طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عنایت مولا و رسوایى دشمن!

عنایت مولا و رسوایى دشمن!


عنایت مولا و رسوایى دشمن!

۱۳۹۳/۰۷/۲۸


۱۸۶ بازدید

علامه مجلسى (رحمه الله) مى گوید:هنگامى که بحرین در تصرف اروپاییان بود، مردى که ناصبى و از دشمنان سرسخت اهل بیت (علیهم السلام) به شمار مى رفت، به عنوان فرماندار دست نشانده بحرین به حکومت رسیدت تا به رتق و فتق امور و بازسازى خرابى هاى ناشى از جنگ بپردازد.

وزیر مشاور او نیز مردى بود که در دشمنى با اهل بیت (علیهم السلام) از خود او سرسخت تر بود، و با هر موقعیتى که به دست مى آورد، سعى در قلع و قمع و شکنجه و آزار دوست داران اهل بیت (علیهم السلام) مى نمود.

روزى همین وزیر ناصبى، نزد والى بحرین رفته انارى را به او نشان مى دهد که روى آن به طور برجسته نوشته بود:

علامه مجلسى (رحمه الله) مى گوید:هنگامى که بحرین در تصرف اروپاییان بود، مردى که ناصبى و از دشمنان سرسخت اهل بیت (علیهم السلام) به شمار مى رفت، به عنوان فرماندار دست نشانده بحرین به حکومت رسیدت تا به رتق و فتق امور و بازسازى خرابى هاى ناشى از جنگ بپردازد.

وزیر مشاور او نیز مردى بود که در دشمنى با اهل بیت (علیهم السلام) از خود او سرسخت تر بود، و با هر موقعیتى که به دست مى آورد، سعى در قلع و قمع و شکنجه و آزار دوست داران اهل بیت (علیهم السلام) مى نمود.

روزى همین وزیر ناصبى، نزد والى بحرین رفته انارى را به او نشان مى دهد که روى آن به طور برجسته نوشته بود:

لا اله الله، محمد رسول الله، ابوبکر، عمر، عثمان و على خلفاء رسول الله

وقتى والى نوشته هاى روى انار را دید، بدون این که حتى احتمال این را بدهد که آن انار ساخته دست بشر باشد، بسیار تعجب کرد و گفت: این نشانه روشن و دلیلى قوى براى اثبات این مطلب است که مذهب شیعیان دروغ و باطل است. نظرت درباره ارائه آن به مردم بحرین چیست؟

وزیر گفت: عمر امیر دراز باد، مردم بحرین بسیار متعصب هستند و هیچ دلیلى را قبول نمى کنند. با این حال بهتر است آن را حاضر نموده و این انار را به نمایش بگذاریم. اگر آن را به عنوان دلیلى براى رد مذهب شیعه قبول کردند و بازگشتند، چه بهتر خداوند نیز تو را پاداش نیکویى عطا خواهد نمود، و اگر نپذیرفته و در گمراهى خود باقى ماندند، آن را به قبول یکى از این سه راه مخیر کن: یا حاضر شوند جزیه دهند که در آن صورت (مانند یهودى و نصارا) خوار و ذلیل خواهند بود. یا این که دلیلى براى رد این برهان آشکار بیاورند. یا در نهایت تن به مرگ داده، آن ها را از دم تیغ بگذرانیم و زنان و فرزندان و اموالشان را به عنوان اسیر و غنیمت تصاحب کنیم.

وال پیشنهاد وزیر را تاءیید کرد، و علما و بزرگان و نجبا و سادات بحرین را احضار نمود و آن انار را به آن ها نشان داد و گفت: در صورتى که جوابى درست براى آن نداشته باشید، یا کشته شده و زنان و اولادتان به اسارت خواهند رفت و اموالتان مصادره خواهد، شد و یا مانند کفار باید در کمال خفت و خوارى تن به پرداخت جزیه بدهید.

وقتى آن ها انار را دیدند، رنگشان پرید و زانوانشان لرزید. چون هیچ کدامشان قادر به ارائه پاسخى روشن نبودند.

رهبر شیعیان بحرین که آن زمان در آن جا حضور داشت، گفت: اى امیر! اگر به سه روز به ما مهلت دهى، ما سعى مى کنیم پاسخى که تو را راضى کند، پیدا کنیم و اگر نتوانستیم، هر طور که در مورد ما مى خواهى حکم کن!

امیر به ناچار پذیرفت، و آن ها مجلس او را ترک کردند، در حالى که وحشت زده و سرگردان بودند. به سرعت مجلسى ترتیب دادند و با یکدیگر به مشورت پرداختند.

تا این که تصمیم گرفتند گروهى را براى یافتن پاسخ از میان خودشان انتخاب نمایند، ابتدا ده نفر از بهترین و پرهیزکارترین علماى شیعه، و سپس از میان آن ها سه نفر که از بهترین آن ها بودند، انتخاب شدند. تا این که هر یک به نوبت در یکى از این سه شبى که مهلت داشتند، به صحرا رفته به راز و نیاز بپردازند و با استغاثه به محضر امام زمان (علیه السلام) و حجت خدا در روى زمین، از او بخواهند که راه نجات از این ورطه هولناک را به شیعیان نشان بدهد و از آن ها دست گیرى نماید.

دو شب گذشت، اما هیچ کدام از آن ها که شب را در صحرا به دعا و گریه و استغاثه به درگاه حق تعالى و امام زمان (علیه السلام) گذرانده بودند، چیزى ندیدند. به همین خاطر نگرانى و التهاب شیعیان بیش تر شد.

نفر سوم که محمد بن عیسى نام داشت، با سرو پاى برهنه روى به صحرا نهاد. شب بسیار تاریک و ظلمانى بود، اما او با دلى آگاه نو نورانى شروع به دعا و تضرع و توسل به درگاه حق تعالى نمود، و نجات مومنین و برطرف شدن این بلاى عظیم را درخواست کرد.

انتهاى شب و بود، صداى مردى را شنید که مى گفت: اى محمد بن عیسى! با این حال آشفته در دل این شب تاریک و این صحراى برهوت چه مى خواهى؟ و چرا به این جا آمده اى؟

محمد بن عیسى گفت: اى مرد! کارى به من نداشته باش! من براى امر مهمى به این جا آمده ام و آن را تنها به امام و مولاى خویش ‍ خواهیم فریاد من برسد.

آن مرد مى گوید: اى محمد بن عیسى! من صاحب الامر هستم، حاجبت را بگو!

او در پاسخ مى گوید: اگر تو صاحب الامرى خود همه را مى دانى، و نیازى به شرح من ندارى.

حضرت مى فرماید: آرى مى دانم. به خاطر وحشتى که از آن انار و آنچه که بر روى آن نوشته و تهدیدى که والى نموده است، آمده اى.

وقتى محمد بن عیسى این سخن را مى شنود، به طرف او بر مى گردد و مى گویند: مولا جان! آرى. تو خود مى دانى که چه بر سر ما آمده است. تو امام و پناه مایى، و مى توانى ما را رهایى بخشى.

حضرت (علیه السلام) مى فرماید: اى محمد بن عیسى! آن وزیر – که لعنت خدا بر او باد – در خانه اش درخت انارى دارد که وقتى شکوفه مى زد، قالبى از گل انار ساخت و آن را دو نیم کرد و آن کلمات را که دیدى روى انار نقش بسته بود. داخل هر دو قسمت قالب حک نمود.

آنگاه آن را به انارى که هنوز کوچک بود، محکم بست. وقتى انار بزرگ و رسیده شد، همان طور که دیدى، آن کلمات بر روى آن به طور برجسته نقش بسته بود.

فردا وقتى به نزد والى رفتید، به او بگو: جواب را یافته ام اما آن را در خانه وزیر بیان خواهم نمود. وقتى به خانه وزیر رفتید، سمت راست حیاط اتاقى را مى بینى، به والى بگو: جواب در آن اتاق است.

آن گاه وزیر دست پاچه و سعى خواهد نمود که از ورود شما به اتاق جلوگیرى کند. اما تو اصرار کن و مواظب هم باش که او را رها ننمایى تا جلوتر از تو وارد اتاق شود.

وقتى وارد اتاق شدى، طاقچه اى را مى بینى که کیسه سفیدى روى آن نهاده شده است. آنرا بردار و بازکن! خواهى دید که قالبى که او به وسیله آن، این حیله را اجرا نموده است، در آن است. آن را مقابل والى بگذارد و آن انار را داخل آن قرار بده! خواهى دید که کاملا منطبقند. بدین ترتیب موضوع روشن خواهد شد.

اى محمد بن عیسى! به والى بگو که ما معجزه دیگرى نیز داریم و آن این که، این انار طبیعى نیست. داخل آن انباشته از دود و خاکستر است. اگر مى خواهى صحت اداعاى من ثابت شود، به وزیر امر کن که آن را بشکند! وقتى وزیر انا را بشکند دود و خاکستر آن به هوا برخاسته و بر چهره و ریشش خواهد نشست.

وقتى محمد بن عیسى این سخن را از حضرت شنید، بسیار مسرور گشت و در مقابل امام (علیه السلام) به خاک افتاده زمین ادب را بوسید، و از محضر حضرت مرخص شده و به سرعت به نزد یاران خود باز مى گردد، و مژده احسان مولا را به شیعیان بحرین ابلاغ مى نماید.

صبح هنگام، همه به اتفاق نزد والى رفته و محمد بن عیسى مو به مو تمام آنچه را که امام (علیه السلام) فرموده بود اجرا کرد، و همه شاهد اثبات درستى دعواى او و عنایت و تفضل امام (علیه السلام) شدند.

در این حال، والى رو به محمد بن عیسى نموده و گفت: چه کسى تو را مطلع کرد؟

گفت: امام زمان (علیه السلام).

والى پرسید: امام زمان کیست؟

محمد بن عیسى گفت: داوزدهمین امام، حضرت مهدى (علیه السلام).

آنگاه یک یک امامان را تا امام زمان (علیه السلام) نام برد.

والى که از دیدن این نشانه آشکار منقلب شده بود به محمد بن عیسى گفت دستت را به من ده! من مى گویم:

اءشهد اءن لا اله الا الله، و اءن محمد عبدوه و رسوله، و اءن الخلیفه بعده بلا فصل امیرالمؤمنین على (علیه السلام).

آن گاه به امامت اهل بیت (علیهم السلام) تا امام زمان (علیه السلام) اقرار و اعتراف نمود و به مذهب شیعه اثنى عشرى مشرف و به راه راست هدایت گشت.

سپس دستور داد تا وزیر را به قتل برسانند، و رسما از مردم بحرین عذر خواهى نمود، و از آن هنگام با آن ها به نیکى رفتار مى کرد.

راوى گوید: این قصه در بحرین مشهور است، و قبر محمد بن عیسى زیارتگاه شیفتگان اهل بیت (علیهم السلام) مى باشد.(1)

——————————————————————————–

1- بحار الانوار، ج 52، ص 178 – 180.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد