاده، لعن بوده است. در مَثَل، دستور معاويه به كارگزاران و علماى وابسته به خود مبنى بر اين كه على بن ابى طالب را روى منبرها و در مجامع عمومى سبّ كنيد، همان لعن منظور بوده است.
امّا آن چه مسلم است پيامبر لعّان نبود و از لعن بسيار باز مى‏داشت و مى‏فرمود:

«إنى لمْ أبْعَثْ لعَّاناً و إنّما بُعِثتُ رَحمة.»62
من مبعوث نشده‏ام براى لعن كردن زياد و فقط براى رحمت بر انگيخته شدم.
و مى‏فرمود:
»لا يَكُونُ المُؤْمِنُ لعّاناً«63
مؤمن بسيار لعن كننده نخواهد بود.
على(ع) در جنگ صفين وقتى شنيد برخى از يارانش شاميان را سب مى‏كنند، آنان رااز اين كار بازداشت و فرمود:
»من دوست ندارم كه شما آنها را لعن و شتم كنيد، بلكه افعال ناپسند آنها را برشمريد و از خدا بخواهيد كه خون ما و ايشان را حفظ كند.«64
در نهج البلاغه آمده است:
»إنّى أكرهُ لَكُمْ أنْ تَكونُوا سبّابين.«65
من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد.
ابن ابى الحديد در شرح سخن حضرت سخن جالبى دارد. بر اين باور است:
حضرت از لعن بازنداشته؛ زيرا در قرآن گروه‏هايى از مسلمانان لعن شده‏اند، بلكه آنان را از گفتار ناپسند بازداشته است. چون آنان به پدر و مادرها ناسزا گفته و در نسب آنان اشكال وارد مى‏كردند و قول به نهى از مطلق لعن را به حشويه نسبت مى‏دهد.66
در ادامه، حضرت دستور مى‏دهد به جاى ناسزا بگويند:
»اللّهُمَّ احْقِنْ دِماءَنَا و دِماءَهُم. «
بارالها خون ما و آنان را حفظ فرما!
امام على براى جنگ به صفين رفته، اما آن چه براى وى مهم است، حفظ خون مسلمانان و توجه به وحدت آنان است.

نتيجه

با توجه به موارد لعن در قرآن و روشن شدن تفاوت آن با سبّ، مى‏توان گفت كسانى كه يكى از صفات زشتى را داشته باشند كه مورد لعن قرآن قرار گرفته است، مى‏توان آنان را در صورتى كه بر كار زشت و ناپسند خود اصرار بورزند، لعن كرد. و اين تبرى جستن از كسانى است كه بر خلاف دستور خدا عمل مى‏كنند. در عين حال انسان نبايد به گونه‏اى عمل كند كه ورد زبانش لعن باشد.
فسق و تفسيق و لعن فاسق در قرآن
فسق، يعنى سرپيچى از فرمان خدا. اگر به كاربرد واژه فسق در قرآن توجه شود، روشن مى‏شود اين واژه درباره اقوام و كسانى به كار رفته است كه مورد لعن الهى قرار گرفته‏اند:
1. درباره ابليس كه مورد لعن و غضب الهى قرار گرفته، چنين آمده است:
»وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكةِِ اسْجُدُوا ل‏آدَمَ فَسَجَدُوَّا إِلاّ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّي‏تَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِى وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوُّ بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلاً«67
و آن گاه كه بر فرستگان گفتيم: براى آدم روى بر خاك ساييد. روى بر خاك نهادند، جز ابليس كه از پريان بود و از فرمان پروردگار خويش سرباز زد. آيا او و فرزندان او را، از فرو دست من، سرپرستان مى‏گيريد و ايشان دشمن شمااند. ستم كارانى را بدا بَدَلى.
2. اقوامى كه گرفتار عذاب شدند
الف. »وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَهَا تَدْمِيرًا«68
و چون بر آن شويم كه شهرى را نابود كنيم شاد خواران‏اش را فرماييم [به پيروى و بهره‏بردارى درست از ثروت69] پس تباهى پيشه كنند و از فرمان سرباز زنند. پس قول عذاب به حقيقت پيوندد و سخت درهم كوبيم‏اش.
ب. »فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ«70
پس آنان كه ستم كردند، سخنى را كه به ايشان گفته آمده بود، دگر كردند. پس بر آنان كه ستم كردند، عذابى از آسمان فرو فرستاديم، هم به تباهى كه مى‏كرده‏اند.
3. عذاب فاسقان:
الف. »وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ.«71
و اما كسانى كه نافرمانى كرده‏اند، پس جايگاه‏شان آتش است. هر بار كه بخواهند از آن بيرون بيايند، به آن بازگردانيده مى‏شوند و به آنان گفته مى‏شود: عذابِ آن آتش را كه دروغ‏اش مى‏پنداشتيد بچشيد.
ب. »فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاَ تَسْتَعْجِل لَّهُمْ كَأنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً من نَهَارِ بَلاغ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ.«72
پس همان گونه كه پيامبران نستوه، صبر كردند، صبر كن و براى آنان شتابزدگى به خرج مده. روزى كه آن چه را وعده داده مى‏شوند بنگرند، گويى كه آنان جز ساعتى از روز را [در دنيا] نمانده‏اند. اين ابلاغى است. پس آيا جز مردم نافرمان هلاكت خواهند يافت؟
4. ستمگران:
الف. »فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ.«73
ب. »فَلَمّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍِ بَئيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ.«74
چون پندى را كه به آنان داده بوده‏اند، از ياد ببردند، كسانى را كه از بدى باز مى‏داشته‏اند، رهانديم و آنان را كه ستم كردند، به عذابى سخت گرفتيم. هم بدان كه نافرمانى مى‏كردند.
5. منافقان:
»الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ«.75
مردان و زنان دو چهره، همانند يكديگرند. به كار ناپسند وامى‏دارند و از كار پسنديده باز مى‏دارند. و دستهاى خود را از انفاق فرو مى‏بندند. خدا را فراموش كردند، پس خدا هم فراموش‏شان كرد. در حقيقت، اين دو چهرگان‏اند كه فاسقان‏اند.
6. قذف كنندگان:
»وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الُْمحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَ لاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ.«76
و كسانى كه نسبت زنا به زنان شوهردار مى‏دهند، سپس چهار گواه نمى‏آورند، هشتاد تازيانه به آنان بزنيد، و هيچ گاه شهادتى از آنان نپذيريد، و اينان‏اند كه خود فاسق‏اند.
7. كفار:
»وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن‏بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَ لِكَ فَأُولئكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ.«77
به جاى ترس، ايمنى‏شان دهد، چنان كه مرا پرستند و با من چيزى انباز نكنند. كسانى كه زين پس ناباور شوند آنان نافرمان‏اند.
8. بيش‏تر اهل كتاب:
»وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لهُم مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ«.78
اگر اهل كتاب مى‏گرويدند، براى‏شان بهتر بود. برخى‏شان گرويده‏اند، و بيش‏ترشان نافرمان‏اند.
بنابراين، لعن را نمى‏توان دائر مدار كفر قرار داد. بلكه انسانهاى فاسق را نيز مى‏توان لعن كرد كه در اين آيات چهار گروه از لعن شدگان فاسق هستند در واقع علت اصلى لعن و عذاب آنها فسق‏شان دانسته شده است.
راغب دربار فسق مى‏نويسد:
»فسق فلان خرج من حجر الشرع… و هو اعمّ من الكفر و الفسق يقع بالقليل من الذنوب و بالكثير لكن تعورف فيما كان كثيراً و اكثر ما يقال الفاسق لمن التزم حكم الشرع و اقرّ به ثم اخلّ بجميع احكامه او ببعضه و اذا قيل للكافر الاصلى فاسق فلانّه اخلّ بحكم ما الزمه العقل و اقتضه الفطرة… «.
فلانى فاسق شد، يعنى خارج شد از چارچوب شرع و آن، اعم از كفر است و فسق، با گناهان اندك و زياد پديد مى‏آيد. لكن شناخته مى‏شود، در جايى كه گناه بسيار باشد. بيش‏ترين موردى كه فاسق گفته مى‏شود در جائى است كه كسى ملتزم به حكم شرع شده و به آن اقرار كرده است، سپس به تمام، يا بعضى از احكام آن خلل وارد نموده است. و زمانى كه به كافر اصلى فاسق گفته مى‏شود به اين جهت است كه وى به حكم الزام عقلى و مقتضاى فطرت عمل نكرده است.
راغب، پس از اشاره به آياتى مانند:
»أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لايَسْتَوُون.«79
آيا كسى كه مؤمن است، چون كسى است كه نافرمان است؟ يكسان نيستند.
مى‏افزايد:
»فقابل الايمان فالفاسق اعم من الكافر و الظالم اعم من الفاسق.«80
پس فسق در اين جا در برابر ايمان قرار دارد، فاسق اعم از كافر است و ظالم، اعم از فاسق است.
علامه مجلسى در تعريف فسق مى‏نويسد:
»الفسق فى اللغة: الخروج عن الطاعة مطلقا، لكن يطلق غالباً فى الكتاب و السنة على الكفر او ارتكاب الكبائر العظيمة.«81
فسق در لغت خارج شدن از مطلق طاعت است، ولى به طور غالب در كتاب و سنت بر كفر اطلاق مى‏شود، يا كسى كه گناهان كبيره بزرگ را انجام داده است.
به نظر مى‏رسد اين تعبير دقيق و مناسبى باشد. فاسق به كسى مى‏گويند كه گناهان كبيره بزرگ را انجام مى‏دهد.
شيخ بهائى هم در كتاب اربعين ارتكاب كبيره را باعث خروج از عدالت نمى‏داند.82
البته در بسيارى از كتابهاى فقهى، فاسق در برابر عادل قرار گرفته است. عادل به كسى گفته مى‏شود كه گناهان كبيره را انجام ندهد و اصرار بر صغيره نداشته باشد.83 ولى به نظر مى‏رسد علامه مجلسى، راغب و شيخ بهائى نظرشان اين باشد كه فاسق، به كسى گفته مى‏شود كه بسيار بزه و خلاف انجام دهد و تجاهر به فسق كند. و يا فاسق كسى است كه به خاطر انجام گناه بسيار به گونه‏اى پنهانى، حاكم حكم به فسق او كند كه به آن تفسيق مى‏گويند:
»التفسيق ضد التعديل يقال: فسّقه الحاكم اى حكم بفسقه.«84
در تاج العروس در معناى تجاهر به گناه نكته ديگرى ذكر شده كه در خور توجه است و آن اين كه كسى‏كه از گناه خود سخن بگويد، مجاهر و معصيت كار است.
المجاهر بالمعاصى؛ المظهر لها بالتحدث بها و منه الحديث »و كل امتى معافا الا المجاهرين« و فى حديث آخر »لا غيبة لفاسق و لا مجاهر«.85
مجاهر به گناه به كسى گويند كه از گناه سخن مى‏گويد و از موارد آن است حديث: »و تمام امتم مورد عفو قرار مى‏گيرند جز افرادى كه تجاهر به گناه دارند. « و در حديثى ديگر آمده »غيبتى براى فاسق و اظهار كننده گناه نيست.«
بنابراين، تجاهر به گناه دو مصداق دارد:
يكى كسى كه آشكارا گناه مى‏كند كه ديگران مى‏بينند: در جع شرب خمر مى‏كند، براى انجام زنا به مكانى مى‏رود كه اين عمل ناپسند در آن جا انجام مى‏گيرد.
دوم: اگر نهان و پنهان از جمع اين كارهاى زشت را انجام داده، آن را براى ديگران تعريف مى‏كند و از كم و كيف آن سخن مى‏گويد و از انجامش ناراحت نيست، بلكه افتخارى براى خود مى‏داند.

جواز لعن انجام دهنده كبيره

با توجه به آن‏چه در معناى فسق انجام كبيره آمده و يا انجام كبائر عظام، لعن كسانى كه كبيره انجام داده و مى‏دهند، جايز است. مهم‏ترين دليل قرآنى آن جواز ملاعنه است كه در جريان لعان مطرح است كه هر يك ديگرى را كه متهم به خلاف شرع و گناه كبيره است، لعن مى‏كند. مرد، زنِ خود را به زنا متهم و لعن مى‏كند، چون شاهد ندارد و زن مردِ خود را به اتهام قذف لعن و زنا را از خود دور مى‏كند و هر دو گناه؛ يعنى قذف و زنا از گناهان كبيره‏اند و از شروطى كه براى آن ذكر كرده‏اند اين است كه زن مشهور به زنا نباشد كه در اين صورت، امكان لعان نيست. بنابراين، مرتكب كبيره را گر چه يك مرتبه انجام داده باشد، مى‏توان لعن كرد. و زنا از كبائر بزرگ است. البته نتيجه آن فسخ عقد و عدم اجراى حكم شرعى نسبت به طرفين است:86

»وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَ جَهُمْ وَ لَمْ يَكُن لهُمْ شُهَدَاءُ إِلاّ أَنفُسُهُمْ فَشهاَدَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَاداتٍ بِاللَّهِ إِنّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ × وَ الْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ × وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ أَنَّ تَشهَدَ أَرْبَعَ شَهَاداتٍ بِاللَّهِ إِنّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ × وَ الْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصّادِقِينَ × وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَواب حَكِيم.«87

و كسانى كه به همسران خويش تهمت زنند و گواهى جز خود ندارند. گواهى هر يك‏شان، چهار بار گواهى است به خدا [بگويد به خدا گواهى مى‏دهم من از راستگويان‏ام] كه هر آينه وى از راست‏گويان است. و پنجم اين كه، نفرين خدا بر او باد اگر از دروغ گويان باشد. و اين كه زن چهار بار گواهى دهد به خدا كه، مرد از دروغ گويان است، كيفر را از او باز مى‏دارد. بار پنجم اين كه خشم خدا بر او باد، اگر مرد از راست‏گويان باشد.

