موضوع: تلازم ماده و صورت و احتیاج هر یک به دیگری
فصل ششم در مورد این مسأله است که ماده و صورت با هم متلازم اند یعنی هر جا در عالم ماده ای هست صورت دارد و هر صورت مادی حتما باید با ماده همراه باشد.
اما اینکه هر جا ماده باشد صورت هم وجود دارد برای این است که ماده، فقط قوه ی محض است و چنین چیزی نمی تواند بدون فعلیت، وجود داشته باشد. این وجود ضعیف همواره باید در زیر سایه ی یک وجود قوی تری که فعلیت دارد موجود باشد که همان صورت نام دارد. وجود به معنای بالفعل بودن است از این رو شیء اگر بخواهد موجود شود باید بالفعل باشد این فعلیت یا بالذات است مانند صورت که فعلیت آن از خودش است یا به وسیله ی چیز دیگری باید فعلیت یابد که همان ماده است. ماده حتی بعد از موجود شدن هم دارای فعلیت ذاتی نمی شود، بالقوه بودن ذات آن است و بالفعل شدن آن همواره به سبب صورت می باشد.
اما اینکه هر صورتی همیشه با ماده ملازم است. بیان این استدلال مبتنی به مقدمه ای است که از علوم تجربی استفاده می شود. علوم تجربی همان علومی است که موضوع آن جسم می باشد. در این علوم ثابت شده است که اجسام عالم همه قابل تبدیل و تحول می باشند و هر جسمی قابل تبدیل و تبدل به جسم دیگری است. این قابلیت مخصوص ماده است زیرا قبلا گفتیم که همه ی اجسام یک حیثیت فعلیت دارند که مربوط به جسم بودن آنها است و یک حیثیت قوه دارند که مربوط به ماده ی آنها است. حال که در علوم طبیعی اثبات شده است که همه ی اجسام قابل تبدیل و تبدل هستند پس همه ی اجسام ماده دارند.
بعد علامه به سراغ این مسأله می رود که نه تنها ماده و صورت با هم ملازم اند بلکه هر یک از این دو به دیگری نیاز دارند.
الفصل السادس في تلازم المادة والصورة (فصل ششم در مورد این است که ماده و صورت با هم متلازم اند)
المادة الأولى والصورة متلازمتان، (ماده ی اولی و صورت با هم تلازم دارند) لا تنفك إحداهما عن الأخرى. (به این معنا که هیچ یک از این دو از دیگری جدا نمی شود) أما أن المادة لا تتعرى عن الصورة، (اما اینکه ماده از صورت جدا نمی شود این است که) فلأن المادة الأولى حقيقتها أنها بالقوة من جميع الجهات، (حقیقت ماده ی اولی این است که قوه ی محض است) فلا توجد إلا متقومة بفعلية (پس در خارج موجود نمی شود مگر اینکه به وسیله ی یک فعلیتی قوام پیدا کرده باشد) جوهرية متحدة بها، (این فعلیت نمی تواند عرض باشد بلکه باید جوهر باشد و این جوهر با ماده متحد می شود) إذ لا تحقق لموجود إلا بفعلية، (زیرا هیچ موجودی نمی تواند تحقق یابد و موجود شود مگر اینکه فعلیت پیدا کند این فعلیت یا از ذات خود شیء است مانند صورت و یا مرهون غیر است مانند ماده که فعلیت خود را از صورت می گیرد.) والجوهر الفعلي الذي هذا شأنه هو الصورة، (آن جوهر فعلی که شأنش این است که ماده را نگه می دارد همان صورت نام دارد) فإذن المطلوب ثابت. (پس مطلوب ما که عبارت بود از اینکه هیچ ماده ای بدون صورت نمی شود ثابت می شود)
وأما أن الصورة التي من شأنها أن تقارن المادة لا تتجرد عنها، (اما اینکه صورت که شأن آن این است که با ماده مقارن باشند علتش این است که) فلأن شيئا من الأنواع التي ينالها الحس والتجربة لا يخلو من قوة التغيّر (زیرا هیچ یک از انواع اجسام که ما آنها را حس می کنیم و یا در آزمایشگاه ها آنها را تجربه می کنیم هیچ کدام از قوه ی تغییر و تبدل جدا نیستند و همه می توانند به جسم دیگری تبدیل شوند ) و امکان الانفعال (و خالی نیستند از استعداد انفعال یعنی همه مستعد این هستند که بتوانند متأثر از اثر جدیدی شوند و صورت جدیدی به خود بپذیرند) وهذا أصل موضوع (البته این یک مسأله ی فلسفی نیست و فلسفه هم در مقام اثبات آن نیست زیرا موضوع آن جسم است نه وجود تا در فلسفه بحث شود.) مأخوذ من العلوم الطبيعية، (که از علوم طبیعی مانند فیزیک گرفته شده است و فیلسوف آن را به عنوان اصل موضوعی می پذیرد) وما فيه القوة والإمكان لا يخلو من مادة، (نتیجه اینکه هرچیزی که در آن قوه و استعداد است نمی تواند خالی از ماده باشد زیرا ماده یعنی همانی که قوه و استعداد دارد و همین استعداد موجب قبول تأثیر و در نتیجه تبدیل به چیز دیگر می شود) فإذن المطلوب ثابت. (که صور با ماده متلازم است.)
بعد علامه در فصل هفتم در مقام اثبات این است که حتی فراتر از تلازم، این دو به هم احتیاج دارند. دو شیء می توانند با هم ملازم باشند ولی به هم احتیاج نداشته باشند مانند دو چیز که معلول یک علت واحده اند. زیرا اگر یکی باشد علامت این است که علتش هم هست و اگر علتش باشد معلول دیگری هم باید باشد زیرا علت از معلول هرگز نمی تواند منفک شود.
گاهی هم تلازم آنها مانند تلازم بین علت و معلول می شود به این معنا که هر جا که علت تامه باشد معلول هم هست و بالعکس. بنا بر این تلازم اعم از این است که دو چیز به هم نیاز داشته باشند و یا نداشته باشند. ما در فصل قبلی فقط تلازم را اثبات کردیم و عام نمی تواند خاص را اثبات کند.خاص عبارت است از اینکه هر یک از ماده و صورت به دیگری نیازمند است.
البته تصور نشود که ترتّب این بر آن و ترتّب آن بر این مستلزم دور است زیرا این دور از دورهای محال نیست. یعنی دور هست ولی مستدیر نیست و به آن دور معیّ می گویند. مانند دو خشت که آنها را به هم تکیه داده ایم که هر کدام که بیفتد دیگری نیز می افتد. ما نحن فیه هم از همین قبیل است.
این احتیاج متقابل یک دلیل اجمالی دارد و یک دلیل تفصیلی.
دلیل اجمالی این است که اگریک چیز مرکب حقیقی باشد باید اجزایش به هم نیازمند باشد و الا آن شیء نمی تواند مرکب حقیقی باشد و صرفا مرکب اعتباری می شود. این در حالی است که جسم، مرکب حقیقی است پس ماده و صورت که اجزاء آن است به هم نیازمندند.
اما دلیل تفصیلی این است که صورت به ماده در دو جهت احتیاج دارد. یکی در تعین نوعش (زیرا در صور نوعیه گفتیم که به تعداد انواع موجودات، صور نوعیه وجود دارد که منشأ آثار خاص آن نوع است) دلیل اینکه چرا این نوع خاص از صورت موجود شده است یعنی چرا یکی گیاه شده است و یکی درخت خرما و یکی درخت سیب و یک شیء گندم شده است و یکی جو؟
تعین نوع به سبب ماده است زیرا این ماده در اینجا این استعداد را دارد یعنی قابل پذیرش صورت انسانی است و در جای دیگری استعداد دیگر و قابل پذیرش صورت حیوانی است. اگر ماده نبود به جای سیب می شد درخت خرما در آید.
همچنین آن ماده مانند هسته ی درخت خرما، چرا هسته ی درخت خرما شد و نه هسته ی درخت سیب و همچنین چرا به درخت خرما تبدیل شد و نه به درخت سیب. علت آن این است که ماده ی قبلی آن استعداد همان را داشت. بنا بر این صورت موجود در عالم احتیاج به ماده دارند.
علاوه بر این از جهت دیگر هم می توان ثابت کرد که صور به ماده احتیاج دارند و آن در جهت تشخّص صورت است. یعنی این صورت که شخص خاص می شود (نه نوع) یعنی این شده این درخت سیب و آن شده است آن درخت سیب و یا یکی شده است زید و دیگری عمرو شده است. این تشخّص به سبب آن است که این یک سری عوارضی را پذیرفته است که دیگری نپذیرفته است مثلا این در این مکان است و آن در مکان دیگر و این در این وضع است و آن در وضع دیگر. بنا بر این باید ماده باشد که بتواند آن را بپذیرد زیرا پذیرش همواره مربوط به ماده است. از این رو در بحث مجرد گفتیم که نوع آن منحصر به فرد است زیرا ماده ای ندارد که بتواند اعراض را بپذیرد تا بتواند اشخاص متعددی در تحت یک نوع پدید آید.
اما اینکه ماده چرا احتیاج به صورت دارد علت آن این است که ماده، قوه ی محض است و هر ماده ای در وجودش به فعلیت احتیاج دارد. به عبارت دیگر، دلیل سابق که تلازم را ثابت کرد، همان دلیل احتیاج را هم اثبات می کند.
نکته ی دیگر این است که صورت نه علت تامه برای ماده است و نه فاعل ماده.
توضیح اینکه گاه یک چیز علت تامه ی چیز دیگر است این بدان معنا است که هم فاعل آن چیز است و هم همه چیز دیگر آن زیرا برای پیدایش یک معلول، در عالم اجسام فاعل بودن تنها کافی نیست بلکه شرط، زمینه ی مساعد و نبود مانع همه باید وجود داشته باشد. مگر اگر یک آتش بخواهد بسوزاند هم آتش باید باشد که فاعل است ولی به یک ماده ی سوزنده هم احتیاج دارد که شرطش این است که آن ماده در کنار آتش باشد و الا آتش به آن اثر نمی کند. مضافا بر آن مانع هم باید نباشد یعنی مثلا آن چوب خیس نباشد. اگر همه ی اینها با هم محقق شود، علت تامه به وجود می آید. فاعل بودن فقط یک جزء از علت تامه است.
به هر حال صورت نه علت تامه برای ماده است و نه حتی پائین تر از آن فاعل ماده هم نیست زیرا اگر چیزی بخواهد علت تامه یا فاعل باشد، باید موجود باشد تا بتواند معلول را ایجاد کند. این در حالی است که صورت در تحقق و وجود خودش به ماده احتیاج دارد. صورت صرفا شرط وجود ماده است. فاعل، همان موجود مجردی است که هم صورت جسمیه را خلق می کند و هم ماده را.
الفصل السابع في أن كلا من المادة والصورة محتاجة إلى الأخرى (فصل هفتم در این است که هر یک از ماده و صورت به دیگری احتیاج دارند)
بيان ذلك أما إجمالا: (اما بیان اجمالی آن عبارت است از اینکه) فإن التركيب بين المادة والصورة تركيب حقيقي إتحادي، ذو وحدة حقيقية، (ترکیب بین ماده و صورت، ترکیبی حقیقی و اتحادی است یعنی این دو با هم یکی می شوند و دارای یک وحدت حقیقی اند یعنی این وحدت خیالی و اعتباری و یا صنعتی (مثل اجزاء صندلی) نیست جسم یک موجود واحد حقیقی است که دو جزء دارد و این نشان می دهد که اجزایش به هم نیاز دارند.) وقد تقدم أن بعض أجزاء المركب الحقيقي محتاج إلى بعض. (سابقا ثابت کردیم که اگر چیزی بخواهد مرکب حقیقی باشد باید اجزایش به هم احتیاج داشته باشند تا وحدت حقیقی به وجود آید.)
وأما تفصيلا: (اما بیان تفصیلی آن این است که) فالصورة محتاجة إلى المادة في تعينها، (پس صورت محتاج به ماده است در تعین نوعش (البته عبارت علامه در اینجا ظاهرش به معنای تعین و تشخّص خود صورت است ولی مراد ایشان تعین نوع است زیرا خود ایشان در بعد به آن تصریح می کند) یعنی صورت برای اینکه این نوع خاص شود مثلا برای اینکه کبوتر شود باید ماده ی خاصی که به کبوتر شدن می انجامد را دارا باشد) فإن الصورة إنما يتعين نوعها باستعداد سابق تحمله المادة، (یعنی نوع صورت به این گونه متعین می شود که استعدادهای آن را که ماده بر دوش می کشد به آن برسد.) وهي تقارن صورة سابقة، (البته خود ماده نیز قبل از این صورت نوعیه با صورت دیگری مقارن بود مثلا قبلا صورت هسته ای داشت و الآن صورت خرمایی. اینکه سابقا صورت هسته ای داشت به علت این بود که ماده ی آن استعداد هسته شدن را داشت.) وهكذا. (و همین طور هر قدر که به جلو می رویم هر صورتی که نوع خاصی شده است به سبب ماده اش بوده است.)
وأيضا: هي محتاجة إلى المادة في تشخصها، (همچنین صورت، علاوه بر نوع شدن، در شخص شدن نیز به ماده احتیاج دارد. یعنی اینکه این درخت سیب، محقق شده است نه درخت سیب دیگر این هم به سبب ماده ی خودش است.) أي في وجودها الخاص بها، (یعنی در وجود شخصی خودش و وجودی که این صورت به آن اختصاص دارد به ماده احتیاج دارد.) من حيث ملازمتها للعوارض (زیرا تشخّص هرچند به سبب عوارض نیست ولی صورت به سبب ملازم بودنش با آن عوارض متشخص می شود. هر صورت شخصیه با عوارض، ملازم است زیرا تشخّص ملازم با عوارض است و تشخّص بدون عوارض قابل محقق شدن نیست و عوارض داشتن هم ملازم با چیزی است که این عوارض را قبول کند که همان ماده است.) المسماة ب (العوارض المشخصة) (این عوارض را عوارض مشخصه می نامند. البته ما سابقا گفتیم که این تعبیر از باب تسامح است زیرا این عوارض از امارات تشخّص اند.) من الشكل والوضع والأين ومتى وغيرها. (به هر حال این عوارض مشخصه مانند، شکل خاص، وضع، مکان و زمان خاص و مانند آن است. و این عوارض در جایی می آیند که شیء قابل آنها باشد و این قابل چیزی نیست جز ماده)
وأما المادة، (اما اینکه ماده چرا به صورت احتیاج دارد) فهي متوقفة الوجود حدوثا وبقاء على صورة ما من الصور الواردة عليها، (زیرا ماده متوقف بر وجود است هم در اصل پیدایش و هم در بقایش بر صورت. این هر صورت هر صورتی که باشد اشکال ندارد، ماده به صورت متعین احتیاج ندارد و هر چه که باشد فرقی ندارد) تتقوم بها، (و ماده به آن صورت متقوم است و به آن قوام دارد زیرا خودش قوه ی محض است و در قوام به صورت احتیاج دارد.) وليست الصورة علة تامة (صورت علت تامه برای ماده نیست) ولا علة فاعلية لها، (و حتی کمتر از آن، علت فاعلیه ی آن نیز نیست. علت تامه از علت فاعلیه بالاتر است زیرا معنایش این است که همه فاعل است و هم چیزهای دیگر) لحاجتها في تعينها وفي تشخصها إلى المادة، (زیرا صورت، در تعین نوعش و در تشخصش به ماده احتیاج دارد از این رو دیگر نمی شود علت برای آن باشد زیرا تا ماده نباشد موجود نیست و تا موجود نباشد نمی تواند کاری انجام دهد) والعلة الفاعلية إنما تفعل بوجودها الفعلي، (و علت فاعلی فقط در صورتی که وجود بالفعل دارد می تواند کاری انجام دهد و فاعل و علت شود. حال باید دید که چه چیزی هست که می تواند سازنده ی ماده باشد زیرا صورت که نمی تواند سازنده باشد، خود ماده هم که نمی شود که سازنده ی خودش باشد تنها چیزی که در عالم اجسام باقی می ماند اعراض است که آنها هم نمی توانند سازنده ی ماده باشند زیرا اینها خودشان بر صورت متوقف اند و معلول آن می باشند. نتیجه اینکه در عالم ماده چیزی نیست که بتواند سازنده ی ماده باشد از این رو سازنده ی ماده باید موجودی باشد که خارج از عامل باشد) فالفاعل لوجود المادة جوهر مفارق للمادة من جميع الجهات، (پس سازنده ی وجود ماده یک امری جوهری است که مفارق از ماده است از جمیع جهات هم در مقام ذات و هم در مقام فعل، نه صورت آن است و نه اعراض آن) فهو عقل مجرد (پس آن فاعل یک فرشته و یک موجود مجرد است) أوجد المادة، (که ماده را موجود کرده است) وهو يستحفظها بالصورة بعد الصورة التي يوجدها في المادة. (و چون ماده قوه ی محض است و نمی تواند خود به خود موجود شود در نتیجه موجود کننده ی ماده از همان اول آن را در قالب صورت هایی بعد از صورت های دیگر ایجاد می کند تا آن صورت ها ماده را نگه دارند و توان موجود شدن را به آن بدهند.) فالصورة جزء للعلة التامة، (پس صورت علت تامه نیست بلکه جزء علت تامه است) وشريكة العلة للمادة، (و علت تامه ی ماده همان موجود مجرد است با صورت) وشرط لفعلية وجودها. (یعنی صورت شرط است و در کنار فاعل قرار می گیرد و با هم علت تامه برای وجود ماده می شوند و به ماده فعلیت می دهند.) وقد شبهوا استبقاء العقل المجرد المادة بصورة ما بمن يستحفظ سقف بيت بأعمدة متبدلة فلا يزال يزيل عمودا وينصب مكانه آخر. (اینکه عقل مجرد، ماده را در قابل صورتی نگه می دارد به انسانی تشبیه کرده اند که برای اینکه خیمه را سرپا نگاه دارد، عمودی را در وسط آن نصب می کند و احیانا اگر آن عمود بپوسد و یا خراب شود آن را بر می دارد و عمود دیگری به جا آن می گذارد که خیمه در هر حال سرپاست هرچند عمودش گاه تغییر می کند.)