چكيده
زز و در جاى جاى آن، به كشف و معرفى ارتباط و تناسب موجود بين آيات پرداخته است. اين نوشتار به مطالعه و بررسى انواع ارتباطى كه ايشان بيان كرده است، مىپردازد و در واقع، در پى يافتن اين رابطهها در تفسير الميزان است، تا با استفاده از دستاوردهاى علمى علّامه طباطبائى، فهم و تفسير بهتر آيات قرآن ميسّر گردد.
ايشان در اين كتاب، دو نوع ارتباط بين آيات مطرح كرده است: 1. دستهبندى محتوايى كه به شناسايى رابطههايى پرداخته كه از لحاظ مفهومى بين آيات برقرار است. 2. دستهبندى شكلى كه ابتدا از لحاظ تعداد و شكل، آيات را جدا كرده (دستههاى آيات، فرازهاى يك آيه و…) سپس ارتباطى مفهومى بين آنها بيان داشته است. روش تحقيق تحليلى ـ توصيفى است.
مقدّمه
قرآن كتاب آسمانى و راهنماى زندگى بشريت است. از اينرو، علم تفسير قرآن براى نيل به مقصود حقيقى آن از ضرورى ترين علوم مورد نياز بشر است.
از بين همه علوم و مقدّمات تفسير، بحث «ارتباط آيات» همواره مورد عنايت مفسّران بوده است. گذشتگان از آن با عنوان «تناسب آيات» ياد كرده و تلاشهايى هم در بيان انواع اين تناسب انجام دادهاند. بقاعى در مقدّمه تفسير خود، درباره اهميت اين موضوع مى گويد: علم مناسبت از مهمترين علوم قرآنى است كه به وسيله آن، علت ترتيب آيات شناخته مىشود و موضوع آن اجزاى مطلبى است كه تناسب بين آنها مدنظر است. ثمره آن اطلاع از رتبهاى است كه به سبب آن، يك جزء كنار ديگر اجزا قرار مىگيرد و با آنها مرتبط مىشود… و علم «مناسبات قرآن» علمى است كه با آن علت ترتيب اجزاى آن روشن مىشود… و نسبت آن به علم تفسير مثل نسبت علم بيان به نحو مىماند.[324]
اكنون با توجه به اهميت تدبّر در فهم آيات قرآن و نيز با توجه به تشكيكهاى مستشرقان مبنى بر ناهماهنگى بيانات قرآنى، موضوع ارتباط آيات بيش از پيش مورد توجه مفسّران و محققان علوم قرآنى قرار گرفته است. ارتباط آيات، پايه اصلى تفسير ترتيبى است و مىتواند پاسخگوى بسيارى از سؤالات و شبهات باشد.
تفسير الميزان اثر ارزشمند مفسّر معاصر، علّامه سيد محمدحسين طباطبائى است. اين كتاب دائرهالمعارفى گرانبها و دربردارنده بحثهاى فلسفى، اجتماعى، روايى، اعتقادى، تاريخى و مانند آن با تكيه بر آيات قرآن كريم است. علّامه طباطبائى همچنين به نقد و بررسى مهمترين آراء مفسّران پيش از خود نيز پرداخته و با اين كار، ارزش تفسير خود را بيش از پيش بر همگان نمايان كرده است.
از جمله اصلىترين مسائل مورد توجه علّامه طباطبائى در اين كتاب، بحث ارتباط و تناسب معنايى آيات است كه هم ديدگاه خود را در رابطه با آن شرح داده و هم در جاى جاى تفسير خود، به توضيح و تبيين آن همّت گماشته است. عملكرد ايشان در اينباره به قدرى درخشان و كمنظير است كه برخى محققان در اينباره گفتهاند:
به جرئت مىتوان گفت: علّامه طباطبائى در اين ميدان نيز چونان بعضى ميدانهاى ديگر، گوى سبقت را از همگنان تفسيرگوى خويش ربوده است. جاى جاى تفسير الميزان انباشته از آگاهىهايى است كه علّامه خود بر اساس توجه به سياق و ارتباط آيات برداشت نموده و به خوانندگان تقديم داشته است.[325]
بنابراين، آگاهى از انديشههاى علّامه طباطبائى در اينباره يك ضرورت جدّى محسوب مىشود تا بتواند راهگشاى مفسّران و محققان آينده باشد. هدف اين نبشتار مطالعه و بررسى انواع ارتباطهايى است كه علّامه طباطبائى بين آيات قرآن در نظر داشته است، تا بتوان از دستاوردهاى علمى ايشان در جهت فهم بهتر معنا و ارتباط بين آيات قرآن استفاده كرد.
منظور از «بررسى ارتباط آيات»، مطالعه نحوه چينش آيات يك سوره كنار هم و كشف نظم منطقى حاكم بر ترتيب آنهاست. البته اين ترتيب حكيمانه محدود به جايگاه آيات در سورهها نمىشود و در سير نزولى خود، ترتيب كلمات در جملات و جملات در آيات را هم دربردارد. اين نگارش نيز با توجه به همه اين موارد در تفسير الميزان انجام شده است. از اينرو، برخى از مثالها درباره ارتباط بين آيات است و برخى ديگر درباره ارتباطهاى درون آيهاى؛ يعنى رابطه فرازهاى يك آيه با هم.
ارتباط آيات ريشه و مبناى تفسير ترتيبى است و در بررسى روش تفسيرى يك مفسّر، بايد حتما مورد توجه قرار گيرد. اما متأسفانه درباره مفسّر بزرگ قرن حاضر، علّامه طباطبائى اين موضوع تاكنون مغفولٌعنه مانده و اگر هم كسى به آن توجهى كرده فقط در حدّ اشاره و در خلال ساير مباحث مربوط به آن، مثل «سياق» بوده و هيچگاه به طور مستقل در اين تفسير، مطالعه و بررسى نشده است.
خضير جعفر در كتاب خود به نام تفسير القرآن بالقرآن عند العلّامه الطباطبائى كه به بررسى روش تفسيرى علّامه طباطبائى پرداخته، فصلى جداگانه به «سياق» اختصاص داده است.[326] وى معتقد است كه علّامه طباطبائى در هفت جا از سياق استفاده كرده است: 1. كشف معانى آيات قرآنى و شناخت مضمون آنها؛ 2. قبول و يا ردّ روايات؛ 3. ترجيح بعضى اقوال در مناقشه مفسّران؛ 4. شناخت آيات مكّى و مدنى؛ 5. شناخت ترتيب آيات و نظم بين آنها؛ 6. بيان احكام؛ 7. تفسير آيات پيشين.
در اين ميان، موضوع پنجم همان بحث ارتباط و تناسب معنايى آيات است كه به نظر خضير جعفر يكى از پيامدهاى استفاده از سياق است.[327]
على اوسى نيز كتابى با عنوان الطباطبائى و منهجه فى تفسير الميزان[328] دارد و در آن بخشى مخصوص «سياق» وجود دارد. وى در بحث كاربردهاى سياق در روش علّامه طباطبائى، چهار موضوع اول را، كه خضير جعفر بدان اشاره كرده است، بيان و دو موضوع هم خود بدان اضافه مىكند. 1. تعيين معناى بعضى الفاظ (كه خضير جعفر در موضوع اول، اين مطلب را در نظر گرفته بود.) 2. ترجيح برخى قرائات بر ديگران. اما همه اين بحثها درباره «سياق» است و در موضوعتفاوتوتشابهآنبا ارتباط آياتودرخصوصارتباط آيات،نكتهقابلتوجهى ندارد.
نادعلى عاشورى نيز مقالهاى با عنوان «بررسى ديدگاه علّامه طباطبائى در نظم آيههاى قرآن»[329] دارد كه شباهت زيادى با موضوع مورد بحث دارد.
نتيجهاى كه نويسنده در مورد اعتقاد علامه در نظم آيات و ابراهيم سيدعلوى در مقالهاى با عنوان «روش تفسيرى استاد علّامه طباطبائى در الميزان»،[330] بخشى را با نام «استفاده از سياق» دارد كه در آن به اهدافى كه علّامه طباطبائى براى استفاده از سياق داشته اشاره كرده است، مواردى مشابه آنچه كه به نقل از خضير جعفر و على أوسى كه پيشتر آمد.
محمدعلى رضايى كرمانى در مقالهاى با عنوان «جايگاه سياق در الميزان»[331] دارد، اما در آن فقط به صورت كلى به سياق اشاره كرده و به بحث ارتباط آيات نپرداخته است.
انواع ارتباط بين آيات
علّامه طباطبائى دو نوع دستهبندى كلى براى آيات ذكر كرده است:
1. دستهبندى محتوايى: در اين نوع، ايشان ارتباطى را كه از لحاظ مفهومى بين آيات برقرار است، شناسايى كرده و غالبا در اين موارد، به نزول يكباره و يا جداگانه آيات اشارهاى نكرده است. شايد اين بدان دليل باشد كه او در چنين مواضعى نزول يكباره آنها را مفروض گرفته است. ايشان بنابر ادعاهاى صريح خود، ارتباط بين آيات را بيشتر منحصر به آن دستهآيههايىمىداندكهباهمنازلشدهاست.[332]
2. دستهبندى شكلى: در اين دستهبندى، اگرچه باز هم ملاك اصلى همان معناى آيات است و از اين نظر، با دستهبندى نوع اول مشترك است، اما آنچه موجب شد كه اين دو از هم جدا انگاشته شود شكل متفاوت كار علّامه طباطبائى در آنهاست؛ زيرا در نوع اول، ايشان ارتباط بين محتواى آيات با قبل و بعد خود را بيان مىكند. اما در نوع دوم، ابتدا از لحاظ تعداد و شكل، آيات را جدا كرده (دستههاى آيات، يك آيه در فواصل گوناگون در طول سوره و يا فرازهاى يك آيه)، سپس به بيان ارتباط مفهومى بين آنها پرداخته است.
الف. دستهبندى محتوايى
1. تفسير: ايشان برخى آيات را مفسّر آيه و يا آيات پيشين مىداند و گاهى بخشىاز يكآيه راتفسيركنندهبخش ديگرى از همان آيه به شمار مىآورد. به مثال ذيل دقت كنيد:
آيه 14 سوره لقمان: «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ.»
ايشان در تفسير اين آيه مىنويسد: بخش «اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» تفسير قول «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ…»در اول آيه است؛ يعنى وصيت ما اين است كه امر به شكرگزارى از والدين مىكنيم؛ همانگونه كه امر به شكرگزارى خداوند مىكنيم. و قول «إِلَيَّ الْمَصِيرُ» به منظور انذار و تأكيد به امر شكرگزارى آمده است.[333]
حرف «أن» در ابتداى عبارت «أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» معروف به «أن» مفسّره است؛ به اين معنا كه جمله پس از آن براى توضيح و تفسير جمله يا عبارت قبل از آن مىآيد، و اين كاربرد حرف «أن» براى تفسير كردن در زبان عرب معمول است و در اين آيه نيز به همين منظور به كار گرفته شده است. بنابراين، توضيحى كه علّامه طباطبائى در تفسير اين آيه داده، صحيح است؛ يعنى عبارت «أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» تفسير و توضيح فراز اوليه آيه «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ» است، و معناى آن را روشن مىكند و معلوم مىشود وصيتى كه خداوند به انسان فرموده اين است كه شكرگزار او و والدينش باشد كه بازگشت انسان به سوى خداست.
2. تعليل: نويسنده معتقد است: بعضى آيات به منظور ذكر علت مطالب ماقبل خود نازل شده است و نسبت به آنها حالت تعليل دارد. به نمونه ذيل توجه كنيد:
آيات 205 و 206 سوره «اعراف»: «وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ.»
نويسنده در بيان اين آيه مىنويسد: ظاهر سياق نشان مىدهد كه «إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ…» در موضع تعليل امر واقع شده در آيه قبل است. بنابراين، چنين معنا مىشود: پروردگارت را چنين و چنان ياد كن: زيرا كسانى كه نزد پروردگارت هستند اينگونه عمل مىكنند؛ يعنى پروردگارت را چنين ياد كن تا از كسانى باشى كه نزد پروردگارت هستند و از زمره ايشان خارج نشوى.[334]
به راستى، چنين رابطهاى بين اين دو آيه ديده مىشود؛ يعنى خداوند متعال در آيه 205 پيامبر صلىاللهعليهوآله را به ذكر خدا در صبح و شام تشويق و تأكيد مىكند كه از غافلان نباشد. سپس در آيه 206 علت اين امر و نهى را چنين بيان مىكند: كسانى كه نزد پروردگار هستند از عبادت او روى برنمىگردانند و او را تسبيح و سجده مىكنند.
3. تفريع: علّامه طباطبائى معتقد است: بعضى آيات متفرّع بر آيههاى قبل از خود هستند. نمونه ذيل را ببينيد:
آيه 35 سوره انفال: «وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاء وَتَصْدِيَةً فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ.»
علّامه طباطبائى مرجع ضمير «هم» در «صلاتهم» را همان مانعان مسجدالحرام در آيه قبل «وَمَا لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُواْ أَوْلِيَاءهُ إِنْ أَوْلِيَآؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ» مىداند و مىنويسد: ايشان همان مشركان قريش هستند و قول «فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» به قرينه «فاء» تفريع، وقوع عذاب وعده داده شده به آنها را بيان مىكند، و از اينجا تأييد مىشود كه اين دو آيه به هم متصلند و كلام واحدى را تشكيل مىدهند.[335]
فاء تفريع، كه بر سر عبارت «فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» آمده است از رابطه تفريع بين اين فراز و ماقبل آن حكايت مىكند. علّامه طباطبائى اين رابطه را شناخته و چون ابتداى اين آيه در ادامه آيه قبل است، فراز پايانى آن هم تفريع از اين آيه و آيه قبل است.
4. تتميم: علّامه طباطبائى بعضى آيات را به منزله متمّم و يا ضميمه معناى آيات پيش از خود مىداند. آيات ذيل نمونه مناسبى براى اين منظور است:
آيات 4 و 5 سوره آلعمران: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَىَ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء.»
علّامه طباطبائى درباره اين دو آيه مىفرمايد: خداوند متعال عذاب كسانى را كه به آيات او كافر شدند، به عزيز و ذوانتقام بودن خود تعليل كرده است. اما اين تعليل به ضميمهاى نياز داشت تا معناى مطلوب را تمام كند؛ چراكه از عزيز و صاحب انتقام هم ممكن است كفر بعضى افراد، كه به نعمت او كفر مىورزند، مخفى بماند و در نتيجه، آنها را عذاب نكند و از ايشان انتقام نگيرد. پس در تعقيب آن كلام خود فرمود: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَىَ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء» و روشن كرد كه او عزيزى است كه چيزى از چشمش پنهان نمىماند، نه چيز ظاهرى كه با حواس درك مىشود و نه چيز باطنى كه به وسيله حواس قابل فهم نيست.[336]
بيان صاحب تفسير الميزان درباره اين دو آيه به خوبى ارتباط آنها را با هم نشان مىدهد.
5. تقابل: هنگامى كه در برخى آيات مطلبى درباره كافران و منافقان مىآيد و سپس در آيات بعدى به بيان حال گروه مقابل يعنى مؤمنان مىپردازد، نوعى مقابله به وجود آمده كه علّامه طباطبائى به اين نكته توجه نموده است. بنابراين، مراد از «تقابل» در اينجا تضاد و يا تعارض نيست و آيات قرآن هرگز با هم متضاد و متعارض نيستند. مثال ذيل را ببينيد:
آيه 71 سوره توبه: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.»
نويسنده ذيل آيه 71 مىگويد: پس از آنچه در توصيف منافقان (در آيات پيشين) ذكر فرمود، اينك در مقابل، به بيان اوصاف عامّه مؤمنان مىپردازد و مىفرمايد: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ»، تا بدينوسيله، دلالت كند بر اينكه مؤمنان با همه كثرتشان و با وجود زن و مرد بودنشان، صاحب اسم و رسم واحدى هستند كه هرگز از هم جدا نمىشوند و به همين دليل، بعضى از ايشان اولياى بعضى ديگرند و تدبير امور آنها را به عهده دارند.[337]
نيز در جمله «أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» مىفرمايد: «خبر از رحمتى است كه در قضاى الهى شامل حال قوم مذكور مىشود. گويا در اين جمله، مقابلهاى با جمله «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ» (توبه: 67) در خصوص منافقان وجود دارد.[338]
وجود رابطه تقابل در آيات بالا روشن است، و اصولاً در فرهنگ قرآن معمول است كه وقتى خداوند به بيان حال مؤمنان مىپردازد، پس از آن شروع به بيان حال منافقان و يا كافران مىكند، يا پس از ذكر منافقان، حال مؤمنان را نيز متذكر مىشود.
6. تلخيص: علّامه طباطبائى معتقد است: بعضى آيات نسبت به ماقبل خود و يا نسبتبهكلسوره و يا غرض سوره حالت خلاصه دارند. براى مثال، اين آيه را ملاحظه كنيد:
آيه 68 سوره هود: «كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدا لِّثَمُودَ.»
اين آيه پس از ذكر داستان قوم ثمود و پيامبرشان حضرت صالح عليهالسلام و داستان ناقه ايشان و سرانجام انكار قوم و نزول عذاب برايشان آمده است.
علّامه طباطبائى در تفسير اين آيه مىفرمايد: اين دو جمله خلاصه داستان قوم ثمود است كه به تفصيل، قبل از اين آيه آمده. جمله اول خلاصه پايان كار ثمود و دعوت حضرت صالح عليهالسلام است، و جمله دوم خلاصه مجازات الهى ايشان است.[339]
همانگونه كه نويسنده اشاره كرده، آيه 68 به منزله خلاصه آيات قبل، يعنى آيات 61 الى 67 است، و اين رابطه بين اين آيات واضح است.
7. نتيجهگيرى: از نظر علّامه طباطبائى برخى آيات به بيان نتيجه به دست آمده از آيه يا آيات قبل خود مىپردازد: در مثال ذيل دقت كنيد:
آيات 71 الى 73 سوره قصص: «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاء أَفَلَا تَسْمَعُونَ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.»
توجه به آيات بالا نشاندهنده وجود اين نوع اتصال بين آيه 73 با دو آيه قبلى است؛ چنانكه علّامه طباطبائى هم در اينباره مىفرمايد: آيه «وَمِن رَّحْمَتِهِ…» به منزله نتيجه حجت مذكور در دو آيه سابق است كه پس از باطل كردن ادعاى دشمن، به صورت خبر ابتدايى آمده؛ زيرا مطلب ثابتى است كه معارضى ندارد.[340]
معناى سخن مرحوم علّامه اين است كه در آيه 71 متذكر اين نكته مىشود كه اگر خداوند شب را طولانى كند، چه كسى غير از او مىتواند روشنايى روز را برگرداند؟ و در آيه 72 چنين ادامه مىدهد كه اگر خداوند روز را طولانى كند، چه كسى مىتواند آرامش شب را برگرداند؟ سپس در آيه 73 نتيجه مىگيرد: اين رحمت خداست كه براى شما شب را زمان آرامش و روز را زمان كسب روزى قرار داده است.
8. زمينهچينى: علّامه طباطبائى برخى آيات را به منزله مقدّمه و زمينه براى بيان مفاهيم آيات پس از خود مىداند، و گاهى هم فراز اوليه يك آيه را مقدّمه فرازهاى بعدى مىشمارد. براى نمونه، به اين مثال دقت كنيد:
آيه 284 سوره بقره: «لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»
نويسنده در ذيل اين آيه چنين آورده است: قول «لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ» دلالت مىكند بر مالكيت خداوند بر عالم مخلوقات در زمين و آسمان، و بسان مقدّمهاى براى فراز بعدى يعنى «وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ» است؛ يعنى هر چه در آسمانها و زمين است، از آن اوست كه از جمله آنها شما و اعمال شماست و آنچه نفوس شما كسب مىكند. او به شما احاطه دارد و بر اعمال شما مسلّط است و در اينباره، فرقى نمىكند كه اعمالتان ظاهر و آشكار باشد يا مخفى و پنهان. او همه را محاسبه مىكند.[341]
توضيح مختصر ولى مناسب علّامه طباطبائى وجود اين ارتباط را بين فرازهاى آيه روشن مىكند.
9. تفصيل پس از اجمال: علّامه طباطبائى معتقد است: خداوند گاهى براى بيان مقصود خود ابتدا چكيده كلام را به صورت اجمال ذكر مىكند و سپس اين بيان مختصر را به تفصيل شرح مىدهد، و البته اهداف حكيمانهاى از اين نحوه طرح بحث دارد. به نمونه ذيل بنگريد:
آيات 103 و 104 سوره اعراف: در سوره اعراف، داستان قوم بنىاسرائيل به صورت مفصّل آمده و سرآغاز آن را خداوند بدين صورت بيان فرموده است: «ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.» (اعراف: 103)
نويسنده در اينباره مىگويد: قول «ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا» اجمال قصه حضرت موسى عليهالسلاماست كه از آيه 104 يعنى «وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ»تفصيل آن شروع مىشود.[342]
اگر نگاهى به آيات بعد داشته باشيم، مىبينيم كه از آيه 104 به بعد، داستان قوم بنىاسرائيل و دعوت حضرت موسى عليهالسلام به طور مبسوط آمده است؛ يعنى دعوت فرعون و مردم به راه حق، نشان دادن معجزات و آيات نشانگر نبوّت وى، ماجراى مقابله ايشان با ساحران، هلاك شدن فرعونيان، وراثت زمين براى مستضعفان، داستان ميقات حضرت موسى عليهالسلام، گوسالهپرستى بنىاسرائيل و در نهايت، عاقبت ستمكاران شرح داده شده است. بنابراين، آيه 103 اين ماجراهاى مفصّل را به اجمال بيان كرده است.
10. ترقّى: از نظر علّامه طباطبائى، برخى آيات دربردارنده مطالبى است كه نسبت به آيههاى قبل از خود حالت ترقّى دارد؛ يعنى مطلبى را بيان مىكند كه نسبت به آنها در رتبه بالاترى از لحاظ معرفتى قرار دارد و مطلب قبلى را به نحو احسن كامل مىكند؛ مثلاً، درباره آيه 6 سوره آلعمران چنين نظرى دارد.
آيه 6 سوره آلعمران: «هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاء لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.»
علّامه طباطبائى در تفسير اين آيه مىنويسد: اين آيه به معناى ترقّى نسبت به دو آيه سابق است. بنابراين، معناى آن دو آيه چنين مىشود: خداوند متعال كسانى را كه به آياتش كافر شوند عذاب مىكند، و چون او عزيز و منتقم است و به پيدا و پنهان امور آگاه است، هرگز مغلوب نمىشود و هميشه غالب است. پس معناى حاصل از اين آيات چنين است: مسئله بزرگتر از اين است، و هر كس به آيات خدا كفر بورزد و با امر او مخالفت كند، كوچكتر از آن است كه در اين كار خود استقلالى داشته باشد و با تكيه بر قدرت خود و بدون اينكه خداوند به او اجازه دهد، كافر شود، و بدينوسيله، برخواست حقتعالى غالب گردد و نظام احسنى را كه خداوند سبحان خلقت را بر اساس آن منظم كرده است، باطل كند؛ يعنى اراده او بر اراده پروردگار حاكم شود، بلكه خداوند سبحان خود در اينباره به او اذن داده است؛ يعنى خلقت را طورى نظم داده كه انسان در آن داراى اختيار باشد. اين همان صفتى است كه به او اجازه مىدهد راه ايمان و اطاعت خداوند را برگزيند و يا به راه كفر و گناه بگرايد. بدينسان، مسئله امتحان و آزمايش انسان كامل مىشود. پس هر كس بخواهد ايمان مىآورد و هر كس بخواهد كافر مىشود، و ايشان اراده نمىكنند، مگر آنچه را كه خداوند عالم بخواهد.[343]
توضيح اينكه به عقيده نويسنده، اختيارى كه خداوند به انسانها داده است موجب مىشود كه بتوانند راه خير يا شر را برگزينند، و اساسا هدف اصلى خلقت انسان هم همين است كه با وجود داشتن اختيار و توانايى برگزيدن راه شر، به نيكى روى آورد و خدا را انتخاب كند و به عبادت او بپردازد؛ چراكه عبادت اختيارى رتبهاى بالاتر از عبادت جبرى دارد. با اين بيان، اين آيه مىتواند حالت ترقّى نسبت به دو آيه ماقبل خود داشته باشد.
11. تدريج: از ديدگاه علّامه طباطبائى، بعضى آيات مفهوم موردنظرخودرابهتدريجبيان مىكنند. به اين مثال توجه كنيد:
آيه 216 سوره بقره: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»
ايشان در بيان فراز پايانى آيه مىفرمايد: قول «وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» تتمّه بيان خطاى آنهاست. خداوند براى فهم آسانتر مطلب، در بيان خطاى ايشان، راه تدريج در پيش گرفته است؛ يعنى اول با قول «عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئا» مىفرمايد: احتمال بدهيد در آنچه دوست نداريد و يا خوشتان مىآيد اشتباه مىكنيد. پس از اينكه ذهنشان به وجود شك در تمايلاتشان تعديل يافت و از جهل مركّب بيرون آمدند، مىفرمايد: حكمى را كه شما دوست نداريد، خداوندى وضع كرده كه هيچيك از حقايق امور بر او پوشيده نيست. و در (پذيرش) احكام لازم است كه تسليم امر خداوند سبحان شويد؛ احكامى كه (براى پذيرش آن) تنها به نفسهاى خودتان مراجعه مىكنيد؛ همان نفوسى كه علمى ندارند، مگر آنچه خداوند به ايشان بياموزد و حقيقت را برايشان روشن كند.[344]
توضيح نويسنده به راستى خبر از حكمت بىمنتهاى الهى مىدهد كه چگونه در بيان احكام خود، حال مخاطب را نيز در نظر مىگيرد.
12. تأكيد: علّامه طباطبائى برخى آيات را در مقام تأكيد و اثبات مطالب آيات پيش از خود مىداند؛ مثل آيه ذيل:
آيه 211 سوره بقره:«سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ.»
ايشان در تفسير آيه مزبور چنين مىگويد: اين آيه تثبيت و تأكيد حقيقتى است كه قول «فَإِن زَلَلْتُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (بقره: 209) بيان مىكند؛ يعنى همان مجازات مخالفان توسط خداوند عزيز مقتدر. بنابراين، معناى آيه چنين مىشود: اين بنىاسرائيل است كه پيش روى شماست و مقابل ديدگان شما قرار دارد. ايشان امّتى هستند كه خداوند كتاب و حكمت و نبوّت و ملك عطايشان كرد، از طيّبات روزىشان دارد و بر عالميان برترىشان داد. از آنها بپرسيد كه چه تعداد بينه به ايشان داده شد؟ و به امرشان بنگريد كه از كجا آغاز كردند و به كجا مىروند؟ كلام خدا را از موضع خود تحريف كردند و به دليل ظلم و بىعدالتىشان در مقابل خدا و كتاب و آيات او، امورى را از جانب خود وضع كردند. پس خداوند هم شديدا عقابشان كرد؛ چون شريك گرفتن براى پروردگار را جايز شمردند و نيز به دليل اختلاف و تشتّت آرائشان و حرامخورى و ساير گناهانشان.[345]
به دليل آنكه آيه 209 مؤمنان را از تزلزل در ايمان پس از مشاهده و درك بيّنات نهى مىكند و آيه 210 نيز عواقب احتمالى اين امر را هشدار مىدهد و مىفرمايد: «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»، بنابراين، آيه 211، كه ايشان را به بنىاسرائيل رجوع مىدهد تا از آنها درباره عواقب چنين كردارى سؤال كنند، مىتواند مضمون آيه 209 را تقرير كند؛ زيرا بنىاسرائيل عمل مشابهى انجام دادند؛ يعنى پس از روشن شدن حقيقت و آمدن بيّنات باز هم لغزيدندوخطاكردند. در نتيجه،بهعقابالهىدچار گشتند.
بنابراين، وقتى مسلمانان عاقبت ايشان را بدانند، به وعيد الهى، كه در آيات 209 و 210 ذكر شده است، ايمان مىآورند و به وقوع چنين عذابهايى كه قبلاً هم بر سر امّتهاى گذشته نازل شده است، معتقد مىشوند. پس آيه 211 اثباتكننده آيه 209 است. البته از نگاه ديگر مىتوان گفت: سرگذشت بنىاسرائيل، كه پس از آيات 209 و 210 آمده و دربردارنده وعده عذاب الهى است، يك مثال و مصداق بارز براى آن نوع عقاب نيز محسوب مىشود.
13. پاسخ: از نظر علّامه طباطبائى، بعضى آيات براى پاسخ به سؤال، شبهه و يا مسئلهاى است كه به صراحت يا تقديرا در آيههاى پيشين مطرح شده است. بنابراين، اين آيات به چهار دسته فرعى تقسيم مىشود:
الف. پاسخ سؤال صريح: برخى آيات پاسخ سؤالى را مىدهد كه به طور صريح در آيات قبل از آنها مطرح شده است. آيات اوليه سوره «حاقه» مثال مناسبى براى اين دسته است:
آيات اوليه سوره حاقّه: «الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ.»
نويسنده در تفسير آيه 4 مىگويد: اين آيه و نُه آيه پس از آن، اگرچه به بيان اجمالى قصّههاى قوم نوح و عاد و ثمود و مانند آن مىپردازد، اما در حقيقت، درصدد معرفى برخى از اوصاف «حاقّه» است و اينكه خداوند امّتهاى زيادى را به دليل تكذيب آنها هلاك كرده است. پس در حقيقت، پاسخ سؤال «ما»ى استفهاميه است؛ چنانكه در «فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ» هم جواب ديگرى است. پس معناىحاصل چنين است: (حاقه) همان «قارعه» است كه ثمودوعادوفرعونوافرادپيشاز او و مردم شهرهاى ويران شده و قوم نوح تكذيبش كردند، و خداوند نيز آنها را به سختى مجازات كرد و دچار هلاكتىبنيانكن ساخت.[346]
«ما»ى استفهاميه كه در آيههاى 2 و 3 آمده، سؤال صريحى از اين دو آيه ساخته كه با توضيح علّامه طباطبائى، روشن مىشود آيات بعدى به خوبى به آن پاسخ مىدهند.
ب. پاسخ شبهه و سؤال مقدّر: از ديدگاه علّامه طباطبائى، ضمن بيان برخى مطالب قرآنى، سؤالى در ذهن مخاطب ايجاد مىشود كه خداوند به طرح سؤال نپرداخته، اما در آيات بعد، پاسخ آن را بيان مىكند. در مثالهاى ذيل دقت كنيد:
آيه 6 سوره توبه: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ.»
ايشان در تفسير اين آيه مىگويد: «اين آيه متضمّن حكم اجاره (مهلت دادن به كفّار براى شنيدن حرف حق و پيام اسلام) است براى مشركانى كه براى شنيدن كلام خدا طلب مهلت مىكنند. و اگرچه جمله معترضه يا شبهمعترضهاى است كه بين آيات برائت و رفع امان از مشركان قرار گرفته، ولى به دليل دربرداشتن حكم مهلت دادن به گروهى از ايشان، به منزله دفع دخلى (توهّمى) است كه حتما به وجود مىآيد و ناديده گرفتن آن جايز نيست؛ چراكه آنچه اساس اين دعوت حق را تشكيل مىدهد از اصل دعوت و ملزومات آن، از جمله وعد و وعيد و تبشير و انذار و اثرات آن، مثل عقد پيمانها و وفاى به عهدها و يا نقض آنها و برائت و احكام قتال، همگى براى بازگرداندن مردم از ضلالت و گمراهى به راه رشد و هدايت است، و براى راهنمايى آنها از شقاوت شرك به سعادت توحيد صورت گرفته است.[347]
آيات اوليه سوره «توبه» در بيان برائت از مشركان است و آيه 5 چنين مىفرمايد: «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.»طبيعى است كه پس از اين آيه، اين شبهه به وجود بيايد كه از نظر اسلام، مشركان از زمان صدور اين حكم به بعد بايد حتما كشته شوند، حتى اگر جاهل و يا طالب كشف حقيقت باشند. اما خداوند در آيه 6 اين شبهه را دفع مىكند. و اگر اين توهّم باطل برطرف نمىشد غرض سوره توبه در اعلام برائت از مشركان كامل نمىگشت و احكام قتال و جهاد در اسلام به خوبى درك نمىشد.
آيات 120 و 121 سوره بقره:«وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ.»
ايشان درباره آيات مزبور چنين مىگويد: قول «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ» ممكن است به قرينه حصرى كه از جمله «أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» فهميده مىشود، جواب سؤال مقدّرى باشد كه از آيه قبل به ذهن مىرسد؛ يعنى وقتى اميدى به ايمان آوردن يهود و نصارا نيست، پس چه كسى از آنها ايمان مىآورد؟ و آيا دعوت آنها به ايمان لغو و باطل است؟ در آيه 121 خداوند جواب مىدهد: كسانى كه كتاب بر ايشان نازل شد و حالشان اينگونه است كه حقِ تلاوت آن را ادا مىكنند، ايشان به كتاب خود ايمان مىآورند. بنابراين، به كتاب تو (قرآن) نيز ايمان مىآورند. يا ايشان به كتابى ايمان مىآورند كه خداوند متعال نازل كند، هرچه كه باشد، و يا ايشانبهكتابى كه قرآن است، ايمان مىآورند.[348]
14. تنظير: علّامه طباطبائى معتقد است: بعضى آيات نسبت به حقايق ماقبل خود جنبه نظير دارند كه براى درك بهتر مطلب ذكر شدهاند. گاهى خود خداوند صراحتا به اين مطلب اشاره مىكند كه به همين دليل، از ذكر چنين نمونههايى خوددارى مىشود. اما در بسيارى از موارد، در متن آيات به ذكر تنظير يا تشبيه تصريح نشده است. به اين نمونه نگاه كنيد:
آيه 5 سوره ابراهيم:«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.»
علّامه طباطبائى در خصوص اين آيه مىنويسد: كلام در اين سوره، مبنى بر انذار و تذكر عزّت خداوند سبحان است، و براى اين مقام، ذكر داستان ارسال حضرت موسى عليهالسلام با آيات روشن براى هدايت قومش مناسب است؛ زيرا قصّه رسالت او از واضحترين مصاديق ظهور و عزّت الهى در بين ساير پيامبران است كه خداوند دربارهاش در آيه 96 سوره هود مىفرمايد: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ» و نيز از قول او در آيه 19 سوره «دخان» مىفرمايد: «وَأَنْ لَّا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ.»
عبارت «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» در آيه 5 سوره ابراهيم مطابق عبارت «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» در آيه 1 همين سوره به منزله نظيرى براى آن است كه قصد تأييد مفهوم آن آيه را دارد؛ همانگونه كه در آيه 163 سوره نساء مىفرمايد: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ.»[349]
ذكر داستان پيامبران گذشته به عنوان مثال و مصداق حقايق قرآنى در بيشتر سورههاى قرآن وجود دارد، و اساسا اين يكى از روشهاى اصلى و متداول بيانات قرآنى است كه نويسنده تفسير الميزان به آن توجه داشته است.
ب. دستهبندى شكلى
همانگونه كه در مقدّمه هم آمد، مراد از دو نوع دستهبندى توجه به شكل متفاوت كار علّامه طباطبائى در اين دو ساحت است. در نوع اول ـ يعنى دستهبندى محتوايى ـ ايشان صرفا بر مفاهيم آيات متمركز شده و ارتباط بين محتواى آنها را شناسايى كرده است. اما در نوع دوم، ابتدا تقسيمبندى خاصى در آيات يك سوره انجام داده و سپس به بيان ارتباط بين اين دستههاى آيات با ساير آيات سوره پرداخته است. از اينرو، ممكن است برخى از اين رابطهها در بخش قبل ذكر شده باشد، اما در اين بخش، از منظر ديگرى مورد توجه قرار گرفته است. در اين دستهبندى، ايشان سه نوع تقسيمبندى انجام داده است:
نوع اول مربوط به دسته آيات است؛ يعنى ابتدا تعدادى از آيات همجوار را، كه ويژگى خاصى دارد، جدا كرده و سپس به بيان ارتباط آنها با قبل و بعد خود پرداخته است.
در نوع دوم، ايشان به جداسازى آيات منفردى پرداخته كه داراى ويژگى خاصى است؛ يعنى به طور متناوب در سراسر سوره تكرار شده و يا با آيات غيرهمجوار خود مرتبط است. وى در ادامه، به بيان ارتباط اين نوع آيات با ساير آيات سوره مىپردازد.
و در نوع آخر، ايشان به شناسايى و بررسى ارتباط بين فرازهاى يك آيه مىپردازد. همانگونه كه گفته شد، اين بخش از كار ايشان نيز در بحث ارتباط آيات (در سير نزولى خود) مىگنجد. علّامه طباطبائى در اين زمينه، تلاش گستردهاى داشته و بخصوص به كشف ارتباط بين فرازهاى پايانى آيات با مفهوم كلى و يا فرازهاى قبلىشان در همان آيه و يا حتى در آيات قبل و بعد توجه ويژهاى مبذول داشته است. از اينرو، عدم توجه و دقت به اين بخش از كار مرحوم علّامه خسارت بزرگى در دستيابى به هدف اين پژوهش است.
1. ارتباط بين دسته آيات:
علّامه طباطبائى در تفسير همه سورهها، كل آيات آنها را به چند دسته تقسيم مىكند كه از نظر او، سياق واحدى دارد. اين دستهها به جهت شمول تعداد آيات، بسيار متفاوت است. هر دسته ممكن است از 1 تا قريب 50 آيه يا بيشتر داشته باشد، و اين تعداد را ارتباطى كه بين آيات يك دسته وجود دارد و غرضى كه از بيان آنها دنبال مىشود، تعيين مىكند.
ممكن است كل يك سوره ـ معمولاً سورههاى كوچك ـ از ابتدا تا انتها سياق و غرض واحدى داشته باشد. در اين صورت، يك سوره يك دسته آيه بيشتر ندارد. اما در سورههاى بزرگتر، اين تعداد در اثر تنوّع موضوعات مطرح شده و ابعاد گوناگون هركدام، افزايش مىيابد.
سپس در آغاز تفسير هر دسته از هر سوره، ابتدا به بيان مراد اصلى و مفهوم كلى آيات آن مىپردازد و جايگاه آن دسته را بين دستههاى قبل و بعد خود مشخص مىسازد، و هرگاه بتواند نقشى را كه يك دسته در به كمال رساندن هدف سوره ايفا مىكند، مشخص مىنمايد. سپس تفسير هر آيه را به تفصيل شرح مىدهد.
1. دسته آياتى كه خلاصه غرض سوره را بيان مىكند: از نظر نويسنده، دستههاى ابتدايى آيات هر سوره به معرفى غرض كل سوره مىپردازد. بيشتر مواقع اولين دسته اين نقش را به عهده دارد، اما گاهى دستههاى ديگر نيز هدف سوره را بيان مىكند. براى مثال به آيات ذيل بنگريد:
آيات 11 الى 18 سوره تغابن: علّامه طباطبائى ذيل آيات مزبور مىگويد: پس از مقدّمهچينى كه در آيات قبلى براى آن شده بود، اين آيات شروع به بيان غرض سوره كردند و هدف، وادار كردن مردم به انفاق در راه خداست و صبر بر مصيبتهايى كه در خلال مجاهدت در راه خداوند سبحان به ايشان وارد مىشود. ذكر مصيبت و اشاره به صبر در مواجهه با آن را پيش از اين فرموده بود تا زمينه براى امر به انفاق آماده شود و عذرى باقى نماند.[350]
2. دسته آياتى كه با آيات قبل از خود ارتباط دارد: علّامه طباطبائى در اين زمينه، گاهى اتصال آنها به آيات قبل را به صراحت بيان مىكند، و يا سخن را به گونهاى آغاز مىكند كه وضوح اين اتصال از آن فهميده مىشود.
آيات 14 الى 40 سوره عنكبوت: براى مثال، ذيل آيات مذكور مىگويد: به دليل آنكه خداوند سبحان در ابتداى سوره تذكر داده كه «فتنه» سنّتى است الهى و جاىگزينى براى آن نيست و در امّتهاى گذشته نيز جريان داشته، در ادامه، به داستان هفت تن از انبياى گذشته و امّتهاى آنها اشاره مىكند. ايشان عبارتند از: نوح، ابراهيم، لوط، شعيب، هود، صالح و موسى عليهمالسلام كه خداوند امّتهايشان را امتحان كرد و مؤمنان آنها را نجات داد و كافرانشان را هلاك ساخت.[351]
با نگاهى اجمالى به آيات آغازين سوره و اين دسته از آيات، سخن نويسنده در بيان ارتباط بين آنها تأييد مىشود.
اما گاهى اوقات علّامه طباطبائى به ارتباط خاصى بين اين دسته آيات با دستههاى قبلى اشاره نمىكند و به ذكر اين نكته اكتفا مىنمايد كه اين آيات بىارتباط با قبل نيست.
3. دسته آياتى كه با بعد از خود مرتبط است: در خصوص برخى از دستهها مرحوم علّامه فقط به ارتباط آياتشان با آيات دستههاى بعدى اشاره مىكند. اما در مواردى ديگر، هم ارتباطشان را با قبل مىگويد و هم با بعد؛ مانند آيات ذيل:
آيات 130 الى 138 سوره آلعمران: ايشان در بيان اين دسته آيات مىگويد: در اين آيات، دعوت به خير و نهى از بدى آمده و با وجود اين، اتصالش را با آيات قبل و بعد خود از دست نداده است. آيههاى بعدى درباره غزوه «احد» است و ازوجودحالات و خصلتهاىناپسندىخبر مىدهد كه در آن روز در مؤمنان وجود داشت و خداوند به آنها راضى نيست، و همين باعث وهن و ضعف و نيز نافرمانى از خدا و رسول او از جانب ايشان ايجاد مىكند. پس آن آيات، تتمّه آيههاى نازلشده درباره غزوه «احد» است.[352]
4. دسته آياتى كه از ارتباط با قبل و بعد خود سخنى به ميان نياورده است: علّامه طباطبائى در تفسير برخى از دستههاى آيات، از ارتباط آنها با دستههاى قبل و بعدشان اشارهاى نكرده و فقط به بيان مفهوم آنها و ارتباط بين خودشان اكتفا نموده است.
آيات 190 الى 195 سوره بقره:[353] نويسنده تفسير الميزان در تفسير اين آيات مىگويد: اين آيات همگى متعرّض بيان يك حكم واحد با حدود و اطراف و لوازم آن است. قول: «وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ» براى اصل حكم است، و «وَلاَ تَعْتَدُواْ» بيان حدود حكم او به منظور انتظام و «وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» بيان حدود حكم از حيث تشديد آن است. قول «وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» معرفى حدود حكم از حيث مكان و«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» نشان دادن حدود حكم از حيث زمان است. قول «الشَّهْرُ الْحَرَامُ» بيان مىكند كه اين حكم براى قصاص در قتال و معامله به مثل در امر قتال با كافران تشريع شده و آيه «وَأَنفِقُواْ…» در بيان تهيه مقدّمات مالى قتال است. بنابراين، به نظر مىرسد اين آيات پنجگانه براى بيان مقصود واحدى نازل شده است كه هيچ كدام يكديگر را نسخ نمىكنند؛ چنانكه بعضى احتمال دادهاند، و در شئون متفرقهاى نازل نشده است؛ چنانكه عدهاى ديگر گفتهاند، بلكه غرض آنها يكى است و آن تشريع قتال با مشركان مكّه است كه مؤمنان را مىكشتند.[354]
همانگونه كه ملاحظه شد، در اينجا، نويسنده از ارتباط بين آيات مذكور با آيههاى قبل و بعدشان سخنى به ميان نياورده، شايد بدان دليل باشد كه معتقد بوده اين آيات جداى از آيات اطرافشان نازل شده است.
5. دسته آياتى كه با هم نازل شدهاند: علّامه طباطبائى در موارد بسيارى اظهار مىدارد كه برخى آيات با هم نازل شدهاند؛ زيرا سياق واحدى دارند. درباره اين عقيده نويسنده فقط به اين دسته آيات اشاره مىشود. براى نمونه در خصوص آيات 183 تا 185 سوره بقرهچنين نظرى دارد:
آيات 183 الى 185 سوره بقره:[355] وى در اينباره مىگويد: سياق اين آيات سهگانه دلالت مىكند بر اينكه با هم نازل شده است؛ زيرا «أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ» در آيه دوم، ظرف متعلّق به قول «الصِّيَامُ» در آيه اول است و «شَهْرُ رَمَضَانَ» در آيه سوم يا خبر مبتداى محذوف بوده كه دربردارنده ضميرى است كه به «أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ»برمىگردد و يا مبتدايى براى خبر محذوف بوده كه تقدير آن چنين است: ماه رمضانى كه روزه و يا بدل روزه با قول «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ» در آيه اول، در آن واجب شده است. به هر حال، اين بيانى است براى «أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ» كه در آنها روزه واجب شده است.
بنابراين، آيات سهگانه مزبور با هم كلام واحدى تشكيل مىدهد كه غرض واحدى دارند و آن وجوب روزه ماه رمضان است.[356]
6. دسته آياتى كه ارتباطى با قبل و بعد ندارد: علّامه طباطبائى در تفسير بعضى از دستههاى آيات مىگويد: اينها با آيات اطرافشان ارتباط ندارند، و گاهى تلاش مفسّران را براى يافتن چنين اتصالى بىنتيجه مىداند. براى نمونه، ذيل آيات 101 و 102 سوره «مائده» چنين اعتقادى دارد.
آيات 101 و 102 سوره مائده: وى در بيان ارتباط اين آيات مىگويد: در اين دو آيه ظهورى براى ارتباط با قبل وجود ندارد و مضمون آنها بىنياز از اتصال به كلامى ديگر است كه آن كلام مطلبى را روشن كند و اين دو آيه به تنهايى نتوانند آن معنا را افاده كنند. بنابراين، نيازى به آنچه برخى مفسّران گفتهاند براى اتصال آنها با آيات قبل و يا آيات اول سوره و يا غرض سوره وجود ندارد و بهتر است از اين مسئله بگذريم.[357]
نويسنده آياتمذكور را مستقلازقبل و بعد خود مىداند و حتى در ارتباط آنها با غرض سوره هم سخنى نمىگويد.
7. دسته آياتى كه به منزله جمله معترضه بين آيات همجوار خود است: علّامه طباطبائى معتقد است: برخى از دستههاى آيات حالت جمله معترضه بين آيات اطراف خود را دارند؛ مثل آيات ذيل:
آيات 2 الى 8 سوره اسراء: ايشان در بيان اين آيات چنين مىگويد: اين آيات هفتگانه به منزله مثالى است كه وقوع سنّت الهى (از هدايت و اختيار و امداد و جزا و مانند آن) را در قوم بنىاسرائيل بيان مىكند. خداوند بر پيامبر ايشان كتاب نازل كرد و ايشان را با آن هدايت نمود و برايشان چنين مقدّر كرد كه توانستند طغيان و عصيان كنند. سپس با غلبه دشمنانشان و ذليل كردنشان از آنها انتقام گرفت. پس از آن به سوى طاعت خداوند برگشتند و حقتعالى نيز رحمت و نعمت را به ايشان ارزانى داشت.
سپس دوباره به گناه و استعلا روى آوردند و خداوند اين بار شديدتر از قبل مجازاتشان كرد و در نهايت، ابراز اميدوارى شده است كه خداوند به ايشان رحم كند و اگر آنها از كردار خود برگردند، او هم عذاب را برگرداند.
بنابراين، هفت آيه مزبور بسان مقدّمهاى براى بيان اين سنّت در امّت اسلام و به منزله عبارت معترضهاى بين آيههاى اول و نهم است.[358]
2. ارتباط بين آيات منفرد: در اين بخش، علّامه طباطبائى انواع ارتباطى را ذكر كرده كه ايشان بين آيات برقرار نموده و اين آيات لزوما پشت سر هم قرار ندارند.
1. آياتى كه به تناوب تكرار مىشوند: بعضى آيهها در طول يك سوره با فاصله يك يا چند آيه، به تناوب تكرار مىشوند. اين تكرار بايد علت حكيمانهاى در منطق قرآن داشته باشد. علّامه طباطبائى به اين نكته دقت كرده و در فهم حكمت اين تناوبها، تلاش كرده است. براى مثال، به آيات 9 الى 42 سوره «قمر» توجه كنيد.
آيات 9 الى 42 سوره قمر: ايشان در بيان علت تكرار بعضى آيات اين دسته مىگويد: در اين آيات، اشاراتى است به اخبار امّتهاى گذشته و از بين آنها، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و آل فرعون را نام برده و متذكر شده و اجمال داستانهايشان را بيان نموده است. همچنين عاقبت تكذيب آيات خدا و پيامبران او را، كه همان عذاب اليم است، خاطرنشان ساخته و در واقع، قول: «وَلَقَدْ جَاءهُم مِّنَ الْأَنبَاء مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ» را توضيح داده است.
براى تأكيد اين مطلب و تأثيرگذارى بيشتر مثالهايى كه در قصههاى پيشين آمده، به دنبال هر كدام چنين خطاب فرموده است: «فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ» سپس اين تأكيد را با ذكر غرض از انذار و تخويف دو برابر كرده، مىفرمايد: «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ.»[359]
اين دو آيه چند بار در طول سوره «قمر» و پس از داستان انبياى گوناگون تكرار شده و نويسنده به خوبى به اين امر توجه داشته است.
2. آياتى كه با آيههاى مرتبط با خود فاصله دارد: علّامه طباطبائى بعضى آيات را متصل با آيههايى مىداند كه قبل و بعد آنها قرار ندارند و با هم فاصله دارند. ايشان از اين ارتباط در فهم معناى آنها كمك مىگيرد.
آيه 58 سوره اسراء:«وَإِن مَّن قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابا شَدِيدا كَانَ ذَلِك فِي الْكِتَابِ مَسْطُورا.»
علّامه طباطبائى در ارتباط اين آيه با ماقبل مىگويد: ظاهر آيه چنين نشان مىدهد كه عطف به آيه 16 «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرا» باشد؛ زيرا آيات اين سوره همواره به يكديگر نظر دارند و غرض كلىشان بيان سنّت خداوند متعال است كه همواره مردم را به سوى حق دعوت مىكند. پس هركس گوش فرادهد و اطاعت كند، سعادتمند مىگردد و هر كس مخالفت و طغيان كند، عقوبت مىشود.[360]
3. آياتى كه اول و آخر سوره را به هم مرتبط مىكند: در بعضى سورهها، آيات ابتدايى و انتهايى درباره موضوع واحدى است و به كمك هم، غرض سوره را بيان و تمام مىكند. علّامه طباطبائى به خوبى به اين نكته پى برده و در چنين مواردى، به وحدت پيام آنها و تفصيل آن هدف در كل سوره اشاره كرده است. براى نمونه، در بيان آيات 72 تا 75 سوره «انفال» به اين مطلب اشاره نموده است.
آيات 72 الى 75 سوره «انفال»: ايشان در ارتباط آيات ابتدايى و انتهايى سوره مىگويد: با اين آيات، سوره ختم مىشود و معناى آن به نوعى به آيات ابتدايى سوره برمىگردد و در آنها وجوب موالات بين مؤمنان آمده است، مگر اينكه به دليل مهاجرت و يا عدم مهاجرت بين آنها اختلاف بيفتد. همچنين به قطع موالات با كافران هم اشاره شده است.[361]
3. ارتباط فرازهاى يك آيه با همديگر: به صورت كلى، بحث ارتباط آيات محدود به ارتباط بين آيههاى گوناگون با هم نمىشود، بلكه فرازها و حتى كلمات متعدد يك آيه هم به صورت حكيمانه كنار هم قرار گرفتهاند.
صاحب تفسير الميزان به اين امر توجه داشته و در موارد بسيارى، به چنين ارتباطى اشاره نموده است؛ يعنى در تفسير بسيارى از آيات، علاوه بر توضيح معنا و بيان ارتباط آنها با آيات همجوار، به رابطهاى كه جملات و بخشهاى يك آيه با هم دارند، نيز پرداخته است. البته در موارد اندكى هم خلاف اين نظر را دارد كه پرداختن به آن، در اين مختصر نمىگنجد.
از اينرو، در اين بخش، دو نوع مهم از چنين رابطههايى كه علّامه طباطبائى شناسايى كرده است، ذكر مىشود:
1. ارتباط فرازهاى صدر و ذيل يك آيه: نويسنده معتقد است: صدر و ذيل يك آيه بايد با هم مرتبط باشد، و نظر كسانى را كه در تفسير آيات قايل به وجوهى مىشوند كه اين ارتباط را بر هم مىزند، نمىپذيرد.
آيه 30 سوره لقمان: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.»
ايشان درباره ارتباط ابتدا و انتهاى اين آيه مىنويسد: صدر اين آيه برهان و دليل بر ذيل آن است، و ذيل آن برهان بر جمع صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند؛ چنانكه پيش از اين هم بيان شد. ذاتى كه جامع همه صفات كمالى است، همان خداوند عزّوجل است.[362]
همانگونه كه علّامه طباطبائى دقت كرده است، اينكه خداوند حق محض باشد، برهانى بر على و كبير بودن ذات او به شمار آيد.
2. ارتباط فرازهاى پايانى آيات با فرازهاى ابتدايى: علّامه طباطبائى همواره به مفهوم فرازهاى پايانى آيات عنايت ويژهاى داشته و معتقد است: فراز پايانى هر آيه بايد با حقايق بحث شده در خود آيه مرتبط باشد. ايشان در اين زمينه نيز انواعى از ارتباط را بين فراز پايانى و محتواى آيات بيان كرده است؛ مثل تعليل و خلاصهگيرى. اما چون مثالهايى از اين ارتباطها در بخش قبل بين آيات ذكر شد، در اينجا به ذكر يك نمونه اكتفا مىشود:
آيه 18 سوره آلعمران: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.»
نويسنده در آيه مزبور، به خوبى به اين موضوع پرداخته است، و در تفسير فراز پايانى آيه «لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» مىنويسد: اين فراز مانند جمله معترضهاى است كه در كلام وارد شده، براى احقاق حقى كه اگر ذكر نشود، مورد غفلت قرار مىگيرد و مقصود اصلى كلام هم نيست. ادب قرآن اينگونه است كه هر جا مطلبى درباره او ذكر شود كه مناسب ساحت كبريايى او نيست، خداوند متعال را تعظيم مىكند.
قول «لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» در موضوع ثناى خداوند است كه به منظور بيان حق و تعظيم او آمده. به همين دليل، آيه با دو اسم «عزيز» و «حكيم» ختم شده است. و اگر به منزله نتيجه شهادت ابتداى آيه بود، بايد با صفاتى همچون «توحيد» و «قيام به قسط» به پايان مىرسيد. او همان خداوند متعال و يگانهاى است كه اين شهادت به منظور وصف وحدانيت او آمده؛ چراكه او يكتاى عزيزى است كه در الوهيت شريكى ندارد. او در حكمت، يگانهاى است كه ديگرى نمىتواند خلقت او را نقض و يا در تدبيرش نفوذ كند و جز او نظم عالم را بر عهده ندارد.
بنابراين، وجه تكرار توحيد در اين آيه روشن شد و نيز علت اتمام آن با دو اسم «عزيز» و «حكيم» معلوم گرديد و خدا داناتر است.[363]
نتيجهگيرى
علّامه طباطبائى در تفسير بيشتر آيات، به موضوع ارتباط بين آنها توجه داشته كه اين نبشتار گوشهاى از آن را منعكس كرد.
علّامه طباطبائى در شناسايى و معرفى ارتباط آيات، دو كار متفاوت انجام داده كه به صورت ارتباط محتوايى و ارتباط شكلى بيان شد.
در نوع اول، ايشان به بيان ارتباط مفهومى بين آيات پرداخته و تمركز خود را به محتواى آيات معطوف داشته است. ايشان در اين زمينه، رابطههايى همچون تعليل، تفسير و زمينهچينى را بيان نموده است.
اما در نوع دوم، وى ابتدا از لحاظ شكلى سورهها را بررسى كرده و آيات آنها را دستهبندى نموده، سپس ارتباط بين دستههاى آيات و يا آياتى را كه ويژگى خاصى دارند ـ مثلاً به طور متناوب در سراسر سوره تكرار شدهاند ـ با ساير آيات سوره بيان داشته است. علاوه بر اين، مرحوم علّامه تلاش خاصى براى شناسايى ارتباط فرازهاى يك آيه، بخصوص رابطه فراز پايانى با فرازهاى قبلى كرده است. به دليل آنكه اين بخش از كار ايشان نيز به نوعى ذيل موضوع ارتباط آيات قرار مىگيرد، در بخش آخر اين نوشتار به آن اشاره شد.
بنابراين، مىتوان گفت: در مجموع، علّامه طباطبائى اعتقادى قوى به وجود ارتباط بين آيات يك سوره دارد و آيات سوره را به منزله اجزاى يك كل مىداند كه هدف خاصى را دنبال مىكنند. اين هدف براى هر سوره منحصر به فرد است و تا آيات آنسورهبه پاياننرسد كامل نمىشود.
ايشان ذيل تفسير سوره «حمد» چنين مىگويد: خداوند سبحان لفظ «سوره» را در كلام خود زياد به كار برده است… از اين موضوع براى ما روشن مىشود كه براى هر دسته از آيات كلام خدا (كه آنها را به قطعههاى جدا تقسيم كرده و هر قطعه را يك «سوره» ناميده است) نوعى وحدت تأليف و كمال وجود دارد كه نه بين بخشهاى يك سوره وجود دارد و نه بين دو سوره متفاوت. از اينجا مىفهميم كه اغراض و مقاصد سورهها متفاوت است و هريك براى بيان معناى خاص و غرض ويژهاى جريان مىيابد كه تا آن هدف حاصل نشود سوره هم تمام نمىشود.[364]
اين ادعايى است كه ايشان به صراحت بيان كرده و در عمل نيز براى اثبات آن، تلاش فوقالعادهاى انجام داده است. اما اگر در مواردى به عدم وجود ارتباط بين برخى آيات با آيههاى همجوار خود نظر شده، به اين دليل است كه ايشان عقيده دارد آياتى كه با هم نازل شده، لزوما با هم مرتبطند. البته اين ديدگاه ايشان قابل نقد و بررسى است.
نویسنده: مريم السادات سمائى
پی نوشت:
[324]ـ ابراهيمبن عمر بقاعى، نظمالدرر فى تناسبالآيات و السور، ج 1، ص 5ـ6. [325]ـ عبدالهادى فقهىزاده، نمونههايى از فهم صحيح و سازنده از قرآن در پرتو توجه به سياق و ارتباط آيات، www.iska.ir [326]ـ خضير جعفر، تفسير القرآن بالقرآن عند العلّامه الطباطبائى، قم، دارالقرآنالكريم، 1411ق. [327]ـ همان، ص 127ـ156. [328]ـ على اوسى، الطباطبائى و منهجه فى تفسير الميزان، ترجمه سيدحسين ميرجليلى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1380. [329]ـ نادعلى عاشورى، «بررسى ديدگاه علّامه طباطبائى در نظم آيههاى قرآن»، مطالعات اسلامى، ش 62. [330]ـ ابراهيم سيدعلوى، «روش تفسيرى استاد علّامه طباطبائى در الميزان»، مشكوة، ش 38، 1372. [331]ـ محمدعلى رضايى كرمانى، «جايگاه سياق در الميزان»، پژوهشهاى قرآنى، ش 9و10، 1376. [332]ـ چنين ادعاهايى از علّامه طباطبائى در تفسير برخى آيات ديده مىشود. براى نمونه، ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 5، ص 361؛ ج 6، ص 39. [333]ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 16، ص 216. [334]ـ همان، ج 8، ص 383. [335]ـ همان، ج 9، ص 73. [336]ـ همان، ج 3، ص 13. [337]ـ همان، ج 9، ص 338. [338]ـ همان. [339]ـ همان، ج 10، ص 314. [340]ـ همان، ج 16، ص 71. [341]ـ همان، ج 2، ص 435. [342]ـ همان، ج 8، ص 211. [343]ـ همان، ج 3، ص 13ـ14. [344]ـ همان، ج 2، ص 166. [345]ـ همان، ج 2، ص 110. [346]ـ همان، ج 19، ص 392. [347]ـ همان، ج 9، ص 135. [348]ـ همان، ج 1، ص 256. [349]ـ همان، ج 12، ص 17. [350]ـ همان، ج 19، ص 303. [351]ـ همان، ج 16، ص 114. [352]ـ همان، ج 5، ص 17. [353]ـ «وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِينَ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِاللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» [354]ـ همان، ج 2، ص 60. [355]ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ أَيَّاما مَّعْدُودَاتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُاللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.» [356]ـ همان، ج 2، ص 4ـ5. [357]ـ همان، ج 6، ص 150. [358]ـ همان، ج 13، ص 35ـ36. [359]ـ همان، ج 19، ص 67. [360]ـ همان، ج 13، ص 132. [361]ـ همان، ج 19، ص 141. [362]ـ همان، ج 16، ص 236ـ237. [363]ـ همان، ج 3، ص 117. [364]ـ همان، ج 1، ص 16.مجله معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 173 ـ ارديبهشت 1391، 77ـ92