از آن چه ذكر شد به اين نتيجه مى‏رسيم كه لعن كسان هميشه برخاسته از كفر آنان نيست، گر چه برابر آيات قرآن كافر را مى‏توان لعن كرد و كسى كه كفر او ثابت مى‏شود، جايز اللعن است. اما انسانهاى فاسق را نيز مى‏توان لعن كرد و مرتكب كبيره نيز جايز اللعن است. بلكه براى ملاعنه لعن واجب است. چنانچه عمل افراد به مرحله كفر برسد، لعن آنان بدون شبهه جايز است.

لعن يزيد بن معاويه

يزيد بن معاويه از كسانى است كه به جهت جنايات، ستمها، رفتارهاى خلاف شرعى كه انجام داده بر اساس معيارهاى دينى جايز اللعن است. بى هيچ شك و شبهه‏اى هر يك از جناياتى كه او انجام داده، براى جايز اللعن بودن او كافى است. كسانى كه پنداشته‏اند او از جناياتى كه انجام داده توبه كرده، از اين روى لعن‏اش روا نيست، بايد به كارنامه سياه او در زمان مرگ بنگرند. او در حالى طومار زندگى سراسر نكبت و سياه‏اش بسته شد كه لشكريان‏اش به فرمان او، در مدينه آن فاجعه شرم آور و جنايات هراس‏انگيز را آفريدند و سپس خانه خدا را به آتش كشيدند. بله، هيچ نشانى از توبه او كسى سراغ ندارد. و شگفت‏انگيز است از كسانى مانند فخر رازى كه لعن يزيد را روا نمى‏دانند، به اين پندار كه توبه كرده و خداوند او را بخشيده است.88

اين‏كه كسانى مانند ابوحامد محمد غزالى گفته‏اند: وى دستور كشتن امام حسين(ع) را نداده، در نتيجه نمى‏توان او را لعن كرد،89 سخنى است سست و بى دليل. در نامه‏اى كه عبيدالله بن زياد به امام حسين(ع) مى‏نويسد از نامه يزيد ياد مى‏كند كه در آن دستور كشتن حضرت را داده است.90 و در اصل امكان ندارد كارى به اين مهمى، بدون دستور خليفه انجام گرفته باشد. غزالى خود در كتاب سرّالعالمين كه از آخرين تأليفات وى به شمار است، از اين نظر خويش برگشته است و گفت و گوى يزيد و على بن الحسين(ع) را آورده كه با تلاوت آيه قرآن، يزيد را مخلد در آتش مى‏داند.91

از علماى اهل سنت نيز كسانى هستند كه گفته‏اند مى‏توان يزيد را لعن كرد، مانند: برزنجى در كتاب اشاعه و ابن حجر هيثمى در صواعق.92 اين دو از قول احمد حنبل جواز لعن يزيد را نقل كرده‏اند.93 قاضى ابويعلى در كتاب المعتمد فى الاصول،94 لعن يزيد را روا دانسته و فرزندش ابوالحسن محمد قاضى در كتابى كه شايستگان لعن را آورده، يزيد را هم نام برده است.95
گروهى نيز گفته‏اند: اگر اشعارى كه به وى منسوب است، گفته باشد، به مرحله كفر رسيده و لعن او رواست.
جاحظ، در رساله نابته پس از نقل جنايات يزيد مى‏نويسد:
»يزيد، فاسق و ملعون است و كسى كه از لعن ملعون نهى كند، ملعون است«.
و اشعار وى را دليل بر كفر او مى‏گيرد.96
آلوسى، در تفسير خود اشعار يزيد را نشانه كفر صريح وى مى‏داند و از ابن جوزى، قاضى ابويعلى و تفتازانى كفر يزيد را نقل مى‏كند و مى‏افزايد: در تاريخ الخلفا، تاريخ ابن الوردى و الوافى بالوفيات به لعن وى تصريح شده است.97
برسويى در تفسير روح البيان،98 ابن جوزى در كتاب الرد على المتعصب العنيد99 و تفتازانى در شرح عقائد النسفيه و مناوى،100 بر كفر يزيد باور دارند.
تفتازانى مى‏نويسد:
»و بعضهم، اى بعض السلف المجتهدين و العلماء الصالحين اطلق اللعن عليه لانّه كَفَر حين أمر بقتل الحسين، رضى الله تعالى عنه، و اتفقوا على جواز اللعن على من قتله أو أمره أو أجاز به أو رضى به و الحق أنّ رضاء يزيد بقتل الحسين، رضى الله تعالى عنه و استبشاره بذلك و اهانته اهل بيت النبى مما تواترت معناه و إن كان تفاصيله آحاد فنحن لانتوقف فى شأنه بل فى ايمانه لعنة اللّه عليه و على معاونيه.«
بعضى از مجتهدان گذشته و علماى صالح، لعن بر يزيد را روا دانسته‏اند؛ زيرا وى كفر ورزيده هنگامى كه دستور كشتن حسين(ع) را صادر كرده است و اتفاق دارند بر جواز لعن كسى كه حسين را كشته، يا به آن فرمان داده و يا آن را مجاز شمرده و يا راضى به آن شده است. و حق اين است كه رضاى يزيد به كشتن امام حسين(ع) و بشارت وى به آن و اهانت او به خاندان پيامبر از اخبار متواتر معنوى است، گر چه جزئيات آن جزو اخبار واحد است. پس ما توقفى درباره يزيد نداريم، بلكه در ايمان وى، پس لعنت خدا بر او و بر ياورانش باد.101
سخن تفتازانى در كتاب دُستور العلماء نقل شده است و جمعى مانند ابن عماد حنبلى،102 مرتضى زبيدى103 نيز آن را نقل و اشعار يزيد را دليل كفر او دانسته‏اند.104
جمعى نيز جنايات وى را محكوم و قيام امام حسين را دليلى بر عدم وجوب اطاعت از سلطان فاسق ستمگر دانسته‏اند و در واقع، به ابن عربى پاسخ داده‏اند كه گفته حسين(ع) با شمشير جدش كشته شده است. اينان يزيد را شايسته خلافت ندانسته‏اند.
شربينى، قيام امام حسين و ابن زبير را ناقض اجماعى مى‏شمارد كه مدعى است قيام عليه سلطان فاسق ستمگر جايز نيست:
»إن الخروج على الأئمة و قتالهم حرام بإجماع المسلمين، و إن كانوا فسقة ظالمين لكن نوزع فى الإجماع بخروج الحسين على يزيد بن معاوية و ابن الزبير على عبدالملك بن مروان، و مع كلّ منهما خلق كثير من السلف.«105
شوكانى يزيد را دائم الخمر و هميشه مست و هتك كننده حرمت شريعت مطهره مى‏داند.106
ابن حزم، كار يزيد را بغى و تجاوز مى‏شمارد و در بيان معناى بغى مى‏نويسد:
»و أما من دعا إلى أمر بمعروف و نهى عن منكر و إظهار القرآن و السنن و الحكم بالعدل فليس باغيا بل الباغى من خالفه.«
و كسى كه مردم را باامر به معروف و نهى از منكر و اظهار قرآن و سنت و حكم به عدل دعوت مى‏كند، او باغى نيست، بلكه باغى كسى است كه با چنين فردى مخالفت مى‏نمايد.107
بنابراين، لعن يزيد كه در فسق‏اش جاى هيچ شكى نيست و به دليل اشعار كفرآميزى كه سروده و در آن منكر نبوت پيامبر اسلام شده، رواست.

نتيجه

در نتيجه بحث و تفاوت لعن و سب مى‏توان گفت: با توجه به آيات قرآن كه افراد را به جهت گناهانى كه انجام داده‏اند، لعن كرده و خواهان دورى آنان از رحمت الهى شده است و نيز آن گونه كه در لعان مطرح‏است، مى‏توان گفت لعن مرتكب كبيره جايز است، ولى سبّ و به زشتى ياد كردن، مورد نهى قرآن قرار گرفته است و پيامبر اكرم(ص) نيز افراد را از اين كه عادت به لعن پيدا كنند نهى فرموده است:
»انى لم ابعث لعاناً و انّما بُعثت رحمة.«108

از آن جا كه در موارد زيادى لعن با سب و شتم آميخته مى‏شود و به تحقير افراد و دشنام آنان مى‏انجامد و اين عكس العمل طرف مقابل را در پى دارد، بايد تلاش كرد از لعن ديگران خوددارى ورزيد، گرچه از نظر فرد لعن كننده، وى داراى صفت يا گناهى باشد كه لعن او روا باشد. اين نكته هم از علت نهى قرآن از سبّ استفاده مى‏شود و هم از سيره على بن ابى طالب(ع) در هنگام جنگ صفين كه يارانش را از هرگونه لعن و شتم و سب بازداشت، با اين كه براى نبرد رفته بودند و دو گروه مى‏خواستند با يكديگر بجنگند و همديگر را از پاى دربياورند. در عين حال حضرت ياران خود را از هر گونه لعن و شتمى بازداشت و فرمود به جاى آن بگوييد:

»بارالها خون ما و آنان را حفظ فرما!«
بديهى است سب و لعن، مسلمانان را در برابر يكديگر قرار مى‏دهد و زمينه خونريزى بين آنان را فراهم مى‏سازد و اين كار حرام و بر خلاف سيره امام على(ع) است. سيره‏اى كه شيعيان خود را پاى بند به آن مى‏دانند و براى اهل سنت نيز سرپيچى از آنان روا نيست، زيرا كه على را جزو خلفاى راشدين و از صحابه مى‏شمارند.
احترام مسلمانان به يكديگر در اين عصر ضرورى است زيرا دشمنان اسلام در صدد ايجاد تفرقه بين مسلمين هستند. شيعه حق ندارد به بهانه اين كه براءت از ديگران لازم است به لعن صحابه بپردازد و اهل سنت نيز نبايد به ادعاى اين كه شيعه بدعت گذار است اين روش ناپسند را تعقيب كند. همه بايد در راه حفظ اسلام و دفاع از ارزشهاى اسلامى تلاش كنند و سخنان امام على(ع) را در برخورد منطقى و رأفت‏آميز با يكديگر مورد توجه قرار دهند.

نویسنده: على اکبر ذاکرى

پى‏نوشتها:
1. لسان العرب، ج1 / 455، دار صادره سبّه سبّا: قطعه… السبّ: الشتم.
2. مجع البحرين، طريحى، ج2 / 80.
3. النهايه فى غريب الحديث و الاثر، ابن اثير، ج2 / 320.
4. مفردات راغب اصفهانى، تحقيق صفوان عدنان / 391، نشر ذوى القربى، قم.
5. تاج العروس، ج2 / 63، واژه سب.
6. همان، ج16 / 383.
7. لسان العرب، ج12 / 318.
8. معجم مقائيس اللغه، ج5 / 252.
9 اللعن: الطرد و الابعاد من الخير و اللعنه الاسم و الجمع لعان و لعناو الرجل لعين و ملعون و المرأة لعين ايضاً و اللعين الممسوخ… و الملاعنه و اللعان: المباهله. «
جوهرى، صحاح اللغه، ج2196/6.
10. مفردات، ص 742.
11. النهايه، ج4 / 255، اصل اللعن: الطرد و الإبعاد من الله و من الخلق السبّ و الدعاء.
12. تاج العروس، ج18 / 510.
13. التعريفات، جرجانى / 247، ش 1221، تحقيق ابراهيم ابيارى، دار الكتاب العربى، بيروت، لبنان، چاپ اول 1985-1405.
14. دستور العلماء، يا موسوعة مصطلحات جامع العلوم، قاضى احمد نگرى / 770، مكتبة لبنان ناشرون، بيروت، چاپ اول 1997.
15. مجمع البحرين، ج6 / 309.
16. دستور العلماء/ 770.
17. الف. وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَاب مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّق لِّمَا مَعَهُمْ وَ كَانُوا مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَفِرِينَ.             بقره (2) آيه 89
ب. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّار أولئِكََ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ المَلائِكَة وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ.
همان، آيه 161
ج. وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى ال‏آخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ # كَيْفَ يَهْدِى اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيَمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقُّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظالِمِينَ × أولئِكََ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالمَلائِكَة وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ × خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ. آل عمران(3) آيه 85 – 88
د. وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَاب مُقِيمُ. توبه (9) آيه 68
ه. إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا.                                                      احزاب (33) آيه 64
و. وَ أُتْبِعُوا فِى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الا إِنَّ عَادًا كَفَرُوا رَبُّهُمْ أَلا بُعْدًا لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ.
هود (11) آيه60
18. وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكاتِ الظانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيرًا. فتح (48) آيه 6
19. لئِن لمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مرَض وَ الْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلا قَلِيلاً × ملْعُونِينَ أَيْنََما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً. احزاب (33) 61-60
20. الف. آل عمران، آيه 87.
ب. وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبَّنَا حَقاً فَهَلْ وَجَدتم ما وَعَدَ رَبّكُمْ حَقاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظالِمِينَ.        اعراف (7) آيه 44
ج. أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظالِمِينَ.                                                                              هود (11) آيه 18
د. يَوْمَ لاَ يَنفَعُ الظالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.                          غافر (40) آيه 52
21. الف. ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ.    آل عمران (3) آيه 61
ب. وَ الْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ.                                            نور (24) آيه 7
22. الف. إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلا  إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِل‏آ شَيْطانًا مرِيدًا × لعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لأتَّخِذَن مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مفْرُوضًا.                                                                         نساء (4) آيه 117 – 118
ب. وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ.                                                                  حجر (15) آيه 35
ج. وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ.                                                                     ص (38) آيه 78
23. مَن يَقتُل مؤمناً متعمداً فجزاؤهُ جهنم خالداً فيها و عضب اللّه عليه و لعنه واعدّ له عذاباً عظيما.                                                                                                      آل عمران (3) آيه 93
24. إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَي‏نَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أولئِكََ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ. بقره (2) آيه 159
25. إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ ال‏آخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا.
احزاب (33) آيه 57
26. لئن لمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مرَضُ وَ الْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلا قَلِيلاً. احزاب (33) آيه 60
27. وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيرًا. فتح (48) آيه 6
28. إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الُْمحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَ ال‏آخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَاب عَظِيم.                                                                                                              نور (24) آيه 23
29. وَ الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الأرْضِ أولئِكََ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ. رعد (13) آيه 25
30. همان. فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِى الأرْضِ وَتُقَطِّعُوَّا أَرْحَامَكُمْ × أولئِكََ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصَارَهُمْ.                                              محمد (47) آيه 22 – 23
31. رعد (13) آيه 25؛ محمد (47) آيه 22 – 23.
32. وَ تِلْكَ عَاد جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوَّا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ × وَ أُتْبِعُوا فِى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا إِنَّ عَادًا كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدًا لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ.
هود (11) آيه 59 – 60
33. وَ أُتْبِعُوا فِى هَذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ.                                      همان، آيه 99
34. وَ قَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً موَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضًا وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن ناصِرِينَ. عنكبوت (29) آيه 25
35. الف. قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم منَ الْجِنِّ وَ الإِنسِ فِى النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةُ لعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْراهُمْ لاولاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاِ أَضَلُّونَا فَ‏آتِهِمْ عَذَابًا ضِعفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُل ضِعْفُ وَلَكِن لا تَعْلَمُونَ.                              اعراف (7) آيه 38
ب. رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا.                                      احزاب (33) آيه 68
ج. عنكبوت (29) آيه 25.
36. الف. يَا أيّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنّا أَصْحَبَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً.
نساء (4) آيه 47
ب. قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرًّ مِّن ذَ لِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللَّهِ مَن لعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطاغُوتَ أولئِكََ شَرّ مكَانًا وَأَضَلُّ عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ. مائده (5) آيه 60
37. لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَ لِكَ بِمَا عَصَوا وكَانُوا يَعْتَدُونَ. مائده (5) آيه 78
38. بقره (2) آيه 159.
39. وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةُ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم ما أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن ربِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَيَسْعَوْنَ فِى الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ. مائده (5) آيه 64
40. مائده (5) آيه 13.
41. وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْف بَل لعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ.                           بقره (2) آيه 88
42. منَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن موَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَراعِنَا لَي‏اً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِى الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلاً.                              نساء (4) آيه 46
43. أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا منَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاَءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً × أولئِكََ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُو نَصِيرًا.                                                                                                      نساء (4) آيه 51 – 52
44. وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا طُغْيَنًا كَبِيرًا. اسراء (17) آيه 60
45. هود (11) آيه 99.
46. همان آيه 59 – 60.
47. نساء (4) آيه 47؛ مائده (5) آيه 60.
48. عنكبوت (29) آيه 25.
49. اعراف (7) آيه 38؛ احزاب (33) آيه 68.
50. احزاب (33) آيه 57.
51. نور (24) آيه 23.
52. هود (11) آيه 59 – 60.
53. همان آيه 99.
54. سوره نور، آيه 6 – 7.
55. سوره آل عمران، آيه 87.
56. همان.
57. و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين.سوره انبياء، آيه 107.
58. سوره آل عمران، آيه 61.
59. كنز العمال، متقى هندى، ج17 / 702-699؛ الرد على المتعصب العنيد، ابن جوزى عبدالرحمن بن على، تحقيق محمدكاظم محمودى / 29-19 روايات نبوى را نقل كرده است.
60. همان، ج18 / 78-77.
61. سوره أنعام(8) آيه 108، ترجمه از فولادوند.
62. كنز العمال، ج3 / 615، ح 8176.
63. همان، ح 8177.
64. كرهت لكم أن تكونوا لعّانين شتّامين. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 / 181؛ بحارالأنوار، علامه مجلسى، ج399 32/؛ مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج12 / 306.
65. نهج‏البلاغه / 323، خطبه 206.
66. شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج11 / 22.
67. سوره كهف، آيه 50.
68. سور اسراء، آيه 16.
69. تفسير تبيان، شيخ طوسى، ج/458 6. »أمرناهم بالطاعة ففسقوا فيها«.
70. سوره بقره، آيه 59.
71. سوره سجده، آيه 20.
72. سوره احقاف، آيه 35.
73. سوره بقر، آيه 59. آيه شريفه، پيش از اين ترجمه شد.
74. سوره اعراف، آيه 165.
75. سوره توبه، آيه 67.
76. سوره نور، آيه 4.
77. سوره نور، آيه 55.
78. آل عمران آيه 110.
79. سوره سجده، آيه 18.
80. مفردات / 637.
81. بحار الانوار، ج 72 / 161.
82. الاربعون حديثا، شيخ بهايى/ 313، المؤسسة الاسلامى، قم.
83. جواهر الكلام، محمدحسن نجفى، ج40 / 116.
84. تاج العروس، زبيدى ج13 / 403.
85. همان، ج6/ 225.
86. مصطلحات الفقهيه، على مشكينى / 454.
87. سوره نور، آيه 6 – 10.
88. امير على شيرنوايى (م906) در پاسخ به افرادى همچون فخر رازى كه لعن يزدى را جايز نمى‏دانند، چنين سروده است:
اى كه گفتى بر يزد و آل او لعنت مكن
زان كه شايد حق تعالى كرده باشد رحمتش
آن چه با آل نبى كرد او، اگر بخشد خداى
هم ببخشايد مرا گر كرده باشم لعنتش
89. احياء العلوم، ابوحامد محمد غزالى، ج3، حزء 9 / 19، آفات اللسان، آفت 8.
90. دائرةالمعارف بستانى، بطرس بستانى، ج7 / 48، دارالمعرفه، بيروت؛ كشف الغمه. اربلى، ج2 / 259.
»و قد كتب الى يزيد بن معاويه أن لا أتوسد الوثير و لا أشبع من الخمير أو ألحقك بالطيف الخبير أو ترجع ال حكمى و حكم يزيد. «
91.
»و قول يزيد بن معاويه لعلى بن الحسين زين العابدين: أنت ابن الذى قتله الله، قال: أنا ابن الذى قتله الناس ثم تلاو قوله تعالى: و من يقتل مؤمنا متعمدا (نساء(4) آيه 93) أفتراك يا يزيد تجعل لربك جزاء جهنم و تخلد فيها و تغضبه عليه و تلعنه و تعدله عذابا أليما؟ فان قلت: إنّ هذه البراهين معطلة لايحكم بصحتها حاكم الشرع، فنقول فى حججكم مثل ما تقولون. ثم اجماع الجماهير بشتم على الف شهر على المنابر أمركم الكتاب أم الرسول؟«
سرالعالمين، چاپ شده در »مجموعة رسائل الامام الغزالى«، مكتب البحوث و الدراسات فى دار الفكر، بيروت لبنان، چاپ اول 1429 – 2008.
92. الصواعق المحرقه، ابن حجر هيثمى / 222، مكتبة القاهره.
93. مقتل الحسين، مقرم عبدالرزاق / 30، دار الكتاب الاسلامى، بيروت 1399ه.
94. الرد على المتعصب العنيد، ابن جوزى / 16-15.
95. همان / 18؛ الصواعق المحرقه / 222.
96. رسائل الجاحظ، تحقيق محمد باسل عيون السود، ج2، رساله يازدهم نابته / 12، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول 1420م.
97. روح المعانى، ج 13 / 228-227.
98. روح البيان، اسماعيل حقى برسوى، ج4 / 152 دار الفكر، بيروت. وى اشعارى در ثواب لعن يزيد از سعدالدين تفتازانى نقل مى‏كند:
اللعن على يزيد فى الشرع يجوز
و اللاعن يجزى حسنات و يفوز
قد صح لدى انه معتل
و اللعن مضاعف و ذلك مهموز
99. الرد على المتعصب العنيد، تحقيق محمد كاظم محمودى، چ 1403، ابن حجر هيثمى در الصواعق المحرقه / 222 از اين كتاب با عنوان »الرد على المتعصب العنيد المانع من ذم يزيد« ياد و مطالبى از آن نقل كرده است.
100. فيض القدير شرح جامع الصغير، مناوى، ج1 / 265، دارالكتب العلميه، بيروت، چ اول 1415؛ مجله حوزه، شماره 114-113 / 63.
101. شرح العقائد النسفيه، سعدالدين تفتازانى، تحقيق احمد حجازى سقا/ 103، مكتبة الكلمات الازهريه، مصر؛ دستور العلماء / 770.
102. شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج1 / 68، دار احياء التراث العربى.
103. إتحاف السادة المتقين بشرح أحياء علوم الدين، سيّد محمد مرتضى حسينى زبيدى، ج9 / 206، دارالكتب العلميه، بيروت 1409ق.
104. يزيد وقتى طليعه اسراى كربلا را در ثنيه جيرون ديد و آواز كلاغى را شنيد، اين اشعار را خواند:
لما بدت تلك الحمول و أشرفت
تلك الرؤوس على شفا جيرون
نعب الغراب فقلت قل أو لا تقل
فقد اقتضيت من الرسول ديونى
(روح المعانى، ج13 / 228. )
و شعر معروف:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحى نزل
105. مغنى المحتاج، محمد بن احمد شربينى، ج4 / 123.
106. نيل الأوطار، شوكانى، ج 7 / 362.
107. المحلى، ابن حزم على بن احمد، ج11 / 98، دار ال‏آفاق الجديدة، بيروت، تحقيق، لجنة إحياء التراث العربى و چاپ ديگر / 335، دارالفكر، بيروت.
108. صحيح مسلم، النيشابورى، ج8 / 24، ش 6778، دارالفكر، بيروت؛ كنزالعمال، ج3 / 615، ش 8176، الغدير علامه امينى، ج8 / 252 و ج11 / 91.

منابع: 

نشریه حوزه، شماره 157

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد