چكيده
دين اسلام مجموعه اى از اعتقادات، احكام و قوانين اخلاقى است. انسانِ دينى، علاوه بر دارابودن اعتقاد درست و عمل به احكام اسلامى، مزيّن به اخلاق اسلامى مى باشد. در اين زمينه روشهاى تربيتى قرآن راهنما و راهگشاست.
هدف نوشتار حاضر معرفى و ارائه برخى روشهاى تربيتى قرآن مى باشد. اين نوشتار با رويكرد توصيفى ـ تحليلى و به شيوه اسنادى پنج روش تربيتى قرآن (بيدارى فضايل فطرى اخلاقى، پند و اندرز، عفو، انجام اعمال عبادى و ارائه الگوى شايسته) را كه جنبه عمومى نسبت به همه انسانها و رابطه با اخلاق و تربيت بشر دارد. با استخراج آن روشها در آيات كريمه مورد بحث و بررسى قرار داده است.
نگارنده معتقد است از آن جهت كه روشهاى تربيتى قرآن از علم نامحدود خداوند كه آگاه به احوال و نياز نوع بشر در تربيتش مىباشد ارائه شده و آن روشها جنبه عمومى دارد، مربيان براى تربيت نوع بشر ناگزير به كارگيرى آن روشها مىباشد تا در تحقق اهداف تربيتى اسلام به مطلوب خويش برسانند.
كليدواژه ها: قرآن، تربيت، روش تربيتى، فضايل اخلاقى، پند و اندرز، عفو، اعمال عبادى، الگوى شايسته.
مقدّمه
تربيت اسلامى يكى از مهمترين و عمدهترين بخش معارف اسلامى و فلسفه بعثت پيامبران و اساسىترين وظيفه اولياى الهى و متوليان و مربيان جامعه انسانى اسلامى است، كه با مراجعه به متون اسلامى بخصوص قرآن كريم، اين حقيقت بر همگان آشكار مىشود. آيات زير بيانگر ادعاى فوق است:
ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ» (مائده: 105)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! مراقب خود باشيد.
ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ» (تحريم: 6)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگه داريد.
ـ «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» (شمس: 9و10)؛ هركس نفس خود را پاك و پاكيزه كرده، رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است.
ـ «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ» (جمعه: 2)؛ او كسى است كه در ميان جمعيتِ درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند.
پرواضح است، براى تحقق تربيت بر مبناى دين مبين اسلام، بشر ناگزير به بكارگيرى روشهاى تربيتى ارائهشده در كتاب زندگى و در گفتار و سيره معصومان عليهمالسلاممىباشد. از آنجايى كه راه رسيدن به تربيت دينى در گرو آشنايى با روشهاى دينى مىباشد، برخى از روشهاى تربيتى در قرآن را با هدف آشنايى آن روشها بررسى مىكنيم.
روشهايى براى تربيت و پرورش آدمى در علوم تربيتى و روانشناسى ارائه شده كه برخى از آنها برگرفته از متون اسلامى بوده، و برخى به واسطه تجارب تربيتى و علوم روز ارائه شده است. پرداختن به روشهاى تربيتى قرآن كريم از دو جهت ضرورى به نظر مىرسد:
جهت اول: قرآن كريم، هدف نزول خود و ارسال پيامبران را تربيت و پرورش روح آدمى دانسته و به بشر گوشزد نموده است كه راه رسيدن به رستگارى فطرى، كه مطلوب انسانهاست، در گرو تربيت و پرورش روح و روان مىباشد. بديهى است هر آنچه كه در رسيدن به هدف مذكورِ قرآنى موردنياز است، بايد در اين كتاب آسمانى ارائه شده باشد؛ چه آنكه قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است.
براساس همين هدف نزول (تربيت آدمى)، در ذيل آيه «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ» (نحل: 89) (ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است) فرمودهاند: با توجه به اينكه قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است كه براى تكامل فرد و جامعه در جنبههاى معنوى و مادى نازل شده است، روشن مىشود كه منظور از همه چيز، تمام امورى است كه براى پيمودن اين راه لازم است، نه اينكه قرآن يك دائرهالمعارف بزرگ است كه تمام جزئيات علوم رياضى و جغرافيايى و شيمى و فيزيك و گياهشناسى و… در آن آمده است، هرچند قرآن با دعوتى كلى، به كسب همه علوم و دانشها، از جمله دانشهاى يادشده و غير آن، توصيه نموده است.1 به تعبير ديگر، هر چيزى كه در تأمين سعادت انسانها سهم دارد، در اين كتاب الهى بيان شده است، و اگر انجام كارى سبب فراهم نمودن سعادت بشر است، در قرآن آمده و اگر ارتكاب عملى مايه شقاوت بشر مىشود، پرهيز از آن به صورت دستورى لازم در آن تعبيه شده است.2
جهت دوم: به شهادت آيات متعدد و روايات معصومان عليهمالسلام و جنبههاى اعجازآميز قرآن كريم، قرآن كلام خداست و از علم نامتناهى او سرچشمه گرفته است و خداوند كه خالق انسان است، به روحيات او آگاه بوده است.
در پيشينه بررسى موضوع روشهاى تربيتى از ديدگاه قرآن بايد گفت كتابهايى همچون تعليم و تربيت اسلامى اثر على شريعتمدارى و تربيت اسلامى اثر على قائمى نوشته شده و همچنين در كتب تفسيرى، ذيل آيات تربيتى و كتب اخلاقى پژوهشهايى انجام شده است، ولى از آنجا كه به موضوع موردنظر به صورت استقلالى نگاه شده و دستهبندى در نوشتهها به ويژه كتب تفسيرى و اخلاقى نظاممند نيست و به ديد تربيتى تفكيك نشده و مورد بررسى قرار نگرفته است.
در اين نوشتار، دستهبندى جديدى در استخراج و معرفى روشهاى تربيتى قرآن با استناد به آيات متعدد قرآنى و ضرورت ارائه روشهاى تربيتى ارائه گرديد. علاوه بر آنكه چگونگى استخراج روشها براساس آيات كريمه ذكر شده است.
سؤال اصلى پژوهش حاضر اين است كه آيا قرآن در راستاى تحقق اهداف تربيتى اسلامى روشهاى كاربردى ارائه داده است؟
بر مبناى اين سؤال اصلى، سؤالات فرعى مطرح است:
1. آيا روشهاى تربيتى قرآن قابل اجرا مىباشد؟
2. آيا مربيان و معلمان به روشهاى تربيتى قرآن آشنايى دارند؟
با توجه به سؤالات مطرح شده در اين مقاله، تلاش شده است تا با معرفى روشهاى تربيتى قرآن زمينههاى اجرايى و راهكار براى مربيان و معلمان تعليم و تربيت ارائه شود.
مفهوم شناسى
تربيت
تربيت مصدر باب تفعيل و از ماده «ربو» و به معناى زياد كردن، نمو دادن، وسيله رشد را فراهم نمودن و پاك گردانيدن آمده است.3
تربيت در اصطلاح عبارت است از فراهم ساختن زمينههاى رشد و شكوفايى تربيتپذير و رساندن او به مرحلهاى كه استعدادها و قابليتهايش را بروز دهد.4
به ديگر سخن، تربيت به معناى رشد و نمو و حركت هر شىء به سمت هدف و غايتى است كه آن شىء كمال خود را باز مىيابد.5
به نظر مىرسد با توجه به مفهوم لغوى و اصطلاحى تربيت، بايد گفت: تربيت دينى عبارت از رشد و نمو و فراهم ساختن زمينه هاى رشد و شكوفايى تربيتپذير براساس تعليمات و روشهاى دينى كه نتيجه آن در رفتارهاى تربيت پذير ظاهر مى شود.
روش تربيتى
روش در لغت فارسى به معناى طريقه، اسلوب، راه يا منوال است و در اصطلاح علوم تربيتى، شيوههايى است كه با استفاده از آنها، فرد مىتواند تعليمات و معارف حق و اخلاق پسنديده را در خود يا ديگرى پياده كرده و عمق بخشد و ناپاكى را از صفحه دل و روح خود يا ديگرى بزدايد.6
1. بيدارى فطرت فضايل اخلاقى
1ـ1. واژه شناسى فطرت و ويژگى هاى آن
ظاهرا كلمه «فطرت»، قبل از قرآن سابقهاى ندارد و براى اولين بار، قرآن اين لغترادرموردانسان به كار برده است.7
واژه فطرت در فرهنگ فارسى به معناى سرشت، طبيعت، نهاد و صفت طبيعى انسان آمده است.8
اين واژه، در استعمال بعدى به معناى «آفرينش» به كار گرفته شده است.9
1-2. ويژگى هاى فطرت
مطابق آيه شريفه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» (روم: 30) (پس روى خود متوجه آيين خالص گردان. اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست)، فطرت داراى سه ويژگى است:
1. همگانى است؛ از اينرو، در آيه مباركه، فاعل خدا و مفعول آن «النَّاسَ» است، فطرت نسبت به همه انسانها عموميت دارد و ديگر نمىتوان گفت: مثلاً فطرت ايرانى، عربى، سيااه و سفيد، بلكه فطرت به كل ناس مربوط است… پس معلوم مىشود آنچه موردنظر خداى متعال بوده است در همه انسانها وجود دارد؛ زيرا كسى كه اين فطرت را به وجود آورده آن را به فرد يا صنف خاصى اختصاص نداده است، پس اولين ويژگى فطرت عموميت آن است.
2. ذاتى و خدادادى است: فطرت ـ كه نوعى آفرينش معنا شد ـ فقط از ناحيه خداست. خداست كه مردم را بر اين فطرت آفريده است. اين خلقت از ناحيه خداست و از لحاظ فاعلى به مردم نسبتى ندارد، علاوه بر اين، همين موضوع را از فراز بعد هم مىتوان استنباط كرد؛ زيرا مىفرمايد: «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» اين فطرت ـ كه دين انسانها مطابق با آن يا عين آن است ـ قابل تبديل نيست. كلمه «خلق» هم در «لخلق اللّه» دلالت مىكند بر اينكه مقصود از فطرت همانخلقتاست،وغيرازاينچيزىنيست.
3. قابل تغيير و تبديل نيست: سومين ويژگى امور فطرى اين است كه تغيير و تبديلى نمىپذيرد و هميشه ثابتاند. پس، از اين آيه شريفه مىتوان سه ويژگى براى فطرت استنباط كرد: اولاً، شامل همه انسانها مىشود. ثانيا، ذاتى و خدادادى است، نه اكتسابى. ثالثا، قابل تبديل و تغيير نيست.10
آفرينش انسان
با توجه به متون اسلامى، انسان موجودى دو بعدى و تركيبشده از نور و شهوت است. به تعبيرى، انسان مركب است از آنچه كه در فرشتگان وجود دارد و آنچه كه در خاكيان موجود است؛ هم ملكوتى است و هم ملكى.11
حضرت على عليهالسلام مىفرمايد: «خداوند در فرشتگان عقل نهاده است نه خواهشهاى نفسانى، و در حيوانات ميل و خواهش نهاده است نه عقل، و در بنىآدم هر دو را نهاده است. پس آنكه عقلش بر خواهشش فائق آيد از فرشتگان بهتر است و هر كه خواهشش بر عقلش غالب گردد از حيوانات بدتر است.»12
به تعبير قرآن كريم، «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف: 179)؛ آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر!
علاوه بر روايت مذكور، آيات متعددى بر ادعاى فوق دلالت دارد كه در آدمى هم ميل به پستى و زشتى وجود دارد و همى ميل به نيكى و فضايل.
نكته قابل توجه اينكه مُلكى بودن آدمى منحصر به فطرت توحيدى (عشق و پرستش) نيست، بلكه آدمى داراى فطريات متعددى است. به تعبير استاد مطهّرى، «فطريات احساسى يا گرايشات در آدمى اجمالاً پنج مقوله است يا لااقل ما فعلاً پنج مقوله از اينها را مىشناسيم كه عبارتند از: 1. حقيقتجويى؛ 2. گرايش به خير و فضيلت؛ 3. گرايش به جمال و زيبايى؛ 4. گرايش به خلاقيت و ابداع؛ 5. عشق و پرستش.»13
آيات ذيل، دلالت بر گرايش طبيعت آدمى به پستى و زشتى دارند:
ـ «كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى» (علق: 6و7)؛ چنين نيست، به يقين انسان طغيان مىكند از اينكه خود را بىنياز ببيند.
ـ «وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ» (عصر: 1و2)؛ به عصر سوگند، كه انسانها همه در زيانند.
ـ «بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ» (قيامت: 5)؛ بلكه او مىخواهد در تمام عمر گناه كند.
آدمى به خاطر دارا بودن ميل به فسق و فجور، قيامت را انكار مىكند تا پشت سر اين عقيده بتواند آزادانه دست به هر گناهى بزند. به سبب وجود همين آيات، بعضى از بزرگان فرمودهاند: طبيعت انسان و مسير طبيعى او ميل به سوى نقص و زشتىها و رذايل دارد و خروج از اين مسير طبيعى و حركت به سوى كمال به عاملى ديگر نياز دارد تا او را وادار نمايد از آن مسير طبيعى خارج شود و راه كمال و مستقيم را بپيمايد.14 آرى، انسان به گونهاى خلق شده است كه برخى خواستهاى پست در او وجود دارد.
آياتى نيز دلالت بر گرايش انسان به نيكى و فضايل اخلاقى دارند. اين آيات عبارتند از:
ـ (أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ» (لقمان: 14)؛ براى من و پدر و مادرت شكر به جاى آور.
روشن است كه سپاسگزارى در برابر خداوند و ديگر انسانها، رفتارى پسنديده و نيكوست و اين نيكى را انسانها با وجدان خود درك مىكنند. به خاطر وجود حس سپاسگزارى در بشر، خداوند آدميان را به آن فرمان مىدهد.
ـ «وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ» (بقره: 3)؛ و از آنچه روزىشان دادهايم در راه خدا به مستمندان و بيچارگان كمك مىكنند.
خدمت به همنوع، كارى پسنديده و نيك است كه علاوه بر سفارش شرع مقدس، وجدان انسان به خوبى درمىيابد كه چنين خدمتى عمل نيك و مطابق با سرشت اوست. به خاطر وجود اين گرايش (نيكى به همنوع)، خداوند دعوت به انفاق نموده است.
استخراج روش تربيتى بيدارى گرايش به فضايل در قرآن
انسانها به دليل مأنوس بودن با ماديات و سرگرمشدن به آنها گاهى از آنچه كه در نهادشان تعبيه شده است غفلت كرده و آن را از ياد مىبرند. حالت غفلت از حالاتى است كه دامنگير انسان مىشود و نتيجه آن، تن دادن به زشتى و بىخبرى از خداوند متعال و هويت و نيازهاى انسانى مىباشد. اين حالت در قرآن كريم مذمّت شده و خداوند، دارنده اين حالت را به چهارپايان و بلكه بدتر از آن تشبيه نموده است: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرا مِنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»؛ و به يقين بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم. آنها دلهايى دارند كه با آن نمىفهمند و چشمانى دارند كه با آن نمىبينند و گوشهايى دارند كه با آن نمىشنوند. آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر از آنها. اينان همان غافلانند.
همه گرفتارى ها و خطاهايى كه به وسيله نفس اماره و شيطان رخ مىدهد، به دليل غفلت از ياد حق و عذاب و عقاب اوست. به علاوه، غفلت از حق قلب را تيره مىسازد و در نتيجه، شيطان و هواى نفس بر انسان چيره مىشود. در مقابل، تذكر و يادآورى حضرت حق به دل صفا مىدهد و موجب تصفيه روح و خالص گشتن آن از رذايل، و آزادى انسان از قيد اسارت نفس مى شود.15
استخراج اين روش تربيتى در قرآن، دستكم براساس دو دسته از آيات كريمه است:
دسته اول: آياتى كه در آنها سخن از تزكيه و تربيت آدمى شده است. بديهى است كه تزكيه نمودن انسان براساس وجود يك سلسله استعدادها و ويژگىهايى است كه در انسان قابل تحقق مىباشد كه حداقل ويژگى آن گرايش به پاكى و فضايل اخلاقى است.
به ديگر سخن، تربيت يعنى: رشد دادن و پرورش دادن، و اين مبنى بر قبول كردن يك سلسله استعدادها و به تعبير امروز، يك سلسله ويژگىها در انسان است.16
به دليل وجود گرايش به رشد و پاكى، خداوند يكى از وظايف پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را تزكيه و پرورش آدمى ذكر نموده و فرموده است: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ.»(جمعه: 2)
دسته دوم: آياتى كه در آنها عوامل غفلت و جايگاه غافلان ذكر شده است و خداوند بشر را از گرفتارشدن در غفلت برحذر مىدارد. روشن است كه برحذر داشتن از غفلت در جايى است كه قبلاً اطلاع و آگاهى از امر غفلت شده وجود داشته باشد. اگرچه مصداق اتم برحذر داشتن از غفلت، مبدأ و معاد مىباشد، ولى اين اتم بودن، دلالت بر انحصار ندارد، بلكه غفلت آدمى از گرايش به نيكى و فضايل اخلاقى، كه بخشى از مجموعه دين مىباشد، مصداقى ديگر از برحذر داشتن خداوند از بىخبرى است.
عوامل غفلت در قرآن عبارتند از: اموال، اولاد، مظاهر دنيا، و شيطان كه در آيات ذيل بيان شده است:
ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ» (منافقون: 9)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند.
ـ «فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(فاطر: 5)؛ مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد، و مبادا شيطان شما را فريب دهد و به كرم خدا مغرور سازد.
ـ «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»(مجادله: 19)؛ شيطان بر آنها مسلط شده و ياد خدا را از خاطرشان برده است.
روشهاى غفلت زدايى در قرآن
خداوند متعال در كتاب زندگى دستكم از سه روش براى غفلتزدايى آدمى بهره گرفته است:
1. يكى از شئون پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را «تذكر» (يادآورىكننده) معرفى نموده است تا مردم را تذكر و پند دهد و آنها را از غفلت و بىخبرى بيرون آورد.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
ـ «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ» (غاشيه: 21)؛ پس تذكر ده كه تو فقط تذكردهندهاى.
ـ «فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ» (ق: 45)؛ پس به وسيله قرآن، كسانى را كه از عذاب من مى ترسند متذكر ساز.
2. يكى دیگر از شئون قرآن را ذكر بيان نموده است تا مردم در پرتو ذكر و يادآورى قرآن، به سوى خداوند و انجام اعمال نيك كه فطرى و گرايش مُلكى آنهاست سوق پيدا نموده و از زشتىها و آلودگىها پرهيز نمايند:
ـ «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ» (يس: 69)؛ اين (كتاب آسمانى) فقط ذكر و قرآن مبين است.
ـ «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(نحل: 44)؛ و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است، براى آنها روشن سازى.
«تذكر» در مسائلى است كه فطرت انسان خود به خود صحّت آن مسائل را درك مىكند، ولى بايد يادآورى كرد و توجه داد.17
با توجه به اينكه احكام دين براساس فطرت آدمى نازل شده است، خداوند قرآن را به عنوان يادآورنده معرفى نموده تا بشر را از غفلت نمودن احكام فطرى بيرون آورد و آنچه را كه با فطرت خود درك مىكند به بوته فراموشى و نسيان نسپارد.
3. در آيات متعددى بشر را به ذكر و ياد نمودن دعوت نموده است كه مصداق اتم آن ذكر و ياد خداست؛ چه آنكه آدمى وقتى هميشه وجود خدا را احساس نمايد و خود را مخلوق آن ذات متعال بداند و سراسر وجود خود را محتاج و نيازمند به او، از دستورات و اوامر آن ذات متعال تخطى و سرپيچى نخواهد نمود.
ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرا كَثِيرا» (احزاب: 41)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خدا را بسيار ياد كنيد.
اگرچه عبادات وجوبى براى تنبه و آگاهى و توجه به ذات اقدس است، ولى هريك از آنها محدود به زمان، و معين به اندازهاى مىباشد؛ مثل نماز كه در شبانهروز هفده ركعت و روزه در طول سال به مدت يك ماه و حج در طول عمر به شرط استطاعت مالى و بدنى يك بار واجب شده است. اما ذكر و ياد خدا كه گونههاى مختلفى دارد، محدود به وقت و اندازه معين نشده است، بلكه به وصف «كثيرا» آمده است؛ يعنى ذكر و ياد او تا جايى كه آدمى از غفلت و بىخبرى بيرون آيد؛ چه آنكه فلسفه ياد نمودن، امر به خروج از بىخبرى و غفلت است.
بر همين اساس، يكى از روشهاى تربيتى قرآن براى خروج از غفلت و بىتوجهى، دعوت آدميان به ذكر و ياد اوست؛ چراكه با فراموشى او اولاً، شيطان بر انسان غلبه مىنمايد: «وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»(زخرف: 36)؛ (و هركس از ياد خدا رويگردان شود شيطان را به سراغ او مىفرستيم، پس همواره قرين اوست) و ثانيا، انسان دچار خودفراموشى هويت انسانى خويش مىشود: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»(حشر: 19) (و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خودفراموشى گرفتار كرد.) و آشكار است كه همه گرفتارىها و بىبندوبارىهاى اخلاقى به واسطه فراموشى از هويت و نيازهاى واقعى انسان و تسلط دشمن قسمخورده آدمى، شيطان مىباشد.
آرى، چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان است و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مىگردد، براى مبارزه با آن راهى جز «ذكر كثير» نيست. ذكر كثير به معناى واقعى كلمه يعنى «توجه با تمام وجود به خداوند» نه تنها با زبان و لقلقه لسان. 18
2. پند و اندرز (موعظه)
در ضمنِ 14 سوره و 24 آيه، و 25 مرتبه از ماده «وعظ» در قرآن سخن به ميان آمده است.
معادل عربى پند و اندرز، «موعظه» است كه در لغت فارسى به معناى، پند و اندرز، و كلام واعظ آمده است.19 وعظ در لغت عربى به معناى وادار نمودن به چيزى است كه با بيم دادن همراه است. خليلبن احمد فراهيدى مىگويد: وعظ، تذكر و يادآورى سخن است كه به خير و خوبى همراه باشد كه قلب و دل را لطيف و روشن مىسازد.20
يكى از كارآمدترين روش تربيتى انسانها در قرآن، پند و اندرز است؛ چه آنكه آدمى به خاطر دارا بودن احساس و دل، پندپذير است و در پرتو پند و اندرز سالم مىتواند به سمت كمال واقعى حركت كند.
از آنرو كه انسانها روحيه پندپذيرى دارند و اين روحيه به صورت فطرى در آنها وجود دارد، مخاطب قرآن كريم، علاوه بر عقل، دل آدمى هم مىباشد. به تعبير استاد مطهّرى، قرآن براى خود دو زبان قايل مىشود. گاهى خود را كتاب منطق و استدلال معرفى مىكند و گاهى احساس و عشق. قرآن تنها غذاى عقل و انديشه نيست، غذاى روح هم هست.21
از همينروست كه خداوند قرآن را كتاب پند و اندرز معرفى نموده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِن رَّبِّكُمْ» (يونس: 57)؛ اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است.
وقتى مىتوانيم بپذيريم قرآن كتاب پند و اندرز است كه در آدمى روحيه پندپذيرى وجود داشته باشد؛ چه آنكه اگر در انسان، روحيه پندپذيرى وجود نداشته باشد موعظه بودن قرآن براى هدايت مردم قابل پذيرش نيست، حال آنكه قرآن با صراحت كامل، خودش را كتاب هدايتكننده معرفى نموده است. ذكر وصف هدايتى قرآن دليل بر وجود فطرى پندپذيرى در آدمى است.
ـ «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِّلنَّاسِ»(بقره: 185)؛ ماه رمضان، ماهى است كه قرآن براى راهنمايى مردم و… نازل شده است.
استخراج اين روش تربيتى (پند و اندرز) در قرآن بدان دليل است كه مىبينيم خداوند در آياتى از كتاب زندگى براى هدايت و تربيت و رشد و كمال روح انسانها از اين روش بهره گرفته و حتى در بعضى از آيات، درصدد موعظه و پند دادن برخى از پيامبران نظير حضرت نوح عليهالسلام، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و… برآمده است. خداوند علاوه بر آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را به بهرهگيرى از اين روش براى تربيت انسانها دعوت نموده، به روش تربيتى لقمان حكيم، كه پند و اندرز مىباشد، نيز اشاره كرده است. اين آيات عبارتند از:
1. موعظه خدا به مردم: «يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ» (بقره: 231)؛ و شما را به آن پند مىدهد و از خدا بپرهيزيد.
2. موعظه خداوند به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله: «وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ» (بقره: 145)؛ و اگر تو (پيامبر) پس از اين آگاهى، متابعت هوسهاى آنها كنى، مسلما ازستمگرانخواهى بود.
3. موعظه خدا به حضرت نوح عليهالسلام: «إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» (هود: 46)؛ من به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى.
4. دعوت پيامبر به موعظه نمودن منافقان: «وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغا» (نساء: 63)؛ و آنها را اندرز ده، و با بيانى رسا، نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد نما.
5. دعوت پيامبر به به كارگيرى اين روش تربيتى براى هدايت مردم:«ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»(نحل: 125)؛ با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما.
6. دعوت مردان به پند دادن زنانى كه بيم مخالفتشان را دارند: «وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ» (نساء: 34)؛ و اما آن دسته از انسانها را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد.
از مجموع اين آيات كه در آنها واژه «وعظ» ذكر شده است و آيات ديگرى كه به نحوى درصدد پند و اندرز برآمدهاند استفاده مىشود كه يكى از كارآمدترين روشهاى تربيتى، پند و اندرزدهى است و راز به كارگيرى اين روش در تربيت آدمى به خاطر آن است كه آدمى علاوه بر دارابودن عقل و انديشه، مزيّن به دل و احساس است كه در برابر خيرخواهى ديگران تحت تأثير قرار گرفته و در پرتو پند و اندرز ديگران رشد و كمال مىيابد.
شرايط كارآيى پند و اندرز
پس از اينكه پذيرفتيم يكى از روشهاى تربيتى در قرآن پند و اندرز است، اين سؤال مطرح مىشود كه چگونه پند و اندرزى داشته باشيم تا مؤثر افتد؟
با مراجعه با آيات كريمه، پند و اندرز، دستكم بايد برخوردار از چهار ويژگى باشد تا به صورت يك روش كارآمد و تأثيرگذار درآيد.
1. همراه با مهربانى و خيرخواهى باشد: فردى كه مورد خطاب پنددهنده قرار مىگيرد، به طور طبيعى اگر احساس كند متكلم (پنددهنده) درصدد خيرخواهى و رشد اوست، به حرف او گوش مىدهد و تا حد امكان تحت تأثير قرار مىگيرد.
ـ «وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ…»(لقمان: 13)؛ (به خاطر بياور) هنگامى را كه لقمان به فرزندش ـ در حالىكه او را موعظه مىكرد ـ گفت: به خدا شرك نورز… .
از تعبير «يا بُنى» كه آكنده از لطف و مهربانى پدر به فرزند است، استفاده مىشود كه موعظه بايد همراه با مهربانى باشد.
همچنين در آيه «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ» (زمر: 53) (بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كردهايد، از رحمت خدا نوميد نشويد) تعبير به «يا عبادى» آغازگر لطفى است از ناحيه پروردگار.22
2. حسنه باشد: «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.» (نحل: 125)
همراه نمودن واژه «موعظه» به «وصف حسنه» حاكى از آن است كه موعظه بايد نيك باشد. به نظر مىرسد علت تعدّد روش در دعوت به سوى خدا اين باشد كه مردم از نظر بينش و درك و نرمى و سختى قلب و پذيرش حقايق متفاوت هستند. به همين دليل، به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهپيشنهاد داده است براى دعوت افراد از گروههاى مختلف، از سه روش استدلال، موعظه و جدال احسن بهره ببرد.
3. به نرمى گفته شود: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّيِّنا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى» (طه: 43ـ44)؛ به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است. اما به نرمى با او سخن بگوييد، شايد متذكر شود يا (از خدا) بترسد.
4. مستدل باشد: لقمان حكيم وقتى در مقام پند و اندرز فرزندش برمىآيد و او را از شرك به خدا نهى مىكند، بلافاصله به علت زشتى شرك (ظلم و ستم) تصريح مىنمايد و مىگويد: «يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ.»
3. روش عفو
مفهوم شناسى
«العفو هو التجاوز عن الذنوب و محوها عن العبد»؛23 عفو گذشت از گناهان و محو آثار آن از بنده است.
«عفو» در متون اسلامى عبارت است از فرانگرى به بافت رنجش، ملاحظه محدوديتهاى فردى و نوعى انسانها و خود را فردى از نوع انسان ممكن الخطا ديدن، كه در شرايطى ممكن است به گذشت نياز داشته باشد، و احساس همدردى با خاطى و گذشت از اشتباه او كه با انگيزه آرامش روانى، بهبود روابط با خاطى و رشد و پرورش او، يا جلب رضايت خداوند صورت مى گيرد.24
روش قرآن بر ترغيب همگان به عفو از خطاكار
از فضايل اخلاقى كه در متون اسلامى بدان توصيه شده و آن را زمينهساز جلب عفو و گذشت از ناحيه خداوند معرفى نموده است، عفو و بخشش از شخص خاطى است.
بديهى و آشكار است كه اگر در جامعه انسانى، همه بر استيفاى حقوق خويش اصرار ورزند و سختگير باشند، نه تنها روح صفا و صميميت از جامعه رخت برمىبندد، بلكه روحيه عصبانيت و پرخاشگرى فراگير مىشود.
طبيعى است كه گذشت از مجازات سبب بيدارى خطاكار مىشود و او را از كار زشت انجامشده، شرمسار مىكند؛ چه آنكه خاطى با فهم گذشت از ناحيه صاحب حق به اشتباه خويش پى برده و درصدد جبران آن برمىآيد. از آنرو كه عفو داراى چنين ثمره مهم تربيتى مىباشد، خداوند براى تشويق و ترغيب آدمى به مزيّن شدن اين فضيلت اخلاقى و به كارگيرى از اين شيوه تربيتى در تربيت انسان خطاكار، از راهكارهاى متعددى بهره گرفته است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
يكم. خداوند خود را با عنوان «بسيار عفوكننده» معرفى نموده است؛ چراكه در قرآن با بيان اينكه عفو از كمالات اخلاقى است و خدا به عفوكننده نظر ويژه دارد و خدا نيز داراى اين صفت كمالى است، بشر را بر آن مىدارد كه در پى دستيابى به اين كمال (فضيلت اخلاقى) برآيد: «وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ»(شورى: 25)؛ و او كسى است كه توبه را از بندگانش مىپذيرد و بدىها را مىبخشد و آنچه را انجام مىدهيد مىداند.
دوم. خداوند دعوت به عفو نموده تا فضيلت عفو بر همگان آشكار شود. علاوه بر آن، از ويژگىهاى انسان متقى و پرهيزگار را، عفو نسبت به مردم ذكر نموده است: «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا» (نور: 22)؛ آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند.
نيز مىفرمايد: «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»(آلعمران 134)؛… و خشم خود را فرو مى برند، و از خطاى مردم درمى گذرند.
سوم. به دارنده مدال عالىترين مرحله كمال و فضايل اخلاقى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله باشد، دعوت به عفو و گذشت از خطاى مردم نموده است تا مردم از اين راه دعوت عملى به كسب اين فضيلت اخلاقى شوند و خود را آراسته به اين خلق كه زمينهساز كسب عالىترين مكارم اخلاقى است بنمايند: «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (قلم: 4)؛ و تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى. همچنين مىفرمايد: «فَاعْفُ عَنْهُمْ»(آلعمران: 159)؛ پس آنها را ببخش. اين دستور بعد از جنگ احد به پيامبر صلىاللهعليهوآله، نسبت به كسانى بوده است كه از جنگ فرار كرده بودند، اطراف پيامبر را گرفتند و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش كردند.25
چهارم. براى تحريك و تشويق آدمى به عفو از انسان خطاكار، بخشش از انسان خاطى را زمينه ساز عفو و بخشش خويش قرار داده است: «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (نور: 22)؛ آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند. آيا دوست نمىداريد خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است.
پنجم. خداوند به مرحله اى بالاتر از عفو كه عبارت از «صفح» باشد دعوت نموده است: «چراكه عفو، گذشت از مجازات است، ولى صفح يك درجه بالاتر است. صفح اين است كه انسان نه تنها آن مجازات معمول را انجام نمى دهد، بلكه اصلاً نامش را هم نمىبرد. به روى طرف هم نمى آورد، اسمش را هم نمى برد و لهذا اولياءاللّه هميشه مقامى بالاتر از عفو دارند.»26
صفح، سيره عملى پيامبر اكرم
انسبن مالك در خانه رسول خدا صلى الله عليه وآله خدمت مىكرد. وى مىگويد: رسول اكرم صلى الله عليه وآله در بسيارى از اوقات روزه مىگرفتند و بعد هم غذاى بسيار سادهاى، چه هنگام سحر و چه افطار مىخوردند و معمولاً افطارى ايشان هميشه يك مقدار شير بود كه من تهيه مىكردم. يك شب كه ايشان با عدهاى از صحابه بودند خيلى دير به منزل آمدند، آنقدر دير كه من خيال كردم ايشان در منزل يكى از اصحاب افطار كردهاند. من هم شير را خوردم، و بعد رفتم خوابيدم. وقتى كه آمدند حس كردم كه ايشان هنوز افطار نكردهاند. (ظاهرا انسبن مالك از كسى پرسيد كه آيا رسول اكرم صلىاللهعليهوآله امشب جايى مهمان بودند و او گفت نه.) هيچ چيز ديگرى هم در دسترس نبود. رفتم و خودم را مخفى كردم. ايشان وقتى ديدند چيزى موجود نيست رفتند و خوابيدند. انس كه خود قصه را بازگو كرده است و نه رسول اكرم صلى الله عليه وآله، مىگويد: رسول اكرم صلىاللهعليهوآله تا زنده بودند چيزى در اين مورد به روى من نياوردند. اين را مىگويند «صفح».27
عفو ارزشمند
عفو و بخشش از مجازات در صورتى ارزشمند است كه قدرت بر انتقام و مجازات وجود داشته باشد؛ چه آنكه در اين صورت است كه وجدان شخص مورد عفو قرار گرفته بيدار مىشود و از راه بيدارى وجدان اخلاقى به اشتباه خويش پى مىبرد و درصدد اصلاح برمىآيد.
امام حسين عليهالسلام مىفرمايد: «انّ اَعفَى النّاسِ من عَفا عند قدرته»؛28 با گذشتترين مردم كسى است كه در زمان قدرت داشتن گذشت كند.
حضرت على عليهالسلام نيز مىفرمايد: «اَوْلَى الناسِ بالعفوِ اَقْدَرُهُمْ على العُقُوبةِ»؛29 سزاوارترين مردم به عفو كردن، تواناترينشان به هنگام كيفر دادن است.
دو بيان نورانى مزبور، ناظر به ارزشمندى عفو به وقت داشتن قدرت بر مجازات است. در غير اين صورت، «سكوت انسان نه از مصاديق عفو، بلكه از مصاديق كظم غيظ خواهد بود و “كظم غيظ” در صورتى كه انسان از روى ناچارى سكوت كند منجر به حقد و كينه، و باعث سوءظن و حسد و غيبت و تهمت مىشود.»30
اقسام عفو
عفو از نظر ارزش اخلاقى داراى مراتب ذيل است:
1. گاهى شخصى، تنها براى خودسازى دست از انتقام مىكشد؛ براى آنكه تحمل سختىها را تمرين كند، به كمال صبر و مقاومت دست يابد، زود از كوره به در نرود و ضعف او در اين ميدان، به قوت و تحمل و خوددارى مبدل شود تا در امر دنيا و آخرت موفق باشد.
2. گاهى عفو و اغماض، جنبه تاكتيكى دارد؛ يعنى به دليل آنكه شرايط براى انتقامگيرى و قصاص مساعد نيست، بايد به انتظار روزى بنشيند كه دشمن، ضعيف يا خود او قوى شود و شرايط براى انتقام و قصاص مساعد باشد. پس ناچار در چنين شرايطى از انتقام و قصاص صرفنظر مىكند تا در شرايط مناسبترى به آن اقدام نمايد.
3. گاهى فرد نه براى خودسازى، از انتقام درمىگذرد و نه كار او جنبه تاكتيكى دارد، بلكه براى هميشه از انتقام درمىگذرد تا او را تربيت كند و از ارتكاب دوباره اين عمل زشت، باز دارد؛ زيرا انسانى كه در كمال قدرت است، وقتى از تجاوز كسى كه ضعيف و زيردست اوست، مىگذرد، به طور طبيعى او را تحت تأثير قرار خواهد داد، وجدان اخلاقى او را بيدار مىكند و بديهى است كه اين انگيزه نيز يك انگيزه الهى و والاست.31
اگرچه قسم اول عفو زمينه ساز رشد و پرورش شخص عفوكننده است، ولى عفو ارزشمند قسم سوم آن است؛ چراكه به واسطه اين نوع عفو، فرد خاطى بيدار مى شود و از گذشته خويش پشيمان مى گردد.
كارآيى روش عفو در تربيت
به كارگيرى اين روش تربيتى هنگامى كارآيى دارد كه:
1. شخص خاطى متنبه و بيدار شود؛ چه آنكه فلسفه عفو و گذشت اين است كه انسان خاطى متنبه شده، خود را اصلاح نمايد.32
توجه به بيدارى شخص خاطى در كارآمدى اين روش تربيتى، از آياتى كه در آن سخن از توبه آمده و بلافاصله واژه «اصلاح» ذكر شده است فهميده مىشود.
قرآن كريم مىفرمايد: «فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (مائده: 39)؛ اماآنكسكهبعدازستمكردن،توبهوجبراننمايد، خداوند توبه او را مىپذيرد؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.
بديهى است كه توبه واقعى هنگامى تحقق مىپذيرد كه انسان متوجه اشتباه خويش گردد و درصدد اصلاح خود برآيد. اگر چنين شد، خداوند وعده بخشش و گذشت را در مورد او عملى مىسازد.
انسانها هم براى تربيت هنگامى مىتوانند از اين روش تربيتى بهره گيرند كه بدانند شخص خاطى به اشتباه خويش پى برده است و درصدد اصلاح خود مىباشد.
2. شخص خاطى به خاطر جهالت و نادانى عمل ناپسند را مرتكب شده باشد نه از روى علم و آگاهى: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَـئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيما حَكِيما» (نساء: 17)؛ پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مىدهند، سپس زود توبه مىكنند. خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد.
اگرچه آيه در مورد پذيرش توبه به شرط انجام عمل نادرست از روى جهالت و نادانى مىباشد، ولكن بايد توجه داشت كه پذيرش توبه از جانب خداوند همان عفو و گذشت آن از ناحيه ذات حق مىباشد.
3. بدانيم شخص خطاكار داراى فطرت پاك مىباشد و به واسطه عفو و بخشش آگاه و بيدار مىشود.
ضرورت به كارگيرى اين روش تربيتى بر مربيان جامعه اسلامى به خاطر وجود وجدان اخلاقى در آدمى داراى اهميت شايانى است كه نبايد از آن غفلت نمود؛ چراكه اگر وجدان اخلاقى بعد از انجام كار ناشايست بيدار شد اصلاحِ كار انجامشده قبلى بر پايه عفو و بخشش از صاحب عفو استوار مىباشد.
4. روش انجام اعمال عبادى
انسان در مسير تكاملى خويش رو به سوى خدا دارد و نهايت سير او به سوى خداست: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحا فَمُلَاقِيهِ»(انشقاق: 6)؛ اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى كرد.
همچنين مى فرمايد: «هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(يونس: 65)؛ اوست كه زنده مىكند و مىميراند، و به سوى او بازگردانده مىشويد.
براساس متون دينى، تكامل و سير موفق انسان، عبوديت و بندگى خداست؛ چه آنكه خداوند فلسفه خلقت آدمى را عبوديت معرفى نموده است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.» (ذاريات: 56)
انسان عبد، يعنى كسى كه رام و تسليم و مطيع خداست و هيچگونه عصيانى ندارد. يك ذره عاصى نبودن، حالتى است كه انسان بايد فقط نسبت به خداوند داشته باشد. عبد خدا بودن يعنى: اين حالت را نسبت به ذات حق و فرمانهاى ذات الهى داشتن.33 حقيقت بندگى اين است كه انسان هم اين واقعيت را دريابد و به آن اذعان داشته باشد و هم در عمل آن را به اثبات برساند كه از خودش هيچ ندارد و مملوك خداست و هر چه دارد و هست، همه از آنِ خداى متعال است و جز او مالك و مدبّر و صاحب اختيارى نيست. به تعبير فلسفى، انسان «هرگونه استقلال» را از خود نفى كند، آن هم نه تنها با زبان و مفاهيم، بلكه اين حقيقت را در عمق وجود خود بيابد و احساس و لمس كند كه در هيچ زمينهاى از خود استقلال ندارد.34
و به تعبير قرآن: «عَبْدا مَمْلُوكا لاَّ يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ»(نحل: 75)؛ برده (بنده) مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست.
بر همين اساس، خداوند هم همگان را به عبوديت دعوت نموده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(بقره: 21)؛ اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آنكس كه شما و كسانى كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.
قرآن كريم، يكى از فلسفههاى بعثت پيامبران را بندگى مردم در برابر خدا و اجتناب از طاغوت ذكر كرده است: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ»(نحل: 36)؛ ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.
راز اتخاذ اين شيوه تربيتى در قرآن به دليل آن است كه اعمال در تربيت انسانها تأثيرگذارند. اعمال عبادى و بندگى در برابر خدا، ضمن شكوفا كردن استعدادهاى بالقوّه آدمى، او را به مراحل عاليه اخلاق رهنمون مىسازد؛ همانگونه كه اعمال و رفتار زشت در سقوط و هلاكت انسانها تأثيرگذار است. آيات متعددى بر اين واقعيت تصريح دارند. در ذيل، به سه نمونه از آنها اشاره مىشود:
1. «إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ» (مطففين: 13و14)؛ وقتى آيات ما بر او خوانده مىشود مىگويد: اين افسانههاى پيشين است. چنين نيست (كه آنها مىپندارند)، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.
اينكه عدهاى وقتى آيات بر آنها تلاوت مىشود مىگويند افسانه و خرافه است، اثر گناهانى است كه مرتكب شدهاند؛ چراكه با گناه، قلب آدمى «رين» زنگار مىگيرد و حقايق را درك نمىكند.
استاد مطهّرى در ذيل دو آيه فوق مىفرمايد:
اين زبان فكر و فطرت تو نيست كه اين حرف را مىزند. اين زبانِ آن گناهانى است كه اثرش روى قلب تو نشسته. اين تو نيستى كه اين حرف را مىزنى، آن گناهانِ متراكم شده در روح توست كه اين حرف را مىزند. انسان خيال مىكند وقتى عمل مىكند فقط انرژىاى مصرف كرده و يك چيزى داده، نمىداند كه به ازاى آن انرژى كه مصرف كرده يك چيزى هم مىگيرد و با عملِ خودش تأثير متقابل دارد؛ يعنى انسان خيال مىكند كه خودش عامل و علّت است و عملش معمول و معلول، در حالى كه قرآن مىگويد در همان حال، عملت عامل است و تو معمول، و همانطور كه تو عمل را مىآفرينى، عمل هم تو را مىآفريند و در تو چيزى مىآفريند. لذا تعبير به «يكسبون» مىكند.35
2. «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ»(روم: 10)؛ سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.
3. «كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ»(غافر: 35)؛ همان كه در آيات خدا بىآنكه دليلى برايشان آمده باشد به مجادله مىخيزند، (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آوردهاند به بار مىآورد. اينگونه خداوند بر دل هر متكبّرجبّارىمُهرمىنهد.
همانگونه كه اعمال زشت در تربيت آدمى مؤثر است، عبادت و اعمال نيك نيز چنين ويژگى را دارد. (در بخش «جلوههاى تربيتى اعمال عبادى» آيات مربوط ذكر و تحليل مىگردند.) استاد مطهّرى در اين زمينه مىفرمايد: «از نظر قرآن، عبادت، يك عبادت واقعى، درست و جامعالشرايط، عبادتى است كه روح عبادت، كه توجه به خدا و استغفار و استمداد و استعانت از خداوند و توجه به خود و نقصىها و عيبهاى خود است، در آن است، بزرگترين عامل تربيت و سازندگى انسان است.»36
بايد توجه داشت اينكه گفتيم اعمال عبادى تأثيرگذار در رفتار انسانهاست، منحصر به اعمال عبادى واجب نيست. اعمال عبادى مستحبى به مراتب بيشتر از عبادات واجب، در سازندگى و تربيت آدمى نقش دارد؛ چه آنكه در عبادات مستحبى يك حالت شبه اجبارى وجود ندارد، بلكه فاعل آن عمل، با ميل و رغبت آن عمل را انجام مىدهد كه اثرش به خاطر ميل و رغبت، به مراتب در سازندگى انسان تأثيرگذارتر است.
«اثر نوافل در تربيت انسان بيش از اثر فرايض است؛ چون در فرايض، انسان كأنّه يك حالت شبه اجبارى در خودش احساس مىكند و با خود مىگويد: واجب است، واجب را كه نمىشود ترك كرد؛ ولى اگر انسان نافله را كه مستحب است و اجبارى نيست بخواند، از نظر اينكه روحش آن را از روى ميل و رغبت پذيرفته است اثر بيشترى دارد.»37
جلوه هاى تربيتى اعمال عبادى
الف. نماز: يكى از اعمال عبادى (واجب يا مستحب) نماز است كه در آيات كريمه بدان تصريح شده و در لسان معصومان عليهمالسلام به اهميت آن اشاره شده است. البته اهميت نماز از جنبههاى گوناگون قابل بحث و بررسى است؛ يكى از جنبههاى تربيتى آن، بازداشتن انسان از زشتى ها و منكرات است: «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ» (عنكبوت: 45)؛ و نماز را برپا دار، كه نماز (انسان را) از زشتىها و گناه بازمىدارد.
قرآن كريم در سوره «معارج» در خصوص نقش تربيتى نماز به تفصيل سخن گفته است؛ از جمله مىفرمايد: «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعا إِلَّا الْمُصَلِّينَ» (معارج: 19ـ22)؛ به يقين، انسان حريص و كمطاقت آفريده شده است؛ هنگامى كه بدى به او برسد بىتابى مىكند، و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مىشود (و بخل مىورزد)، مگر نمازگزاران.
مقتضاى طبيعت انسان آن است كه در مصائب و سختى، آدمى را به بى تابى و بى قرارى فرا مىخواند و انسان با خويش مىپندارد كه گرفتارى هاى زندگى، نشانه دورى او از رحمت خدا و تنها گذاشته شدن او از ناحيه خداست؛ همانگونه كه طبيعت، او را به منعِ خير به ديگران رهنمون مىسازد.
قرآن تصريح دارد كه نمازگزار واقعى در صورت وجود حوادث ناگوار و سختى ها، آنها را آزمايش الهى دانسته و يا نتيجه اعمال خويش مىداند و اگر خيرى به او برسد براساس حس سپاسگزارى و انساندوستى و انجام وظيفه آن را به ديگران هم مى رساند و از دارايى و اموال در مسير رشد و تكامل خود بهره مى گيرد.
به ديگر سخن، خاصيت نماز، احياى فطرت است. نمازگزار كسى است كه سركشى طبيعت را رام كند. نمازگزار در شدايد جزع نمى كند و اگر خيرى به او برسد منع نمىكند و به ديگران مى رساند.38
در لسان معصومان عليهم السلام، هم به نقش تربيتى نماز اشاره شده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در اينباره مى فرمايد: «اَلصَّلاةُ قَرْبانُ كلُّ تَقِى»؛39 نماز موجب تقرب هر پرهيزگارى به سوى خداست.
امام باقر عليه السلام نيز مى فرمايد: «اَلصَّلاةُ تثبيتٌ لِلْإِخلاصِ و تنزيها للكِبرِ»؛40 نمازتثبيت كننده اخلاص ودوركننده كبراست.
تكبر، از جمله رذايل اخلاقى است كه گاهى منشأ كفر مىشود، كما آنكه منشأ كفر ابليس تكبر و خودبرتربينى او بوده است: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ.» (بقره: 34)
نماز اين ويژگى را دارد كه آدمى را از خودبرتربينى نجات دهد و اين ويژگى همان تأثير اعمال عبادى همچون نماز بر رفتار آدمى است.
حضرت زهرا عليهاالسلام مىفرمايد: «و الصَّلاةُ تنزيها عن الكبر»؛41 خداوند نماز را براى دورى شما از كبر قرار داد.
ب. روزه: «صوم» در اصل خوددارى از كار است؛ خواه خوردن، گفتن يا رفتن باشد.42 در اصطلاح شرعى، به يك نوع عمل عبادى گفته مىشود كه فاعل آن از زمان طلوع آفتاب (اذان صبح) تا غروب (اذان مغرب) از اعمالى كه سبب باطل شدن روزه مىشود خوددارى مىكند.
قرآن درباره نقش بازدارندگى روزه از زشتىها مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (بقره: 183)؛ اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شده بود، باشد كه پرهيزگار شويد.
روزه داراى فوايد بسيارى است و موجب پرورش و تهذيب نفس و درمان بسيارى از بيمارىهاى روانى و جسمى مىشود. خوددارى از خوردن و آشاميدن (پيش از فجر تا غروب آفتاب) نوعى تمرين و مقاومت در برابر شهوات و تسلط بر آنهاست. تداومِ تمرين مهار كردن شهوات و تسلط بر آنها به مدت يك ماه، سبب تقويت اراده انسان مىشود و مىتواند رفتارهاى صحيح زندگانى را بياموزد؛ مسئوليتها و وظايف خود را به خوبى انجام دهد، با انگيزهاى برخاسته از ضمير خود همواره به انجام رفتارهاى نيكو ملتزم و متعهد باشد.43
همچنين گفته شده است: از فوايد مهم روزه اين است كه روح انسان را لطيف و اراده او را قوى و غرايزش را تعديل مى كند.44
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «عليكم بالصَّومِ فَإِنَّهُ محسَمَةٌ للعروقِ و مَذْهَبَةٌ لِلْأشَرِ»؛45 بر شما باد به روزه گرفتن كه آن رگهاى شهوت را مىبُرد و سرمستى را مىبَرد.
حضرت زهرا عليهاالسلام نيز فرمودند: «و الصيام تثبيتا لِلْإِخلاص»؛46 روزه را براى تثبيت و تحقق اخلاص واجب كرده است.
ج. زكات: از موانع مهم در مسير رستگارى، علاقه به زخارف دنيا و وابستگى به آن است. يكى از مظاهر اين علاقه و وابستگى، دلبسته بودن به مال مىباشد: «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ» (عاديات: 8)؛ و او علاقه شديد به مال دارد.
اگر انسان دلبسته به ماديات شود توان صعود به سمت رستگارى را ندارد، بلكه به تعبير قرآن، در زمين ميخكوب مىشود. نمونه قرآنى تأثير دلبستگى به اموال، در رفتار بلعم باعورا ظاهر است كه خدا در قرآن چنين ترسيم نموده: «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ» (اعراف: 176)؛ و اگر مىخواستيم (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مىبرديم، و او به پستى گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد.
در اين آيه، تأثير دلبستگى به اموال، تبعيت از خواهشهاى نفسانى بيان گرديده است. بديهى است پيروى از خواهشهاى نفسانى مانع صعود روح آدمى به سمت تكامل است. ذات اقدس حق براى رهايى بشر از دلبستگى به دنيا، زكات (واجب و مستحب) در اموال را قرار داده است تا آدمى از دوست داشتن و دلبسته بودن به آن خود را برهاند: «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ» (آلعمران: 92)؛ هرگز به نيكى نمىرسيد، مگر اينكه از آنچه دوست مىداريد انفاق كنيد.
يكى از فلسفه هاى مهم زكات اين است كه محبت به مال دنيا، كه منشأ آلودگى روح مىشود، از دل بركنده شود و از بين برود و اين فلسفه هم در انفاق واجب و هم در انفاق مستحب يافت مىشود.47
قرآن كريم مىفرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم»(توبه: 103)؛ از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى.
آرى، از روشهاى تربيتى در قرآن كريم دعوت به انجام اعمال و افعال عبادى است كه مربيان جامعه اسلامى در پرورش و تربيت انسانها، بخصوص جوانان كه به خاطر ويژگى بلوغ جسمى در دوره بحران رفتارى به سر مىبرند، از اين روش استفاده نمايند؛ و اينكه گفته مىشود: «نيت بايد پاك باشد، عمل چندان مهم نيست»، در واقع، ترفندى مرموزانه است براى فاصله دادن مردم، بخصوص جوانها، از تأثيرات تربيتى اعمال عبادى. اين روش تربيتى، روشى فراگير است كه همه انسانها در هر مقطع سنى بدان نيازمندند و محدود به زمان خاصى نيست؛ چراكه صعود آدمى و تكامل او بى نهايت است و انسان هر ميزان از مسير تكامل را طى نمايد به كوچه بنبست برخورد نمىكند، مگر پديده مرگ كه مانع رفتار و اعمال عبادى بشود. از اينرو، خداوند خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»(حجر: 99)
5. ارائه الگوى شايسته
يكى ديگر از روشهاى تربيتى در قرآن كريم، ارائه الگو و اسوه شايسته مىباشد. «اُسوه» در لغت فارسى به معناى پيشوا، مقتدا و پيشرو آمده است.48
نيز آمده است: اسوه به تعبير امروزىها يعنى: الگو. (در فارسى شايد كلمهاى معادل آن وجود نداشته باشد)؛ يعنى شخصيتى كه بايد مقتدا قرار گيرد و ميزان و معيار باشد و ديگران خودشان را با او بسنجند.49
واژه الگو در قرآن كريم ذكر نشده است؛ آنچه در فرهنگ اسلامى شايع است، واژه «اسوه» و «اقتدا» است.
آنچه مورد اتفاق همه علماى تعليم و تربيت است و به عنوان بهترين راهكار تربيت شناخته شده، ارائه الگوى صحيح است و تأكيد دارند كه بهترين شيوه براى مربى در ايفاى نقشى تربيتى خويش كه تلاش او را ثمربخش مىسازد، نشان دادن الگوى صحيح است.50
استخراج اين روش تربيتى از قرآن كريم با توجه به تعبيرات متعددى است كه در كتاب زندگى آمده.
دسته اول، آياتى است كه خداوند بعضى از پيامبران بزرگوار و پيروانشان را به صراحت كامل الگو و اسوه معرفى مىكند.
در قرآن كريم از دو پيامبر بزرگوار، يعنى حضرت نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله و حضرت ابراهيم عليهالسلام، با عنوان الگوى شايسته نام برده است.
در مورد پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرا» (احزاب: 21)؛ مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود؛ براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
در مورد حضرت ابراهيم عليهالسلام نيز مىفرمايد: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ» (ممتتحنه: 4)؛ براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت.
بجز آيه 4 سوره «ممتحنه»، در آيه 6 نيز علاوه بر معرفى حضرت ابراهيم عليهالسلام به عنوان الگوى شايسته، از پيروان آن حضرت هم تعبير به الگوى شايسته شده است.
دسته دوم، آياتىاند كه در آنها واژه «اقتدا» ذكر شده است: «أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ»(انعام: 90)؛ آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرد، پس به هدايت آنان اقتدا كن.
اقتدا كردن به معناى سرمشق قرار دادن است؛ چنانكه وقتى ما در نماز جماعت به امام جماعت اقتدا مىكنيم، در انجامواجباتوكارهاىنماز،اوراسرمشقخودمانقرارمىدهيم.51
دسته سوم، آياتى هستند كه در آنها واژه اطاعت و تبعيت از پيامبران و اولىالامر آمده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»(نساء: 59)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر (اولياى پيامبر) را.
نيز مى فرمايد:
ـ «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي» (آلعمران: 31)؛ بگو (اى پيامبر) اگر خدا را دوست مىداريد، از من پيروى كنيد.
ـ «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (انفال: 64)؛ اى پيامبر! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند براى حمايت تو كافى است.
دسته چهارم، آياتىاند كه در آنها ضمن معرفى بعضى از بندگان شايسته، از ايشان به عنوان الگو و سرمشق ديگران ياد شده است: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(تحريم: 11)؛ و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش.
در آيه دوازدهم سوره «تحريم» الگوبودن حضرت مريم عليهاالسلام را ذكر نموده است. بديهى است از مجموع چند دسته آيات ذكرشده استفاده مىشود كه يكى از روشهاى تربيتى در قرآن ارائه الگوى شايسته مىباشد كه قرآن كريم از آنها بهرهگيرى نموده است؛ چه آنكه در غير اين صورت، معنا و مفهوم ندارد كه خدا حضرت ابراهيم و پيامبر اسلام را انسانهاى اسوه معرفى كند و يا نسبت به اولياى الهى دعوت به اقتدا و تبعيت نمايد. روشن است كه ذكر اسوه بودن آنها حداقل براى بيان يك نوع روش تربيتى در تربيت انسانهاست كه مربيان جامعه اسلامى با بهرهگيرى و به كار بردن اين روش در مسئوليت خويش موفق شوند و انسانهاى خواهان سعادت از آن الگوها، سرمشق زندگى خويش را ترسيم نمايند.
ضرورت ارائه الگوى شايسته در تربيت
اگرچه انسان موجودى كمالخواه و طالب رشد و سعادت است، اما بايد توجه داشت سير به سوى كمال و سعادت به خاطر وجود اميال و غرايز در آدمى سخت و دشوار ولى امكانپذير است. از آنرو كه در آدمى غرايز و هوسها وجود دارد، گاهى خيال مىكند و بر او توهم مىشود كه وجود اميال و غرايز مانع رشد اوست و او نمىتواند به آن مقام دست يابد. ولى ناگفته پيدا و آشكار است كه در صورت ارائه الگوهاى شايسته، توهم مذكور از بين مىرود و انسانها متوجه مىشوند كه اگر دستيابى به سعادت و كمال امكانپذير نبود چگونه عدهاى با غلبه بر اميال نفسانى و تعديل آنها در مسير صحيح و با انجام دستورات الهى به سعادت مطلوب خويش رسيدند. پس اولين ضرورت ارائه الگو، زدودن توهم عدم دستيابى به كمالات انسانى است.
از سوى ديگر، طى اين مسير كار دشوار و سختى است كه به تعبير آيتاللّه محمدتقى آملى، «پيمودن اين راه مثل كندن كوه با مژه چشم است.»52
دشوارى و سختى طى اين مسير براى اين است كه گاه دستورالعملها و راهكارها و شيوههاى عمل در مسير مذكور بر انسانى كه مىخواهد آن را طى كند ناشناخته و مبهم است. از اينرو، بايد افرادى شايسته به انسانهاى طالب اين مسير ارائه و معرفى شوند تا ديگران از آنها الگوگيرى نموده و به هدف برسند تا فرصتها را از دست نداده و يا به بيراهه و انحراف كشيده نشوند، كما اينكه امروزه متأسفانه برخى از شيّادان به خاطر توجه انسانهاى پاك به مسير تكامل، از آنها سوءاستفاده نموده و عرفان كاذب را به خورد آنها مىدهند و آنها را از فطرت پاك توحيدى منحرف مىكنند.
خلاصه سخن آنكه توهم عدم دستيابى به سعادت و رستگارى و ناشناخته بودن دستورالعملهاى تكاملى و نيز وجود عرفانهاى كاذب در جامعه، ضرورت ارائه الگوى تربيتى را ايجاب مى كند.
نتيجه گيرى
از مجموع مطالبى كه ذكر شد نتايج زير به دست مىآيد:
1. از آنرو كه قرآن كتاب هدايت و تربيت روان آدمى است، دربردارنده روشهاى تربيتى است كه بعضى از آن روشها عبارتند از: بيدارى فطرت فضايل اخلاقى، پند و اندرز، عفو، روش اعمال عبادى، و ارائه الگوى شايسته.
2. به دليل آنكه روشهاى ارائهشده تربيتى در قرآن از علم نامحدود خداوند سرچشمه گرفته است و ذات حق از ويژگىهاى روان آدمى آگاه است، روشهاى ذكرشده قابل خدشه نيستواز اعتماد صد درصدى برخوردار است. بدين جهت بهرهگيرى از روشهاى تربيتى قرآن ضرورت دارد.
3. روشهاى تربيتى ارائهشده (موارد مذكور) در قرآن، نسبت به همه انسانها قابل اجرا مىباشد؛ چه آنكه انسانها داراى فطرت الهى هستند و زمينه اجراى روشهاى تربيتى قرآن را دارند.
نویسنده: عبدالعلى پاكزاد
پی نوشت:
1ـ ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 11، ص 361ـ362.
2ـ عبداللّه جوادى آملى، قرآن در قرآن، ج 1، ص 221.
3ـ سيدمهدى صانعى، پژوهشى در تعليم و تربيت اسلامى، ص 11.
4ـ محمدتقى مصباح، نقش تقليد در زندگى انسان، ص 37.
5ـ تعليم و تربيت از ديدگاه مقام معظم رهبرى، به كوشش اميرحسين بانكىپورفرد، ص 54.
6ـ سيدمهدى موسوى كاشمرى، روشهاى تربيت، ص 15.
7ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 471.
8ـ حسن عميد، فرهنگ فارسى عميد، ص 957.
9ـ محمدتقى مصباح، پيشنيازهاى مديريت اسلامى، ص 96.
10ـ همان، ص 98ـ99، با اندكى تلخيص.
11ـ مرتضى مطهّرى، انسان كامل، ص 39.
12ـ محمد محمدى رىشهرى، منتخب ميزانالحكمه، ترجمه حميدرضا شيخى، ص 66.
13ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 492.
14ـ على مشكينى، «اخلاق در اسلام»، پاسدار اسلام، ش 2، ص 5.
15ـ محمّدتقى مصباح، رهتوشه، ج 1، ص 266.
16ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 452.
17ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن، ص 10.
18ـ ناصر مكارم شيرازى و همكاران، همان، ج 17، ص 351.
19ـ حسن عميد، همان، ص 1177.
20ـ راغب اصفهانى، همان، ج 3، ص 469.
21ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن، ص 38ـ39.
22ـ ناصر مكارم شيرازى و همكاران، همان، ج 19، ص 499.
23ـ فخرالدين طريحى، مجمعالبحرين، ج 1، ص 300.
24ـ على اسماعيلى ايولى، «روشهاى تربيتى در سيره امام سجاد عليهالسلام»، معرفت، ش 141، ص 39.
25ـ ناصر مكارم شيرازى و همكاران، همان، ج 3، ص 141.
26ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن، ص 180.
27ـ همان.
28ـ محمد محمدى رىشهرى، همان، ص 338.
29ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 53.
30ـ محمدرضا مهدوىكنى، نقطههاى آغاز در اخلاق عملى، ص 599.
31ـ محمدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 394.
32ـ همو، پندهاى امام صادق عليهالسلام به رهجويان صادق، ص 219.
33ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن، ص 104.
34ـ محمدتقى مصباح، رستگاران، ص 184.
35ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن، ص 146.
36ـ همان، ص 108.
37ـ همان، ص 104.
38ـ عبداللّه جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 289.
39ـ محمد محمدى رىشهرى، همان، ص 324.
40ـ همان، ص 324.
41ـ محمد دشتى، فرهنگ جامع سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام، ص 74.
42ـ راغب اصفهانى، همان، ج 2، ص 345.
43ـ محمدعثمان نجاتى، قرآن و روانشناسى، ترجمه عباس عرب، ص 398.
44ـ علىنقى فقيهى، بهداشت و سلامت روان در آيينه علم و دين، ص 221.
45ـ محمد محمدى رىشهرى، همان، ص 337.
46ـ محمد دشتى، همان، ص 73.
47ـ محمدتقى مصباح، رستگاران، ص 50.
48ـ حسن عميد، همان، ص 184.
49ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن، ص 235.
50ـ محمدتقى مصباح، نقش تقليد در زندگى انسان، ص 39.
51ـ همان، ص 42.
52ـ همو، رستگاران، ص 44.
نشریه معرفت سال بيستم ـ شماره 160 ـ فروردين 1390، 13ـ32