فرار از ازدواج اجباری، تحقیر و تحدید توسط اعضای درجه یک خانواده به دلیل افشا شدن ابراز عشق یا ناتوانی در تحمل زندگی مشترکی که خانواده برای آنها بریده و دوخته عامل اصلی خودکشی هاست. دست کم یکی از آنها همکلاسی دوران دبیرستان همسرم است. مشابه همین اتفاقات هنوز در کشور میافتد، همین چند هفته پیش بود که دو دختر نوجوان در ایلام خودکشی کردند، هر ساله دختران و زنان جوان بسیاری در کشور خودشان را از بلندی پرت میکنند، آتش میزنند، با خوردنِ قرص و دارو و سمّ به زندگی پایان میدهند. آمار و اعداد دقیق حتما در دسترس است.
دخترانی که از آنها حرف میزنم نه در برجهای سعادتآباد تهران که در قریّهها و شهرهای کوچکی دست به قتل خودشان میزنند که در قاموس فرهنگ عامه ناکجا آباد و در و دهاتند. جان این زنان و دختران اهمیت چندانی برای افکار عمومی ندارد چون جسم و نامشان به جسم و نامِ یک سلبریتی آغشته نیست و هویتشان برای عموم مردم نا آشناست. بله شهرت اینگونه عمل میکند.
شهرت باعث رنگینتر شدنِ خون و ارزندهتر شدنِ جانهاست. شهرت طوری کار میکند که یکی از مهمترین خبرهای چند دهه اخیر سند همکاری ایران و چین به حاشیه رانده میشود. جایی خواندم تغییر رنگ موی بیلی آیلیش هفت برابر بیشتر از عکسی که ناسا از سطح مریخ منتشر کرد لایک خورد. انگار نسل کنونیِ ما آدمها دچار یک بیماری عجیب و مسری است که ملّیت و جغرافیا هم نمیشناسد. چیزی شبیه به کرونا اما درون مغزها و افکار …
من هم مانند بسیاری به واسطه عکسی که در سوئیس از او گرفته شد اسم آزاده نامداری را شنیدم. سوئیس کشوری که حتی برای نامگذاری خیابانها هم رفراندوم در آن برگزار میشود و ما از سند همکاری بیست و پنج ساله با چین فقط اسمش را میدانیم.
القصه
حجم عجیب اخبار و گمانهزنی درباره مرگ مرحوم آزاده نامداری نمونه خوبی از دغدغه در فضای مجازی ایرانی است. اختلاف طبقاتی حتی پس از مرگ هم ادامه دارد. زندگی و مرگِ آزاده نامداری مهم است چون او سلبریتی بوده، چون حداقل مزهی زندگی را در سوئیس و ایران چشیده، و چون محل مرگش برجی در سعادت آباد است. برخلاف دخترکان نوبالغی که تا آمدند بگویند عِش… داسِ عجل حلقومشان را برید و ق به خون آغشته شد…
نویسنده: رسول اسدزاده
چهلسالگی