عصراسلام: انقلاب ایران و روی کار آمدن اسلامگراها در آن نه امری ناگهانی بود و نه صرفا مربوط و محدود به عوامل داخلی و تاریخ ایران میشد و بیشک انقلاب ایران جزوی از یک جنبش کلی بود که در خاورمیانه رخ دادهبود. اما این موج اسلامگرایی در نیمه دوم قرن بیست از کی و بابت چه شروع شد؟ موج اسلامگرایی در اواخر دهه شصت خورشیدی با اعدام سید قطب توسط جمال عبدالناصر و شکست حکومتهای عرب ناسیونال سوسیال در جنگ شش روزه آغاز شد.
«بیداری[اسلامی] پس از آن آغاز شد که مصر، سوریه و اردن در ۱۹۶۷ در جنگ با اسرائیل به سختی شکست خوردند در نتیجه راه برای ورشکستگی ناسیونالیسم سوسیالیسم عرب که از دهه ۱۹۵۰ به بعد به جریان حاکم روشنفکری در خاورمیانه تبدیل گشتهبود، باز شد. این شکست هنگامی به وقوع پیوست که یک سال از اعدام سید قطب میگذشت؛ نوشتههای او و شهادتش نیز نقش مهمی در شکوفایی جنبش اسلامی ایفا کرد»
(اسامه بن لادن/پیتر ال برگن/ص۴۳)
و با شکست مصر و سوریه در جنگ یوم کیپور این موج اسلامگرایی در سال ۱۹۷۳ به اوج خود رسید.
«در واقع سرتاسر سالهای درس و مدرسه اسامه، سالهای سازنده و تکوین شخصیت فرد، خاورمیانه مسلمان دستخوش بیداری اسلامی بود، که به آن سَلوی (مایه تسلی) میگفتند. ردپای شروع این سلوی را میتوان در سال ۱۹۷۶ و جنگ با اسرائیل جستجو کرد، زمانی که مصر، اردن و سوریه داغ شکست نظامی دلسرد کنندهای را بر پیشانی خود گذاشتند. به عبارتی زمانی که هزاران جوان عرب شروع به زیر سوال بردن رهبرانشان کردند؛ مسائل و مشکلات داخلی کشورهایشان و همینطور شکست و تلفاتشان در جنگ با اسرائیل. بیداری اسلامی زمانی که بسیاری از جوانان عرب شروع به مطالبه تغییرات کردند قوت و قدرت میگرفت.»
(بنلادن؛پدری که تروریست شد/جین ساسون/ص۵۵)
عموم سران مطرح اسلامگرا معاصر در گروههای مسلح از جمله القاعده نیز محصول تجربه همان شکست هستند. برخلاف تصور عمومی که جنگ افغانستان و شوروی را بانی ظهور آنها میدانند.
«در پی جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۷۳،که ظاهرا کمکهای نظامی آمریکا به اسرائیل شکلی پررنگتر پیدا کرده بود، اسامه در سالنهای اجتماعات، مساجد و کلاسهای درس جده، نطقهای سیاسی شدیداللحنی بر ضد آمریکا و یهودیان میشنید…اشاره مداوم اسامه (در سالهای شهرت او) به نبرد ۱۹۷۳ به عنوان نقطه عطف زندگی او و علت اصلی تفکرات ضدیهودی و ضدصهیونیستیاش موید این نکته است که سال ۱۹۷۳ تاثیر شدیدی بر ذهن او گذاشته بود.»
(بنلادنها/استیو کل/ص۲۹۶)
در کنار ماجرای قدس و شکست اعراب در جنگ با اسرائیل، غربستیزی و ناامیدی از تمدن غربی که در غرب آغاز شد سهم ویژه در ایجاد موج اسلامگرایی داشت و این جریان غربستیز نیز از دانشگاه و فضای روشنفکری غربی به خاورمیانه وارد شد! به طور کلی چنانچه در مقاله《ثبات سیاسی؛ تمنای محالی به قدمت تاریخ》گفتهام ثبات فکری و سیاسی نسلها در طول تاریخ یک ملت غیرممکن است و خاورمیانه نیز با وجود شهرتش به رکود فکری و سیاسی ازین قاعده مستثنی نیست. پس تغییر گرایش از ناسیونال سوسیال به اسلامگرایی و بالعکس، امری طبیعی است.
غرب و تفکرات غربی در آن برهه از تاریخ بابت فجایعی که دو جنگ جهانی و سپس جنگ سرد به بار آورد شدیدا مورد نقد و نکوهش در خود غرب بود. موجی از جریانهای دینگرا و نکوهنده غرب مدرن در خود غرب ظهور کردند. نمونه بارز آن در فلسفه، اتین ژیلسون و چارلز کاپلستون بودند که در فضای فلسفی ایران نامهای آشنایی هستند و نگاه عمومی به قرون وسطی را تغییر دادند. غرب به نوعی از مدرنیسم بابت جنایات ایدئولوژیهایی اعم از فاشیسم و نازیسم و کمونیسم و حمله اتمی آمریکای لیبرال در قرن بیستم از خود شرمسار بود. مطلب زیر علت این شرمساری بشر را به خوبی آشکار میکند
«اگرچه در ابتدا حزب نازی و نظامیان ژاپنی مبتکر جنگ تمام عیار بودند، اما جوامع دمکراتیک نیز هنگامی که در مقابل عمل انجام شده قرار میگرفتند، به این نتیجه گمراه کننده میرسیدند که هدف وسیله را توجیه میکند. کشتهشدن صدها هزار شهروند بیگناه در بمبارانهای هوایی شهر درسدن و در بمباران اتمی هیروشیما شواهد بیچون و چرای فساد اخلاقی است که تکنولوژی مرگبار بر وسعت و ابعاد آن میافزود»
(خارج از کنترل/برژینسکی/ص۲۴)
در ادامه نیز آماری وحشتناک از ابعاد جنایات غرب چه لیبرال چه کمونیسم و نازیسم طی پاکسازیهای سیاسی و جنگهای داخلی و جهانی ارائه میکند
«تلاش برای برپا کردن کمونیسم در قرن بیستم که به شکست انجامید، نزدیک به ۶۰ میلیون انسان را به کام مرگ کشاند و کمونیسم را پر هزینهترین شکست انسان در تمام تاریخ مبدل کرد… در یک جمعبندی، مجموع کشتارهای عامدانه در طول قرن بیستم بدون ذکر ارقام مربوط به جنگهای واقعی، بلکه با توجه به جنگ سرد ناشی از اختلافهای عقیدتی به رقمی بالاتر از ۸۰ میلیون نفر میرسد. بنابراین در طول قرن بیستم متجاوز از ۱۶۷ میلیون انسان_و حتی به احتمال خیلی زیاد بیش از ۱۷۵ میلیون نفر_اگاهانه و به دلایل سیاسی از صحنه روزگار محو شدند »
(خارج از کنترل/برژینسکی/ص۳۲)
نویسنده در ادامه نیز به خوبی ابعاد فرهنگی این فجایع را شرح میدهد
«از نظر فرهنگی، هم نازیسم و هم کمونیسم الگوی جدیدی از بربریت و حتی پستتر از آن بودند. در هر دو، انقلابهای توتالیتاریسم خسارات جبرانناپذیر و غیرقابل تصوری را به میراث فرهنگی بشری وارد آوردند. »
(همان/ص۳۳)
خلاصه آنکه بابت همین تجربیات تاسفبار قرن بیستمی، موج غرب ستیزی به نوعی از خود غرب و با بررسی آمارها و فجایع نیمه اول قرن بیست آغاز شد و همین بستری برای رشد اسلامگرایی در خاورمیانه گردید و این موج که از غرب آغاز شد شامل نقد سیاست تا فرهنگ و اقتصاد غرب و نادیدهگرفتن دستاوردهایش گردید. این را از مطالبی که غربیها در قبال نوسازی و مدرن سازی ایران توسط پهلویها مینوشتند میتوان به خوبی فهمید.
ریشهیابی موج اسلامگرایی و انقلاب ایران
«در سال ۱۹۷۷ که موزه هنرهای معاصر به کوشش شهبانو آغاز به کار کرد، یکی از منتقدین فرانسوی به نام آندره فرمیژه طی مقالهای در روزنامه لوموند(مورخ ۲۷ اکتبر ۱۹۷۷)هدف از تاسیس چنین موزهای را که جز اشاعه هنرهای معاصر غربی در ایران نبود به باد انتقاد گرفت و نوشت «… بهتر بود که به جای دنبالهروی از غربیها که از آینده فرهنگ خود نومید هستند و همه افتخاراتشان را در ارائه کارت پستالهای آثار گذشته خلاصه کردهاند بعضی کشورها به بهرهبرداری از میراث هنری خود افتادند و قبل از اقدام به تقلید از دیگران جستجو میکردند تا بینند خود برای ارائه آثار هنری چه در چنته دارند»
(سقوط شاه/فریدون هویدا/ص۱۰۶)
جنگ سرد و رقابت اتمی غرب و شرق یک فضای ترس همگانی نیز پدید آورد که منجر به رشد تفکرات آخرالزمانی گردید. جنگی که دو بار شدت گرفت. یکبار در زمان ریاست جمهوری جان اف کندی و خروشچف و بار دیگر در زمان ریگان و گرباچف. جهت درک فضای وحشت جهانی از رقابت هستهای میتوان وسعت اعتراضات به این رقابت را در خود آمریکا مثال زد.
«در ایالات متحده جنبش صلح به اندازه اروپا وسیع و ناهمگون بود. در کنار پتی دختر ریگان، هزاران تن از دانشجویان، زنان خانهدار، اساتید دانشگاه و پزشکان در یک جنبش شکوفای ضد هستهای جمع شدند، که در صحنه سیاسی ایالات متحده آمریکا نیروی بزرگی به حساب میآمدند. تا سال ۱۹۸۲،یازده میلیون رای دهنده در هشتاد ایالت و به طور خاص منطقه کلمبیا با آرا خود خواستار توقف فعالیتهای هستهای شدهبود. آرا ماخوذه حکایت از آن داشت که حتی اکثریت جمهوری خواهان دنبال توفق فعالیتها و عملیات هستهای هستند»
(جنگ ریگان/پیتر شوایتزر/ص۳۶۳)
نمونه بارز ترس و وحشت از آینده بشریت در میانه جنگ سرد و نگرانی از آغاز جنگ اتمی در قلم نویسندگان اسلامگرا هم مشهود است. گلایه شدید از اقدامات غربیها و ناامیدی از آینده بشر که به دست آنها افتاده است.
«شبح خطرناک مرگ و نابودی و کابوس جنگ جهانی دیگر، در همه جا سایه افکندهاست و تا کی میتوان میراث ارزشمند انسانیت را در قبضه قدرت انسانهای شهوت پرست غرب رها ساخت که همه چیز را فدای سود و سلطهگری و تامین شهوات خود میسازند»
(حرکت امام خمینی و تجدید حیات اسلام/راشد الغنوشی/ص۵۶)
این فضای مهیب از آینده بشریت خصوصا در میانه رقابت هستهای آمریکا و شوروی باعث ایجاد فضای مساعد برای تفکرات آخرالزمانی در سطح جهانی گردید. آثار هنری و فرهنگی زیادی با فضای آخرالزمانی و جنگ ویرانگر روزبهروز بیشتر تولید میشد و همین ترس از آینده بشری و رشد تفکرات آخرالزمانی به ایران نیز رسید و باعث تحریک و شور در میان معترضان سیاسی ایران شد. مسئلهای که متاسفانه توجه مورخان را به خود جلب نکرده.
«یک روز در بهار سال ۱۹۷۱ موقعی که در بازار یزد قدم میزدم متوجه پوستر کوچکی شدم که رویش نوشتهشدهبود «ظهور امام زمان نزدیک است» با دیدن آن زنگ خطر در گوشم صدا کرد. ولی میدانستم شاه چنان در عالم بیخبری غرق است که نه تنها هرگز اینگونه نشانههای هشداردهنده توجهی ندارد بلکه حتی سعی نمیکند مثل انور سادات قدم به مسجدی بگذارد و در کنار مسلمانان به ادای نماز مشغول شود»
(سقوط شاه/فریدون هویدا/ص۱۰۶)
شاید ایجاد بستر رشد افکار آخرالزمانی برای تحولات سیاسی را محققان زمانه ما جدی نگیرند اما تحولات بزرگ سیاسی تاریخ بشر دقیقا در زمان رشد آخرالزمانی رخ دادهاند و این تفکرات اکسیژن حیات جریانهای سیاسی دینی در کل طول تاریخ بودهاند. از جنگهای صلیبی تا شورش علیمحمد باب و قیام مهدی سودانی علیه بریتانیا همه و همه با سواستفاده از رشد چنین تفکراتی رخ دادهاند.
یک نکته را باید پیش از ادامه بحث متذکر شد و آن این است که اسلامگرایی بیشتر یک موج هویتی سیاسی است تا یک جنبشی در راستای تحکیم عقاید دینی. یعنی اسلامگرایی افراد دال بر اجرای واجبات دینی نیست و اساسا اسلام هویتی چندان کاری با قوانین شرع ندارد و افراد به اسلام به عنوان هویت و چیزی برای تعریف خود در برابر دیگری مینگرند و نباید تصور کرد کسانی که اسلامگرا نبودند و تحت تاثیر موج، اسلامگرا شدند واقعا در اجرای احکام و زیست اسلامی تلاشی داشتهاند. در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی اسلامگرایی به هویت خاورمیانه در برابر قدرتهای غرب و شرق تبدیل شدهبود. به متن زیر توجه کنید که مصداق بارزی از اسلام هویتی است که یک عضو دانمارکیالاصل القاعده آن را شرح داده.
《به گروهی ملحق شدم که پلیس محل اسمش را گذاشتهبود ریدرز…اکثر اعضای این گروه، مسلمانهای فلسطینی، ترکیهای و ایرانی بودند…کار خاصی برای انجام دادن نداشتیم و هر روز، کلی زمان در اختیارمان بود. بیشتر وقتمان به این میگذشت که هرچقدر توانستیم شراب ارزان بخوریم و با هر تعداد دختری که دستمان رسید، باشیم. رفقای مسلمانم خیلی پایبند دینشان نبودند. آنها هم مثل بقیهی ما مشروب میخوردند و در پارتیهای مختلط شرکت میکردند. در مقابل جو رو به گسترش ضد اسلام[در بحثها] از اسلام دفاع میکردند ولی به محدودیتهای سختگیرانهی اسلام پایبند نبودند.》
(جاسوس استورم/مورتن استورم/ص۴۲)
اکثر کشورهای خاورمیانه در این مقطع زمانی یعنی پس از دو جنگ اعراب و اسرائیل با موجی از اسلامگرایی روبهرو شدند. ایران هم یکی ازین کشورها بود. در این دوره کشورهای عراق، سوریه، عربستان و مصر به خوبی این موج را با برخوردهای جدی و سپس اصلاحات اسلامی[اجرای قوانین شریعت] کنترل کردند که بررسی همین حقایق زیادی را بازگو میکند. ابتدا عراق را باید بررسی کرد! این کشور بابت اکثریت شیعی خود و مجاورت با ایران انقلابی و عربستان وهابی و با وجود کردهای نیمه خودمختار بقایش همواره در خطر جدی بوده اما اقلیت سنی حاکم بر این کشور توانست این موج را تا روز آخر حکومت صدام کنترل و در اختیار خود درآورد.
«وقتی اواخر دهه هفتاد میلادی، سلفیهای عراق دست به کار شدند و تشکیلاتی راه انداختند و برای تبلیغهایشان به میان جامعه آمدند، صدام آنها را به خاطر ایجاد تشکیلات غیرقانونی به زندان انداخت. البته دهه هشتاد میلادی و در میانه جنگ با ایران شیعی آنها را آزاد کرد چون به بازسازی حمایت اقلیت سنیهای عراق، شامل همین سلفیها نیاز داشت… صدام با تاسیس دانشگاه مطالعات اسلامی در ۱۹۸۹ که به افتخار خودش آنرا صدام نامیدهبود، دنبال جذب شهروندان متدین بود… صدام سال ۱۹۹۳ کمپینی راه انداختهبود که آنرا کمپین ایمان نامیدهبود و در آن با بستن کلوبهای شبانه، ممنوع کردن شرب خمر در ملا عام و اعمال مجازاتهای سنگین ذکر شده در متون دینی مانند قطع ید سارق کوشید حمایت محافظهکاران متدین را جلب کند»
(کتاب رستاخیز داعش/ویلیام مک کنتس/ص۳۹۸)
اصلاحات اسلامی صدام به نوعی به حدی شدید شدهبود که تحلیلگران ریشه ظهور داعش را نیز در آن میدانند.
«شاید مبالغهآمیز نباشد اگر بگوییم که صدام حسین رئیس جمهور سابق عراق شخصا همان کسی است که پیشزمینه عقیدتی و لجستیک لازم برای پیدایش دولت اسلامی را فراهم ساخت… داستان از این قرار است که صدام حسین از همان هنگام که متوجه شد آمریکا قصد قطعی برای سرنگونی او دارد، یعنی از هنگام وضع منطقه ممنوعیت پرواز در شمال و جنوب عراق و همچنین حمایت همهجانبه از تشکیلات اپوزسیون عراق و بالاخره تحریم اقتصادی این کشور که منجر به خوار کردن مردم گردید، یکباره تصمیم گرفت که رو به خدا کند و به نظام سیاسی و حزبی کشور هویتی اسلامی ببخشد. او جهاد اسلامی را یک ابزار عقیدتی کارا برای مقابله با اشغال محتمل آمریکاییها میداست»
(کتاب تولد اهریمن/عبدالباری عطوان/بخش مقدمه/ص۲۳)
هرچند صدام همواره از موج انقلابی شیعه ایران به نفع خود برای تضمین وفاداری سنیها و عدم پیوستن به وهابیهای تحت کنترل عربستان بهره میبرد.
«او با ساختن شبح شیعه تلاش کرد تا وفاداری سنیها را که ممکن بود از طرق دیگر به دنبال سرنگونیاش باشند حفظ کند. در واقع صدام خود را پاسدار اقلیت سنی معرفی میکرد.»
(بازجویی از صدام/جان نیکسون/ص۱۲۱)
اما همواره صدام وهابیها را خطری برای بقا قدرتش میدانست. وی در زمانی که دستگیر شدهبود گوشهای ازین طرحها را بیان میکند.
«اما او(صدام) میدانست که بنیادگرایان اسلامی هرگز به وی اعتماد ندارند. به گفته صدام، نیروهای وهابی تلاش میکردند به درون رژیم نفوذ و قدرتش را تهدید کنند»
(همان)
یکی از مشهورترین چهرههای نظامی صدام که با وهابیها برای سرنگونی صدام تلاش کرد کامل ساجد بود. نابودی ارتش عراق ور جنگ اول خلیج فارس او را مایل به وهابیها و اقدام علیه صدام کرد که دست آخر هم اعدام شد.
«بعد از آنکه کویت از سوی عراق اشغال شد، کامل ساجد به این کشور فرستادهشده تا به اشغال آن کمک کند. او در این موقعیت شاهد نابودی ارتش عراق در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ بود. ارتش برای او نهادی بسیار عزیز بود و خفت و خواری آن سرآغاز سرخوردگیاش از رژیم شد» (همان/ص۱۲۲)
سوریه نیز داستانی مشابه عراق و حتی پر هزینهتر داشت. دولت روی کار آمده با کودتای حافظ اسد علوی در سوریه اکثرا سنی مستعد یک جنگ تمام عیار مذهبی و انقلابی بود. موج اسلامگرایی در این دوره به وسیله شاخه اخوانالمسلمین سوریه به آنجا رسید و کار به جنگ هم کشیده شد اما حافظ اسد با وجود پیروزی ظاهری نظامی سریعا برای خالی کردن مشت مخالف از بهانه، اصلاحات اسلامی را آغاز کرد.
«حافظ اسد با استفاده از مدل اسلام وراثتی امپراتوری عثمانی و همچنین گوشهچشمی به نظام مدیریت ناصر بر الازهر و محافل اخوانی صوفی، خیلی زود از گفتمان لائیک که یکی از اصول بعث بود فاصله میگیرد و با استفاده از هر موقعیت احترام خود را به زیرساختهای اسلام سنی به نمایش میگذارد و آزادیهایی را نیز برای این مؤسسهها فراهم میکند. از مهمترین موسسههای رسمی اسلام در سوریه میتوان به بنیاد اسلامی ابوالنور و همچنین موسسه معتبر العقائد و الادیان وابسته به دانشکده شریعت دمشق اشاره کرد.
(کتاب در دام داعش/پییرژان لوییزار/ص۸۵)
عربستان نیز در آن مقطع درگیر این موج اسلامی شدهبود. قیام جهیمیان و فتح مکانهای مقدس یا همان حرمین شریفین نمونه بارز و مشابه موارد قبل در عربستان است.
《در دهه ۱۹۸۰ این خانواده[سعودیها] مشتاق بود وجههی مذهبی خود را جلا دهد. بنابراین وقتی به دنبال انقلاب اسلامی ایران، بنیادگرایی اسلامی در منطقه گسترش یافتهبود، خاندان پادشاهی افراطیهای امروزی را(که همان جهادیهای تندرو بودند) رها کرد. این رژیم در جنگ جهادیها با شوروی در افغانستان از آنها پشتیبانی کرد و نوعی تعصب مذهبی خشک را به کشور تحمیل کرد…این در آغوش گرفتن تعصبات مذهبی افراطی زمانی شروع شد که در سال ۱۹۷۹ میلادی، یک واعظ بادیهنشین و چندصد نفر از پیروانش اعمال غیرقابل تصوری انجام دادند. آنها از سلاحهای گرم استفاده کردند تا کنترل مقدسترین مکان اسلام یعنی مسجدالحرام را به دست بگیرند…جهیمیان و دستههایش مصمم بودند تا به آنچه به زعم آنها بردباری بیش از حد آلسعود در برابر بدعتهای کافرانه بود پایان دهند. این بدعتها عبارت بودند از استخدام گویندههای زن برای خبر تلویزیون، راهاندازی سینماها و حتی تحمیل عقاید شیعیان که در ذهن افراطی آنها یک فرقهی مرتد از اسلام بودند که ارزش مسلمان نانیدهشدن را نداشتند》
(هزارتوی سعودی/کارن الیوت هاوس/ص۳۹)
عربستان نیز ابتدا این گروه را به شدت سرکوب کرد سپس اصلاحات اسلامی را آغاز کرد.
《خاندان سلطنتی خیلی زود همان آزادیهای مدنی را که جهیمیان آنها را نکوهش کردهبود محدود کرد. گویندگان زن از تلویزیون اخراج شدند، زنان ملزم به پوشیدن نقاب شدند و سینماها(به جز در آرامکو) تعطیل شدند. خلاصه آلسعود جهیمیان و سپاهیانش را به قتل رساند، اما سیاست نابردباری آنها در برابر آزادیها و اعتقادات دیگران را اتخاذ کرد و حتی اسلامگراهای افراطیتری را پرورش داد》
(هزارتوی سعودی/کارن الیوت هاوس/ص۴۰)
یک نمونه پیچیدهتر از موارد قبل کشور پادشاهی اردن است. موج اسلامگرایی تا دهه ۹۰ میلادی منجر به اقدام انقلابی و سرکوب جدی حکومت نشد! اخوان المسلمین به عنوان سدی در برابر نیروهای ضد-هاشمی از چپگرا تا ناصریستها عمل می کرد و روابط دوجانبه آن با رژیم اردن در طول سلطنت طولانی ملک حسین (۱۹۵۲ تا ۹۹) به طور چشمگیری گرم شد. اخوان المسلمین در طول حوادث سپتامبر سیاه سال ۱۹۷۰ هنگامی که چریک های فلسطینی ساکن اردوگاه داخل مرزهای اردن، تهدیدی برای بقای پادشاهی هاشمی محسوب می شد، از سلطنت حمایت می کرد. اگرچه بین سال های ۱۹۵۷ و ۱۹۹۲ فعالیت احزاب سیاسی ممنوع شد، اما اخوان المسلمین می توانست اعضای جدیدی جذب کند زیرا در ظاهر خیره فعالیت میکرد.
فاصله سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۸ پرفروغترین دوران فعالیت اخوان المسلمین اردن به شمار میرود و در این سالها توانستند ۱۱ کرسی از مجموع ۲۲ کرسی پارلمان اردن را از آن خود کند، علاوه بر این، سه دوره متوالی نیز ریاست پارلمان اردن از آن اعضای این جماعت بود.در سال ۱۹۹۱ نیز پنج وزیر از اخوان المسلمین وارد کابینه اردن شد و در سال ۱۹۹۳ نیز ۱۷ کرسی پارلمان اردن را از آن خود کرد.در سال ۱۹۹۲ جبهه عمل اسلامی اردن (شاخه اخوان المسلمین) تاسیس شد و باز هم این جماعت توانست اکثریت کرسی های پارلمان را از آن خود کند.
اما در همان دهه ۹۰ میلادی که اخوانالمسلمین در حال کسب موفقیت از راه دموکراتیک بود، جهان اسلام و همین طور اردن شاهد بازگشت جهادیهایی بود که در دهه قبل برای جنگ با شوروی به افغانستان و همزمان آغاز دوباره صلح اعراب و اسرائیل بود. این چریکهای ورزیده اسلامی به رهبری یک روحانی تندرو کاریزماتیک و اثرگذار به نام ابومحمد المقدسی و یک فرمانده رزمی همانند مقدسی کاریزماتیک که بعدها آوازهاش جهانی شد یعنی ابومصعب الزرقاوی به اردنی بازگشتند که ملک حسین با اسرائیل در حال مذاکره و صلح بود و بابت همین قصد براندازی وی و تشکیل یک حکومت اسلامی در اردن را داشتند که پیش از اقدام دستگیر و هر دو به زندان بدنام الجفر اردن منتقل شدند.
《المقدسی تشکیلات جهادی اردنی خودش را به نام بیتالامام پایهگذاری کرد و زرقاوی را هم به عضویت پذیرفت.[نخستین کار آنها خرید و حمل سلاحهای باقیمانده از عراق در کویت طی جنگ اول خلیج فارس به اردن بود تا علیه دولت اقدام کنند].》
(داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت/مایکل ویس، حسن حسن/فصل اول)
هدف اصلی آنها تخریب مکانهای غیر اسلامی خصوصا سینماها و مشروبفروشیها بود.
(پرچمهای سیاه/جابی واریک/فصل اول/ص۴۸نسخه الکترونیکی طاقچه)
ملک حسین نیز در همان دوران بارها سعی کرد بابت صلح با اسرائیل دل اسلامگراها را بدست بیاورد و بارها به آنها پیشنهاد سهیم شدن در قدرت را داد. این برای دهه نود بود و در دهه ۶۰ و ۷۰ هم بارها با حمایت و کمک اسلامگرایی و اخوانیها جهت مقابله با مارکسیستها و ناسیونال سوسیالهای عرب بهره برد.
(همان/ص۱۰۲)
ملک عبدالله نیز رویه پدرش را در این راه ادامه داد و سعی داشت با آزاد گذاشتن، احترام و آزادی زندانیان اسلامگرا و اخوانی حمایت آنان را بدست بیاورد.
(همان/ص۱۰۳)
مشاوران این شاه تازهکار نیز بارها بر روند و سرعت اصلاحات به وی هشدار دادند و میدانستند سرعت بالای اصلاحات و عقبنشینی در برابر اسلامگرایان چه نتیجهای دارد.
(همان/ص۱۰۴)
ترکیه هم دقیقا مشابه سایر کشورهای مسلمان درین دوره با این موج در کنار هرج و مرج سیاسی مواجه شد. کَنعان اِورَن تیمسار ارتش ترکیه و مسئول کودتای نظامی ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰ ترکیه بود. پس از این کودتا فعالیت تمامی احزاب سیاسی ممنوع اعلام شد و چپگرایان ترکیه به شدت تحت فشار قرار گرفتند. پس از کودتا، مجلس منحل شد. وی ابتدا تحت عنوان فرمانده ارتش به قدرت رسید و سپس رئیس شورای امنیت ملی شد کَنعان اِورَن تا ۹ نوامبر ۱۹۸۹ در این سمت باقیماند. اقدامات وی در عصر موج اسلامگرایی نیز همانند سایر مقامات عرب منطقه بودهاست.
ترکیه در اواخر دهه هفتاد میلادی به طور رسمی درگیر هرج و مرج سیاسی بیپایان بود. چپها و ملیها دائم درگیر بودند و خیابانها رسما عرصه نبرد آنان بود. تجزیهطلبان کرد را هم باید به این افزود. در این میان و در کنار موج اسلامگرایی و انقلاب ایران، اسلامگراها به رهبری نجمالدین اربکان و حزب سلامت ملی نیز قدرت و فرصت ظهور یافتند و تجمع قونیه آنها خبر از ظهور یک قدرت اسلامی در ترکیه را میداد. کنعان اورن پس از یک سرکوب اساسی همه گروهها چه ملی چه چپ و چه اسلامی دست به یکسری اصلاحات اسلامی زد!
《ژنرالها در ترکیه به فکر تجدیدنظر در کمالیسم و اسلامیزه کردن آن افتادند. در واقع جذابیت کمالیسم به عنوان ایدئولوژی حاکم بر جمهوری از دهه ۱۹۵۰ به بعد به طرز چشمگیری دچار فرسایش شدهبود. بنابراین گونه محلی این سیاست حامی اسلامگرایی به زودی بر برنامههای درسی، سخنرانیهای عمومی کنعان اورن و ایدئولوژی رسمی جمهوری ترکیه مسلط شد. نسل بعدی دانشآموزان مدارس دولتی تحت تاثیر این ایدئولوژی شکل گرفتند و زمینه نقشآفرینی برجستهتر اسلام در فضای عمومی فراهم شد…در طول سه سال نخست پس از کودتا، هزاران مسجد ساخته شد تا ایده یک ترکیه مسلمان از نظر اقتصادی نئولیبرال و از نظر اجتماعی محافظهکار تحقق یابد، بودجه اداره امور مذهبی یا همان دیانت نیز بیش از ۵۰ درصد افزایش یافت.
در نتیجه این اقدام، دیامت به بزرگترین کارگزاریها در بخش خدمات دولتی و بازیگری مهم در عرصه عمومی تبدیل شد. دیانت به صندوق بازنشستگی نیروهای مسلح در دهه ۱۹۶۰ شبیه شدهبود و به همراه شمار زیاد سازمانهای زیرمجموعهاش، انگیزهای قوی برای افراد مذهبی که تعدادشان در حال افزایش بود در حمایت از وضع موجود جدید ایجاد کرد. ژنرالها، نقش برجستهتر مذهب را در دانشگاهها با تاسیس ۲۳ دانشکده الهیات و معارف اسلامی تضمین کردند.》
(دیروز و امروز یک ملت/کرم اکتم/ص۱۱۲و۱۱۳)
شاید موفقترین کشور غیرپادشاهی در مدیریت موج اسلامگرایی، ترکیه و شخص اورن بود. وی با وجود سرکوب شدید و ایجاد یک حکومت نظامی با ایجاد آرامش در کشور ترکیه و مهار بحران اقتصادی و سیاسی قدرت را به غیرنظامیان داد و خودش از صحنه سیاسی کنار رفت.
پاکستان ذاتا یک کشور اسلامی است نه از آن بابت که اسلام را نجاتبخش مشکلاتش تشخیص دهد بلکه هویت و استقلالش بابت اسلام است و الا جزوی از خاک هند بود. اما دلیل بر آن نمیشود که موج اسلامی به آن نرسد. در همان زمان که موج اسلامی در ایران به سمت انقلاب پیش میرفت شخصی مشابه کنعان اورن ژنرال ترکیهای در پاکستان به نام ژنرال ضیاالحق ظهور کرد که علیه نخستوزیر وقت پاکستان ذوالفقار علی بوتو کودتا کرد. با روی کار آمدن ضیا الحق احزاب سیاسی غیر مذهبی شدیدا سرکوب شدند و به احزاب مذهبی افراطی بویژه دیوبندی و وهابی فرصت رشد و گسترش داده شد. ذوالفقار علی بوتو که شدیدا مخالف نظام سرمایه داری غرب و موافق نظام سوسیالیزم اسلامی بود شدیدا خواهان همبستگی جهان سوم بویژه جهان اسلام علیه استعمار غرب بود و از سوی غرب بویژه امریکا اصلا مورد پذیرش قرار نگرفتهبود هم توسط وی اعدام شد!
《به دنبال حلقآویز شدن بوتو به دست ضیاالحق، رئیسجمهور جدید پاکستان، احزاب اسلامگرا رهبری یافتند که آرمانهای اعتقادیاش برای پاکستان بسیار همسو با تفکر خود آنها و تفکر احزاب مشابه در پاکستان، مثل جماعت اسلامی بود. ضیاالحق آشکارا خواستار آن بود که در کابل حکومتی بر سر کار آرد که زیر کنترل پاکستان باشد. استراتژی پشت سر این هدف از نظر دفاعی برای پاکستان بسیار اهمیت داشت: ایجاد یک قدرت استراتژیک در برابر هند از طریق تشکیل یک بلوک اسلامگرا که از پاکستان تا آسیای مرکزی گستره باشد…در جستجوی همپیمانانی در میان افغانها بود که مبنایی اعتقادی برای مقاومتشان در برابر اتحاد شوروی داشتند و اسلامگرایان نامزدهای مناسبی برای این کار به نظر میرسیدند》
(طالبان/پیتر مارسدن/ص۵۳)
اما مهمتر از همه اینها زادگاه اسلامگرایی قرن ۲۰م بود یعنی مصر. انور سادات در اواخر عمرش به دلایل مختلف به ویژه در ارتباط با امضای پیمان صلح با اسرائیل، در تیررس انتقادات فراوان محافل داخلی و نیز کشورهای عربی قرار گرفت در نتیجه برخورد بین مخالفان و دولت موجب به وجود آمدن فضایی از ناآرامی و خشونت در کشور شد و در سپتامبر ۱۹۸۱، سادات سرکوب گروههای مختلف سیاسی را در پیش گرفت تا کنترل اوضاع را به دست بگیرد.
وی دستور دستگیری گروههای کمونیست، ناصریست (ملی گراهای عرب)، فمینیست، اسلامگراها و همچنین گروههایی از دانشجویان فعال سیاسی را صادر کرد.
در زمان حسنی مبارک نیز سرکوب گسترده گروههای اسلامگرا به بهانه ترور انور سادات بسیاری از سران و اعضای گروه های اسلامی را راهی دادگاه ها کرد که بسیاری از آنها به جوخه اعدام سپرده و بسیاری نیز راهی زندان ها شدند. آنها که بیرون از زندان مانده بودند بلافاصله بعد از اشغال نظامی افغانستان از سوی اتحاد جماهیر شوروی، راهی افغانستان شدند تا در جهاد تازه شرکت کنند و آنها که در زندان بودند نیز عموما از عقاید خود عقبنشینی کردند و حتی ترور سادات را نکوهش کردند.
بعد از سید قطب بیشک یکی از مهمترین چهرههای اسلامگرایی جهان اسلام بیشک ایمن الظواهری است. کسی که بعد از بن لادن رهبری القاعده را نیز برعهده دارد. افکار، روند کار و شکستش در کنار مقابله حسنی مبارک با این جریان در دهه ۸۰ و ۹۰م هم بسیار حائز اهمیت است.
《الظواهری ۱۵ ساله بود که سید قطب به چوبهی دار آویختهشد، چرا که او در تلاش برای شکل دادن به شبکههای زیرزمینی برای برانداختن دولت و ایجاد یک حکومت اسلامی بود. آنچه الظواهری و ناصر با آن موافق بودند باور هر دوی آنها به ساخت مصر یکپارچه به عنوان رهبر فکری جهان اسلام بود. برای ناصر البته این ایدهی رهاشدن از فشارهای جنگ سرد و بردن کشورهای عربی به دورهی مدرن در دورهی خودش بود. برای الظواهری البته این به معنای یافتن سرنوشت واقعی مصر تنها از طریق اسلام بود، یعنی تلاش برای احیای خلافت اسلامی ، حکومت روحانیون مسلمان، کسانی که عملا از قرن سیزده میلادی به بعد قدرت واقعی را در اختیار نداشتند. الظواهری اعتقاد داشت که مصر میتواند به یک نقطهی قابل اتکا برای سایر کشورهای عربی تبدیل شود…او همچنین به وسیلهی رهبر جدید ایران آیتالله روحالله خمینی تهییج شد و به حمایت از انقلاب ایران با انتشار برگهها و کاستهایی که اعتقاد داشت همهی گروههای اسلامی در مصر بایستی انقلاب ایران را مورد پیروی قرار دهند، پرداخت.
ماموریت او برای متحد کردن تمام گروهها به نام اسلام برای سرنگونی دولت آسان نبود تا اینکه موافقتنامهی صلح سادات با اسرائیل گروههای مخالف و پراکندهی اسلامی متحد کرد. قوانین جدیدی وجود داشت که توسط همسر سادات حمایت میشد از جمله حمایت از حق زنان برای طلاق که در قرآن اجازه داده نشدهبود. آخرین سخنرانی سادات قبل از ترور شدنش، تمسخر زنان مسلمان، آنهایی که پوشش اسلامی بر تن داشتند و ممنوعیت نقابزدن در دانشگاه بود. تندروها با مرتدخواندن سادات به او پاسخ دادند که در قوانین اسلام به معنای دعوت آشکار به ترور بود》
(مسیر منتهی به میدان التحریر/لیوید سی گاردنر/ص۲۱۷و۲۱۸)
پیداست اسلامگرایی چنانکه گفتهشد یک جریان عظمتطلب بود هرچند با تفکراتی که خواهان تغییرات رادیکال و ستیزهای وسیع با جهان مدرن بود. اما در کل همانند سایر کشورهای مسلمان که اسلامگراها در دهه ۸۰م نتوانستند مانند ایران انقلاب به راه بیندازند و در دهه ۹۰ مجددا بعد از پایان جهاد با شوروی در افغانستان به میهن خود بازگشتند و این بار به دنبال تکرار همان اقدامات در اینجا بودند مصر همانند اردن در این دهه نیز درگیر مبارزات اسلامگراها شد که دست آخر نیز شکست خوردند.
《در سال ۱۹۹۳ الظواهری به رهبری جنبش جهاد مصر رسید و شروع به راهاندازی حملاتی خونین کرد…مبارک در پاسخ به موج ترورها، با توجه به قوانین فوقالقاعدهای که در واکنش به ترور انور سادات رواج یافتهبود، بازداشتها، محاکمههای غیرعلنی، استفادهی گسترده از شکنجه، به مسیری رفت که همهی این موارد دست به دست هم داد تا اقتصاد مصر به سوی وضعیتی ناامید کنندهای کشید و سبب افراطیگری گردید. قوانین او ارتباط نزدیکی با وفاداری نظامی داشت و بیش از اینکه بر مبنای تسلیحاتی که او از غرب و ایالات متحده خریده بود، به دست آمدهباشد بر مبنای یک سلسله مراتب قدرت اقتصادی بود و در نتیجهی نفوذ آنها در اقتصاد مصر به وجود آمدهبود. افسران بازنشسته در این سیستم در اقتصاد مصر وارد شدهبودند و صنایع مصر حتی صنایع کشاورزی و از همه مهمتر تولید روغن زیتون را در انحصار داشتند. اگرچه ممکن بود تجار نیز در کابینهی حسنی مبارک حضور داشتهباشند اما قدرت با نظامیان بود.》
(همان/ص۲۱۸و۲۱۹)
با توجه به جملات پایانی متن بالا ذکر یک نکته در این بین لازم است. عموم کشورهای خاورمیانه درگیر با اسلامگرایی، حکامشان از یک شگرد دیگر در کنار سرکوب و خفقان جهت مقابله با اسلامگراها استفاده میکردند و آن کنترل قدرت اقتصادی بود. عموم منابع عظیم مالی و اقتصادی در کنترل و مالکیت بستگان و وفاداران به حاکم بود تا هم این افراد از بین مردم نیروهای وفادار جذب کنند و یا با تهدید مالی افراد را از فعالیت سیاسی و اعتراض دور کنند و هم پول کافی از داخل لااقل به مخالفان نرسد. سوریه به طور مثال اقتصادش در کنترل اقلیت علوی است. به طوری که البته همین باعث خروش خشم اعراب در بهار عربی شد.
《در سال ۲۰۱۰ نبراس کاظمی تحقیقی به نام [سوریه از نگاه جهادگرا:یک دشمن تمامعیار] منتشر کرد که حقیقتهای بسیاری در آن آشکار شدهبود…کاظمی با یک پزشک دمشقی ملاقات کرد که پدرش یک مقام بلندپایهی نظامی در نیروی زمینی سوریه بود و دوست شخصی حافظ اسد محسوب میشد. این پزشک از جمله کسانی بود که از حکومت اسد سود میبرد و کاظمی مینویسد: او نمونهای از افراد طبقهی متوسط به بالای علوی بوده که قاعدتا باید نسبت به جایگاه خود در جامعه سوریه مطمئن باشد. اما نیست. او هنگام رانندگی در ولووی آخرین مدلش یک اسلحهی خودکار را روی صندلی کناری قرار میدهد او میگوید: میدانید سنیها میگویند پدر حسن ملعون است[منظور امام اول شیعیان است]آنها از ما متنفرند. اینها چنین کسانی هستند…اگر پایش بیفتد ما را قتلعام میکنند》
(داعش،گزارشی از درون ارتش وحشت/مایکل ویس،حسن حسن/ص۱۶۸)
در عربستان اقتصاد در کنترل خاندان پادشاهی و شاهزادگان و معتمدان به آنها است.
《رژیم او مالکیت زمینها و قلمروهای قبایل سنتی را در دست گرفت و آنها را به داراییهای دولتی تبدیل کرد که بعد دوباره این اموال بین تقریبا همان روسای قبایل توزیع شد. اما دولت این حق را برای خود محفوظ میدانست که اگر یک قبیله نافرمانی کرد، مالکیت زمینهایش را از آن خود کند》
(هزارتوی سعودی/ص۱۰۴)
و همین باعث محرومیت و خشم عمومی در عربستان است.
《حدود هفتاد درصد سعودیها از داشتن خانه محروماند، چرا که قیمت زمین بسیار بالاست چون پادشاهان گذشته بیشتر زمینهای کشور را در اختیار شاهزادگان یا تجار قدرتمند مطیع قرار دادهاند》
(هزارتوی سعودی/الیوت هاوس/۱۵۹)
در همه این کشورها یعنی عراق، سوریه، اردن، مصر،ترکیه،پاکستان و عربستان فساد سیاسی و اقتصادی، فضای بسته و سرکوب بیداد میکرد و عموما به درآمدهای نفتی متکی بودند و خبری از نهادهای دموکراتیک در آنها نبود. فقر و توسعهنیافتگی هم در مناطق وسیعی از کشورشان جریان داشت و اپوزسیون اسلامی هم از انسجام کافی و رهبران نسبتا کاریزماتیک برخوردار بودند و علمایی داشتند که از جنبش آنها حمایت کنند. اما هیچکدام ازین جنبشها منجر به براندازی و انقلاب حتی تا زمان بهار عربی نشد! حکام سیاسی یا چهرههای نظامی ابتدا این گروهها و تظاهرات خیابانی را به شدت سرکوب کرده سپس به اصلاحات اسلامی میپرداختند. چیزی که در ایران به طور عکس اتفاق افتاد. شاید خواننده تصور کند اسلامگرایی پیش از این دوره هم با قدرت در صحنه سیاسی خاورمیانه و ایران حضور داشته اما شواهد چیز دیگری میگوید. آیت الله خمینی رهبر انقلابی اسلامگراهای ایران در اوایل دهه چهل به شدت از افول اسلامگرایی میان مردم گله داشت! همواره گمان میکرد مردم دین را از یاد برده و جوانان دین زده شدهاند. یک خاطره تلخ از دوره رضا شاه(اوج افول اسلامگرایی در ایران) را همواره حتی بعد از کسب قدرت مطرح میکند.
«مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی نقل کرد:که من در اراک بودم و از آنجا میخواستم بیایم قم. رفتم اتومبیل بگیرم؛ شوفر گفت که ما دو طایفه را بنا گذاشتیم که سوار اتومبیل نکنیم:یکی فواحش یکی معممین! این در زمان آن خبیث اول(رضا شاه) بود که با روحانیون اینطور کرد. تبلیغاتش اینطور و اعمالش اینطور کرد»
(صحیفه امام/جلد۷/ص۷۵) به تاریخ ۱۳۵۸/۲/۱
موج اسلامگرایی وقتی در دهه پنجاه خورشیدی به ایران رسید هیچکس انتظار آن را نداشت. از شاه و دربار و ساواک تا شخص آیت الله خمینی!! برای آن که متوجه شویم آیتالله خمینی انتظار آن را نداشت میتوان از حرفهایش درباره جوانان و خصوصا دانشجویان این را فهمید که تا یک زمانی موج علیه اسلامگرایی بود خصوصا در میان دانشجویان.
«همین سه چهار روز پیش از این یک کاغذی از یکی از دانشجویان آمریکا برای من آمد که این یکی از جوانهایی است که من نمیشناسمش لکن ظاهر کلامش این بود که متدین است و متاسف است بر اوضاع. نوشتهاست که معالاسف اینجا، محصلین اینجا، دانشجویان اینجا میگویند که ما هر چه بدبختی داریم از اسلام است. ای دانشجوهای بیچاره! اسلامی که به شما معرفی از رادیو بشود که اسلام نیست؛ اسلامی که از روزنامهها شما خواندید که اسلام نیست.» (صحیفه امام/ جلد ۱ /ص۳۸۰ و ۳۷۹)
به تاریخ ۱۳۴۳/۶/۱۸ مسجد اعظم قم
بابت همین بیاقبالی عمومی به اسلامگرایی پیش از اواخر دهه چهل خورشیدی، خمینی هم در آغاز فعالیت سیاسیاش در تلاش جهت کسب قدرت سیاسی و تاسیس دولت اسلامی نبود و علنا نیز این را عنوان میکرد!
«این که میگویند حکومت باید به دست فقیه باشد نه آنست که فقیه باید شاه و وزیر و سرلشکر و سپاهی و سپور باشد بلکه فقیه باید نظارت در قوهی تقنینیه و در قوهی مجریه مملکت اسلامی داشتهباشد زیرا قانونی را که عقل و دانش میپذیرد و حق میداند غیر از قانون خدایی نیست و دیگر قانونها را روشن کردیم که از حکم بیرونست»
(کشف اسرار/آیتالله خمینی/ص۲۳۲و۲۳۳)
دقیقا عکس مطلب بالا را در اواخر دهه ۴۰ در کتاب ولایت فقیه نوشته. دقیقا کمی بعد از مرگ سید قطب و بازگشت اسلامگرایی.
«خداوند حکومت و فرماندهی را به آن حضرت(پیامبر) واگذار کردهاست و حضرت هم بنا بر مصالح به تدارک و بسیج سپاه میپردازد؛ والی و حاکم و قاضی تعیین میکند٬ یا بر کنار میسازد. فقها در اجرای قوانین و فرماندهی سپاه و ادارهی جامعه و دفاع از کشور و دادرسی و قضاوت مورد اعتماد پیامبرانند بنابراین الفقهاء أمناء الرسل یعنی کلیهی اموری که به عهدهی پیغمبران است٬ فقهای عادل موظف و مامور انجام آن اند»
(کتاب ولایت فقیه/ ص ۷۱ و ۷۲)
با توجه به آنچه تا اینجای کار گفتهشد چرا در ایران انقلاب رخ داد و اسلامگراها قدرت را به راحتی کسب کردند؟ به روند اتفاقاتی که منجر به اعتراضات زمستان ۵۶ و آغاز انقلاب شد میبایست توجه داشت. دقیقا عکس اتفاقاتی که در قبل و در سایر کشورهای مسلمان گفتهشد رخ داد.
《همزمان با مبارزات انتخاباتی کارتر برای ریاست جمهوری امریکا، و توجه فراوانی که نسبت به مساله حقوق بشر نشان دادهشد، مخالفان رژیم ایران نیز به تقلید از ناراضیان شوروی احساس دلگرمی بیشتری کردند و درصدد ایجاد تشکیلاتی برای خود برآمدند. کریم سنجابی جبهه ملی را که حزب ماترک مصدق محسوب میشد و سالها به خاطر خفقان شدید متروک ماندهبود احیا کرد. مهدی بازرگان و عبدالکریم لاهیجی با همکاری یکدیگر کمیته دفاع از آزادی و حقوق بشر را تشکیل دادند و به دنبال این نوع اقدامات نیز جزوات و رسالات گوناگون سیاسی به صورت گستردهای بین مردم پخش شد. در ماه مه ۱۹۷۷[اردیبهشت ۱۳۵۶] بیش از ۵۰ نفر از حقوقدانان اعلامیهای را امضا کردند که در آن نسبت به دخالتهای دولت در امور قضایی اعتراض شدهبود. در ماه ژوئن[خرداد] حدود ۴۰ تن از نویسندگان طی انتشار بیانیهای خواستار آزادی بیان و لغو سانسور در کشور شدند و در ماه ژوئیه[تیر] نیز چند تن از روشنفکران[کریم سنجابی، شاهپور بختیار، داریوش فروهر] نامهای سرگشاده به شاه نوشتند و از او خواستند تا هر چه زودتر به خودکامگی پایان دهد. انواع و اقسام اعلامیهها و جزوات و نامهها به صورت مخفی و محرمانه بین مردم پخش میشد و این رکیه علیرغم غیرعلنی بودنش، آشکارا نشان میداد که نقطه عطفی در زندگی سیاسی کشور به وجود آمدهاست. زیرا تا آنزمان همه اعتراضات و مخالفتها معمولا در خارج کشور صورت میگرفت و در داخل ایران تنها جلوه بارز ضدیت با رژیم را میشد صرفا در قالب حملات گاه به گاه گروههای چریکی مشاهده کرد.
همزمان با این اقدامات شاه بر اثر فشار امریکا ناچار به اعلام رسمی برنامه فضای باز سیاسی شد و متعاقب آن نیز اجازه داد تا حدودی از دولت او در مطبوعات و درون حوزههای حزب منحصر به فرد کشور(رستاخیز) انتقادهایی به عمل آید. شاه همچنین به چند تن از نمایندگان مجلس که همگی عضو حزب رستاخیز بودند رخصت داد تا با بعضی از لوایح دولت نخالفت کنند و رای منفی بدهند. ساواک هم در این میان، گرچه بر کلیه مسائل و حرکتها نظارت دقیق داشت، ولی ترجیح میداد در مورد نویسندگان و توزیعکنندگان جزوات و نامههای محرمانه به هیچ وجه مزاحمتی فراهم نکند و وضعیت سانسور را نیز که قبل از آن به اوج خود رسیدهبود به مرور کاهش دهد》
(سقوط شاه/فریدون هویدا/ص۱۴)
پس با این توضیحات میتوان فهمید با روی کار آمدن کارتر فشار زیادی به شاه برای گشایش فضای باز سیاسی آوردهشد و اپوزسیون فرصتی تازه برای تجدید قوا و یارکشی داخلی و بینالمللی به دست آورد و توانست خیابانها و میادین شهرهای ایران را به تسخیر خود درآورد و با افشای فسادهای بابت انفجار بهای نفت در همان دهه بابت محیا شدن آزادی مطبوعات آتش خشم عمومی شعلهور شد. پیش از این اصلاحات نیز بابت بحرانهای اقتصادی که عموم کشورهای نفتی بابت تغییرات بها نفت و سیاستهای رفاهی به آن دچار شدهبودند ایران نیز با کسری شدید بودجه مواجه شد و برخی بودجههای استراتژیک امنیتی درین دوره تعدیل شد.
《برخی از ایرانیان به سیاق آموزگار، نخستین تظاهرات زمینهساز انقلاب را چیزی جز دسیسههای دستههای رقیب قدرت در درون رژیم نمیدانستند. برخی دیگر خود آموزگار را مقصر و عامل اصلی این نابسامانیها میدانستند. میگفتند بیجهت و بدون در نظر گرفتن پیامدهای قضیه، مستمری روحانیون را که از بودچهی محرمانهی نخستوزیری پرداخت میشد قطع کرد و همین مسئله به انقلاب دامن زد》
(معمای هویدا/عباس میلانی/ص۳۸۰)
رئیس سازمان سیا در همان دوران نیز به این مسئله کاملا واقف بود! هرچند در کتابش سعی دارد سیا را در آن بی تقصیر و ناآگاه جلوه دهد!
《البته ما اطلاع داشتیم که در ایران، ملاها به خاطر تکیه شاه بر جدایی آموزش و پرورش از مذهب، مجاز دانستن اقدامات مغایر مذهب و قطع کمک هزینهای که از دولت دریافت میداشتند نسبت به شاه خشمگین هستند》
(پنهانکاری و دموکراسی/استانسفیلد ترنر/ص۱۸۱)
این مسئله چیز پنهانی نبود و برادر امیرعباس هویدا نیز به آن واقف و در همان اوایل انقلاب در کتابش درباره انقلاب ایران به آن اشاره داشته.
《آموزگار ضمن اجرای برنامههای خشن خود، بودجهای را که به دستور برادرم صرف پیشرفت امور مذهبی میشد_ و سالانه سر به ۱۱ میلیون دلار میزد_نیز قطع کرد. این مبلغ که از بودجه محرمانه نخستوزیری تامین میشد، به تامین مخارج نگاهداری مساجد سراسر کشور و مدارس مذهبی و هزینههای متفرقه در این باب اختصاص داشت و برادرم(امیرعباس هویدا) از طریق آن ضمنا میکوشید تا خسارات وارده به روحانیون پس از اجرای اصلاحات ارضی را _که سبب شدهبود اداره امور بعضی زمینها از دستشان خارج شود_جبران کند》
(کتاب سقوط شاه/فریدون هویدا/ص۸۳)
بابت انفجار بهای نفت در همین دوره و رشد فساد از یکسو و واریز کردن نفت در اقتصاد مصرفی از سوی دیگر بحران عظیم اقتصادی پیش از این به وجود آمدهبود و این گشایش فضای سیاسی در این شرایط صرفا منجر به طغیان مردمی میشد آن هم در اوجگیری موج اسلامگرایی! در همه موارد مشابه حکومت ابتدا آرامش را به کشور برمیگرداند سپس اصلاحات اسلامی را آغاز میکرد اما در ایران عکس این بود. روز به روز گشایش سیاسی بیشتر و اصلاحات اسلامی هم همراه آن شدیدتر میشد.
«یکی از نخستین اقدامات وی(جعفر شریف امامی) بازگرداندن تقویم اسلامی به جای تاریخ شاهنشاهی بود. وی پست وزارت زنان را در کابینه حذف کرد و بخش اوقاف را ارتقا بخشید و آن را به صورت مقامی در داخل کابینه آورد. شریفامامی دستور داد تا همه قمارخانهها را در ایران ببندند و مقامات بلندپایه بهایی را که مصدر امور بودند از کار برکنار کنند از جمله سرلشگر ایادی پزشک ویژه شاه که از سال پیش این مقام را برعهده داشت. مهرداد پهلبد شوهر خواهر شاه نیز از مقام وزارت فرهنگ و هنر کنار رفت. ژستی که نشان میداد از نفوذ خاندان سلطنتی کاستهخواهدشد. اما روحانیون از این اقدامات راضی نشدند و خواستار نقش مهمتری در امور دولتی بودند. بستن «نهادهای غیر اخلاقی» برچیدن تمام قوانین مغایر با تعالیم عالیه قرآن، آزادی همه زندانیان سیاسی، اخراج همه بهاییان از ادارات، بازگشت همه روحانیون تبعیدی و تضمین اینکه همه اعضا کابینه باید شیعیان متقی باشند»
(دولت کارتر و فروپاشی دودمان پهلوی/خاویر گررو/ص۱۷۲و۱۷۳)
از سال ۵۶ و پس از فشار امریکا به شاه برای گشایش سیاسی و حقیق بشر شاه اقدام به کارهایی جهت جذب مخالفان به ساختار کرد از جمله طرحها که گفتهشد فضای باز رسانهای بود. طرحی که خصوصا از سوی اسلامگراها با قاطعیت رد شد. در پیام ۵۶/۸/۲۱ به عموم ایرانیان آیت الله خمینی میگوید
«من ناچارم اعلام خطر بزرگی بکنم و ملت را از اغفال و خدعهی اجانب و عمال آنها نجات دهم. این مسامحهی اخیر دولت که نویسندگان را مجال نوشتن و گویندگان را مجال گفتن داد حیلهی بزرگی است برای تطهیر شاه و وانمود کردن آزادی ادعایی؛ و جنایات را به گردن دولت_که آلتی بیش نیست_ انداختن. نویسندگان نیز نمیتوانند در این محیط خفقان و ارعاب، هستهی مرکزی جنایات را که شخص شاه است معرفی کنند؛ و شاید نویسندگانی از خودشان نیز باشند که در بین نویسندگان با شرف خود را جا بزنند و به دولتها حمله کنند و بعض جنایات را ذکر کنند، و مردم را از نقطهی حساس جنایت و خیانت اغفال کنند، و اذهان سادهی زودباور را منحرف کنند. در حالی که تمام گرفتاری ملت ایران در این پنجاه سال سلطنت غیر قانونی دودمان خیانتکار پهلوی از شخص آن پدر و این پسر سیاهروی بوده و هست؛ اینها بودند و هستند که دستشان تا مرفق در خون ملت مظلوم فرو رفته.»
(صحیفه امام/جلد ۳/ص۲۶۱)
سال بعد هم شاه بعد از اولین تجمعات و برخورد مردم با نیروهای ضد شورش طرح آشتی ملی را مطرح کرد که در دهم خرداد سال ۵۷ آیت الله خمینی طی سخنرانی در مسجد شیخ انصاری نجف خطاب به طرح آشتی ملی که گویا زمزمهاش در فضای سیاسی آن ایام پیچیده بود این گونه واکنش میدهد
«ملت اسلام و ملت ایران با این آدم(شاه) آشتی نخواهد کرد. اگر یک کسی بگوید آشتی، خائن است… راه آشتی نمانده است. کو؟ چه راهی گذاشتند برایشان؟ این همه جوانان ما را کشتند، باز هم آشتی؟!… یک ملتی که همه چیزش به باد رفته، حیثیت و جهات معنوی و مادیاش به باد رفتهاست،.. چطور آشتی کند»
(صحیفه امام/ جلد سوم/ص۴۱۴)
چرا امریکا به سایر متحدانش تا این اندازه برای گشایش فضای سیاسی فشار نیاوردهبود؟ چرا ناگهان وسط بحران پشت شاه را امریکا خالی کرد؟ چرا کارتر به دنبال دموکراسی در عربستان نبود و به ملک خالد فشار نمیآورد. به مطلب زیر توجه کنید که شاه نیز علت هرجومرج و خروج کنترل کشور از دست خود را شرح داده
《شاه غرق در اندیشههای خود بود و میگفت مشکل اصلی از روند بسیار شتابزدهی آزادسازی سیاسی ناشی شد که کارتر وی را در باب اجرای آنها تحت فشار قرار داد. کارتر درصدد آن بود که نظامی دموکراتیک در ایران برقرار سازد و کمی از قدرت شاه بکاهد. کارتر این کار را با فرایند لیبرالی شدن شروع کرد، اما به رغم نتیجهای که از هرجومرج و خشونت عایدش شد، روی حرفهای خود تکیه نکرد و شاه را در نهایت رها کرد. شاه در ادامه گفت که تغییرات من درست ولی ایران کشوری به سبک غربی نیست تا پذیرای نوعی دموکراسی به آن سبک باشد》
(دولت کارتر و فروپاشی دودمان پهلوی/خاویر گررو/ص۱۸)
ایالات متحده در اواخر دوران حکومت شاه متحدانه علیه وی موضع میگرفتند. دموکراتها که همواره حقوق بشر را وسیله عدم حمایت امریکا از شاه میکردند در آن دوران همانند جمهوریخواهها به وی سلاحهایی که میخواست را نمیفروختند و بها نفت را بهانه قرار دادهبودند. انگار میدانستند ممکن است سلاحهایشان به دست کسانی بیفتد که همانند شاه نیستند.
《فروش تسلیحات و مسئلهی حقوق بشر به مسائل سیاسی تعیینکنندهای در خطمشی ایالات متحده در قبال ایران تبدیل شدند. جناح لیبرال حزب دموکرات به دلیل نادیده انگاشتن رفتارهای سرکوبگرانهی شاه به دولتهای نیکسون و فورد میتاخت. این انتقادات کجا و جایگاهی که شاه به عنوان عزیزکرده و نمونهی کامل متحدی باوفا و استوار نزد دولتهای جمهوریخواه داشت کجا. اما در سال ۱۹۷۵ جمهوری خواهان هم از حمایت او از قیمت بالای نفت انتقاد میکردند و از کاخ سفید میخواستند تا فروش سلاح به ایران محدود کند و طرحهای فروش رآکتور به ایران تجدیدنظر کند. اکنون دیگر جمهوریخواهان کمتری از وضعیت حقوق بشر رژیم شاه دفاع میکردند》
(سیاست خارجی امریکا و انقلاب ایران/کریستین امری/ص۶۱)
و تلویحا میگفتند کشورت از ثبات قدرت کافی برخوردار نیست و ممکن است سلاحها به دست دشمنان امریکا یعنی کمونیستها بیفتند! اتفاقی که فشارهای امریکا به شاه برای فضای باز سیاسی ناگهانی باعثش شد.
《من(جیمی کارتر) پیشنهاد فروش را در ۷ جولای ۱۹۷۷ به کنگره ارائه دادهبودم، اما کمیتهی روابط بینالملل کاخ سفید آن را رد کردهبود و دلیل آنها نیز این بود که ما در مورد فروش ابزارهای الکترونیکی پیشرفتهی امنیتی به ایران نمیتوانیم خاطر جمع باشیم》
(ایران در خاطرات جیمی کارتر/جیمی کارتر/ص۱۶)
سند دیگر در این باره در کنار مطالب شخص کارتر، اظهارات وزیر امور خارجهاش است.
《قیمت بالا و تکنولوژی پیچیدهی هواپیمای آواکس بسیاری از اعضای کنگره را با مخالفان فروش آنها به ایران متحد ساخت. نگرانیهای چندی مورد بحث اعضای کنگره بود از جمله: مخالفتهای کنگره با میزان فروش با استناد به سیزدهمین حکم ریاست جمهوری؛ خطر افشای تجهیزات سری آواکس؛ ضرورت حفظ تعداد زیادی از کارشناسان آمریکایی در ایران برای آموزش روش استفاده و نگهداری این هواپیماها؛ و مسئلهی ثبات سیاسی ایران بعد از شاه》
(انتخاب دشوار/سایروس ونس[وزیر امور خارجه دولت کارتر]/ص۳۷)
در این بین شاید این سوال پیش آید که چرا شاه سیاست مشت آهنین را اجرا نکرد؟ ترسهای القا شده به شاه بعد از بحرانهای ناشی از فشار امریکا برای حقوق بشر و آزادی مطبوعات توسط کارتر، هم باعث شد شاه این سیاست را که بسیاری در آن دوران از صدام، حافظ اسد، سادات/مبارک، کنعان اورن، ملک خالد و بسیاری دیگر اتخاذ کردند را برنگزیند. ترس اول نگرانی از جنگ داخلی و پیوستن بدنه ارتش به مردم بود.
«احتمال داشت این کار باعث از هم پاشیدن ارتش_که پنجاه درصد افراد آن سرباز بودند_شود»
(انتخاب دشوار/سایروس ونس[وزیر امور خارجه دولت کارتر]/ص۶۰)
و یا در جای دیگر از زبان شاه این را میگوید.
«خود شاه گفته بود که میترسد سیاست مشت آهنین منجر به از هم پاشیدن ارتش و ایران شود»
(همان/ص۶۳)
شاه شدیدا نگران از دست رفتن دستاوردهایش در ایران بود از جمله اقتصاد و زیرساختهایش. بابت همین بعد از موج اعتصابات نگران تداوم و گره خوردنش به جنگ داخلی بود.
«شاه به سولیوان گفتهبود، فکر نمیکند سیاست مشت آهنین کارساز شود، زیرا در صورت به کارگیری چنین سیاستی اعتصابکنندگان اقتصاد را خراب خواهندکرد»
(همان/ ص۶۹)
آیا شاه اصلا از زمان آزادیهای قلم و بیان در سال ۵۶ و سپس آزادیهای سیاسی و تجمع در سال ۵۷ که کشور به سمت هرجومرج رفت سیاست مقاومت و ایستادگی را اتخاذ نکرد؟ پاسخ تاریخ این است که در مقطعی کوتاه این اقدام را انجام داد و جواب هم گرفت.
《شاه بعد از چندین ملاقات مفصل با سفرای امریکا و انگلیس بالاخره در پنجم نوامبر(۱۴ آبان) به این نتیجه رسید که تنها راه خروج از بحران روی کار آوردن کابینهای متشکل از نظامیان است. دیگر سخن شاه میخواست با قدرتنمایی مخالفان را به آرامش و عقبنشینی ترغیب کند. چندی قبل از این تصمیم پرویز ثابتی از طریق هویدا گزارشی برای شاه نوشتهبود و در آن ادعا کردهبود که هنوز ساواک و رژیم در شرایطی هستند که موج مخالفان را مهار کنند. او فهرستی از ۱۵۰۰ نفر از سران مخالفان تهیه کردهبود و گفتهبود با بازداشت این افراد میتوان حرکت مردم را نه تنها ساکت کرد که حتی آن را عقبنشینی واداشت.
به گمان ثابتی لحظهای تردید در این حرکت ضربتی روا نیست و با هر روز تاخیر کار دشوارتر خواهدشد[شاه با دستگیری تنها ۱۵۰ نفر موافقت کرد]…به گمان ثابتی حتی بازداشت این شمار محدود تاثیر خود را کرد و شتاب حرکت مردم رو به کندی گذاشت. بعد از حدود ۲ هفته، به گفته ثابتی ، حتی این ۱۵۰ نفر هم به دستور نخستوزیر آزاد شدند. گویا دولت از واکنش منفی سازمانهای حقیق بشر میهراسید. برخی از گزارشهای سفارت آمریکا حکایت از آن دارد که در روزهای بعد از دستگیریها فضای تهران کمی آرامتر شدهاست》
(نگاهی به شاه/عباس میلانی/ص۴۹۴)
در همان دوران نیز کسانی بودند که کاملا واقف بودند این سیاستهای عقبنشینی قطعا شکست خواهدخورد و روش باید مشابه اقدامات سایر سیاستمداران منطقه باشد. اما انگار ارادهای بود تا شاه را مدام در نگرانی نگه دارند که هر برخوردی منجر به جنگ داخلی میشود.
《مهدی پیراسته میگفت به شاه گفتم آخوندها را من میشناسم. تنها چیزی که میفهمند زور است. به شاه توصیه کردم مجلس را منحل کند، مدتی با اختیارات ویژه امور را اداره کند، به تدریج تغییرات و اصلاحات لازم را به مرحلهی اجرا درآورد.》
(معمای هویدا/ص۳۸۹)
در اواخر کار که شاه به دنبال نخستوزیری برای خود میگشت دکتر صدیقی کاملا به ماجرا اشراف داشت! بابت همین پیشنهاد کرد شاه ایران را ترک نکند تا ارتش انسجام و قدرتش از میان نرود.
《مهمترین وجه اختلاف شاه و صدیقی مساله ماندن یا رفتن شاه از ایران بود. شاه انگار مصمم بود که ایران را ترک کند و صدیقی نیک میدانست که بدون حضور شاه او از حمایت ارتش برخوردار نخواهدبود و بدون حمایت ارتش_و به رغم سوابق و سرمایه درخشان سیاسی شخصیاش_بخت ماندن در قدرت را نخواهدداشت. از سویی صدیقی واقعبین بود. میدانست که حضور شاه در ایران برای حفظ یکپارچگی و حمایت ارتش ضروری است. از سوی دیگر انگار نمیدانست که شاه دیگر رغبتی به ماندن در ایران ندارد》
(نگاهی به شاه/عباس میلانی/ص۵۰۰)
اما انگار ارادهای در خارج از ایران در کار بوده که صدیقی آگاه به ماجرا نخستوزیر نشود.
《شاید عامل دیگری که شاه را از انتصاب صدیقی منصرف کرد، گفتگویی بود که در این مورد با پارسونز داشت. شاه در مورد کاندیداهای نخستوزیری با پارسونز مشورت کرد و پارسونز هم شکی باقی نگذاشت که موافق صدیقی نیست. سفیر انگلیس توصیه کرد که صدیقی باید حتما با رهبران مذهبی در قم مشورت کند. میگفت متاسفانه صدیقی به خدانشناسی شهرت دارد و نتیجه گرفت که خمینی از تمام قوای خود برای نابودی دولت صدیقی استفادهخواهدکرد.》
(همان/ص۵۰۱)
در کنار سفیر بریتانیا، سفیر امریکا هم خواهان خروج شاه از کشور بود.
《از یکسو کارتر در یادداشتهای کاخ سفیدش روشن میکند که در آن روزها سالیوان بر ضرورت خروج شاه از ایران تاکید داشت. گمانش این بود که تنها با چنین خروجی دولت بختیار بخت دوام خواهدداشت》
(همان)
ذکر این نکته هم که چند درصد مردم در تجمعات خیابانی با وجود عدم سرکوب[مگر در مواردی که گروههای رادیکال درصدد نابودی سینما و میکده و بانک و یا تسخیر ادارات دولتی بودند و یا کنترل از دست ارتش خارج میشد] خصوصا از تابستان ۵۷ حائز اهمیت است.
《میگویند از ۳۸ میلیون جمعیت آن زمان ایران یازده درصد در این جنبش مشارکت کردند . در مقابل در انقلاب فرانسه تنها ۷ درصد و در روسیه ۹ درصد جمعیت در انقلابهای آن دو کشور شرکت جست. شعارها هم به شکلی غیرقابل شبهه دموکراتیک بود. بین ۳۸ تا ۵۰ درصد شعارها صرفا علیه شاه بود. ۱۶ تا ۳۰ درصد هم از شخص خمینی جانبداری میکرد. حداکثر ۳۸ درصد از چیزی به نام جمهوری اسلامی دفاع میکرد. حتی یکبار هم در آن زمان ولایت فقیه بسان خواست مردم مطرح نشد. شاید رایجترین شعار همان استقلال آزادی جمهوری اسلامی بود》
(نگاهی به شاه/عباس میلانی/ص۴۹۲)
باور حرفهای امریکاییها سخت است! ایالات متحده چرا دست به چنین اقدامی علیه شاه زد؟
اکنون باید به دنبال انگیزه ایالات متحده از کارهای بالا بود. چه نفعی امریکا از سقوط مهمترین متحد خود در خاورمیانه و در اوج جنگ سرد میبرد؟ بسیاری افزایش قیمت نفت توسط شاه را به عنوان علت مطرح میکنند اما این توهمی بیش نیست که امریکا متحد اصلیاش در جنگ سرد را بابت یک چنین تنشی سرنگون کند آن هم وقتی که امریکا بارها از روشهای گوناگون توانستهبود به خواستههایش در بها نفت دست یابد و شاه چیزهای بیشماری از امریکا میخواست که کاهش بها نفت در ازای آن به سادگی ممکن بود. و امریکا خوب میدانست سقوط شاه میتوانست چه تبعات ویرانگرتری نسبت به بقایش در قدرت و افزایش بها نفت ایجاد کند. باید توجه داشت ۱۴ سال پس از سقوط شاه، شوروی سقوط کرد! آیا میان سقوط شاه، قدرت گرفتن اسلامگراها در ایران و تقویت موج اسلام در آن دوران با سقوط شوروی رابطهای در میان است؟
آیا میان سقوط شوروی و سقوط شاه رابطهای است؟ کلید حل این پرسش افغانستان است. اگر شوروی وارد افغانستان نمیشد محال بود دچار چنان بحرانی میشد که سرانجام منجر به سقوطش شود. آیا میان ورود شوروی به افغانستان و سقوط شاه رابطهای هست؟ نیکسون رئیس جمهور جنجالی امریکا و دوست شاه پاسخ ما را خواهد داد آن هم در اواخر دهه هشتاد!
«از سال ۱۹۵۳ تا سال ۱۹۷۹،ایران تحت رژیم شاه به عنوان ستون اصلی امنیت غرب در منطقه خدمت میکرد. در سالهای دههی ۱۹۶۰ که انگلیس از شرق سوئز خارج شد، ایالات متحده با بیش از پانصد هزار نیرو در ویتنام نمیتوانست شکاف به وجود آمده را از میان بردارد، این شاه بود که خلا قدرت را پر کرد. او برنامهی گستردهای را برای نوسازی نیروهای مسلح خود تقبل مرد. نیروی دریایی وی به گشت خلیج فارس پرداخت و ارتشش مانعی قدرتمند در برابر هر گونه پیشروی شوروی به وجود آورد. او از عربستان سعودی و دیگر شیخنشینهای آسیبپذیر منطقه محافظت کرد. او با دیگر کشورهای خلیج فارس برای ایجاد ترتیبات امنیت منطقهای همکاری کرد. وقتی حکومت شاه در سال ۱۹۷۹ سقوط کرد یک خلا قدرت تازه به وجود آورد آن هم درست در زمانی که مسکو داشت توانایی پر کردن آن دست مییافت. اگر شاه باقی مانده بود به احتمال بسیار زیاد شورویها به افغانستان حمله نمیکردند.
امروز ایالات متحده تنها کشوری است که میتواند از منافع غرب در خلیج فارس حراست کند. هیچ یک از کشورهای هوادار غرب در خلیج فارس قدرت کافی برای انجام این کار را ندارند. هیچ یک از متحدان ما در اروپای غربی نیرو یا تمایل به انجام چنین کاری را دارا نیستند. بنابراین ما برای این مسئله بسیار حیاتی باید اقدامی انجام دهیم.»
(پیروزی بدون جنگ/ریچارد نیکسون/ص۱۳۴و۱۳۵)
پاسخ پرسش ما در همین جمله است که اگر شاه باقی میماند شوروی وارد افغانستان نمیشد. اما آیا قدرت گرفتن اسلامگراها در ایران کمکی به سقوط شوروی کرد؟ نقش این موج در سقوط شوروی چه بود؟ شاه کمی به اقدامات امریکا شک کردهبود که انگار از قصد در حال عقبنشینی جلو شوروی است اما علت آن را دقیق متوجه نشد!
《به موازات کنار نهادن فرمان ریاست جمهوری شمارهی ۱۸ تلاش زیادی در سالهای ۱۹۷۷ و۱۹۷۸ صورت گرفت تا به قول اودام تحلیل سنجیدهای از اوضاع داخلی ایران به گوش همه برسد. آنها نگران گزارشهایی بودند که گوشزد میکردند شاه دارد اعتمادش را به توانایی امریکا در اعمال قدرت هوایی و زمینی از دست میدهد و دربارهی ادارهی سیاسی واشنگتن برای جلوگیری از جاهطلبیهای شوروی در خلیج فارس دچار تردید شدهاست》
(سیاست خارجی امریکا و انقلاب ایران/کریستین امری/ص۶۰)
شوروی به شدت نگران ورود این موج به مناطق جنوبی خود بود. ترس از اسلام و مسلمین در شوروی ریشه دور و درازی دارد اما اوج آن به زمان جنگ دوم جهانی و حمایت وسیع هیتلر از اسلام و تبلیغ آن به نفع خود بازمیگردد که شوروی جهت مقابله با آن سیاست خود را تغییر داد.
《کرملین که در سالهای میانی جنگ، ظالمانه برای سرکوب اسلام به پا خاسته بود، در ۱۹۴۲ سیاستش را تغییر داد و چهار شورای اسلامی شوروی یا ادارهی امور مذهبی تاسیس کرد. مساجد جدیدی ساختهشد، همایشهای اسلامی برگزار شد و مسکو آشکارا از فعالیتهای مذهبی حمایت کرد. این دولت حتی زیارت حج را که پیش از جنگ ممنوع شدهبود، مجاز اعلام کرد. عبدالرحمن رسولایف مفتی سرخ استالین که از ادارهی امور مذهبی مرکزی مسلمانان که ادارهی کل آن در اوفا قرار داشت، سخنرانی میکرد. او با به کارگیری مجموعهای از جاذبههای تبلیغاتی، مسلمانان اتحاد جماهیر شوروی را به قیام علیه مهاجمان نازی و به جا آوردن نماز برای پیروزی ارتش سرخ فراخواند و این مسئله پاسخی مستقیم بود به لملیات نظامی آلمان برای بسیج نیروهای اسلامی در سرزمینهای حواشی اتحاد شوروی. تبلیغات سیاست مذهبی متفقین دو هدف داشت، یکی خنثی کردن تلاشهای متحدین برای دامن زدن به ناآرامیها در قلمرو اسلامیشان و در واقع در جهان اسلام که وسعت بیشتری داشت و دیگری بسیج نیروهای مسلمان در مناطق جنگی》
(دنیای اسلام و جنگ آلمان نازی/دیوید معتدل/ص۲۰و۲۱)
شوروی هرچند قصد نفوذ بیشتر به سمت خلیج فارس و به نحوی پایان دادن به جنگ سرد آن هم به نفع خود را دارد اما به هیچ وجه قصد سرنگونی شاه را نداشت. زیرا جنگ سرد وارد دوران برابری قدرت شرق و غرب شدهبود و به شدت شوروی از موج اسلامگرایی در جنوب مرزهایش وحشت داشت. قدرت گیری اسلامگراها هم باعث روحیه و ایجاد موج در مناطق مجاور شوروی میشد و هم این موج را به افغانستان سرریز میکرد. شوروی هرچند بعد از سقوط شاه منافع خود در ایران را دنبال میکرد اما قبل از آن اصلا برنامه جدی برای سقوط شاه نداشت.
«من سقوط شاه را نتیجه طرح کلی شوروی برای تخریب سیستم امنیتی آمریکا در آسیای جنوب غربی و تلاش این کشور برای باز کردن راهی به خلیج فارس هم نمیدانم. شورویها همیشه درصدد بودهاند تا هر اندازه که بتوانند از آشوب و بیثباتی در هر نقطه از جهان بهره بگیرند. با این حال، آنها برای ثبات در مرزهای خود، حداکثر اهمیت را قائل بودهاند. مسکو در طول سالها به یک زندگی مسالمتآميز با شاه دست یافتهبود، چرا که در او نیرویی برای کنترل بنیادگرایی اسلامی احیا شده میدید. ما همیشه باید ترس تاریخی روسها از بیداری اسلامی را به یاد داشتهباشیم. بیداریای که اقلیتهای قومی مسلمان به سرعت در حال رشد را در جمهوریهای شوروی در آسیای مرکزی به مخالفت با سلطهی کمونیستی تحریک میکند. بنابراین خمینی به همان اندازه که برای واشنگتن نگرانکننده بود، برای مسکو نیز بود»
(انتخاب دشوار/سایروس ونس/ص۹۵)
اینکه شوروی قصد صدور انقلاب خود به ایران و بیثباتی در آن را در دهه هفتاد میلادی نداشت بابت تحولات درون شوروی نیز بود. بابت فاصله گرفتن از دوران انقلاب اکتبر و کهولت سن مقامات رویکرد شوروی به جای انقرابی تهاجمی کمی تدافعی شدهبود.
《انقلاب روسیه دربارهی جوانی بود، دربارهی شروعی تازه بعد از کاپیتالیسم. این تصویر، در داخل و خصوصا در خارج از کشور، به تثفیههای خونین بستگی داشت که به مردان و زنان تازهکار این امکان را میداد تا در رتبههای حزب ارتقا یابند. زمانی که این رویدادها در دههی ۱۹۶۰ متوقف شد، رهبران شوروی نیز در کنار دولت شوروی پا به سن گذاشتند. به جای سخن گفتن دربارهی پیروزی آیندهی کمونیسم، برژنف در دههی ۱۹۷۰ دربارهی سوسیالیسم واقعی سخن میراند. هنگامی که شهروندان روسیه از آینده هیچ انتظار پیشرفتی نداشتند، نوستالژی باید در خلا ایجاد شده توسط آرمانشهر را پر میکرد. برژنف وعدهی آیندهی متعالی را با کیش استالین و رهبریتاش در جنگ جهانی دوم جایگزین کرد. داستان انقلاب دربارهی آیندهای تقدیرناگزیر بود؛ خاطرهی جنگ دربارهی گذشتهای ازلی و ابدی. این گذشته باید گذشتهای از قربانی شدنی پاک میبود: در واقع، گفتن اینکه استالین جنگ را به عنوان متحد هیتلر شروع کرد ممنوع و غیرقانونی محسوب میشد. برای اینکه یک سیاست تقدیرناگزیر به سیاست تقدیر ازلی و ابدی تبدیل شود، واقعیات تاریخ باید قربانی شوند. اسطورهی انقلاب اکتبر همه چیز را وعده میداد؛ حال آنکه اسطورهی جنگ کبیر میهنی هیچ وعدهای نمیداد》
(در مسیر ناآزادی/تیموتی اسنایدر/ص۵۴)
و این را نیز باید گفت در دهه هشتاد میلادی به نوعی تفکر چپ یک تفکر شکست خورده و بیاقبال بود و همانند قبل جاذبهی انقلابی نداشت.
《وقتی گورباچف به نبرد اندیشهها مینگرد، میبیند ایدئولوژی کمونیسم جاذبهی خود را از دست دادهاست. لینکلن استیفنز خبرنگار یک روزنامهی لیبرال ۷۰ سال پیش، پس از دیداری از اتحاد شوروی نوشت:[من آینده را دیدم، موفق خواهدبود]. اینک ما همه آینده را دیدهایم و موفق نخواهدبود. این اصل نه تنها در اروپای شرقی و خود اتحاد شوروی که مردم در عمل تحت کمونیسم زندگی میکنند، بلکه همچنین در بقیه جهان صادق است. در سالهای دهه ۱۹۵۰ بسیاری از کشورهای غیرکمونیست در جهان سوم الگوی توسعهی اقتصادی شوروی را ستایش میکردند. امروز هیچیک از دولتهای جهان سوم آرزو ندارد به دیوان سالاری شوروی که با جنگل کاغذبازی و باطلاق راکد اقتصاد خود به کابوسی میماند، گرفتار شود. در سالهای دههی ۱۹۳۰ آمریکاییهایی که برای مسکو جاسوسی میکردند، این کار را از روی اعتقادات ایدئولوژیکی خود انجام میدادند. امروزه آمریکاییهایی که به جرم جاسوسی برای شوروی محکوم میشوند، این کار را برای پول انجام میدهند》
(پیروزی بدون جنگ/ریچارد نیکسون/ص۳۶)
با این وجود امریکا به دنبال طرحی بود تا مسلمانان آسیای میانه تا قفقاز را علیه شوروی بشوراند و در افغانستان بلایی سر شوروی بیاورد که تا یک دهه قبل از آن شوروی بر سر امریکا در ویتنام آورده بود.
《ژنرالها با توافق هم از طریق خلق یک ایدئولوژی دولتی که با دکترین کمربند سبز اسلامی سازگار بود در جهت اصلاح قطببندی ایدئولوژیک جامعه ترکیه گامهایی برداشتند. جیمی کارتر که در زمان کودتا هنوز رئیس جمهور بود به همراه شورای امنیت ملی آمریکا به ریاست زیبگینیو برژینسکی به دنبال تضعیف نفوذ شوروی در جهان اسلام از طریق حمایت از نوعی بیداری اسلامی در برابر این ابرقدرت بودند. سیاست کمربند سبز به شکل حمایت از طالبان در جهاد با شوروی و در تشویق جنبشهای اسلامگرا در آسیای مرکزی متبلور شد.》
(دیروز و امروز یک ملت/کرم اکتم/ص۱۱۲)
اقدام شوروی در افغانستان اصلا تهاجمی نبود و ورودش از سر ترس بود! این را نباید به سادگی از کنارش گذشت.
《در دسامبر ۱۹۷۸ معاهدهای امضا شد که به حکومت کابل اختیار میداد برای کمک مستقیم نظامی در صورت نیاز به مسکو رو کند. کرملین از جریان امور در افغانستان هیچ دلخوش نبود اما احساس میکرد که جز پشتیبانی از حزب دموکراتیک خلق چارهای ندارد. با سقوط شاه ایران بر اثر انقلاب اسلامی مسکو از احتمال اینکه اسلامگرایان افغانستان از هرگونه تردید و تزلزل شوروی در مورد رژیم حزب دموکراتیک خلق سود ببرند سخت عصبی بود…درباره اینکه چرا اتحاد شوروی در اواخر دسامبر ۱۹۷۹ افغانستان را اشغال کرد نظرات زیادی ابراز شدهاست اما شواهد حاکی است که ترس تاریخی مسکو از محاصره شدنش از سمت جنوب عمدهترین عامل آن بود. نشانههایی از اینکه امریکا شاید مقاومت اسلامی را تقویت کند، و ترس از اینکه شاید بخواهد در صورت مساعد بودن اوضاع در آنجا حتی حضور نظامی داشتهباشد، با آشتی فزایندهی واشنگتن و پکن درآمیخت و احساس شدید پارانویا در کرملین ایجاد کرد.》
(طالبان/پیتر مارسدن/ص۴۸)
این را هم باید گفت که حمله عراق به ایران نیز بسیار برای امریکا مفید بود زیرا باعث شد موج اسلامگرایی وارد غرب آسیا و جنوب خلیج فارس نشود و ایران نتواند تمرکز و منابع کافی برای صدور انقلاب و ایدئولوژی خود به این مناطق را داشتهباشد[از طرفی هم امریکا نمیخواست با شکست ایران در این جنگ در برابر شوروی دچار ضعف شود]بابت همین صدام از کل جهان عرب و حتی شوروی بابت همین طلبکار بود.
《[صدام]انتظار داشت که دنیای غرب از او با آغوش باز استقبال کند برای اینکه این انقلاب[ایران] دشمن آنها نیز هست. همین انتظار را از جبهه کمونیست نیز داشت برای اینکه انقلاب ایران نوید متزلزل ساختن ثبات در جمهوریهای کمونیستی آسیای میانه را نیز میداد》
(خانه دیکتاتور؛ کاخ یا گور/مجموعه مصاحبههای غسان شربل/ص۱۶۷و۱۶۸)
درباره موج اسلامگرایی روایت رئیس سیا در زمان انقلاب ایران این است که امریکا قضاوت و شناسایی صحیحی از موج اسلامگرایی نداشته! و غافلگیر شده.
《حقیقت قضیه این است که ما_و همچنین تشکیلات قبل از ما در دوران حکومت نیکسون و فورد_حداقل دو مساله بسیار مهم و اساسی را در ایران نادیده گرفتیم و به همین جهت نیز هرگز نتوانستیم آنطور که باید شناسایی و قضاوت صحیحی راجعبه ایران داشته باشیم. یکی از این مسائل درجه نارضایتی مردم از شاه بود و دیگری گرایش فزاینده به احیای بنیادگرایی اسلامی…برخلاف آنچه میاندیشیدیم بنیادگرایی اسلامی از چنان قدرتی برخوردار بود که توانست در راس تمام مخالفین شاه قرار گیرد و انقلاب را پیش ببرد》
(پنهانکاری و دموکراسی/استانسفیلد ترنر/ص۱۸۱)
اما میتوان از کنار هم گذاشتن شواهد فهمید این موجی که امریکا ادعا دارد شناخت کافی از آن نداشت سود هنگفت تاریخی را به آنها رساند.
نویسنده: شایان اویسی