طلسمات

خانه » همه » مذهبی » حافظ، غلامِ کیست؟

حافظ، غلامِ کیست؟

کلمه‌ی غلام در فرهنگ معین به معنای بنده ، اجیر و نوکر است. این کلمه در غزلیّات حافظ ، در مجموع سی و سه بار به کار رفته است که با توجه به غزل‌های نه چندان پُر شمار حافظ (در حدود پانصد غزل) کلمه‌ای است با بسامد بالا.
برای اینکه بتوانیم در این نوشتارِ کوتاه، تا حدودی به سؤالِ مطرح شده پاسخ بدهیم لازم است ابیات را مطابقِ محتوا و همینطور فُرم، به چند دسته تقسیم کنیم:
یک:
ابیاتی که کلمه‌ی غلام به عنوانِ قافیه و به ضرورت در آنها جا خوش کرده است:
ما را بر آستانِ تو بس حقِّ خدمت است
ای خواجه ! باز بین به ترحُّم غلام را
گُل در بَر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
حافظ ! به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان!
حُسنِ تو دو صد غلام دارد
به لابه گفت شبی میرِ مجلس تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمینْ غلام و نشد
سر خدمت تو دارم، بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
امید هست که زودت به بختِ نیک ببینم
تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی
دو: 

ابیاتی که کلمه‌ی غلام در محور همنشینی در بینِ کلماتِ دیگر قرار گرفته است:
صبا! از عشق من رمزی بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلام کمترین دارد
ز چنگِ زُهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظِ خوش لهجه ی خوش آوازم
چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین، غلام و چاکر دوست
یارب این نودولتان را بر خَر خودشان نشان
کین همه ناز از غلام  ِتُرک و استر میکنند
به خنده گفت که حافظ! غلام طبعِ تو ام
ببین که تا به چه حدَّم همی کند تحمیق
دوش  در بینِ غلامانِ درش میرفتم
گفت ای عاشقِ بیچاره! تو باری چه کسی؟
سه:

ابیاتی که کلمه ی غلام در مقام مدح و بیانِ خاکساریِ بیش از حد در مقابلِ ممدوح یا معشوق، بکار رفته است که در زبان و زمانه ی شعریِ عصرِ حافظ، امری بسیار معمول بوده است؛

حافظ نه غلامی است که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز آ که خرابم ز عتابت

من غلام  ِنظرِ آصفِ عهدم کو را
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است

غلام  ِهمّتِ آنم که باشد
چو حافظ ، بنده و هندوی فَرُّخ

به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقه ی بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد

فلک، غلامیِ حافظ کنون به طوع کشد
که التجا  به درِ دولتِ شما آورد

غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده‌ی لعل تو هوشیارانند

به عاشقان نظری کن به شُکر این نعمت
که من غلام مطیعم، تو پادشاه مُطاع

غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو دردِ دل شمرم

جوزا سَحَر نهاد حمایل مقابلم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم

غلام نرگس جَمّاش ان سهی سروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست

وفاداریّ و حق گویی نه کار هر کسی باشد
غلام آصف ثانی، جلال الحقّ و الدینم

غلام چشم آن تُرکم که در خواب خوش مستی
نگارین گُلشنش روی است و مشکین سایه بان ابرو

دَم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامانِ خوب رو داری

تا اینجا هنوز نتوانسته‌ایم پاسخی به سؤال مطرح شده (حافظ غلام  ِکیست ؟) بدهیم ، زیرا اینگونه غلامی، که در ابیاتِ شاهد مثالِ فوق مطرح شد کارِ خاص و طرحِ نابی نیست که شاعرانِ دیگر نتوانند از پس  ِآن بر آیند. به خصوص مدح و معاشقه و مفاخره های معمولی ، و رتوریکهای (شگردهای شاعرانه) عمومی شده ای مثل تضاد و بازی با کلمات …
نکته:
درست است که در ابیاتِ فوق ، میتوان معنا و مفهوم و تصاویرِ زیبایِ شاعرانه ای را سراغ گرفت امّا هنوز هیچکدام حافظانه نشده اند

به نظر می رسد بهتر است سؤال را دقیق تر و با تحدید ی بیشتر مطرح کنیم :

حافظ (از جان و دل) غلام  ِچیست؟

پس به ابیاتِ باقی مانده توجه می‌کنیم:

غلام  ِآن کلماتم که آتش انگیزد
نه آبِ سرد زند در میانِ آتش تیز

غلام  ِهمّت آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد‌ آزاد است

نه هر درخت تحمّل کند جفای خزان
غلام  ِهمّت سروم که این قدم دارد

غلام همّتِ آن نازنینم
که کارِ خِیر بی روی و ریا کرد

غلام همّت آن رندِ عافیت سوزم
که در گدا صفتی، کیمیاگری داند

غلام همّتِ دُردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که اَزرق لباس و دل سیه اند

غبارِ راهِ طلب ، کیمیای بهروزیست
غلام  ِدولتِ آن خاکِ عنبرین بویم

نکته:
دلایلِ موفقیت و مقبولیت و جاودانگیِ حضرتِ لسان الغیب را می بایست در این گونه ابیات جستجو کرد.

اِلتجا: پناه آوردن
جَمّاش: فریبنده
تحدید: حد و مرز قرار دادن
محمدحسین افشار
علوم‌و‌فنون‌ادبی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد