خانه » همه » مذهبی » بازكاوى «تدبّر» در قرآن

بازكاوى «تدبّر» در قرآن

در سخن وحى و در سفارش پيشوايان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأكيد بوده است:
1) «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24)
«آيا در قرآن تدبّر نمى‏كنند، يا بر دل‏هايشان قفل‏هاست؟»

2) «كتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَيْكَ مُباركٌ لِيَدَّبَّروُا آياتِهِ و لِيَتَذَكَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29)
«اين كتاب پربركتى است كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند.»
3) «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً.» (نساء/ 82)
«آيا درباره قرآن تدبّر نمى‏كنند؟ اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏يافتند.»

 

معناى تدبّر در قرآن

مفسّران و نويسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زياد و زيبا نوشته‏اند؛ امّا از وادى تعريف لغوى چندان پا فراتر ننهاده‏اند. نمونه‏هايى از تعاريف آنان چنين است:
راغب اصفهانى، كه از ناموران واژه‏شناسى قرآن است. در كتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا كه به ريشه و مشتقات واژه «دبر»1 مى‏پردازد، به رغم اينكه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هيچ اشاره‏اى بدان نكرده و هيچ معنايى براى آن نمى‏آورد.

فقيه دامغانى مى‏نويسد: «التدبّر: التفكّر»2 «تدبر يعنى تفكّر در قرآن.»
مجمع البيان: «افلا يتدبّرون القرآن» بأن يتفكروا فيه و يعتبروا به و قيل: افلا يتدبّرون القرآن فيقضوا ما عليهم من الحق»3
«چرا در قرآن تدبّر نمى‏كند» تا در نتيجه در آن تفكّر كنند و عبرت بگيرند؛ و گفته شده كه معناى آيه اين است كه چرا در قرآن تدبّر نمى‏كنند تا حقّى كه به گردن دارند ادا كنند.»
تفسير ابى السّعود: «افلا يتدبّرون القرآن» اى اَلا يلاحظونَه و لا يتصفحونَه و ما فيه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لايقعوا فيما وقعوا فيه من الموبقات.»4
«افلا يتدبّرون القرآن» يعنى: چرا به قرآن توجه نمى‏كنند و در آن و در مواعظ و منهيّات آن به دقت نمى‏نگرند تا در آنچه مايه گناه و هلاكت است گرفتار نشوند.»
تفسير روح البيان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا يلاحظون القرآن، فلا يتصفحونه و ما فيه من المواعظ و الزواجر حتى لايقعوا فى المعاصى الموبقة»5
«تدبر يعنى آينده‏نگرى در كارها…» و در ادامه همان توضيح ابى السعود را مى‏آورد كه در بالا ترجمه شد.

الميزان: «تدبّر يعنى گرفتن چيزى بعد از چيز ديگرى است و در مورد آيات قرآن به معناى تأمّل در آيه پس از آيه ديگر و يا تأمّل بعد از تأمّل است.»6
تفسير نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر) به معنى بررسى نتايج و عواقب چيزى است؛ به عكس تفكّر كه بيشتر به بررسى علل و اسباب چيزى گفته مى‏شود.»7
جلال الدين سيوطى: «تدبّر و انديشيدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زيرا كه همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسيله آن سينه‏ها فراخ گشته و دل‏ها نورانى مى‏شود. خداوند متعال مى‏فرمايد: «كتاب انزلناهُ اِلَيْكَ مباركٌ لِيَدَّبَّروا آياته»؛ و نيز فرموده: «اَفلا يَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدين گونه است كه دلش را با انديشيدن در معناى آنچه تلفّظ مى‏كند مشغول دارد؛ و معناى هر آيه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل كند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ كه اگر در گذشته در آن تقصير كرده عذرخواهى و استغفار نمايد؛ و اگر به آيه رحمتى رسيد، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست كند؛ و چون به آيه عذاب بگذرد، ترسناك گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آيه‏اى متضمّن تنزيه پروردگار باشد، او هم تنزيه و تعظيم كند؛ و وقتى به آيه دعايى برسد تضرّع و طلب نمايد.»8
چنانكه مشاهده مى‏شود، در ميان تعاريفى كه براى «تدبّر» نوشته‏اند، تعريف سيوطى جامع‏ترين تعريفى است كه در يك خلاصه‏نگارى مى‏توان آن را آورد. تعريف سيوطى را شايد بتوان خلاصه‏تر از اين هم بيان كرد؛ امّا هر چه هم خلاصه كنيم، در قالب هيچ كدام از واژه‏هاى چهارگانه تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمى‏توان دست يافت.
تدبّر، واژه بسيار وسيع‏ترى از آن واژگان چهارگانه است كه در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اينكه با عناصر تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه آميخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه كلام وى در قلب‏ها وجريان آن در شريان‏هاى وجود انسان‏هاى مؤمن و پرهيزگار براى ايجاد تحوّل و خدايى شدن است. به قول اقبال لاهورى:
نقش قرآن چون در اين عالم نشست
نقش‏هاى پاپ و كاهن را شكست
فاش گويم آنچه در دل مضمر است
اين كتابى نيست چيز ديگر است
چون كه در جان رفت جان ديگر شود
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
اكنون براى بازشناسى مفاهيم چهارگانه شناخت قرآن: «تفكّر، تعقل، تذكّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نياز به توضيحاتى است كه بايد بدان پرداخت؛ اما پيش از آن براى تبيين موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مى‏نمايد.

 

ابزار و منابع شناخت

حسّ، عقل و قلب، اساسى‏ترين ابزار شناخت در انسان مى‏باشند. برخى از دانشمندان، طبيعت و تاريخ را هم با هويّت استقلالى نگريسته و آن دو را نيز جزء ابزار شناخت مطرح كرده‏اند. حال به توضيح مختصرى درباره هر يك از آنها مى‏پردازيم:

1) حسّ

انسان داراى حس‏هاى متعددى است. دانشمندان تا كنون به ده نوع از آن پى برده‏اند كه عبارتند از:
بينايى، شنوايى، چشايى، بويايى، بساوايى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهت‏يابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى.
«اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض كنيم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناخت‏ها خواهد بود… اگر انسان كور مادرزاد به دنيا بيايد، امكان ندارد كه از يكى از رنگ‏ها يا از يكى از شكل‏ها و فاصله‏ها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهيد به او رنگ را بشناسانيد، يا يك چيزى كه داراى يك رنگ است بخواهيد رنگش را براى او بيان كنيد ]براى او قابل درك نخواهد بود9] قرآن در يكى از آياتش، ديدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنين مطرح مى‏فرمايد:
«وَ اللَّهُ اَخرَجَكُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمونَ شيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ…» (نحل/ 78)
«شما را از شكم مادرانتان بيرون آورده، در حالى كه هيچ چيز نمى‏دانستيد، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.»
قرآن مجيد در اين آيه شريفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را كه هيچ شناختى جز از مسير آنها ممكن نيست، يادآور شده، و بقيه ابزار را كه به عنوان عناصرى محرك و فعال كننده آن ابزارهاى اصلى مى‏باشد، به تناسب موضوع، در ديگر آيات مطرح فرموده است.
چه بسا كه انسان تصاويرى را نگاه مى‏كند و صداهايى را مى‏شنود، و نسبت به آنها – ناخود آگاه – عكس‏العمل هم نشان مى‏دهد؛ امّا چون دل به آن نداده – يعنى با چشم دل نديده و با گوش دل نشنيده – هيچ نقشى از آن صحنه و هيچ ذهنيّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت.
از اين رو، هر كارى كه از انسان صادر مى‏شود، آن گاه آگاهانه خواهد بود كه قلب هم در آن كار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مى‏شود كه سعدى گفته است:
«هرگز وجود حاضر و غايب شنيده‏اى
من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است».10

2) عقل

«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط كافى نيست. علاوه بر حواس، انسان به يك امر و يا امور ديگرى نياز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزيه و تحليل و گاهى به انواع تجزيه و تحليل نياز دارد.
تجزيه و تحليل كار عقل است. تجزيه و تحليل‏هاى عقلى، [همان] دسته‏بندى كردن اشياء است؛ و اشياء را در مقوله‏هاى مختلف دسته‏بندى كردن.»11«آن قوه‏اى كه «تجريد»12 مى‏كند، آن قوّه‏اى كه تعميم مى‏دهد، آن قوّه‏اى كه تجزيه و تركيب مى‏كند، آن قوه‏اى كه حتى كليّات را تركيب مى‏كند، تجزيه مى‏كند، ما اين را قوّه عاقله مى‏گوييم.»13
«تا وقتى كه ما سر و كارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در كار نباشد، اسمش استقراء است… وقتى كه پاى عمل در ميان بيايد، پاى عقل هم در كار مى‏آيد، اين اسمش آزمون است؛ آزمايش است.»14
«استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار يقينى و برهانى دارد.»15
«عقل، با تجزيه، تركيب، تجريد، انتزاع،تعميم و تعميق مفاهيم حسى، شناخت‏هاى جديدى مى‏سازد، كه اين شناخت‏ها ميوه‏هاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16

3) قلب

سومين منبع شناخت در وجود انسان قلب است…؛ واژه قلب كه در فارسى به «دل» ترجمه مى‏شود، سه معنا دارد:
1) تلمبه خانه خون
2) عقل يا مركز فكر و انديشه
3) مركز شناخت‏ها و آگاهى‏هايى كه نه حسّى است و نه عقلى كه از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مى‏جوشد.17
نكته بسيار دقيق و مهم در مورد معناى سوم قلب اين است كه با مراجعه به احاديث اسلامى مشخص مى‏شود كه قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناخت‏ها و آگاهى‏ها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دريچه‏هايى است كه روح از طريق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مى‏كند.18
قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است كه انسان با اين حواس مى‏تواند حقايقى را ادراك كند كه از طريق حواس ظاهر و از طريق عقل قابل درك نيست.19
پاسكال مى‏گويد:
«به وجود خدا دل گواهى مى‏دهد نه عقل؛ و ايمان از اين راه به دست مى‏آيد. دل دلايلى دارد كه عقل به آن دسترسى ندارد.»20
قرآن مجيد نيز جايگاه ايمان را قلب معرفى مى‏فرمايد:
«قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لكنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا يَدْخُلِ الايمانُ فِى قُلوُبِكُمْ…» (حجرات/ 14)
«عرب‏هاى باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم» بگو «شما ايمان نياورده‏ايد، بلكه بگوييد: اسلام آورده‏ايم. زيرا ايمان هنوز در قلب‏هاى شما وارد نشده است.»

4) طبيعت

«يكى از منابع [شناخت] طبيعت است. طبيعت يعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مكان، عالَم حركت، همين عالَمى كه ما الآن در آن زيست مى‏كنيم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستيم.»21
«… اكثر صاحب‏نظران، طبيعت را يك منبع براى شناخت مى‏دانند.»22
«افلاطون، طبيعت را منبع شناخت نمى‏داند؛ چون رابطه انسان با طبيعت از طريق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقيقت نمى‏داند.»23
شهيد مطهرى در پاسخ به اين سئوال كه آيا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبيعت كرده است؟» چنين مى‏گويد:
«اينها يك افكارى است كه قبل از قرآن، ميان مردم رايج بوده است، و اهميت قرآن به اين است كه خواسته است افكار و انديشه‏هاى بشر را از توجه به اين درون گرايى‏ها و اين ذهنيّت‏گرايى‏ها منحرف كرده و او را عينيّت گرا و طبيعت‏گرا بكند.
نه يك آيه، نه دو آيه، نه ده آيه، بلكه در دهها آيه، بشر را متوجه مطالعه عالم مى‏كند؛ متوجه مطالعه تاريخ مى‏كند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مى‏كند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مى‏كند؛ ]امّا[ به عنوان يك شيى از اشياء طبيعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنويت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه كرده است، بدون آنكه از باطن اعراض كرده باشد. اين حرف كه توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبيعت است، بسيار غلط است.
… درون گرايى و برون‏گرايى اسلام، دوش به دوش هم هستند… اسلام، فعاليت بيرونى كه از معنويت تهى باشد، باطل مى‏داند.»24
پس، سير طبيعت، تنها براى شناخت طبيعت محض نيست؛ بلكه براى شناخت خداى طبيعت و براى رسيدن به خالق طبيعت و نفوذ ايمان او در قلب است:
«الّذين يَذْكروُن اللَّهَ قياماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همان‏ها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى‏كنند و در اسرار آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند؛ [مى‏گويند] بارالها! اينها را بيهوده نيافريده‏اى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
همين طور در ديگر آيات هم ارتباط طبيعت با ماوراى طبيعت كاملاً محسوس است كه بيان همه آنها در مجال اين بحث نيست.

5) تاريخ

«قرآن، تاريخ را به عنوان يك منبع شناخت عرضه مى‏دارد. ممكن است بگويى كه خوب، طبيعت، تاريخ را هم شامل است. البته درست است كه تاريخ هم به يك اعتبار، جزء طبيعت است؛ ولى تاريخ يعنى: جامعه انسانى در حال حركت و در حال جريان. آياتى كه ما در قرآن داريم، مانند: «قل سيروا فى الارض» علناً به ما مى‏گويد: برويد و در زمين گردش كنيد؛ چرا اينها در زمين گردش نمى‏كنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نيست؛ بلكه مطالعه تاريخ نيز است. يعنى برويد آثار تاريخ را مطالعه كنيد؛ و بعد ببينيد كه اين زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاريخى كرده است.»25

 

سير انديشه از تفكّر تا تدّبر

اكنون پس از آشنايى با منابع شناخت كه در تعريف و تبيين مفاهيم پنجگانه قرآنى: تفكّر، تعقل، تذكّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهيم برد، جا دارد كه از رده‏بندى مرتبه هر كدام از مفاهيم مذكور هم اطلاعاتى در دست داشته باشيم، البته نگارنده، رده‏بندى صريحى از مفاهيم چهارگانه در منابع اسلامى نديده است؛ اما از آنجا كه چيدمان آيات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقيم پيامبر بزرگوار اسلام‏صلى الله عليه وآله صورت گرفته، و از مشيّت و اراده معنادارى تبعيت مى‏كند، از اين رو در رده‏بندى آن مفاهيم را با دلايلى كه در زير مى‏آوريم، به اين ترتيب صحيح مى‏پنداريم: تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر؛ زيرا

1) در سوره نحل، به ترتيب چنين مى‏فرمايد:
«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَكُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمونَ. يَنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ كُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكِ لايَةٌ لِقَوْمِ يَتَفَكَّرونَ» (نحل/ 10-11)
«او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد؛ كه نوشيدن شما از آن است؛ و گياهان و درختانى كه حيوانات خود را در آن به چرا مى‏بريد نيز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، و از همه ميوه‏ها مى‏روياند؛ مسلماً در اين، نشانه روشن براى انديشمندان است.»
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلكَ لآياتِ لِقَومٍ يَعقِلونَ» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانه‏هايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مى‏گيرند.»
«وَ مَا ذَرَأ لَكُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلك لايَةً لقومٍ يَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 14)
«مخلوقاتى را كه در زمين به رنگ‏هاى گوناگون آفريده نيز مسخّر ساخت؛ در اين نشانه روشن است براى گروهى كه متذكّر مى‏شوند.»
مشاهده مى‏كنيد اين آيات كه به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروه‏هاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بديهيات عقلى آغاز و به مراحل پيچيده‏تر بعدى پرداخته، و به ترتيب؛ تفكّر، تعقّل و تذكّر را متناسب با موضوع آيه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهيم كرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفكّر همانا در وجود انسان، عقل است. يعنى همه افرادى كه داراى عقلند، مى‏توانند با بكارگيرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسايش زندگى خود مورد بهره‏بردارى قرار دهند.

2) بر خلاف دو عنصر قبلى كه جايگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذكّر» از جايگاه برتر قلبى برخوردارند؛ يعنى از حوزه عقل عبور كرده و در حوزه قلب آرام مى‏گيرند. جايگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ايمان معنوى همراهند.

3) تفكّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه كه با صبغه ايمان مى‏آميزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مى‏نشينند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مى‏گزيند؛ و آن گاه كه اين اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مى‏دهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مى‏شود؛ كه بالاترين مراتب شناخت به شمار مى‏رود؛ و امّا عنصرى كه همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسيب‏شناسى نموده و به بازانديشى در فكر و عمل، و پويايى دايمى فرا مى‏خواند، «تذكّر» مى‏گويند.

 

تفكّر

«تفكّر» از ريشه «فكر» است. فكر در فرهنگ فارسى به مفهوم انديشه، و «تفكّر» به مفهوم «انديشيدن» آمده است. در ادبيات عرب هم، «فكر» و «تفكّر» اين گونه معنا شده است:
«اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26
«به كار بردن عقل در معلومات، براى رسيدن به شناخت مجهولات كه همان مفهوم انديشيدن و بررسى را مى‏رساند.»
«الفكرُ ترتيبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27
«فكر [عبارت از] مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به [كشف] مجهول.»

 

تفكّر در قرآن

براى رسيدن به معناى تفكّر در قرآن، در آغاز بايسته است به آياتى كه در آن دستور به تفكّر آمده است، مرورى داشته باشيم:

1) انديشه در آفرينش آسمان‏ها و زمين
«الّذين يَذْكُرونَ اللَّه قِياماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و يَتَفَكَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانان كه خدا را در حال ايستاده، نشسته و خوابيده، ياد مى‏كنند، و در اسرار آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند، [مى‏گويند]: پروردگارا! اين‏ها را بيهوده نيافريده‏اى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»

2) انديشه در رويش گياهان
«يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّيتُونَ و النَّخيلَ و الاَعنابَ و مِن كُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 11)
«با آن [آب] براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، از همه ميوه‏ها مى‏روياند؛ مسلّماً در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است.»

3) انديشه در عجايب خلقت حيوانات
«وَ اَوْحى رَبُّكَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بيُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا يَعْرِشونَ. ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 68-69)
«و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى كرد كه از كوهها و درختان و داربست‏هايى كه مى‏سازند، خانه‏هايى برگزين. سپس از تمام ثمرات بخور و راه‏هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، براحتى بپيما. از درون شكم آنان، نوشيدنى با رنگ‏هاى مختلف خارج مى‏شود كه در آن، شفا براى مردم است. به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى جمعيّتى كه مى‏انديشند.»

4) انديشه در خود و ديگر آفريده‏ها و مسأله مرگ و پايان حيات آنها
«اَوَلَم يَتَفَكَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً…» (روم/ 8)
«آيا آنان با خود نينديشيدند كه خداوند، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معيّن نيافريده است.»

5) انديشه در ضروريات خلقت و روابط بين آنها
«وَ مِن آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِى ذلكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرونَ» (روم/ 21)
«و از نشانه‏هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريده، تا در كنار آنان آرامش يابيد؛ و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد. در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند.»

6) انديشه در اخلاق و عملكرد گروههاى اجتماعى
7) «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ القَومِ الَّذين كَذَّبوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُنَ.» (اعراف/ 176)
«… مثل او همچون سگ است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مى‏آورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى‏كند؛ اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستان‏ها را بازگو كن، شايد بينديشند.»
با توجه و دقّت عميق در اين آيات در مى‏يابيم كه واژه «تفكّر» در قرآن در موارد زير به كار مى‏رود.

1) انديشه در محسوسات ديدارى (طبيعت و آفرينش قابل مشاهده) (تصوّر بديهيّات)
«يتفَكَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمين و آسمان
«ينبت لكم به الزّرع و الزيتون و…» = آبيارى درختان به وسيله باران و چشمه‏ها

2) انديشه در قوانين قابل مشاهده در طبيعت و فطرت انسان و حيوان (تصديق بديهيّات)
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرينش هدفمند
«(اجل مسمّى» = مرگ حتمى
«جعل بينكم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى
«و اوحى ربّك الى النّحل…» = فطرت حيوانات

3) سير از جزء به كل در مطالعه جهان هستى (رهيابى از بديهيات به كشف حقايق نظرى)
«يتفكّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء
«ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار» = كلّ
بنابراين، ادراكى كه از طريق تصور و تصديق امور بديهى (محسوسات، متواترات، تجربيّات، فطريّات، وجدانيات و اوليّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در ديدگاه قرآنى بر عهده قوه تفكّر مى‏باشد.
مرحله تفكّر كه از آن در فلسفه به «عقل بالملكه» تعبير مى‏شود، مرحله‏اى است كه انسان در دريافت و اثبات قضاياى آن به علوم، دلايل و براهين پيچيده‏اى نياز ندارد؛ و هر انسانى كه داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مى‏تواند از آن استفاده نموده و برخى از حقايق طبيعى را درك نمايد.

 

تعقّل

«العقل ما يكون به التفكير الاستدلال و تركيب التصوّرات و التصديقات، و ما يتميّز الحسن من القبيح، و الخير من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28
«عقل، چيزى است كه با آن، انديشيدن، استدلال كردن و آميزش تصوّرات و تصديقات، روى مى‏دهد؛ و خوب و بد، خير و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخيص داده مى‏شود.»
با مقدارى ژرف‏انديشى در قرآن در مى‏يابيم كه در چيدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است كه آن عبارات، همانندى كمترى را در چيدمان واژه با واژه تفكّر، داشته است.
واژه تعقل در قرآن با مفاهيم زير ديده مى‏شود:

1- تعقّل درباره مسائل گفتارى – شنيدارى
«و قالُوا لَوْ كُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِى اصحابِ السَّعيرِ.» (ملك/ 10)
(جهنميّان) مى‏گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مى‏كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.»
«وَ لا تَكونوا كَالَّذينَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا يَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لايَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22)
«همانند كسانى نباشيد كه مى‏گفتند: شنيديم؛ ولى در حقيقت نمى‏شنيدند. بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه (تعقّل) نمى‏كنند.»
«اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَكْثَرَهُمْ يَسمَعونَ اَو يَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ كَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً» (فرقان/ 44)
«آيا گمان مى‏برى بيشتر آنان مى‏شنوند يا مى‏فهمند؟ آنان فقط همچون چهار پايايند، بلكه گمراه‏ترند.
«… يَسمَعونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ…» (بقره/ 75)
«… سخنان خدا را مى‏شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مى‏كردند.»
«وَ اِذا لقوا الَّذين آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيكُم لِيُحاجُّو كُم بِهِ عِنْدَ رَبَّكُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76)
«و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند، مى‏گويند: ايمان آورده‏ايم، ولى هنگامى كه با يكديگر خلوت مى‏كنند، مى‏گويند: چرا مطالبى را كه خداوند براى شما بيان كرد، به مسلمانان بازگو مى‏كنيد تا در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند؟! آيا نمى‏فهميد؟!»

2) تعقّل در حيطه مباحث مكتوب
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَيْكُم كتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبياء/ 10)
«ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله تذكّر شما در آن است؛ آيا نمى‏فهميد؟!»
«انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلوُنَ.» (يوسف/ 2)
«ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد درك كنيد.»
«وَ تِلكَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنكبوت/ 43)
«اين‏ها مثال‏هايى است كه ما براى مردم مى‏زنيم، و جز دانايان آن را درك نمى‏كنند.»

3) تعقّل در قلمرو طبيعت و اسرار نهفته آن
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلكَ الاياتٍ لِقَومٍ يَعقُلِونَ.» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانه‏هايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مى‏گيرند.»
«وَ ما اوُتيتُم مِن شَى‏ءٍ فَمَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيا وَ زينَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَيرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60)
«آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنيا و زينت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمى‏كنيد؟!»

4) تعقّل در زمينه مقولات اجتماعى
«… تَحْسَبَهُمَ جَميعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلونَ.» (حشر/ 14)
«آنان را متّحد مى‏پندارى؛ در حالى كه دل‏هايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آنان قومى هستند كه تعقّل نمى‏كنند.»

5) تعقّل در روند تاريخ و سرنوشت ملّتها
«اَفَلَم يَسيروُا فِى الارْضِ فَيَنْظُروُا كَيفَ كانَ عاقِبةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلّذينَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (يوسف/ 109)
«آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است، آيا فكر نمى‏كنيد؟»
«لَقَد كانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِى الاَلبابِ…» (يوسف/ 111)
«در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و انديشه بود.»
با توجه به سياق آيات و جايگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مى‏يابيم كه تعقّل، در مفاهيم زير كاربرد دارد:

1) در محسوسات گفتارى و شنيدارى
«… لو كنّا نسمع او نعقل»
«اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البكم الّذين لايعقلون»

2) در محسوسات نوشتارى
«لقد انزلنا اليكم كتاباً… افلا تعقلون»

3) در كشف قوانين و اسرار نهفته طبيعت
«و سخّر لكم اللّيل و النّهار و الشّمس و القمر… ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون»
بديهى است كه درك مطالب شنيدارى و نوشتارى و دريافت رابطه انسان با كل طبيعت، به معلومات و تجزيه و تحليل زيادى نياز دارد، كه تنها از عهده دانشمندان بر مى‏آيد: «و ما يعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و كتاب و تحقيق و پژوهش در آنها ميسّر است.
بنابراين، تعقّل در ديدگاه قرآنى يعنى: مراجعه به معلومات بديهى پيشين و آميختن با قضاياى نظرى و واقعيات جهان بالا و پايين، براى كشف مجهولات عميق و پيچيده‏تر، كه از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبير مى‏كنند.

 

تفقّه

يكى ديگر از مراحل شناخت قرآن، همانا «تفقّه» است. تفقّه در تعريف اهل لغت، از ريشه «فقه» به معناى درك عميق علمى و تخصّص يافتن در آن است؛ كه غالباً در علوم دينى و احكام شرعى كاربرد دارد.29
اين تعريفى كه بيشتر لغت شناسان از واژه تفقّه كرده‏اند، فرق چندانى با تفكّر و تعقّل نشان نمى‏دهد؛ و مفهوم دقيق‏ترى از آن را افاده نمى‏كند. معناى دقيق و عميق تفقّه آنجا روشن مى‏شود كه در سياق سخن وحى بدان توجّه شود.

 

معناى تفقّه در قرآن

آنچه از قرآن كريم برداشت مى‏شود اين است كه حوزه عمل تفكّر و تعقّل – با وجه تمايزى كه ميان آن دو وجود دارد و قبلاً به آن اشاره كرديم – تا كرانه عقل است؛ امّا حوزه عمل تفقّه، فراتر از عقل، يعنى قلب است. تفكّرات و تعقّلات آن گاه كه با خميرمايه ايمان آميخته و به اعتقاد معنوى تبديل مى‏شود، از حوزه عقل پا فراتر نهاده و در برترين جايگاه وجودى انسان كه قلب است، جاى مى‏گيرد.
بنابراين تفقّه، يعنى تعقّل در مفاهيم شرعى براى درك حقيقت و يقين به آن‏ها. بديهى است كه دين، هويت قلبى دارد؛ زيرا با ايمانى موضوعيّت مى‏يابد كه جايگاه آن در قلب است.
به اين آيات قرآنى بنگريد:
«فَمَنْ يُرِدِاللَّهُ اَنْ يَهدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسلامِ…» (انعام/ 125)
«آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه‏اش را براى اسلام مى‏گشايد.»
«قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنوا وَ لكنِ قوُلوُا اَسْلَمنا وَ لَمّا يَدخُلِ الايمانُ فِى قُلوُبِكُم…» (حجرات/ 14)
«باديه‏نشينان گفتند: ايمان آورده‏ايم. بگو: شما ايمان نياورده‏ايد؛ بلكه بگوييد، اسلام آورده‏ايد، زيرا هنوز ايمان به قلب شما وارد نشده است.»
با توجه به پايگاه قلبى دين كه قلب است قرآن عظيم، دستور تفقّه در دين را صادر مى‏كند و مى‏فرمايد:
«… فَلَو لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوُا فى الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحْذَروُنَ…» (توبه/122)
«چرا از ميان هر اجتماعى، كسانى كوچ نمى‏كنند، تا دين‏شناس گردند و به هنگام بازگشت به سوى جامعه خود، آنان را بيم دهند؟ شايد بترسند و خوددارى كنند!»
براى شناخت بيشتر مفهوم و جايگاه قلبى تفقّه، قرآن كريم آيات زيادى دارد كه برخى از آنها چنين‏اند:
«… لَهُم قُلوُبٌ لايَفْقَهوُنَ بِها…» (اعراف/ 179)
«آنان قلب‏هايى دارند كه با آن نمى‏فهمند.»
«وَ جَعَلْنا عَلَى قُلوُبِهِم اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهوُهُ.» (انعام/ 25)
«بر دل‏هاى آنان پرده‏ها افكنده‏ايم تا آن را نفهمند.»
«صَرَفَ اللَّهُ قلوبَهُم بِاَنَّهُمْ قَومٌ لا يَفْقَهونَ.» (توبه/ 127)
«خداوند دل‏هايشان را منصرف ساخته؛ چرا كه آنان گروهى هستند كه نمى‏فهمند.»
«رَضوُا بِاَنْ يَكوُنوُا مَعَ الْخوالِفَ وَ طُبِعَ عَلى قلوبِهِم فَهُم لا يَفْقَهوُنَ» (توبه/ 87)
«آنان راضى شدند كه از بازنشستگان باشند (به جهاد نروند)؛ و بر دل‏هايشان مهر نهاده شده؛ از اين رو نمى‏فهمند.»
يعنى آنان با چشم ظاهربين خود آنچه از جهاد مى‏بينند، سختى‏ها و زخم شمشيرهاست؛ در حاليكه، «جهاد درى است از درهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است…»30
و داراى خير دنيوى و اخروى است.31 نتيجه روى گردانى از جهاد، علاوه بر خوارى و ذلّت و محروميّت از نعمت‏هاى دنيوى اين است كه: «و ضُرِبَ عَلى قلبِهِ بِالاسهابِ، و اُديلَ الحقُّ مِنهُ»32 دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مى‏گرداند.»

 

رابطه تفقّه با مطالب شنيدارى

تعقّل، تحليل‏گر و پردازش‏گر مطالب شنيدارى، بدون خميرمايه ايمان است ولى تفقّه علاوه بر تحليل و پردازشگرى مطالب شنيدارى، با خميرمايه ايمان نيز همراه است. از اين رو، فقاهت، جايگاه رفيع‏ترى نسبت به تعقّل دارد.
گاهى در عبارات قرآنى و روايى، به دليل رابطه نزديك عقل و قلب، اين دو واژه، جانشينى همديگر را مى‏پذيرند؛ امّا بايد توجّه داشت كه اين همراهى و هم معنايى تا آنجاست كه عنصر ايمان در آن دخالت نداشته باشد؛ آن گاه كه عنصر ايمان در ماجرا دخالت كرده، دل و دِماغ، راه خود را از هم تفكيك مى‏كنند.
دِماغ، حوزه تعقّل را سرپرستى مى‏كند و دل، حوزه تفقّه را.
با اين توضيحى كه گفته آمد، به ارتباط تفقّه با مطالب شنيدارى در قرآن مى‏نگريم:
«وَ مِنهُمْ مَنْ يَستَمِعُ اِلَيكَ وَ جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَكَنَّةً اَنْ يَفقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِم وقراً وَ اِنْ يَرَوا كُلَّ آيَةٍ لايُؤمِنوُآ بِها…» (انعام/ 25)
«برخى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند؛ ولى بر دلهاى آنان پرده افكنده‏ايم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنان سنگينى قرار داده‏ايم، كه اگر تمام نشانه‏هاى حق را ببينند، ايمان نمى‏آورند.»
«وَ اِذ قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنا بَينَكَ وَ بَينَ الَّذينَ لايُؤمِنُونَ بِالاخِرَةِ حِجاباً مَستوراً. وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفْقَهُوُهُ وَ فى آذانِهِم وَ قراً…» (اسراء/ 45-46)
«هنگامى كه قرآنى مى‏خوانى، ميان تو و آنان كه به آخرت ايمان نمى‏آورند، حجاب ناپيدايى قرار مى‏دهيم، و بر دل‏هايشان پوشش‏هايى، تا آن را نفهمند؛ و در گوش‏هايشان سنگينى.»
«وَ مَن اَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَاَعرَضَ عَنها و نَسِىَ ما قَدَّمَت يَداهُ اِنّا جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً وان تدعُهُم الى الهُدى فلن يَهتَدوا اِذاً اَبَداً.» (كهف/ 57)
«چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دست‏هاى خود پيش فرستاد فراموش كرد؟! ما بر دل‏هاى اينان پرده‏هايى افكنده‏ايم تا نفهمند؛ و در گوش‏هايشان سنگينى قرار داده‏ايم؛ از اين رو، اگر آنان را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمى‏شوند.»
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الارضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ اِنْ مِن شى‏ءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لكِن لا تَفقَهونَ تَسبيحَهُم…» (اسراء/ 44)
«آسمان‏هاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى‏گويند، و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‏گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد.»
هر كس به زبانى صفت حمد تو گويد
بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه
«قالُوا يا شُعَيبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمّا تَقولُ…» (هود/ 91)
«گفتند: اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى‏گويى، ما نمى‏فهميم (نمى‏توانيم قلباً ايمان بياوريم).»
«قالَ ربِّ اشْرَح لى صَدرى. وَ يَسِّرلى اَمرى وَ احلُل عُقدةً مِن لِسانى. يَفقَهوا قَولى.» (طه/ 25-28)
«(موسى) گفت: پروردگارا! سينه‏ام را گشاده كن؛ كارم را برايم آسان گردان، گره از زبانم بگشاى؛ تا سخنان مرا بفهمند (ايمان بياورند).»
«…فَمالِ هؤُلاءِ القَوْمِ لا يكادوُنَ يَفقَهوُنَ حديثاً.» (نساء/ 78)
«چرا اين گروه، حاضر نيستند سخنى را درك كنند (ايمان بياورند)؟»
«حَتّى اِذا بَلَغَ بَينَ السَّدّينِ وَجَدَ مِن دوِنِهِما قَولاً لايكادوُنَ يَفقَهوُنَ قولاً.» (كهف/ 93)
«تا اينكه (ذوالقرنين) به ميان دو كوه رسيد؛ در دامنه آنها، قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى‏فهميدند.
اين شواهد قرآنى، كاملاً نشان مى‏دهد كه مواد اوليّه تفقّه، مطالب شنيدارى است، و آن گاه كه در فرايند تعقّل، با ملاطى از ايمان آميخته شد، دلنشينى را بر مى‏گزيند؛ چنان كه گفته‏اند:
«… و يظهر من بعض الاخبار، انّ الفقه هوالعلم الرّبانى المستقرّ فى القلب الذّى يظهر آثاره على الجوارح.»33
«از برخى اخبار چنين بر مى‏آيد كه فقه، علم ربّانى است كه در قلب مستقر مى‏باشد، چنانكه آثار آن در كنش‏هاى انسانى خود را بروز مى‏دهد.»
البته بديهى است كه مُظهر مطالب شنيدارى، گاه زبان انسانى است و گاه زبان قلم. و در عصر رسالت و امامت، بيشتر پيام‏هاى الهى از نوع نخستين بود، كه شكل زبانى – شنيدارى داشته است؛ ولى در دوران بعد از آن، غالباً زبان قلمى دارد، كه شكل زبانى – نوشتارى به خود گرفته است.
امروز قرآن و رواياتى كه در دسترس ماست، جملگى از نوع اخير است.
پس تفقّه، كاوش علمى – دينى است كه از مسير گوش تا قلب را طى مى‏كند و چون به يقين تبديل شد، در قلب جاى مى‏گيرد.
اين است كه امير مؤمنان حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
«اِنَّ مَحلَّ الايمانِ الجَنانُ وَ سَبيلَهُ الاذُنانِ»34
«به راستى كه جايگاه ايمان، قلب است؛ و مسير ايمان هم گوش‏هايند.»
«وَ تَعَلَّموا القرآنَ فانّهُ اَحسنُ الحديثِ، وَ تفقَّهوا فيه فَانَّهُ ربيعُ القلوبِ، و استَشفَعوا بنوره فانّه شِفاءُ الصّدورِ.»35
«قرآن را بياموزيد، كه بهترين گفتار است؛ و در آن نيك بينديشيد كه آن همانا بهار دل‏هاست. از نور آن شفا و بهبودى بخواهيد كه همانا در آن شفاى سينه‏هاست.»

 

تذكّر

يكى از مراحلى كه در قرآن‏شناسى بسيار بدان تأكيد شده، همانا مرحله «تذكّر» است.
تذكّر از امور قلبى است كه انسان را در مجاهده با نفس و شيطان كمك مى‏نمايد.
دانشمندان عرفانى را نظر بر اين است كه تذكّر از نتايج تفكّر است. از اين رو، منزل تفكّر را بر منزل تذكّر، مقدّم دانسته‏اند.
خواجه عبداللَّه انصارى مى‏گويد:
«تذكّر فوق تفكّر است. زيرا اين طلب محبوب است. و آن حصول مطلوب.» تا انسان در راه طلب و دنبال جست و جوست، از مطلوب، محجوب است.36

 

تذكّر در لغت

تذكّر از ريشه «ذكْر» است. ذكر در لغت به معانى: يادآورى كردن، به خاطر سپردن، چيزى را گفتن، پند دادن، مرد قوى، باران تند و چيزهاى خشن و… آمده است.37

 

ذكر در قرآن

لغت شناسان قرآن مى‏گويند كه ذكر در قرآن به 18 معنا و مفهوم وارد شده، كه عبارتند از:
«عمل صالح38، ياد خدا در زبان39، ياد خدا در قلب40، يادآورى41، به خاطر سپردن42، پند و موعظه43، بزرگوارى44، خبر و آگاهى45، وحى46، قرآن47، تورات، لوح م48حفوظ49، سخن50، انديشيدن51، نمازهاى پنجگانه52، نماز جمعه53، توحيد54 و پيامبر56.55
اين معانى هيجده گانه هر چند از مفاهيم واقعى ذكر در قرآن به شمار مى‏رود، ولى حقيقت ذكر آن گاه روشن مى‏شود كه اين كلمه را همانند ديگر مراحل واژه‏شناسى قرآن، در چيدمان كلام الهى و در مجموع آيات قرآنى مورد كاوش و بازكاوى قرار دهيم.
در چنين كاوشى است كه معناى جامعى از ذكر و تذكّر در صحيفه دل نورپردازى و پرتوافشانى مى‏نمايد؛ كه اهل لغت و عرفان و تفسير از آن غافل مانده‏اند.
چنين كاوشى ما را بدانجا مى‏رساند كه بگوييم: تفكّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر هر كدام مراحل و منازلى مى‏باشند كه ادراكات و دريافت‏هاى ما را از جهان هستى پردازش نموده و همچون جواهرى آراسته به رنگ ايمان به صندوقچه دل مى‏سپارند، تا آنجا ذخيره گردد.
بديهى است كه ذخاير ارزشمند همواره مورد طمع و دستبرد راهزنان‏اند. ذخاير آن گاه در امان خواهد بود كه توسط نگهبانانى هم از درون و هم از بيرون حافظت شود.
ذكر، به مثابه نيروى حفاظتى است كه از جواهرات ايمان در خزانه دل حراست و پاسدارى مى‏كند.
حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
«ذكرُ اللَّهِ مَطرَدَةُ الشّيطان.»57
«ياد خدا سبب گريز شيطان است.»
«ذكرُاللَّه رأسُ مالِ كلِّ مؤمنٍ و رِبحُه السّلامَةُ مِن الشّيطان.»58
«ياد خدا سرمايه هر مؤمنى است كه سود آن رهايى از چنگال شيطان است.»
«ذكرُ اللَّه دعامةُ الايمان و عصمةٌ مِن الشّيطان.»59
«ياد خدا ستون ايمان و نگهبان از شيطان است»
«ذكرُ اللَّه طارد الداءِ و البؤس.»60
«ياد خدا دور كننده دردها و گرفتارى‏هاست»
«مَن أكثر ذكراللَّه فقد برى‏ء من النّفاق.»61
«آنكه بسيار ياد خدا كند از نفاق در امان است.»
چنانكه در اين احاديث هم مشخص است، ذكر در انسان دقيقاً نقش حفاظتى را ايفاء مى‏نمايد؛ و مداومت جدّى بر آن، انسان را تا دايره عصمت، هدايت و ارشاد مى‏نمايد.
در قرآن نيز چنين مفهومى از ذكر و تذكّر نمايان است؛ كه در شواهدى از آن، موضوع را توضيح خواهيم داد؛ ولى قبل از پرداختن به شواهد قرآنى، يادآورى اين نكته لازم است كه در قرآن واژه ذكر، آن‏جا كه مربوط به عالَم علوى است و از بالا به پايين است و يا آنجا كه بيان محاورات مردمى است، در بردارنده يكى از مفاهيم هيجده گانه‏اى است كه قبلاً آورديم؛ ولى آنجا كه بيان حال و رابطه خالق و خدايشان است، يك معنا بيش ندارد؛ و آن يادآورى عظمت خداوند عالميان است كه در نهايت خوف و خشيت انجام مى‏پذيرد؛ هر چند كه به طور كلى در مفاهيم ذكر، نوعى ارتباط با عظمت، انذار، خوف و خشيت پديدار است؛ امّا در ارتباط از پايين به بالا و از خلق به سوى خالق از مفهوم خاصى برخوردار است؛ و اين يادآورى عظمت خداوند هستى و خوف از مقام و عذاب اوست كه نقش پاسدارى از اندوخته‏هاى ايمانى را در قلب انسان ايفا مى‏نمايد. اينك شواهد قرآنى را در اين خصوص مرور مى‏نماييم:
1- «وَ اذكُر رَبَّكَ فِى نَفسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دوُنَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ و لاتكُن مِنَ الغافِلينَ.» (اعراف/ 205)
«پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن؛ و از غافلان مباش.»
2- «اَلَّذينَ اِذا ذُكراللَّهُ وَ جِلَت قُلُوبُهُم.» (حج/ 35)
«همان‏ها كه چون نام خدا برده مى‏شود، دل‏هايشان پر از خوف مى‏شود.»
3- «اِنَّما تُنذِرُ مَنِ اتّبع الذِّكرَ وَ خَشِىَ الرَّحمنَ بِالغَيبِ.» (يس/ 11)
«تو فقط كسى را انذار مى‏كنى كه از اين يادآورى پيروى كند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.»
4- «لِتُنذِرَ قَوماً ما آتاهُم مِن نَذيرٍ مِن قبلِكَ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّروُنَ.» (قصص/ 46)
«تا قومى را كه پيش از تو انذار كننده‏اى براى آنان نيامده است بترسانى، شايد كه متذكّر شوند (بترسند).»
5- «وَ جى‏ءَ يَؤمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَومَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْاِنسانُ وَ اَنّى لَهُ الذِّكرى.» (فجر/ 23)
«در آن روز، جهنم را حاضر مى‏كنند؛ در آن روز، انسان، متذكِّر مى‏شود، (مى‏ترسد)؛ اما اين تذكّر چه سودى براى او دارد؟»
6- «فَذَكِّر بِالقُرآنِ مَن يَخافُ وَعيد.» (ق/ 45)
«پس به وسيله قرآن، كسانى را كه از عذاب من مى‏ترسند، متذكّر ساز.»
7- «كتابٌ اُنزِلَ اِليكَ فَلا يَكُن فِى صدرِكَ حَرَجٌ مِنهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذكرى لِلْمُؤمِنينَ.» (اعراف/ 2)
«اين كتابى است كه بر تو نازل شده – پس نبايد از ناحيه آن ناراحتى در سينه داشته باشى – تا به وسيله آن بيم دهى؛ و تذكّرى است براى مؤمنان.»
8- «طه. ما اَنْزَلنا عَلَيكَ القُرآنَ لِتَشقى. اِلاّ تَذكِرَةً لِمَن يَخشى.» (طه/ 1-3)
«اى رسول! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به زحمت افتى. آن را فقط براى يادآورى كسانى كه مى‏ترسند نازل كرديم.»
9- «وَ كَم اَهلَكْنا قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم اَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبوا فِى البِلادِ هَل مِن مَحيصٍ. اِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكرى لِمَن كانَ لَهُ قَلبٌ اَو اَلقَى السَّمعَ وَ هُوَ شَهيدٌ.» (ق / 36-37)
«چه بسا اقوامى را كه بيش از آنان هلاك كرديم، اقوامى كه از آنان قوى‏تر بودند و شهرها را گشودند، آيا راه فرارى وجود دارد؟ در اين تذكّرى است براى آن كس كه قلب (آگاه) دارد؛ يا گوش دل فرا دهد؛ در حالى كه حاضر باشد.»
10- «كَلاّ بَل لايَخافوُنَ الآخِرَةَ. كَلاّ اِنَّهُ تَذكِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَكَرَهُ.» (مدّثّر/ 53-55)
«چنين نيست، بلكه آنان از آخرت نمى‏ترسند. چنين نيست آن يك هشدار باشى است، كه هر كس بخواهد از آن پند گيرد.»
11- «فَاِمَّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ لَعَلَّهُم يَذَكَّروُنَ.» (انفال/ 57)
«اگر آنان را در جنگ بيابى، آن چنان به آنان حمله كن كه جمعيّت‏هايى كه پشت سرشان هستند، پراكنده شوند؛ شايد بترسند.»
12- «…اَوَلَم نُعَمِّركُم ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ…» (فاطر/ 37)
«آيا شما را به اندازه‏اى كه براى آگاهى انسان لازم بود عمر نداديم؟ و هشدار دهنده‏اى به سوى شما نيامد؟!»
13- «اِنَّ اللَّهَ… وَ يَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعظُكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 90)
«خداوند… از فحشاء ومنكر و ستم، نهى مى‏كند؛ و به شما هشدار مى‏دهد؛ شايد متذكّر شويد.»
14- «اِنَّ الَّذين اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّروُا فَاذِا هُم مُبصرِونَ.» (اعراف/ 201)
«پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه‏هاى شيطان شوند، به ياد (خد) مى‏افتند؛ و فوراً آگاه مى‏شوند.»
15- «وَ لِباسُ التَّقوى ذلِكَ خَيرٌ ذلكَ مِن آياتِ اللَّهِ لَعَلَّكُم يَذَكَّروُنَ.» (اعراف/ 26)
«لباس ترس و پرهيزگارى بهتر است، اينها از آيات خداست؛ تا متذكّر شوند.»
16- «اِنَّما المُؤمِنونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَاللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/ 2)
«مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دل‏هايشان ترسان مى‏شود.»
17- «هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِيُنذَروُا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا اَنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ اوُلوُاالالبابِ.» (ابراهيم/ 52)
«اين پيامى براى مردم است، تا همه به وسيله آن انذار شوند، و بدانند او خداى يكتاست؛ و تا صاحبان مغز پند گيرند.»
18- «اَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً و قائِماً يَحذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرجوُا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل يَستَوى الّذينَ يَعلَمونَ وَ الَّذينَ لايَعلَمونَ اِنَّما يَتَذَكَّرُ اوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9)
«يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است؟ بگو: آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مى‏شوند.»
19- فَذَكِّر اِنْ نَفَعتِ الذِّكرى. سَيَذَّكَّروُ مَن يَخشى.» (اعلى/ 9-10)
«پس تذكّر ده اگر تذكر مفيد باشد. كسى كه خدا ترس باشد، متذكّر خواهد شد.»
اين آياتى كه به عنوان شاهد آورديم و ده‏ها آيه ديگر، بيانگر آن است كه تذكّر در سير از خلق به سوى حق حاوى پيامى از عظمت‏شناسى، احساس خوف و خشيت، و بروز حالت زارى و سجده در مقابل پروردگار عالميان است كه همگى نشانه آمادگى و بيدارى نيروهاى حفاظتى در جان و دل انسان است؛ هر چند كه در كلّيت ذكر، مفهومى از انذار و توجه به آسيب‏ها نهفته است.
از مجموعه آيات قرآنى چنين فهميده مى‏شود كه همه مراحل تفكّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر زمانى به سلامت، امنيّت، ثبات و اطمينان در وجود انسانى رسيده و او را به سوى رشد و تعالى هدايت مى‏كند كه قوّه تذكّر همواره در دل انسان زنده و بيدار بوده باشد.
على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
«فى الذِّكرِ حَياةُ القلوبِ.»62
«ذكر، مايه زندگى دل‏هاست.»
و قرآن در يك كلام مى‏فرمايد:
«الَّذينَ آمَنوُا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِاللَّهِ اَلا بِذِكرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبِ.» (رعد/ 28)
«آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دل‏هايشان به ياد خدا مطمئن است؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دل‏ها آرامش مى‏يابد.»

 

جايگاه و خاستگاه ذكر

مداومت بر ذكر، بهترين عبادت‏هاست؛63 و بهترين ذكرها هم قرآن است.64 ذكر، مناره ايمان است؛65 كه فكر66 و عقل و قلب را جلا و نورانيّت مى‏بخشد.67 آنها را رشد مى‏دهد؛68 و هدايت مى‏كند.69 هيچ هدايتى مانند ذكر نيست؛70 زيرا كه ستون ايمان و نگهبان استوارى در برابر تهاجمات شيطانى است.71
امّا منشأ و خاستگاه ذكر، علم و حكمت مى‏باشد؛ اهل ذكر، عالمان و راسخان در علم و صاحبدلانند.
بنگريد قرآن را:
1- «قُلْ هَل يَستَوى‏الَّذينَ يَعلَموُنَ والَّذينَ لايَعلَمونَ اِنَّمايَتَذَكَّروُا الااوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9)
«بگو: آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند يكسانند! تنها خردمندان متذكّر مى‏شوند.»
2- «يُؤتِى الحِكمَةَ مَن يَشاءُ وَ مَن يُوتَ الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اولوا الاَلبابِ.» (بقره/ 269)
«دانش و حكمت را به هر كس بخواهد مى‏دهد؛ و به هر كس حكمت داده شود، خير فراوانى داده شده است؛ و جز خردمندان، متذكِّر نمى‏شوند.»
3- «… وَ ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاّ اللَّهُ وَ الرّاسِخونَ فِى العِلمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عندِ رَبِّنا وَ ما يَذَكَّروُا اِلاّ اُولوُا الاَلبابِ.» (آل عمران/ 7)
«تفسير آن (متشابهات قرآن ر) جز خدا و راسخان در علم نمى‏دانند. مى‏گويند: ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگار ماست؛ و جز صاحبان عقل، متذكّر نمى‏شوند.»
4- «فَسَئَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِنْ كُنتُم لاتَعلَموُنَ.» (انبياء/ 7)
«اگر نمى‏دانيد، از آگاهان بپرسيد.»
5- «كتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ مُباركٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ اوُلوُاالاَلبابِ.» (ص/ 29)
«اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند.»
از اين روى، كسانى اهل ذكر به شمار مى‏روند كه داراى قدرت تفكّر، تفقّه و تدبّر بوده و همواره با ياد خدا از باورهاى تكوينى و تشريعى خود پاسدارى مى‏نمايند.

 

اولواالالباب كيانند؟

اولواالالباب، در لغت به صاحبان عقل و خرد ترجمه شده است؛ به دليل اينكه «الباب» جمع «لب» بوده و «لبّ» هم به خالص هر چيز، عقل كامل و قلب گفته مى‏شود.
اما با تعبيرى كه از اولواالالباب در قرآن مشاهده كرديم، اولواالالباب، صاحبان علم و حكمتى هستند كه به هر چيزى كه از جانب خدا آمده است ايمان دارند؛ و اهل ذكر نيز مى‏باشند.
حال با اين تعبير، از آنجا كه طبق آيات قرآنى و روايات رسيده، عقل سليم، حكمت، ايمان و تذكّر، محل استقرارى جز قلب ندارند،72 از اين رو اولواالالباب، با مفهوم «صاحبدلان مؤمن و متّقى» بيشتر سازگارى نشان مى‏دهد؛ تا صاحبان عقل و خرد؛ زيرا كه صاحبان عقل و خرد، هر مؤمن و غيرمؤمنى را شامل مى‏شود؛ در حالى كه اولواالالباب، مدالى است كه جز مؤمنان عالم و پرهيزگار را نشايد.
از اين رو، قرآن تنها صاحبدلان را اهل ذكر و تذكّر واقعى معرفى مى‏نمايد و مى‏فرمايد:
«اِنّما يتذكّر اولواالالبابِ» «وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اُولواالالبابِ.»

 

فرق تقوا و تذكر

با توجه به تعريفى كه از تذكّر آورده شد، اين سئوال به ذهن مى‏آيد كه پس فرق تذكّر با تقوا چيست؟ اگر تذكّر حالت انذار و آسيب‏شناسى دارد، تقوا هم از چنان خصوصيّتى برخوردار است.73
اگر تذكّر، قوه حفاظتى و بازدارندگى به شمار مى‏رود، تقوا هم چنين است.74 اگر جايگاه تذكّر، قلب است، تقوا هم جايگاه قلبى دارد.75 اگر تذكّر، از مرتبت بالايى برخوردار است، تقوا هم داراى مرتبت رفيعى است76؛ پس چگونه از هم تمييز داده مى‏شوند؟ و وجوه تمايز آنها چيست؟
اين سئوال، پاسخ مفصلى را مى‏طلبد كه از حوصله اين مقال خارج است؛ ولى اجمالاً مى‏توان چنين گفت:
مهم‏ترين و اساسى‏ترين فرقى كه تذكّر و تقوا با هم دارند، اين است كه تذكّر، ارتباطش با انديشه است؛ و تقوا ارتباطش با عمل است. تذكّر، در سامانه ايمان همواره نقش ورودى و بازخوردى دارد؛ ولى تقوا نقش خروجى را ايفا مى‏كند.
تقوا، كيفيت توليد و چگونگى عملكرد انسان را نشان مى‏دهد، ولى تذكّر عملكردهاى انسانى را با استانداردهاى تشريعى و ايمانى مورد ارزيابى و بازنگرى قرار مى‏دهد؛ تا محصول تقوا را عالى‏تر نموده و مشترى پسندش نمايد.
على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
«اِنَّ التَّقوى مُنتهى رِضَى اللَّه من عباده.»77
«تقوا، نهايت رضايتمندى خدا از بندگانش است.»
تذكّر، در فرآيند قبل از توليد و بعد از توليد فعال است و كاربرد دارد؛ ولى تقوا، تنها در مرحله تصميم‏گيرى و اجراى عمل مؤمنانه خود را نشان مى‏دهد. به طور كلى تقوا، محصول نهايى تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر، در بسته‏بندى خداپسندانه است.
شواهدى از آيات قرآنى را در اين مورد مرور مى‏نماييم:
1- «وَ لِباسُ التَّقوى ذالِكَ خيرٌ» (اعراف/ 26)
«لباس تقوا و پرهيزكارى بهتر است.»
2- «لَيسَ البِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ وَ لكِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمَ الاخِرِ وَ الملائِكَةِ وَ الكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى القُربى وَ اليَتامى وَ المَساكينَ وَ ابنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فى الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّكوةَ وَ المُوفوُنَ بِعَهِدهِم اِذا عاهَدوا وَ الصّابِرينَ فِى البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ البأسِ اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوُا وَ اُولئِكَ هُمُ المُتَّقوُنَ.» (بقره/ 177)
«نيكى، اين نيست كه روى خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد؛ بلكه نيكو كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب و پيامبر ايمان آورده، و مال را با همه علاقه‏اى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى‏كند؛ نماز را بر پا مى‏دارد و زكات را مى‏پردازد؛ و كسانى كه به عهد خود به هنگامى كه عهد بستند – وفا مى‏كنند؛ و در برابر محروميّت‏ها و بيمارى‏ها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى‏دهند، اينان راست گويانند و پرهيزگارانند.»
3- «ذالِكَ الكِتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدىً لِلمُتَّقينَ. الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقوُنَ. وَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبلِكَ وَ بِالاخِرَةِ هُم يُؤقِنونَ.» (بقره/ 2-4)
«آن (قرآن) كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت تقوا پيشگان است. (تقوا پيشگان) آنانند كه به غيب، ايمان مى‏آوردند؛ و نماز را بر پا مى‏دارند، و از نعمت‏هايى كه به آنان داده‏ايم، انفاق مى‏كنند. همچنين آنانند كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مى‏آورند؛ و به رستاخيز يقين دارند.»
تقواپيشگان، همواره در انديشه مرغوبيت كالا و بهبود مستمر آن هستند.78 آنان از توليد كالاى نامرغوب جداً پرهيز دارند؛79 و هيچگاه توليدات و اعمال خود را بهترين اعمال نمى‏دانند و بر آن نمى‏بالند، بلكه براى خداپسندتر كردن اعمال خود، آنها را در معرض نقد و تذكّر و بازنگرى قرار مى‏دهند؛80 تا به درجات بالاى تقوا برسند آن گونه كه خدا فرمايد:
«يا اَيُّها الَّذين آمَنوا اتَّقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.» (آل عمران/ 102)
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! آن گونه كه حقّ تقوا و پرهيزگارى است از خدا بپرهيزيد.»

 

تدبّر

با توجه به تعريف و توضيحى كه با استفاده از آيات قرآنى در ابتداى اين جستار داشتيم، نكات زير جلب نظر مى‏كند:
1- تدبّر يك فرآيند قلبى است: «أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها.» (محمد/ 24)
2- تدبّر، كليد و رمز بازگشايى قلب‏هاست: «ام على قلوب اقفالها.»
3- تدبّر،اختصاصى به موارد ديدارى همچون تفكّر، و اختصاصى به مطالب شنيدارى همچون تعقّل و تفقّه ندارد، بلكه جامع‏نگرى است؛ و استفاده از تمام محسوسات و ابزار شناخت را قبل از عمل و بعد از عمل شامل مى‏شود: «اوُلئكَ الَّذينَ لَعَنَهُم اللَّهُ فَاَصَمَّهُمْ وَ اَعْمى اَبصارَهُمْ.» و «أفَلا يَتَدَبِّروُنَ القرآنَ.» و «لِيَدَّبِّروُا آياتِهِ.»
4- تدبّر، آسيب‏شناسى را به دنبال دارد: «لِيَتَذَكَّرَ اُولُواالالبابِ.»
5- تدبّر، مى‏فهماند كه قرآن از منبع واحدى صادر شده است؛ هدف واحدى را تعقيب مى‏نمايد؛ و اختلافى در سر تا سر آن ديده نمى‏شود: «افلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غيراللَّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً.»
6- تدبّر در قرآن پردامنه است و هر چه تدبّر در آن افزايش يابد به همان مقدار نتايج و پيام‏هاى بيشترى از آن دريافت خواهد شد؛ «مباركٌ ليدّبّروا.»
7- تدبّر در قرآن، دستور و تكليف همگانى است؛ و به افراد و گروه خاصى اختصاص ندارد، از اين رو، تدبّر، در راستاى عمومى‏سازى فهم قرآن و عمل به آن است: «أفلا يتدبّرونَ القرآن…»
8- تدبّر، نفى تقليد ايستايى، در تفاسير و برداشت‏هاى ديگران از قرآن است.
«أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها…»

 

معناى تدبّر از منظر روايات

تدبّر در قرآن، آنجا بهتر و بيشتر روشن مى‏شود كه از منظر روايات نيز به آن نگاهى داشته باشيم:
پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:
«… معاشر الناس تدبّروا و افهموا آياته و انظروا فى محكماته و لا تتّبعوا متشابهه…»81
«اى مردم! در آيات قرآن تدبّر كنيد و آن را خوب درك نماييد. در محكمات ان دقت كنيد؛ و متشابهاتش را پيروى مكنيد.»
حضرت على‏عليه السلام در ذكر خيرى از برادران ايمانى خود چنين فرمودند:
«اَوّه على إخوانى الّذين تَلَوُا القرآن فأحكموه، و تدبّروا الفرضَ فأقاموه، أحيوُا السُّنَّةَ و أماتوا البدعة…»82
«دريغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند؛ و بر اساس آن قضاوت كردند. در واجبات الهى تدبّر كرده و آنها را بر پا داشتند. سنّت‏ها را زنده و بدعت‏ها را نابود كردند.»
آن حضرت در بيان ديگرى فرمود:
«ألا لا خير فى قرائة ليس فيها تدبّر…»83
«آگاه باشيد! قرآن خواندنى كه با تدبّر همراه نباشد، خيرى در آن نيست.»
اميرمؤمنان على‏عليه السلام در حديث ديگرى نيز فرمودند:
«تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فانّه أبلغُ العبر.»84
«آيات قرآن را تدبّر كنيد؛ و از آن پند بگيريد، كه همانا آن رساترين پندهاست.»
حضرت امام جعفر صادق‏عليه السلام در تفسير آيه «يَتلونه حق تلاوته» (بقره/ 121) – «كسانى كه به آنان كتاب داديم، آن را تلاوت مى‏كنند؛ آن گونه كه حق تلاوت آن است» – فرمودند:
«يرتّلون آياته و يتفهّمون معانيه؛ و يعملون بأحكامه؛ و يرجون وعده و يخشون عذابه، و يتمثّلون قصصه؛ و يعتبرون أمثاله؛ و يأتون أوامره؛ و يجتنبون نواهيه؛ و ما هو واللَّه بحفظ آياته و سرد حروفه؛ و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه؛ حفظوا و أضاعوا حدوده؛ و إنّما هو تدبّر آياته، يقول اللَّه تعالى: «كتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ مُباركٌ لِيَدَبِّروُا آياتِهِ.»85
«آياتش را روشن و شمرده مى‏خوانند؛ به مفاهيم آن توجه مى‏كنند؛ احكام آن را به كار مى‏بندند؛ به وعده‏هايش اميدوارند؛ از عذابش ترسناكند؛ از داستان‏هايش سرمشق مى‏گيرند؛ از مَثَل‏هايش پند مى‏گيرند؛ دستورهايش را بجا مى‏آورند؛ از نهى‏هايش پرهيز مى‏كنند.
به خدا سوگند! كه حق تلاوت آن به حفظ آيات و پشت سرهم خواندن حروف و تلاوت سريع سوره‏ها – ده جزو و پنج جزو آن – نيست. (چه بسا كسانى كه) كلماتش را حفظ كردند و دستورهاى آن را ضايع ساختند؛ در حالى كه رعايت حق تلاوت قرآن، تدبّر در آيات الهى است، چنانكه خداوند مى‏فرمايد: قرآن، كتابى است پربركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند.»
در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت هنگامى كه قرآن به دست راست مى‏گرفت تا آن را بخواند، قبل از باز كردن قرآن چنين دعا مى‏كرد:
«أللّهم… لاتجعل قرائتى قراءة لاتدبّر فيها بل اجعلنى أتدبّر آياته و أحكامه آخذاً بشرايع دينك…»86
«خدايا قرائت مرا قرائتى كه تدبّر در آن نيست قرار مده، بلكه مرا آن گونه قرار بده كه در آيات و احكام آن تدبّر كنيم، در حالى كه قوانين دين تو را اخذ مى‏كنم.»
پيام روايات در مفهوم تدبّر و كارآيى‏هاى آن
1- رعايت آداب قرائت و دل سپردن به آن: «يرتلون آياته»، «لاخير فى قرائة ليس فيها تدبّر.»
2- عمومى‏سازى فهم قرآن: «معاشر النّاس تدبّروا و افهموا آياته…»
3- تأمل در محكم و متشابه آن: «وانظروا فى محكماته…»
4- استخراج حكم الهى از قرآن: «تلوا القرآن فاحكموه وتدبّروا الفرض.»
5- پياده‏سازى احكام الهى در خود و در جامعه «تدبّروا الفرض فأقاموه» و «يعملون باحكامه.»
6- ترويج سنّت‏ها و مبارزه با بدعت‏ها: «أحيوا السُّنّة و أماتوا البدعة.»
7- پندگيرى از مطالب تاريخى و مواعظ قرآن: «تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا» و «و يعتبرون أمثاله.»
8- اميدوارى به وعده‏هاى قرآنى: «و يرجون وعده.»
9- احساس كردن عذاب‏هاى وارده در قرآن وترس از آنها: «و يخشون عذابه.»
10- خود را در گودىِ داستان‏هاى قرآن ديدن: «يتمثّلون قصصه.»
11- پيروى از دستورهاى قرآنى: «و يأتون أوامره.»
12- پرهيز از نهى‏هاى قرآنى: «ويجتنبون نواهيه.»
تدبّر، از واژه‏هاى مهجور قرآنى است كه تا كنون از عروس معناى آن نقاب‏گشايى كاملى انجام نگرفته است، گاه آن را تفكّر معنا كرده‏اند، گاه تعقّل و گاه تفقّه! هر چند اين واژگان و اين تعابير در دستگاه وجودى انسان، بى‏ارتباط با همديگر نيستند، ولى هر كدام جايگاه و مفهوم ويژه خود را دارند، كه در يك خلاصه‏نگارى چنين‏اند:
تفكّر (پردازشِ محسوساتِ ديدارى) جهان‏شناسى
تعقّل (پردازشِ محسوساتِ ديدارى و شنيدارى) خداشناسى
تفقّه (پردازشِ محسوساتِ شنيدارى با آميزه ايمان) دين‏شناسى
تذكّر (توجه به آفات، هواها و تهديده) آسيب‏شناسى
تدبّر در مرحله قبل از عمل (پردازِش همه مفاهيمِ قرآنى با آميزه ايمان) قرآن‏شناسى
تقوى (كيفيتِ محصولِ نهايى، عملكرده) كردارشناسى
تدبر بعد از عمل (تكرارِ پيام يابى‏هاى قرآنى با آميزه روح قرآنى) فرصت‏شناسى
اين ترتيب براساس نظمى است كه در متن مقاله بدان پرداختيم. هر چند مى‏توان نظم اين مراحل را به شكل ديگرى نيز در نظر گرفت، از آن جمله: تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر، تقوا و تذكّر، زيرا تقوا مانع غرور و اعجاب و تذكّر عامل تنظيم و تعديل و مانع خروج از معيارهاست.
با توجه به بار معنايى تدبّر در لغت و در قرآن، تدبّر، يعنى: پويايى در قرآن انديشى و قرآن زيستى براى صعود به پلّه‏هاى بالايى ايمانى و توليد عمل صالح.
تدبّر در قرآن، دستور همگانى است و اختصاصى به مفسّران و دانشمندان ندارد. هر كس به اندازه خود مى‏تواند از خرمن انديشه قرآن خوشه‏اى بچيند و بهره‏اى ببرد، كه اين خود زمينه توسعه علم و انديشه قرآنى و عمل قرآنى خواهد بود.
تدبّر در قرآن، تا جايى كه دستاويز توجيه هواهاى نفسانى و موجب خروج از عقلانيّت نگرديده باشد، مصداق تفسير به رأى نبوده و همه مؤمنان مكلّف به اجراى آن هستند.

نویسنده: حسن رهبری

پي نوشت ها:
1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقيق: نديم مرعشلى، قم، دارالكتب العلميه، 1392 ق، /166
2- فقيه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقيق: عبدالعزيز سيّد الاهل، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970 م، /172.
3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولى محلاتى و سيد فضل‏اللَّه يزدى طباطبايى، بيروت، 1480 ه 158/9.
4 – قاضى ابى السعود، تفسير ابى السعود، تعليق: عبداللطيف عبدالرحمن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419 ه . ، 91/6.
5- حقى بروسوى، شيخ اسماعيل، تفسير روح البيان، تعليق و تصحيح: شيخ احمد عزّ و عناية، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1421 ق، 698/8.
6- طباطبايى، سيدمحمد حسين، الميزان، ترجمه: محمدجواد حجتى كرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9.
7- مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، قم، مدرسه امام اميرالمؤمنين، 469/21 1364.
8- سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سيدمهدى حائرى قزوينى، تهران، امير كبير، 345/1 1384.
9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شريعت، 31/ 1361.
10- شيخ سعدى، طيبيات.
11- شناخت، /32.
12- تجريد: يعنى دو امرى كه در عالم عين، هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند و امكان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مى‏تواند دو امر را از يكديگر جدا كند؛ يعنى تجريد و مجرّد كند.
13- شناخت، /34.
14- همان، /40.
15- همان.
16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369.
17- همان، /208-207.
18- همان، /222.
19- همان، /229.
20- فروغى، محمدعلى، سير حكمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344.
21- شناخت، /50.
22- همان، /51.
23- همان، /50.
24- همان، /58.
25- شناخت، /62.
26- ابراهيم انيس و ديگران، المعجم الوسيط، استانبول، المكتبة الاسلامية، بى‏تا، 698/2.
27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359.
28- المعجم الوسيط، 617/2.
29- نگ: مفردات راغب، ذيل واژه «فقه» و «المعجم الوسيط»، 698/2.
30- حضرت على‏عليه السلام: «فانَّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّهُ لخاصّة اوليائة…» نهج البلاغه، خطبه 27.
31- «.. لهم الخيرات…» (توبه/ 88).
32- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27.
33- قمى، شيخ عباس، سفينة البحار، تهران، انتشارات فراهانى، بى‏تا، 381/2.
34- آمدى، عبدالواحد بن محمد تميمى، غررالحكم و دارالكلم، چاپ اول، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 87/ 1366.
35- نهج البلاغه، خطبه 110.
36- امام خمينى، روح اللَّه، چهل حديث، چاپ دوم، تهران، مركز نشر فرهنگى رجا، 248/ 1368.
37- نگ: المنجد، ذيل ماده ذكر
38- بقره/ 152.
39- نساء/ 103.
40- آل عمران /135.
41- يوسف/ 42
42- بقره /231.
43- ق/ 45
44- انبياء / 10
45- انبياء / 24
46- حجر/ 6
47- انبياء /5
48- انبياء/ 7.
49- انبياء/ 105.
50- اعراف/ 62
51- يس /69
52- نور /37
53- جمعه /9
54- طه/ 124
55- انبياء/2
56- الوجوه و النظائر فى القرآن، /180.
57- تصنيف غررالحكم، حديث 188/ 3614.
58- همان، حديث 3621.
59- همان، حديث 3620.
60- همان، حديث 3618.
61- محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 421/3 1362، حديث 6433.
62- تصنيف غررالحكم، حديث 189/ 3643.
63- على‏عليه السلام: «استديموا الذكر… و هو افضل العبادة» تصنيف غررالحكم، حديث 189/ 3654.
64- على‏عليه السلام: «افضل الذكر القرآن» همان، حديث 3635.
65- على‏عليه السلام: «ذكر اللَّه نور الايمان» همان، حديث 3638.
66- على‏عليه السلام: «دوام الذكر يُنير القلب و الفكر» همان، حديث 3656.
67- على‏عليه السلام: «الذكر نور العقول و حياة النفوس و جلاء الصدور» همان، حديث 3634.
68- على‏عليه السلام: «الذكر نورٌ و رشد» همان، حديث 3629.
69- على‏عليه السلام: «الذكر هداية العقول و تبصرة النفوس» همان، حديث 3632.
70- على‏عليه السلام: «لا هداية كالذكر» همان، حديث 3646.
71- على‏عليه السلام: «ذكر اللَّه دعامة الايمان و عصمة من الشيطان» همان، حديث 3620.
72- در اين باره آيات قرآن و برخى از روايات را قبلاً آورديم: حال، چند روايت ديگر را ملاحظه فرماييد:
حضرت امام باقرعليه السلام: «العقل مسكنة قلب» ميزان الحكمة، 438/6.
حضرت على‏عليه السلام: «الحكمة شجرة تنبت فى القلب» تصنيف غرر الحكم، حديث 59/ 617.
حضرت على‏عليه السلام: «رأس الحكمة لزوم الحق»، همان، حديث 631.
حضرت على‏عليه السلام: «لاتسكن الحكمة قلباً مع شهوة»، همان، حديث 609.
73- «و اتقوا النار الّتى اعدّت الكافرين» (بقره/131).
74- على‏عليه السلام «التقوى اجتناب» تصنيف غررالحكم، /268، و «… لا حصن امنع من التقوى» همان، /270، حديث 5881.
75- «و من يعظم شعائر اللَّه فانها من تقوى القلوب» (حج/32) و «اولئك الذى امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى» (حجرات/3) و على‏عليه السلام: «طوبى لمن اشعر التقوى قلبه»، تصنيف غررالحكم، 269، حديث 5858.
76 – «ان اكرمكم عنداللَّه اتقاكم» (حجرات /13) و على‏عليه السلام: «لاشرف اعلى من التقوى» تصنيف غررالحكم، حديث 5877.
77 – تصنيف غرر الحكم، /269، حديث 5858.
78- «ثمَّ اتقوا و احسنوا و اللَّه يحب المحسنين» (مائده/93).
79- «تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوااللَّه» (مائده/2).
80- «انّ الّذى اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا» (اعراف/201).
81- حرّ عاملى، شيخ محمدبن حسن، وسايل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1391 ق/ 143/18.
82- نهج البلاغه، خطبه 182.
83- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 211/92.
84- تصنيف غررالحكم و دررالكلم، /111.
85- ميزان الحكمة، 84/8.
86- نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، 372/13.

منابع: 

پژوهش های قرآنی، شماره 49

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد