با تعجب پرسیدم: تو که از مسائل اجرایی فاصله گرفتی، چطور گرفتار کارهای شرکت شدی؟
گفت: «یکی از مدیران خوب و با تجربه شرکت، ما را ترک کرده و جای خالیاش مشهود است.»
پرسیدم چطور شد که استعفا داد؟
گفت: «بیش از بیست سال، پیش ما کار کرد؛بسیار مسوولیتپذیر و متعهد بود و کارش را به بهترین شکل انجام میداد؛ به همین دلیل در طول زمان ارتقا پیدا کرد و به عنوان مدیر اجرایی شرکت انتخاب شد. این اواخر درباره نحوه اداره شرکت اختلاف پیدا کردیم؛راستش زیاد شکایت میکرد و گلایه داشت. میخواست تغییراتی انجام دهد و رویهها را بازنگری کند اما هربار که طرح موضوع میکرد، با بیاعتنایی و کم حوصلگی من مواجه میشد.تا اینکه در چند ماه اخیر سکوت کرد و من فکر کردم قانع شده که دیگر شکایت نمیکند اما اواسط اسفندماه غافلگیرمان کرد و خیلی ناگهانی استعفا داد.»
گفتم: پس به نوعی مقصر استعفا خودت هستی.
گفت: «بله و خیلی متأسفم که بر خلاف همیشه، به نقدهایش بیتوجهی کردم. مدیر بسیار خوبی بود و رفتنش ضربه سختی به ما زد.»
ماجرای استعفای مدیر ارشد شرکت دوستم چند نکته پندآموز دارد:
۱. بنگاهها هم مثل کشورها دو نوع سرمایه دارند؛ سرمایه فیزیکی و سرمایه انسانی. سرمایه فیزیکی همان داراییهای مولد و غیرمولد مانند املاک و مستغلات، ماشینآلات، و تجهیزات بنگاه است.سرمایه انسانی هم مجموع مهارتها و دانشی است که در نیروی کار فعال و ماهر بنگاه نهفته است.بنابراین، هرچقدر که تکنولوژی و ماشینآلات برای تداوم کار بنگاه مهم است، نیروی انسانی، چند برابر اهمیت دارد.
۲. سکوت آدمها علامت رضایتشان نیست.بیشتر وقتها سکوت، خود اعتراض است.
۳. شنیدن نقد همیشه از سکوت بهتر است.دوست، ایرادها را میگوید و دشمن سکوت میکند.
۴. مدیران و کارکنان خوب جایگزین ندارند. تکنولوژی درجه یک را همیشه میتوان در اختیار گرفت اما نیروی کاردان باتجربه اگر از دست برود، رفته است.
۵. آنها که منفعل شدند روزی فعال بودند؛ چون کسی صدایشان را نشنید.
به قول معروف؛
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
۶. چرخه خروج نیروهای باهوش و کاربلد از بنگاهها شبیه خروج باهوشها و نخبگان از یک کشور است. دلیل اصلی زوال تمدن فینیقیها، قربانی کردن «بهترین» فرزندانشان در پیشگاه خدایان بودهاست. خروجی مهاجرت نخبگان برای کشور ما هم تفاوت چندانی با قربانی کردن جمعی از بهترین فرزندان کشور ندارد.
محسن جلالپور