060

موضوع: اقسام تقابل و توضیح تقابل تضایف و تضاد

گفتیم از آثار کثرت، غیریت و تقابل می باشد یعنی هر جا کثرت باشد دوگانگی و مغایرت هم وجود دارد. غیریت گاه ذاتیه است و گاه غیر ذاتیه. غیریت ذاتیه را تقابل می نامند و عبارت است از اینکه یک شیء به خاطر ذاتش با چیز دیگری مغایرت دارد ولی غیریت غیر ذاتیه که نام دیگرش تخالف است این که ذات به سبب ذاتش با چیز دیگر مغایرت ندارد و غیرتی که با دیگری دارد به سبب عوامل خارجی است.

غیریت ذاتیه که تقابل است باید ابتدا به شکل اصطلاحی تعریف شود و بعد اقسامش توضیح داده شود.

تقابل را تعریف کرده اند به: امتناع اجتماع شيئين في محل واحد، من جهة واحدة، في زمان واحد. تقابل یعنی دو چیز که ممتنع است با هم در یک محل جمع شوند. همچنین باید از جهت واحده جمع نشوند و الا اگر جهاتشان متفاوت باشد می توانند در یک محل جمع شوند مثلا یک فرد می تواند هم پدر باشد و هم پسر ولی این از دو جهت است یعنی او پدر زید و فرزند عمرو است. بله اگر جهات آن یکی باشد مثلا فرد مزبور نمی تواند هم پدر زید باشد و هم فرزند عمر.

همچنین اجتماع آنها در زمان واحد محال است و الا می توانند در دو زمان در یک محل جمع شوند.

تقابل خود بر چهار قسم است: زیرا طرفین تقابل که اسمشان متقابلین است از دو حال خارج نیست. یا هر دو وجودی اند یا یکی وجودی و دیگری عدمی. البته این احتمال که هر دو عدمی باشند اصلا قابل تصور نیست زیرا دو تا نیستی که وجودی ندارند که یکدیگری را طرد کنند. یعنی وجودی سفیدی است که با وجود سیاهی تقابل دارد و الا عدم سفیدی با عدم سیاهی با هم تضادی ندارند مثلا آن موقع که خداوند اینها را خلق نکرده بود هیچ کدام نبودند و تقابلی هم در کار نبود. البته بعدا تبیین می کنند که چگونه می شود یکی وجودی و دیگری عدمی باشد.

اما جایی که هر دو وجودی هستند یا به گونه ای است که تعقل یکی همواره به نسبت به تعقل دیگری است یعنی نمی شود یکی را مستقلا تعقل کرد به آن متضایفان می گویند. مانند زید که می خواهد متصف به پدر شود که در این صورت باید با فرزند مقایسه شود ولی اگر همان زید بخواهد به صفت ابیض متصف شود لازم نیست که با چیز دیگری مقایسه شود.

و یا اینکه به گونه ای است که تعقل یکی احتیاج به تعلق دیگری ندارد که به آن متضادان می گویند.

اما جایی که یکی وجودی است و دیگری عدمی گاه به گونه ای است که موضوعی وجود دارد که هم قابل وجودی است و هم عدمی و اگر عدمی هم در جایی صدق می کند بر همان موضوع قابل صدق می کند. به عبارت دیگری، محلی داریم که گاه متصف است به آن امر وجودی و گاه با اینکه شأنیت دارد که آن امر وجودی را داشته باشد الآن آن را ندارد و متصف به عدم آن امر وجودی است. مانند تقابل بین بینایی و کوری. بینایی کمعالی است در انسان و امری است وجودی ولی کوری همان نداشتن بینایی است در مورد موجودی که می تواند بینا باشد. این قسم را عدم و ملکه می نامند.

اما در جایی که در موضوع شرط نباشد که قابلیت هر دو را داشته باشد به آن تقابل نفی و اثبات یا تقابل تناقض می گویند. مانند بصر و عدم البصر (نه کوری) یا مانند قیام و عدم القیام. هر اثباتی با نفی خودش چنین تقابلی دارد.

بعد علامه به سراغ یکی از احکام مشترک چهار قسم فوق می رود و می فرماید: تقابل همیشه بین دو طرف محقق می شود زیرا تقابل عبارت از رابطه است و این رابطه بدون دو طرف محقق نمی شود.

 

وينقسم التقابل، وهو الغيرية الذاتية (تقابل که عبارت از همان غیریت ذاتیه است (در مقابل غیریت غیر ذاتیه) – وقد عرفوه بامتناع اجتماع شيئين في محل واحد، من جهة واحدة، في زمان واحد -، (که در تعریفش گفته اند که عبارت است از امتناع اجتماع دو شیء در یک محل (نه اینکه یکی کور باشد و یکی دیگر بینا) از جهت واحده (نه اینکه یکی پدر عمرو باشد و پسر زید) و در زمان واحد (نه اینکه امروز سیاه باشد و فردا سفید.) إلى أربعة أقسام، (چنین تقابل ذاتی به چهار قسم تقسیم می شود.) فإن المتقابلين إما أن يكونا وجوديين، أو لا، (متقابلین یا وجودی اند یا نه. این حصر چون دائر بین نفی و اثبات است حصرش عقلی می باشد.) وعلى الأول (اگر وجودی اند) إما أن يكون كل منهما معقولا بالقياس إلى الآخر، (یا تعقل هر کدام باید طرف دیگر هم تعقل شود) كالعلو والسفل، (مانند بالا و پائین که بالا بدون پائین و برعکس قابل تصور نیست زیرا اگر پایینی نباشد بالا بودن هم وجود ندارد.) فهما (متضائفان) (به آنها متضایفان می گویند.) والتقابل تقابل التضايف، (و تقابل بین آن و تضایف است) أو لا يكونان كذلك، (یا این گونه نیستند) كالسواد والبياض، (مانند سیاهی و سفیدی زیرا انسان بالاخره در زندگی خود در ابتدا یا سیاهی را می بیند و یا سفیدی را و همان را می فهمد حتی اگر دیگری را ندیده باشد.) فهما (متضادان) والتقابل تقابل التضاد، (این دو متضادان نام دارند و تقابل بین آن دو نیز تقابل تضاد است. البته بعدا شرایط دیگر تضاد بیان می شود از این رو حصر تقابل در این چهار قسم عقلی نیست. از این رو در اینکه تقابل بین واحد و کثیر از کدام قسم است بعضی قائل به قسم پنجمی شده اند.) وعلى الثاني (که هر دو وجودی نیستند.) يكون أحدهما وجوديا والآخر عدميا، (فقط در جایی است که یکی وجودی باشد و دیگری عدمی نه جایی که دو عدم در کار باشد) إذ لا تقابل بين عدميين، (زیرا بین دو امر عدمی تقابلی وجود ندارد زیرا دو تا نیستی که یکدیگر را طرد نمی کنند.) وحينئذ، إما أن يكون هناك موضوع قابل لكل منهما، (یا در خارج موضوعی است که هم می تواند امر وجودی را قبول کند و هم امر عدمی را) كالعمى والبصر، (که موضوعی مانند انسان دارد که هر دو را می تواند قبول کند.) ويسمى تقابلهما: (تقابل العدم والملكة)، (به تقابل بین این دو تقابل عدم و ملکه می گویند. به آن امر وجودی ملکه می گویند یعنی شیء شأنیت داشتن آن را دارد و به امر عدمی عدم می گویند. البته اصل آن عدم ملکه و ملکه بود که به شکل خلاصه عدم و ملکه می گویند.) وإما أن لا يكون كذلك، (یا داشتن موضوع واحد شرط آن نیست.) كالنفي والاثبات، (مانند قیام و لا قیام و یا بصر و عدم البصر. اگر هیچ موجودی نباشد عدم البصر صادق است ولی عمی صادق نیست.) ويسميان: (متناقضين) وتقابلهما تقابل التناقض، (به این گونه تقابل تناقض می گویند و تقابل بین آن دو را تقابل تناقض می نامند.) كذا قرروا. (این گونه گفته اند) ومن أحكام مطلق التقابل أنه يتحقق بين طرفين، (از احکام تقابل این است که همواره باید بین دو طرف باشد) لأنه نوع نسبة بين المتقابلين، والنسبة تتحقق بين طرفين. (زیرا تقابل یک نوع نسبت بین دو چیز است که با هم تقابل دارند و نسبت هم بین دو طرف تحقق می یابد از این رو اگر یک طرف فعلیت دارد طرف دیگر هم باید فعلیت داشته باشد.)

 

فصل ششم: تقابل تضایف

 

الفصل السادس في تقابل التضايف (فصل ششم در احکام متضایفین است.)

من أحكام التضايف: أن المتضايفين متكافئان وجودا وعدما، وقوة وفعلا، (از احکام تضایف این است که متضایفین از نظر وجود و عدم و از نظر قوه و فعل با هم یکسان اند) فإذا كان أحدهما موجودا كان الآخر موجودا بالضرورة، وإذا كان أحدهما معدوما كان الآخر معدوما بالضرورة، (بنا بر این اگر یکی از آنها موجود است یا معدوم دیگری هم باید به ناچار موجود و یا معدوم باشد.) وإذا كان أحدهما بالفعل أو بالقوة كان الآخر كذلك بالضرورة، (و اگر یکی از آنها بالفعل یا بالقوه بود دیگری هم باید بالضرورة همان گونه باشد.) ولازم ذلك أنهما معان، (لازمه ی برابری آن دو از نظر وجود و عدم و قوه و فعل این است که آنها همواره با هم هستند یعنی نمی شود الآن یکی باشد و بعد دیگری بیاید) لا يتقدم أحدهما على الآخر، لا ذهنا ولا خارجا. (یکی از آنها نمی شود که مقدم شود و دیگری بعد بیاید نه در ذهن و نه در خارج یعنی در ذهن می شود یکی تصور شود و دیگری تصور نشود و هکذا در خارج.)

 

فصل هفتم: در تقابل تضاد

آنچه از تقسیم فوق به دست می آید این است که متضادان دو امر وجودی اند و تصور یکی احتیاج به تصور دیگری ندارد و با هم نیز جمع نمی شوند با این حال وقتی دنبال آن می رویم می بینیم که احکام دیگری هم برای آن پیدا می شود از جمله:

سابقا گفتیم که همه ی هستی در یکی از ده مقوله که مقولات عشر است مندرج می باشند. یعنی همه ی موجودات در هستی با هم شریکند و اختلاف آنها در ماهیّت است و ماهیّت هم از آن ده مورد خارج نیست که یکی جوهر است و نه تا عرض. (البته خداوند متعال که ماهیّت ندارد از این تقسیم خارج است.) این اجناس عععالیه خودشان انواعی دارند مانند جوهر که عقل، نفس و سه مورد دیگر را شامل می شود. بعد این انواع خود یک سری انواع دیگر دارد مثلا جسم که جوهر است دو نوع است یا نامی است و یا غیر نامی و هکذا هر کدام به انواع دیگری تقسیم می شود.

آنی که از همه بالاتر است جنس عالی نام دارد و آخری نیز نوع سافل است و جنس سافل یکی مانده به آخر است زیرا آنی که آخری است نوع است و دیگری جنس نیست. بنا بر این حیوان، جنس سافل می شود. در این میان هر چه هست جنس متسوط است. همین تقسیم در کیف و سایر مقولات جاری است. مثلا کیف جنس عالی است و به کیف محسوس، کیف نفسانی، کیف استعدادی و کیف مخصوص به کم. خود اینها باز به انواع دیگری تقسیم می شود مثلا کیف محسوس به مذوقات، مبصرات، مسموعات و مانند آن تقسیم می شود و بعد مبصرات به رنگ ها و شکل ها و هکذا تقسیم می شوند.

تضاد در اجناس ععالیه وجود ندارد زیرا مثلا جوهر و کیف با یک وجود موجود می شوند هکذا نوع هر یک از اجناس ععالیه با نوع جنس دیگر در تضاد نیست. مثلا جسم و رنگ با هم قابل جمع شدن هستند. هکذا انسان که از انواع پائین جوهر است با سفیدی که از نوع سافل کیف است با هم قابل جمع شدن هستند.

اگر در داخل یک جنس چند نوع باشد آن نوع ها هم در صورتی که نوع سافل نباشند بلکه جنس باشند با هم قابل جمع شدن می باشند. مثلا یک چیز می تواند هم کیف مذوق باشد و هم کیف مسموم یعنی یک هم می تواند طعم داشته باشد و هم بو.

تنها جایی که تضاد در آن راه دارد نوع سافل است که تحت جنس قریب می باشند و این از طریق استقراء به دست آمده است یعنی گشتند و دیدند که تضاد فقط در همین قسم است از این رو قید داخلان تحت جنس قریب در تعریف تضاد مندرج شده است.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد