051

موضوع: اقسام علت فاعلی

بحث در این است که فاعل که یکی از اقسام علت است و چیزی است که به معلول هستی می دهد بر اقسامی تقسیم می شود. علامه ابتدا تقسیمی اجمالی از آن ارائه کرد و بعد تفصیلا وارد هر قسم شده است.

فاعلی که کارش را عالمانه انجام می دهد، یعنی به فعلش علم دارد، گاه اراده ندارد و فقط علم دارد به آن فاعل بالجبر می گویند مانند اینکه کسی را تهدید به انجام دادن کاری می کنند. او خودش اراده ی انجام آن کار را نداشت ولی به سبب تهدیدی که شده است آن کار را انجام می دهد.

اما اگر اراده نیزداشته باشد، گاه علمش در مرتبه ی فعلش است یعنی قبل از فعل، علمی ندارد مگر علمی بسیار اجمالی. چنین فاعلی، فاعل بالرضا نام دارد مانند اینکه انسان صورتی خیالی که در خارج نیست را در ذهن خود ترسیم کند. او قبل از خلق این تصویر، علم تفصیلی به آن نداشت زیرا علم تفصیلی به آن همان صورتی است که در ذهن مجسم می شود بله در سابق علم اجمالی دارد و آن اینکه علم دارد که می تواند خالق یک سری صور ناشناخته باشد و بعدا خواهیم گفت که نفس هرگز از خودش غافل نیست و علت، کمال معلول را به نحو اجمال در خود دارد. اشراقیین در مورد باری تعالی و علمش به موجودات همین نظر را قائل می باشند و می گویند خداوند قبل از خلق موجودات، علم تفصیلی به آنها ندارد. علم تفصیلی خداوند به موجودات عین وجود موجودات است. بنا بر این مخلوق ها هم مخلوق خداوند هستند و هم علم خداوند. مشائین علم خداوند را به اشیاء علم حضوری می دانند. البته ما نیز علم حضوری را در مورد خداوند قبول داریم ولی یک علم از آن بالاتر را قائلیم.

قسم دیگر فاعل عالم، فاعلی است که قبل از فعل به آن علم دارد ولی برای پیدایش فعل (معلول) علاوه بر علم باید انگیزه و محرک دیگری هم باشد و علم به تنهایی کافی نیست. مانند انسان در افعال اختیاری. وقتی ما به مکانی می رویم هم آن کار را تصور کردیم و عالمانه آن را انجام دادیم و هم نفع آن را در نظر گرفتم، در نظر گرفتن نفع محرکی است که من را به آن مکان حرکت داده است. نفع چیزی است که تصورش قبل از عمل است ولی تحققش بعد از عمل می باشد. این قسم را فاعل بالقصد می نامند.

گاه خود علم که قبل از معلول است به تنهایی برای پیداش معلول کافی است. این خود بر دو قسم است: گاه علم، زائد بر ذات است که به آن فاعل بالعنایة می گویند مانند کسی که در مکان بلندی قرار داده می شود که به تصور افتادن می افتد. او انگیزه ی دیگری ندارد مثلا این هدف را دنبال نمی کند که به زمین بخورد و بمیرد بلکه فقط افتادن را تصور می کند و می افتد. این تصور قبل از افتادن می افتد.

البته شبهه ای در اینجا وجود دارد که علامه بعدا متعرض می شود.

و گاه علم، عین ذات است مانند خداوند متعال که اشیاء را خلق می کند و یا مانند نفس انسان که به معلوماتش علم دارد و این معلومات را به زبان می آورد. اثر علم، که به صورت گفتار یا نوشتار تجلی می کند، قبلا به علم تفصیلی معلوم انسان می باشد. این علم تفصیلی عین ذات است زیرا بعدا توضیح خواهیم داد که عالم با علم، متحد است (هرچند نفس در مرحله ای مانند زمانی که فرد کودک بود، عالم نبود ولی بعد که بزرگ شد و علم پیدا کرد، علم در آن مرتبه عین ذات اوست و نه زائد بر ذات او)

مثال واضح تر آن واجب تعالی است و آن اینکه او قبل از خلق اشیاء، به اشیاء علم دارد و به سبب علمی که به آنها دارد آنها را خلق می کند و علم او به اشیاء تفصیلی است. این به سبب آن است که خداوند علم به ذاتش دارد و ذاتش مستجمع جمیع کمالاتی است که در عالم می تواند موجود شود از این رو علم به ذات مساوی است با علم به همه ی موجودات. البته عقل ما نمی تواند چگونگی این علم را در مورد خداوند درک کند.

قسم دیگر فاعل، فاعل بالتسخیر است که عبارت است از فاعلی که فعلی را انجام می دهد ولی خودش مستقلا این کار را نمی کند بلکه خودش معلول فاعل دیگری است. واضح است که وقتی خودش معلول فاعل دیگری است فعلش نیز با واسطه، معلول فاعل دیگری می باشد. هر فاعلی غیر از خداوند متعال از این قبیل می باشند. بنا بر این تمامی فاعل های فوق غیر از خداوند، فاعل بالتسخیر می باشند. به همین دلیل می گوییم که این قسم در عرض قسم های دیگر نیست بلکه تقسیم مستقلی است.

 

الثالث: الفاعل بالجبر، (قسم سوم فاعل بالجبر است) وهو ما له علم بفعله وليس بإرادته، (که فاعلی است که علم به فعلش دارد ولی فعلش به اراده ی خودش نیست) كالإنسان يكره على فعل ما لا يريده. (مانند انسانی که بر خلاف میلش وادارش می کنند که کاری را که نمی خواهد انجام دهد.)

الرابع: الفاعل بالرضا، (قسم چهارم فاعل بالرضا است) وهو الذي له إرادة وعلمه التفصيلي بالفعل عين الفعل (این فاعل بر خلاف قبلی اراده به انجام کار دارد و علم تفصیلی اش به فعل عین خود فعل است یعنی قبل از فعل، به آن علم تفصیلی ندارد) وليس له قبل الفعل إلا علم إجمالي به (و این فاعل، قبل از فعل علم اجمالی به فعلش دارد) بعلمه بذاته، (یعنی به ذاتش علم دارد و می داند که این قدرت را دارد که بتواند فعلش را (مانند صور خیالی) خلق کند) كالإنسان يفعل الصور الخيالية (مانند انسان که صورت هایی خیالی را در ذهن خود می سازد) وعلمه التفصيلي بها عينها (و علم تفصیلی فاعل به این صور عین همان صور است) وله قبلها علم إجمالي بها بعلمه بذاته، (و انسان قبل از این صور علم اجمالی به این صور دارد زیرا علم دارد به ذاتش و می داند که توانایی خلق این صور را دارا است.) وكفاعلية الواجب للأشياء عند الإشراقيين. (مثال دیگر آن فاعلیت خداوند نسبت به اشیاء است (طبق مسلک اشراقیین) که می گویند خداوند قبل از خلق اشیاء علم اجمالی به اشیاء دارد و علم تفصیلی او به اشیاء عین خلق اشیاء می باشد یعنی به محض خلق کردن، علم تفصیلی محقق می شود زیرا علم او عبارت است از حضور این اشیاء در پیشگاهش نه به معنای وجود صورت این اشیاء در ذات است. یعنی خود این اشیاء نزد خداوند حاضرند نه تصویری از آنها بر خلاف چیزی مانند علم من به درخت، که من فقط علم به صورت درخت دارم از این رو به درخت خارجی می گویند معلوم بالعرض و الا درخت خارجی با شاخ و برگش وارد ذهن نمی شود و به صورت درخت می گویند معلوم بالذات. این قسم علم را علم حصولی می نامند یعنی علمی که عبارت است از حصول صورت شیء در عقل. بر این اساس، علم من به خودم و یا علم من به صورتی از درخت که نزد من حاضر است علم حضوری است. اشراقیین می گویند که علم واجب به موجودات حضوری است نه حصولی. ما نیز همین را قبول داریم و حتی در بحث علم مطرح می کنیم که علم حصولی در مورد هیچ مجردی معنا ندارد. ولی اشراقی می گوید که خداوند قبل از خلق اشیاء علم تفصیلی به اشیاء ندارد که ما این را قبول نداریم.)

الخامس: الفاعل بالقصد، (قسم پنجم فاعل بالقصد است) وهو الذي له إرادة وعلم بفعله قبل الفعل، (که فاعلی است که هم اراده به انجام فعل دارد و هم علم به آن دارد و این علم قبل از انجام فعلا است) بداع زائد، (که علاوه بر علم هدفی را در نظر می گیرد که آن هدف انگیزه می شود و موجب انجام عمل می شود.) كالإنسان في أفعاله الاختيارية. (مانند انسان در افعال اختیاری اش. مثلا اگر من در سرمای زمستان، نان خریدن را تصور کنم این تصور به تنهایی موجب رفتن به سمت نانوایی نیست بلکه هنگامی حرکت انجام می شود که فایده را تصور کنم که اگر نان نباشد گرسنه می مانم و بعد که آن را تصدیق کردم حرکت را انجام می دهم و فعل را محقق می کنم. بنا بر این بعد از تصور و تصدیق، اراده به انجام کار محقق شده و فعل انجام می شود.)

السادس: الفاعل بالعناية، (قسم ششم، فاعل بالعنایة است) وهو الذي له إرادة وعلم سابق على الفعل زائد على ذات الفاعل، (این فاعلی است که هم اراده دارد هم قبل از عمل، به فعل علم دارد ولی این علم زائد بر ذات فاعل است.) نفس الصورة العلمية منشأ لصدور الفعل من غير داع زائد، (در اینجا به انگیزه ی اضافی احتیاج نیست بلکه خود صورت علمیه منشاأ برای صدور فعل است) كالإنسان الواقع على جِذع عال، (مانند انسانی که بر یک تنه ی درختی که خیلی بلند است قرار داده شده است که فقط جای دو یا یک پا برای اوست) فإنه بمجرد توهم السقوط يسقط على الأرض، (چنین انسانی به مجرد توهم سقوط، سقوط می کند. عمل افتادن کاری است که انسان انجام می دهد و علم او به سقوط قبل از سقوط است و انگیزه ی زائدی برای افتادن ندارد مثلا نمی گوید سریع تر بیفتم تا زودتر به زمین برسم.) وكالواجب في إيجاده على قول المشائين. (همچنین مانند خداوند در ایجاد اشیاء البته بنا بر قول مشائین ولی قول اشراقیین این بود که فعل واجب از قسم چهارم است. یعنی واجب قبل از فعل، علم دارد ولی علم او به صور است و این علم حصولی است یعنی زائد بر ذات است یعنی صورتی از اشیاء را تصور می کند و بر اساس آن عالم را خلق می کند. مانند مهندسی که ابتدا طرح خانه را تصور می کند و بعد آن را می سازد. این علم، تفصیلی است.)

السابع: الفاعل بالتجلي، (قسم هفتم، فاعل بالتجلی است) وهو الذي يفعل الفعل وله علم سابق تفصيلي به (که فاعلی است که فعل را انجام می دهد در حالی که قبل از فعل، علم تفصیلی به فعل دارد) هو عين علمه الاجمالي بذاته، (و علم تفصیلی او عین علم بسیط است. البته علم اجمالی در اینجا به معنای علم اجمالی مصطلح نیست ولی اجتماع آن را با علم تفصیلی از باب اجتماع متناقضین بود. علم اجمالی در اینجا به معنای علم بسیط است. یعنی علم خداوند به اشیاء علم بسیط است و دارای اجزاء نیست زیرا ذات واجب تعالی بسیط است و اجزاء نیست.) كالنفس الانسانية المجردة، (همچنین مانند نفس انسانی است که موجودی مجرد است) فإنها لما كانت الصورة الأخيرة لنوعها، (چون نفس، آخرین صورت برای نوع خودش است یعنی انسان قبلا صورت های مختلفی داشت گاه نطفه بود و گاه علقه تا آنجا که صورت انسانی را گرفت و روح در آن دمیده شد و انسان شد. صورت اخیره به وحدته، واجد تمام کمالات ما دون آن است بنا بر این اگر بدن حرکت می کند این در واقع نفس انسان است که حرکت می کند و الا حرکت کردن در سنگ هم هست که مرتبه ی ما دون آن می باشد. همچنین اگر دستگاه هاضمه کار می کند این به سبب کار نفس است نه به سبب روح نباتی انسان زیرا روح انسان کمال نباتی هم دارد. ما عقیده نداریم که انسان چند روح دارد مانند روح نباتی و روح حیوانی و روح انسانی بلکه اعتقاد ما بر این است که انسان یک روح دارد که همان روح انسانی است که همه ی کارها را انجام می دهد.) كانت على بساطتها (این نفس انسانی با اینکه مجرد است و بسیط می باشد زیرا مجرد، اجزاء ندارد) هي المبدأ لجميع كمالاتها وآثارها الواجدة لها في ذاتها، (مبدأ برای همه ی کمالات و آثارش می باشد یعنی نفس انسانی مبدأ برای سخن گفتن و دیدن و حرکت کردن و عدالت و شجاعت و مانند آن است؛ کمالات و آثاری که نفس در ذاتش آن را دارد. بنا بر این اگر انسان از ابتدا معلومات لازمه را نداشته باشد نمی تواند چیزی را بیان کند و اگر مثلا عدالت در آن نباشد آثار عدالت از آن تراوش نمی کند.) وعلمها الحضوري بذاتها علم بتفاصيل كمالاتها، (و علم حضوری انسان به ذات خودش (در مقابل علم حصولی) علم به تفصیلات کمالاتش است. و بعدا می گوییم که علم انسان به خودش به معنای علم به مفهوم انسان نیست بلکه انسان اول خودش را می یابد و بعد مفهوم (من) را برای آن می سازد و با آن به چیزی که شناخته است اشاره می کند.) وإن لم يتميز بعضها من بعض، (هر چند این علم واحد و بسیط است و کمالاتش هم به وحدت و بساطت موجود است یعنی این گونه نیست که بخشی از نفس متکفل علم اصول انسان باشد و بخشی متکلف علم فقه او و بخشی از آن متکفل شجاعت او باشد و هکذا.) وكالواجب (تعالى) بناء على ما سيجئ من أن له (تعالى) علما إجماليا في عين الكشف التفصيلي. (مثال دیگر آن علم خداوند است که بعدا به آن خواهیم پرداخت و ما نیز همین قول را قبول داریم که خداوند متعال قبل از فعل، علم بسیط به اشیاء دارد (علم اجمالی در اینجا به معنای علم مبهم نیست) و این علم بسیط، مبهم نیست بلکه کاملا شفاف است و مانند علم تفصیلی است. این علم قبل از فعل است و علت برای ایجاد می باشد. زیرا این علم عین ذات است و ذات خداوند علت برای ایجاد است پس می توان گفت که علم، علت ایجاد است.)

الثامن: الفاعل بالتسخير، (قسم هشتم که تقسیم مستقلی است و در عرض تقسیم های قبلی نیست فاعل بالتسخیر نام دارد.) وهو الفاعل إذا نسب إليه فعله (یعنی فاعل وقتی فعلش را به آن نسبتی دهی ولی) من جهة أن لنفس الفاعل فاعلا آخر، (از این جهت که خود این فاعل، یک فاعل دیگری دارد که فوقش است.) إليه يستند هو وفعله، (که به آن فاعل ما فوقف این فاعل و فعلش نسبت داده می شود یعنی خودش و فعلش معلول آن فاعل است.) فهو فاعل مسخر في فعله، (پس این فاعل ما دون، در فعلش مسخر فاعل ما فوق است. مثلا آتش که می سوزاند به سبب فاعل دیگری است که سوزاندن را در آتش قرار داده است.) كالقوى الطبيعية (مانند قوای طبیعی در انسان که عبارت از هاضمه، ماسکه، جاذبه و دافعه) و النباتیه (مانند قوه ی مغذیه که بدن را تغذیه می کند و قوه ی منمیه که بدن را رشد می دهد و قوه ی مولده که انسان به وسیله ی آن تولید مثل می کند) و الحیوانیه (مانند قوای شهوی و غضبی و احساسی که انسان حساس متحرک بالاراده است. قوه ی شهویه و غضبیه دو شاخه از قوه ی عامله می باشند. که به معنای قوای تمایلات و نفرت ها است) المسخرة في أفعالها للنفس الانسانية، (همه ی اینها در افعالشان مسخر نفس انسانی می باشند. البته ممکن است این اشکال به ذهن آید که در مورد نفس و قوی سه نظریه است یک نظر همان است که سابقا گفتیم که انسان قبل از روح نباتی یک صورت مادی دارد چند روح دارد: روح نباتی، حیوانی و انسانی ولی این چهار تا در طول هم هستند یعنی هر ما دونی مسخر ما فوق است. مثلا قوه ی مغذیه قوای چهار گانه ی طبیعی را به کار می گمارد تا کارش انجام شود. بنا بر این نظریه ی تسخیر، قابل امکان است. نظریه ی دیگر این است که انسان یک نفس بیشتر ندارد که همان نفس انسانی است ولی این نفس قوایی دارد که به منزله ی ابزارهای آن می باشند. یکی از آن ابزارها قوای طبیعی و یکی از آنها قوای نباتی است و دیگر قوای حیوانی. بنا بر این نظریه، فاعل بالتسخیر نیز صحیح می باشد. نظریه ی سوم نظریه ی حقه است که علامه و صدر المتالهین پیرو آن هستند و آن اینکه نفس چند تا نیست و قوا نیز ابزارهای نفس نیستند بلکه نفس در همه جا حضور دارد و خودش همه ی کارها را انجام می دهد، نفس چون صورت اخیره ی نوع خودش است به وحدتی که دارد کار هاضمه، تولید مثل و غیره را انجام می دهد. حاجی نیز در منظومه همین قول را انتخاب کرده است و در شعر خود می گوید: النفس فی وحدتها کل القوی. بنا بر این مثال علامه در متن، بر اساس قول دیگران است نه بر اساس قولی که خودشان انتخاب کرده اند. قرینه ی آن این است که ایشان در فاعل بالطبع گفتند که نفس است که این کارها را انجام می دهد.) وكالفواعل الكونية المسخرة للواجب ( تعالى ) في أفعالها. (هکذا مانند همه ی فاعل های هستی که همه در افعال، مسخر خداوند می باشند. خداوند علة العلل است و همه ی علت ها از او ناشی می شود. البته اگر من کاری را انجام می دهم من علت قریب هستم و او علت بعید می باشد.)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد