چكيده
نوشتار حاضر به بررسى يكى از عقايد مهم در آيين مسيحيت مىپردازد. بدين منظور، ابتدا نظريه گناه نخستين را مورد كاوش قرار داده، آنگاه از منظر علامه طباطيائى (رحمه الله) به نقد و بررسى آن مىپردازد.
اعتقاد به گناه اوليه و ذاتى، از اعتقادات مهم و اساسى مسيحيان به شمار مىآيد. مطابق اين اعتقاد، نژاد انسانى وارث گناه آدم است و انسانها نه به خاطر بدى اعمال خودشان، بلكه تنها بدين دليل كه از تبار آدماند، ذاتاً گناهكار به دنيا مىآيند. اهميت اين آموزه تا آنجا است كه بدون آن، كفاره بودن مسيح و اين تصور كه او «آدم بعدى»1 است، نامعقول جلوه مىكند.2
مقصود از گناه ذاتى آن است كه انسانها «بدون ترس از خدا، بدون تكيه بر او و با ميل شهوانى متولد مىشوند.»3 از اينرو، ما انسانها «در شهوات پست غرق شدهايم، از نيكى و صلاح متنفريم، متمايل به شرارتها هستيم و هيچ عمل صالحى را در خودمان نمىتوانيم انجام دهيم يا درباره آن فكر كنيم. ما با گذر عمر، پندار، گفتار و رفتار پليد به وجود مىآوريم، همانطور كه درخت فاسد ميوه فاسد مىآورد. بنابراين، ما با طبيعت خود تحت غضب خدا و در معرض مجازات عادلانه قرار داريم.»4
منشأ گناه
در پاسخ به اين پرسش كه چگونه وارد جهان شده است، پاسخهاى گوناگونى داده شده كه با پاسخ كتاب مقدس تفاوت دارند.5 از ديدگاه كتاب مقدس، گناه آدم، جهان را گرفتار گناه كرد6 و منشأ آن، تمايل به بىنياز شدن از خدا و عبور از حد و مرزهايى است كه خدا براى او و حوا قرار داده بود.7 در واقع، گناه بر اثر استفاده نادرست از اختيار، كه لازمه شخصيت انسانى است، پديد آمد؛ زيرا تنها با قدرت اختيار مىتوان اعمال اخلاقى را انتخاب نمود و سيرت انسانى را سامان بخشيد.
هنگامى كه خداوند اراده واقعاً آزاد را به انسان عطا كرد، امكان شكست نيز با آن به وجود آمد، بدون چنين امكانى نه آزادى واقعى ممكن بود و نه شخصيت واقعى.8 بنابراين، تنها پاسخ قانعكننده به پرسش فوق، اين است كه سقوط با اراده آزاد و به سبب عصيان بر عليه خدا صورت گرفت، انسان علايق فطرى به زيبايى، دانش و خوراك داشت و شيطان با آگاهى از آنها، آدم را فريب داد و او نيز با ميل خود اطاعت كرد.
مراحل شكلگيرى گناه نخستين
خداوند انسان را به قواى عقل و اراده زينت بخشيد و اين امر موجب شد تا او را بيازمايد؛ زيرا بر سر دو راهى قرار گرفتن و ميان خود و خدا گرفتار آمدن، براى پيشرفت و بازسازى شخصيت اخلاقى و الهى او ضرورت داشت. آدم به خدا تمايل داشت ولى مىتوانست بر خلاف آن تصميم بگيرد و تمايل او به خدا وقتى تأييد مىشد كه در مرحله عمل آن را اتخاذ نمايد. يك آزمايش لازم بود تا اندازه دلبستگى انسان به خدا مشخص گردد، از اينرو، خدا آدم را از خوردن ميوه درخت معرفت نيك و بد منع كرد.9
پس از صدور حكم، شيطان (مار) ابتدا در فكر حوا در مورد نيكويى خدا ترديد ايجاد كرد و پرسيد: «آيا خدا حقيقتاً گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد؟»10 حوا در پاسخ گفت: خدا اجازه داده كه از ميوه تمام درختان بخوريم جز درختى كه در وسط باغ قرار دارد؛ زيرا با خوردن ميوه آن مرگ به سراغمان خواهد آمد.11 شيطان صحيح بودن فرمان خدا را انكار كرد و گفت: «هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مىداند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود.»12 حوا سخنان شيطان را پذيرفت واز ميوه آن درخت خورد و به شوهر خود نيز داد. پس زن به سبب فريب خوردن از شيطان سقوط كرد13 و آدم به خاطر علاقه به حوا و اطاعت از او مرتكب گناه شد.14 بنابراين، شيطان با استفاده از تمايلات جسمانى و شخصى آدم و حوا، آن دو را فريب داد و وادارشان نمود از شجره ممنوعه تناول كنند و به دانشى كه به آنها تعلق نداشت، طمع بورزند. بدين صورت، گناه نخستين شكل گرفت؛ گناهى كه عبارت بود از ترجيح دادن تمايلات شخصى بر تمايلات خداوند.
آثار گناه نخستين
مسيحيان معتقدند گناه آدم همه انسانها را دچار گناه كرد و به سبب آن طهارت و معصوميت اولى از بين رفت و صورت الهى كدر گشت، به گونهاى كه همه با ذاتى شرير و گناهآلود متولد شده،15 برده گناه هستند و مرگ و بىنظمى وارد جهان شده است.16
جان كالوين، گناه نخستين را سبب تباه شدن موهبتهاى طبيعى و فوق طبيعى مىداند. از نظر او موهبتهاى طبيعى، سلامت ذهن، صافى قلب، عقل و اراده هستند كه بعد از گناه ضعيف و ناتوان شدهاند. از اينرو، هرچند ما بخشى از درك و تشخيص را همراه اراده حفظ كردهايم ولى آنها سالم و كامل نيستند. عقل كاملاً از بين نرفته، اما به اندازهاى ناتوان گرديده است كه جز زشتى و تباهى نمىشناسد، اراده نيز در بند اميال فاسد و غير معقول گرفتار آمده است؛ به گونهاى كه نمىتواند مشتاق امور خير و نيك باشد.
به اعتقاد او، گناه، انسان را از موهبتهاى فوق طبيعى كاملاً محروم ساخت، در حالى كه اين دسته از موهبتها، يعنى ايمان و صداقت، براى نيل به زندگى آسمانى و حيات جاودانى بايستگى و ضرورت دارند.17
توماس آكويناس (1274- 1224) نيز درباره گناه ذاتى و انتقال آن مىگويد: گناهى كه با آن زاده شدهايم بر ما سه اثر بر جاى مىگذارد: «نخست، روح ما را آلوده مىسازد. ما تمايلى فطرى به گريز از خداوند داريم و مىكوشيم تا خودمان را به شيوههاى خلاف عقل و قانون الهى ارضا و اقناع كنيم… . دوم، ما اسير شيطان زاده شدهايم؛ يعنى علاوه بر آنكه خودمان تمايلى فطرى به كردار و پندار ناشايست داريم، شيطان هم مىتواند قوياً در ما نفوذ كند، و سرانجام آنكه، گناه ما (هم گناه جبلىمان و هم گناهانى كه خود مرتكب شدهايم) در خور كيفر است؛ زيرا گناه، تخطّى از فرمان خداوند به [عدالت] است.» در واقع، ابتلاى به گناه، روى گرداندن از خداوند است، و روى گرداندن از خداوند اهانتى عميق به ساحت قدسى خداوند است، و تنها «حكم» در خور آن، كيفر ابدى است، يا به بيان سادهتر، كيفر ابدى، دينى است كه ما بايد به دليل گناهانمان، به خداوند بپردازيم.18 و آرمينيوس، حالت انسان را در قبل و بعد از سقوط اينگونه توصيف مىكند: «انسان در وضع ابتدايى وقتى از دستهاى خالق خويش درآمد، آنچنان از دانش، پاكى و قدرت برخوردار بود كه طبق حكمى كه يافته بود مىتوانست خوبى حقيقت را بداند، تشخيص دهد، ملاحظه كند، اراده كند و انجام دهد. با اين وجود، بدون يارى فيض خدا، هيچيك از اين اعمال را نمىتوانست به جا آورد. اما انسان در حالت سقوط كرده و منحط خود نه قادر است بينديشد و اراده كند و نه آنچه را كه واقعاً خوب است انجام دهد، لازم است نخست تولد تازه يافته و در فكر، احساسات و اراده و تمام توانايىهاى خويش به وسيله خدا در مسيح توسط روحالقدس احيا شود تا بتواند به حق قادر شود آنچه را كه واقعاً خوب است درك كند، تشخيص دهد، ملاحظه نمايد و اراده كند و انجام دهد.»19
از مجموع مطالب پيش گفته نتيجه مىشود، كه گناه به طور كلى دو نوع پيامد داشت:
الف. فساد و آلودگى آدميان
نتيجه اين نوع پيامد، بيزارى و جدايى از خدا، از همنوع و نيز از خود است.20 انسان تا هنگامى كه در گناه قرار دارد، بين خود و خدا شكافى عميق مىبيند؛ خدا نيكو و عادل است و او پر از گناه و ظلمت، «… خدا نور است و هيچ ظلمت در وى نيست اگر گوييم كه با وى شراكت داريم، در حالى كه در ظلمت سلوك مىنماييم، دروغ مىگوييم و به راستى عمل نمىكنيم.»21 جدايى از خدا، كه مهمترين اثر گناه است، نه تنها در كتاب مقدس به آن اشاره شده است، بلكه توسط تجربه انسانى نيز تصديق مىگردد. انسانها معمولاً در درون خود تجربه كردهاند كه گناه آنها را از خدا جدا ساخته است و بدين سبب، احساس تنهايى و نااميدى و ترس مىكنند.22
و اما از آنجا كه حقيقت گناه تقدم بخشيدن خويشتن بر خدا و ناديده گرفتن فرمان الهى است، اين امر سبب مىشود كه انسانها دوست داشته باشند در همه جا و همه وقت ديگران از آنها تبعيت كنند و تمام تلاش خود را صرف به خدمت گرفتن آنها مىكنند. از اينرو، درگيرى و نزاع با ديگران رخ مىنمايد. در حالى كه، مطابق فرمان خدا همه موظفيم ابتدا به او و سپس به همسايه محبت نماييم.
