موضوع: معنای جسم
گفتیم در مورد جسم پنج قول وجود دارد. دو قول را قبلا مطرح کردیم که مربوط به این بود که جسم همان گونه که در حس، متصل است (مثلا آن را متصل می بینیم) در واقع هم متصل می باشد. با این فرق که قائل به قول اول می گفت که جسم را می توان به مقداری متناهی تقسیم کرد و بعد از آن دیگر قابل تقسیم نیست ولی قول دوم می گفت که این تقسیم تا بی نهایت ادامه دارد.
در مقابل این دو قول، سه قول دیگر وجود دارد. وجه مشترک این سه قول این است که قائلند جسم، چیز متصلی نیست. بله حس، آن را متصل می داند ولی در واقع چنین نیست بلکه هر جسمی مرکب از اجزاء ریزی است که کنار هم قرار گرفته اند. بنا بر این جسم حاوی اجسام گسسته و پراکنده است.
فرق این سه قول در این است که یک قول می گوید: این اجسام پراکنده در خارج تقسیم نمی شوند ولی در وهم و عقل قابل تقسیم می باشند.
قول دوم قائل است که اینها نه در خارج تقسیم می شوند و نه در وهم و عقل و خود این اجزاء نیز متناهی می باشند.
قول سوم می گوید که این اجزاء خودشان در خارج و وهم و عقل قابل تقسیم نیستند ولی خود این اجزاء غیر متناهی اند. مثلا یک تکه خاک متشکل از اتم هایی است که هرگز به آخر نمی رسد. این قول را نَظّام که از معتزله است قائل شده است.
الثالث: أنه مجموعة أجزاء صغار صلبة (قول سوم این است که جسم، عبارت از یک واحد نیست بلکه مجموعه ای از اجزاء ریز است که سخت می باشند یعنی قابل شکستن و تقسیم در خارج نیستند.) لا تخلو من حجم، (و حجم دارند) تقبل القسمة الوهمية والعقلية، (این اجزاء در وهم و عقل قابل تقسیم اند زیرا وقتی ما آن را می بینیم، صورت ذهنی اش را می توانیم تقسیم کنیم حتی اگر آن صورت به قدری ریز شود که وهم هم نتواند آن را تقسیم کند، عقل می گوید چون حجم دارد پس قابل تقسیم است.) دون الخارجية، (با این حال این اجزاء در خارج قابل تقسیم نیستند.) ونسب إلى ذي مقراطيس. (این قول به ذی مقراطیس منسوب است و او را در فارسی او را دموکریت می نامند که در سابق در یونان می زیسته است. او گرایش اتمی داشته است یعنی قائل بوده است که جسم مرکب از اتم ها است که خودشان قابل تقسیم نیستند.)
الرابع: أنه مؤلف من أجزاء لا تتجزأ، لا خارجا ولا وهما ولا عقلا، (قول چهارم عبارت است از اینکه این اجزاء مرکب از مجموعه ای از اجزاء است ولی این اجزاء در خارج و وهم عقل قابل تجزیه شدن نیستند.) وإنما تقبل الإشارة الحسية، (و فقط می توان به به آنها اشاره ی حسی کرد مانند اینکه به نقطه هم می توان اشاره ی حسیه کرد) وهي متناهية (این اجزاء محدود و متناهی اند) ذوات فواصل في الجسم، (و این اجزاء در کنار هم نیستند بلکه از هم فاصله دارند) تمر الآلة القطاعة من مواضع الفصل، (بر این اساس وقتی آن را با اره و مانند آن قطع می کنیم، اره از این فواصل می گذرد و خود این اجزاء را نمی تواند نصف کند.) ونسب إلى جمهور المتكلمين. (این قول به بخش اعظمی از متکلمین نسبت داده شده است.)
الخامس: تأليف الجسم منها – كما في القول الرابع – إلا أنها غير متناهية. (قول پنجم مانند قول چهارم می گوید که جسم از اجزاء غیر قابل تقسیم ترکیب شده است با این فرق که قائل به این قول می گوید که این اجزاء غیر متناهیه اند یعنی هرقدر آنها را بشماریم به انتهاء نمی رسیم.)
مرحوم علامه ابتدا جواب دو قول اخیر که بسیار اشتباه است را می دهد و می فرماید: این اجزاء بالاخره یا حجم دارد و یا ندارد و نمی تواند هردو باشد زیرا اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است. اگر حجم ندارند، (چه متناهی باشند و چه نباشند.) هر قدر از این بی حجم ها کنار هم باشند محال است که از آنها شیء حجم داری به نام جسم به وجود آید.
اگر هم حجم دارند می گوییم حتما باید قابل تقسیم باشند. حتی اگر در خارج قابل تقسیم نباشد در وهم تقسیم می شوند و اگر هم وهم نتواند، عقل می گوید هر چیزی که حجم دارد قابل تقسیم است.
علاوه بر آن قول پنجم اشکال دیگری دارد و آن اینکه هم می گوید این اجزاء حجم دارند و هم اینکه غیر متناهی اند. لازمه ی این قول این است که جسمی که از آنها تشکیل می شود هم از نظر حجمی غیر متناهی باشد.
بعد اضافه می کند که قول دوم هم صحیح نیست. این قول عبارت بود از این که جسم واحد متصل است و تا بی نهایت قابل تقسیم است. بی نهایت قابل تقسیم بودن کلام صحیحی است ولی این که می گوید واحد متصل است صحیح نمی باشد. قائل به این قول نمی تواند دلیلی مبنی بر اتصال بیاورد و هر آنچه به عنوان دلیل آورده است ضعیف است. مضافا بر اینکه خلافش اثبات شده است زیرا در علم فیزیک ثابت شده است که جسم، مجموعه ای از اتم هاست که با هم فاصله دارند و خود اتم ها خود از اجزاء ریزتری که با هم فاصله دارند تشکیل شده اند.
بعد می فرماید: قول اول خود مجمع اشکالات است زیرا اولا مانند قول دوم قائل به واحد متصل بودن جسم است و ثانیا قائل بود که قابلیت تقسیم این اجزاء متناهی است و به جایی می رسد که دیگر در خارج، وهم و عقل قابل تقسیم نیست که همان اشکالی که به قول چهارم و پنجم کردیم بر آن بار می شود.
بعد می فرماید: قول سوم هم که قائل بود جسم متصل نیست و متشکل از مجموعه ای از اجزاء پراکنده است صحیح نیست زیرا ما قائلیم که جسم، دارای حجم است و اجزاء آن متصل است و دارای طول و عرض و عمق می باشد ولی فرق ما با آن قول این است که یک تکه آهن یک جسم نیست بلکه متشکل از اجزاء است. مصداق جسم، یک تکه آهن نیست بلکه مصداق جسم، اتم هایی است که این جسم را ساخته اند. آنها یک جسم واحد متصل می باشند نه آهن که از آن اجسام تشکیل شده است.
بنا بر این ما قول ذی مقراطیس را قبول داریم و فقط در مصداق جسم با او اختلاف داریم. ما اتم را مصداق جسم می دانیم و قائلیم که یک قطعه آهنی متشکل از مجموع ای از اجسام است و خودش جسم واحد نیست.
ويدفع القولين الرابع والخامس: (اشکال قول چهارم و پنجم در این است که) أن ما ادعي من الأجزاء التي لا تتجزأ، (آنچه را که ادعا شده است جسم اجزایی است که دیگر خودش جزء جزء و تجزیه نمی شود از دو حال خارج نیست) إن لم تكن ذوات حجم، (اگر این اجزاء خودشان حجم ندارند) امتنع أن يتحقق من اجتماعها جسم ذو حجم بالضرورة، (محال است که از اجتماع آنها جسمی دارای حجم به وجود آید) وإن كانت ذوات حجم، (اگر هم این اجسام دارای حجم هستند) لزمها الانقسام الوهمي والعقلي بالضرورة،(بالضرورة باید بتوان آنها را در وهم و عقل بتوان تقسیم کرد.) وإن فرض عدم انقسامها الخارجي لنهاية صغرها. (هر چند اگر در خارج آنقدر کوچک باشد که نتوان آن را تقسیم کرد.) على أنها لو كانت غير متناهية كان الجسم المتكون من اجتماعها غير متناهي الحجم بالضرورة. (مضافا بر اینکه اشکال دیگری به قول پنجم وارد است و آن اینکه اگر این اجزاء دارای حجم باشد و در عین حال نامتناهی باشند بالضرورة جسمی که از این اجتماع این اجزاء تشکیل شده است آن هم باید غیر متناهی باشد. زیرا این اجزاء هم حجم دارند و هم غیر متناهی اند نتیجه اش چیزی نیست جز اینکه حجمی غیر متناهی به وجود می آورند.) وقد أقيمت على بطلان الجزء الذي لا يتجزأ وجوه من البراهين مذكورة في المطولات. (برای بطلان بودن قول به جزء لا یتجزأ برهان های مختلفی از ریاضی و عقلی اقامه شده است که در کتب مفصل ذکر شده است. یکی از آن براهین که ساده است عبارت است از اینکه اگر جسم اجزاء غیر قابل تجزیه داشته باشد ما روی سنگ آسیاب شعاعی رسم می کنیم و روی یک سر آن شعاع که به محیط سنگ آسیاب وصل است یکی از آن اجزاء را علامت می گذاریم و نگه می داریم و بعد سر دیگر این شعاع که محور آسیاب محیط است جزء دیگری را نگه می داریم. بعد سنگ آسیاب را حرکت می دهیم. حال خط شعاع حرکت کرده است سؤال این است که اگر آن بخش از خط شعاع که محور نزدیک است یک سانت حرکت کرده باشد آیا آن طرف دیگر شعاع که به محیط می رسد هم یک سانت حرکت کرده است؟
از سه حال خارج نیست یا این خطر شعاع به همان مقداری که از جزء بالایی فاصله گرفته است از جزء پایینی هم فاصله گرفته باشد. این قول یقینا باطل است زیرا لازمه اش این است که سر شعاع با پائین شعاع به یک اندازه مسافت را طی کنند و حال آنکه هر قدر محیط دایره وسیع تر می شود حرکت بیشتر از محور می شود.
احتمال دوم این است که بیشتر از آن طی کرده باشد که این هم محال است زیرا مساوی با آن نبود چه رسد به بیشتر
لاجرم اینکه باید کمتر طی کرده باشد و این نشان می دهد که آن جزء با این جزء فرق دارد.
ولی قائلین به اجزاء غیر متجزا می گویند که بالای سنگ آسیاب که نزدیک محیط است حرکت می کند ولی پائین آن که نزدیک به محیط است حرکت نمی کند. که این قول بسیار سخیف است.)
ويدفع القول الثاني (و دفع می کند قول دوم را که عبارت بود از اینکه جسم متصل است و تا بی نهایت قابل انقسام می باشد) وهن الوجوه التي أقيمت على كون الجسم البسيط ذا اتصال واحد جوهري من غير فواصل (ضعیف بودن ادله ای که اقامه شده بر اینکه جسم بسیط در خارج وجود دارد که همان جسمی است که اتصال واحد جوهری دارد و در آن اجزاء و فواصلی وجود ندارد) كما هو عند الحس، (همان طور که در حس نیز یک واحد جوهری به نظر می آید (البته این بخش از این قول که می گوید جسم تا بی نهایت قابل تقسیم است را قبول داریم)) وقد تسلم علماء الطبيعة أخيرا بعد تجربات علمية ممتدة أن الأجسام مؤلفة من أجزاء صغار ذرية مؤلفة من أجزاء أخرى، (مخصوصا که خلاف آن هم اثبات شده است و آن اینکه علماء فیزیک بعد از آزمایش های علمی طولانی پذیرفته اند که اجسام تشکیل شده است از اجزاء ریز اتمی که باز خود آن اجزاء هم باز واحد نیستند بلکه از اجزاء دیگری تشکیل شده است مانند الکترون و پروتون) لا تخلو من نواة مركزية (که این اجزاء ریز باز خود هسته ای مرکزی دارند) ذات جرم، (که جرم مربوط به همان است و این همان چیزی است که امروزه می گویند که جرم اتم مربوط به هسته اش است و الکترون ها تقریبا بی وزن می باشند.) وليكن أصلا موضوعا لنا. (و باید اینی که در فیزیک ثابت شده است را به عنوان اصلی موضوعی بپذیریم. زیرا هر چیزی که در خود علم ثابت می شود به عنوان مسأله ی همان علم محسوب می شود ولی هر چیزی که در علم دیگری ثابت می شود و بعد ما آن را به عنوان امری مسلم می پذیریم به آن اصل موضوعی می گویند. اصل موضوعی در مقابل اصل متعارف است که به چیزی هایی بدیهی می گویند که در همه ی علوم از آن استفاده می شود.)
ويدفع القول الأول: (قول اول دفع می شود به اینکه) أنه يرد عليه ما يرد على القول الثاني والرابع والخامس، (که این قول مجمع اشکالات است و تمام اشکالاتی که بر قول دوم و چهارم و پنجم وارد کردیم بر آن هم وارد می شود.) لجمعه بين القول باتصال الجسم بالفعل، (زیرا قول اول جمع کرده بود بین آنچه در قول دوم است به اینکه قائل است که جسم، واحد متصل است) وبين انقسامه بالقوة إلى أجزاء متناهية (و همچنین گفته بود که جسم بالقوة به اجزاء متناهیه تقسیم می شود و بالاخره به جایی ختم می شود. البته این اجزاء بالقوة اند نه بالفعل زیرا قائل به این قول می گوید که اجزاء بالفعل، واحد متصل اند) تقف القسمة دونها على الإطلاق. (و دیگر وقتی به آن حد برسد تقسیم شدن به انتهاء می رسد و دیگر تقسیم نمی شود مطلقا نه خارجا، نه وهما و نه عقلا)
فالجسم الذي هو جوهر ذو اتصال يمكن أن يفرض فيه الامتدادات الثلاثة، ثابت لا ريب فيه، (نتیجه اینکه جسمی که تعریفش این است که امری جوهری متصل است و واحد است و اتصال دارد و می توان در مورد آن فرض کرد که از سه طرف یعنی طول و عرض و ارتفاع امتداد یابد امری است مسلم و شکی در آن نیست. زیرا اجزاء پراکنده بالاخره باید به جایی ختم شود که پراکنده نباشند مثلا یک قطعه آهن اگر مجموعه ای از اجزاء پراکنده باشد به خود آن اجزاء منتقل شده می گوییم آنها هم اگر از یک سری اجزاء ریزتر که پراکنده اند تشکیل شده باشند و هکذا این کار تا بی نهایت باید ادامه داشته باشد که محال است. بنا بر این باید به جایی ختم شود که دیگر پراکنده نباشد.) لكن مصداقه الأجزاء الأولية (با این حال یک قطعه آهن مثلا مصداق جسم نیست بلکه متشکل از اجسام ریزتری است که همان اجزاء اتم می باشند یعنی حتی اتم هم مصداق جسم نیست بلکه اجزایی که اتم را می سازند مصداق جسم می باشند و اتم مصداق یک سری از اجسام است نه جسم واحد.) التي يحدث فيها الامتداد الجرمي (همان اجسامی که امتداد جسمانی در آنها وجود دارد و آنها هستند که طول و عرض و عمق دارند) وإليها تتجزأ الأجسام النوعية، (و تمام اجسام نوعیه یعنی جسم از هر نوع که باشد به آنها تجزیه و ختم می شود.) دون غيرها (غیر آنها جسم واحد نیستند) على ما تقدمت الإشارة إليه، (که قبلا هم به آن اشاره کردیم) وهو قول ذي مقراطيس مع إصلاح ما. (این قول متعلق به ذی مقراطیس است که آن را اصلاح باید کنیم زیرا او قائل بود که ما جسم به معنای واحد متصل نداریم ولی ما آن را اصلاح کردیم و گفتیم که اجزاء ریزی که اجسام از آنها تشکیل شده اند واحد متصل می باشند و همان ها مصداق جسم اند.)