چكيده
با نگاهِ دقيق به آيات قرآن كريم، به اصل وجود پيوند معنايي بين آيات قرآن، كه مورد پذيرش اكثر پژوهشگران قرآني نيز ميباشد، پي ميبريم. ظهور و بروز پيوند معنايي، بيشتر در شيوه «تفسير قرآن به قرآن» و «تفسير موضوعي» است.
معيارهاي اساسي پيوند معنايي بين آيات قرآن، عبارتند از: 1. پيوند واژگاني؛ 2. پيوند ساختاري؛ 3. پيوند موضوعي كه خود شامل مواردي همچون: پيوند عموم و خصوص، پيوند مطلق و مقيد، پيوند مجمل و مفصل، پيوند مبهم و مبين، پيوند حقيقت و مجاز، و پيوند ناسخ و منسوخ است. 4. پيوند محكم و متشابه، كه برگرفته از خود قرآن است. 5. پيوند سياقي.
مقدّمه
از جمله امور شايان توجه در تفسير قرآن كريم، پيوند معنايي بين آيات آن است. توجه و بهرهگيري از اين مسئله در فهم قرآن كريم تأثير فراوان دارد. عنايت به اينكه در بسياري از موارد، مطالب مربوط به يك موضوع، در سورهها و آيههاي مختلف بيان شده، ضرورت بيشتري پيدا ميكند. و در تفسير هر آيهاي، حتي در غير موارد ابهام، اجمال و تشابه، لازم است به تمام آياتِ مرتبط معنايي، حتي موارد احتمالي، مراجعه گردد؛1 چراكه، فهم هر آيهاي از قرآن و دستيابي به مراد واقعي خداي متعال، افزون بر مؤلفههاي ديگر تفسير، با توجه به آيات ديگر كامل ميشود.
پيوند معنايي آيات قرآن، اقسام گوناگوني دارد؛ از جمله: پيوند معنايي يك جمله با جمله يا جملات ديگر در يك آيه (پيوند درون آيهاي)، پيوند يك آيه با آيات قبل و بعد خود، پيوند آيههاي يك سوره و نيز پيوند يك آيه با آياتِ ديگر در سراسر قرآن.
دستيابي صحيح و روشمند به انواع پيوند معنايي آيات قرآن، با توجه به ويژگيهاي خارقالعاده قرآن با روششناسي خاصي امكانپذير است. مرحله متقدّم بر معيارها، بحث مباني پيوند معنايي است كه پرداختن به آن در اين مقال نميگنجد و پژوهش ديگري را ميطلبد. آنچه در اين نوشتار مدّنظر است، ارائه معيارهاي اساسي پيوند معنايي آيات قرآن است كه عمدتا براي تشخيص مصداقهاست. از اينرو، تلاش گرديده براي هريك از معيارها، مصاديق مستندي ذكر شود. به همين دليل، از ذكرِ تمام آيات مرتبط با نمونههاي ياد شده، خودداري شده است. اين معيارها عبارتند از:
1. پيوند واژگاني
قرآن كريم، كتاب تربيت و هدايت است و از اينرو، گاهي يك موضوع را در ضمن آيات گوناگوني مطرح كرده و در هر آيه بُعدي از ابعاد آن را مورد توجه قرار داده است، به گونهاي كه گاهي الفاظِ موضوعها با همديگر شبيه يا يكسان است. در كشف پيوند معنايي آيات قرآن كريم، توجه به موضوعات مشابه و ملاحظه جمعي آيات مرتبط ـ كه عمدتا در قالب تشابه لفظي است ـ يك امر ضروري به نظر ميرسد. بنابراين، يكي از معيارهاي ابتدايي در كشف ارتباط معنايي آيات قرآن مجيد، پيوند واژگاني آيات و بررسي موارد استعمال آنها در خود قرآن كريم است؛ زيرا در بسياري از موارد با توجه به قرائن و سياق، ميتوان پي برد كه يك واژه در چه معنايي به كار رفته است.2 بر اين اساس، تمام واژههاي هممعنا و نيز واژههايي كه اشتراك لفظي يا معنوي و يا تضاد مفهومي با واژه موردنظر دارند، ملاحظه ميشود. از اينرو، گفتهاند: بهترين راه فهم معاني واژگان قرآني، مراجعه به خود قرآن است؛ به اين صورت كه مفسّر قرآن، همه كاربردهاي قرآني يك واژه را جمع كرده و در آنها دقت و تأمّل نمايد؛ چراكه برخي از آيات قرآن، مفسِّر بعض ديگرند.3
بنابراين، اكتفا به فرهنگهاي لغت به تنهايي كارساز نيست. به ويژه اينكه در قرآن كريم اصطلاحات خاصي وجود دارند كه صرفا معناي لغوي آنها موردنظر نيست. اين اصطلاحات را نميتوان با صرفِ مراجعه به لغت، ترجمه و تفسير كرد، بلكه بايد با مراجعه به آيات ديگر و شناخت فرهنگ و زبان قرآن، معنا نمود.4 براي مثال، واژه «كفر» كه در لغت به معناي «پوشاندن»5 است، در قرآن كريم افزون بر معناي لغوي، در معناي اصطلاحي (= نپذيرفتن حق و انكار آن) هم به كار رفته است.6 معناي اصطلاحي واژههايي همچون صلوة، زكوة، جهاد و مانند آن نيز با دقت و تدبّر در آيات ديگر به دست ميآيد.7 و يا واژه «إخلاد» در آيه «… وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ…»(اعراف: 176) هممعنا و يا نزديك به معناي واژه «تثاقل» در آيه «اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ»(توبه: 38)، به حساب ميآيد؛ چراكه بار مفهومي واحد در موضوع قرآني دارد، در حالي كه از نظر لغت اين دو واژه چندان نقطه مشتركي با هم ندارند.
نمونه ديگر: براي واژه «امّ» در قرآن مجيد، ميتوان وجوه معنايي ذيل را ذكر نمود:
الف. مادر: مادر (حقيقي): «وَ أَوْحَينا إِلي أُمِّ مُوسي»(قصص: 7)؛ مادر (رضاعي): «أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُم»(نساء: 23)؛ مادر (معنوي): «النَّبِي أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم»(احزاب: 6) اين كاربرد اختصاص به همسران پيامبر صلياللهعليهوآله دارد.
ب. مأوا (پناهگاه، جايگاه): «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيةٌ»(قارعة 8ـ9) و «و مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» (آلعمران: 162) با توجه به سياق آيه نخست و به قرينه آيه بعدي، كه ارتباط معنايي روشني با آن دارد، ميتوان گفت: مفاد واژه «امّ»، همان مأوا است.
ج. معناي تركيبي كنايي (مرجع): «هُنَّ أُمُّ الْكِتاب»(آلعمران: 7) كه برخي به معناي اصل گرفتهاند.8 در اين صورت، معناي مقابل اصل، فرع است كه در آيه 24 سوره ابراهيم، در مقابل هم به كار رفته است: «كَشَجَرَةٍ طَيبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ.»
ملاحظه واژهها به صورت تركيبي ـ در صورت كاربرد تركيبي آن ـ نيز در فهم معنا و مراد يك واژه نقش به سزايي دارد. براي نمونه، واژه ياد شده به صورت تركيبي «أُمُّ القري» (انعام: 92) و «أُمُّ الْكِتاب» (آلعمران: 7) نيز در قرآن مجيد به كار رفته است.
در لسان روايات نيز از اين شيوه براي كشف ارتباط معنايي آيات استفاده شده است:
ابن ابيمحمود ميگويد: از امام رضا عليهالسلام از آيه «خَتَمَ اللَّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ عَلي سَمْعِهِم» (بقره: 7) پرسيدم. آن حضرت در پاسخ با استناد به آيه 155 سوره نساء «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيها بِكُفْرِهِمْ فَلا يؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً»، فرمودند: «ختم»، همان «طبع» است. آن حضرت بدين صورت فهماندند كه مهر نهادن برقلوبِ ايشان، سزاي كفرشان بوده است.9
برخي از مفسّران در تبيين معناي واژگان قرآني به آيات ديگر استناد ميكنند. علّامه طباطبائي در بيان اينكه واژه «الرحمن» صيغه مبالغه است و بر كثرت دلالت دارد، و كلمه «الرحيم» صفت مشبّهه است و بر ثبات و بقا دلالت دارد، به آيات 5 سوره طه، 75 سوره مريم، 43 سوره احزاب و 117 سوره توبه استناد كرده است.10 و در مورد اصل واژه «كتب» در آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»(بقره: 183) معناي آن را با كمك آيات ديگر بيان كرده و ميگويد: معناي واژه «كتابت»، معلوم است، ليكن گاهي به طور كنايه در وجوب حتمي و حكم قطعي به كار ميرود، كه در آيه «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي» (مجادله: 21) كنايه از قضاء حتمي، و در آيه «وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ» (يس: 12) كنايه از عزيمت و قضاء حتمي است و در آيه «وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»(مائده: 45) كنايه از وجوب و وضع قانون و جعل حكم قطعي است.11
گزينش آيات مرتبط با پيوند واژگاني
گزينش آيات مرتبط با پيوند واژگاني، دو مرحله در طول هم دارد كه بايد هر دو تحقق يابد و هيچيك به تنهايي كافي نيست. اين دو مرحله عبارتند از:
الف. گزينش بر اساس تشابه لفظي: در اين شيوه، كه ابتداييترين و آسانترين شيوه است، مفسّر از راههاي گوناگون ـ مانند مراجعه به كتابهاي معجم ـ آياتِ دربردارنده كلمات همخانواده با واژه موردنظر را استخراج ميكند. از اين شيوه، براي رسيدن به دو هدف استفاده ميشود: يكي براي درك مفاهيم واژههاي قرآني و ديگري تبيين ابعاد گوناگون يك موضوع. راغب اصفهاني در مفردات الفاظالقرآن و استاد حسن مصطفوي در التحقيق في كلماتالقرآن از جمله كساني هستند كه هدف نخست را دنبال كردهاند. آنان با گردآوري آيات از منظر الفاظ و تجزيه و تحليل آنها، سعي در روشن ساختن معاني ناب قرآني براي هر واژه داشتهاند. برخي نيز هدف دوم را لحاظ كرده و خود را در بيشتر موارد محدود به همين شيوه كردهاند؛ از جمله علّامه مجلسي در بحارالانوار.
ب. گزينش بر اساس ارتباط مفهومي واژگان: هر واژهاي افزون بر شكل لفظي و صرفي خود، آيينهاي از معنا و مفهومي خاص است كه ممكن است از حيث معنا با واژههاي ديگر، مرتبط باشد، بدون اينكه تشابه لفظي و صرفي داشته باشد. بايد از اين نوع ارتباط نيز، كه به خلاف نوع اول، يك رابطه ساده و خاص نيست، بهره برد. در اينجا، به سه نمونه از اين ارتباطات اشاره ميشود:12
1. ارتباط مفهومي واژههاي مترادف: با اندكي تسامح مراد از واژگان مترادف، الفاظي است كه مفهوم مشترك دارند. بدون شك، در قرآن الفاظ مترادف آمده است كه براي تفنّن در عبارت و زيبايي كلام بوده و از محسّنات و وجوه بلاغت قرآن به شمار ميآيد. بنابراين، آياتي كه شامل واژههاي مترادف ميشوند به دليل جانشيني نسبي اين واژهها، مكمّل و روشنيبخش يكديگرند و از اين طريق، به موضوع مورد نظر پيوند ميخورند.
2. ارتباط مفهومي واژههاي متضاد: نزد ارباب علوم مشهور است كه «تُعرف الاشياءُ باضدادها»؛ يعني از جمله راههاي شناختِ هر چيز، شناختِ ضدّ آن است. گرچه اين اصطلاح قاعدهاي منطقي و برهاني نيست ـ به خلاف برهان خُلف و نقيض قضيه كه در منطق استفاده ميشود ـ اما در برخي مباحث علوم با توجه به شرايطي راهگشاست.
3. ارتباط مفهومي واژهها در يك ميدان معنايي: از جمله مسائل قرآنپژوهي اين است كه آيا واژگان قرآني با همان معناي لغوي، منعزل از كلمات ديگر، در قرآن به كار برده شده است و يا وقتي كه در مجموعه آيات قرار گرفته، تحولاتي در آنها پديد آمده است.
ايزوتسو، در ضمن تحقيق، به پيوند ميان مفاهيم واژههاي كليدي قرآن اشاره كرده، مينويسد:
ممكن است كسي چنان بينديشد كه همه كاري كه بايد صورت بگيرد عبارت از آن است كه از كلّ واژگان و كلمات قرآن، همه كلمات مهم را، كه به تصورات و مفاهيم مهم همچون اللّه، اسلام، نبي، امام، كافر و نظاير اينها ارتباط دارد جدا كنند و معنايي را كه هر يك از اين كلمات در متن قرآن دارد مورد تحقيق و ملاحظه قرار دهند، ولي اين كار در واقع چندان ساده نيست؛ چه اين كلمات يا تصوّرات در قرآن هر يك تنها و منعزل از كلمات ديگر به كار نرفته، بلكه با ارتباط نزديك به يكديگر، مورد استعمال قرار گرفتهاند و معناي محسوس و ملموس خود را دقيقا از مجموع دستگاه ارتباطاتي كه با هم دارند، به دست ميآورند.13
به عقيده وي، واژههاي كليدي قرآن به خاطر ارتباطها و پيوستگيهاي گوناگون با يكديگر، مجموعههايي تشكيل ميدهند و اين مجموعهها «ميدانهاي معناشناختي» نامگذاري شده است. در هر ميداني، واژهاي كليدي به عنوان كانون و مركز وجود دارد كه ديگر كلمات كليدي آن ميدان را پيرامون خود نگه ميدارد؛ مثلاً، ايمان، اللّه، تصديق، اسلام، شكر، تكذيب، عصيان، كفر و مانند آن، يك ميدان معناشناختي را تشكيل ميدهند و در آن «ايمان» به عنوان كانون مطرح است.14
بنابراين، با گردآوري كلماتي كه به نحوي مفاهيم آنها با مفهوم واژه موردنظر در يك «ميدان معنايي» مرتبط است، ميتوان به پيوند معنايي واژگان قرآني بيش از پيش پي برد. براي نمونه، با بررسي حوزههاي معنايي «صراط مستقيم» در قرآن مجيد، اين نتيجه به دست ميآيد كه واژگانِ اهتداء، هدي، رُشد، رَشَد، سبيل الرشاد، سبل السلام و سبيل اللّه حوزه معنايي «صراط مستقيم» را تشكيل ميدهند.15
2. پيوند ساختاري
در مواردي، يك ساختار و تعبيري در قرآن كريم براي افاده معناي خاصي استعمال شده است. از اينرو، ميتوان به كمك آنها مراد واقعي آيات ديگر را كه همان تعبير به كار رفته، به دست آورد. براي نمونه، تعبير «اجتناب» با آنكه ظهور در حرمت ندارد، ولي در كاربرد قرآني در معناي تحريم استعمال شده است؛ مانند «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»(نحل: 36)؛ «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»(حج: 30) و «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرا مِنَ الظَّنِّ.»(حجرات: 12)
مقاتلبن سليمان در تفسير آيه 90 سوره مائده «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»مينويسد:
امر به پرهيز از رجس، با ساختار (اجتناب الرجس) از تحريم آن حكايت دارد، همانگونه كه آيه «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثان»(حج: 30) با همين تعبير، از حرمت بتپرستي حكايت دارد.16
از اينرو، در تمام مواردي كه تعبير به اجتناب يا اجتناب الرجس شده است، دلالت بر حرمت دارد، مگر قرينهاي بر خلاف آن باشد. البته اين معيار مبتني بر اين است كه ساختار و تعبير خاصي در تمام آيات قرآن بر يك معنايي دلالت كند. براي نمونه، نميتوان گفت: مراد از تعبير «لا جناح» در تمام آيات قرآن يكي است، حتي اگر در روايتي هم به آن استناد شده باشد.
در روايت آمده است: زرارة بن أعين و محمّدبن مسلم، درباره آيه شريفه «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاة» (نساء: 101)، از امام باقر عليهالسلامپرسيدند: چگونه حكم به وجوب قصر در نماز مسافر ميشود، حال آنكه عبارت «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ»ظهور در الزام ندارد؟ امام با استناد به آيه شريفه «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما»فرمودند: همانگونه كه مقصود از عبارت «لا جُناحَ» در آيه مربوط به طواف صفا و مروه، وجوب طواف است نه جواز آن، در آيه قصر نماز، مراد از عبارت «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ» وجوب قصر ميباشد؛17 چراكه در اين روايت، چگونگي دلالت «لا جناح عليكم» بر وجوب طواف بدون ملاحظه شأن نزول آن روشن نميباشد. از اينرو، ميتوان گفت: به دليل آنكه امام عليهالسلاماز شأن نزول آن آگاه بودند، و دلالت آن بر وجوب برايشان روشن بود، بدان استناد كردند.18 به علاوه، در متن روايت مذكور، امام عليهالسلام به فعل پيامبر صلياللهعليهوآلههم استناد كرده است: «… لان اللّه عز وجل ذكره في كتابه و صنعه نبي صلياللهعليهوآله، و كذلك التقصير في السفر شيء صنعه نبي صلياللهعليهوآله و ذكره اللّه في كتابه، الحديث.»19 از سوي ديگر، اين تعبير در آيات ديگر در همان ظهور عرفي (عدم وجوب) به كار رفته است؛ از جمله: آيات 198، 230 و 233 سوره بقره؛ 93 سوره مائده؛ 29 و 60 سوره نور.
3. پيوند موضوعي
يكي از راههاي اساسي در كشف پيوند معنايي ميان آيات قرآن، اين است كه موضوع يا موضوعات مطرح شده در آيه مورد تفسير را استخراج و سپس تمام آيات مرتبط ـ هرچند در حد بسيار كم ـ با آن موضوعات كنار هم ملاحظه گردد. در اين صورت، ميتوان رابطه معنايي آن آيات را به دست آورد. اغلب ارتباطها ميان آيات، ارتباط موضوعي است؛ مسئلهاي كه به ويژه در تفسير موضوعي، بسيار حايز اهميت است. براي نمونه، پيامبر صلياللهعليهوآلهدر روايت مبسوطي خطاب به عبداللّه بن مسعود،20 با برشمردن آيات قرآن در كنار يكديگر، به موضوعات مختلف اخلاقي از جمله صبر، زهد، عمل به علم و مانند آن اشاره ميكند. آيات مورد استشهاد پيامبر صلياللهعليهوآله، كه از سورههاي مختلف استخراج شدهاند، از نظر موضوع، به هم نزديكند. آن حضرت براي تبيين ارزش صبر به اين آيات استناد كردهاند: «إِنَّما يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ»(زمر: 10)؛ «أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا»(فرقان: 75)؛ «إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ» (مؤمنون: 111)؛ «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيرا» (دهر: 12)؛ «أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا.»(قصص: 54)
البته تشخيص ميزان ارتباط آيات با موضوع، نيازمند تخصص، معلومات قرآني و تفسيري كافي، مطالعه عميق آيات به شيوه قرآن به قرآن و تفكر سيستمي است. درست به همين دليل، گزينش آيات، پيرو ذهنيت پژوهشگر قرآني است و برخي از آياتي كه از نظر يك مفسّر، كاملاً مرتبط است و به همين دليل، توسط وي ضبط ميگردد، از نظر ديگري، بيربط مينمايد و فرو گذاشته ميشود. براي نمونه، آياتي كه شهيد سيد محمّدباقر صدر از آنها، در باب سنّتهاي تاريخي يا عناصر جامعه، بهره برده است، چه بسا از نظر برخي ديگر، بيارتباط قلمداد گردد و يا مواردي را كه علّامه طباطبائي، در تفسير آياتي مدنظر قرار داده است با آياتي كه ديگران در تفسير همان آيات آوردهاند، متفاوت است.21
براي پيوند موضوعي ميان آيات، مصداقهاي گوناگوني را ميتوان ذكر نمود. در ذيل، به مهمترين آنها اشاره ميشود:
1ـ3. پيوند مفهوم و مصداق
در مواردي، پيوند آيات با يكديگر، به صورت تبيين و تعيين مصداق است؛ به اين صورت كه آيهاي از قرآن مطلبي را به صورت كلي بيان كرده است و مصاديق آن را معين نكرده است. ولي در آيات ديگر، موارد و مصاديق آن مشخص شده است. مراجعه به اين آيات و جمعآوري و مقايسه آنها، مصاديق آيات دسته اول را روشن ميسازد. بدين صورت، اجمال آن آيات برطرف و معناي آيه مورد بحث نيز روشنتر ميگردد. موارد ذيل را ميتوان به عنوان نمونه نام برد:
نمونه اول: درباره «نعمت دادهشدگان» در آيه شريفه «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ» (حمد: 7) روايت است كه فرمود: أي قولوا: اهدنا الصراط الذين أنعمت عليهم بالتوفيق لدينك و طاعتك و هم الذين قال اللّه ـ عزّ و جلّ ـ «وَ مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقا» (نساء: 69)22 در برخي از تفاسير اهل سنّت نيز شبيه معناي يادشده به ابن عباس نسبت داده شده است.23 در اين آيه، پيامبران، صدّيقان، شهدا و صالحان مصاديق كساني دانسته شدهاند كه به آنان نعمت داده شده است. در حقيقت، مصاديق آيه سوره حمد را مشخص و معناي آن را روشن ساخته است.
نمونه دوم: از اميرالمؤمنين علي عليهالسلام روايت شده كه در تفسير واژه «الظالمين» در آيه «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»(بقره: 124) فرمودند: «أي المشركين»، و دليل تفسير «ظالمين» به «مشركين» را به كمك آيه ديگري از قرآن چنين بيان كردند: «لأنه سمي الشرك ظلما بقوله «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» (لقمان: 13)؛» يعني، تفسير ظالمين به مشركين از آنروست كه خداوند متعال، خود در آيه ديگر (لقمان: 13)، شرك را ظلم خوانده است.24 ابن شهر آشوب نيز به نقل از ابن جرير، همين مطلب را با اندكي تفاوتي در تعبير آورده است.25
تفسير ظلم به شرك، در مورد ديگري از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله نيز روايت شده است: ابن مسعود ميگويد: آنگاه كه آيه «الَّذِينَ آمَنُواْ وَ لَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ» (انعام: 82) نازل شد، محتواي آيه بر اصحاب گران آمد و از پيامبر صلياللهعليهوآلهپرسيدند: اي پيامبر خدا! كداميك از ماست كه بر خود ستم نكند؟ آن حضرت فرمود: «إنه ليس الذي تعنون ألم تسمعوا ما قال العبد الصالح: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»(لقمان: 13) إنما هو الشرك.»26
2ـ3. پيوند مجمل و مفصل
در برخي از آيات قرآن، يك موضوع به صورت سربسته آمده و در بعضي ديگر، همان موضوع به تفصيل بيان شده است. در چنين مواردي، آيات دسته دوم مفسِّر آيات دسته اول به شمار ميروند. ابنتيميه ميگويد:
آنچه كه در جايي مجمل آمده، در جاي ديگر تفسير شده است و آنچه در موضعي مختصر آمده است، در موضع ديگر توسعه داده شده است.27
از اينرو، گاهي بدون رجوع به آيات مبيّن، مفهوم و معناي آيات مجمل روشن نميشود و تفسير قرآن به درستي تحقق نمييابد.
بنابراين، هر نوع اجمال بدوي كه در ابتداي امر نسبت به پارهاي از آيات قرآن مشاهده ميشود، معلول عدم توجه به ساير آيات مشابه بوده، با مراجعه و تدبّر در مجموع آياتي كه موضوع آنها با موضوع آيات موردنظر يكسان و يا نزديك به آنهاست، برطرف خواهد شد.28
در اينجا به چند نمونه از پيوند مجمل و مفصل اشاره ميشود:
الف. اجمال و تفصيل در ارائه داستانها: اجمال و تفصيل در داستانهاي قرآن بسيار كارايي دارد. رعايت صنعت اجمال و تفصيل در ارائه داستانهاي قرآني، يكي از جلوههاي زيبايي اين كتاب آسماني است كه اديبان را به شگفتي واداشته است. برخي از داستانهاي قرآني، به طور كامل در يك سوره آمده است؛ مانند آنچه در سوره قصص آمده و داستانهايي كه در چند سوره از قرآن بيان شده؛ مثل داستان حضرت يوسف عليهالسلام. اغلب اين داستانها به انبيا عليهمالسلامبرميگردد.29 براي نمونه، داستان حضرت آدم عليهالسلام، و ابليس لعين در برخي از آيات مجمل آمده است؛ مانند آيه 50 سوره كهف: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً»؛ و [ياد كن] آنگاه كه به فرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد. پس سجده كردند، مگر ابليس كه از پريان بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد. پس آيا او و فرزندانش را به جاي من دوستان و سرپرستان [خود] ميگيريد و حال آنكه شما را دشمنند؟! [و ابليس] ستمكاران را بد بدلي ـ به جاي خداوند ـ است.
اين اجمال، در سورههاي ديگر به تفصيل بيان شده است. بعضي از تفاصيل داستان حضرت آدم عليهالسلام، در سورههاي ذيل آمده است: بقره: 30ـ39؛ اعراف: 11ـ27؛ حجر: 36ـ50؛ اسراء: 61ـ65؛ طه: 115ـ127؛ ص: 67ـ85. همچنين سرگذشت حضرت موسي عليهالسلام و فرعون در سورههاي اعراف: 103ـ155؛ طه: 9ـ98 و شعراء: 10 به بعد، آمده است. در هريك از اين سورهها موضوع به صورتهاي مختلف و از ابعاد و شيوهاي بيان شده است كه براي تفسير آنها به ناچار بايد به همه سورهها مراجعه كرد.
ب. مجملاتِ سوره فاتحه:
1. «يوم الدين» در آيه چهارم اين سوره، مجمل است. اين اجمال در آيه ديگر تبيين شده است: «وَ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئا وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» (انفطار: 17ـ19)؛ پس «يومالدين»ي كه بر اساس نص سوره فاتحه، مالك آن خداي متعال است، طبق بيان سوره انفطار، همان روزي است كه كسي براي كسي هيچ اختياري ندارد و در آن روز، فرمان از آنِ خداست.
2. «صراط مستقيم»، در «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»(فاتحه: 6)، به اجمال ذكر شده است؛ ولي اين معنا به صورت روشنتري در آيه 153 سوره انعام آمده است؛ و آن اينكه هدايت به راه راست، همان حركت در مسير خدا (دين الهي) است: «وَ أَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيما فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.»
3. در آيه شريفه «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ»(فاتحه: 6)، منظور از «منعم عليهم»، به واسطه آيه «وَ مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقا» (نساء: 69) تبيين شده است. از اينرو، مراد از «مُنعَم عليهم»، پيامبران، صدِّيقان، شهيدان و شايستگان ميباشند كه هدايت به راه آنان را از خداي متعال، مسئلت ميكنيم.
4. مراد از «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِم» (فاتحه: 7)، در آيه ديگر تبيين شده است: «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكانا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.» (مائده: 60)
5. «ضالّين»، كه در آيه 7 اين سوره آمده، مجمل است؛ اما در سوره مائده تا حدي تبيين گريده است: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرا وَ ضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِيلِ»(مائده: 77) طبق بيان اين شريفه، «ضالين» كافران از اهل كتابند كه به ناحق در دين خويش غُلوّ ميكنند؛ آنهايي كه از گروهي پيروي ميكنند كه خود از پيش گمراه بودند و بسياري را هم گمراه كردند و از راه راست به دور افتادند. در روايت مأثور از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله نيز «ضالين»، تفسير به نصارا شدهاست.30
ج. نمونه ديگر: در آيه كريمه «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا…»(عصر: 2ـ3) «ايمان»، به نحو اجمال، از اركان سعادت به شمار آمده، ولي تعيين متعلق آن و اينكه انسان به چه چيز بايد ايمان داشته باشد تا به خسران مبتلا نگردد، با استفاده از آياتي مانند «… وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِه…»(بقره: 23) و «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّين» (بقره: 177) و نظاير آن شناخته ميشود.31
و مانند تفصيل شرايط نماز و اوقات شرعي آن در آيات 78 اسراء و 114 هود و 102 نساء و…، نسبت به آيات سربسته پيرامون اصل نماز همچون آيه 43 بقره يا بيان تفصيلي شب نزول قرآن در آيه نخست سوره قدر و 185 بقره نسبت به آيه 2 دخان و… قابل جستوجو است.32
3ـ3. پيوند مبهم و مبيّن
مبهمْ لفظي است كه دلالت آن بر معنايش چندان روشن نباشد. در اينكه آيا اساسا در قرآن آيه مبهم وجود دارد يا نه، اختلافنظر وجود دارد. برخي بر اين باورند كه بيشتر دانشمندان در وجود لفظ مجمل در قرآن ترديد نكردهاند؛33 اما در اينكه آيا از آنها رفع ابهام شده، يا همچنان به ابهام خود باقي هستند، با يكديگر همعقيده نميباشند. به نظر سيوطي،34 صحيحترين نظر آن است كه از آيات مربوط به احكام عملي، رفع ابهام شده است. با اين ضابطه، ابهام و پيچيدگي خاصي كه در مفهوم يك آيه ديده ميشود به واسطه تبيين آيه ديگر برطرف ميشود. براي نمونه، قرآن كريم در مورد خوردن گوشت حيوانات ميفرمايد: «أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما يُتْلي عَلَيْكُم»(مائده: 1)؛ (خوردن) زبان بستههاي دامي، براي شما حلال شده است، مگر آنچه (حكمش) براي شما خوانده ميشود. در آيه ديگر نيز ميفرمايد: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ…» (مائده: 3)؛ (خوردن) مردار و خون و گوشت خوك … بر شما حرام شده است. در آيه اول، جمله «إِلاَّ مَا يُتْلي عَلَيكُمْ»به صورت مبهم بيان شده است. و در آيه ديگر، از اين موارد رفع ابهام شده است. از اينرو، مفسّران قرآن، آيه سوم همان سوره را مبيّن آن فراز برشمردهاند.35 البته اين رفع ابهام، در غير آياتالاحكام نيز نمونههاي فراواني دارد؛ براي نمونه، خداوند متعال در آيه 173 سوره شعراء، درباره قوم لوط چنين ميفرمايد: «وَأَمطَرنَا عَلَيهِم مَطَرا فَسَاء مَطَرُ المُنذَرِينَ»؛ ما بر آنان باراني فرستاديم. چه بد بود باران بيمشدگان. اين آيه به اجمال از فرستادن باران سخن ميگويد؛ ولي روشن نيست كه اين ريزش، از چه مقولهاي بوده است، آيا ريزش آب بود يا ريزش سنگ؟ آيه ديگر، ابهام آيه موردنظر را رفع ميكند: «وَأَمطَرنَا عَلَيهِم حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ»(حجر: 74)؛ ما آنان را سنگباران كرديم. واژه «حجاره» روشنگر ابهام آيه نخست است.
نمونه ديگر: قرآن كريم در موردي ميفرمايد:
«هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَي اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» (بقره: 210)؛ [گويي] جز اين انتظار ندارند كه خدا و فرشتگان در سايبانهاي ابر به سوي آنان بيايند، و كار انجام يابد و سرانجام كارها به خدا بازگردانده ميشود.
ظاهر آيه مزبور خالي از ابهام نيست؛ زيرا آمد و رفت، از اوصاف جسم است و ذات مقدّس خدا از جسم و جسمانيات پيراسته است. اين ابهام به كمك آيه 33 نحل برطرف ميشود؛ چراكه با فرازِ «يأتِي أَمرُ رَبِّك» (فاعل واقعي «آمدن») روشن ميسازد مقصود از آمدن پروردگار، آمدن امر الهي است: «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ…»(نحل: 33)
بنابراين، ممكن است آيهاي، در موضعي مبهم باشد، اما در موضع ديگر به صورت روشن بيان شده و هر دو با يكديگر تناسب معنوي يا لفظي داشته باشند. استاد معرفت، پس از تبيين اينكه استوارترين منبع براي تبيين قرآن، خود قرآن است، مينويسد:
رفع ابهام از آيات قران به واسطه آيات ديگر به دو شيوه ميتواند باشد:
اول. تفسير آيهاي مبهم به واسطه آيه واضح ـ با وجود تناسب لفظي يا معنوي بين آن دو ـ به اين صورت كه مطلبي در يك آيه مبهم و در آيه ديگر به طور واضح بيان شده است؛ مانند آيه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيم»(دخان: 1ـ3) كه در سوره قدر، اين «ليله مباركه» به شب قدر تفسير شده است: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر: 1) و در سوره بقره بيان شده كه اين شب در ماه رمضان واقع شده است: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ…» (بقره: 185) از مجموع اين آيات ميتوان به دست آورد كه قرآن در شبي مبارك كه همان شب قدر ماه رمضان است نازل شده است. نمونههاي فراواني از اين قبيل وجود دارد.
دوم. آنكه آيهاي پيوند ظاهري لفظي و معنوي با مورد ابهام آيه ديگر ندارد، ولي ميتوان از آن آيه در رفع ابهام آيه ديگر شاهد آورد. امام جواد عليهالسلامدر مورد مقدار قطع دستِ دزد، در آيه «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما»(مائده: 38) به آيه «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدا» (جن: 18) استناد كرده، و فرمودند: مقصود آن است كه دستِ دزد را از انتهاي انگشتان قطع كنند؛ چون ـ كف دست به عنوان يكي از ـ مواضع سجود، براي خداست و چيزي كه براي خداست قطع نميشود.36
بديهي است در چنين مواردي، بدون ارشاد معصومان عليهمالسلام، رفع ابهام از آيه مشكل مينمايد.
4ـ3. پيوند عموم و خصوص
از كاركردهاي ارتباط معنايي آيات، تخصيص يا تعميم حوزه شمول آيات (تضييق يا توسعه حكم يا موضوع آيه موردنظر) است؛ به اين معنا كه گاه اگر آيهاي به تنهايي در نظر گرفته شود، حوزه وسيعي از مصداقها را پوشش ميدهد ولي با كشف آيات مرتبط، اين دايره كوچكتر ميشود؛ زيرا برخي آيات ديگر اين عمومات را تخصيص ميزند، و مراد واقعي را روشن ميكند.
عمومات در قرآن مجيد، به سه صورت به كار رفته رفته است:
1. بقاء عام بر عموم خود: برخي از عمومات قرآني، همچنان به عموم خود باقي مانده و عموم آنها مراد است. براي نمونه، در آيه 44 سوره يونس، هرگز تخصيص نخورده است: «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئا.»اين آيه مشتمل بر دو واژه عموم است: «الناس» و «شيئا» كه نكره در سياق نفي است. و يا واژههاي مضاف در آيه 23 سوره نساء كه همگي جمع هستند: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْت» در اين آيه و آيه بعد، ازدواج با چهارده گروه از زنان حرام شمرده شده و هيچيك از اين گروهها تخصيص نخورده است.
2. عامي كه مراد از آن خاص است: گاهي به قرايني ـ مانند سبب نزول ـ مراد از لفظ عام، يك مصداق خاصي است؛ مانند آيه «الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيمانا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل»(آلعمران: 173) در اين آيه، مراد از «الناس» اول، تنها يك فرد (نعيم بن مسعود) يا مردي باديهنشين از قبيله خزاعه ميباشد. سيوطي در اينباره مينويسد: حكمت آنكه در اينجا لفظ عام در معناي مفرد به كار رفته، اين است كه آن يك فرد در برحذر داشتن مؤمنان از رويارويي با ابوسفيان، نقش جماعتي را بر عهده داشت. و نيز مقصود از «الناس» در آيه 54 نساء «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظِيما»، شخص پيامبر گرامي صلياللهعليهوآلهاست.37
3. عام مخصَّص: در قرآن كريم نمونههاي فراواني براي عام تخصيص خورده يافت ميشود.38 همانگونه كه معروف است، «ما من عام إلا و قد خص»، هر عامي به واسطه خاصي ـ متصل يا منفصل ـ تخصيص خورده است. مخصّص متصل، مخصّصي است كه در ادامه لفظ عام آمده باشد و خود داراي اقسام زير است: مخصّص به استثنا، مخصّص به وصف، مخصّص به شرط، مخصّص به غايت و مخصّص به بدل.
براي مخصّص متصل به استثنا، ميتوان به آيه زير ـ به عنوان نمونه ـ اشاره كرد كه در آن «الذين» صيغه عام است و به عدم قبول شهادت آنان و فسق ايشان حكم شده است: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدا وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون»(نور: 4)؛ و كساني كه نسبت زنا به زنان پاكدامن ميدهند، سپس چهار گواه نميآورند، پس هشتاد تازيانه به آنان بزنيد، و هيچگاه شهادتي از آنها نپذيريد، و آنانند كه خود فاسقند. اين آيه به واسطه مخصّص متصل (آيه بعدي) تخصيص خورده و توبهكنندگان را از دايره عموم «الذين يرمون» خارج كرده است: «إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (نور: 5)؛ مگر آنان كه پس از آن توبه كنند و به كار شايسته بپردازند، كه خدا آمرزنده و مهربان است.
براي مخصص منفصل (مخصّصي كه در ضمن آيه ديگر مستقل از عام ميآيد و ناظر بر همان عام است و در برخي موارد مخصّص از روايات نيز ميباشد) به دو نمونه از قرآن كريم اكتفا ميشود:
نمونه اول: در آيه سوم سوره نساء، ازدواج با همه زنان دلخواه مجاز شمرده شده است: «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساء»، اما اين عموم به واسطه آيات ديگر، تخصيص خورده است: «وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتا وَسَاء سَبِيلاً حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَآئِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِّسَآئِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُواْ بَيْنَ الأُخْتَيْنِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورا رَحِيما.» (نساء: 22ـ23)
نمونه دوم: در آيه «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء»(بقره: 228) «المطلقات» صيغه عام است و حكم شده كه زنان مطلّقه سه قرء (سه پاكي يا سه حيض) عده نگه دارند. اما نميتوان تنها با استناد به اين آيه حكم صادر كرد؛ چراكه دو آيه ديگر با اين آيه پيوند معنايي دارند و آن را تخصيص زدهاند. بر اساس يكي از اين دو آيه، زنان مطلّقه پيش از مباشرت عده ندارند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحا جَمِيلاً»(احزاب: 49) و بر اساس آيه ديگر، پايان عده زنان باردار، زمان وضع حملشان ميباشد كه ممكن است زماني كمتر از سه قرء يا بيشتر از آن باشد: «وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يضَعْنَ حَمْلَهُن.» (طلاق: 4)
5ـ3. پيوند مطلق و مقيّد
تفسير آيات مطلق بدون ملاحظه آيات مقيّد، مراد واقعي قرآن كريم را روشن نميسازد؛ چراكه گاهي يك موضوع يا مطلبي، در برخي از آيات قرآن به طور مطلق بيان گرديده و همان موضوع در آيات ديگر، به صورت مقيّد آمده است. در چنين مواردي قاعده مسلم عرفي و اصولي اقتضا ميكند كه مطلق را حمل بر مقيّد كنيم.39 در اينجا به چند نمونه اشاره ميشود:
نمونه نخست: حرمت خوردن «خون» در آيه 173 سوره بقره، به طور مطلق آمده است، اما در آيه 145 سوره انعام (دما مسفوحا) مقيّد شده است. از اينرو، مفسّران در تفسير آيه شريفه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ» (مائده: 3) كلمه «دم» را كه مطلق است و شامل خون داخل بدن حيوان ذبح شده نيز ميشود، به كمك آيه «إِلاَّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَما مَسْفُوحا» (انعام: 145) كه دلالت بر حرمت خون بيرون ريخته از بدن حيوان دارد مقيّد ميكنند.40
نمونه دوم: استاد مطهّري براي آنكه نشان دهد تشريع جهاد در اسلام به منظور تحميل عقايد بر ديگران نيست، آيات مربوط به جهاد را به دو دسته «مطلق» و «مقيّد» تقسيم ميكند:41
الف. آيات مطلق: آياتي كه به صورت مطلق دستور به جنگ ميدهند. بر اساس اين آيات و بدون در نظر گرفتن آيات ديگر، ممكن است دين اسلام به عنوان يك دين جنگطلب معرفي شود! آيات ذيل از اين جمله ميباشند:
ـ «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ» (توبه: 5)؛
ـ «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ» (توبه: 73)؛
ـ «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ.» (توبه: 29)
ب. آيات مقيّد: خود اين آيات تقييدگر را ميتوان در چهار گروه ذيل جستوجو نمود:
گروه اول: آياتي كه جنگيدن با ديگران را به قيودي مانند «اگر آنها با شما بجنگند»، «چنانچه آزادي و حقوق عدهاي را پايمال كنند» و مانند آن مقيّد كردهاند. اين آيات، جهاد را در اسلام دفاعي و در جهت حفظ كيان حكومت اسلامي، دفاع از حقوق ستمديدگان و مبارزه با اختناق معرفي ميكنند و اطلاق آيات گروه نخست را كه به گونه مطلق بيان شدهاند، تقييد ميزنند:
ـ «وَ قَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِينَ» (بقره: 190)؛
ـ «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»(حج: 39)؛
ـ «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً»؛
ـ «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه» (انفال: 39)؛
ـ «وَ مَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ.» (نساء: 75)
گروه دوم: آياتي كه پذيرش دين را منوط به اراده و انتخاب انسان ميدانند:
ـ «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» (بقره: 256)؛
ـ «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورا» (انسان: 3)؛
ـ «وَ لَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» (مائده: 48)؛
ـ «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ.»(انعام: 149)
گروه سوم: آياتي كه تحميل عقيده بر ديگران را نفي كرده و ايمان را يك امر اختياري معرفي مينمايند:
ـ «ادْعُ إِلِي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (نحل: 125)؛
ـ «وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ»(كهف: 29)؛
ـ «وَ لَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ.» (يونس: 99)
گروه چهارم: آياتي كه به طور صريح از صلح، طرفداري ميكنند:
ـ «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (انفال: 61)؛
ـ «فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً.» (نساء: 90)
در آيه 208 سوره بقره نيز چنانچه «سلم» را به معناي «صلح» بدانيم، اين نكته (طرفداري اسلام از صلح) لحاظ شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً.» اساسا اسلام، به مسئله صلح ـ نه تسليم و زير بار زور رفتن ـ اهميت ميدهد: «وَالصُّلْحُ خَيْرٌ»(نساء: 128)42
عموم و خصوص، و مطلق و مقيّد، گونههاي متعددي دارد، كه ذكر آنها از حوصله اين نوشتار خارج است و تفصيل آن در كتابهاي اصولي آمده است.43
نمونه سوم: مفاد آيه 48 سوره بقره نفي شفاعت به طور مطلق است: «وَاتَّقُواْ يَوْما لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَيْئا وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ…»از اينرو، گروهي به استناد اطلاق آيه يادشده، شفاعت در قيامت را نپذيرفتهاند.44 اين در حالي است كه آيات ديگر، شفاعت را ثابت ميكنند؛ مانند: «… مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ…»(بقره: 255) و «… وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي…» (انبياء: 28) بهترين راه حل براي به دست آوردن مراد واقعي اين آيات، كه به صورت اطلاق و تقييد بيان شدهاند، اين است كه مجموع اين آيات در كنار هم ملاحظه گردد. مستفاد از مجموع اين دو دسته آيات اين است كه در قيامت فيالجمله شفاعتي هست، هرچند به حال مشركان سودمند نيست. آيات اثبات شفاعت ناظر به شفاعت با اذن الهي، و آيات نفي شفاعت، راجع به شفاعت استقلالي و بدون اذن الهي است.
استاد مطهّري، در تفسير آيه «وَ لا يمْلِكُ الَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يعْلَمُونَ» (زخرف: 86)، در تبيين مسئله شفاعت، نخست با اشاره به دو نوع سلبي و ايجابي شفاعت در قرآن، بر ملاحظه آيات ديگر مرتبط با آن تأكيد ورزيده و سپس ميافزايد:
بايد مجموع آيات قرآن كريم در مورد شفاعت، كنار هم بررسي شود. در آيات مربوط به شفاعت، چند مطلب اساسي مطرح شده است:
1. نفي مطلق شفاعت در قيامت:«يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ»(بقره: 254)؛
2. مالك اصلي شفاعت، خداست؛ در آيه 44 سوره زمر ميگويد: «قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعا»؛ اصلِ شفاعت از آنِ خداست.
3. شفاعت به اذن الهي است: «… مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ…» (بقره: 255)؛ «لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابا»(نبأ: 38)، پس شفاعت مردود، شفاعت استقلالي است نه مطلق شفاعت.
4. صلاحيت شفيع؛ خود شفيع هم بايد موحّد و به كار مشفوعٌله آگاه باشد: «وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.» (زخرف: 86)
5. شايستگي مشفوعٌلهم؛ از كسي شفاعت ميشود كه اصل ايمانش مورد پسند باشد: «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي»(انبياء: 28)؛ يعني از مشرك شفاعت نميشود؛ چون شفاعت آنجا همان مغفرت الهي است و طبق آيه «إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ» (نساء: 48) شرك قابل مغفرت نيست و بنابراين، از مشرك به هيچ وجه شفاعت نميشود.45
بديهي است تفكيك بين شفاعت مثبت و منفي و بيان شرايط شفاعت، شفيع و مشفوعٌله و مانند آن حاصل توجه به مجموعه آياتي است كه در خصوص موضوع شفاعت، در قرآن آمده است.
6ـ3. پيوند حقيقت و مجاز
قرآن كريم در اوج فصاحت و بلاغت است. به فرموده اميرالمؤمنين عليهالسلام: «إنّ القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق…»؛46 و بسياري از حقايق را در قالب تعابير مجازي، استعاره، تشبيه، تمثيل، كنايه و مانند آن مطرح نموده است. به تعبير سيد قطب، آفرينش هنري و به تصوير كشيدن معاني انتزاعي در قالب تصاوير محسوس و خيالانگيز از ابزار خاص و مناسب در اسلوب بيان قرآني است. وي اين سبك را ويژه قرآن ميداند و از آن به التصوير الفني (آفرينش هنري) تعبير ميكند. ايشان ميافزايد:
نمونههاي فراواني در سراسر قرآن مؤيّد ادعاي ماست؛ يعني در هر كجا كه بخواهد غرضي را بيان يا از معناي مجردي تعبير بياورد يا حالتي نفساني يا ماجرايي را توصيف كند… در همه جا تكيه بر واقع محسوس يا مخيل مينمايد. كه اين تصويرگري معاني اسلوب ويژه قرآن است كه به صورت تصادف نيز نيامده، بلكه يك قاعده كلي و قانون فراگير است.47
در عين حال، گاهي همان معاني و مقاصد را در جاي ديگر با الفاظ حقيقي فصيح بيان كرده است، كه با يكديگر پيوند وثيق دارند. توجه به اين معيار نيز در مواردي راهگشاست. براي نمونه در آيه 29 سوره اسراء، در خصوص ميانهروي در انفاق با تعبير بسيار زيباي كنايي ميفرمايد: «وَ لا تَجْعَلْ يدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوما مَحْسُورا»؛ و دست خويش به گردنت مبند ـ بخل و امساك مكن ـ و بسيار [هم ]گشادهدستي منما ـ هر چه داري به گزاف و زيادهروي مده ـ تا ملامت شده و حسرتزده بر جاي ماني.
نزديك به همين معنا در آيه 67 سوره فرقان نيز آمده است: «وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يسْرِفُوا وَ لَمْ يقْتُرُوا وَ كانَ بَينَ ذلِكَ قَواما»؛ و كسانياند كه چون انفاق كنند، نه اسراف كنند و نه تنگ گيرند، و ميان اين دو به راه اعتدال باشند.
محتواي هر دو آيه در خصوص اعتدال در انفاق و توازن در هزينه كردن آن است. اعتدال و ميانهروي در هزينهها موجب قوام، و تجاوز از حد و مرز آن، حسرت و سرزنش را در پي خواهد داشت؛ با اين توضيح كه در آيه نخست از تعبير كنايي استفاده شده و در دومي به صورت كاربرد حقيقي.
نمونه دوم: در آياتي از قرآن كريم، از حبط اعمال يعني تباهي و به هدر رفتن اعمال كافران، سخن به ميان آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ»(آلعمران: 21ـ22) و يا در آيه ديگر ميفرمايد: «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرا.»(احزاب: 19)
در آيه ديگر، اعمال كافران، به خاكستري كه تند باد، آن را به باد ميدهد، مانند شده است: «مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلي شَيءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيد»(ابراهيم: 18)؛ مَثَل كساني كه به پروردگار خود كافر شدند، كردارهايشان به خاكستري ميماند كه بادي تند در روزي طوفاني بر آن بوزد: از آنچه به دست آوردهاند هيچ [بهرهاي ]نميتوانند بُرد.
در اين دو دسته آيات، يك مطلب (تباهي اعمال كافران) با دو تعبير بيان گرديد.
نمونه سوم: قرآن كريم درباره شكستن پيمانها و سوگندها، گاه به صورت بيان حقيقي ميفرمايد: «وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِم…»(توبه: 12)؛ «فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُم.» (نساء: 155)؛ اين معنا (نقض پيمان و سوگند)، در آيه 92 سوره نحل به صورت تمثيلي آمده است: «وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّة أَنكَاثا.»برخي از مفسّران ميگويند: اين آيه اشاره به داستان زن ناداني به نام ريطه است كه از بامداد تا شامگاه پشم و پنبهها را ميتابيد و عصرگاه رشتهها را پنبه ميكرد.48 از اين موارد در قرآن كريم فراوان يافت ميشود كه اغلب مورد غفلت قرار ميگيرد.
7ـ3. پيوند آيات ناسخ و منسوخ
در اينكه برخي از آيات قرآن، به واسطه آيات ديگري، نسخ شده است، اختلافي وجود ندارد. اما در مورد تعداد آيات ناسخ و منسوخ بين دانشمندان علوم قرآن اختلاف است و تعداد آنها را از يك تا سيصد آيه گفتهاند.49 به هر حال، بايد اين نكته را در نظر داشت كه تفسير آيه يا آياتِ منسوخ بدون ملاحظه ناسخ آن، تفسيري ناقص خواهد بود.
از ديدگاه آيهاللّه خوئي، نسخ آيات قرآن به سه صورت زير متصور است:
الف. نسخ آيهاي با سنّت قطعي. اين نوع نسخ در صورت ثبوت، عقلاً و نقلاً اشكالي ندارد.
ب. نسخ آيهاي با آيه ديگر كه ناظر بر آيه منسوخ بوده و حكم آن را بيان ميكند. آيه نجوا كه نمونه پيوند معنايي آيات است از اين قبيل است. طبق آيه 12 سوره مجادله، به مؤمنان دستور داده شد كه هنگام سخن گفتن خصوصي با پيامبر صلياللهعليهوآلهصدقه بدهند و تنها كسي كه بدين حكم عمل كرد، امام علي عليهالسلامبود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.» اين حكم در آيه بعد نسخ شد: «أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(مجادله: 13) بنابراين، بيان حكم آيه اوّل بدون توجه به نسخ آن در آيه بعد، تفسيري ناقص است. و اين بدان دليل است كه موضوع دو آيه با همديگر پيوند معنايي دارد. هرچند كه اين دو آيه (ناسخ و منسوخ) در كنار يكديگر است و به دست آوردن ارتباط آنها آسان است، ولي بايد توجه داشت كه همه آيات ناسخ و منسوخ اينگونه نيستند.50
ج. نسخ آيهاي با آيه ديگر بدينگونه كه مفهوم آيه ناسخ، هيچ نوع نظارتي نسبت به مفهوم آيه منسوخ نداشته باشد. اينگونه نسخ، به تحقيق، در قرآن وجود ندارد؛ زيرا قرآن مجيد هر نوع تنافي و اختلاف را از قرآن نفي ميكند: «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافا كَثِيرا»(نساء: 82)51
4. پيوند محكم و متشابه
معيار محكم و متشابه برگرفته از خود قرآن است: «هُوَالَّذِي أَنْزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ.»(آلعمران: 7) در اين آيه، آيات محكمات، «اُمّالكتاب» معرفي شدهاند. «اُمّ» به معناي مرجع و مقصد است و «اُمّالكتاب» يعني: آياتي كه براي آيات ديگر مرجع واقع ميشود. محكمات به تصريح قرآن، آيات مادر و مرجع هستند؛ با اين ويژگي كه خود هيچ ابهامي نداشته، برطرفكننده ابهام و تشابه از آيات متشابهند.52 از همين آيه ميتوان استفاده نمود گرچه بخشي از قرآن را آيات متشابه تشكيل ميدهند، اما تشابه آيات، هميشگي نيست؛ زيرا خود قرآن، راه تبيين متشابهات را تعيين كرده و درحقيقت، راهكار رفع تشابه را نمايانده است. سيد رضي، در تبيين معناي «امّالكتاب» مينويسد:
مراد از «هنّ امّ الكتاب» اين است كه اين آيات بتمامه و با توجه به انضمام برخي از آنها به بعضي ديگر، براي كتاب «امّ» ميباشند، نه اينكه هر يك از آنها به تنهايي «امّ» و مرجع باشند. در اين صورت، توصيف جمع به واحد جايز است؛ زيرا ارتباط معنايي بعضي از اين مجموعه با بعضي ديگر، خود به منزله واحد است. و مقصود از «امِّ كتاب» بودن آن است كه به توسط آن، بتوان هدفِ كتاب را شناخت. و اين امر از يك آيه به دست نميآيد، بلكه از تمام آن به صورت جمعي به دست ميآيد.53
مفسّراني همچون طبري، طبرسي و فخر رازي نيز در توجيه مفرد بودن «ام» بر اين باورند كه آيات محكم در مجموع مرجع براي متشابهات ميباشند، نه اينكه هر آيه محكم، به تنهايي «اُمّالكتاب» باشد. البته به نظر علّامه طباطبائي، علت مفرد آمدن «اُمّالكتاب»، اين است كه آيات محكم در بين خود هيچ اختلافي ندارند، به گونهاي كه گويا يكي هستند.54
به نظر ميرسد ما چندان نيازي به اين توجيهات نداشته باشيم و مراد همان محوريت و مرجعيت آيات محكم در قرآن است، و جمله «هن اُمّالكتاب» در حكم وصفِ محكمات است. و به دليل آنكه در بيشتر موارد ميزان و معيار قواعد عربي، خود قرآن است، در اينجا نيز «امّ الكتاب»، معناي جمع دارد.
در روايات مأثور نيز به مرجعيت آيات محكم در فهم آيات متشابه، تصريح شده است. براي نمونه، در عيون اخبارالرضا از امام رضا عليهالسلامروايت شده است: «مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ اِلَي مُحكَمِهِ فَقَدْ هُدِي اِلَي صِراطِ مُسْتَقِيمٍ…»55 و يا در روايت ديگر آمده است: «… و كونوا في طلب ناسخ القرآن من منسوخه، و محكمه من متشابهه، وما أحل اللّه فيه مما حرم…»56 علّامه طباطبائي در يك جمعبندي كلي، مينويسد:
آنچه از بيانات مختلف ائمّه اهلبيت عليهمالسلام به دست ميآيد، اين است كه در قرآن مجيد، متشابه به معني آيهاي كه مدلول حقيقي خود را به هيچ وسيلهاي به دست ندهد، وجود ندارد، بلكه هر آيهاي اگر در افاده مدلول حقيقي خود مستقل نباشد به واسطه آيات ديگري ميتوان به مدلول حقيقي آن پي برد و اين همان ارجاع متشابه به محكم است.57
در مورد معناي اصطلاحي محكم و متشابه اقوال متعددي وجود دارد58 كه اغلب از قبيل ذكر مصاديق است. در اين نوشتار، تنها به ديدگاهي كه صحيحتر است اشاره ميشود: «محكم» آيهاي است كه در مدلول خود محكم و استوار باشد و معناي مراد آن به غير مراد اشتباه نشود و متشابه برخلاف آن است.59 «متشابه» نيز آيهاي است كه چند وجه معنايي شبيه به هم داشته باشد و روشن نيست كدام مراد ميباشد. با ارجاع آيات متشابه به محكم، ترديد از ذهن مخاطب و مفسّر براي تشخيص مصداق زدوده ميشود و آيه متشابه به لحاظ معنا در رديف محكمات قرار ميگيرد.60
نوعا آياتي كه درباره مبدأ و معاد و مسئله استطاعت (قدرت در اختيار) انسان و مقدار تصرف او در جهان ميباشد و نيز آيات آفرينش و علل تكليف و مانند آن، در زمره آيات متشابهند؛ زيرا معاني بلند و دقيق است، ولي الفاظ بسيار كوتاه و نارساست.61 در اينجا تنها به ذكر دو نمونه اكتفا ميشود:
نمونه نخست: آيه راجع به مسئله حيلولت خداوندي: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون» (انفال: 24)؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزي فرا خواندند كه به شما حيات ميبخشد، آنان را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمي و دلش حايل ميگردد، و هم به سوي او محشور خواهيد شد. در اين آيه، مسئله حيلولت (حايل شدن خدا ميان انسان و قلب او) مطرح شده كه متشابه است. مقصود از «حيلولت» چيست؟ برخي از اين آيه، جبر را استفاده كردهاند.62 ولي با مراجعه به ساير آيات معلوم ميشود كه مراد از «حيلولت»، حكومت جبر بر انسان نيست، بلكه مراد فاصله گرفتن انسان با دست خود از خويشتن است كه منجر به فراموشي انسانيت انسان ميشود؛ آنگاه است كه «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ…»(حشر: 19) صدق ميكند. «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُون»(انعام: 110)؛ پس قلبهاي آنان وارونه و خود را فراموش كردهاند. اين همان حيلولت خداوندي است.63
نمونه دوم: آيات مربوط به مشيّت الهي. استاد مطهّري، آيات راجع به مشيّت مطلقه الهي را متشابه، شمرده و مينويسد:
آيه 26 سوره آلعمران، متشابه است: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِير»، مالك اساسي همه ملكها خداست و به هر كه خواهد ملك دهد و از هر كه بخواهد، برميگيرد. اين آيه از اين نظر متشابه است كه قابليت چندگونه توجيه شبيه يكديگر را دارد؛ يكي اينكه در مشيّت الهي هيچ چيزي شرط هيچ چيز نيست، در نتيجه، ممكن است يك قومي يا يك فردي در دنيا و يا در آخرت بدون هيچ مقدّمهاي، به سعادت كامل و يا به بدبختي كامل برسد. متأسفانه اشاعره همين استفاده را از اين آيه كردهاند، غافل از اينكه اين آيه كيفيت جريان مشيّت را بيان نكرده است. و بايد با مراجعه به آياتِ محكم ديگر اين آيه را تفسير كرد؛ مانند آيه 53 سوره انفال: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيم» يا آيه 11 سوره رعد:«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.» از اين دو آيه، آيه اخير، اعم است؛ يعني خداوند نعمت و نقمتي را كه قومي دارند از آنها باز پس نميگيرد و تبديل به نقمت و نعمت نميكند، مگر آنكه خودشان را عوض كرده باشند. ولي آيه نخست فقط در مورد نعمتهاست و به نقمتها كار ندارد، اما با يك نكته اضافي؛ و آن اينكه ميفرمايد:«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرا» اين بدان موجب است كه خدا چنين نبوده است؛ يعني بر خلاف حكمت و كمال ذات خدايي است كه مشيّت او، گزاف جريان پيدا كند و هيچ چيزي را شرط هيچ چيز قرار ندهد.64
5. پيوند سياقي
سياق را ميتوان به عنوان يكي از معيارهاي پيوند معنايي آيات قرآن به شمار آورد؛ سياق عبارت است از: «نوعي ويژگي براي واژگان يا عبارت و يا يك سخن كه بر اثر همراه بودن آنها با كلمهها و جملههاي ديگر به وجود ميآيد»؛65 بدين معنا كه صدر و ذيل آيات، آهنگ و فضاي عمومي حاكم بر آنها و قرينه پيوسته آن در كشف مراد آيه و نيز ارتباط آن با آيات ديگر، نقش به سزا دارد. البته تحقق سياق در جملهها و آيات قرآن، منوط به ارتباط صدوري و نيز پيوند موضوعي است.
اصل ملاك بودن سياق براي فهم سخن افراد، يكي از اصول عقلايي است؛ به اين معنا كه گوينده عاقل و آشنا به قواعد محاوره، هرگز از كلمات و جملههايي كه به كار ميبرد، معاني ناهماهنگ و نامتناسب اراده نميكند. بر اين اساس، سياق در مواردي ملاك پيوند معنايي واژگان و آيات قرآن خواهد بود كه ناديده گرفتن آن، هماهنگي و تناسب ياد شده را خدشهدار كند.66 به عنوان نمونه اگر جمله شريفه «وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ» (بقره: 195) گسسته از قبل و بعد و فضاي عمومي حاكم بر آن در نظر گرفته شود، يك معناي گمراهكننده و به دور از حقيقت مورد نظر قرآن كريم خواهد بود؛ ليكن با توجه به فضاي حاكم بر آيه و قبل و بعد آن، روشن ميشود كه آيه در سياق آياتي است كه مسلمانان را به جهاد در راه خدا ترغيب ميكند. طبيعي است كه جهاد، زاد و توشه ميخواهد. از اينرو، لازم است كه ثروتمندان جامعه، براي تجهيز نيروي جهاد، انفاق كنند. به دنبال آن ميفرمايد: امساك از انفاق، سبب نابودي و انحطاط جامعه اسلامي و شكست از كافران است.67
به اعتقاد آيهاللّه معرفت، چون چينش و ترتيب آيات هر سوره نظم طبيعي داشته، و برحسب نزول بوده است، اصالت سياق يكي از معيارهاي استنباط و استناد است.68 ايشان «سياق» را داراي انواع ذيل ميداند:
الف. سياق عام: سياق بين همه آيات قرآن. برخي از قرآنپژوهان با استناد به واژههاي: «مُتَشابِها» و «مَثانِي» در آيه شريفه «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتابا مُتَشابِها مَثانِي» (زمر: 23)؛ نتيجه ميگيرند كه آيات قرآن از نظر لحن و اسلوب و سياق شبيه به هم بوده و هيچ اختلافي با هم ندارند. و تعبير «مَثانِي» نيز حاكي از انعطاف برخي آيات به بعضي ديگر است؛ به گونهاي كه برخي از آنها شاهد برخي ديگر است.69
ب. سياق ميان مجموعه آيات يك سوره؛ كه بر مبناي وحدت موضوعي هر سوره شكل ميگيرد.
ج. سياق آيه يا يا آياتي كه پيوستگي در نزول داشتهاند.
به اين ضابطه در برخي از تفاسير توجه چنداني نشده است. ولي علّامه طباطبائي در تفسير الميزان به سياق آيات، فراوان استدلال كرده و با توجه به سياق آيهها، پيوند معنايي آنها را روشن نموده و به گونهاي، بين آيات به ظاهر از هم گسسته، پل ارتباطي وثيقي برقرار كرده است.
در آيه «يوْمَئِذٍ يوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِين» (نور: 25) مراد از «دين»، «جزاء»؛ چنانكه در آيه «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (حمد: 4) دين به همين معنا به كار رفته است. اين معنا نظر به اتصال و ارتباط اين آيه با آيات پيش از آن و نظر به سياق آيه است؛ اما با صرفنظر از سياق و به طور مستقل، ممكن است مراد از «دين» در اين آيه، چيزي شبيه ملت و آيين باشد.70
علّامه طباطبائي در تفسير آيه 12 سوره آلعمران «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ» مينويسد:
و از ظاهر سياق برميآيد كه مراد از جمله «الذين كفروا» مشركان هستند؛ همچنانكه ظاهر جمله«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ…» (آلعمران: 10) نيز مشركان است، نه يهوديان، و اين نظريه بهتر ميتواند دو آيه را به هم پيوند دهد.71
نتيجهگيري
نتيجه اينكه اصل وجود پيوند معنايي بين آيات قرآن، و تأثير آن در تفسير به ويژه در شيوه «تفسير قرآن به قرآن» و «تفسير موضوعي» قابل انكار نيست، ولي آنچه بايد بدان توجه كرد، ضابطهمند ساختن اين مسئله است. در همين زمينه، پنج معيار اساسي ارائه ميگردد:
1. معيار واژگاني: يكي از معيارهاي ابتدايي در كشف پيوند معنايي آيات قرآن، پيوند واژگاني و بررسي موارد استعمال آنها در خود قرآن كريم است.
2. معيار ساختاري: اين معيار بيشتر ناظر به ساختارهاي ويژه قرآني است كه با توجه به آن، ميتوان در موارد مشابه، مراد آيه موردنظر را به دست آورد.
3. معيار موضوعي: محوريترين معيار پيوند معنايي آيات قرآن، همين پيوند موضوعي آنهاست. اين معيار خود، معيارهاي فرعي ديگري همچون پيوند عموم و خصوص، پيوند مطلق و مقيّد، پيوند مجمل و مفصل و غير اينها را دربر ميگيرد.
4. معيار محكم و متشابه: يك معيار قرآني است و بر اساس آن، معناي آيات متشابه با ارجاع به آيات محكم مربوط به آن، روشن ميگردد. هرچند اين معيار نيز از مصاديق معيار موضوعي است، ولي نظر به اهميت ويژه آن به عنوان معيار مستقل طرح گرديد.
5. معيار سياقي: توجه به اين ضابطه، به ويژه در فرازهاي درون يك آيه و نيز آيات پيوسته يك سوره، در فهم و كشف و ارتباط معنايي آن آيات، بسيار حايز اهميت است.
البته معيارهاي مذكور به حصر عقلي نبوده و ممكن است برخي از آنها از ديدگاه بعضي متداخل باشد و نيز ميتوان با دقت بيشتر در آيات قرآن، روايات معصومان عليهمالسلام، تفاسير موضوعي و مطالعه تفسيرهايي كه بر اساس «تفسير قرآن به قرآن» شكل گرفتهاند، معيارهاي ديگري را هم ارائه نمود. ولي به هر حال، معيارهاي يادشده به عنوان معيارهاي اساسي پيوند معنايي آيات قرآن به شمار ميآيند.
نویسنده: علي فتحي
پى نوشت ها
1ـ براى آگاهى بيشتر ر. ك. علىاكبر بابايى و ديگران، روششناسى تفسير قرآن قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379، ص 192 / همو، مكاتب تفسيرى (تهران، سمت، 1386)، ج 2، ص 127.
2ـ ر.ك. علىاكبر بابايى و ديگران، پيشين، ص 293.
3ـ ر. ك. محمّد رشيد رضا، تفسير المنار بيروت، دارالمعرفة، بىتا، ج 1، ص 22.
4ـ ر.ك. محمود رجبى، روش تفسير قرآن قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1383، ص 57.
5ـ ابن فارس، معجم مقاييساللغة بيروت، دارالاسلامية، 1410، ج 5، ص 5 / راغب اصفهانى، مفردات (دمشق، دارالقلم، 1416)، ماده «كفر».
6ـ در برابر معناى لغوى «كفر»، واژه «شكر»، و در مقابل معناى اصطلاحى آن، واژه «ايمان» قرار دارد. ر.ك. خليلبن احمد فراهيدى، العين (قم، اسوه، 1414 / ابن منظور، لسان العرب، (بيروت، دارصادر، 1414)، ماده كفر.) از موارد كاربرد واژه «كفر» در قرآن، به دست مىآيد كه هرجا اين ماده و مشتقات آن در آيهاى همراه با ماده «شكر» و مشتقات آن ذكر شود، منظور معناى لغوى «كفر» (پوشاندن) مىباشد: «فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِى وَ لا تَكْفُرُونِ»(بقره: 152) و در موارد فراوانى هم در معناى اصطلاحى آن به كار رفته است: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (بقره: 6). ر.ك. غلامعلى همايى، واژهشناسى قرآن (قم، مركز جهانى علوم اسلامى، 1383)، ص 228.
7ـ براى آگاهى بيشتر، ر.ك. مساعدبن سليمان طيار، فصول فى اصول التفسير رياض، دار النشر الدولى، بىتا، ص 106 / علىاكبر بابايى و ديگران، پيشين، ص 85.
8ـ ابى منصور محمّدبن احمد أزهرى، تهذيب اللغة بيروت، دار احياء التراث العربى، 1421، ج 15، ص 453.
9ـ شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا عليهالسلام قم، كتابفروشى طوس، 1363، ج 1، ص 424.
10ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1422، ج 17، ص 18ـ19 / علىاكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 286.
11ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 7.
12ـ در نگارش اين قسمت، از مقاله «معناشناسى واژههاى قرآن و تفسير موضوعى»، عليرضا نيازاده، معرفت 96 آذر 1384 ص 43ـ46 استفاده شده است.
13ـ توشيهكو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، چ پنجم تهران، شركت سهامى انتشار، 1381، ص 5.
14ـ همان، ص 17؛ ايزوتسو در اثر ديگر خود، بعد از بيان اصول تجزيه و تحليل معنايى، برخى از اصطلاحات قرآنى مانند حوزه معنايى «كفر»، «ايمان» و واژهها و مفاهيم مرتبط با آن دو را تجزيه و تحليل كرده است. ر.ك. همو، ساختمان معنايى مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن، ترجمه فريدون بدرهاى تهران، قلم، 1360، ص 145.
15ـ ر.ك. سيدمهدى شهيدى، «حوزه معنايى صراط مستقيم در بيان قرآن كريم»، انديشه صادق 15 تابستان 1383، ص 34.
16ـ مقاتلبن سليمان، تفسير قرآن، تحقيق عبداللّه محمود شحاته بيروت، دار احياء التراث العربى، 1423، ج 1، ص 501.
17ـ محمّدبن مسعود عيّاشى، تفسير عيّاشى بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411، ج 1، ص 298 / شيخ حرّ عاملى، وسائلالشيعه (قم، مؤسسه آلالبيت عليهمالسلام، 1412)، ج 8، ابواب صلاة المسافر، ب 22، ح 2، ص 517.
18ـ ر.ك. علىاكبر رستمى، آسيبشناسى و روششناسى تفسير معصومان عليهمالسلامرشت، كتاب مبين، 1380، ص 139.
19ـ شيخ حرّ عاملى، پيشين.
20ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403، ج 74، ص 92ـ110.
21ـ ر. ك. على فتحى، «تفسير موضوعى و مراحل آن»، معرفت 107 آبان 1385، ص 98ـ99.
22ـ شيخ صدوق، معانىالاخبار قم، جامعه مدرسين، 1361، ص 36 / سيد هاشم بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن (تهران، بنياد بعثت، 1416)، ج 1، ص 115 / عبدالعلى حويزى، نورالثقلين (بيروت، مؤسسة التاريخ العربى، 1422)، ج 1، ص 515، ح 344.
23ـ اسماعيلبن كثير، تفسير القرآنالعظيم بيروت، دارالاندلس، بىتا، ج 1، ص 53 / محمّدبن على شوكانى، فتح القدير (بيروت، دارالكلم الطيب، 1416)، ج 1، ص 29.
24ـ عبدالعلى حويزى، پيشين، ج 1، ص 151، ح 344.
25ـ محمّدبن على ابن شهر، متشابه القرآن و مختلفه (قم، بيدار، 1410)، ج 2، ص 27.
26ـ محمّدبن اسماعيل بخارى، جامع الصحيح بيروت، دارالفكر، 1426، كتاب تفسير قرآن، سوره انعام، ح 4629، ص 1139 / ترمذى، سنن (بيروت، داراحياء التراث العربى، بىتا)، كتاب تفسير قرآن، سوره انعام، ح 3067، ص 262 / ابن كثير، پيشين، ج 4، ص 444.
27ـ احمدبن تيميه، مقدّمة فى اصول التفسير بيروت، منشورات دار مكتبة الحياة، بىتا، ص 93.
28ـ عباسعلى عميد زنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379، ص 361.
29ـ ر.ك. على الاوسى، روش علّامه طباطبائى در تفسير، شناختنامه علّامه طباطبائى قم، اسوه، بىتا، ج 2، ص 152.
30ـ ر. ك. عبدالفتاح خالدى، تعريف الدارسين بمناهج المفسرين دمشق، دارالقلم، 1423، ص 160.
31ـ علىاكبر بابايى و ديگران، پيشين، ص 280.
32ـ ر.ك. محمد أبوطبره، المنهج الاثرى فى تفسير القرآن قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1414، ص 72.
33ـ ر.ك. جلالالدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن مصر، دارمصر للطباعة، بىتا (النوع السادس والاربعون)، ص 323ـ325.
34ـ همان.
35ـ محمّدبن مسعود عيّاشى، پيشين، ج 1، ص 319ـ320 / محمّدهادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب مشهد، الجامعة الرضوية للعلوم الاسلامية، 1419، ج 2، ص 22ـ25.
36ـ ر.ك. محمّدهادى معرفت، پيشين، ج 2، ص 22.
37ـ ر.ك. جلالالدين سيوطى، پيشين، النوع الخامس والاربعون، ص 319.
38ـ همان.
39ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار تهران، صدرا، 1380، ج 20، ص 235.
40ـ محمود آلوسى، روحالمعانى بيروت، دارالفكر، 1417، ج 2، ص 64؛ ج 5، ص 64 / عبدالفتاح الخالدى، پيشين، ص 166.
41ـ مرتضى مطهّرى، پيشين، ج 20، ص 214، 229 و 235 / محمّد بهرامى، «قرآن و آزادى از منظر استاد مطهّرى»، پژوهشهاى قرآنى 17ـ18 بهار و تابستان 1378، ص 68.
42ـ مرتضى مطهّرى، پيشين، ص 239.
43ـ براى نمونه، ر.ك. سيدمحمود هاشمى، بحوث فى علم الاصول بىجا، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1417، مباحث الدليل اللفظى، ج 3.
44ـ ابوالفتوح رازى، روضالجنان و روحالجنان مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1371، ج 1، ص 17.
45ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن تهران، صدرا، 1378، ج 5، ص 80. آيهاللّه جوادى آملى، اطلاق و تقييد در آيات شفاعت را به تفصيل و مستوفا بحث كرده است. (ر.ك. عبداللّه جوادى آملى، تفسير تسنيم «قم، اسراء، 1381»، ج 4، ص 220ـ320.)
46ـ نهجالبلاغه، تحقيق محمّد عبده بيروت، الدار الاسلامية، 1412، خ 17، ص 59.
47ـ سيد قطب، التصوير الفنى للقرآن بيروت، دارالشروق، 1415، ص 36ـ37.
48ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن بيروت، دارالمعرفة، 1408، ج 5ـ6، ص 590.
49ـ در اين موضوع اختلافات مبنايى به چشم مىخورد. طبق مبناى آيهاللّه خوئى، بسيارى از آياتى كه ناسخ و منسوخ شمرده شدهاند، از منسوخات نبوده، بلكه از مصاديق عموم و خصوص و مانند آن است. وى، تنها آيه نجوا را مصداق صحيح نسخ مىداند. ر.ك. سيدابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسيرالقرآن قم، مؤسسة احياء آثار الامام الخوئى، بىتا / محمّدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416)، ج 2، ص 273 / مركز فرهنگ و معارف قرآنى، علوم القرآن عندالمفسرين (قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1375)، ج 2، ص 605.
50ـ براى آگاهى بيشتر، ر.ك. جلالالدين سيوطى، الاتقان، النوع السابع و الاربعون / محمّدهادى معرفت، التمهيد فى علومالقرآن قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416، ج 2، ص 273 / مركز فرهنگ و معارف قرآنى، علومالقرآن عندالمفسّرين، ج 2، ص 605.
51ـ ر.ك. ابوالقاسم خوئى، پيشين، ص 275.
52ـ ر.ك. محمّدجواد بلاغى، آلاء الرحمن فى تفسيرالقرآن بيروت، دار احياء التراث العربى، بىتا، ج 1، ص 255.
53ـ ر.ك. شريف رضى، حقائقالتأويل فى متشابه التنزيل، ترجمه محمود فاضل مشهد، آستان قدس رضوى، 1366، ص 110.
54ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 20.
55ـ شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا عليهالسلام قم، كتابفروشى طوس، 1363، ج 1، ص 290 / فيض كاشانى، تفسير صافى (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1377)، ج 1، ص 319.
56ـ شيخ حرّ عاملى، پيشين، ج 27، كتاب القضاء، ب 13، ح 23، ش 3355، ص 183.
57ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام بىجا، دارالكتب الاسلاميه، 1379، ص 30.
58ـ ر.ك. محمّدبن عبداللّه زركشى، البرهان فى علوم القرآن بيروت، دارالفكر، 1408، ج 2، ص 79.
59ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 34 / همو، الميزان، ج 3، ص 39 و 68.
60ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 21.
61ـ ر.ك. محمّدهادى معرفت، التمهيد، ج 3، ص 97.
62ـ فخر رازى، تفسير كبير بيروت، دارالفكر، 1423، ج 15، ص 147ـ148.
63ـ ر.ك. محمّدهادى معرفت، پيشين، ج 3، ص 97.
64ـ ر.ك. مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار تهران، صدرا، 1378، ص 133.
65ـ محمود رجبى، پيشين، ص 92.
66ـ براى آگاهى بيشتر از «سياق»، ر.ك. علىاكبر بابايى و ديگران، پيشين، ص 119ـ139.
67ـ محمّدجواد صاحبى، شناختنامه قرآن «مقالاتى در شناخت قرآن كريم» قم، احياگران، 1384، ج 1، مقاله محمّدباقر سعيدىروشن، «مصادر فهم قرآن»، ص 108.
68ـ ر.ك. محمّدهادى معرفت، التفسيرالاثرى الجامع قم، مؤسسهالتمهيد، 1383، ج 1، ص 74.
69ـ همان، ص 70.
70ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 18، ص 247؛ ج 15، ص 95.
71ـ همان، ج 3، ص 92.
نشریه معرفت شماره 122