موضوع: علت صوریه و مادیه و علت جسمانی
علت بر چهار قسم است: علت فاعلی و غایی (که بحث آنها گذشت) و بعلت صوری و مادی که در این فصل مطرح می شود.
علت صوری همان صورت در اجسام است. سابقا هم گفتیم که هر جسمی مرکب از علت و صورت است. صورت هر جسم همان علت صوری آن است. صورت، علت صوری برای مرکب است به این معنا که پیدایش آن مرکب بر صورت متوقف است زیرا هر مرکبی بر اجزائش متوقف است و هر شیء مرکب از ماده و صورت می باشد. صورت همان جوهری است که شیء به وسیله ی آن فعلیت می یابد. یعنی ماده که توان محض است به وسیله ی صورت فعلیت می یابد. (در بحث جوهر و عرض گفتیم که جوهر پنج قسم است که یکی از آنها ماده است و دیگری صورت.)
بنا بر این صورت، علت صوری است نسبت به کل و اما نسبت به ماده، شریکة العلة می باشد یعنی ماده قوه ی محض است و عقل مجردی که آن را ایجاد می کند آن را در پناه صورت ایجاد می کند. بنا بر این صورت، شرط و شریکة العلة برای وجود ماده می باشد.
صورت به این معنا است که علت صوری نامیده می شود هرچند صورت معانی دیگری هم دارد. مثلا گاه صورت به معنای شکل است و صورت میز همان شکل میز است. شکل میز عرضی است برای میز و هرگز نمی تواند سازنده ی موجود جوهری باشد و علت نخواهد بود.
گاه صورت به صورت ذهنی اطلاق می شود یعنی آنچه که از خارج در ذهن ما ترسیم می شود. بر این اساس می گویند: العلم هو حضور صورة الشیء لدی عقل. این صورت نیز خارج از بحث ماست.
اما علت مادی: علت مادی همان ماده است یعنی ماده برای مرکب علت مادی است یعنی اگر مرکب بخواهد مرکب شود متوقف بر ماده است زیرا مرکب از دو جزء ماده و صورت تشکیل شده است و هر مرکبی بر اجزائش متوقف است.
مخفی نیست که علت به معنای چیزی است که وجود معلول بر آن متوقف است بر این اساس صورت و ماده ی جسم علت صوری و علت مادی جسم می باشند.
به هر حال ماده، علت مادی است نسبت به کل ولی نسبت آن به صورت این است که ماده، قابل و معلول صورت می باشد یعنی ماده صورت را می پذیرد و هکذا تمامی اعراض را می پذیرد زیرا ماده قوة الاشیاء است. وقتی صورت شریکة العلة برای ماده می باشد پس ماده معلول صورت می باشد.
در اینجا در مسأله ی علت مادی کلامی انحرافی وجود دارد و آن اینکه بعضی قائل شده اند که ما در موجودات تنها به یک علت احتیاج داریم که همان علت مادی است و بس و دیگر به علت فاعلی، غایی و صوری احتیاج نداریم. مارکسیست ها و امثال آنها که مادی هستند به این قول قائل می باشند. اینها می گویند که تحقق موجود به تحقق ماده اش است.
علامه در جواب می فرماید: این قول از دو جهت مردود است:
اول اینکه ماده فقط قوة الاشیاء است یعنی می تواند صورتی را بپذیرد و فعلیت یابد ولی بدون آن فعلیتی ندارد.
اما ماده اگر ماده ی اول باشد که هیولی است که قوه ی محض است و هیچ تحققی ندارد.
اما ماده اگر ثانیه باشد مانند نطفه برای انسان، به این معنا است که می تواند انسان شود و یا هسته از آن حیث که هسته است و می تواند صورت درخت را پذیرا شود و درخت شود ماده است. بنا بر این ماده بما هو ماده یعنی چیزی که توان دارد که فعلیتی را قبول کند و صورتی را بپذیرد (چه الآن فعلیت دارد مانند ماده ی ثانیه و یا ندارد مانند هیولی) الآن فاقد آن صورت است. وقتی حیثیت ماده، حیثیت فقدان باشد دیگر نمی تواند وجود شیء به آن باشد زیرا وجود شیء به معنای فعلیت است و حال آنکه ماده به تنهایی فاقد فعلیت می باشد.
دوم اینکه سابقا گفتیم که الشیء ما لم یجب لم یوجد یعنی هیچ چیزی تا به حد ضرورت نرسد موجود نمی شود. این ضرورت نمی تواند مستند به ماده باشد زیرا حیثیت ماده، حیثیت قوه و امکان است یعنی چیزی است که می تواند بعدا چیزی شود ولی الآن چیزی نیست و فعلیت ندارد و الآن ضرورتی برایش نیست. این ضرورت و وجوب که موجب وجود می شود در ماده نیست زیرا شأن ماده، قوه است. بنا بر این اگر قرار باشد که ما بدون ماده چیزی نداشته باشیم لازمه اش این است که شیء بدون وجوب، موجود شود.
بنا بر این ماده چون فعلیت ندارد نه می تواند فعلیت اعطاء کند و نه ضرورت از آن ناشی شود بنا بر این اگر فعلیت بخواهد تنها علت برای تحقق اشیاء باشد یعنی شیء باید بی جهت بتواند موجود شود در حالی نه فعلیت دارد و نه ضرورت و قول به این، نقض قانون علیت می باشد یعنی باید یک چیزی بتواند محقق شود بدون اینکه علتی داشته باشد.
اگر مستشکل بگوید که لازم نیست ضرورت آفرین که همان ماده است خودش هم ضرورت و یا فعلیت داشته باشد بلکه ضرورت، خودش به خودی خود محقق می شود و یا اینکه چیزی که خودش فعلیت و ضرورت ندارد بتواند فعلیت و ضرورت را ایجاد کند این مشکل پیش می آید که هر چیزی در عالم باید بتواند موجود شود و هر چیزی باید بتواند دنبال هر علتی موجود شود زیرا قرار شده است که هیچ رابطه ی ضروری و تلازمی بین اشیاء نباشد بنا بر این اگر با ماده که نه فعلیت ندارد و نه ضرورت بتواند جسمی مادی و ضروری الوجود تولید شود باید بشود که با یخ گرما تولید شود و هکذا. این چیزی است که هر عاقلی حکم به بطلان آن می کند.
نتیجه اینکه علت مادی، به تنهایی برای پیدایش اشیاء کافی نیست.
بعد علامه اضافه می کند که ماده ای که تا به حال از آن بحث می کردیم همان جوهری است که صرف القوة می باشد. با این حال، ماده در معانی دیگر نیز استعمال می شود که از بحث ما خارج است. مثلا ماده گاه به معنای هر چیزی است که چیز دیگری در آن حلول کند که همان محل است و ماده به این معنا همان ماده ی بالمعنی الاعم است زیرا هم ماده ی محل بحث را شامل می شود و هم شامل چیزی مانند بدن که نفس به آن تعقل می گیرد و هم شامل جوهر می شود که عرض در آن حلول می کند.
همچنین در بحث مواد ثلاث (کیفیت نسبت که همان وجوب و امتناع و امکان است که اگر به زبان آورده شود و یا نوشته شود به آن جهت می گویند) نیز ارتباطی به بحث علت مادی ندارد.
الفصل العاشر في العلة الصورية والمادية (فصل دهم در علت صوری و مادی است.)
أما العلة الصورية: فهی الصورة (اما علت صوری همان صورت است.) – بمعنى ما به الشئ هو هو بالفعل (مراد همان صورتی است که به معنای چیزی است که به وسیله ی آن شیء خودش هست بالفعل یعنی آن چیزی که انسان به آن انسان می شود سنگ به آن چیز سنگ می شود که همان صورت نوعیه است. این همان چیزی است که در سابق می گفتیم صورت جوهری است که فعلیت بخش ماده می باشد.) – بالنسبة إلى النوع المركب منها ومن المادة، (این علت صوری به نسبت به نوعی که مرکب از صورت و ماده می باشد علت صوری محسوب می شود.) فإن لوجود النوع توقفا عليها بالضرورة، (وجود نوع بر صورت متوقف است و این توقف بالضرورة است و از آنجا که وجود هر مرکبی بر وجود اجزائش متوقف است پس صورت، علت نوع می باشد. سابقا هم گفتیم که علت به معنای مطلق متوقَف علیه می باشد.) وأما بالنسبة إلى المادة، فهي صورة وشريكة العلة الفاعلية على ما تقدم، (اما صورت به نسبت به ماده فقط صورت و شریکة علت فاعلی می باشد یعنی علت فاعلی که همان موجود مجردی است که ماده را ایجاد می کند، آن را در پناه صورت و به شرط وجود صورت انجام می دهد.) وقد تطلق الصورة على معان اخر خارجة من غرضنا. (اما صورت به معناهای دیگری نیز می آید که ارتباطی به بحث ما ندارد. مانند صورت به معنای شکل و یا صورت به معنای وجود ذهنی)
وأما العلة المادية. (اما علت مادی) فهي المادة بالنسبة إلى النوع المركب منها ومن الصورة، (این علت همان ماده است که نسبت به نوعی که از ماده و صورت تشکیل شده است سنجیده می شود. از آنجا که هر مرکبی بر اجزایش متوقف است، ماده علت برای نوع می باشد.) فإن لوجود النوع توقفا عليها بالضرورة، (برای وجود نوع ، بالضروره و بالبداهه یک نوع توقفی بر ماده است زیرا مرکب بالضرورة بر اجزایش مترتب است.) وأما بالنسبة إلى الصورة فهي مادة قابلة معلولة لها على ما تقدم. (اما نسبت به صورت (و نه نسبت به مجموع) فقط ماده است و نه علت مادی. ماده ای که صورت را قبول می کند و معلول صورت است زیرا صورت شریکة العلة برای ماده می باشد. کما اینکه قبلا هم گفتیم که شأن ماده قبول است که هم صورت را قبول می کند هم سایر اعراض را)
وقد حصر قوم من الطبيعيين العلة في المادة، (بعضی از علماء مادی علت را منحصر به ماده می دانند. مادیون کسانی هستند که ما وراء طبیعت را منکرند) والأصول المتقدمة ترده، (جواب این است که اصولی که قبلا گذشت این قول را رد می کند.) فإن المادة – سواء كانت الأولى أو الثانية – (چون ماده چه ماده ی اولی باشد چه ثانیه (البته طبیعیون خیلی خبر از ماده ی اولی که هیولی است ندارند زیرا خارج از حس است و خیلی آنها با آن سر و کار ندارند.) حيثيتها القوة، (ماده در هر دو حالت قوه ی محض است یعنی می تواند بعدا چیزی بشود.) ولازمها الفقدان، (و لازمه ی آن این است که ماده فعلا صورت ندارد و بعدا می تواند دارا شود یعنی الآن و فعلا آن را ندارد.) ومن الضروري أنه لا يكفي لإعطاء فعلية النوع وإيجادها، (و کاملا بدیهی است که چنین چیزی که لازمه اش فقدان است کافی نیست برای اینکه بتواند به نوع مانند نوع درخت و سنبله و مانند آن فعلیت دهد و آنها را موجود کند. چگونه فاقد شیء که حتی خودش آن را دارا نیست می تواند به دیگری آن را اعطاء کند.) فلا يبقى للفعلية إلا أن توجد من غير علة، (بنا بر این وقتی هسته درخت شده است و در قالب درخت فعلیت یافته است این درخت شدن نمی توانست از طریق ماده باشد و اگر قرار باشد که فعلیت آن از طریق ماده باشد لازمه اش این است که بدون علت موجود شده باشد.) وهو محال. (و موجود شدن بدون علت محال است.)
وأيضا، (دلیل دیگری که برای رد مادیون اقامه شده است عبارت است از) قد تقدم أن الشئ ما لم يجب لم يوجد، (آنچه گذشت که شیء تا به حد وجوب نرسد موجود نمی شود) والوجوب الذي هو الضرورة واللزوم لا مجال لاستناده إلى المادة التي حيثيتها القبول والإمكان، (و از آن طرف وجوب که عبارت است از ضرورت و لزوم نمی تواند به ماده مستند باشد زیرا حیثیت ماده فقط قبول و امکان است و نه وجوب، نمی تواند معطی وجوب و ضرورت باشد.) فوراء المادة أمر يوجب الشئ ويوجده، (بنا بر این باید وراء ماده امر دیگری باشد که شیء را واجب و موجود کند.) ولو انتفت رابطه التلازم التي إنما تتحقق بين العلة والمعلول (حال اگر کسی که مادی است رابطه ی تلازمی که بین علت و معلول است را انکار کند و بگوید لازم نیست که علتی باشد که اول شیء را لازم کند و بعد موجود کند) أو بين معلولي علة ثالثة (و یا تلازم بین دو معلول که از یک علت ثالثی ناشی می شوند را منکر شود) وارتفعت من بين الأشياء (و اگر رابطه ی تلازم بین اشیاء منتفی شود که معنایش این است که رابطه ی علیت بین اشیاء برداشته شود.) بطل الحكم باستتباع أي شئ لأي شئ، (حکم به اینکه دنبال هر چیزی یک چیز خاصی باید بیاید از بین می رود. بنا بر این اینکه می گوییم به دنبال آتش باید سوزاندن باشد باید از بین برود و آتش گهگاه موجب سرما شود.) ولم يجز الاستناد إلى حكم ثابت، (و دیگر نباید بتوان به حکم ثابتی اعتماد کرد و بر اساس آن زندگی را تنظیم کرد.) وهو خلاف الضرورة العقلية، (و حال آنکه این بر خلاف بداهت عقل است. نتیجه اینکه باید قاعده ی الشیء ما لم یجب لم یوجد را باید پذیرفت. پس شیء باید واجب شود تا موجود شود و این وجوب نمی تواند از ماده ناشی شود زیرا ماده خودش وجوب ندارد. و از آن جا که مادگراها غیر از ماده چیز دیگری را به عنوان علت قبول ندارند باید شیء بدون علت به وجود آید) وللمادة معان اخر غير ما تقدم خارجة من غرضنا. (البته ماده به معانی دیگری نیز می آید که خارج از بحث ماست.)
فصل یازدهم علت جسمانی
این فصل حاوی دو حکم از علل جسمانی است یعنی علت هایی که جسم اند و یا رابطه ای با جسم دارند،
حکم اول این است که امکان ندارد که معلول علت جسمانی لا متناهی باشد. معلول آن هم از نظر تعداد باید متناهی باشد و هم زمان معلول ها باید متناهی باشد یعنی نمی تواند در زمان لا متناها موجود باشد. همچنین نمی شود معلول مزبور از نظر شدت وجودی لا یتناهی باشد. یعنی نمی تواند وجودش نا محدود و بدون حد باشد.
دلیل آن این است که علت های جسمانی به حرکت جوهری متحرک می باشند. موجود جسمانی در هر آن با آن قبل و بعد قابل جمع نیست یعنی حالتی که الآن آتش دارد (آتش فعلی) یک لحظه ی قبل نبوده است و یک لحظه ی بعد نیست و آنی که در بعد است و یا قبلا بوده مثل این است. این بدلیل آن است که جسم یک موجود سیال است و در حال حرکت است و وجودش در هر آن با قبل و بعدش فرق دارد مانند سنگی که از بالا به پائین در حالت حرکت است که در هر آن در یک نقطه است که با نقطه ی قبلی و بعدی فرق دارد. بنا بر این هر موجودی محفوف به دو عدم است. چنین علتی که جسمانی است و محدود به دو عدم است نمی تواند معلولی نا محدود ایجاد کند. بنا بر این معلول آن هم از نظر زمان، تعداد و شدت وجودی محدود است زیرا خود علت چنین حدهایی را دارد و معلول از وجود علت پائین تر و ضعیف تر است.
حکم دوم این است که علت های جسمانی کاری را انجام نمی دهند مگر اینکه دارای وضع خاص باشد. مثلا آتشی که در چوب است اگر بخواهد بسوزاند و یا چیزی را گرم کند، این کار را نمی تواند انجام دهد مگر اینکه آتش با آن چوب وضع خاصی داشته باشد. بر این اساس، آتش مزبور نمی تواند آبی که در صد فرسخی آن است را گرم کند. زیرا موجودات جسمانی در وجودشان بر وضع متوقف اند. حال که وجود خودشان احتیاج به وضع دارد ایجاد هم نمی تواند بیش از باشد. اگر ایجاد فرع وجود است نمی تواند زائد بر آن باشد و اگر باشد علامت آن است که ایجاد متوقف بر وجود آن نبوده است.
الفصل الحادي عشر في العلة الجسمانية (فصل یازدهم در علل جسمانیه است)
العلل الجسمانية متناهية أثرا، من حيث العدة والمدة والشدة، (علل جسمانیه از نظر اثر محدود است یعنی معلول آنها متناهی و محدود است و این محدودیت از نظر تعداد، زمان و شدت وجود است. یعنی معلول های آنها نمی تواند از نظر تعداد لا متناهی باشد و هکذا از نظر زمان و شدت وجود.) قالوا: (لأن الأنواع الجسمانية متحركة بالحركة الجوهرية، (زیرا گفته شده است که همه ی انواع جسمانی به حرکت جوهری متحرک اند یعنی هر زمان شأن با قبل و بعد فرق دارد و فقط مثل قبل و بعد است. در حرکت، هیچ گاه دو جزء با هم جمع نمی شود و هرگز دو جزء آن عین هم نیستند بلکه مثل هم می باشند.) فالطبائع والقوى التي لها منحلة منقسمة إلى حدود وأبعاض، (بنا بر این طبایع که همان صورت نوعیه است که علت می باشد (نه ماده زیرا ماده فقط قبول می کند و قوه ی محض است) و قوایی که آن صور جسمانیه دارند به حدود و ابعاض منحل و تقسیم می شوند.) كل واحدة منها محفوف بالعدمين (که هر یک از این حدود و ابعاض محفوف به دو عدم است یعنی آنچه الآن هست قبلا نبوده و بعدا هم نبوده است.) محدود ذاتا وأثرا). (در نتیجه خودش از نظر ذات محدود است و بالتبع و به طریق اولی اثرش هم محدود خواهد بود. زیرا اثر نمی تواند بیشتر از مؤثر باشد و حتی مساوی با مؤثر هم نمی تواند باشد.)
وأيضا، (حکم دوم این است که) العلل الجسمانية لا تفعل إلا مع وضع خاص بينها وبين المادة، (علت های جسمانیه کاری انجام نمی دهند مگر به سبب وضع خاصی که بین علل جسمانیه است و بین ماده ی خاصی که می خواهد از آن تأثیر بگیرد. مثلا ماده که می خواهد بسوزد در صورتی از آتش می سوزد که وضع خاصی بین آن دو باشد مثلا فاصله ی بین آن دو زیاد نباشد.) قالوا: (لأنها لما احتاجت في وجودها إلى المادة، احتاجت في إيجادها إليها، (در بیان آن گفته شده است که علل جسمانی وقتی در وجودشان به ماده احتیاج داشتند (زیرا ماده علت مادی آنها است.) در ایجادشان نیز به آن ماده احتیاج خواهند داشت زیرا ایجاد، فرع وجود است و به وسیله ی وجود محقق می شود. اگر وجودی که ایجاد می کند احتیاج به ماده دارد ایجادش هم احتیاج به ماده دارد.) والحاجة إليها في الإيجاد هي بأن يحصل لها بسببها وضع خاص مع المعلول، (احتیاج داشتن به ماده در ایجاد به این است که در ایجاد آزاد نباشند و ماده ی آن اجازه نمی دهد که هر جا رود و هر کاری را انجام دهد بلکه فقط باید صورت نوعیه، در محدوده ی ماده که معلول است فعالیت کند.) ولذلك كان للقرب والبعد والأوضاع الخاصة دخل في تأثير العلل الجسمانية). (به همین دلیل است که برای قرب و بعد و وضع های خاص در تأثیر علل جسمانی دخالت است و اینها تأثیر گذارند. مثلا اگر چیزی روی آتش باشد می سوزد ولی اگر زیرش باشد ممکن است نسوزد.)