بنابراين، اگر انسان تنها همين روحيه خودپسندى را به روحيه از خودگذشتگى مبدل سازد، بسيارى از نزاعها به پايان مىرسد و صلح و آرامش جهان را فرمىگيرد. از خودگذشتگى همان چيزى است كه خدا آن را محبت مىنامد و اين تغيير و دگرگونى بنيادين تنها با فيض خدا و عمل رهايىبخش مسيح ممكن مىنمايد.23
ب. كيفر و مجازات آدميان
خداوند دادگر به منظور اجراى عدالت، كسانى كه قانون و حكم او را نقض كنند دچار رنج و عذاب مىگرداند. آثارى كه بر گناه مترتب است، همه در قلمرو مجازات گناه قرار مىگيرند، اما مجازات كامل در آينده به اجرا در خواهد آمد.
مرگ، از نظر كتاب مقدس مجازات گناه به حساب مىآيد؛ «همچنان كه به وساطت يك آدم گناه داخل جهان گرديد و به گناه، موت و به اينگونه موت بر همه مردم طارى گشت، از آنجا كه همه گناه كردند.»24 و مرگ بر سهگونه است: مرگ جسمانى، مرگ روحانى و مرگ ابدى؛ مرگ جسمانى، همان جدا شدن روح از بدن است كه براى مسيحيان مجازات به شمار نمىآيد؛ زيرا مسيح آن را به عنوان مجازات بر خود گرفت.25 با اين مرگ، بدن مسيحيان به خواب مىرود و در انتظار رستاخيز مردگان به سر مىبرد و روحشان به حضور عيسى مسيح مىرود.26 مرگ روحانى، جدا شدن روح از خدا است كه به واسطه آن، انسان حضور خدا و معرفت و اشتياق به او را از دست داد. به همين سبب، نياز به تولدى دوباره دارد.27 و مرگ ابدى، در واقع نتيجه و تكميل مرگ روحانى است كه عبارت مىباشد از جدايى ابدى از خدا همراه پشيمانى و مجازات واقعى.28
عدالت الهى و پيامد گناه
با توجه به مطالبى كه گذشت، اين سؤال پيش مىآيد كه چگونه ممكن است خداى عادل، گناه آدم و پيامدهاى آن را به حساب ما، كه در آن هيچ نقشى نداشتيم، بگذارد؟
مسيحيان در پاسخ به اين پرسش نظريههاى مختلفى مطرح كردهاند؛ مانند نظريه آرمينيوس، نظريه واقعگرايانه، نظريه نمايندگى، نظريه شخصيت گروهى و نظريههاى فراوان ديگر كه ما در اينجا تنها به توضيح سه نمونه از آنها مىپردازيم:
1. نظريه نمايندگى: مطابق اين نظريه «آدم نماينده نژاد انسانى است و به همين دليل گناه او به حساب تمام انسانها گذارده مىشود.»29 چارلز هورن در اينباره مىنويسد: «گناه آدم بنابر واقعيت همبستگى نژاد انسان و نيز بر طبق اصل “نمايندگى”، بر تمام مردم انتقال يافته است.30 آدم نماينده تمام مردم گناهكار است و همه به علت گناه آدم از طبيعت گناهآلود برخوردارند كه هر نوع گناهى از آن سرچشمه مىگيرد.»31
2. نظريه آرمينيوس: مطابق اين ديدگاه، انسان بيمار است و بر اثر خطاى آدم ذاتاً از عدالت اوليه محروم گشته، بدون كمك خدا نمىتواند عادل شود. از آنجا كه اين عدم توانايى به بدن و فكر ارتباط دارد و نه به اراده، خداوند «به منظور رعايت عدالت در موقعى كه انسان درك اخلاقى پيدا مىكند، قدرت مخصوص روحالقدس را به او عطا مىفرمايد تا تأثير فساد ارثى را از بين ببرد و اطاعت از خدا را در صورتى كه با روحالقدس همكارى نمايد امكانپذير سازد. اين كارى است كه مردم مىتوانند انجام دهند. تمايل شريرانه در انسان را مىتوان گناه خواند ولى مستلزم خطا يا مجازات نيست. شك نيست كه بشريت نبايد به خاطر گناه آدم، خطاكار محسوب شود. تنها وقتى انسان دانسته و به طور عمدى به اين تمايلات شريرانه تسليم شود، خدا آنها را گناه محسوب مىكند. مقصود اصلى “به اينگونه موت بر همه مردم طارى گشت، از آنجا كه همه گناه كردند” (روميان، 12 :5) اين است كه همه به وسيله انجام اعمال گناهآلود در نتايج گناه آدم شركت مىكنند و ذات گناهآلود خود را مىپذيرند.»32
3. نظريه شخصيت گروهى: در اين نظريه، «رابطه نزديك فرد با گروهى كه به آن تعلق دارد مورد تأكيد قرار گرفته است. هر فردى مىتواند به عنوان نماينده گروه خود عمل نمايد. در اين مورد نمونههايى در عهد عتيق وجود دارد. يك خانواده به خاطر يك عضو آن از بين مىرود… . واحد اخلاقى عبارت بود از جامعه نه فرد.»33 و پاسخهاى فراوان ديگر.34
نقد و بررسى
علامه طباطبائى ديدگاه مسيحيت درباره گناه نخستين را قابل نقد دانسته، آن را با آيات قرآن كريم در تعارض مىبيند. در اينجا به بيان ديدگاه ايشان مىپردازيم:
1. حضرت آدمعليه السلام و گناه نخستين
علامه طباطبائى، در پرتو آيات قرآن كريم، معتقد است حضرت آدمعليه السلام به دو دليل مرتكب هيچ گناهى نشده است:
1. نهى خدا از نزديك شدن به درخت ممنوع، ارشادى بود نه مولوى؛ زيرا در بهشت صادر شده بود و بهشت جاى تكليف و امر و نهى مولوى نيست. در نهى ارشادى، صلاح حال شخص نهى شده مورد نظر است و نهىكننده مىخواهد او را به سوى آنچه كه مصلحتش در آن است ارشاد كند و نواهى و اوامرى كه اين چنين باشند نه بر امتثالشان ثوابى مترتب مىشود و نه بر مخالفتشان عقابى. دقيقاً مانند امر و نهىهايى است كه طرف مشورت ما به ما دارد و يا طبيب به بيمارش دارد كه در آنها تنها رشد و مصلحت طرف مشورت موردنظر است كه در صورت مخالفت شخص با آنها، تنها به مفسده و ضررهايى كه شخص آمر و ناهى در نظر داشت مىرسد.35
اما در مورد حضرت آدم، خداوند فرمود: «و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين.»36 علامه طباطبائى، در تفسير اين آيه و آيات ديگرى كه درباره حضرت آدمعليه السلام، فرود آمده، مىنويسد: اگرچه ظاهر آيات در بدو نظر دلالت بر اين دارد كه از آدم گناه و معصيت سرزده است، مانند: «فتكونا من الظالمين» و «عصى آدم ربه فغوى»37 و «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين»،38 ولى پس از دقت در آيات و تدبر در نهى مزبور آشكار مىشود كه اين نهى يك نهى مولوى (كه مولا به عنوان يك وظيفه براى بنده خود صادر كرده باشد)، نيست؛ بلكه تنها يك نهى ارشادى است و هدف خداوند آن بود كه آدمعليه السلام را به مصالح و منافعى كه در مورد اين تكليف وجود دارد راهنمايى و ارشاد كند. سپس براى اثبات اين مدعا، سه دليل ذكر مىكند:
الف. خداوند در سوره بقره و اعراف، لازمه نزديك شدن به شجره ممنوعه را ظلم مىداند: «… فتكونا من الظالمين»، اما در سوره طه به جاى كلمه ظلم از واژه «فتشقى» استفاده مىكند كه به معناى رنج و سختى مىآيد. آنگاه خداوند در توضيح مراد خود از رنج و زحمت مىفرمايد: «ان لك ان لاتجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظمأ فيها و لاتضحى.»39 با اين بيان روشن مىشود كه منظور از رنج و شقاء همان زحمات دنيوى است كه لازمه زندگى در زمين است؛ مانند: تشنگى، گرسنگى، برهنگى و امثال آن. بنابراين، چيزى كه باعث شد آن نهى صورت بگيرد، اجتناب از اين امور بوده است و اين نشان مىدهد كه آن نهى، يك نهى ارشادى بود و مخالفت با چنين نهيى، معصيت و نافرمانى خدا محسوب نمىشود. بدين ترتيب، روشن مىشود كه مراد از «ظلم» در آيات فوق، همان ظلم بر نفس است، نه آن ظلم مذمومى كه در باب بندگى و پرستش مطرح است.
ب. اگر نهى مزبور نهى مولوى، و توبه از آن نيز توبه عبودى و بازگشت از مخالفت نهى مولوى بود، ضرورى مىنمود آدمعليه السلام پس از قبولى توبهاش40 دوباره به بهشت برگردد؛ زيرا توبه مقبول، معصيت را معدوم مىكند. در نتيجه، با بنده گنهكار تواب، معامله بنده مطيع و فرمانبردار مىشود و فعل او نيز در حكم اطاعت قرار مىگيرد. اما آدمعليه السلام پس از توبه و قبولى آن به بهشت بازنگشت. با اين بيان روشن مىشود كه خروج از بهشت بر اثر تناول از درخت ممنوعه، يك اثر تكوينى ضرورى بود؛ مانند تأثير سم در كشتن و آتش در سوزاندن. همچنانكه همه موارد تكاليف ارشادى نيز از همين قبيل است.
ج. آيات شريفه: «قلنا اهبطوا منها جميعا فاما يأتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون»41 كه خلاصه همه احكام و تشريعاتى است كه خداوند به وسيله انبيا و ملائكه و كتب آسمانى در اين دنيا نازل گردانيده، دلالت مىكند كه اولين تشريعى كه در دنياى آدم و فرزندان او واقع شد، پس از فرود آمدن آنها در زمين بوده است. بنابر اين، هنگام مخالفت نهى مزبور و تناول از درخت ممنوع، هنوز نه دينى تشريع شده بود و نه تكليف مولوى در كار بود. با اين حال، گناه مولوى معنا ندارد.42
1. حضرت آدمعليه السلام پيامبر بود43 و قرآن كريم ساحت پيامبران را منزّه و نفوس پاكشان را مبرّاى از ارتكاب گناه و فسق مىداند. برهان عقلى نيز مؤيد اين نظريه است.44
علامه طباطبائى، در گفتارى مبسوط به موضوع عصمت انبياعليهم السلام پرداخته، با دلايل نقلى و عقلى، آن را در جهات مختلف به اثبات رسانده است.45
2. انسان و گناه ذاتى
از ديدگاه مسيحيت، گناه آدمعليه السلام طهارت و معصوميت اولى را از بين برد و همه انسانها را دچار گناه ساخت، به گونهاى كه همه با ذاتى شرير و گناهآلود متولد مىشوند.46
علامه طباطبائى، در ردّ اين سخن مىگويد: اين گفته مسيحيان كه آدم گناه كرد و گناه لازمه او شد، سخنى ناصواب است؛ زيرا خداوند، آدمعليه السلام را بعد از خوردن از آن درخت و بيرون شدن از بهشت، برگزيد و نظر رحمت به او دوخت: «ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدى»47 و نيز: «فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هوالتواب الرحيم.»48
عقل انسان نيز رويكرد قرآن را تأييد مىكند؛ زيرا يكى از شؤون مولا آن است كه براى پابرجا ماندن موضوع تكليف و ضمانت اجرا داشتن آن، در برابر امتثال امر و نهى خود و يا تمرد از آن، ثواب و عقابى قرار دهد. و نيز از شؤون مولويت، بسط دادن عقاب و ثواب به تمام افراد مجرم و مطيع است. هم چنين از شؤون آن، آزاد بودن شخص مولا در دائره مولويت و تصرف آن به هر نحوى كه مىخواهد، مىباشد. يعنى مولا به دليل آزاد بودن در دائره تصرفاتش مىتواند با عفو و آمرزش خود، از خطاى گناهكاران چشمپوشى نمايد؛ زيرا عفو و آمرزش نيز مانند عقاب و مؤاخذه، يك نوع تصرف و حكومتى است كه براى شخص مولا محرز است. از سوى ديگر، نيكويى عفو و آمرزش و صدور آن از موالى و صاحبان قدرت از مطالبى است كه فىالجمله جاى هيچگونه ترديدى در آن نيست و خردمندان آن را به كار مىگيرند.
بنابراين، اين سخن كه «هر خطايى كه از انسان صادر مىشود لازم لاينفك او است» توجيه صحيحى ندارد و با فرض ملازمه داشتن گناه با انسان، براى عفو و آمرزش، موضوعى باقى نمىماند. در حالى كه قرآن كريم به موضوع عفو و مغفرت فراوان پرداخته و كتاب مقدس نيز درباره آن ساكت نيست.49 بنابراين، عقيده مسيحيت درباره گناه آدم و آثار آن، عقيدهاى ناصواب و بدون پايه است و موضوع عفو و آمرزش الهى را براى قرون متمادى و نسبت به كثيرى از انسانها، انكار مىكند.
و اما اين سخن كه گناه آدم، ذريه او را گناهكار كرد نيز از حقيقت به دور است؛ زيرا لازمهاش آن است كه به طور كلى، گناه هر انسانى گناه ديگران هم شمرده شود و آثار سوء هر گناهى گريبان افراد ديگر را كه آن گناه را مرتكب نشدهاند بگيرد و اين معنا، هم به لحاظ عقلى و هم به تصريح قرآن مردود است. آرى، در قرآن آمده است كه اگر فردى عمل زشتى را انجام دهد و ديگران به آن راضى باشند، هر چند خودشان مرتكب نشده باشند، مورد مؤاخذه قرار مىگيرند، اما اين سخن با مسأله مورد بحث متفاوت است.
ادعاى مسيحيت آن است كه يك انسان خطايى مرتكب شده و خطاى وى، خطاى تمامى ذريه او و اثر سوء آن، گريبان همه اولاد او را تا قيامت بگيرد، چه اينكه ذريهاش به خطاى او رضايت داده باشند و چه رضايت نداده باشند. قرآن كريم اين سخنان را برنمىتابد: «الا تزر وازرة وزر اخرى»50 و «و ان ليس للانسان الا ما سعى.»51 عقل سليم نيز با آن سازگار نيست؛ زيرا مؤاخذه شخص بىگناه را، به جرم گناه ديگرى قبيح مىشمارد.52
3. گناه و هلاكت ابدى
از ديدگاه قرآن كريم، گناهان داراى مراتب مختلفند؛ بعضى كبيره و بعضى صغيرهاند، پارهاى از گناهان قابل آمرزش و پارهاى ديگر چون شرك، جز با توبه قابل آمرزش نيستند. برخى از گناهان موجب خلود در آتش و هلاكت ابدى است، اما برخى اينگونه نيستند.
از نظر عقل نيز تنظيم نمودن گناهان در يك سطح و تفاوت نداشتن آنها به لحاظ عقوبت، مردود است؛ روشن است كه سيلى زدن به صورت شخص بىگناه با قتل تفاوت دارد. خردمندان نيز همواره ميان گناهان و عقوبت آنها تمايز قايل بودهاند.
بنابراين، وقتى گناهان مراتب مختلفى داشته باشند، به همان نسبت در مؤاخذه هم با يكديگر تفاوت دارند؛ و هلاكت ابدى تنها براى آن دسته از گناهان است كه از همه بالاتر باشد؛ مانند شرك به خدا. اما خوردن از درخت ممنوع به گونهاى كه موجب هلاكت و عقوبت هميشگى باشد و تا حد شرك به خدا برسد، مطلبى است كه نمىتوان آن را تصديق كرد.53
4. تزاحم رحمت و عدالت خدا
مسيحيان معتقدند گناه عقوبت دارد، حال اگر خداوند آدم و ذريهاش را به واسطه گناهشان عقوبت كند با رحمتى كه به خاطر آن، آنها را آفريده است منافات دارد و اگر از آنها درگذرد با عدالتش تهافت دارد؛ زيرا عدالت اقتضا دارد كه مجرم به عقوبت برسد. خداوند براى رفع اين تزاحم، به صورت پسر خود عيسى مسيح تجسم يافت تا بار گناه و عقوبت آن را خود به دوش بكشد و بدين سبب، بر مؤمنان رحمت فرستد.54
علامه طباطبائى، در نقد اين سخنان مىنويسد: اين سخنان نشاندهنده عقيده مسيحيت درباره خداست. آنان خدا را آفرينندهاى مىدانند كه جهان با تمام اجزاى خود به او مرتبط و منتهى مىشود. اما خدايى است كه مانند يك انسان كارهاى جهان را با اراده و علمى كه نيازمند به ترجيح علمى است انجام مىدهد؛ او دقيقاً مانند ما فكر مىكند كه فلان كار را بكند و يا نكند و هر يك از اين دو طرف به نظرش ترجيح داشت انجام مىدهد. در اين صورت، بايد مصالح و مفاسدى در خارج وجود داشته باشد و خداى متعال افعال خود را پس از تطبيق نمودن با آنها انجام دهد، و لازمه اين سخن آن است كه خداى متعال نيز مانند ما انسانها در تطبيق عمل خود با مصالح و مفاسد احياناً اشتباه مىكند و در نتيجه، به خاطر آن اشتباه پشيمان مىشود. چنان كه در عهد عتيق آمده است كه خدا از آفرينش فرزندان آدم بر زمين خوشش نيامد. و چه بسا در اينكه آيا اين عمل را انجام بدهد يا نه فكرش به جايى نرسد و نتواند مصلحتش را تشخيص دهد. و اى بسا فكر او (به خاطر اشتغال به چيزهاى ديگر) به فلان مسأله متوجه نگشته، درباره آن جاهل باشد! خلاصه آنكه مسيحيت، خداى متعال را در افعال و اوصاف مانند بشر تصور كرده است و چنان كه يك انسان با تفكر و انديشه افعال خود را بر مصالح تطبيق مىكند محكوم به حكم مصالح بوده، در راه به انجام رسيدن افعال و كوشش خود، گاه راه صحيح را مىپيمايد و گاه دچار ضلالت و گمراهى و غفلت و اشتباه مىشود، خداى متعال نيز چنين است! و مسلم است كه اگر در ناحيه حق چنين وضعى پيش بيايد، قدرتش مانند علمش محدود مىشود و محدوديت، ساير عوارض يك فاعل متفكر و مريد را از قبيل خوشحالى، حزن، پشيمانى، انفعال و امثال آن، به دنبال خواهد داشت. در چنين صورتى آن موجود، جز يك موجود مادى و جسمانى كه تحت قانون حركت و تغيير و استكمال واقع است چيز ديگرى نخواهد بود و چنين موجودى حتماً موجود ممكن و مخلوق است نه واجب الوجود. در كتاب مقدس، فراوان جملاتى يافت مىشود كه در آنها جسميت و ساير اوصاف موجود در انسان، به حق تعالى نسبت داده شده است.55
اما قرآن كريم، خداى متعال را از تمامى آنها منزّه ساخته، ساحت مقدسش را از اينگونه اوهام و خرافات مبرّا مىداند: «سبحان الله عما يصفون.»56 براهين قطعى عقلى نيز خدا را ذاتى كه مستجمع جميع صفات كمال است تشخيص مىدهد؛ يعنى اثبات مىكند كه خداوند در وجود، قدرت، علم و حيات، مطلق است و امكان هيچ شائبهاى از عدم، عجز، جهل و فنا در وجود او راه ندارد. و روشن است كه در چنين صورتى تغييرى در خدا حاصل نخواهد شد و چون تغيير در او راه ندارد، معلوم مىشود كه خداى متعال نه جسم است و نه جسمانى؛ زيرا تحول و دگرگونى، جسم و جسمانيات را در برگرفته و آنها را در معرض امكان و احتياج قرار داده است. وقتى خداوند جسم و جسمانى نبود، حالات مختلف و عوارض متنوع ديگر مانند غفلت، سهو، اشتباه، پشيمانى، تحير، تأثر، انفعال، سستى، مغلوبيت و امثال اينها، بر او عارض نخواهد شد.57
آرى، بر انسان متدبّر و بينا لازم است كه گفته قرآن را درباره خداوند در نظر بگيرد و با آنچه كتاب مقدس براى حضرتش اثبات نموده، كه در واقع از اباطيل يونان و خرافات چين و هند سرچشمه مىگيرد، مقايسه نمايد تا به درك امتياز برجسته مطالب قرآنى نايل آيد.58
نویسنده: مصطفى آزاديان
پى نوشت ها
1. Last Adam.
2. Paul Helm, Faith & Understanding, Eerdmans Pulishingco. Edinburgh University Press, 7991, P. 351.
3- جى لسلى دانستن، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم سليمانى اردستانى، چ 1، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1381، ص 124 / ص 128.
4- جى لسلى دانستن، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم سليمانى اردستانى، چ 1، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1381، ص 124 / ص 128.
5- ر.ك: سارو خاچيكى، اصول مسيحيت، چ دوم، انتشارات حيات ابدى، 1982 م، ص 79- 80.
6- روميان 5:12.
7. W.H. Griffith, Thomas, D. D, The Catholic Faith, London: church book Room Press LT D. 7, Wine office court, Fleet Street, E. C. 4, CBR Press, 2591, p .31.
8- سارو خاچيكى، پيشين، ص 80- 81 / يوحناى دمشقى، المئة مقالة فى الايمان الارثوذكسى، ترجمه به عربى الارشمندريت ادريانوس شكور ق ب، طبعة ثانية، لبنان، منشورات المكتبة البولسية، 1991 م، ص 116.
9- پيدايش، 3:3.
10- پيدايش، 1:3.
11- پيدايش،3: 2-3.
12- پيدايش، 3: 4-5.
13- پيدايش، 3:13.
14- پيدايش، 3: 17.
15- روميان، 5:19.
16- سارو خاچيكى، پيشين، ص 82.
17- جى لسلى دانستن، پيشين، ص 105 – 106.
18- مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد دينى، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، چ اول، تهران، طرح نو، 1376، ص469.
19- چارلز هورن، نجات شناسى، ترجمه سارو خاچيكى، چ 1، تهران، انتشارات آفتاب عدالت، 1361، ص 17 / ص 11.
20- چارلز هورن، نجات شناسى، ترجمه سارو خاچيكى، چ 1، تهران، انتشارات آفتاب عدالت، 1361، ص 17 / ص 11.
21- اول يوحنا، 1: 5-6.
22- جان استات، مبانى مسيحيت، ترجمه روبرت آسريان، انتشارات حيات ابدى، ص 67 / ص 71 – 74.
23- جان استات، مبانى مسيحيت، ترجمه روبرت آسريان، انتشارات حيات ابدى، ص 67 / ص 71 – 74.
24- روميان، 5: 12-13.
25- دوم قرنتيان، 5:8 / فيليپيان، 1: 21- 23 / اول تسالونيكيان، 4: 13-14.
26- هنرى تيسين، الهيات مسيحى، ترجمه: ط. ميكائليان، انتشارات حيات ابدى، ص 187.
27- يوحنا، 5: 24 / افسسيان، 2: 5.
28- متى، 25: 41 / تسالونيكيان دوم، 1: 9 / مكاشفه، 14: 11.
29- هنرى تيسين، پيشين، ص 181- 182.
30- ر. ك: روميان، 5: 12به بعد.
31- چارلز هورن، پيشين، ص11.
32- هنرى تيسين، پيشين، ص 180 / ص 182.
33- هنرى تيسين، پيشين، ص 180 / ص 182.
34- ر.ك: هنرى تيسين، پيشين، ص 179- 183 / چارلز هورن، پيشين، ص 51- 37.
35- محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، چ 5، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1371، ج 3، ص 293- 292.
36- « و گفتيم: اى آدم، خود و همسرت در اين باغ سكونت گير [يد]؛ و از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد؛ و[لى] به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود.» (بقره: 35)
37- « و [اينگونه] آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و بيراهه رفت.» (طه: 121) .
38- « پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم، و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى، مسلماًاز زيانكاران خواهيم بود.» اعراف: 23.
39- « در حقيقت براى تو در آنجا اين [امتياز] است كه نه گرسنه مىشوى و نه برهنه مىمانى. و [هم] اينكه در آنجا نه تشنه مىگردى و نه آفتاب زده.» (طه: 119-118)
40- يكى از موارد اختلاف ميان قرآن و كتاب مقدس (تورات)، اين است كه در تورات درباره توبه حضرت آدمعليه السلام سخنى به ميان نيامده است.
41-« فرموديم: جملگى از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من شما را هدايتى رسد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند برايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد. و[لى] كسانى كه كفر ورزيدند و نشانههاى ما را دروغ انگاشتند، آنانند كه اهل آتشند؛ و در آن ماندگار خواهند بود.» (بقره: 38 –39)
42- محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 135- 137.
43- از موارد اختلافى ميان قرآن و تورات اين است كه در تورات به نبوت حضرت آدمعليه السلام اشاره نشده است.
44- محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 293.
45- ر.ك به: همان، ج 12، ص 139- 134 / محمدتقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، چ 7، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى، جلد 1و 2، درسهاى 24، 25 و 26.
46- روميان، 5:19.
47-« سپس پروردگارش او را برگزيد و بر او ببخشود و [وى را ]هدايت كرد.» (طه: 122)
48-« سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود؛ و [خدا ]بر او ببخشود؛آرى، او(ست كه)توبه پذير مهربان است.» (بقره: 37)
49- محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 393- 394.
50-« كه هيچ بردارندهاى بار گناه ديگرىرابرنمىدارد.» (نجم: 38)
51-« و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست.» (نجم: 39)
52- محمدحسين طباطبائى، پيشين، ص 293- 294.
53- محمدحسين طباطبائى، پيشين، ص 293- 294.
54. W.G. Topmoelier, “Salvation”, In New catholic encyclopedia, V 21, The Catholic university of America, Washington, D. C, 7691, P.599.
55- پيدايش، 6: 5- 7.
56-« خدامنزه است از آنچه در وصف مىآورند.» (صافات: 159)
57- علامه طباطبائى، به مناسب پارهاى از آيات به بحث درباره خدا و اوصاف او پرداخته است كه براى اطلاع بيشتر مىتوان به تفسير الميزان وكتاب شيعه در اسلام، ص129-117مراجعه نمود.
58- محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 296- 295.
نشریه معرفت شماره 74