037

موضوع: مقولات عشر

علامه در این مرحله از مقولات عشر سخن می گوید. مقولات در لغت همان گونه که در منطق آمده است به معنای محمولات است یعنی هرچیزی که بر چیزی حمل شود چه ذاتی باشد چه عرضی.

اما در اینجا معنای خاصی از آنها مراد است و آن محمول هایی است که به عنوان ذاتی بر اشیاء حمل می شوند (یعنی عرض نیستند) و با این حال، خودشان محمولی ندارند که ذاتی آنها باشد. اینها همان جنس های عالی هستند. یعنی هر ماهیّتی که در نظر گرفته می شود مندرج تحت جنسی است و آن جنس هم تحت جنس دیگر و همین طور تا جایی که به جنسی می رسیم که از آن بالاتر دیگر جنسی وجود ندارد.

مثلا انسان تحت جنسی به نام حیوان است و حیوان تحت جنسی به نام جسم نامی و جسم نامی تحت جسم و جسم تحت جوهر است. جوهر خودش دیگر تحت جنس بالاتر نیست.

حاصل اینکه جنس عالی بر اشیاء حمل می شود و حملش به عنوان ذاتی اشیاء است (زیرا جنس و فصل از ذاتی اشیاء اند) ولی چیزی به عنوان ذاتی بر جوهر حمل نمی شود به این معنا که ذاتی آن باشد زیرا ذاتی مرکب از جنس و فصل است و جنس همان چیزی است که آن شیء و اشیاء دیگر را شامل می شود که با فصلی از اشیاء دیگر جدا می شود این در حالی است که بالاتر از جوهر چیزی نیست که شامل آن و چیزهای دیگر شود در نتیجه جوهر (و همچنین سایر مقولات) جنس ندارند و وقتی چیزی جنس نداشت فصل هم ندارد. به این امور مقوله می گویند.

البته مخفی نماند که بر مقولاتی می توان چیزهایی را حمل کرد ولی هیچ یک از آنها ذاتی آن نیستند بلکه فقط عرضی آن می باشند.

علامه در فصل اول در مورد اولین تقسیمی بحث می کند که در مورد ماهیّت ارائه شده است که از آن تعریف، مقولات به دست می آید و آن اینکه

ماهیّت به طور کلی در تقسیم اولی به دو قسم تقسیم می شود. مراد از تقسیم اولی این است که هر یک از این اقسام می تواند تقسیماتی داشته باشد که به آن، تقسیمات ثانوی می گویند.

در تقسیم اولی، ماهیّت یا جوهر است و یا عرض. جوهر عبارت است از (ماهیة اذا وجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع مستغن عنها) یعنی جوهر، ماهیّتی است که وقتی در خارج موجود می شود، وجود پیدا می کند نه در موضوعی که آن موضوع بی نیاز باشد. به سبب قید (نه در موضوع بی نیاز) دو قسم جوهر به وجود می آید. مثلا اگر کسی بگوید که انسان روی صندلی سفید ننشسته است این کلام در دو صورت صادق است و دو مصداق صادق دارد: صورت اول این است که انسان اصلا روی صندلی ننشسته باشد و دوم اینکه انسانی نشسته باشد ولی روی صندلی غیر سفید نشسته باشد.

با این توضیح تعریف فوق جوهر صادق است بر دو چیز،

اول اینکه یا اصلا در موضوع وجود پیدا نمی کند و یا اینکه اگر موضوعی هست، آن موضوع بی نیاز نیست. بنا بر این جوهر گاه اصلا موضوع ندارد و این مانند مجردات است که جا و محل ندارند و در چیزی حلول نمی کنند.

قسم دوم، از جوهر، ماهیّتی است که وقتی موجود می شود در جا و مکانی موجود می شود ولی آن جا مستغنی نیست بلکه جا، به حالّ نیاز دارد. این مانند صورت، در تمام موجودات عالم ماده است. سابقا هم گفتیم که تمامی موجودات عالم از ماده و صورت ترکیب شده اند. صورت های آنها روی ماده می آید. ماده، از صورت بی نیاز نیست زیرا ماده قوه ی صرف است و به خودی خود نمی تواند موجود شود و باید حتما صورتی بر آن وارد شود تا بتواند موجود شود. بنا بر این ماده، مستغنی نیست بلکه نیازمند است.

نکته: علامه در تعریف جوهر می فرماید: إذا وجدت في الخارج وجدت لا في موضوع مستغن عنها في وجوده ایشان در این تعریف به جای (لا فی محل مستغن عنها) از عبارت (لا في موضوع مستغن عنها) این در حالی است که موضوع، اصطلاحا به محل مستغنی گفته می شود. بنا بر این قید (مستغن عنها) قید توضیحی برای موضوع می شود. بر خلاف محل که هم به موضوع گفته می شود و هم به غیر موضوع.

 

عرض عبارت است از چیزی که موجود می شود در محلی که از آن مستغنی است و به آن نیازی ندارد. مانند قرب و بعد مثلا من به میز نزدیکم و یا دورم. نزدیکی یک واقعیت است که جسم من به آن متصف است. نزدیکی بدون وجود جسم خارجی نمی تواند به تنهایی موجود باشد. بنا بر این نزدیکی به محل و موضوع احتیاج دارد. از طرفی موضوع، هیچ احتیاجی به این صفت ندارد به این معنا که چه بدن من به میز نزدیک باشد یا نباشد در هر حال خودش به تنهایی موجود است و در وجودش نیازی به این عرض ندارد.

کسی در اینکه عرض در خارج موجود است مخالفت نکرده است. ولی اخیرا بعضی پیدا شده اند که جوهر را منکر شده اند و گفته اند در خارج، جوهر وجود ندارد و در توضیح آن گفته اند: راه شناخت اشیاء حس و است و تجربه و این به جوهر دسترسی پیدا نمی کند. ما با حواس خودمان، فقط شکل و رنگ را می بینیم نه جوهر را که واقعیت اشیاء است. همچنین با گوش صدای آن را می شنویم و با دست نرمی و یا زبری آن را احساس ممی کنیم و یا ذائقه فقط طعم آن را می فهمد و همه ی اینها عرض اند.

علامه می فرماید: اگر کسی منکر جوهر شود من حیث لا یشعر، به جوهر ملتزم شده است. زیرا او عرض را قبول دارد و این در حالی است که عرض را قبول دارد بنا بر این چیزی مانند رنگ که عرض است روی چیزی نباشد بنا بر این خودش جوهر می شود، اگر هم روی چیزی باشد همان چیز، جوهر است.

 

بحث بعدی در تعداد اعراض است: مطابق قول مشهور که قول مشاء است نه عرض وجود دارد. (بعدا معنای آنها به شکل تفصیلی بیان می شود.)

این اعراض، جنس عالی هستند. ممکن است کسی بگوید: عرض، جنس است و این نه تا در تحت آن قرار دارند و جنس متوسط است.

علامه در جواب می گوید: مفهوم عرض، ماهیّت نیست تا بخواهد جنس باشد. عرض عبارت است از معقول ثانی یعنی چیزهایی که از صفات وجود است. همان طور که خود وجود، ماهیّت ندارد. در سابق هم گفتیم که هر چیزی که تصور می شود عبارت است از وجود و ماهیّت که وجود، هستی آن شیء است و ماهیّت نیز چیستی آن است. این وجود خود، صفاتی دارد و آن اینکه وجود گاه در موضوع است که به آن عرض می گویند. بنا بر این عرض بودن صفت وجود است و خود وجود هم ماهیّت نیست بنا بر این صفات آن هم ماهیّت نمی باشند.

کما اینکه در مورد خود کلمه ی ماهیّت (مانند جوهر و این نه عرض) هم ممکن است کسی بگوید که جنس عالی این ده مورد، ماهیّت است و این ده مورد، انواع آن به حساب می آیند.

علامه می فرماید: مفهوم ماهیّت هم چیستی شیء را نشان نمی دهد، مفهوم ماهیّتی، مفهومی است که ذهن اعتبار کرده است به عنوان اینکه اسمی برای چیزهایی باشد که چیستی را نشان می دهد. بنا بر این ماهیّت برای چیزی است خودش چیستی را نشان می دهد، ولی ماهیّت بودن، خودش دیگر چیستی اشیاء نیست. به عبارت دیگر، ماهیّت یعنی حیوان ناطق و یا حیوان صاهل، ولی مفهوم ماهیّت که اسم برای این است دیگر چیستی چیزی را نشان نمی دهد به همین جهت نمی گویند که انسان عبارت است از ماهیّت. (انسان حیوان ناطق است نه ماهیّت) بنا بر این انسان به حمل شایع ماهیّت است نه به حمل اولی. یعنی مفهوم ماهیّت چیستی چیزی را نشان نمی دهد بلکه مصداق خارجی آن مانند حیوان ناطق، چیستی را نشان می دهد.

 

به هر حال همان گونه که گفتیم، اعراض، طبق قول مشاء نه عدد است ولی بعضی قائل شده اند که اعراض سه تا بیشتر نیست در نتیجه با اضافه ی جوهر، چهار تا می شوند. این اعراض عبارتند از کم، کیف و هفت تای دیگر همه نسبت اند. یعنی نسبت جنس آنها است و خودشان جنس عالی نیستند. مثلا وضع، ایجاد می شود از هیئت حاصله از نسبت اجزاء شیء با هم. مثلا نشستن یک وضع است که اجزاء بدن یک نسبتی با هم دارند و سپس این مجموع با خارج نسبتی دارند که با هم وضع را تشکیل می دهند.

همیچن أین عبارت است از نسبت شیء به مکان. متی عبارت است از نسبت شیء به زمان یعنی زید در این قرن و در این سال و ماه و روز موجود است.

قول دیگری هم که منسوب به شیخ اشراق است این است که می گوید که علاوه بر آن چهار مورد، قسم دیگری هم هست به نام حرکت.

علامه می فرماید: اگر بخواهیم بحث کنیم که کدام قول صحیح است و کدام قول ناصحیح. این بحث ادامه دار خواهد شد در نتیجه ما بر اساس قول مشهور سخن می گوییم.

 

المرحلة السادسة في المقولات العشر وهي الأجناس العالية التي إليها تنتهي أنواع الماهيات وفيها أحد عشر فصلا (مرحله ی ششم در مورد مقولات عشره است. مقوله چیزی است که به عنوان ذاتی بر اشیاء حمل می شود و چیزی به عنوان ذاتی بر آنها حمل نمی شود این مقولات همان اجناس عالیه اند که تمامی انواع ماهیّات به یکی از اینها ختم می شود. مثلا انسان به جوهر ختم می شود زیرا انسان یک نوع حیوان است و حیوان نوعی از جسم نامی است و سرآخر به جوهر ختم می شود. در این مرحله یازده فصل وجود دارد.)

الفصل الأول تعريف الجوهر والعرض – عدد المقولات (فصل او در تعریف جوهر و عرض است و تعداد مقولات است.)

تنقسم الماهية – إنقساما أوليا – إلى جوهر وعرض، (ماهیّت به تقسیم اولی به جوهر و عرض تقسیم می شود. البته ماهیّت، تقسیماتی ثانوی دارد که ارتباطی به این بحث ندارد.) فإنها (زیرا ماهیت) إما أن تكون بحيث (إذا وجدت في الخارج وجدت لا في موضوع مستغن عنها في وجوده)، (زیرا ماهیّت یا این گونه است که اگر در خارج موجود شود، موجود می شود نه در موضوعی که آن موضوع از آن ماهیّت در وجودش بی نیاز باشد. یعنی هنگام موجود شدن در موضوع بی نیاز موجود نمی شود.) سواء وجدت لا في موضوع أصلا كالجواهر العقلية القائمة بنفسها، (خواه موجود شود ولی نه در موضوع یعنی اصلا موضوع ندارد مانند جوهر های عقلی که موجودات مجرده ای هستند که عقلند و هیچ رابطه ای به ماده ندارد و به خودشان قائم اند و موضوع ندارند.) أو وجدت في موضوع لا يستغني عنها في وجوده كالصور العنصرية المنطبعة في المادة المتقومة بها، (و خواه در موضوع موجود شوند، ولی این موضوع در وجودش از این ماهیّت بی نیاز نیست. مانند صور عنصریه که در ماده به وجود می آیند مانند صورت خاک، اکسیژن و موارد دیگر، البته قدماء این صور را منحصر در چهار چیز که آب و آتش و خاک و باد است می دانستند. به هر حال این عناصر در محلی موجود می شوند که به این صورت نیازمند است زیرا تا این صورت نباشد، ماده به تنهایی موجود نمی شود.) وإما أن تكون بحيث (إذا وجدت في الخارج وجدت في موضوع مستغن عنها) (یا ماهیّت به گونه ای است که اگر در خارج موجود شود، در موضوع بی نیاز موجود می شود) كماهية القرب والبعد بين الأجسام (مانند ماهیّت قرب و بعد در اجسام. این دو ماهیّت یک واقعیت است که در خارج موجود است ولی اینها بدون جسم، در خارج محقق نمی شوند. قرب و بعد از مقوله ی اضافه است.) وكالقيام والقعود والاستقبال والاستدبار من الانسان. (همچنین است در مورد قیام و قعود، که از مقوله ی وضع است و رو به چیزی بودن و یا پشت به چیزی بودن در مورد انسان) ووجود القسمين في الجملة ضروري، (وجود این دو قسم اجمالا ضروری است هرچند ممکن است کسی در بعضی از اقسامش خدشه کند مثلا کسی شاید جوهر مجرد را انکار کند و یا در مورد اعراض، بگوید که اضافه عرض نیست.) فمن أنكر وجود الجوهر لزمه جوهرية الأعراض، (بنا بر این کسی که وجود جوهر را منکر شده است او ناچار است که بگوید، اعراض جوهرند. زیرا او اعراض را قبول ندارد و می گوید که در جوهر، موجود نیست می گوییم: پس عرض باید روی پای خودش ایستاده باشد و این همان جوهر است.) فقال بوجوده من حيث لا يشعر. (پس او قائل به وجود جوهر شده است ولی خودش خبر ندارد.) والأعراض تسعة، هي المقولات والأجناس العالية، (اعراض نه قسمند و این نه تا مقوله اند و اجناس عالیه می باشند) ومفهوم العرض عرض عام لها، (مفهوم عرض خودش مقوله نیست بلکه عرض عام است برای اینها است) لا جنس فوقها، (نه اینکه جنس فوق برای آنها باشد به این معنا که آن نه تا نه نوع برای آن باشد. زیرا مفهوم عرض از صفات وجود است و وجود ماهیّت ندارد در نتیجه صفت آن هم ماهیّت ندارد. البته این اشکال ممکن است وارد شود که جوهر هم صفت وجود است پس چرا جوهر، جنس برای پنج نوع است؟ بنا بر این مقولات باید چهارده مورد شود کما اینکه بعضی به آن قائل اند.) كما أن المفهوم من الماهية عرض عام لجميع المقولات العشر، وليس بجنس لها. (همان طور که مفهوم ماهیّت یعنی آنی که از مفهوم ماهیّت، فهمیده می شود خودش عرض عام برای تمامی مقولات ده گانه است و جنس آنها نیست. زیرا مفهوم ماهیّت چیستی نیست بلکه اسمی برای ده مورد فوق است و چیستی مصداق ماهیّت است. بنا بر این نباید گفته شود که ماهیّت جنس است که در تحت آن ده نوع قرار دارد. به همین بیان، انسان مصداق نوع است نه ماهیّت نوع و هکذا.)

والمقولات التسع العرضية هي: الكم، (مقولات نه گانه ی عرضی عبارت از این مواردند. کم عبارت از مقدار شیء است یعنی این شیء دو تا است یا سه تا و یا اینکه یک متر است و یا یک متر مکعب و یا متر مربع و مانند آن، هکذا مقدار شیء یعنی این شیء یک سال عمر کرده است و هکذا خود زمان که یک مقدار است که گاه یک سال طول می کشد و گاه کمتر و بیشتر.) والكيف، (که عبارت است از چگونگی هایی که نه کم است و نه اعراض دیگر، مانند علم، که کیفی نفسانی است و یا طعم، بو، رنگ، اراده، شادی و غم) والأين، (هیئتی که حاصل می شود از نسبت شیء به مکان) ومتى، (نسبت شیء به زمان، البته خود زمان کم است ولی نسبت شیء به آن متی می شود. مثلا اینکه زید مال این قرن است) والوضع، (هیئتی که حاصل می شود از نسبت اجزاء شیء به هم و مجموع به خارج) والجدة، (هیئتی که حاصل می شود از احاطه ی محیط به محاط یعنی وقتی چیزی به چیزی احاطه پیدا می کند مثلا انگشتر محیط بر بخشی از انگشت می شود و یا چادر که انسان را احاطه می کند.) والإضافة، (عبارت است از نسبت مکرر یعنی زید برادر عمرو است و عمرو برادر زید به این نسبت دو طرفه اضافه می گویند.) وأن يفعل، (حالتی که در تأثیر تدریجی یک ماده بر ماده ی دیگر وجود دارد. مانند آتش که به تدریج آب را گرم می کند.) وأن ينفعل. (تأثر تدریجی مانند گرم شدن تدریجی آب بر اثر آتش) هذا ما عليه المشاؤون من عدد المقولات، (این همان است که مشائین در تعداد مقولات به آن اعتقاد دارند. همان است البته این اعراض را در یک شعر گنجاندند: به دورت بسی عاشق دلشکسته – سیه کرده جامعه به کنجی نشسته. دور یعنی در دوران تو که زمان و متی است، بسی، کم است، عاشق، اضافه است زیرا با معشوق سنجیده می شود، دلشکسته، انفعال است زیرا شاعر تصور کرده است که امری است تدریجی که در مادیات است که البته اشتباه است زیرا هم تدریجی نیست و هم دل، ماده ندارد بلکه نفس است، سیه، کیف است، سیاه کردن، فعل است و ان یفعل است، جامه هم جده می باشد. کنج، مکان است که این می باشد، نشستن هم وضع می باشد. جوهر هم عبارت است تو در عبارت دورت.) ومستندهم فيه الاستقراء. (مدرک این ده مورد استقراء است و دلیل عقلی ندارد.) وذهب بعضهم إلى أنها أربع، بجعل المقولات النسبية – وهي المقولات السبع الأخيرة – واحدة. (بعضی تعداد این مقولات را چهار مورد می دانند به این گونه که هفت مورد اخیر را تحت نسبت قرار می دهند. و نسبت را جنس عالی آنها قرار داده است.) وذهب شيخ الإشراق إلى أنها خمس، وزاد على هذه الأربعة الحركة. (شیخ اشراق قائل است که علاوه بر چهار مورد فوق یک مقوله ی دیگر هم هست که حرکت نام دارد. اقوال دیگری هم در این مورد وجود دارد.) والأبحاث في هذه المقولات وانقساماتها إلى الأنواع المندرجة تحتها طويلة الذيل جدا، (بحث در مورد این مقولات و تقسیمات مقولات به انواعی که در ذیل آنها مندرج است بسیار دامنه دار است) ونحن نلخص القول على ما هو المشهور من مذهب المشائين، مع إشارات إلى غيره. (ما سخن را بر اساس قول مشهور که قول مشائین است ملخص می کنیم و البته به غیر مذهب مشائین اشاره هایی نیز می کنیم.)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد