صد دانه دُرّ یکدانه از علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله
۱۳۹۳/۰۸/۰۵
–
۲۳۵۰ بازدید
صد دانه دُرّ یکدانه از علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله
در علوم اصیل عقلی و اصول معارف حقیقی، پس از معرفت حق سبحانه هیچ موضوعی برای انسان به پایه ی اهمّیّت معرفت نفس – اعنی روان شناسی- نیست، زیرا که اساس دین داری و رستگاری است؛ قَولُهُ سُبحَانَهُ:
«وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّئهَا * فَاَلهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَئهَا * قَد اَفلَحَ مَن زَکَّئهَا * وَ قَد خَابَ مَن دَسَّئهَا»(سوره ی شمس، آیات ۷-۱۰)
وقتی از قلم راقم به اقتضای حال، یک صد کلمه در تشویق و تهییج به معرفت نفس مسطور افتاد، اکنون آن را به رجای این که نفوس مستعدّه را مفید افتد، در مفتتح گنجینه می نگاریم:
در علوم اصیل عقلی و اصول معارف حقیقی، پس از معرفت حق سبحانه هیچ موضوعی برای انسان به پایه ی اهمّیّت معرفت نفس – اعنی روان شناسی- نیست، زیرا که اساس دین داری و رستگاری است؛ قَولُهُ سُبحَانَهُ:
«وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّئهَا * فَاَلهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَئهَا * قَد اَفلَحَ مَن زَکَّئهَا * وَ قَد خَابَ مَن دَسَّئهَا»(سوره ی شمس، آیات 7-10)
وقتی از قلم راقم به اقتضای حال، یک صد کلمه در تشویق و تهییج به معرفت نفس مسطور افتاد، اکنون آن را به رجای این که نفوس مستعدّه را مفید افتد، در مفتتح گنجینه می نگاریم:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین
این صد کلمه که صد دانه درّ یکدانه است، برای خاطر عاطر آن عزیزی است که شائق اعتلای به ذروه ی معرفت نفس است، از قلم این کم ترین: حسن حسن زاده ی آملی، به رشته ی نوشته در آمده است که اگر مورد پسند افتد او را بسند است:
1- آن که خود را نشناخت چگونه دیگری را می شناسد؟!
2- آن که از صحیفه ی نفس خود آگاهی ندارد، از کدام کتاب و رساله طرفی می بندد؟!
3- آن که گوهر ذات خود را تباه کرد، چه بهره ای از زندگی برده است؟!
4- آن که خود را فراموش کرده است، از یاد چه چیز خرسند است؟!
5- آن که می پندارد کاری برتر از خودشناسی و خداشناسی است، چیست؟!
6- آن که در صُقع ذات خود با تمثّلات مَلکی هم دم و هم سخن نباشد، باید با چه اشباح و خیالات هم دهن باشد؟!
7- آن که خود را برای همیشه درست نساخت، پس به چه کاری پرداخت؟!
8- آن که از سیر انفسی به سیر آفاقی نرسیده است، چه چشیده و چه دیده است؟!
9- آن که می انگارد در عوالم امکان، موجودی بزرگ تر از انسان است کدام است؟!
10- آن که تن آراست و روان آلاست، به چه ارج و بها است؟!
11- آن که معاش مادّی را وسیله ی مقامات معنوی نگیرد، سخت در خطاست.
12- آن که به هر آرمان است، ارزش او همان است.
13- آن که از مرگ می ترسد، از خودش می ترسد.
14- آن که خدای را انکار دارد، منکر وجود خود است.
15- آن که حقّ معرفت نفس روزیش شده است، فیلسوف است چه این که فلسفه، معرفت انسان به نفس خود است، و معرفت نفس، امّ حکمت است.
16- آن که در خود فرو نرفته است و در بحار ملکوت سیر نکرده است و از دیار جبروت سر در نیاورده است، دیگر سباحت و سیاحت را چه وزنی نهاده است؟!
17- آن که خود را جدولی از دریای بیکران هستی نیافته است، در تحصیل معارف و ارتقایش چه می اندیشد؟!
18- آن که خود را متسخّر در تحت تدبیر متفرّد به جبروت نمی یابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه می گوید؟!
19- آن که در وادی مقدّس «من کیستم؟» قدم ننهاده است، خرواری به خردلی.
20- آن که از اعتلای فهم خطاب محمّدی(صلّی اللله علیه و آله و سلّم) سر باز زده است، خود را به مفت باخته است.
21- آن که طبیعتش را بر عقلش حاکم گردانیده است، در محکمه ی هر بخردی محکوم است.
22- آن که در اصوار خلقتش نمی اندیشد، سودای او سراسر زیان است.
23- آن که خود را زرع و زارع و مزرعه ی خویش نداند، از سعادت جاودانی باز بماند.
24- آن که غذا را مُسانخ مغتذی نیابد هرزه خوار می گردد، و هرزه خوار، هرزه گو و هرزه کار می شود.
25- آن که کشتزارش را وجین نکند، از گیاه هرزه آزار بیند.
26- آن که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» را درست فهم کند، جمیع مسائل اصیل فلسفی و مطالب قویم حکمت متعالی و حقائق متین عرفانی را از آن استنباط تواند کرد، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملکوت فرموده اند.
پس برهان شرف این گوهر یگانه، أعنی جوهر نفس، همین مأثور شریف «من عرف…» بس است.
27- آن که در کریمه ی «وَ لاَ تُجزَونَ إِلاَّ مَا کُنتُم تَعمَلُونَ»(سوره ی یس،آیه ی 55)؛ و «هَل ثُوِّبَ الکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفعَلُونَ»(سوره ی مطفّفین،آیه ی 37)؛ و «کُلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَهٍ رِزقاً قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقنَا مِن قَبلُ وَ اُتُوا بِهِی مُتَشَابِهَا»(سوره ی بقره،آیه ی 26)، و نظائر آن ها به خوبی اندیشه کند، جزا را موافق اعمال و عقاید می یابد.
28- آن که در آیات «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ»(سوره ی هود،آیه ی 47)؛ «یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ»(سوره ی آل عمران،آیه ی 31)؛ «مَالِ هَذَا الکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَهً وَ لاَ کَبِیرَهً إِلاَّ اَحصَئهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً»(سوره ی کهف،آیه ی 50)، و اشباه آن نظری صحیح اندازد، دریابد که انسان شب و روز در مطلق اعمال و احوال خود، سازنده ی خود است و هرگونه که خود را ساخت، همان گونه از این سرا به سرای دیگر رخت برمی بندد.
29- آن که در کسب علم و حرفه و صنعت خود تأمّل کند، درمی یابد که فعل او را ظاهر و باطنی است، ظاهر او که قشر است با زمان متصرّم است و ناپایدار، و باطن او که لُبّ است ملکه ی او گردد و متحقّق و برقرار، و بدین ملکه مُلک و سلطان و اقتدار بر تصرّف در مادّه و إعمال أعمال خود کند، پس آن گاه آگاه شود که علم و عمل جوهر و انسان سازند.
30- آن که در علم و عمل دقیق شود، علم را إمام عمل و قائم بر آن می یابد، چنان که گویی:
علم نر باشد عمل ماده
دین و دنیا بدین دو آماده
و مانند آن که:
آسمان مرد و زمین زن در خرد
هر چه آن انداخت این می پرورد
و مانند منیّ رجل که قوّه ی مولِّده است، و رطوبت مرأه که متولِّده است، چه آن آسمان است و این زمین «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسآءِ»، و از این دقّت آگاه گردد که علم مشخِّص روح انسان و عمل مشخِّص بدن اوست که نه روح بی بدن است و نه بدن بی روح این قائم به آن است و آن قائم بر این.
31- آن که به سرّ سوره ی قدر کشف تامّ محمّدی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرّد شناسد چه این که قرآن مجید بیکران در لیله ی مبارکه ی بنیه ی محمّدیّه از غایت فسحت قلب و نهایت شرح صدرش به نزول دفعی فرود آمده است.
32- آن که در معرفت انسان و قرآن توغّل کند، قرآن را صورت کتبیّه ی انسان کامل شناسد و نظام هستی را صورت عینیّه ی او یابد.
33- آن که در صورت علمیّه به درستی تعقّل کند، هم صورت علمیّه را و هم واهب و متّهب آن را عاری از مادّه و احکام آن می یابد- یعنی اذعان می کند که صورت علمیّه و وعاء تقرّر آن مطلقاً چه مفیض و چه مستفیض، فوق طبیعت و ورای آنند.
34- آن که در اعتلای نفس از قوّه به فعل بیندیشد که هر چه داناتر می شود برای اخذ معارف قوی تر آماده تر می گردد، پی می برد که نفس را رتبت فوق تجرّد است- یعنی علاوه بر مجرّد بودنش حدّ یقف ندارد- و به سرّ اثر گرامی «یَا مَن لاَ تَزِیدُهُ کَثرَهُ العَطَاءِ إِلاّ جُوداً وَ کَرَماً» آگاه می گردد.
35- آن که خطاب محمّدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درست فهم کند که انسان ها برای اغتذای از این سفره ی الهی دعوت شده اند، قدر و مرتبت خود را شناسد و در راه استکمالش پویا و جویا گردد.
36- آن که در حقیقت علم، درست تأمّل کند که بصر نفس می شود و او را از این ظلمت به ضیاء می کشاند، آگاه گردد که نور علم، نفسِ نفس و عین ذات او می گردد، و به سرّ اتّحاد علم و عالم و معلوم به حسب وجود می رسد.
37- آن که در آثار صفات و اخلاق انسان ها و در احوال و افعال حیوان ها دقیق شود، حیوان ها را تمثّلات ملکات انسان ها می یابد.
38- آن که در کتب مصنّفان و مؤلّفان فکر کند، آن ها را دلیل بر تجرّد وعای علم أعمّ از واهب و متّهب که نفس است، می یابد.
39- آن که خود را ابدی شناخت، فکر ابد می کند.
40- آن که در طلب دقّت کند، بین طالب و مطلوب مناسبتی می یابد و پی می برد که نفس بدون توحّد و تجمّع به کمال انسانی نرسد، و تعلّق با تعقّل جمع نشود. حضرت وصی امام امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرموده است: «العَارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَأعتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَن کُلِّ مَا یُبَعِّدُهَا».
41- آن که در معرفت نفس غور کند، خود را یک شخص ممتدّ دارای مراتب بیند که هر مرتبه را حکمی خاصّ است، و در عین حال مرتبه ی بالا حقیقت مرتبه ی پایین، و پایین رقیقت بالا است. چنان که بدن مرتبه ی نازله ی نفس است و مع ذلک همه ی افعال مراتب، از یک هویّت اند.
42- آن که چند روز کشیک نفس خود بکشد، و صادرات و واردات آن را مواظب باشد، به درد خود می رسد و چاره ی درمانش می کند.
43- آن که انسان کامل است، به تعبیر عارف: مبیّن حقائق اسماء است؛ فیلسوف گوید: فیلسوف کامل امام است، که فلسفه، علم به حقائق اشیاء است و اشیاء اسماء عینی اند؛ قرآن کریم فرماید: «وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الأسمَآءَ کُلَّهَا»، «وَ کُلَّ شَیءٍ أحصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُّبِینٍ»، پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایی نیست.
44- آن که خود را زرع و زارع و مزرعه ی و بذر خود شناخت، بیش از هر چیز به کشت و کشتزارش پرداخت.
45- آن که نفس خود را بسیط شناخت، او را ابدی یافت، ازیرا تباهی مر مرکّب راست و جوهر بسیط عقل و عاقل و معقول است.
46- آن که در تجرّد نفس- اعم از تجرّد برزخی و تجرّد تامّ عقلی و تجرّد اتمّ فوق تجرّد عقلی آن – تدبّر کند، همه را منتج یک نتیجه یابد که نفس جوهر بسیط ابدی است.
47- آن که در تصرّف انسان های کامل در مادّه ی کائنات دقیق شود، معجزات و خوارق عادات را از قوّت و قدرت نفوس قدسی آنان به اذن الله یابد.
48- آن که در معنی حقیقی سعادت انسان درست نظر کند، پی برد که سعادت نفس انسانی این است که از کمال وجودی خود در عداد جواهر مفارق از مادّه قرار گیرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از مادّه ی طبیعی بی نیاز گردد، چنان که وصی علیه السّلام فرمود: «وَالله مَا قَلَعت بَابَ خیبَر وَ قَذَفت بِهِ اَربَعِینَ ذِرَاعاً لَم تحسّ بِهِ اعضَائِی بِقُوَّه جَسَدِیَّه وَ لاَ حَرکَه غَذَائِیَّه وَلَکِن اَیّدت بِقُوَّه مَلَکُوتِیَّه وَ نَفس بِنُورِ رَبِّهَا مُستَضِیئَه؛ یعنی، سوگند به خداوند من به قوّت جسدی و حرکت غذایی در از خیبر بر نکنده ام و آن را چهل ارش به دور نیفکنده ام چنان که اعضایم بدان احساس نکرده است، ولکن به قوّت ملکوتی و نفسی که به نور ربّ خود مستضیء است بر آن دست یافتم».
و به عبارت دیگر: سوگند به خداوند من به تأیید قوّت ملکوتی و نفسی که به نور ربّ خود مستضیء است، در از خیبر برکنده ام و آن را به چهل ارش به دور افکنده ام چنان که اعضایم بدان احساس نکرده است، نه به قوّت جسدی و حرکت غذایی.
49- آن که چند روزی خود را از هرزه خواری و هرزه کاری، و از گزاف و یاوه سرایی بلکه یاوه گویی و خلاصه از مشتهیّات و تعشّقات حیوانی باز بدارد، می بیند که اقتضای تکوینی نفس این است که از ریاضت، ضیاء و صفا می یابد و آثار او را نور و بهایی است، پس اگر ریاضت مطابق دستورالعمل انسان ساز، اعنی منطق وحی «إِنَّ هَذَا القُرآنَ یَهدِی لِلَّتِی هِیَ اَقوَمُ»، بوده باشد، اقتضای تکوینی نفس به کمال غایی و نهایی خود نائل آید.
50- آن که در باطن و ظاهر خود تأمّل کند بدین حقیقت می رسد که هیچ گاه باطن از ظاهر غافل نمی شود، حتّی نائم در نوم خود و سکران در سکر خود، لذا به اصابت کم ترین اذی و الم بدان ها، آگاه می گردد. پس نفس را مظهر «لاَ تأخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَومٌ» می یابد، و از این جا زیادت بصیرت حاصل کند که باطن عالم عین حیات و علم و آگاهی است، هیچ گاه از ظاهر غافل نمی شود، امّا ظاهر بر اثر اشتغال به غیرش از باطن غافل می گردد.
51- آن که در رشد خود دقّت کند، می بیند که او را دو گونه غذا باید: غذایی که مایه ی پرورش تن اوست و غذایی که مایه ی پرورش روان اوست، و هر یک را دهانی خاصّ است. دهان آن دهان است و دهان این گوش، نه از غذای تن روان پرورش می یابد و فربه می شود، و نه از غذای روان، تن. آب مظهر و ظلّ حیات و علم است، و تن مرتبه ی نازله ی نفس و ظلّ آن است، تن تشنه، آب خواهد که ظلّ حیات است و روان تشنه، علم خواهد که اصل آن است. امام ملک و ملکوت، صادق آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم، در تفسیر طعام کریمه ی «فَلیَنظُرِ الإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِی » فرمود: « عِلمُهُ الَّذِی یَأخُذُهُ عَمَّن یَأخُذُه». بنگر که غذای جسم و جان تو چگونه است. و بدان که غذا با همه ی اختلاف انواع و ضروب آن، مظهر صفت بقاء و از سدنه ی اسم قیّوم و با مغتذی مسانخ است، و تغذّی حبّ دوام ظهور اسم ظاهر و احکام آن است.
52- آن که در معرفت نفس دقیق شود، می بیند که او را دو قوّه ی نظری و عملی است: قوّه نظری را قوّه ی علاّمه و نیروی بینش گویند، و عملی را عمّاله و نیروی کنش گویند. این دو قوّه به منزلت دو بال نفس اند که بدان ها به اوج حقائق طیران می کند تا به جنّه اللّقاء و جنّت ذات «وَادخُلِی جَنَّتِی» می رسد. رئیس کمالات معتبر در قوّه ی نظری، معرفه الله و در قوّه ی عملی، طاعه الله. و به حسب مراتب فعلیّت این دو قوّه، انسان را درجات است. «یَرفَعُ اللهُ الَّذِینَ ءَامَنُوا مِنکُم وَالَّذِینَ اُوتُوا العِلمَ دَرَجَاتٍ»، «لِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا»، « إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ العَمَلُ الصَّالِحُ یَرفَعُهُ»؛ کلم طیّب ارواح طاهره ی مؤمنان است و عمل صالح کردار نیکو و معارف عقلیّه است که رافع روح طیّب است.
53- آن که گوهر نفس ناطقه اش به نصاب استکمال و ترقّی خود رسید، همان طور که اجداث را قبور اجساد می بیند، اجساد را نیز اجداث نفوس می بیند، «وَ مَا اَنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبُور». چنان که موت ارادی را کمال جوهر حیّ ناطق، و موت طبیعی را متمّم این کمال می یابد، «مَن مَاتَ فَقَد قَامَت قِیَامَتُهُ».
54- آن که در معرفت نفس به مرتبه ی یقظه قدم نهاد، بسیاری از دانش ها را بیش از خواب و خیال ارزش نمی نهد، آن علمی که نور نفس است دیگر است که «العِلمُ نُورٌ یَقذِفهُ اللهُ فِی قَلبِ مَن یَشَآء»، و آن فضلی که عنوان تعیّش است دیگر.
55- آن که قدر خود را شناخت، بدن و قوایش را شبکه ی اقتناص علوم و حباله ی اصطیاد معارف خود ساخت، چه فعلیّت نفس به معارف الهیّه و ملکات علمیّه و عملیّه ی صالحه است.
56- آن که معرفت نفس را مرقات معرفت رب گرفته است، نسبت قویا را به نفس مانند نسبت ملائکه به رب می یابد.
57- آن که در صورت انسانی نسبت به نظام هستی عمیق شود، می بیند که اگر صورت انسانی نبود، نه افاضات عقلی بود، و نه استفادات نفسی و نه سیاسات شرعی.
58- آن که در کار نفس و بدن درست اندیشه کند، آن دو را در ایجاب و اعداد متعاکس یابد، که از آن سوی ایجاب است و از این سوی اعداد.
59- آن که به سرشت نفس آگاهی یافت، سرّش را به قدس جبروت بدارد، زیرا که می داند نفس ناطقه ی انسانی بس که لطیف است به هر چه روی آورد، به صورت آن در می آید، ابن سینا شیوا و رسا گفته است: «المُنصَرفُ بِفِکره إِلَی قُدسِ الجَبَرُوت مُستَدِیماً لِشُرُوقِ نُورِ الحَقّ فِی سِرِّهِ یَخصُّ بِاسمِ العَارِف».
60- آن که نفس آگاه دارد، روی دل را با الله دارد و فرموده ی کشّاف حقائق، امام به حق ناطق، جعفر صادق علیه السّلام را که: «القَلبُ حَرَمُ الله فَلاَ تُسکِن فِی حَرَمِ الله غَیرَ الله»، حلقه ی گوش خود کند.
61- آن که نفس را بسیط شناخت، می داند که «تَعرِیفُ البَسَائِط لاَ یَکُون إِلاَّ بِلَوَازِمِهَا»، لذا معرفت فکری به بسائط را نشاید، امّا معرفت شهودی که فوق معرفت فکری است، میسّر است. چنان که در حکمت متعالیّه محقّق است که: «حَقِیقَهُ الوُجُود هِیَ عِینُ الهُوِیَّهُ الشَّخصِیَّه لاَ یُمکِن تَصَوُّرِهَا وَ لاَ یُمکِن العِلم بِهَا إِلاَّ بِنَحوِ الشُّهُودِ الحُضُورِی».
62- آن که صاحب همّت باشد و نفس را از اشتغال بدین نشأه انصراف دهد، گاهی تمثّلاتی در لوح نفس خود مشاهده کند، و گاهی حقائقی بی تمثّل دریابد و از این حالت آگاهی یابد که آن چه به آدمی در حالات نوم و تنویم و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آن ها روی می آورد، هیچ یک موضوعیّت در روی آوردن تمثّلات و ادراکات دیگر ندارد، آن چه موضوعیّت دارد، انصراف از نشأه ی عنصری و اعراض از تعلّقات این سویی است و چون انصراف در بیداری هم روی آورد، نتیجه ی هزاران خواب و احتضار را می دهد.
63- آن که در تمثّلات نفس تأمّل کند، جمیع تمثّلاتش را یک نحو ادراکش می یابد، که برای شخص او حاصل شده است که دیگری بدان آگاه نیست، چنان که کریمه ی «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً»، در این حکم حکیم، معیار عدل و میزان قسط است، و عمده آن است که سرّ «لَهَا» درست ادراک شود، نظیر کریمه ی «لَیسَ لِلإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَیا »، که در «لِلإِنسَانِ» باید دقّت کرد.
و روایاتی که در احوال و اطوار انسان در عوالم عدیده به لفظ تمثّل و اشباه آن حقائقی را نام می برند، به همین مثابت اند و بازگشت همه ی آن ها به «لَهَا» و «لَهُ» به بیان مذکور است.
64- آن که در تن و روان خود بیندیشد، خود را یک چیز دو چیز، بلکه چند چیز یابد: یک چیز به حسب شخصیّت، دو چیز یا چند چیز به لحاظ تحلیل عقلی. یک شخصیّت ممتد از فرش تا فوق عرش، که یک انسان طبیعی و مثالی و عقلی و الهی است. طبیعت همیشه سیّال است و صورت او به تجدّد و تجدید امثال محفوظ است. و در حقیقت روح متجسّد است، مثال را تجرّد برزخی است، و عقل را تجرّد تام، و الهی این که هیچ چیز به انفصال و استقلال نازل نشده است، بلکه: «بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیءٍ»، روان گوهری نورانی منزّه از مشاین طبیعت، و مغتذی به حقائق علمیّه است. و حقائق علمیّه صور فعلیّه اند که به کمال رسیده اند و حرکت در آن ها راه ندارد وگرنه باید بالقوّه باشند و لازم آید که هیچ صورت علمیّه ای متحقّق نباشد و به فعلیّت نرسیده باشد. یک اصل شده است پس انسان ثابت سیّال است، هم براهین تجرّد نفس در وی به قوّت خود باقی است، و هم ادلّه ی حرکت جوهر طبیعت صورت جسمانیّه.
65- آن که در آلام و لذّات دنیوی که از خارج بدو اصابت می کنند و از انفعالات نفس اند، و نیز در آلام و لذّات اخروی که از تمثّلات و ادراکات در حال انصراف از این نشأه در نوم یا بیداری به انشاء نفس و واردات داخلی می چشد که از افعال نفس اند، نظر کند بدین حقیقت اذعان کند که لذّات و آلام نفس در این نشأه از مقوله ی انفعال، و در آن نشأه از مقوله ی فعل اند.
66- آن که در نحوه ی تحصیل معارف خود نظر کند، دریابد که قوای بدنی از حواسّ ظاهر و باطن، در ابتدای امر، معدّات نفس برای کسب علوم اند و نفس که قوی شده است از آن ها مستغنی گردد، و چه بسا که اشتغال قویا در این هنگام به خارجیات و شواغل حسّی، نفس را از کارش باز بدارد و رهزن وی شود، لاجرم نفس را گوهری نورانی قائم به ذات خود می یابد، و برای چنین گوهر، ممکن است که، جمیع مجرّدات را بدون آلت ادراک کند.
67- آن که در اختلاف امزجه و نفوس آن ها تأمّل کند، می بیند که انسانی غبی است، یعنی گول است و او را از فکر فائدتی نباشد، و دیگری به قدری ثقافت و حدّت ذهن دارد که غنی است، یعنی از تعلّم و تفکّر بی نیاز است، و بین این دو را مراتب بسیار است.
این غنی دارای روح قدسی است و مؤیّد به روح القدس و از او تعبیر به صاحب نفس مکتفی می کنند. و چون مفیض علی الإطلاق فعلیّت محضه است و در فاعلیّت تام، و فیض او علی الدّوام فائض است، و نفس مکتفی هم در قبول تامّ است، لذا چنین نفسی مظهر و مصداق تامّ اسمای تعلیمی و تکوینی: «وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الأسمَاءَ کُلَّهَا»، «وَ کُلَّ شَیءٍ اَحصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُّبِینٍ» و واسطه ی فیض و امام معصوم است.
68- آن که در مدارک سبعه ی خود که حواسّ خمس و خیال و وهم اند، حقّ نظر ادا کند، آن ها را ابواب مکاسب خود یابد، پس اگر در تحت تدبیر و فرمان عقل نباشند، هفت باب جهنّم اند و اگر باشند، هشت در بهشت. لاجرم هر کس بهشت یا دوزخ خویش است.
69- آن که به نعمت مراقبت متنعّم است می داند که هر چه مراقبت قوی تر باشد، تمثّلات و واردات و ادراکات و منامات زلال تر، و عبارات که اخبار برزخی اند، رساتر و شیواترند. گاهی این بی ذوق چیزکی چشیده است که: «التُّوحِیدُ اَن تنسَی غَیر الله، مَعرِفَهُ الحِکمَه مَتنُ المَعَارِف، یَا حَسَن خُذِ الکِتَابَ بِقُوَّهٍ». امّا تمثّلات چه بسیار.
70- آن که در انسان ها بیندیشد، برتری را در هر کار و در هر جا از آن بینش بیند، و بینش را از دانش به فزونی یابد، آری، هر که بینش و دانش او بیش است، از دیگران پیش است. و هرگاه نور دانش با نور کردار شایسته هم نشین شود، به شرف «نُورٌ عَلَی نُور» مشرّف شود و در رتبه مضاعف گردد.
71- آن که را آه و سوز و گداز که رَوح و ریحان و جنّت نعیم اهل دل است و راز و نیاز که قرّه عین عارف است نباشد، پس نشاط و شادی او در چیست؟
72- آن که در آثار ملکات علوم و اعمال خود در خواب و بیداری بیندیشد، آن ها را موادّ صور برزخیّه ی خود بیند و به سرّ «النَّومُ اَخُ المَوت» پی برد.
آن صور قالب های مثالی اند و به ابدان مکسوب یا مکتسب تعبیر می شوند، مکسوب در صور ملکات حسن که «لَهَا مَا کَسَبَت»، مکتسب در قالب های ملکات قبیح که «وَ عَلَیهَا مَا اکتَسَبَت»؛ چه افتعال، فعلی را به خلاف فطرت از راه احتیال و خدعه انجام دادن است که از آن تعبیر به ناصواب و معصیت و گناه می شود. پس آن مواد به منزلت ارواح و این صور به مثابت ابدان اند و روح الأرواح، نفس آدمی است که آن صور همه از منشئات او و قائم بدویند.
73- آن که در حلّ مسائل مشکل و فتح امور مبهم از قبیل ریاضیات عالی و صنایع ظریف بلکه در مطلق شئون احوال و افعال خود التفات نماید، بر وی روشن است که با اضطراب نفس و پریشان خاطری، امری به وقوع نمی پیوندد، آن گاه که نفس از اضطراب به در آمد و و اطمینان یافت، به مقصود خود نائل می شود. هم چنین در سلوک روحانی، نفس مضطرب طرفی نمی بندد و چون مطمئن شد، مطمئن شدن همان و مخاطب به خطاب: «یَآ أیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّهُ * إِرجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرضِیَّهً * فَادخُلِی فِی عِبَادِی * وَادخُلِی جَنَّتِی»؛ شدن همان. «اَلاَ بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ».
74- آن که در جسم و روح خود بیندیشد، هر یک را بدین احوال ششگانه بیابد که آدم اولیاء الله، حضرت وصی امام علی علیه السّلام زبان داده است: «إِنَّ لِلجِسمِ سِتَّه اَحوَال: الصِّحَّه وَ المَرَض وَ المَوت وَ الحَیَوه وَ النَّوم وَ الیَقظَه وَ کَذَلِکَ الرُّوح فَحَیَاتهَا عِلمُهَا وَ مَوتهَا جَهلُهَا وَ مَرَضُهَا شَکُّهَا وَ صِحَّتُهَا یَقِینُهَا وَ نَومُهَا غَفلَتُهَا وَ یَقظَتُهَا حَفظهَا»: یعنی جسم را شش حالت است: تندرستی و بیماری و مرگ و زندگی و خواب و بیداری. هم چنین روح را که دانش زندگی، نادانی مرگ، دو دلی بیماری، استواری تندرستی، نا آگاهی خواب و نگهداری بیداری او است.
75- آن که در منشئات تمثّلی نفسانی خود در حال انصراف از شواغل حسّی و موانع خارجی بیندیشد، اعتراف کند که نفس چون قوّت گیرد مانند نفوس متألّهه، تواند به سلطان کلمه ی نوریِ وجودی و امر کُنِ ایجادی خود، اشباح و اشخاصی همانند خود و یا دیگران انشاء کند، و چون مجرّد از مادّه و احکام آن و محیط و فائق برآن هاست، به چشم بر هم زدنی به طیّ ارض به هر جا خواهد گسیل دارد، و به مواضع مختلف در اطراف و اکناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند، و گم شدگان را دریابند، و نفوس مستعدّه را امداد نمایند. بدین سرّ مقنّع، عارف رومی در دفتر دوم مثنوی ایمائی نموده است که: شیر مردانند در عالم مدد
آن زمان کافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند
آن طرف چون رحمت حق می دوند
اشخاص یاد شده همه قائم به آن نفس متألّه منشی آن هایند که قیام فعل به فاعل یعنی معلول به علّت است.
در این امر حدوث اشباح تلویزیون در آنِ واحد در مواضع مختلف تا حدّی تنظیر مناسبی است، ولیکن این صنعت است و سایه ی بی جان، و آن خلقت به اذن الله است و اشخاص حیّ متصرّف که در حقیقت از شئون یک نفس متألّه اند.
76- آن که از خواب غفلت بیدار شده است، از نامحرمان اعنی از خفتگان و مردگان دوری گزیند و حیات ابد آرزو کند، و چندان که گرفتار به درد چشم، در یافتن چشم پزشک برآید، او دو صد چندان در جستن زنده ی زنده کننده.
در اصحاح هشتم انجیل متی آمده است که: یکی از شاگردان حضرت مسیح علیه السّلام بدو گفت: ای آقا مرا بار ده که نخست بروم پدرم را به خاک سپارم. بدو فرمود: پیرو من باش، مردگان را بگذار مردگان شان به خاک سپارند. و در شریعت خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم مردی انصاری از رسول الله پرسید: هرگاه جنازه و مجلس عالمی پیش آید، کدام یک در نزد تو محبوب تر است تا حاضر شوم؟ فرمود: اگر برای تجهیز و دفن جنازه کسی هست، همانا که حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است.
77- آن که در حدوث نفس مطالعه دقیق داشته باشد، مبدأ تکوّن او را قوّه ی طبیعی اعنی جسمانی یابد، قوّه ای که از کثرت و شدّت قابلیّت فعلیّت، کأنّ از سنخ مادّه برتر است، اعنی همان نفس طبیعی را در بدو امر، حظّی از ملکوت و تجرید است. در اصحاح چهارم انجیل مرقس آمده است که حضرت عیسی پیامبر علیه السّلام در ترغیب این که: «نیکی اندک را در ملکوت پاداش بزرگ است» به تمثیل فرموده است: «دانه ی خردل از هر بذری ریزتر است، و هرگاه کشت شود شاخه های بزرگ برآورد که پرندگان آسمان در سایه ی آن به سر آورند».
نقطه ی نطفه هم دانه ای است که بالقوّه شجره طوبی و سدره المنتهی می شود، یعنی این قوّه ی جسمانی بالفعل، مفارق عقلی بالقوّه است که به حرکت در جوهر و تبدّل ذات و استکمال وجودیش در تحت تدبیر ملکوت، مفارق روحانی ابدی گردد. بدان لحاظ که کمال جسم است، به تازی نفس گویند و به پارسی جان، و چون ببالد و نیرو گیرد و تجرّد یابد به پارسی روان خوانند، چنان که مخرج او را از نقص به کمال روان بخش، پس جان در تحت تدبیر ملکوت از خاک روید و بالیدن گیرد تا روان شود که: «وَ اللهُ اَنبَتَکُم مِّنَ الاَرضِ نَبَاتاً».
و با این که روان است به اضافت با تن، جان است و تن مرتبه ی نازله ی آن است که نه جان بی تن است و نه تن بی جان و به قلم شیوای بابا افضل شیرین بیان، در مناسبت تن با جان: «تن و جان به هم تمام و کامل اند و از هم جدا نیستند، تن و جان به هم تن است و جان و تن به هم جان است، تن را چون به چشم حقیقت بینی جان باشد، و جان را چون به چشم اضافت بینی تن باشد، و در جمله ی محسوسات و معقولات و متقابلات چنین می دان».
پس انسان عبارت از بنیه ی جسمانی تنها نیست، و نیز عبارت از روح تنها نیست، و مرکّب از جسم و جان به ترکیب انضمامی نیست، بلکه انسان حقیقت واحدی است که بدنش مرتبه ی نازله ی اوست و یک هویّت و شخصیّت است و در حقیقت همانی است که به من و أنا و مانند آن ها بدان اشارت و تعبیر می کنند.
«الَّذِی اَحسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلقَ الإِنسَانِ مِن طِینٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلاَلَهٍ مِّن مَّآءٍ مَّهِینٍ»(سوره ی سجده،آیه ی 8)
«وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسَانَ مِن صَلصَالٍ مِّن حَمَإٍ مَّسنُونٍ»(سوره ی حجر،آیه ی 26)
«وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسَانَ مِن سُلاَلَهٍ مِّن طِینٍ – إلی قَولِهِ سُبحَانَهُ – ثُمَّ اَنشَأنَاهُ خَلقاً ءَاخَرَ فَتَبَارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقِینَ»(سوره ی مؤمنون،آیه ی 14)
همین خلق شده ی از سلاله ی طین و ماءِ مهین و حمإِ مسنون متدرّجاً به جایی رسید که «ثُمَّ اَنشَأنَاهُ خَلقاً ءَاخَرَ»، انشاء؛ ایجاد جدید است که احداث امر دیگری است، یعنی همان موجود زمینی آسمانی گشته است و همان مادّی سابق، انسان شده است.
78- آن که در خوراک مادّی خود درایت به کار دارد، داند که: «بطنه مضادّ فطنه است و بلاهت زاید و فتنه به بار آرد».
79- آن که به یاد خدا هم دم نیست، آدم نیست.
80- آن که به سیر معنوی خود توجّه کند، یابد که: شهود طلعت سعادت و ارتقای به جنّت قرب و لقاء و مکاشفات انسانی، مر اهل همّت و استقامت راست، نه صاحب حال موقّت را که نصاب نصیب او قیل و قال است.
81- آن را که تسلیک نفس به دشت و دمن حضیره قدس است، با حفره ی لای و لجن طبیعت چه انس است؟
82- آن که در خواسته هایش دقّت کند، مطلقاً به کمال رسیده را خواهد، که شیء تا به کمالش نرسد خواهان ندارد، پس چگونه درباره ی خود می خواهد ناقص و خام بماند.
83- آن که در کار حواس و عقل بیندیشد هر یک را جاسوسی در حفظ و بقای شخص می یابد، مثلاً شخص غذا می خواهد، باصره دیدبانی می کند و تمیز میان غذا و جز آن می دهد، با بار دادن باصره، همین که دست بدان رسید لامسه بار نمی دهد که داغ است، غذای دیگر را بار داده است که معتدل است، تا خواهد به دهان برساند، جاسوس دیگر به نام شامّه دربان است و اجازه نمی دهد که بدبو است، غذای دیگر را اجازه داده است که بوی مناسب دارد، تا به دهان گذاشت، در آن جا جاسوس دیگر به نام ذائقه نشسته است و اجازه نمی دهد، که بسیار تلخ است، غذای دیگر را اجازه داده است که شایسته است، اگر حیوان باشد، می خورد امّا اگر انسان باشد، یک جاسوس دیگر غیبی به نام عقل دارد و می گوید:
هیچ یک از آن جاسوس ها در کار خود خیانت نکرده اند که اجازه داده اند، این غذا برای تن گوارا است، ولکن تو انسانی، شیئیّت تو صورت فعلیّتی و حقیقتی به نام روح است که این کالبد است و سایه ای از آن، و این جواسیس همه سدنه ی او و از شئون اویند، این غذا شبهه ناک است، غصبی است، مال یتیم است، زنهار و دوصد زنهار نخور که برای روحت ناگوار است، این غذای حرام، با آن چنان کند که هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراک نامناسب، با تن.
84- آن که در اعضاء و جوارح آشکار و پنهانش به خوبی عمیق و دقیق شود و به ویژه اگر در علم شریف تشریح دست داشته باشد، هر یک را با صنعی پیراسته و اندازه ای بایسته و شکلی شایسته و زیبایی ای دلخواسته و نظمی آراسته به شگفتی تمام تماشا می کند، و به یقین اذعان می نماید بِه از آن که هستند تصوّر شدنی نیست. آن گاه هر فعلی از افعال خود را به قوّه ای خاص و عضوی به خصوص اِسناد دهد. و گاهی در مقام اسناد بدان ها اشارت کند که مثلاً: با این دو دیده ام و شنیده ام، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عین حال با اندک التفاتی اعتراف کند که هیچ یک در فعل خود استقلال وجودی ندارد، چنان که مرده ای را می نگرد که همه ی اندام او به جای خوداند، ولی آثار زنده ندارند، بلکه پس از چندی از یکدیگر گسیخته شوند و زیبایی خود را از دست دهند و تباه گردند، به حدّی که آن پیکر سبب انس و الفت، موجب خوف و نفرت شده است.
لذا ایجاد افعال و آثار را از دیگری یابد، و میان ایجاد و اِسناد فرق گذارد، که ایجاد از گوهری به نام نفس و روح است و اِسناد به قُویا و اعضاء، و کثرتش را به یک وحدت استوار، و در فعل به اختیار یابد، نه کثرتی که یکی جابر و دیگران مجبورند، بلکه یکی رب و دیگران مربوبند.
و نه کثرتی که هر یک متفرّد در افعال و ممتاز و منحاز از دیگری به استقلال است، بلکه یکی مطلق و دیگران مقیّد و شئون اویند. و نه وحدتی که منکر کثرت و مجالی و مظاهر نفس شود، ازیرا که ربّ بی مظاهر را معنی نبود.
لاجرم وجود اعضاء و قوا را به لغو و فضول نسبت نکند بلکه حق داند و با نبودن یکی از آن ها نفس را در کارش مختل یابد، امّا وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بیند، وحدتی قاهر و محیط و کثرتی مقهور و محاط.
پس سفری از خود به نظام احسن هستی کند، و به توحید حقیقی قرآنی که غایت آمال عارفان است رسد، و به لطیفه ی «بِحَولِ للهِ وَ قُوَّتِهِ» در مقام ایجاد، و «اَقُومُ وَ اَقعُد» در مرتبت اِسناد پی برد.
و از این جا جبری را به افراط و تفویضی را به تفریط ژاژخای یابد، و حکم عدل امر بین الامرین را بر جان و دل نشاند، و به حق بودن کلمات نوری وجودی و قیام آن ها به ربّ مطلق و معیّت قیّومیّه ربّ مطلق بر آن ها آگاه گردد، و به سرّ «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» واقف، و به معرفت اثر بسیار بسیار نفیس: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّه » عارف شود.
85- آن که خود را دوست دارد، دیگر آفریده ها را دوست دارد، که همه برای او در کارند.
86- آن که برای خدا یک چلّه کشیک نفس کشد، چشمه های دانش از دلش بر زبانش آشکار گردد. چنان که خواجه ی عالم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
«مَن اَخلَصَ للهِ اَربَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَت یَنَابِیع الحِکمَه مِن قَلبِهِ عَلَی لِسَانِهِ».
87- آن که خود را جدولی از دریای بیکران هستی شناخت، دریابد که با همه ی موجودات مرتبت است، و از این جدول باید بدان ها برسد.
ما جدولی از بحر وجودیم همه
ما دفتری از غیب و شهودیم همه
ما مظهر واجب الوجودیم همه
افسوس که در جهل غنودیم همه
88- آن که در گوهر نفس خود، ساعتی به فکرت بنشیند، دریابد که اگر خود او آن را به تباهی نکشاند، هیچ کس نتواند آن را تباه کند.
و آن چه او را از تباهی باز می دارد، دانش بایسته و کردار شایسته است، که دانش آب حیات ارواح است چنان که آب مایه ی حیات اشباح است.
89- آن که در انسان تمام و ناتمام اندیشد، دریابد که:
بود مرد تمامی آن که از تن ها نشد تنها
به تنهایی بود تنها و با تن ها بود تنها
90- آن که در مباحث حواسّ خمس کتب حکمی دقّت کند، دریابد که همه ی آن مطالب سنگین و سهمگین به خصوص ابصار که از همه دشوارتر است، اختصاص به یک نشأت ابتدایی طبیعی انسان دارد، چه این که در رؤیای منامی همه ی آن ها درکارند با این که هیچ یک از شرایط احساس دخالت ندارد.
حال اگر از عالم خواب هم بالاتر برود، دریابد که گوهر نفس به وجود احدی، یکپارچه حیات و نور و علم و سمع و بصر و سائر ادراک ها است. و از آن هم بالاتر در سنخیّت نفس مفاض با عقل مفیض و مخرج نفس از نقص به کمال، عقل را به وجود احدی، یکپارچه حیات و نور و علم و سمع و بصر یابد. و سپس به «وَ اللهُ مِن وَرَآئِهِم مُحِیطُ» رسد و دریابد که اسماء حسنی و صفات علیایش به وجود احدی، عین ذات صمدی اویند و فقط تغایر مفهومی دارند.
آن گاه بسیاری از افعال و آثار خود را به همین مثابت در هر نشأه به حکم همان نشأه ارتقاء دهد و در تطابق کونین نتائجی به دست آورد.
91- آن که در خود درست اندیشد، دریابد که بودِ او نابود شدنی نیست، هر چند او را اطوار وجودی است، چه این که شأنی از وجود صمدی است و به تعبیر فلسفی، معلول قائم به علّت تامّه ی خود است که حقّ مطلق و وجود صمد است، و نافی باید نخست نفی علّت کند و آن یا عدم است یا وجود، عدم که بطلان محض و هیچ است و وجود که واجب بالذّات است؛ علاوه این که شیء نافی ذات خود نیست.
فنای صحف عرفانی عبارت از رفع تعیّنات و اسقاط اضافات است و نیست شدن خلق، بعد از هستی به تعبیر موت در روایات، کنایه از فنای سافل در عالی است، لذا در سلسله ی طولی صعودی، موت عالی، متأخّر از موت سافل است.
92- آن را که درد نیست، مرد نیست.
93- آن که در تشخّص وجودی خود تفکّر نماید، ادراکات تمام قوای خود را عقلانی یابد، که از آن تعبیر به ادراک نطقی نیز می شود، زیرا خصیصه ای که انسان بدان بر همه ی موجودات مزیّت دارد، داشتن نفس ناطقه است که عاقله است و نفس به تنهایی همه ی قویا وعقل سلطان قویا است، پس صفت نطق و عقل در همه ی آن ها منسحب است و به تعبیر عطر آگین شیخ در سوم و چهارم نفس شفاء: «انّ نُور النُّطق کَاَنَّهُ فَائِض سَانح عَلَی هَذِهِ القُوَیا».
پس لمس انسان، لمسی نطقی و عقلی استو هکذا دیگر قویا که همه بر صفت سلطان شانند و کَاَنَّ هر یک عقل متنزّلند.
چنان که رئیس قوای حیوانات وهم است و از آن مرتبه بالاتر نمی روند و تمام ادراکات شان وهمی است، و کَاَنَّ هر یک از قوای حیوان وهم متنزّل است.
لذا انسان از ادراکات حواس خود که همه عقلانی است، به کشف مجهولات پی می برد و از ظاهر به باطن آن ها که عالم قدس انوار علوم و عقول و دیار ملکوت مفارقات و مرسلات و خزائن حقائق است، سفر کند به خلاف حیوان که از محسوسات به در نمی رود.
بدین سبب انسان هایی که وهم در آن ها رسوخ کرده است و نقیع شده است و رهزنِ عقل گردیده است، در حدّ حسّ و حکم حیوانی مانده اند و از منزل محسوسات به در نرفته اند.
94- آن که لااقل در صنعت یک چاقو، عقل خود را به کار برد که تیغه و دسته ی آن هر یک به وفق دیگری ساخته شده است، اذعان کند که نظام هستی را حیات و علم و قدرت و تدبیر و اراده، اداره می کند که از هر نوع یکی مذکّر و یکی مؤنّث به وفق یکدیگر آفریده است. وگرنه نترون و پروتون چه دانند که این و آن بدین خلقت شگفت جفت موافق یکدیگر ساخته شوند.
95- آن که در منزل یقظه قدم نهاد و عارف به منطق وحی است، برای او شایسته است که یک دوره قرآن کریم را به دقّت به این عنوان قرائت کند:
اسمائی را که پروردگار متعال بدان ها خویشتن را وصف می فرماید و نیز آن چه را ملائکه او را بدان ها نداء می کنند و نیز دعای انبیاء و اولیاء را که خداوند سبحان در پیش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان، از زبان شان نقل فرموده است که در آن شدائد احوال و اوضاع خدای تعالی را به اسمی خاصّ و دعائی مخصوص خوانده اند، انتخاب کند.
چه این که نمونه ی آن شدائد احوال بر دیگران به فراخور قابلیّت و شرائط زمانه و روزگار آنان پیش می آید، و کأنَّ هر یک از آن اشخاص و حالات عنوان نوعی دارد که در هر کوره و دوره و در هر عصر و زمان در دیگران طوری ظهور و بروز می نماید، این کس نیز در پیش آمدهای زندگی خود که مشابه با آن حالات است، خداوند را بدان اسم و دعا و ذکر و مناجات بخواند و آن را وسیلت نجات و سعادت خود قرار دهد. چنان که از تدبّر و غور در بسیاری از آیات، و تأمّل و دقّت در بسیاری از روایات، حثّ و تحریص بدین دستورالعمل، استفاده می شود، و رساله ی «نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور» ما را درین مطلب اهمّ، اهمّیّت بسزاست.
مثلاً چون انسان یونسی مشرب شده است، خدای جلّ جلاله را به ذکر یونسی بخواند که: «لآ إِلَهَ إِلاَّ اَنتَ سُبحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».
و چون ایّوبی مشهد شده است، حق تعالی را به ندای ایّوبی نداء کند که: «اَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرَّاحِمِینَ» و علی هذا القیاس.
96- آن که در تعیّش خود بیندیشد، ابنای نوع خود را در خدمت خود بیند، پس دور از انصاف است که او نیز عضو فعّالی از پیکر اجتماع نباشد و بدان خدمت نکند که ناچار باید بار خود را بر دوش دیگران نهد، و کَلّ بر آنان باشد و «شرّ النّاس کَلّ النّاس» را نادیده بگیرد.
97- آن که در احوال والدین نسبت به اولاد تأمّل کند، می بیند آن چه که از پدر و مادر در حقّ فرزند است، رحمت است و پیش آمدن خشم بر وی بر اثر گستاخی فرزند و نافرمانی اوست.
از این جا به معنی «یَا مَن سَبَقَت رَحمَتهُ غَضَبهُ» پی برد، و خود را مظهر این اسم شریف بیند، و به اصیل بودن جنّت و طاری بودن جهنّم آگاه شود.
98- آن که در قرآن و انسان تعقّل کند، قرآن را سفره ی پر نعمت رحمت رحیمیّه ی الهی، و وقف خاصّ انسان یابد، هم آن را بی پایان یابد که کتاب الله است؛ «قُل کُلٌّ یَعمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِی»، و هم این را که حدّ یَقِف برای او نبود، چنان سفره ای برای چنین کسی گسترده است.
قرآن؛ حروف آن اسرار، کلمات آن جوامع کَلِم، آیات آن خزائن، سوره های آن مدائن حِکَم، مدخل آن باب رحمت «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم»، وقف خاصّ مخلوق فی احسن تقویم، واقف آن رحمان و موقوف علیه آن انسان است.
و با توجّه به این که علم و عمل انسان سازند و جزا نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت نتیجه ی عمل و غایت فعل او در دنیا است، به سرّ گفتار قرآن و نبی و وصی رسد که: «یَس * وَالقُرآنِ الحَکِیم، اَنَا مَدِینَهُ الحِکمَه وَ هِیَ الجَنَّه وَ اَنتَ یَا عَلِیّ بَابُهَا، انَّ دَرَجَات الجَنَّهِ عَلَی عَدَدِ آیَات القُرآن فَإِذَا کَانَ یَومَ القِیَامَهِ یُقَالُ لِقَارِئِ القُرآن إِقرَأ وَارقَ».
قرآن حکیم است و آیات او حکمت است و حکمت بهشت است و درجات بهشت به عدد آیات قرآنند و جائی که حکمت اندوخته است، شهر بهشت است و ولایت در این شهر.
آری ولایت در بهشت است، ولایت زبان قرآن است، ولایت معیار و مکیال انسان سنج است، و میزان تقویم و تقدیر ارزش انسان ها است.
پس هر کس صحیفه ی وجود خود را مطالعه کند که تا چه پایه قرآن است، یعنی مدینه ی حکمت و شهر بهشت است. رساله ی «قرآن و انسان» ما را در این نکته ی علیا، رتبه ی والاست.
99- آن که در ارتباط بی تکیّف و بی قیاس خود با پروردگارش درست بیندیشد، دریابد که صلاه، سبب مشاهده است و مشاهده ی محبوب قرّه عین محبّ است، لذا رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «جُعِلتُ قُرَّهَ عَینِی فِی الصَّلَوه».
زیرا که صلاه، مناجات بین حق تعالی و عبد اوست، و چون صلوه مناجات است، ذکر حق است و ذاکر همیشه هم نشین حق است و حق جلیس اوست، و کسی که جلیس ذاکر خود است، او را می بیند و إلاّ جلیس او نیست، لذا وصی علیه السّلام فرمود: «لَم اَعبُد رَبّاً لَم اَرَه».
پس صلوه مشاهده و رؤیت است، یعنی مشاهده ی عیانی روحانی و شهود روحی در مقام جمعی است، و رؤیت عینی در مظاهر فرقی است.
به عبارت اخصر: مشاهده در مقام جمعی است، و رؤیت در مظاهر فرقی.
پس اگر مصلّی صاحب بصر و عرفان نباشد، که نداند حق تعالی برای هر چیز و از هر چیز متجلّی است، حق را نمی بیند.
100- آن که در ارزش تکوینی انسان تعقّل کند، او را مکیال هر چیز و میزان قدر و قیمت آن داند، یعنی علم و حسّ انسانی را معیار معلومات و محسوسات یابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وی از آن و به تمدّن جامعه ی انسانی وابسته بیند.
این انسان است که در جمیع موجودات و در همه ی عوالم و مراتب، سیر علمی می نماید و وی را مقام وقوف نیست و به هر رتبه و درجه ای که رسیده است در آن مرتبه توقّف نمی کند و به مرتبه ی بالاتر عروج می یابد، و متّصف به صفات کمالیّه ی جمیع موجودات می گردد و بر همه تسلّط می یابد و به حقیقه الحقائق که حیات مطلق و جمال و جلال مطلق است می رسد و به اذن او که اذن فعلی و اتّصاف کمالات وجودی است، می تواند در مادّه ی کائنات تصرّف کند و ربّ انسانی شود و خلیفه الله گردد و کار خدائی کند. والسّلام
(حضرت علاّمه حسن حسن زاده ی آملی حفظه الله/گنجینه ی گوهر روان/ناشر:نشر طوبی/ طبع دوم، تابستان 1386/ ص9 -33 )