خانه » همه » مذهبی » خودسازی از دیدگاه قرآن و نهج‌البلاغه

خودسازی از دیدگاه قرآن و نهج‌البلاغه

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - خودسازی از دیدگاه قرآن و نهج‌البلاغه
خودسازی

نشریه شماره ۹ حزب جمهوری اسلامی

تیراژ: ۲۰۰

تاریخ: ۲۰/۸/۱۳۵۸

چاپ اول

مقدمه

نشریه‌ حاضر سه گفتار از آقای دکتر باهنر بوده که در ماه مبارک رمضان گذشته در زمینه خودسازی ایراد کرده اند که پس از استخراج از نوار و برخی اصلاحات از نظر جمله‌بندی توسط واحد تبلیغات حزب جمهوری اسلامی تقدیم علاقمندان می‌گردد.

۵۸/۷/۳۰

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

بحث درباره خودسازی از دیدگاه قرآن و نهج‌البلاغه است. برای این‌که بتوانیم خودسازی را مقداری تعقیب کنیم باید قبلاً «خود» را بشناسیم، تا ببینیم خود چیست که باید ساخته شود؟ و لذا معمولاً در بحث‌های تربیتی که مستقیماً متوجه پرورش استعدادهای انسانی است، این بحث فلسفی خاص -که مربوط به انسان‌شناسی است مطرح می‌شود. یعنی در هر مکتب تربیتی باید زیربنای فلسفی انسان‌شناسی آن مکتب را مورد توجه قرار داد، تا تربیت و سازندگی انسان از دیدگاه آن مکتب روشن شود.

در زمینه انسان به بحث وسیعی نمی‌پردازیم. ولی به طور فشرده تا آن‌جا که زمینه‌ای برای خودسازی باشد، اشاره‌ای به مسئله انسان از دیدگاه اسلام می‌نماییم. فشرده بحث‌هایی که در زمینه انسان‌شناسی از اسلام تاکنون شنیده‌ایم یکی آنست که انسان آمیزه‌ای است از جنبه‌های مادی و ملکوتی و به تعبیر دیگر مادی و الهی.

این موضوع را از آیاتی که در قرآن در زمینه خلقت مادی و طبیعی است می‌توان استفاده کرد. آن‌جا که صحبت از تراب یعنی خاک، از صلصال یعنی آن خاکی که به‌صورت سفال در آمده، گل خشک شده، به‌ طوری‌که وقتی شما دست به آن می‌زنید صدا از آن درمی‌آید. یا تعبیر «حماء مسنون» به معنی لجن، لجنی که تقریباً متعفن گردیده. یا تعبیر «طین لازب»، یعنی گل چسبنده این‌ها تعبیراتی است که در مورد انسان در قرآن به‌کار رفته است. و همین‌طور سیر تدریجی که برای رشد طبیعی و مراحل تکاملی جنین انسان در رحم مادر گفته شده، از قبیل نطفه، علقه، مضغه و استخوان پیدا کردن و گوشت بر استخوان روییدن این‌ها همه تعبیراتی است که درمورد خلقت انسان در قرآن به کار رفته.

از این مجموعه جنبه‌های خاکی انسان استفاده می‌شود که در هرحال موجودی است مادی و سر برآورده از بطن جهان طبیعت و رشد یافته و در فضای طبیعت و در بین این عناصر و عوامل و مواد طبیعی. یا آیاتی که مسئله اکل، شرب، رزق، معیشت و این قبیل تعبیرات را به کار می‌برد. یا آیاتی که نعمت‌های مادی از قبیل اعناب (انگورها)، فواکه (میوه ها)، نخل، زیتون و انواع خوراکی ها و پوشاکی ها درمورد انسان بیان می‌کند، باز انسان را به‌صورت یک موجود مادی می‌نگرد که نیاز طبیعی دارد به غذا یا مثلاً اصواف، اوبار، اشعار و جلود انعام (پشم؛ کرک، مو و پوست چهارپایان) (آیه ۸۰ نحل) این‌طور چیزها که شما از این‌ها لباس برای خودتان تهیه می‌کنید.

یا تعبیر مسکن که در قرآن باز برای انسان به کار رفته. این‌ها زمینه هایی است از آیاتی که انسان را از دید طبیعی و مادی نگاه می‌کند. این‌ها در مجموع جهت مادی انسان را از آن ابتدای پیدایش تا رشد، تا ادامه حیات و نیازهای طبیعی بیان می‌کند.

آیات دیگری است در قرآن که به جنبه روحی و معنوی و الهی انسان توجه دارد. که باز در این زمینه مکرر خوانده‌اید و شنیده‌اید.

آیاتی که نفخه روح الهی را مطرح می‌کند: «و نفخت فیه من روحی»

و آیاتی که به دنبال آن سیر تکاملی مادی از نطفه و علقه و مضغه به آن‌جا می‌رسد که: «ثم انشأناه خلقاً آخر»

که ما انسان را در یک آفرینش دیگر ایجاد کردیم و به وجود آوردیم آیاتی که مسئله تعلیم را برای انسان بیان می‌کند: «علّم الانسان مالم یعلم» یا: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا »

آیاتی که برای انسان مسئله امانت را مطرح می‌کند که انسان حامل و پذیرایی امانت الهی است:

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»

آنگاه که آسمان و زمین و کوه‌ها نتوانستند امانت الهی را بپذیرند انسان آن را برداشت. آیاتی که در زمینه انسان مسئله نفس را بیان می‌کند که خود یک حوزه بسیار جالب و پر جاذبه‌ای است در قرآن که گاهی این نفس در انسان مایه زبونی و مایه وابستگی و تعلق به ماده است و گاهی دارای رشته‌ها و جنبه‌های ملکوتی و متعالی است:

مثلاً: و نفس و ماسویها فالهما فجورها و تقویها (آیه ۸ و ۹ سوره الشمس)

سوگند به نفس آدمی و قسم به آن که این نفس را بپرداخت و آراست و منظم کرد، آنگاه به این نفس فجور و تقوایش را الهام فرمود؛ یعنی هم خیر را و هم شر را، هم راه کمال را هم راه سقوط را به این نفس الهام کرد. یعنی یک نوع بصیرت نفسانی، یک نوع روشن‌بینی، یک ناخودآگاهی، یک نوع الهام، از درون، که برای انسان در قرآن پیش‌بینی شده است.

یا آیاتی که مسئله اراده و مشیت را برای انسان عنوان می‌کند:

«فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»

هر کس خواست ایمان می‌آورد و هر کس خواست کافر می شود. که تکیه‌اش بر اراده آدمی است، این‌که می‌توانم انجام بدهم و می‌توانم ترک کنم این یک رشحه الهی است، این یک جلوه ملکوتی است. این مشیت، این اراده آزاد، برای انسان یک تجلی الهی است. و یا آیات اول سوره دهر یا سوره انسان که جلوه های گوناگونی از تعریف انسان در آن منعکس است آن‌جا که می‌فرماید:

«انّا خلقنا الانسان من نطفه امشاج»

ما انسان را از یک نطفه آمیخته ای آفریدیم. حالا این نطفه آمیخته را ممکن است تفسیر کنند به آمیختگی های طبیعی و عناصر مادی و خاکی که در تکمیل انسان به کار رفته یا احیاناً آن ژن‌های گوناگون و مختلفی که هر یک از آن‌ها مبدأ یک نوع خصلتی و حالتی و کیفیتی در انسان است و یا آنچه را که شاید به نظر قوی‌تر برسد و آن این‌که ما انسان را از آمیزه‌ای، از نهادهای گوناگون مادی و ملکوتی از احساسات و غرایز و جاذبه‌ها و سائقه های خاکی و الهی خلق کردیم و آفریدیم.

انسانی است که هم علم را دوست است، هم کمال طلب است هم حق خواه است و در عین‌حال هم موجودی سود جوست و غریزه جنسی دارد و تمایلات مادی طبیعی به غذا و جاه و مقام و مسکن دارد. آمیزه‌ای است از این شراره ها و سائقه ‌ها و جاذبه‌های گوناگونی که در این انسان متجلی شده است.

بعد می‌فرماید: «نبتلیه» و به همین دلیل ما او را آزمایش می‌کنیم اگر انسان دارای یک سائقه، یک حرکت، یک سیر و یک کانال بود، آزمایش نداشت، سربه‌زیر در آن کانال حرکت می‌کرد. این‌که دائماً در گرو تمایلات گوناگون و جاذبه‌های ضد و نقیض است، این حالت برای او یک وضعیتی به وجود آورده است که می‌تواند در معرض آزمایش قرار بگیرد تا بتواند با کدام نهاد بجنگد و تسلیم کدام نهاد بشود، خودش را در کدام مسیر قرار بدهد. چگونه با جاذبه‌های شیطانی مبارزه کند و بتواند خودش را در مسیر جاذبه‌های ملکوتی و الهی قرار بدهد.

پس نبتلیه به دنبال «من نطفه امشاج» است و در پایان آیه می‌فرماید: «فجعلناه سمیعاً بصیراً»

این انسان دارای گوش است و چشم. می‌شنود و می‌بیند و می‌یابد و می‌فهمد و بنابراین در او زمینه‌ای است. برای مرحله بعدی که: «انّا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً»

چشم دارد، گوش دارد، جاذبه‌ها دارد، تمایلات گوناگون دارد. در عین‌حال ما در بستر این تمایلات متضاد درونی او صحیفه هدایت خودمان را گستردیم و راه را به او نشان دادیم در این آیه کلمه «اما» قابل‌توجه است یعنی این‌که یا می‌تواند شکر کند و یا می‌تواند کفران کند، می‌تواند در مسیر تکاملی قرار بگیرد، می‌تواند در مسیر سقوط قرار بگیرد، این حالت «اما» که یا این‌چنین یا آن‌چنان، این اراده آزاد، این قدرت تصمیم‌گیری این یکی از بزرگ‌ترین رشحه های ملکوتی و الهی است که البته به دنبال بصیرت یعنی اول سمع و بصر بوده، اول شنیده و دیده و یافته و درک کرده، راهنمایی هم شده، در عین‌حال انگیزه‌های درونی دائماً این را این طرف آن طرف می‌کشاند.

آن‌وقت در چنین حوزه ای به او قدرت تصمیم‌گیری داده‌ایم که این عالی‌ترین مظهر انسانیت انسان است. و شاید عالی‌ترین تعبیری باشد که در امانت به کار رفته است. که اگر امانت را تحلیل کنیم و از درون آن بصیرت و تشخیص در بیاید، یکی هم قدرت تصمیم‌گیری و قدرت اراده درمی‌آید و از مجموع این دو مسئولیت درمی‌آید. از مجموع قدرت تشخیص و قدرت اراده و تصمیم گیری مسئولیت درمی‌آید که همان مسئله امانت الهی است که انسان می‌تواند و باید مسئول باشد.

ما فقط خواستیم یک نمونه‌ها و یک جرقه‌هایی از انسان در قرآن بیان کنیم تا برسیم به بحث بعدی. بنابراین انسان از نظر قرآن آمیزه‌ای است از ماده و معنا. آمیزه‌ای است از خاک و جنبه‌های خدایی و خصلت‌های خدایی. آمیزه‌ای از نفس مادی شیطانی حیوانی پست و روحی متعالی و الهی، خداگونه ای متحرک، پرجاذبه به سوی الله، می‌بینید که انسان را در این دو حوزه گذرانده اند و لازم هم بوده است چون از طرفی آن جنبه‌های مادی آن رگ و پوست و سلول ها و نوع نیازهای طبیعی اقتضاء می‌کند که علاقه به غذا باشد، علاقه به مسکن باشد، علاقه به همسر باشد، علاقه به لباس باشد، حتی علاقه‌های مادی به نوعی قدرت، نوعی حاکمیت و موقعیت و مقام و این‌طور چیزها باشد، این لازم است و نمی‌تواند نباشد چون بالاخره ما یک بدن مادی داریم، بدن باید رشد کند، بدن باید بماند، بدن باید سلامتش حفظ شود، بنابراین حتماً باید یک نوع جاذبه‌ها و غرایزی در درون باشد، که آدم را بکشاند برای این‌که بدن را حفظ کند و رشد دهد. و تکثیر کند و نسل را اشاعه دهد و بنابراین جاذبه‌های مادی به دلیل بدن مادی لازم است.

اما آن جاذبه‌ها و سائقه های انسانی و ملکوتی که از آن علم دوستی و حق‌طلبی، خیرخواهی و کمال‌طلبی می آید. آن صفا و صمیمیت و معنویت و مناعت طبع و تعالی انسانی و این‌طور چیزها می آید. این‌ها همه چیزهایی است که انسان را از این بستر مادی و در درون همین بستر خاک، تجلی ملکوتی و الهی می‌دهد و بعد چون دارای این دو جنبه هست که ما اصرار نداریم که این دو جنبه را خیلی در حال تضاد با هم بدانیم که بگوییم دشمن با هم هستند چون گاهی ممکن است این‌طور تعبیر بشود که این دو رودررو هستند که این آن را می‌کوبد و آن این را می‌کوبد و ما وقتی موفق می‌شویم که آن جنبه‌های مادی و غرایز را لگدکوب کنیم و از میدان بیرون کنیم، شاید این‌طور لازم نباشد.

چون اگر بنا بود آن غرائز و نهادهای مادی از درون ما بیرون بروند، اصلاً برای ما گذارده نمی‌شد. اگر بنا بود علاقه به غذا و مسکن و لباس و چیزهای دیگر اصلاً سرکوب بشود، به‌ طوری‌که آدم بخواهد غذا نخورد این غریزه در انسان نهاده نمی‌شد. پس این‌که نهاده شده دلیل بر این است که لازم بوده و باید باشد. مسئله اینجاست یعنی ما از اینجا می‌خواهیم شروع کنیم به اولین بحثمان درباره مسئله خودسازی.

ببینید ما انسانی داریم دارای این جنبه‌های گوناگون و این جنبه‌های گوناگون اگر نگوییم که در مبارزه هستند که به قصد کشت به جان یکدیگر افتاده‌اند، ولی در هرحال جهت این دو نوع نهاد فرق می‌کند. و طبعاً نوعی درگیری، نوعی مبارزه، بین این دو پیدا می‌شود، یعنی از یک طرف انسان سودجوست و ثروت و داشتن نوعی مکنت مادی را دوست می‌دارد. یا مسائل جنسی یا غذا یا حتی قدرت مادی، نوعی نفوذ، نوعی حاکمیت، این‌ها چیزهایی است که در انسان هست، این‌ها را نمی‌توانیم بگوییم که نیست.

از آن طرف لازم بوده که باشد تا انسان را در این جهات هدایت بکند. یعنی همان‌طورکه گفتیم اگر مسئله علاقه به مال و ثروت و غذا و این‌طور چیزها نبود، نه زمین آباد می‌شد و نه معادنی استخراج می‌شد و نه صنعتی پیشرفت می‌کرد و نه زندگی‌ها تأمین می‌شد و نه رفاه اجتماعی برای کسی فراهم می‌گشت و نه اصلاً این نسل می‌ماند و رشد می‌کرد. پس لازم است این‌طور سائقه ها وجود داشته باشد تا ما بتوانیم در جهات رشد طبیعی و مادی خودمان و هم در جهت تکامل مادی، علمی، صنعتی، کشاورزی و غیره پیشرفت کنیم.

پس این‌ها اصل وجود غریزه و سائقه های بی‌حد و حساب است. این لازم است برای این‌که این انگیزه‌ای باشد برای حرکت انسان، همین مسئله به جاه و جاه‌طلبی و جاه دوستی را در نظر بگیرید مقام اگر نباشد این جاه دوستی در انسان‌ها اگر نباشد، مردم نخواهند حیثیت خودشان را بیابند و نخواهند به شخصیت خودشان برسند. نتیجه چه می‌شود؟ انسان به هر نوع زبونی به هر نوع تو سری خوری و به هر نوع اتهام تن می دهد متهمش می کنند، شخصیتش کوبیده می شود، اگر بنا بود هیچ نوع جاه دوستی هیچ نوع موقعیت دوستی برای انسان نبود جهت منفی اش این بود که انسان‌ها تن می‌دادند به زبونی و ذلت و اتهام و سقوط.

خود مسئله کسب حیثیت و کسب نفوذ انگیزه‌ای است برای حرکت و برای تلاش. بنابراین لازم بوده این سائقه مادی وجود داشته باشد. اما سائقه های معنوی و ملکوتی که اصلاً هدف از خلقت انسان رشد و تکامل آن‌ها است و بایستی در جهت آن‌ها حرکت کند و آن‌ها هم الی غیرالنهایه تا رسیدن به الله -که الله هم لایتناهاست- ادامه خواهد داشت.

و بنابراین حرکت تکاملی ما در جنبه‌های معنوی پایان‌ناپذیر است و مثلاً علم دوستی در ما حد و مرز ندارد، اگر حد و مرز داشته باشد متوقف می‌شویم. فضیلت را چقدر باید دوست داشته باشیم. کمال را چقدر باید دوست داشته باشیم. شهامت و مناعت طبع و کرامت و نفس و فداکاری و انسان‌دوستی و حق‌طلبی را چقدر باید دوست داشته باشیم این‌ها حد و مرز ندارد. راه همچنان برای حرکت باز است همیشه و مستمر و مستدام و بدون پایان.

برای آنکه این حرکت متوقف نشود، پایان‌ناپذیر باشد و بالاخره در یک تعبیر خیلی کوتاه سیر الی‌الله (و الی الله المصیر) باشد که آن از صیرورت به سوی خداست آن دگرگونی، آن تحول، آن تحولی که دائماً انسان خودش را دارد می‌سازد و بالا می‌برد، باید جهت این دگرگونی‌ها و این تکامل الهی الله باشد به سوی خدا باشد، خدا هم که بی منتهی است، نقطه‌ای نیست که آدم بتواند بگوید به آن نقطه رسیدم و متوقف بشود.

این سیر الی‌الله به‌صورت دائم و لایزال برای انسان ادامه دارد حالا ما درمجموع در این درگیری بین جنبه‌های مادی و جنبه‌های معنوی که یک میدانی‌ است برای ابتلاء و برای آزمایش یعنی همان نبتلیه حتماً لازم بود این دو نوع انگیزه و دو نهاد دو سائقه وجود داشته باشد برای این‌که در جریان کشتی گرفتن عضلات ورزیده می شود، در جریان مبارزه با جاذبه زمین، برای کوهنورد عضلات ساخته می شود. ریه به کار می‌افتد و سلول‌ها تغذیه می‌کنند و آدم جان می‌گیرد و این جان گرفتن در جریان حرکت در جریان مبارزه است.

اما اگر همین‌طور شما خودتان را در مسیر ورودی انداختید که در آن سیلی جاریست، چون هیچ تمرین حرکت ندارید هیچ تمرین خودی ندارید در این صورت خود شما متولد نمی‌شود، خود شما شکوفا نمی‌شود، این نفس بارور نمی‌شود، لذا این مبارزه لازم است، یک این محیط برای درگیری و برای مبارزه ضروری است بنابراین اولین قدمی که برای خودسازی باید برداریم، یکی خودشناسی است و به دنبال خودشناسی مبارزه با آفات و موانعی که جلوی حرکت ما و جلوی رشد و شکوفایی ما را می‌گیرد.

ما اول باید خودمان را بشناسیم که انسانیم، بدانیم که نفخه الهی در ما دمیده شده، بدانیم به ما نفس لوامه داده‌اند، نفس راضیه و مرضیه و مطمئنه باید پیدا کنیم، به ما خودآگاهی داده‌اند به ما بصیرت داده‌اند، بدانیم که جهت ما کجاست هدف ما کجاست راه ما کجاست برای چه آفریده شده‌ایم، داشتن یک جهان‌بینی درباره انسان نقطه آغاز حرکت است اگر واقعاً انسان را کسی شناخت فقط به‌صورت یک موجودی که باید تلاش کند تا رفاه مادیش تامین بشود یا مثلاً پستی و مقامی داشته باشد.

اصلاً نقطه آغاز حرکت انسان یک جور دیگر می‌شود. اما اگر شناخت انسان به طور صحیح انجام گرفت انسان درعین حالی که به مسکن و لباس و کار و درآمد و معیشت احتیاج دارد، چون قرآن هم به آن اشاره کرد اما این انسان خلیفةالله است یعنی جانشین خداست (پاورقی: انّی جاعل فی الارض خلیفه -قرآن)، این جلوه خداست بر روی زمین، وقتی شناخت که به دنبال این زندگی محدود مادی یک زندگی وسیع و متعالی اخروی دارد، یک حیات جاودان دارد، یک محیط گسترده دارد، که حاصل کار این جهان و حاصل تلاش دنیایی او است، وقتی خودش را شناخت، که سرچشمه اراده است و تصمیم‌گیری و و مشیت و خواست و این خواست اوست که باید خودش را بسازد، جامعه اش را بسازد و محیطش را بسازد و دگرگون کند.

وقتی دانست این‌چنین شرافت دارد، این‌چنین عزت دارد، این‌چنین سرچشمه نیروی انسانی است با اراده و مصمم و انسانی است بصیر و خودآگاه و خلیفةالله و انسانی که به سوی خدا راهش و جهتش باید مشخص شود انسانی جاودان و فنا ناپذیر این انسان وقتی دانست- «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره فمن یعمل مثقال ذره شراً یره»- و کسی به اندازه یک ذره کار خوب بکند می‌بیند و اگر کار بد بکند نیز می‌بیند، این‌چنین عمل درخشان است، روشن است، عکس العمل دارد، زنده است، روح دارد، عمل دائماً از نوع خودش می‌زاید و عکس العمل خودش را برای خودش به وجود می آورد، به‌طوری‌که آدم چشم به عالم دیگر که باز می‌کند:

«یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء». (سوره آل عمران آیه ۳۰)

اعمال خیر را در برابر خودش می‌بیند اعمال شر را هم در برابرش می‌بیند که با آن دست به گریبان است و از او جدا نمی‌شود و اصلاً آنچه را که خود ساخته است، یافته است و با آن دست به گریبان است و در آن غرق است و با اوست وقتی برای انسان این‌چنین تفسیر شد که عملش عکس‌العمل دارد و بارور است، انسان جاودانه انسان بصیر، برای این‌چنین بینشی و این‌چنین جهان‌بینی، از انسان که آدم انسان را این‌طور بیابد یک دفعه خودش را بزرگ می یابد، یک‌دفعه خودش را شریف می‌یابد عزیز می‌یابد و درعین‌حال مسئول می‌یابد، متعهد می یابد، متعهد که در برابر هر کلمه‌ای که از زبانش درمی‌آید، هر قدمی که برمی‌دارد، هر لقمه غذایی که می‌خورد، هر تصمیمی که می‌گیرد، احساس می‌کند، بار مسئولیت روی دوش های ناتوانش سنگینی می‌کند.

ولی اجازه بدهید بگویم روی دوش های توانایش، روی دوش های پرتاب و توانش سنگینی می‌کند این‌چنین انسانی اصلاً دگرگون می شود اصلاً جور دیگری تصمیم می‌گیرد، موضع گیری اش، برخوردش در برابر مسائل در برابر مشکلات جور دیگر است، در برابر لغزش‌ها، این چشم‌ها بیدارتر است، این روح مصمم‌تر است برای این‌که خودش را بپاید:

«قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها»

همین انسانی که این نفس را به آن دادیم که نفس بصیر است، نفس آگاه است و نفس روشن است، همین انسان اگر چنانچه خودش را پاک کرد، پیراست، آراست، رشد می‌کند، می‌آید بالا و اگر چنانچه خودش را آلوده کرد، ساقط می شود، کشاورزی که بذر را درون خاک مخفی می‌کند اگر آن بذر زنده باشد اگر نیرو داشته باشد آن‌قدر تلاش می‌کند آن قدر جان می‌کند تا این خاک سنگین را از خودش بیرون ببرد و حتی دل سنگ را بشکافد و بیاید بیرون آن موقع که بیرون آمد می‌گویند «قد افلح» رستگار شد آزاد شد سر برآورد، در عین این‌که باز هم ریشه در خاک است و دارد تغذیه می کند. می‌خواهیم بگوییم رابطه ما با مادیات قطع نمی‌شود، دارد تغذیه می‌کند، دارد رشد می‌کند، دارد می آید بالا برخلاف آن بذر ناتوانی که خاصیت حیاتی از آن گرفته شده. زیر خاک مدفونش کردیم، می‌پوسد، له می‌شود، یا برخلاف آن ساقه نوجوانی که تازه درآمده، اگر نهال آن را بکنیم و رابطه‌اش را با طبیعت قطع بکنیم زود خشک می‌شود.

اگر ما بتوانیم از همین محیط مادی و اجتماع و از همین کار و تلاش و درس خواندن و کار گرفتن و تغذیه و ازدواج و از همین روابط مادی سکوئی به وجود بیاوریم برای پرتاب و حرکت اوج و تکامل به سوی مراحل اعلا دراین‌صورت به فلاح می‌رسیم.

«قد افلح من زکیها»

آن که خود را پیراست رستگار شد ما دائماً گرفتار آفتیم. دائماً گرفتاریم. مثالش خیلی ساده است؛ باغچه‌ای که شما دارید، گلی که در باغچه شما روییده اگر دائماً مواظبش نباشید، علف هرزه‌ها را نبینید، کرم‌ها را نبینید، این گل رشد نمی‌کند، نمو نمی‌کند، شکوفا نمی‌شود، ولی اگر مرتب با علف هرزه با آفات توانستید مبارزه کنید، شکوفا می‌شود و می‌رود بالا:

«اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حین باذن ربها.»

آن‌چنان درخت باروری می شود که ریشه‌اش در زمین است و شاخه‌هایش در آسمان و آن‌چنان شاخه و برگ دارد و بر و میوه دارد که همیشه شما از آن استفاده می کنید.

«و قد خاب من دسیها»؛

اما آن کسی که خودش را آلوده کرد و نفس خود را با هوس بازی، با جاه‌طلبی، با سودپرستی، با شهوت‌پرستی، با منافع زودگذر پست، با کینه‌توزی‌ها با حسادت‌ها و رقابت‌های پست با خودخواهی‌ها با خودکامگی‌ها پیوند داد در آن صورت همان نفس برومند و بارور را ذلیل می‌کند، پست می‌کند و کوچک می‌کند اما اگر توانست با خودخواهی ها، با شهوت‌پرستی ها، سودپرستی ها و این ذلت‌ها و اسارت‌های مادی مبارزه کند، آن وقت این خود شروع می‌کند به بارور شدن و به حرکت و به سیر، این را به ‌‌عنوان اولین بحث ما در زمینه بحث خودسازی بپذیرید.

و اما آنچه را که به‌‌عنوان خاتمه و ذیل بحثم برای ماه رمضان می‌خواهم عرض کنم. واقعاً ماه پربرکتی است به استقبالش بروید. ما مکرر خودمان هم احساس کردیم. حتی گاهی چنان آدم در فعالیت‌ها غرق می‌شود که آن فعالیت‌ها انسان را از آن لطافت‌های معنوی، از آن صفا‌ها، از آن تماس‌های روحی، بازمی‌دارد. و آدم گاهی احساس می کند تاریک شده، احساس می کند کوچک شده، پست شده و ماه رمضان یک فرصتی است هیچ اشکالی ندارد که ما این نیمه‌های شب ولو یک نیم ساعتی هست، دل بسپاریم به خدا، واقعاً با خدا انس بگیریم، با خدا راز و نیاز کنیم.

ببینید در سابق دین را فقط همان توسلات و تعبدات می‌دانستند. فعالیت و سازندگی و خدمت و حرکت و مجاهده و این حرف‌ها را جزو دین نمی‌دانستند ولی ما از این طرف هم نیفتیم که تمام دین بشود کار و فعالیت. درست است که در همین جناح کار ساخته می شویم، درست است که در همین جریان فعالیت‌های اجتماعی سازنده اسلامی روح های ما ساخته می‌شود ولی از آن انس گرفتن‌های با خدا فراموش نکنیم.

گاهی آدم حالی داشته باشد سجده اش را طولانی بکند واقعاً سجده اش را طولانی بکند و واقعاً با خدا حرف بزند. با خدا انس بگیرد احساس می کند نورانیت بیشتری پیدا می‌کند، لطافت روح پیدا می‌کند؛ متأسفانه علی‌رغم این‌که شاید در ایام جوانی حالات معنوی دیگری داشتیم، ولی به پیری که قدم گذاشتیم به صورت دیگری درآمد. آدم مثل این‌که رابطه‌اش قطع شده. یک نماز خیلی خشک و بی‌روح آخر وقتی می‌خواند و همین تمام شد ماه رمضان هم فقط به صورتی که حالا چطوری تنظیم بکنیم نیم ساعت، ۳۵ دقیقه، ۲۵ دقیقه تا اول اذان بلند بشویم، که سحری بتوانیم بخوریم. همین تمام شد. فوری هم بتوانیم نماز بخوانیم باز بخوابیم.

مسئله به این صورت درنیاید یک قدری برگردیم به خودمان یک خرده برگردیم به انس گرفتن با خدا. یک قدری برگردیم به محاسبه نفس و مراقبت از خود. و خودمان از خودمان مواظبت کنیم. یک 10 دقیقه در خودمان فرو برویم و اعمال خودمان را حساب بکنیم که چه کردیم و به کجا می‌رویم. این‌ها لطافت می‌آورد نیرو می‌آورد بعد آن قدر نشاط به آدم دست می‌دهد آن قدر منبع انرژی می‌شود که آدم خسته هم نمی‌شود. و بعد هر چقدر می‌خواهد فعالیت می کند. عجیب است که حتی در میدان‌های مبارزه و جنگ در گرماگرم جنگ:

وَ کَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ کَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا في‏ أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْکافِرينَ. «سوره آل عمران آیه ۱۴۵»

یعنی در همان میدان جنگ هم دست‌ها می‌رفت بالا به دعا. خداوندا لطف و مهرت را از ما دریغ نداری، خداوندا ما به سوی تو روی آورده‌ایم و برای تو حرکت کرده‌ایم و برای تو فعالیت می‌کنیم. مهرت، عنایتت، فیضت، لطفت را از ما دریغ مدار. ما را به خودمان وامگذار.

صفوف مرتب شده دشمن رودرروست، شمشیرها صیقل خورده، چشم‌ها از حدقه بیرون آمده بسیج شده‌اند می‌خواهند حمله کنند ناگهان فریادهای لطیف از پیغمبر بلند می‌شود و این دعا جان می‌دهد و حالت می‌دهد، معنویت می‌دهد، انرژی می‌دهد و تحرک می‌دهد، شوق می‌دهد، این‌ها را فراموش نکنید که عمل ما بایستی با این حالات معنوی لطیف روحی ما آمیخته بشود. تا الی الله المصیر را احساس کنیم.

و احساس کنیم که به لقاء خدا داریم می‌رویم. بنابراین ان‌شاءالله به استقبال این ماه برویم. که این ماه برای سازندگی روح ما و برای توان گرفتن بیشتر در راه انجام وظیفه و خدمات فعال اسلامی و انسانی ماست.

«پایان گفتار جلسه اول»

***

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

بحث در خودسازی بود و اجمالاً سخنی کوتاه درباره شناسایی انسان داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که انسان نهادهای گوناگون دارد و اراده‌ای دارد که بایستی با این اراده این نهادها را تنظیم و تعدیل کند و کنترل کند و بعد اشاره هم شد که مسئله تضاد به آن صورت که این نهادها در کشمکش دائم باشند نیست. ولی جهت این نهادها فرق می‌کند. مثلاً سودجویی یا شهوات، مقام‌پرستی، این‌ها یک جهت دارد. و نهاد کمال‌طلبی و فضیلت خواهی و خیرخواهی یک جهت دیگر دارد. کار اراده ما به دنبال تشخیص ما، این است که بتوانیم این نهادهای مختلف را درست هدایت کنیم. درست در مسیر قرار بدهیم نه آنکه سرکوب کنیم، نه آنکه از میدان بیرون کنیم. بلکه حد اعلای وظیفه ما این است که بشناسیم کار هر نهادی چه اندازه مورد نیاز ماست و چه اندازه باید به آن برد بدهیم و کارایی داشته باشد. و بعد رابطه با دیگر نهادها و جاذبه‌ها و سائقه ها چقدر باید باشد و چقدر باید به این نهاد اهمیت بدهیم.

مثلاً احساس علاقه به غذا را چگونه پاسخ بدهیم و یا در رابطه با احساس علاقه به علم باید چگونه این‌ها را تنظیم کنیم. چقدر بهاء به این باید داد و چقدر بهاء به آن برای این‌که ما این بحث را بتوانیم مقداری دقیق‌تر از نظر قرآن تعبیر کنیم. چند آیه راجع به نفس را در قرآن مطرح می‌کنیم و مقداری بحث می‌کنیم که ملاحظه فرمایید. در این آیات گوناگون، گویی چهره‌های گوناگونی از نفس مورد توجه قرار می گیرد. گاهی آن چهره مادی جاذبه‌دار به سوی ماده و طبیعتش را تصویر می‌کند و ارائه می‌دهد و گاهی آن چهره متکامل و متعالی اش را ارائه می‌دهد. و گاهی آن چهره تصمیم‌گیرنده و جهت دهنده اش را تصویر می‌کند.

یعنی این خود و نفس، در قرآن با رویه‌ها و چهره‌های گوناگون ارائه شده و لذا آدم نمی‌تواند هیچ‌یک از این چهره‌ها را فراموش کند، اما این ماییم و این شناخت چهره‌ها و مهار چهره‌ها را به دست گرفتن، کنترل کردن و جهت دادن به آن‌ها.

 آیه اول:

«وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‌.» «آیه ۴۰ و ۴۱ سوره نازعات»

کسی که از خدا ترسید و جلوی هوای نفس را گرفت بهشت جایگاه اوست. در اینجا صحبت هوس است برای نفس و در برابر هوس نفس، بهشت است. یعنی اگر نفس هوس نفس راه افتاد دیگر بهشت در کار نیست، پس درست آن رویه ساقط کننده است. آن رویه منفی کار است، آن جاذبه شهوانی و حیوانی و پست انسان است که هوای نفس از آن تعبیر شده کسی که از خدا ترسید هوای نفس را سرکوب می‌کند و کسی که هوای نفس را سرکوب کرد به بهشت وارد می شود.

پس معلوم می‌شود مسئله بهشت و مسئله ترس از خدا با مسئله هوای نفس منافات دارد. و بالعکس هوای نفس در برابر خوف از خدا و در برابر بهشت قرار دارد در این آیه نفس با آن رویه حیوانی، شهوانی، ساقط کننده و اسارت‌بار تجلی کرده است و آدم را از خدا و از بهشت بازمی‌دارد.

 آیه دوم:

«وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.» «سوره الحشر- آیه ۹»

آن کسی که از حرص نفس و از شدت شوق و علاقه به مال دنیا خودش را حفظ کند، این ‌چنین مردمی رستگار هستند، آزاد می‌شوند.

اینجا در برابر فلاح و رستگاری، شح نفس قرار گرفته یعنی اگر چنانچه آدم اسیر هوس نفس شد دیگر رستگاری در کار نیست. آزادگی و راه تکامل پوییدن درکار نیست. فلاح نوعی آزادگی است، رها شدن و وارستگی از قید اسارت‌ها است، معلوم می‌شود که شح نفس باعث ذلت است، باعث بردگی و اسارت است، پس نفس در این آیه در رویه شیطانی و در رویه خاکی‌اش متجلی شده است.

 آیه سوم:

«وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ.» «آیه ۵۳- سوره یوسف»

این همان داستان یوسف است که آزمایش های مختلف برایش پیشآمد کرد. و قدرت روحی با تکیه به ایمان به خدا از خودش نشان داد و توانست بر شهوت نفس غالب بیاید. و بعد در خلال همین آیات می‌خوانیم:

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ.

که من نفس خودم را تبرئه نمی‌کنم نمی‌توانم این تأمین را بدهم، این قاطعیت را ابراز کنم که هیچ‌گاه من لغزش پیدا نخواهم کرد، خاصیت نفس این است که لأماره بالسوءآدم را به کار بد فرمان می‌دهد.

ببیند اینجا هم نفس به‌‌عنوان نفس اماره مطرح‌شده یعنی نفسی که مردم را به طرف سوء می‌کشاند خوب آیا مقصود از این نفس کل انسان است، کل هویت انسانی است، که گفتیم هویت انسان ابعاد مختلف دارد. و مجموع انسان این خاصیت لأماره بالسوء را ندارد و سپس این یکی از رویه‌ها و یکی از جاذبه‌های نفس است که نفس در این بعدش در این رویش و در این سائقه اش اماره می‌شود و انسان را به بدی‌ها فرمان می‌دهد.

 و آیه چهارم:

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ».

ما انسان را آفریدیم و خبر داریم، می‌دانیم که نفسش چه وسوسه‌هایی برای او پیش می آورد.

وسوسه نوعی فریب است که در درون انسان پیدا می‌شود نوعی از خاطره‌ها و تصورات که در ذهن پیدا می‌شود. که این خاطرات و تصورات جاذبه و تمایل به سوء را کم‌کم تحریک می‌کند. تا وقتی ریشه قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود و به دنبال این تمایل قوی به سوی کار زشت و کار بد کشانده می شود.

این‌ها نمونه آیاتی است که در آن نفس در قرآن ارائه شده. منتها با رویه شیطانی‌اش. بیاییم نفس را در تجلی‌های ربانی و ملکوتیش در قرآن ببینیم. آن آیه معروفی که به مسئله فطرت انسان می‌‌توان تعبیر و تفسیرش کرد:

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ  قَالُوا بَلَی».

هنگامی‌که خداوند از بنی آدم از دودمانشان چنین پیمان گرفت. (کار نداریم به این‌که تفسیر اصلی این آیه چیست) وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ از این مردم در آن عالم، در آن مرحله نطفه‌ای مرحله جنینی، مرحله خلقت اولی، مرحله‌ای که سرشتشان ساخته می‌شد مرحله‌ای که فطرتشان آراسته می‌شد در آن مرحله‌ای که فطرت انسانی بایستی شکل بگیرد در آن مرحله وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ از خودشان شهادت گرفت از نفس‌ها گواهی خواست الست بربکم آیا من پروردگار شما نیستم؟ قالوا بلی.

یعنی این نفس طوری سرشته شده که از درون خودش بدون هیچ‌گونه تعلیمی فریاد بلی سر می دهد، یعنی فطرت خداپرستی و خداجویی و خداخواهی در اندرون نفس سرشته است پس نفس انسان خدا آگاه است و خداجو است و خداخواه است.

بنابراین رابطه‌ای است بین نفس و بین الله و بین رب. یعنی ما آن‌جا نفس را در یک چهره بسیار متعالی می‌بینیم. آن‌جا دیگر همه غبارهای شهوات و غبارهای شیطانی و سائقه های مادی که می‌خواهد آن را له بکند و ساقطش بکند کنار می‌رود و نفس در آن جلوه متعالیش تجلی می‌کند، که فریاد خدا را از تمام سراسر وجودش بلند می‌کند و خدا را جلوه می‌دهد و فریاد می‌زند و لبیک می گوید، پس نفس، آینه خدا، تجلی خدا می‌شود و تازه گواهی می‌دهد و اصلاً خودش شاهد است که از نزدیک دیده.

شاهد کسی است که حضور داشته باشد هیچ فاصله هم نباید باشد هیچ حجابی هم نباید باشد. شهادت می‌دهد گویی که حضور داشته یعنی هیچ فاصله‌ای بین او و بین ذات خدا وجود نداشته، با تمام وجودش خدا را لمس کرده این یک حالت متعالی است که قرآن نفس را با این حالت جلوه می‌دهد و اما آیه دیگر:

«انّ الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ.

انسان نسبت به خودش بصیر است.

آیه اولی خدا آگاهی بود، آیه دومی خودآگاهی است یعنی نفس انسان آن‌چنان روشن بین، روشنگر، نافذ ساخته‌شده که می‌تواند خودش را ببیند و درباره خودش قضاوت بکند و بشناسد و تا اعماق جان خود و خصلت‌های خودش فرو برود و خودشکافی و خودیابی کند و خودیاری کند. آیه دیگر:

«اقْرَأْ کِتابَکَ کَفي بِنَفْسِکَ الْيَوْمَ عَلَيْکَ حَسيباً»

دیگر روز قیامت به او می‌گویند کتابت را بخوان، نفس تو کافی است که حسابگر اعمالت باشد. یعنی جانت جلوه‌گر عمل توست.

این آیه آن‌چنان شفاف است که تمام خاطرات و عملکرد و حاصل عمر ۶۰ – ۷۰ ساله را در خودش ضبط کرده و پذیرا شده در خودش حضور دارد.

روز قیامت روزی است که هر نفس اعمال خودش را در برابر خودش حاضر می‌بیند یعنی عمل با نفس فاصله ندارد نفس تجلی عمل است. بنابراین نفس ازنظر حسابگری و مراقبت و احاطه و حضور و حفظ سراسر عملکرد زندگی موقعیت والایی دارد. کامپیوتر بسیار قوی است که به تمام ابعاد و جلوه‌های خودش می‌تواند ناظر باشد.

به این آیه از دو بعد نگاه می‌کنیم؛ از بعد محاسبه و ضبط و نگه داشتن و هم از بعد تربیت شدن و برآمدن در اثر عمل، یعنی این‌که نفس ما آیینه اعمال ماست. هم به صورتی که بگوییم مانند صحیفه عملی که در او نوشته‌اند و هم این‌که اصلاً نفس با اعمال ما ساخته شده یعنی خود نفس با خصلت‌های ما، با عملکرد ما، با رفتار ما، ساخته شده است و لذا نفس ما عمل ماست نفس ما خصلت‌های اخلاقی ماست و جان ما حاصل تلاش ماست و این‌جان در همین دنیا گاهی آن‌چنان متعالی، با فضیلت، پاک، قوی، مسلط باز ساخته‌شده به دنبال اعمال ریاضت‌ها، فعالیت‌ها، مجاهدت‌های ما.

«وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ» (سوره عنکبوت آیه۶)

هر کس مجاهده می کند به نفع نفسش مجاهده می‌کند. یعنی خودش را می‌سازد، جهاد می‌کند، تلاش می‌کند، اما این تلاش به خودش برمی‌گردد، در خودش متبلور می شود خودش را پاک کرده میدان مبارزه درون خودش را صاف کرده.

پس بنابراین نتیجه عمل در خود آدم متجلی می‌شود و اگر بپرسند نفس چیست؟ می‌گوییم همان عمل شماست.

 ارزش نفس چیست؟ ارزش عمل شماست، اعمال ما مجموع هویت ما را تشکیل می‌دهد و جان ما و کیان ما را تشکیل می دهد.

«لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»

سوگند می‌خورم به نفس، به کدام نفس؟ نفس که لوّامه است. ملامتگر و انتقادگر است. انتقاد می‌کند، جهت می‌دهد، هدایت می کند، خاموش نیست منبع حرکت است. می‌خواهد راه بیندازد، قاضی هم هست یعنی غیر از آنکه بازپرس است، غیر از آنکه پرونده تنظیم می‌کند و علاوه علاوه از آن قاضی هم هست.

 و اما بعد سوم نفس:

از دو گروه آیات حالت فرماندهی و حالات حالت اراده و مشیت هم از نفس استفاده می‌کنیم. مثلاً کلمه لامارة بالسّوء معلوم می شود نفس حالت فرماندهی هم دارد بنابراین از کلمه «اماره» استفاده دیگری هم می کنیم. در کلمه‌ای «نهی النفس» که می‌تواند بازدارد. می‌تواند جلوی خودش را بگیرد.

باز یک حالت دیگر از نفس استفاده می‌کنیم یعنی حالت تصمیم‌گیری، که گاهی امر می‌کند، گاهی نهی می‌کند. البته در مسئله «من یوق شح نفسه» هم فعل به صورت مجهول است کسی از حرص نفسش محفوظ بماند قرآن تصریح ندارد که خودش را حفظ کند ولی به طور نامرئی از آن درمی‌آید که این اراده انسان است که جلوی حرص نفس را می گیرد. قضیه لوامه، که این‌هم لااقل مقدمه‌ای است برای تصمیم‌گیری. اما به خصوص درمورد نقش ارادی نفس و نقش سازنده و فعال آن، در این دو آیه دقت کنید:

وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ

إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ

این‌که رابطه است بین نفس و بین اراده و مشیت، بین دگرگونی‌ها و تغییرها و مصرف‌ها و سازندگی ها با آن چه که در درون پیدا می‌شود، با آن چه که از درون سرچشمه می گیرد:

إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ

خداوند سرنوشت مردم را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه در جانشان تغییری به وجود بیاورند و به دنبال این تغییری که در “خودی” خود آن‌ها درست می شود (تغییر در اخلاقشان، در رفتارشان، در موضع‌گیری‌هایشان، در جهت‌گیری‌هایشان، در هدف‌هایشان، در هوس‌هایشان) جامعه تغییر می‌کند و نظام عوض می‌شود در «من جاهد فانّما یجاهد لنفسه» هر کس که جهاد می‌کند، کوشش می‌کند و تلاش می کند نتیجه آن تلاش هم به خودش برمی‌گردد. این یک رابطه درونی است از این طرف باید خودمان ساخته بشویم تا مجاهده و مبارزه و تلاش و تغییر اجتماعی درست بشود.

و از آن طرف در دل تغییر اجتماعی، ما ساخته می شویم در دل مبارزه ما ساخته می شویم. از رازهای اینکه خداوند برای ما دستورهای عبادی قرارداده به خصوص وقتی که تأکید شده‌است که این عبادت را تکرار کنند، برای آن است که باید در جریان عمل این جان ساخته بشود، این روح ساخته شده شکل بگیرد. والا نه با فکر کردن تنها می شود آدم خودش را عوض کند و نه با تصمیم‌گیری خشک و خالی بدون پشتوانه عمل.

ما نمونه‌هایی از آیاتی را که درباره نفس بود مطرح کردیم و بنابراین آیا بگوییم نفس در قرآن چند تا معنی دارد؟ که در جایی شیطان است و در جایی خدا. یک جا خوب است و یک جا بد. فکر می‌کنم این راه‌حل تفسیر صحیح نباشد.

«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا» سوگند به جان آدمی و آن که جان را پرداخت و به او الهام کرد فجور و تقوا را.

یعنی انسان طوری می‌شود که می‌تواند بفهمد، نفس گاهی تجلی‌گاه علم است، بصیرت است، گاهی تجلی هوس است، گاهی تجلی حرص و گاهی تجلی‌گاه مشیت است، اراده است، تصمیم‌گیری است و گاهی در جلوه مجاهدت است پس بهتر است برای آنکه بتوانیم تفسیر مناسب‌تری برای این آیات پیدا کنیم و به نظرمان تضاد و تناقض نرسد بگوییم که نفس یک معنی دارد و آن همان انسان است و آن همان “خودی” انسان است و حقیقت انسان و هویت انسان و کیان انسان.

منتهی این هویت انسان «من نطفه امشاج» آمیخته است به رویه‌ها و لایه‌ها و ابعاد گوناگون و تعبیرات قرآن هم به صورت‌های مختلف از نفس به تناسب بعد آیه، رویه خاصی از آن را ارائه می‌دهد از این نفس یک جا جلوه خدایی‌اش را می گوید یک جا جلوه شیطانی‌اش را، یک جا جلوه پستی است، یک جا جلوه فضیلت است، حالا که از نظر قرآن هم مسلم شد که نفس انسان دارای ابعاد گوناگون است، هم تعالی را دارد و هم دنائت را، برگردیم به این‌که انسان دارای اراده و مشیت که خدا به او قدرت و توان داده، در این گرداب و طوفان چه باید بکند؟

می‌دانید خیلی راحت «لامارة بالسوء» آدم را می‌کشاند به طرف بدی، می‌کشد به طرف هوای نفس، هوس‌بازی، یک جا هم می‌کشد به طرف خدا، درست همین است که ما می‌گوییم خودسازی یعنی بسیج کردن همه نیروهای خدادادی انسان در طریق مهار کردن و تنظیم کردن و تعدیل کردن این جاذبه‌های مختلف درونی، و آن انسان موفق‌تر است که در این تنظیم و تعدیل موفق‌تر باشد و تابلوئی زیباتر ترسیم کند.

تصور کنید یک مشت از مهره‌های قرمز رنگ و سبز رنگ و سفید رنگ به دستمان داده‌اند این‌ها را بایستی پهلوی هم بچینیم از توی آن چیزی در بیاوریم. چگونه بچینیم؟ با چه طرحی؟ با چه هدفی؟ و چه محتوایی؟ و چه چهره زیبایی؟ و یا چه چهره زشتی؟ ما علم دوستیم، فضیلت طلبیم، ما کمال طلبیم، ما خداجو هستیم. این‌ها ابعاد متعالی ماست. ما در درونمان شوق به خدا است می‌دانیم کسی که خدا را یافته در حضور خدا در لقاء خدا بوده در آن معنی عرفانی ظریف و دقیقش «اشهدهم علی انفسهم» و آیه:

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (سوره ق آیه ۱۶)

که ما از رگ گردن یعنی از بند جان شما به شما نزدیک تریم؛ یعنی حتی آن هوس‌های شما آن خودی‌های شما حجاب چهره شماست، حجاب نفس شماست، این‌ها مانع می‌شود از این‌که بتواند خدا در آن چهره متعالی در شما تجلی کند تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.

یار نزدیک تر از من بمن است  / وین عجب تر که من از وی دورم

خدا از آن موقع که ما را سرشت از همه بیشتر با خودش ما را آشنا ساخت. اما این هوس بازی‌ها و دنیاپرستی ها دائماً حجاب ایجاد می کند، دائماً پرده ایجاد می کند، دائماً ظلمت ایجاد می کند. این آئینه صاف و شفاف که خدا را در خودش نشان می داده آن‌چنان غبارآلود شده، آن‌قدر زاویه انحرافی پیدا کرده است، که آدم گاهی نگاه می‌کند می‌بیند همه چیز در درونش است، مگر خدا.

آدم خودش را می‌سازد، حرکت می‌کند و با آن تذکرها که پیامبران می دهند به خود می آید:

«و يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»

(پاورقی: عبارتی از عبارات قسمت ۳۵ از خطبه اول نهج البلاغه بدین معنی: «و عقل های پنهان را بیرون آورده به کار اندازند.»)

که کار پیغمبرها این است که چون دفینه‌های درون دل را برانگیزد آن سرچشمه‌های فراموش‌شده درون نفس و جان را باز کند:

«وَ یُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ»

(پاورقی: مصدر فوق بدین معنی: «و به نعمت فراموش شده یادآوریشان کنند.»)

که از خواص پیامبران است که سرچشمه‌های درونی که فراموش شده و غبارها رویش را گرفته و آدم یادش رفته، اسیرشده، برده شده، کوچک‌شده، این‌ها را عقب بزنند و بازهم انسان را متعالی کند.

یادش بدهد:

و اشهدهم علی انفسهم

الست بربکم قالو بلی

یادت نرود که با خدا انس داشتی، یادت نرود که باخدا پیوند بستی، قرارداد بستی:

«الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان» (سوره یس آیه ۶۰)

مگر من با شما پیوند برقرار نکردم، با شما قرارداد نبستم، که شما فقط مرا عبادت کنید و شیطان را عبادت نکنید. کجا قرارداد بسته؟ شما یادتان می‌آید که هیچ جا خدا با ما هم چنین عهدی بسته باشد؟ ولی صریح قرآن می‌گوید:

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ»

مگر من با شما پیمان برقرار نکردم چرا پیمان خودتان را فراموش کردید؟ این پیمان همان پیمانی است که خدا با جان ما، با فطرت ما، بسته است یعنی جان ما متوجه خداست، به سوی خدا حرکت می‌کند. خدا را دوست دارد. دلش می‌خواهد عملش برای خدا باشد. منتها غبارها گاهی آن‌چنان آدم را تیره می‌کند که:

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکمْ مِنْ بَعْدِ ذلِک فَهِی کالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» (سوره بقره آیه ۷۴.)

دل سنگ می شود، بلکه بدتر از سنگ اصلاً آب از دل این چشمه‌سار بیرون می‌آید و بر این سنگ اثر نمی‌گذارد.

باز هم برگردیم وارد میدان عمل بشویم، همیشه این مراقبت لازم است، همیشه این محاسبه لازم است، هر چه عملمان را پاک‌تر بکنیم و هرچه برای خدا خالص ترش بکنیم در خودسازی مان مؤثرتر است، بهتر است مقداری فرصت فکر کردن برای خودمان باقی بگذاریم. از آدم گاهی واقعاً فرصت فکر کردن گرفته می شود و بدانیم هر قدم ما، هر گفتار ما، هر قلم، هر درهم ما که خرج می شود یکی از شیارهای ظریف جان ما و نفس ما را می‌سازد و این نفس ما دائماً دارد ساخته می شود تا بعد از ۶۰ سال و ۵۰ سال چه ساخته بشود و ما با چه اندوخته‌ای، با چه سرمایه‌ای به لقاء پروردگار بشتابیم.

درست مثل قلم مویی ظریف که یک حکاک هنرمند به دستش گرفت با کمال دقت دارد تابلویی درست می‌کند و این نیروهایی که ساخته می‌شود به هر اندازه که خوب‌تر ساخته بشود سرمایه جامعه ماست، سرمایه انقلاب ماست، سرمایه راه ماست، هرچه انسان‌های پاک‌تر، جدی‌تر، خالص‌تر، با ایمان‌تر، فداکارتر بسازیم سرمایه خود ماست و سرمایه آینده ماست چون جان ماست، هویت ماست، همه چیز ماست بنابراین، این مراقبت‌ها و این محاسبه‌ها و این تصفیه‌ها و این تزکیه های درونی لازم است.

مادام که یک مشت شیطان، یک مشت مأمور، مأمور طاغوت در درون ما وجود دارد لازم است گاه‌گاهی محیط خودمان را تصفیه کنیم پاک‌سازی کنیم تا همه آن‌ها به مأموران الهی و جاذبه‌های ربانی مبدل شوند.

پایان گفتار جلسه دوم

***

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

ما در زمینه بحث خودسازی با توجه به تناسب روز که تعلق به حضرت علی (ع) دارد و با توجه به اینکه از قبل هم اعلام کرده بودیم که خودسازی از نظر قرآن و نهج‌البلاغه.

بنابراین، امروز را به بحث و ترجمه خطبه معروفی که در نهج‌البلاغه است به نام خطبه هَمّام، اختصاص می دهیم.

خواهران، برادران سعی خواهند کرد بعداً به نهج‌البلاغه مراجعه بفرمایند، خطبه شماره ۱۸۴ (از نهج‌البلاغه فیض الاسلام) که یک ترجمه جامعی از آن باید تهیه بشود و روی آن ان‌شاءالله کار بکنند. آشنایی با نهج‌البلاغه و با فرهنگ علی (ع) می‌تواند برای سازندگی ما نقش اساسی داشته باشد.

این خطبه را به این علت همام نامیده‌اند که اسم یکی از یاران حضرت علی بوده است. او از کسانی است که در جنبه‌های خودسازی و تقوا و پاکی معروفیتی داشته است. روزی به خدمت علی (ع) می‌رسد و از حضرت علی تقاضا می‌کند که علی‌بن‌ابیطالب برایش صفات متقین را بگوید. که متقی کیست؟ پرهیزکار چه کسی است؟ صفات متقی چیست؟ حضرت یک مقدار در پاسخ‌دادن درنگ می‌کنند. و بعد با یک جمله کوتاه پاسخش را می‌دهند. وآن همین آیه معروفی است که می‌فرماید:

«تقوا و پرهیزکاری داشته باش، پرهیزکار باش و نیکی کن که خدا با کسانی است که پرهیزکارند و با کسانی است که نیکو کارند». با همین آیه خواستند مطلب را پایان دهند. ولی همام قانع نشد. گفت برای من کافی نیست. من از شما می‌خواهم که بگویید متقی چه صفاتی دارد، چه خصلت هایی دارد تا من به درستی آن‌ها را بشناسم.
بعد علی (ع) تصمیم گرفت که متقی را برای همام و برای دیگران به‌صورت خطبه بیان کند. معلوم می‌شود که یک مکالمه دو نفری نبوده بلکه مجمعی بوده که این فرد برخاسته و این تقاضا را کرده و سپس حضرت علی (ع) در اثر اصرار او شروع کرد به سخنرانی درباره متقین.

متن عربی آن را نمی‌خوانیم ولی ترجمه‌اش را می‌خوانیم که نقل شده‌است که یکی از یاران امیرالمؤمنین علی (ع) نامش همام بود. مرد عابدی بود و به علی (ع) گفت برای من پرهیزکاران را آن‌چنان توصیف کن، گویی من آن‌ها را می‌نگرم. آن‌چنان تابلوی دقیقی ترسیم کن از چهره متقین که من متقی را ببینم تا هیچ نکته برایم وجود نداشته باشد.

علی (ع) در جوابش درنگ کوتاهی کرد نخست جواب بدهد. و بعد فرمود: ای همام (اتق الله و احسن…) خدا را، پرهیزکار باش. نیکی کن. نیکوکاری کن، که خدا با کسانی است که پرهیزکارند و کسانی که نیکوکارند. ولی همام به این قانع نشد و علی (ع) تصمیم گرفت که سخن گوید.

و بعد حمد و سپاس خدا گفت و ثنا کرد خدا را و بعد به پیغمبر درود فرستاد البته این خطبه مقدمه‌ای دارد اول می‌فرماید خدای سبحان مردم را آفرید در آن هنگام که خلایق را آفرید و از اطاعت آن‌ها بی نیاز بود احتیاجی به اطاعت آن‌ها نداشت و از معصیت آن‌ها در امان بود نافرمانی مردم به ساحت قدس او صدمه ای و لطمه ای وارد نمی‌کرد پس نه فرمان‌هایش برای نفع خودش بوده و نه نهی هایی که کرده به خاطر آن بوده که از خودش شری و ضرری را دفع بکند. چون ما انسان‌های ضعیف اگر چیزی از دیگران می‌خواهیم غالباً به خاطر آنست که به جیب ما چیزی برود برای ما نفعی داشته باشد برای ما مفید باشد و اگر از دیگران چیزی را بازمی‌داریم نهیشان می‌کنیم برای این است که کارشان به ما صدمه می‌زند به ما لطمه می‌زند.

می‌گوییم دروغ نگو، غیبت نکن، ناسزا نگو، تعدی نکن چون اگر تعدی بکند از من چیزی خواهد گرفت. اگر تهمت بزند از حیثیت من کم خواهد کرد. پس این معصیت برای من ضرر دارد و آن اطاعت برای من مفید است یا لااقل برای ما مفید است، یا مضر است.

بنابراین امر و نهی‌ها در حوزه یک انسان و موجود مادی، موجود خاکی، موجود ناقص، مالاً نفع مالک نفع و ضررش به خودشان برمی‌گردد. ولی خدا غنی است تمام دنیا اطاعت بکنند به او چیزی اضافه نمی‌شود تمام مردم معصیت کنند بر دامن کبریایش ننشیند گرد. عصبانی نمی‌شود خشمگین نمی‌شود ناراحت هم نمی‌شود، اگر هم گاهی کلمه غضب را در مورد خدا می‌بیند این آن شرایط و زمینه ای است که برای مردم غضب و خشم می‌آورد. اما برای خدا غضب و خشم معنا ندارد که برافروخته بشود از جا در برود، عصبانی بشود. برای او در هنگامی که همه او را اطاعت می‌کنند یا همه او را معصیت می‌کنند. اصلاً آن حالت انعطاف و احساس روحی معنا ندارد که متأثر بشود یا خوشحال بشود، بنابراین خداوند هیچ نفع و ضرری از طاعت ما نمی‌برد.

بعد می‌فرماید: خداوند بین این مردم معایش و زندگیشان را تقسیم کرد شرایط مختلف مادی و جغرافیایی و طبیعی برای هر فردی فراهم کرد. تا اینجا مقدمه بود اکنون شرایط متقین را یک ‌یک بیان می‌کند.

پرهیزکاران در دنیا کسانی هستند که دارای همه فضیلت‌ها هستند. همه خوبی‌ها در یک انسان بایستی جمع بشود تا او را متقی بنامیم. یا با تعبیراتی که بعضی از افراد می کنند بگوییم پیشتاز اما ما نمی‌خواهیم این تعبیر را بپذیریم زیرا تعبیر بسیار ناقصی است و پرهیزگار این نیست که مثلاً بگوییم فقط راستگوست، فقط فداکار است فقط پاک‌دامن است، نه، مجمع فضائل و مجمع خوبی‌هاست. آن وقت این خوبی‌ها را علی (ع) توضیح می‌دهد.

وقتی سخن می گویند راست سخن می گویند، از دروغ اجتناب دارند. از این‌که به گمان تکیه کنند و مطلبی را شایع کنند اجتناب دارند. از این‌که به پندار و ظن اتکا کنند و حرفی را بگویند اجتناب دارند. راست می‌گویند، حق می گویند.

بعد علی (ع) فرمود ملبسهم الاقتصاد. لباسی که می‌پوشند برمبنای میانه‌روی است، ساده و بی‌پیرایه است. البته ما می‌توانیم بگوییم مشت نمونه خروار است یعنی اینجا وقتی سخن از لباس می‌گوید، طبعاً وسایل زندگی، جای زندگی و مرکب، سایر چیزها، همه را شامل می‌شود، راه رفتن آن‌ها، یا مشی آن‌ها، نوع برخورد آن‌ها با دیگران بر اساس تواضع است.

گاهی کسی با تکبر، با فخرفروشی، و خودنمایی راه می رود و نوع برخوردش با دیگران متکبرانه و خودخواهانه است و دیگران را تحقیر می‌کند و گاهی با تواضع و فروتنی برخورد می‌نماید. البته می‌دانید که مسئله فروتنی غیر از آن حالت تملق‌گویی و ذلت است، در تربیت طاغوتی عده ای عادت کرده بودند در برابر قدرتمندان و دربرابر رؤسایشان تواضع کنند. به ‌صورت تملق و چاپلوسی و کوچکی و خودشان را واقعاً کم می‌دیدند. با این حالت پستی و دنائت آن‌ها را تربیت کرده بودند و از طرف دیگر همین آدمی که در برابر کسی که از او طمعی یا ترسی داشت در برابر رئیس و مافوقش، آن‌طور کوچک بود و چنان تملق می‌گفت و ثناخوان بود که گویی بنده زرخرید اوست.

همین آدم وقتی به زیر دستش می‌رسید: فخر می‌فروخت و خودش را بزرگ جلوه می‌داد و تکبر می‌کرد. که درواقع کوچک و پست بود و دنائت داشت در آن‌جا آن‌چنان ذلیل و اینجا نیز روحش آن‌چنان کوچک است که دربرابر زیردست یا هم‌طراز خویش آن‌گونه حالت تبختر و تکبر می‌گیرد که گوئی خود را نمی‌شناسد. مقصود از تواضع آن نیست که فاصله گرفتن به هنگام نشستن و نوع راه رفتن طوری باشد که به دیگران بی اعتنایی باشد. صحبت کردن با دیگران طوری باشد که دیگران را برنجاند و فاصله ایجاد کند. این‌ها همه بر خلاف تواضع است. اما تواضع واقعی اینست که در عین آنکه انسان شخصیت روحی دارد (از آزردن دیگران به هر عنوان خودداری و آنچه را که باعث شکست خود می‌داند باعث و سبب شکست دیگران نیز بداند).

در خصوصیات و صفات امام سجاد (ع) در یکی از اشعار است که گفت:

خود از شدت شرم و حجب و حیا چشمانش را پایین می‌اندازد گویی آن‌قدر دیدنی نیست که بتواند زیاد نگاه کند به طرف مقابل همیشه حالت شرم آگینی داشت مثل آنکه چشم‌ها پائین بیفتد ولی در عین‌حال آن‌چنان شخصیت روحی دارد که دیگران هم از مهابت او، جرأت این‌که درست به چشم‌های او نگاه کنند ندارند و لذا سخن نمی‌گوید جز هنگامی‌که تبسم کند. یعنی با لبخندش دل دیگران را جلب نماید و جرأت به دیگران بدهد که بتوانند با او صحبت کنند.

این شخصیت روحی و مهابت روحی غیر از نوع برخورد خشن و متکبرانه است و نباید آن دنائت و ذلت و پستی روح را با حجب و حیا اشتباه بگیریم. بله ممکن است با این حالت تواضع همان‌طورکه مکرر عرض کردم آدم شخصیت روحی اش را حفظ بکند و درعین‌حال برخوردش با دیگران برخورد برادرانه و خواهرانه و دوستانه باشد. حضرت در صفات متقین ادامه می‌دهد که این‌ها چشم‌های خودشان را می‌پوشند از آنچه که خدا بر آن‌ها حرام کرده است. یعنی به هنگامی که فرضاً خدا نگاه کردن به بدن نامحرم را حرام کرده است.

متقی کسی است که آن‌چنان تربیت شده آن‌چنان روحش مسلح شده و مجهز شده که حاضر است بر خلاف تمایل احساسی اش، برخلاف شهوتش، آن‌چنان جلوی خودش را بگیرد که آن‌جا که نباید نگاه کند، نگاه نکند و آن‌جا که اجازه دارد نگاه کند، نگاه بکند. پس: چشم‌های خودشان را از آن‌جا و از آنچه که خداوند برایشان حرام کرده است فرو می‌افکنند و این‌ها گوش‌هایشان را وقف شنیدن علومی می‌کنند که برای آن‌ها مفید و سودمند است یعنی نعمت خدا که گوش است و نعمت بالا و برتر خدا که مغز و روح و جان انسان است این را در معرض لهویات قرار نمی‌دهند که ساعت‌ها وقت با حرف‌های هرزه و با حرف‌های بی‌فایده بگذرد این گوش را در معرض علم نافع قرار می‌دهند یعنی مطلبی که بیاموزند و استفاده کنند و حتی جلسات خصوصیشان، حتی وعده‌هایشان به‌اصطلاح جلسات خانوادگیشان، جلسات مفید است جلسات سودمند است و خوشبختانه ما که در جریان حرکت جوان‌ها در طی این 25 سال اخیر بوده‌ایم به تدریج مشاهده می‌شود که رو به سوی این حالت رفته و می‌رویم.

درگذشته ها شاید آدم کمتر در جلسه‌ای شرکت می‌کرد حتی در جلساتی که عده‌ای از آقایان علما یا از مؤمنین از متعهدین بودند و به هنگامی که جلسه و مهمانی برپا بود تو گویی این ساعت هرز است باید با شوخی و مزاح و حرف‌های بیهوده بگذرد و یا مسافرت که می‌کردند انگار دیگر مسافرت این وقت گران‌بها از زندگیشان حذف شده و هرچه دلشان می‌خواهد می‌گویند و هر کار دلشان می‌خواهند می‌کنند.

این حالت وجود داشت. بی‌اعتنایی به وقت، بی‌اعتنایی به آنچه که می‌شنوند، ولی به‌تدریج انسان احساس می‌کند افراد متعهد می‌شوند و می‌خواهند تا بیشتر از وقتشان استفاده نمایند و لذا حتی در جلسات مهمانی خانوادگی هم که حالا کم‌کم در بین افراد متعهد ما نیز کم شده در این جلسات هم سعی می‌کنند تا بحثی باشد. بحث علمی، بحث سیاسی و یا بحث اجتماعی که این‌گوش بیهوده به کار نرود این مغز هرزآب نباشد، فاضلاب نباشد. واقعاً گاهی آدم این مغز را فاضلابش می‌کند که این درحقیقت ضایعه‌ایست بس اسفناک.

امیدوارم ان‌شاءالله به برکت این روز عزیز، تذکرات برای همه ما نافع باشد. این خطبه را شاید حدود ۲۰ سال پیش حفظ کرده بودم مکرر خواندیم و گفتیم روی منابر. ولی باز هم که آدم می‌خواند می‌بیند که خودش هم فاصله گرفته است فاصله‌ای بسیار با آنچه که اینجا امام به ‌‌عنوان متقی فرموده و لذا احساس می‌کند لازم است باز هم بخواند و باز هم به خودش یادآوری کند و تذکر بدهد.

این‌ها در هنگام بلا آن‌چنان هستند که در هنگام رفاه بعضی دارای دو چهره اند. هنگامی‌که مصیبت‌زده هستند گرفتارند آن‌جا متوجه خدا می‌شود ولی همین که توفیقی پیدا کردند و راحت شدند خدا را از یاد می‌برند. هنگام بیماری به دنبال نذر و نیاز و توجه، هنگام گرفتاری، هنگام فقر، هنگام قرض، هنگام سختی در بیابانی که گرفتار شده‌اند، در کشتی که نشسته‌اند، قرآن فراوان می‌خوانند زیرا گرفتار امواج خروشان دریا شده‌اند. آن‌جا دستشان به دعا دراز است و مخلص می‌شوند. متوجه خدا می‌شوند، عابد و زاهد و مسلمان می‌شوند اما همین که یک مقدار محیطشان باز می شود احساس می‌کنند که دیگر مثل این‌که مصیبتی ندارند، زندگیشان بن‌بست ندارد مشرک می‌شوند. اصلاً مشرک شدن لازم نیست بت برای خودش بتراشد خودش را جای خدا قرار می دهد احساس می کند ما همه چیز که داریم، همه کار می توانیم بکنیم به خدا هم احتیاج نداریم.

بنابراین کسی که در شرایط نعمت، در شرایط رها، آن‌چنان باشد که در شرایط بلا این حالت اطمینان روحی است به یک تربیت مناعت طبعی است که این روح بزرگ تربیت شده است و لذا همیشه ارتباطش با خدا محفوظ است و حتی موقعی که فتح و پیروزی نصیبش شود از ارتباط با خدا غافل نخواهد شد. سعی کنیم تا فرصت باقیست تا امکانات مالی داریم موقعیتی به دست آمده، از این امکانات تمام برای خدمت به دیگران استفاده کنیم، مغرور نشویم، از خدا دور نشویم.

متقی و پرهیزکاران چنان مردمی هستند که اگر نبود، آن اجلی که خداوند برای هر کس مقدر کرده است که مرگ هر کس در شرایط خاصی برای او خواهد رسید این روحشان در این کالبد تنگشان، حتی یک چشم برهم زدن باقی نمی‌ماند. روح آن‌ها از بدنشان پرواز می‌کرد چرا؟ از بس مشتاق بهشت بودند و از بس از جهنم می ترسیدند. این جانشان در این کالبدشان آرامش نداشت اما اجل هر کس تعیین شده و کسی قبل از آن موقعی که شرایط مساعد برای مرگ بشود نمی‌تواند بمیرد و اما از اشتیاق مقصود اینست که این‌ها بهشت را گویی می‌بینند، جهنم را گویی می بینند. ترس از جهنم آن‌ها را می لرزاند و عشق به بهشت برای آن‌ها بال و پر درمی‌آورد و بنابراین روحشان در کالبدشان مستقر نمی‌ماند.

این‌ها همه اشاره‌ای است به حالت خوف و رجا و بیم و امید که این دو کفه هم میزان و هم ترازو باشد. هم آدم اضطراب داشته باشد. از کجروی‌ها و لرزش‌ها مبادا که واقعاً تخلفی کرده باشد به خوبی‌ها و به ثوابش و به بهشتش و به راهش. این دو کفه شوق و ترس سبب می‌شود که انسان در خط مستقیم قرار گیرد اما اگر ترس افزون باشد آن حالت امید از او گرفته می‌شود از اگر شوقش زیادتر شد و امیدش به بهشت زیادتر شد یک حالت بی‌توجهی در آدم پیدا می‌شود که اگر که آدم دیگر مواظب عملش نیست لذا هم باید بترسد و هم باید امیدوار باشد. پیغمبران هم مژده می‌دادند و هم می‌ترساندند هم بیم می‌دادند و هم امید ایجاد می‌کردند.

خدای آفریدگار آن‌چنان در جهان آن‌ها بزرگ تجلی کرده است که هرچه غیر از خداست در نظر آن‌ها کوچک است و ناچیز. عظمت در جانشان فقط برای خداست. و آن‌چنان عظمت الهی در جان آن‌ها رخنه کرده است که هرچه غیر از خداست در نظر آن‌ها ناچیز و کوچک و پست است. و لذا ترسشان از خدا، عشقشان به خدا، بیمشان از خدا و امیدشان به خدا. این جمله بسیار جمله جالبی است که این حالت روحی برای انسان پیدا بشود که دیگر در چشمان او همه چیز کوچک بنماید.

(رابطه اینان) با بهشت چنان است که گویی بهشت را دیده‌اند و در بهشت متنعم هستند و نعمت می‌خورند. رابطه آن‌ها با جهنم آن‌چنان است که گویی جهنم را دیده‌اند و در جهنم معذب هستند. یعنی فقط از دور دستی بر آتش ندارند فقط با وعده‌های قرآن دل نبستند بلکه آن‌چنان اعتقاد به بهشت دارند، مثل این‌که در بهشت هستند. آن‌چنان اعتقاد به جهنم دارند که گویی در جهنم هستند. یعنی آن شراره‌های لهیب جهنم را تا اعماق جانشان درک می‌کنند و آن طراوت و نشاط بهشت را تا ژرفای روحشان لمس می‌کنند در بهشتند، در جهنمند.

کسی که با چشم خودش با جان خودش هم بهشت را می‌بیند و هم جهنم را چه موقع حاضر است عملی انجام دهد که او را از بهشت دورش کنند. کی حاضر است عملی انجام بدهد که او را در جهنم مستقر کنند، یا به جهنم نزدیکش کنند، او کاری می‌کند که از جهنم دور و به بهشت نزدیک شود. چون بهشت را لمس کرده، چون جهنم را لمس کرده است این متقی است همان کلمه تقوا که خیلی ساده از آن می‌گذریم، این حالت روحی را به وجود می‌آورد.

البته مقصود از این حزن، حزن برای دنیا نیست. این حزن نورانی، روحانی و ربانی است که در دل شعله می‌افروزد و انسان را راه می‌اندازد. من کوچک می‌دانم بخواهم این را تشبیه کنم به آن کلمه اضطرابی که در اگزیستانسیالیسم مطرح است که می‌گوید: حالت اضطراب همیشه باید برای انسان باشد تا مسئولیت بیاورد تا اراده بیاورد. گفتم کوچک می‌دانم که بخواهم این را به آن اضطراب تشبیه کنم و اما مقصود از این حزن، آن حزن نیست، منبع انرژی است و آدم وقتی در درونش احساس مسئولیت می‌کند. همیشه گویی بار غمی در درون دارد و برخلاف کسی که بی‌تفاوت است و مسئله‌ای برایش نیست.

متقی کسانی هستند که مردم از شرشان در امانند. یک کلمه خیلی ساده از شرشان در امانند و از وقتی از خانه صبح بیرون می آید کسی از او نمی‌ترسد که این برایش توطئه بکند، به او دروغ بگوید، مالش را ببرد به او خیانت بکند، به او طعنه بزند، با او رقابت ناسازگار داشته باشد، از شرش در امان است، این سعادتی است. این‌گونه افراد در اثر ریاضت‌ها، در اثر توجه ها، در اثر تلاش‌ها، بدنی نحیف دارند آرزوهاشان کم است. آرزوهایشان سبک است. انسان در کنار ضریح امام رضا (ع) که محیط جامعه‌شناسی جالبی است. یک، دو ساعتی وقت داشته باشد برود آن‌جا در میان جمعیت ببیند مردم چه می‌خواهند.

یک کوله‌باری از حاجت با خودش آورده. بچه‌ام را شفا بده، قرضم را ادا کن، به کسب و کارم رونق بده، مرتب آرزو، آرزو پشت آرزو، خدایا ابلاغم عقب‌افتاده، پستم چنین شده، میزم از دستم رفته، مرتب نیاز پشت نیاز، ولی یکی آن‌چنان سبک بال است، آن‌چنان آزاد است، آن‌چنان آزاد، که گویی تعلق خاطری در برابر دیگری ندارد. آن که دلش در برابر جامعه‌اش پربار از غم مسئولیت است چنین فردی نیازی ندارد، آرزویی ندارد، آرزوی مادی ندارد، خیلی سبک‌بال (البته به‌طورکلی دعا درخواست نیازهاست از خدا و انسان بایستی حاجاتش را از خدا بخواهد. منتها نوع انتخاب نیاز و دعا، نوع دل‌بستگی و رغبت نشان می دهد آنچه که روح آدم را تسخیر کرده است چیست).

مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت من یک تحقیقی درباره دعاهایی که از زبان ائمه در صحیفه سجادیه و جاهای دیگر است کردم. آماری هم ایشان می‌گفت که مثلاً  ۸۰ درصد دعاها مسائل اجتماعی است. چقدرش درمورد فلان مسائل. یعنی وقتی که امام سجاد حرف می‌زند همه‌اش به نفع مردم است، دعا می‌کند اما برای مردم، برای استراحت مردم. مرزها محفوظ باشد جیش قوی بشود، پایدار بشود، آبادی باشد، بیمارها شفا پیدا بکنند، فقرا و محرومان نجات پیدا کنند، تازه وقتی به سراغ خودش می آید، خدایا دلم را پاک کن، خدایا علمم را خالص کن، خدایا گناهم را بیامرز یعنی به سراغ مادیات آن آخرها یک درصد. یک درصد.

بنابراین مقصود آن نیازهای مادی است و نتیجتاً این‌که جان آن‌ها نفس آن‌ها آمیخته است با عفت، با نوعی پاک‌دامنی، با یک نوع خلوص اصلاً این روح پاک است به این‌جان عفت دارد، در سراسر وجودش عفت و پاک‌دامنی و بی رغبتی به گناه و فرار از شهوات و از آلودگی‌ها و نظایر آن موج می‌زند.

مشاهده کرده‌اید گاهی یک فرد نجیب است، واقعاً، ذاتاً نجیب است او دیگر با تمام جانش عفیف است لازم نیست که همواره به خودش ور برود. جلوی خود را به سختی بگیرد که من این جا لغزش پیدا نکنم این ساخته شده است. اصلاً چنین است با تمام جان عفت دارد که واقعاً چقدر معطر است این‌گونه جان‌ها چقدر خوش نسیمند و این روح‌ها چه باصفایند.

این‌ها روزگاران کوتاهی صبر کردند و استقامت کردند اما به دنبال این صبر کوتاهشان راحتی طولانی در پیش دارند چه تجارت سودمندی سرمایه‌گذاری اندک اما سود فراوان و نتیجه‌گیری فراوان یعنی چند صباحی در این دنیا که مجموعش ۴۰ سال بود، ۵۰ سال بود و ۶۰ سال بود توانستند مقاومت کنند و کنترل کنند، جلوی شهوت خودشان، جلوی سودجویی‌های خودشان، جلوی گناه را بگیرند. اما به دنبالش عمر جاودانه در لذت دائم و در آسایش و راحتی دائم به سر ببرند.

روزگاری اندک استقامت کردند و به دنبالش راحتی طولانی نصیبشان شد. این چه سوداگری سودآوری است که خداوند برایشان فراهم کرده است. چون سودش را که بهشت است و زندگی جاوید در سرای آخرت است خدا برایشان فراهم کرده است.

دنیا آن‌ها را طلب کرد اما آن‌ها دنیا را طلب نکردند دنیا به سراغشان آمد اما آن‌ها به سراغ دنیا نرفتند. البته می‌دانید مقصود این نیست که مثلاً شخص دنبال کار نروند، دنبال تحصیل نرود، یا اگر پستی، شغلی که توانست در پناه این پست و شغل خدمتی بکند به او پیشنهاد شد این کار را انجام ندهد مقصود از فرار از دنیا و فعال و فرار از کار و تلاش پذیرفتن مسئولیت و این‌طور چیزها نیست بلکه مقصود فقط سود دنیا است، آن لذت دنیاست، آن مال و منال دنیاست، دنیا به سراغشان آمده راه‌ها باز بوده می‌تواند از راه‌های مختلف زراندوزی بکند، ثروت‌اندوزی بکند اما درعین‌حال این ثروت‌اندوزی را نخواستند.

آن‌ها هدف‌شان و راهشان مقدم بر همه چیز بود بعد می‌فرماید دنیا آن‌ها را اسیر کرد. دیده‌اید در جنگ اسیر می‌گیرند منتها برای این‌که این اسیر جنگی آزاد بشود گاهی یک فدیه جدید می‌دهند تا اسیر آزاد بشود پولی یا چیزی می دهند تا اسیر آزاد بشود می گوید. دنیا این‌ها را اسیر کرد ولی این‌ها خودشان را فدیه کردند و دادند یعنی از جانشان گذشتند. از هوس‌هایشان گذشتند، تا از اسارت آزاد بشوند و آزاد شدند و از اسارت‌ها از درگیری‌ها، از ذلت‌ها نجات پیدا کردند.

هنگامی‌که همام این سخنان را شنید می‌دانید چه کرد؟ آنقدر علی علی گفت و گفت و گفت… تا در اثر آن حالت معنوی که پیدا کرد و روحش اوج گرفت. آنگاه منقلب گردید و رنگ رخسارش تغییر کرده و بدنش لرزید. آن‌چنان منقلب شد که هنوز امام سخن می‌گفت و صحبت می‌کرد افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

و لذا علی (ع) فرمود من عاقبت کار را می‌دانستم که اول امتناع می‌کردم و نمی‌خواستم برایش متقین را توصیف کنم. می‌دانستم که تحت چه جذبه‌ روحی است، دارای چه حالات معنوی است که به دنبال این سخنان دیگر نمی‌تواند تحمل کند و نمی‌تواند طاقت بیاورد آن‌چنان غرق شد که واصل شد.

 در ادامه صفات متقین حضرت می‌فرماید:

شب‌هنگام که می‌رسد (واقعاً آدم با شرمندگی این جملات را می‌خواند چون موفق نیستیم.) در آن دل تاریک شب قدم‌های آن‌ها رو به خدا، استوار، آماده، برای انجام عبادت می‌خوانند جزءهای قرآن را بخش‌های قرآن را، با آرامش با تأنی، بدون آنکه بخواهند آیات و کلمات را به سرعت پشت سر هم بریزند، با یک حالت تعمق، ترتیب و با این خواندن قرآن غمشان را و حزنشان را و آن حالت عاطفی معنوی خودشان را زیاد می‌کنند.

معلوم می‌شود اگر قرآن را واقعاً با آن لحن‌های حزن‌انگیز و آن آهنگ‌هایی که این روح را تحت تأثیر قرار می دهد بخوانند اثر عجیبی در روح بشر دارد لذا می‌فرماید: قرآن را به گونه‌ای می‌خوانند که روحشان آمیخته از حزن و لبریز از غم هجر و شوق به وصل می شود. آن‌چنان در قرآن فرومی‌روند، که از دل قرآن انفجار دوای دردهایشان، برای آن‌ها پدید می آید. عصاره می‌شود، فوران می‌کند، از دل همین آیات قرآن دوای دردشان آن دردهای آن‌ها، آن لغزش‌های آن‌ها، آن انحرافات آن‌ها، آن تیرگی‌ها و ظلمت های آن‌ها از خلال این آیات تبدیل به نورانیت می شود، درمان و دوای دردهایشان را از خلال آیات می‌گیرند.

وقتی به آیاتی می‌رسند که در آن آیات، تشویق و امید است. در پای آن آیات می‌ایستند. اینجا استقامت می‌کنند، می‌ایستند، همواره این آیه را تکرار می کنند. چون طمع دارند می‌ایستند و می‌گویند این حقایقی را که تعریف نمودی از آن من نیز هست یا خیر؟ این امیدهایی که به صالحین و متقین دادی، مال من نیز هست یا نه؟ این فیض، این جنت، این رضوان، این‌ها مال من هم هست یا نه؟

و لذا وقتی به این آیات می‌رسند نمی‌توانند رد بشوند و اصلاً مثل این‌که جان آن‌ها از یک دریچه‌ای سردر بیاورد. خورشید را صبحگاه دیده‌اند هنگامی‌که در اتاق هستید از در پنجره‌ای شعاعش می‌اندازد. مثل این‌که داخل اتاق شما سر می‌کشد. این‌گونه جانشان سر می‌کشد، خدایا از آنِ من هم هست یا نه؟ این امید، این وعده سهم دیگران است؟ یا مرا نیز از آن سهمی است؟

در این حال باور دارند که گویی در جلوی چشم آن‌هاست. بهشت را و لذت‌هایش را و آن تعالی روحی را، آن رضوان را، همه این‌ها را در جلوی چشم خودشان می‌بینند. و اما هنگامی‌که به آیه‌ای می‌گذرند که در آن آیه ترساندن است، خوف است، خطر است، بیم است، تمام دریچه‌های دلشان را باز می‌کنند که آیات را بشنوند. حقیقتاً که نهج‌البلاغه چه تعبیرات جالبی دارد. واقعاً آدم در آن اوج احساس معنوی را می‌بیند. آن شکوه و زیبایی ادبی را می‌بیند. آن‌جا می‌گوید سر می‌کشند. تا ببینند آیا سهمی به آن‌ها داده می‌شود. اینجا که آیه عذاب است: تمام دریچه‌های دل را باز می‌کنند تمام این گوش‌های دل را باز می‌کنند تا تمام این آیات سرازیر قلبشان و روحشان و دلشان بشود.

آن‌ها در اعماق گوششان، صدای خشن و لهیب و شهیق جهنم را می‌شنوند و می‌بینند یعنی اصلاً ناگهان طوفان زده می شوند. صاعقه زده می‌شوند و جهنم را لمس و احساس می‌کنند. خودشان را روی خاک می‌اندازند. زانوهایشان را روی خاک می‌گذارند و اطراف قدم‌هایشان را روی خاک می‌اندازند و در آن حالت سجده ای که هفت موضع روی خاک بیفتد از خدا می‌خواهند، طلب می‌کنند و می‌جویند که خدا آن‌ها را از آتش جهنم آزاد کند خدا آن‌ها و گردن آن‌ها را از آن بند جهنم و عذاب آزاد کند. شب هنگام در چنین حالات معنوی و توجهات به سر می‌برند.

و اما روز:

( باز روز که می‌شود بردبارند و حلیم، بردبار با کمال)

در برابر مصیبت‌ها و ناملایمات و لغزشگاه‌ها، با حوصله و با بردباری برخورد می‌کنند به دنبال عملند. به دنبال آگاهی هستند، نیکو کردار، خدمتگزار و سازنده و فعال، از عمل و زندگیشان خدمت می بارد. از پرهیزکارانند. ترس از عذاب و احساس مسئولیت آن‌ها را مثل چوب تیر باریک اندام کرده است. وقتی که ناظر به آن‌ها نگاه می کند تصور می‌کند که این‌ها بیمارند ولی بیمار نیستند و تصور می‌کنند به آن‌ها روحشان طور دیگری شده، با یک سلسله تخیلات آمیخته شده یعنی مثل کسی که جن‌زده باشد، یک حالت غیرمعمولی دارند ولی آن‌ها دچار توهماتی که ایشان را به سوی ناراحتی‌های روحی بکشاند نشدند. بلکه امر بزرگی در اندرون آن‌هاست. که همان احساس مسئولیت است ترس از عذاب است و شوق به لقاء پروردگار است که آن‌ها را این‌طور مشتاق کرده و این‌طور وضع غیرعادی برای آن‌ها فراهم کرده است.

متقین کسانی هستند که از اعمال کمشان راضی نیستند، انسان گاهی راضی است. فکر می‌کند. بله خوب ما مشغول انجام کار خود هستیم ما وظیفه‌مان را که انجام دادیم نه آن‌ها را از اعمال کم راضی نیستند و اگر هم کار زیاد انجام می‌دهند آن را بزرگ جلوه نمی‌دهند که مغرور بشوند و خودنمایی کنند.

دائماً خودشان را متهم می‌کنند که من انجام وظیفه نکرده‌ام. من کوتاهی کرده‌ام و من لغزش داشتم.

این حالتی که آدم خودش را متهم بکند یعنی دادستان باشد و خودش هم بعد قاضی باشد.

و این‌ها از اعمالشان می‌ترسند از رفتار ناشایستشان وحشت دارند.

هر گاه از آن‌ها تعریف بکند که مثلاً شما چنین هستید شما چنان هستید از این حرف‌هایی که درباره اش می گویند می‌ترسد، وحشت می کنند نه این‌که باد به غب غب بیندازند که بله، من کارهای دیگری هم کردم که شما خبر ندارید، شما کجایش را دیده اید! و می‌گوید من خودم، خودم را بهتر از دیگران می‌شناسم. شما دارید از من تعریف می کنید ولی من می‌دانم خبری نیست و خدای من به من از خودم هم آگاه‌تر است. من خودم از دیگران آگاه‌ترم، و خدا به من، از من آگاه‌تر است. یعنی او می‌داند که آیا واقعاً صالحم و شایسته تعریف و یا صلاحیت ندارم.

بعد دعا می‌کنند؛ یعنی درحالی‌که دیگران از آن‌ها تعریف می کنند این‌ها دست به درگاه خدا برمی‌دارند و می‌گویند پروردگارا ما را مؤاخذه نکن از آنچه که درباره من می گویند و مرا بهتر از آنچه که آن‌ها می‌پندارند قرار بده دوست دارم حتی بهتر از آنچه که برایم می‌گویند باشم. و آنچه را که آن‌ها خبر ندارند. و من انجام داده‌ام.

خدایا: از من بگذر، مرا بیامرز. از گناهانی که آن‌ها خبر ندارند و بهتر از آنچه می‌گویند، مرا قرار بده. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 پایان گفتار جلسه سوم

۱۳۵۸/۵/۲۲

***
متن سخنرانی شهید دانشمند حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد باهنر در ورزشگاه شماره 3 که به تاریخ ۱۳۵۸/۵/۲۱ تحت عنوان خودسازی ایراد شده است.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

الحمدلله الذی لبس العزّ و الکبریاء و اختارهما لنفسه دونه خلقه، و جعلهما حمی و حرما علی غیره، و اصطفاهما لجلاله، و جعل اللعنه علی من نازعه فیها من عباده، ثم الصلوه و السلام علی خیر خلقه و اشرف بریته محمد و اله و لعنة الله علی اعدائهم من الان الی یوم لقائه. قال الحکیم فی کتابه، اعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. اذا جاء نصرالله و الفتح- و رأیت النّاس یدخلون فی دین الله افواجاً – فسبح بحمد ربک و استغفره انّه کان تواباً.

امشب یکی از مقدس ترین شب‌های ماه مبارک رمضان است. از طرف یکی از لیالی قدر است و از طرفی به مولی الموالی علی علیه السلام پیشوای متقیان و رهبر صالحین و شهدای راه خدا اختصاص دارد. بنابراین امشب برای توجه بیشتر به امام و برقراری پیوند زیادتر بین مردم مشتاق و علاقمند و رهرو راهش با پیشوای عظیم‌الشأنشان و نیز برای ایجاد ارتباط روحی و پیوند قلبی و نوعی رابطه عاطفی و احساسی و تربیتی با پیشوای بزرگ شیعیان و مسلمانان جهان علی مرتضی سلام‌الله‌علیه فرصتی است مناسب.

در آیه‌ای که تلاوت شد خداوند روزگار فتح و پیروزی را به خاطر مردم تجدید می‌کند و وظیفه و رسالتی که مردم بعد از فتح و پیروزی به‌عهده دارند گوشزد می نماید. هنگامی‌که یاری پروردگار و فتح و پیروزی فرارسد:

«اذا جاء نصرالله و الفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً.»

و ببینی که مردم فوج- فوج وارد دین خدا می شوند:

«فسبّح بحمد ربک و استغفره انه کان تواباً.»

در چنین روزگاری باید تسبیح خدا کرد، سپاسگزاری و استغفار کرد و خود را از آلودگی‌ها و پلیدی‌ها و دنائت های اخلاقی و دلبستگی ها و از آنچه که انسان را در خودی خود غرق می‌کند و با آلودگی‌های روحی و مادی و دل‌بستگی‌های پست دنیایی و شهوی پای‌بند می‌سازد، پاک کند. «انّه کان تواباً» که خدای بزرگ توبه‌پذیر است نسبت به کسانی که رو به جانب او می‌آورند و از او طلب عفو و استغفار می‌کنند.

این سوره یکی از فرازهای حساس یعنی تغییراتی که در یک جامعه به وجود می آید و شرایطی که این جامعه برای ایجاد نوعی تربیت و سازندگی در محیط به وجود می آورد یاد می‌کند. معمولاً مادامی که ملتی در حال درگیری و پنجه نرم کردن با طاغوت و قدرت حاکمه سلطه‌گر زمان است، و تا مادامی که مردم در چنگال استبداد و استعمار اسیرند و زیر بار ظلم و تعدی و اجحاف قرار دارند و احساس می‌کنند که آزادی و آسایش و رفاه از آن‌ها گرفته شده است و در زیر سلطه‌ی سلطه‌گران به اسارت و بردگی افتاده‌اند حالت درگیری و مبارزه برای این مردم پیش می آید نوعی بسیج عمومی و نوعی تمرکز قوا و نوعی بسیج به سوی پیروزی و برخورد با دشمن و درگیری تند به وجود می‌آید.

و در همین حال مبارزه است که مردم از نظر روحی از نظر اخلاقی، روحی، فداکاری، مقاومت، گذشت، نوع دوستی، ساخته می‌شوند. این حالات معنوی و اخلاقی در انسان فقط در حالت مبارزه و درگیری و پرخاش به وجود می آید. مخصوصاً وقتی که درگیری با کفر و زندقه و شرک و بت و طاغوت و در راه حق و در راه خدا و استقرار نظام الهی باشد در راه طرد طاغوت و شیطان و اهرمن و ظلم و استبداد باشد یک حالت صفای معنوی در انسان‌ها به وجود می‌آید. معمولاً همه مبارزات به حق تاریخ برای مردم مبارز این‌چنین سازندگی را ارمغان داشته است.

مردمی که در سرزمین مکه با پیغمبر اکرم رودرروی مشرکین و منافقین قرار گرفته بودند، این حالت آمادگی روحی و اخلاقی و تربیت و سازندگی به تدریج در آن‌ها به وجود آمده بود. تاریخ درمورد یاران پیغمبر می‌نویسد که به انواع گرسنگی، شکنجه و اختناق و ناراحتی و مصیبت روبرو بودند ولی صبر و تحمل می‌کردند و حاضر نمی‌شدند تسلیم شوند و در راه خدا و مکتب و هدفشان مقاومت می‌کردند و حاضر بودند جان بدهند.

حتی اگر در تبعید بودند، در زیر شکنجه و شلاق بودند حاضر نمی‌شدند دست از راهشان و مکتبشان بردارند. هنگامی هم که فرمان هجرت صادر شد و پیغمبر به مردم دستور هجرت داد دیدیم که چگونه حاضر شدند از راه‌های صعب‌العبور کوهستان با پای پیاده یا با مرکب‌های بسیار تندرو و لاغراندام با بیم و هراس و وحشت عبور کنند و خود را تهی از زندگی، تهی از معیشت، تهی از لانه و کاشانه به جبهه رزمندگان راه خدا در مدینه برسانند تا بتوانند پیغمبر را در شرایط سخت یاری کنند. و دیدیم که چگونه مسلمانان و یاران پیغمبر در زمان درگیری‌های تند (جنگ‌های بدر، احد، تبوک) با استقامت و فداکاری در برابر حملات دشمن ایستادند و مبارزه کردند تا پیروز شدند.

وقتی آثار فتح و پیروزی برای ملتی فرا می‌رسد:

«اذا جاء نصرالله و الفتح»

مادامی که انسان رودرروی دشمن است و احساس می‌کند درگیر است و در چنگال مصیبت اسیر و از در و دیوار برای او خطر حمله دشمن است، همه جا گرسنگی و مشقت است، درهمان‌حال که استقامت می‌کند خوب هم ساخته و آماده می شود. بسیاری از خودخواهی‌ها و تنگ‌نظری‌ها و بسیاری از سودجویی‌های او کنار می رود. انسان می‌ماند و راه و هدف و سبیل الله و مبارزه‌اش.

اما بعد از این‌که پیروز شد احساس کرد سیل جمعیت به سوی او آمده قبائل فتح شده و شهرها یکی بعداز دیگری در تحت سلطه و قدرت اسلام درآمده، همان مردم رزمنده دیروز، امروز که احساس پیروزی می‌کنند ممکن است ناگهان گرفتار نوعی غرور شوند ممکن است آن خاطرات جاهلیت، آن دل‌بستگی‌های مادی و شهوی و حیوانی، آن اختلاف‌ها و تفرقه‌ها، آن دورویی‌ها و عداوت‌ها، آن قبیله پرستی ها و دسته‌بندی‌ها که در سایه برکت هجوم و جهاد و مبارزه اسلامی فراموش شده بود در دوران آزادگی و پیروزی و رفاه، بار دیگر تجدید شود.

گاهی قرآن این خاصیت روحیه مردم را چنین تعبیر می‌کند:

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ». (سوره عنکبوت آیه ۶۶)

هنگامی‌که مردم گرفتار طوفان دریا می‌شوند و موج‌های خروشان دریا کشتی آن‌ها را دربر می‌گیرد و مرگ را رودرروی خود می‌بینند دست به دعا برمی‌دارند و با خدا راز و نیاز می‌کنند آن‌چنان پاک و باصفا و مخلصانه رو به درگاه خدا می‌آورند که گویی اثری از شرک و بت و زندقه و کفر و گناه در سراسر وجود آن‌ها نیست:

«فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»

اما همین که خداوند آن‌ها را نجات داد و به ساحل رسیدند، دوباره گرفتار شرک می شوند، یعنی مجدداً خودخواهی‌ها، آن روابط فرقه‌ای، روابط نژادی، غرورها و فخرهای جاهلی تکرار می شود.

لذا در حالات فتح و پیروزی، در حالت مسلط شدن شخص بر مصیبت‌ها و خطرات، این فرمان پیش می‌آید:

«فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا»

در چنین حالتی حالت استغفار و حالت بازگشت به سوی خداست.

حالت پاک شدن و خودسازی است، حالت بازگشت به خویشتن است، که آیا من در این محیط باز، در این محیط پیروزی، گرفتار غرور و فخرفروشی، گرفتار تفرقه‌ها و دوئیت ها و دشمنی‌ها می‌گردم، یا خواهم توانست خود را بسازم و مهار نفس را محکم در دست بگیرم و مصرانه در راه هدف خود و راه حق و عدالت که به خاطرش مبارزه و انقلاب کرده و شهید داده‌ام حرکت کنم.

آری به دنبال هر پیروزی، دوران خودسازی می‌رسد. همان طور که دوران جامعه‌سازی و سازندگی است، دوران استقلال نظام اسلامی است، دوران بهره‌وری از دستاوردهای انقلاب است، همان طور دورانی که انسان باید خود را بسازد. به قول پیغمبر اکرم وقتی از جهاد کوچک‌تر برگشت به سوی جهاد بزرگ‌تر (جهاد با نفس) برود. انقلاب ما احتیاج به انسان دارد. انسان پاک و آگاه، رشید و با شعور، انسانی که بداند برای چه مبارزه می کند، بداند که دستاورد بزرگی در اثر این مبارزه عظیمش به دست آورده است و قدر آن را بداند.

ما چنان در درون مبارزه خود غرق بودیم که خبر نداشتیم این مبارزه چه موج عظیمی را در پشت مرزها به وجود آورده است.

می‌‌توان گفت انقلاب ما دو نوع موج در تمام جهان به وجود آورده است:

این انقلاب زنگ خطری است برای طاغوت‌های جهان، برای سلطه‌گران و استعمارگران، برای قدرتمندان و قدرت‌های بیگانه‌ای که ملت‌های مستضعف جهان را به بند کشیده اند. موج خطری است برای ابرقدرت‌هایی که بزرگ‌ترین زرادخانه‌های تاریخ را در اختیار دارند. برای آن‌هایی که بزرگ‌ترین دستگاه‌های نظامی و اقتصادی و جاسوسی دنیا را در اختیار دارند. به همین دلیل است که ما عکس العمل ابرقدرت‌های دنیا را در برابر موج انقلاب می‌بینیم. چرا تا دیروز پیروزی، تا وقتی که نتوانسته بودیم دشمن را از مملکت برانیم، درباره انقلاب ما سخن نمی‌گفتند، چرا این‌همه رهبران دینی و روحانی و سیاسی، مذهبی ملت ما را به باد انتقاد نمی‌گرفتند، چرا این‌قدر درصدد لکه‌دار کردن انقلاب ما نبودند.

مسلم است مادامی که قدرتی به دست نیامده مادامی که انسان اعلام موجودیت نکرده مادامی‌که ملت حضور خود را در بطن انقلاب های دنیا اعلام نکرده است برای آن‌ها مطرح نیست. اما همین که احساس خطر کردند تمام جبهه‌های جاسوسی دنیا و تمام دستگاه‌های تبلیغاتی دنیا، دست به دست یکدیگر می‌دهند و از درون آن ملت انقلابی توطئه آفرینند. همچنین از بیرون مرزها نیز تلاش می‌کنند چهره انقلاب را دگرگون کنند.

جمله معروف بگین رئیس دولت اسرائیل را به یاد داریم که در یک مجمع عمومی گفت اگر ما تا دو سال دیگر نتوانیم انقلاب ایران را از بین ببریم موجودیت خود ما در خطر است! آن‌ها این‌چنین احساس خطر می‌کنند. در مقابل نیز دیدیم که برادران رزمنده فلسطینی ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران گفتند از روز اشغال سرزمین فلسطین تاکنون مردم فلسطین شاهد چنین پیروزی نبوده اند!

وقتی یک انقلاب موج می‌اندازد، دشمن داخلی و خارجی را در برابر خود بسیج می کند. درنتیجه چهره، امام چهره انقلاب، چهره کمیته‌ها و پاسداران انقلاب را لکه‌دار می‌کنند. می‌خواهند به دنیا بگویند این انقلاب یک انقلاب ارتجاعی است. انقلابی است که در برابر موج پیشرفتی که به سوی دروازه تمدن طلائی پیش می‌رفت (زمان منحوس پهلوی) برخاسته و با تمدن مبارزه می‌کند.

 اما من خوشحالم، چرا؟ برای این‌که اگر این انقلاب بزرگ نبود، اگر این انقلاب موج و اثر نداشت این‌چنین دشمن را بسیج نمی‌کرد هراندازه دشمن بیشتر بسیج شود معلوم می شود قدرت تخریبی انقلاب ما به دستگاه‌های طاغوتی بیشتر بوده است. هر گاه دیدید در داخل مرزها و در خارج مرزها در کارخانجات و نهادهای اجتماعی و مؤسسات شما آثار توطئه و نفاق افکنی و سم پاشی و تهمت زدن و شایعه‌پراکنی بیشتر است بدانید که موج انقلاب شما را احساس کرده‌اند وگرنه این اندازه در مقابل آن صف‌آرایی نمی‌کردند.

به همین دلیل است که در این مدت، بعد از پیروزی انقلاب هر زمان انقلاب خواسته موج تازه‌ای به وجود آورد و فراز تازه‌ای داشته باشد حمله دشمن، بازی‌های دشمن و شایعه‌پراکنی‌های دشمن افزایش یافته است.

زمانی که می‌خواست رفراندوم انجام گیرد چقدر تخطئه کردند، اعلامیه نوشتند و مصاحبه کردند که آزادی از دست رفت و سانسور و خفقان آمد زیرا احساس کردند انقلاب موج تازه‌ای به وجود آورده، و می‌خواهد یک خودنمایی و تجلی عالی تازه‌ای بکند، در برابر این تجلی موج شایعه و افترا و دسیسه‌ها بلند شد. درست در همان لحظه‌ای که دادگاه‌های انقلابی شما ریشه‌های کفر و طاغوت و زندقه و جاسوسی را ریشه‌کن می‌کرد و با این کار بزرگ‌ترین صدمه‌ها و ضربه‌ها را بر پیکر دشمن می‌زد، فریاد در پشت مرزها بیشتر و بیشتر می‌شد.

در ماجرای مجلس خبرگان دشمن احساس کرده بود بسیج تازه‌ایست، فهمیده بود که ملت مسلمان انقلابی رزمنده می‌خواهد مانور تازه‌ای بدهد و اظهار حیات و اعلام موجودیت مجدد بکند. می‌خواهد اراده خودش را برساند و بگوید من به نمایندگانی که می‌خواهم رأی خواهم داد و آن مجلسی که می‌خواهم تشکیل خواهم داد. علی‌رغم آن‌همه تبلیغات که رادیو و تلویزیون مجال داد بکنند (از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی به آن‌ها اجازه داده شد که مکتب‌های الحادی خود را تبلیغ کنند، چهره نمایی کنند حتی علیه جمهوری اسلامی صحبت کنند!) و انهاء تبلیغات را به راه اندازند، آن هم تبلیغات مثبت به نفع خودشان و شایعه‌پراکنی علیه رهبران مذهبی و چهره‌های سرشناس کاندیداهای روحانیت و حزب که متعلق به مردم بود، باز توانستند کاری کنند.

انقلاب ما به دنبال انقلاب اجتماعیش، انقلاب فکری و معنوی و اخلاقی لازم دارد، انسان‌ها باید ساخته شوند، باید این خصلت های پست و خودخواهی‌ها از افراد گرفته شود.

چه شده است که چهره‌های پاک مذهبی و رهبران دینی و انقلابی ما، کسانی که سالیان دراز در صحنه مبارزه و پیکار بوده‌اند، در ارشاد مردم، در رهبری مبارزات مردم، دوشادوش مردم در سازندگی ها شرکت داشتند، امروز که آثار پیروزیشان بر دشمن روشن شده، برابر موج افترا و تهمت و شایعه پراکنی قرار گرفته اند. فقط به خاطر یک دلیل! به همان دلیلی که رادیو اسرائیل فریادش بلند می‌شود و برای تعطیل شدن روزنامه هایی امثال آیندگان اشک تمساح می‌ریزد، دل او برای آزادی مملکت ما می‌سوزد!! که حقوق بشر در کشور ایران از پای درآمد، آزادی و محیط دموکراتیک از بین رفت! چرا؟ یک روزنامه جاسوسی یک لانه جاسوسی بسته شد. آیا کسانی که به دنبال فریادی که از حلقوم اسرائیل بلند می‌شود آن‌ها هم در درون این مملکت دلشان برای آزادی و دموکراسی می‌سوزد؟!

آیا آن‌ها هم از تعطیل شدن این روزنامه‌ها غصه می‌خورند و داد می‌زنند و اعلامیه صادر می‌کنند؟ نمی‌دانم تفسیر این مسئله چیست؟ تفسیر صحنه‌ای که کارگردان‌های اصلیش صهیونیسم بین‌المللی بوده است. و همچنین تمام دستگاه های امپریالیسم غربی و دستگاه‌های جاسوسی شرقی و همه ابرقدرت‌هایی که منافعشان را در کنار انقلاب ما در خطر می‌بینند و در برابر این انقلاب پرشور و شکوهمند، این‌ همه دسیسه می‌کنند، این‌همه توطئه سر می‌دهند. و این به‌روشنی محسوس است.

هنوز به پیروزی انقلاب اسلامی ما چند ماهی مانده بود و شما مردم در گرماگرم مبارزه بودید در خیابان‌ها و پشت بام‌ها فریاد تکبیرتان بلند بود و کف خیابان‌ها از خون جوانان عزیزمان رنگین بود؛ دسته دسته خبرنگارهای خارجی برای تماشایی راه‌پیمایی‌های شما تظاهرات شما به ایران می‌آمدند و مصاحبات را انجام می‌دادند در یکی از این مصاحبات یک خبرنگار آمریکایی می‌گفت:

انقلاب شما یک انقلاب ارتجاعی است، روزنامه‌های ما نوشته‌اند که شما مخالف با اصلاحات ارضی و مخالف با حقوق زن و پیشرفت تمدن هستید، لذا می‌خواهید آشوب به راه بیندازید!

به او گفتیم شما که مدعی آزادی فکر و اندیشه هستید، مدعی روشن‌فکری و حقوق بشر هستید آیا هنوز نمی‌دانید که این ملت چه می‌خواهد و این مبارزه برای چیست و علیه چه نیرویی است و این مردم برای چه قیام کرده‌اند؟ لااقل این حرف‌ها را در میان ما تکرار نکنید او در جواب این جمله را گفت: شما توقع دارید روزنامه‌های ما انقلاب شما را همان گونه که هست توضیح دهند؟! درحالی‌که بیش از پنجاه درصد بودجه تبلیغات ما را آمریکا تامین می کند. (البته توسط صهیونیزم و دولت اسرائیل و مردم یهود ساکن آمریکا تامین می شود).

شما توقع دارید روزنامه‌های آمریکایی انقلاب شما را به همان گونه که هست ترسیم کنند! مگر نمی‌دانید انقلاب شما بزرگ‌ترین صدمه را به قلب اسرائیل خواهد زد. لذا تمام نیروهایشان را بسیج کرده‌اند تا انقلاب شما را لکه‌دار و آلوده و متهم کنند.

معلوم است این انقلاب موجی است علیه منافع ابرقدرت‌های خارجی و نفوذ اسرائیل و آمریکا و سایر قدرت‌ها در بین یک ملت محروم و مستضعف. این انقلاب برای راندن  آن ها و در راه استقرار آزادی به وجود آمده است. لذا همه کسانی که منافعشان به خطر افتاده است، در برابر این آسیب دیدگی پرخاش و توطئه می کنند. اما ملت ما خوب ساخته شده است. و الحمدالله رب العالمین این انقلاب برکتی که داشت این بود که شعور ما و احساس های ما را بیدار کرد، انسان ها را ساخت و در داخل انقلاب انسان ها متولد شدند.

ما در گرماگرم انقلاب به این فکر بودیم که بعد از پیروزی با خیل جوانان آریامهری چه کار می توانیم بکنیم، با تربیتی که آن ها کرده بودند، یک عده مردم بی تفاوت، فاسد، عیاش و تهی از ایدئولوژی که مثل پرتگاهی، گاهی در موج این مکتب و گاهی در موج آن مکتب، گاهی در دامن چپ و گاهی در دامن راست. با این انسان ها که دارای فرهنگ تحمیلی غرب هستند بعد از پیروزی چه کار کنیم؟

اما دیدیم که چطور در همین چند ماهه انقلاب این انقلاب انسان هایی پاک و دارای افکار و آرمان های متعالی ساخت. پیوندشان با حق، با خدا، فی سبیل الله آن چنان مستحکم شد گویی از اول انسان متولد شده است. و این یکی از برکات انقلاب اسلامی ما بوده است. در طول این مبارزه و انقلاب عده زیادی انسان های پاک تربیت شدند و آن چه که امروز ما احساس خطر می کنیم، این است که مبادا برادران و خواهران مسلمان با ایمان معتقد ما، در ایمان و راهشان، در اخلاق و آرمانشان خلل و قصوری وارد شود امیدواریم که چنین نباشد.

لذا بی جهت نیست که من در این شب قدر که شب توسل و ایجاد ارتباط و پیوند است، شب تصفیه و تزکیه است درباره خودسازی صحبت می کنم:

«لیلة القدر خیر من الف شهر.»

شاید یکی از جهات شکوه شب قدر، این است که در شب های قدر انسان هایی ساخته می شوند، وقتی انسان ساخته شد، جامعه راه می افتد و غنی می شود، سرشار از سرچشمه های معنویت و نیروی انسانی پاک می شود. بنابراین قدر این شب ها را بدانید که برای پاک کردن خود، تصفیه خود، برای پیوند بیشتر با آرمان اسلامی خود و استوار کردن پیوند خود با راه علی است.

برادران و خواهران، ما موقعیت بزرگی را به دست آورده ایم؛ اسلام بعد از 14 قرن بار دیگر در کشور ما متولد شد، بار دیگر خودنمایی و تجلی کرد، رشد کرد و سربرآورد. هر گروهی که از خارج آمده و در مصاحباتی که انجام داده سخن از اسلام است، می گویند این اسلام بود که انقلاب کشور شما را به پیروزی رساند، این چه اسلامی است و برنامه اش چیست؟ سوال می کنند برنامه اسلامی شما در اقتصاد چیست، در حکومت چیست، در فرهنگ و تربیت چیست؟

نمی تواند احساس کند نیروی دیگری غیر از اسلام، انقلاب این ملت را به پیروزی رسانده باشد. با این انقلاب بار دیگر در جامعه ما، ملت ما و منطقه ما متولد شد و ما این موقعیت حساس را که برای اسلام عزیز ما پیدا شده است از دست نخواهیم داد. ما هویت انقلاب اسلامی خود را از دست نخواهیم داد.

این انقلاب ما صددرصد اسلامی است و همه این موضوع را لمس کرده اید که اگر ایمان مذهبی نبود، آیا این چنین برمی خواستند و موج می آفریدند؟ این اسلام بود که مردم را این طور بسیج کرد.

امروز همه آن هایی که از اسلام و ایدئولوژی اسلامی رنج می برند در برابر انقلاب شما قد برافراشته اند. همه آن هایی که به فرهنگ غرب و شرق وابسته اند و همه آن هایی که با مکتب الحادی سروکار دارند و یا فقط به فلسفه آزادی و دموکراتیک فکر می کنند و با حقوق بشر کارتری ارتباط دارند و آن هایی که جزو سیاست بازان حرفه ای هستند، احساس می کنند عرصه بر آن ها تنگ شده است، لذا به صورت های مختلف نیش می زنند.

از این که اسلام جزو قانون اساسی ما جزو حکومت ما و مکتب ما هست، وحشت می کنند زیرا که اگر نظام جامعه و امت در دست اسلام و زیر پرچم اسلام قرار بگیرد، تمام دلبستگی ها و وابستگی ها و آرزوهایشان از دست خواهد رفت، لذا وقتی با اسلام آشنایی ندارد می هراسد. آن هم کدام اسلام، اسلام علی یا اسلام معاویه؟

امشب، شب تجلی علی است، ما چهره اسلام علی را در مثل چنین شبی به درخشندگی خورشید در صفحات تاریخمان می بینیم.

علی مسلمان بود، معاویه هم مسلمان بود. اسلام معاویه عبارت بود از تشریفات، مسجدی بسازد و نمازی برگزار کند، علی الظاهر قرآنی بنویسد و بخواند، و مراسم ظاهری را اجرا کند. اما در باطن سلطنت کسرائی و قیصری را احیا کند. در بطن تبعیض و زور، اجحاف و خیانت، نفاق و استثمار و بردگی و اسارت بود. البته با لعابی اسلامی و پرده ای از اسلام سنتی و شعاری!!

اما در بطن دستگاه علی ابن ابیطالب (ع) مخ عدالت و حق است، انسان های محروم و مستضعف است، و راه خدا و نجات و مبارزه با سلطه گران و زورگویان است. مبارزه با منافقین و چند چهره هاست، مبارزه با افترا زنندگان، با بازیگران، مبارزه با سودجویان است. یک جا پاکی و حق و عدالت است، راستی و برابری و برادریست. و یک جا زور است و ظلم و استثمار، که نقابی اسلامی دارد.

خوشبختانه اسلامی که در کشور ما مبارزه و انقلاب کرد و پیروز شد اسلام علی است. و الا اسلام معاویه، اسلامی بود که صفویه به ما تحمیل کردند، اسلامی که به دنبال اسلام خلفا بود، اسلامی که سالیان دراز در بین مردم ما بود و قدرتی نیافرید و مردم ما را در زیر چنگال ظلم و زور و استثمار نگه داشت.

ولی اسلام علی ابن ابیطالب، اسلام شکوهمند عدالت علی مانند خون تازه ای در رگ های بدن این امت به جریان افتاد و توانست ملت ما را بسیج کند و راه بیندازد.

به راستی کدام چهره اسلام مبارزه کرد؟ چهره ای که رسماً اعلام کرد من مخالف طاغوتم، مخالف استثمار و استعمارم، مخالف ظلم و تبعیض هستم. این چهره مبارزه کرد. پس اسلام علی و اسلام راستین قرآن مبارزه کرد، نه اسلام خرافی شعاری که پوششی برای سودجوئی ها، خودکامگی ها و غرورها، نخوت ها، خواب ها و رکودها است.

اسلام راستین، همه مکتب های شرق و غرب را خلع سلاح می کند. و به همین دلیل است که این طور در پوست نمی گنجند و نمی دانند چگونه با اسلام مبارزه کنند.

آن ها نارحتند از اینکه چرا مجلس خبرگان از یک عده افراد کارشناس اسلامی درست شده است. می گویند چرا از افرادی که به فرهنگ های غربی وابسته بودند نتواستند به مجلس خبرگان راه پیدا کنند و قانون اساسی بنویسند؟ ما سالیان دراز قانون اساسی را که از فرهنگ غرب گرفته شده بود لمس کردیم، دیدیم که چه بلایی بر سر ما آورد. چرا امروز از این که روشن فکران غرب زده نتواستند به مجلس خبرگان راه پیدا کنند ناراحت شویم؟

در ضمن این ملت در تاریخ خود تجربه کرده است، مگر انقلاب نفت این ملت را همین چپ گراها خراب نکردند، مگر مبارزات قبلی این ملت را همین ها خراب نکردند! و بعد خودشان مهره های اصلی رژیم طاغوتی آریامهری شدند. این مردم تجربه کردند و دیدند که فرهنگ غرب کشور را دو دستی به دامن غرب تقدیم کرد.

مرحوم دکتر شریعتی می گفت: بر پای هر قراردادی که این ملت را به بیگانه فروخته است امضای یک روشنفکر غرب زده را می بینیم. مگر این طور نیست؟ آیا باز هم تجربه کنیم؟! اجازه بدهید یک دفعه هم اسلام علی را، اسلام راستینمان را در این کشور تجربه کنیم.

ببینیم آیا می توانیم در پناه اسلام راستینمان برای نجات این ملت و برای بسط عدالت و حق در این کشور اقدام کنیم؟

آری، مجلس ما یک پارچه است، اما یک پارچه ای که قسمت اعظم آن را علاقمندان به ایدئولوژی اسلام و مکتب اسلام تشکیل می دهد. مردم ما هم به همین دلیل به آن ها رأی داده اند.

من نمی دانم چرا این اندازه حقه و کینه و حسادت نسبت به مردمی که دلشان می خواهد از انقلاب اسلامیشان حمایت کنند وجود دارد. این مردم خواسته اند که راه اسلامشان را ادامه دهند، خواسته اند که پیوندشان را با امام خود حفظ کنند. پیوند این ملت با امامشان ناگسستنی است. و راه این ملت با اسلام جدا نشدنی است.

ما از هم اکنون اعلام می کنیم، ما از هرچه بگذریم، از هویت اسلامی انقلاب خود نخواهیم گذشت. و تا پای جان در راه استقرار جمهوری اسلامی خواهیم ایستاد. برای استقرار حکومت عدل توحیدی اسلامی تا پای جان مقاومت خواهیم کرد و برای این منظور راه اماممان را برای خود انتخاب کرده ایم.

آری، ما بنا داریم به یاری پروردگار این تجربه را به پایان برسانیم و پیداست که در راه این تجربه ای که برای دیگران تلخ است، اما برای مردم ما شیرین و گوارا است، دشمنی ها، کینه ها و عداوت ها و توطئه های فراوان در این راه خواهد بود. ما به یاری خدا ایستادگی خواهیم کرد تا ان شاء الله پیروز شویم.

مبارزان دلیر، ای کسانی که پیوندتان با اسلام و امام ناگسستنی است، برای انجام وظیفه انقلابی، با صبر انقلابی و با پشتکار و بیداری و شعور انقلابی مقاومت کنید. برای ساختن جامعه اسلامیتان، برای استقرار نظام عدل توحیدیتان، با استمداد از لطف و مهر خدا مقاومت کنید ایستادگی کنید و پشتکار داشته باشید.

»و من نصر الامن عندالله العزیز الحکیم.»

مطمئناً خدا شما را یاری خواهد کرد.

پروردگارا به حقیقت اولیائت ما را در راه حمایت و وفاداری از اسلام پایدار و استوار بفرما.

پروردگارا ما را از همه آلودگی ها، توطئه ها، فریب کاری ها، دسیسه ها نجات بخش.

خداوندا انقلاب اسلامی ما را پناهگاه و حامی مستضعفان جهان قرار بده.

پروردگارا روزگار عزت و عظمت اسلام و مسلمین را در سراسر جهان برسان.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاتة


ندای اصفهان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد