خانه » همه » مذهبی » پاسخ به شبهات کتاب سرخاب و سفیداب ج ۲- شماره هشتم

پاسخ به شبهات کتاب سرخاب و سفیداب ج ۲- شماره هشتم


پاسخ به شبهات کتاب سرخاب و سفیداب ج ۲- شماره هشتم

۱۳۹۳/۰۷/۲۴


۲۶۲ بازدید

درباره ی حدیث قرطاس: مطلبی را که پیامبرص قصد بیان آنرا داشته از دو حالت نمی‌توانسته بیرون بوده باشد، یا اینکه این مطلب جزء وحی و خود آیات قرآنی بوده و یا اینکه سخن خود نبی اکرم ص بوده است. بطور حتم مورد اول مد نظر هیچکس نیست چون نمی‌توان گفت آیه قرآنی بوده است، قرآن نزد شیعه و سنی همین قرآن فعلی است که در آن بحثی نیست و تنها می‌توان گفت آن مطلب سخن نبی اکرم ص بوده است، خوب آیا این نوعی اهانت به قرآن نیست؟ چطور سخن پیامبرص می‌توانسته امت را از گمراهی نجات دهد ولی خود قرآن و کلام الهی نمی‌توانسته چنین کاری بکند؟!! (در ضمن نمی‌توانید این سخن و مطلب مهم را براحتی جزء حدیث کنید چون احادیث، ظنی الصدورند ولی قرآن قطعی است و در میان احادیث موارد جعل بسیارند ولی وعده حفظ قرآن در خود قرآن آمده و بنابراین مطلبی که جلوی گمراهی امت را می‌گیرد باید در قرآن ذکر شود و البته آیه‌ای پیرامون خلافت حضرت علی در قرآن نیست). – اینکه جمله‌ای می‌تواند مردم و امت را از گمراهی برهاند یعنی چه؟ اگر چنین جمله‌ای وجود داشت خود خداوند آنرا در قرآن بیان می نمود تا همه هدایت شوند. هر کس باید خودش ایمان بیاورد و هدایت لطفی الهی است و امری اختیاری است نه جبری و یا اکراهی. – شیعه معتقد است دو ماه قبل از این جریان پیامبرصدر غدیر خم به دستور الهی حضرت علی ع‌ را به خلافت برگزیده و حتی بیش از صد هزار نفر در آنجا با او بیعت کرده اند. خوب آیا اگر مردم بیعتی بدان مهمی را فراموش کرده اند پس چه اهمیتی به یک نوشته می‌داده اند؟!! تازه نوشته ای که جلوی عده‌ای خاص بیشتر نبوده و نه جلوی صد هزار نفر!! – اگر این مطلب جزء دین بوده پس چطور پیامبرص بخاطر سخن یک نفر آنرا بیان نکرده است؟!! مگر جانشینی یکی از اصحاب از شکستن بتها و موارد دیگر مهمتر بوده؟!! چطور پیامبرص در مکه و در محاصره کفار و مشرکین نهراسید و سخنان الهی را بیان نمود؟! چطور از ابوجهل و ابولهب نترسید و همه سخنان خود را گفت ولی اینجا بخاطر سخن یک نفر سکوت کرده و امر الهی را نرسانده است؟!!!! این سخن مخالف با این آیه است(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین ) در این آیه آمده که مطلب را ابلاغ کن و تاکید شده که از گزند مردم حفظ می‌شوی، بنابراین چنانچه دستوری پیرامون خلافت علی ع‌ بوده قطعا پیامبرصآنرا بیان می‌کرده است، ولی رافضیان می‌گویند پیامبرص بخاطر سخن عمر ع‌ سکوت کرده و ابلاغ و دستور پیرامون خلافت الهی علی را مسکوت گذاشته و مکتوب نکرده است!! – آیا پیامبرص پس از ۲۳ سال زحمت و مجاهدت تازه می‌خواسته مطلبی بگوید که امت گمراه نشوند؟!! پس شما گمان دارید پیامبرص در این ۲۳ سال چه می‌کرده است؟!! – به تاخیر انداختن چنین مطلب مهمی تا آن لحظه و در بستر بیماری نمی‌تواند منطقی بوده باشد. – در این حدیث، پیامبر امیص می‌فرماید: أکتب، یعنی برایتان بنویسم در صورتیکه باید می‌گفته: املی، یعنی برایتان املاء کنم. بیان چنین مواردی، کل نبوت را زیر سوال خواهد برد چون اسلام ستیزان نیز همین عقیده را دارند که پیامبر اسلامص نزد اهل کتاب و دیگران می رفته و این آیات الهی را از آنها آموخته است، یعنی در واقع امی نبوده است!! (دقت کنید که حضرت علی ع‌ پیامبر اسلامص را افصح عرب می‌دانسته). – پیامبرص با لغت اهل حجاز صحبت می‌کردند و الفاظی که در حدیث است بطور هلمّوا، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و روش ایشان است زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع بطور یکسان استعمال می‌کردند ولی در حدیث، صیغه هلمّوا که لغت بنی تمیم است بکار رفته است. – پیامبرص شخصی بوده که فرماندهی هشتاد غزوه و جنگ را بر عهده داشته و حتی نظر شخصی خود را نیز بیان می‌کرده چه برسد به دستورات الهی و امور مربوط به دین، پس چرا باید بترسد یا قهر کند و نگوید! – آیا پیامبرص فرموده می‌خواهم برایتان مطلبی بگویم ولی در انتها آن مطلب را نگفته؟! پس یعنی امت گمراه شده اند چون آن مطلب بیان نشده است و در واقع هم اکنون نیز ما گمراه هستیم!!!! – ابن عباس راوی حدیث در آن زمان کم و بیش، حدود ۱۰ سال داشته که وجود این طفل در آن اتاق و بین کبار صحابه و در محضر پیامبرصکه بیمار بوده و لحظات آخر زندگی خود را می‌گذرانده، غیر معقول است. – حدیث قرطاس جزء اخبار واحد است و خبری واحد برای امری بدین مهمی قابل پذیرش نیست. – شیعیانی که می‌گویند: چرا اصحاب صدایشان را در محضر پیامبرص بلند کردند؟ و چرا پیرامون این قضیه در مقابل پیامبرص با یکدیگر مشاجره کردند؟ خوب در اینصورت حضرت علی ع‌ و یارانش نیز در برابر پیامبرص با اصحاب دیگر مشاجره کرده اند و بنابراین آنها نیز مقصر هستند و ایراد شما به خود شما بر می‌گردد. – شیعیان به حضرت عمر اعتراض دارند که او متوجه مقصود پیامبرص شده و فهمیده که ایشان می‌خواهند جانشینی و خلافت حضرت علی ع‌ را کتابت کنند و به همین خاطر جلوی وقوع این امر را گرفته است!!! ما می‌گوییم حضرت عمر ع‌ از کجا متوجه این موضوع شده؟!! مگر علم غیب داشته؟!! مگر از افکار و ضمیر انسانها آگاهی داشته است؟!!!! – چرا حضرت علی و یا یکی از طرفدارانش قلم و دوات را نیاورده اند؟!! لابد همه از عمر می ترسیده اند؟!!!! شما که می‌گویید عمر ترسو بوده و در جنگها فرار می‌کرده، چرا اینجا آنهمه شجاع از این انسان ترسو می ترسند؟!!! – این مطلب مهم در انتها بیان نشده است، پس هیاهوی شما برای چیست؟! شاید اصلا خلافت حضرت ابوبکر مد نظر بوده و یا مطلبی دیگر بوده است. فراموش نکنید نمی‌توانید بگویید در کتب دیگری از شیعه آمده که پیامبرص پس از بیرون کردن اصحاب آن مطلب را به حضرت علی ع‌ و دوستان خاص خود گفته است، چون فعلا بحث پیرامون این حدیث کتب صحیحین است که دائما مورد استناد شماست. – خلافت و امامت موجود در تشیع از مهمترین اصول دینی است که حتی از نبوت هم بالاتر است، پس چنین اصل مهمی می‌بایست در قرآن بیان شود (مثل اصولی چون توحید، نبوت و معاد) تا حجت بر همه تمام گردد نه اینکه در لحظات آخر عمر و در بستر بیماری باشد و تازه در انتها بیان نشود. – در حدیث مورد استناد شما آمده بعضی چنین گفتند که قرآن ما را بس است (قال بعضهم) پس شما چگونه این مطلب را به حضرت عمر نسبت می‌دهید؟!!! – اگر شما مخالفت صحابه را برای کتابت دلیل بر عدم ایمان ایشان می‌دانید پس حضرت علی ع‌ هم در جریان صلح حدیبیه حاضر نشد به دستور پیامبرص عمل نموده و نام ایشان را پاک کند.

شبهاتی که در این بخش به آن پرداخته شده بسیار زیاد است چرا که شبهه گر از هر دری صحبت کرده بدون اینکه حتی یک منبع برای مطالب خود ذکر کند و متاسفانه به طرزی فریب کارانه سعی در القاء مطالبی دروغ به مخاطب بر آمده است لذا در حد امکان به بررسی مطالب موجود در این شبهه می پردازیم:اینک پاسخ به شبهه ها:
حدیث قرطاس و اسناد آن؟ مگر حضرت علی آنجا نبود پس چرا گذاشت چنین جسارتهایی صورت بگیرد؟ سن ابن عباس و بحثهای دیگر پیرامون آن
(قبل از پاسخ به این شبهه لازم است به یک مطلب اشاره شود و آن اینکه قرطاس با طاء است نه با ت که شبهه گر به آن گونه نوشته است و این نشان از بی سوادی شبهه گر است که حتی از سواد نوشتاری نیز متاسفانه بی بهره است)
حدیث قرطاس در منابع اهل سنت با توضیحات مطالب و بررسی احادیث:
در روزهاى پایانى عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع نوشتن این نامه شدند!
این حدیث در شش مورد از صحیح بخارى(صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 باب کتابة العلم، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 باب مرض النبى ووفاته، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 باب قول المریض قوموا عنى، ح 1 .) و سه مورد از صحیح مسلم(صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.) که هر دو از معتبرترین کتب روائى اهل سنت است، آمده .
بخش نخست این ماجرا مطابق نقل «مسلم» در کتاب صحیح خود چنین است: سعید بن جبیر مى گوید: ابن عباس گفته است: پنج شنبه و چه روز پنجشنبه سختى بود!( این حادثه در روز پنج شنبه اتفاق افتاد و مطابق نقل طبرى آن حضرت در روز دوشنبه (چهار روز بعد) وفات یافت. طبرى در حوادث سنه یازدهم هجرى مى نویسد: «روزى که رسول خدا رحلت فرمود همه مورخین اتفاق دارند که روز دوشنبه بوده است». در فتح البارى نیز ابن حجر مى نویسد: آن حضرت روز پنج شنبه بیمار شد و روز دوشنبه رحلت کرد. (ج 7، ص 739)) آنگاه ابن عباس گریست و سیل اشک او را دیدم که همچون رشته مروارید بر گونه هایش جارى شد. سپس ادامه داد: رسول خدا فرمود: «براى من کاغذ و قلمى بیاورید تا براى شما نوشته اى بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید…».( صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 7)
در بدو امر چنین به نظر مى رسد که باید همه اصحاب که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر بکنند، تا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وصیت نامه اش را بنویسد; زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد; و از سوى سوم ، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد; از این رو ، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود ، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت ، قلم و دوات حاضر کنند; ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند!
مطابق این روایت، در حضور آن حضرت نزاع و درگیرى شد! برخى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید و برخى گفتند نیازى نیست. در پاره اى از روایات، نام آنان که مخالفت کرده اند، نیامده است(صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 باب مرض النبى و وفاته، ح 4 و 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7); ولى در پاره اى از روایات تصریح شده است که «عمر» به مخالفت برخاست.
از جمله در صحیح بخارى آمده است که پس از درخواست رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى مهیا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «إنّ النّبیّ غلب علیه الوجع!!، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله; بیمارى بر پیامبر چیره شده است (که چنین سخنانى مى گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافى است!».( صحیح بخارى،کتاب المرضى،باب17باب قول المریض قوموا عنى،ح1)
بخارى در جاى دیگر از کتابش نیز همین سخن را با اندکى تفاوت از عمر نقل کرده است; او مى نویسد: ابن عباس مى گوید; وقتى که بیمارى پیامبر شدت یافت، فرمود: «ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ(صلى الله علیه وآله)غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا; براى من کاغذى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید! عمر گفت: بیمارى بر پیامبر چیره شده و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست».( همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 باب کتابة العلم، ح 4)
صحیح مسلم نیز در یک مورد (از سه مورد) نام معترض را عمر ذکر کرده است.( صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8)
ولى با توجه به شباهت دیگر گفتارها با یکدیگر، در مخالفت عمر با سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تردیدى نیست و اگر در نقل هایى آمده است «فقالوا»( صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7) و یا آمده «فقال بعضهم»( صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5) معلوم است که یکى از مخالفت کنندگان با نوشتن وصیت نامه، عمر بوده است.
و همان گونه که قبلا اشاره شد، این ماجرا را بخارى شش بار و مسلم سه بار در کتاب خود آورده اند و از این احادیث استفاده مى شود که بعد از مخالفت عمر، بعضى به حمایت از او و جمعى به مخالفت با او برخاستند.
این ماجرا را بسیارى دیگر از دانشمندان اهل سنّت نیز در کتاب هاى خود نقل کرده اندبه طور مثال رجوع کنید: رجوع کنید به: مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346; مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395; صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201; تاریخ طبرى، ج 3، ص 193; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185 وکتب دیگر.
ولى ما تنها احادیثى را که در صحیح بخارى و مسلم است ـ که صحیح ترین کتاب نزد برادران اهل سنت محسوب مى شود ـ مورد بررسى قرار مى دهیم.
بعد از اینکه معلوم شد عمر،به مخالفت با امر پیامبر پرداخته، اکنون به کلماتى که در مخالفت با فرمان حضرت بیان شده است، مى پردازیم. باز تکرار مى کنیم همه اینها در صحیح بخارى و مسلم(مهمترین کتب اهل سنت) است.
در یک مورد آمده است: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».( صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5)
در تعبیر دیگر آمده است: «فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».( صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8)
در تعبیرى شبیه به همان آمده است: «فقال عمر: إنّ النّبى قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».( صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1)
و در جاى دیگر نیز به این صورت نقل شده است: «قال عمر: إنّ النّبى غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله، حسبنا».( همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 باب کتابة العلم، ح 4)
مطابق این تعبیرات، عمر براى جلوگیرى از نوشتن نامه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گفته است: «بیمارى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و نعوذ بالله نمى داند چه مى گوید!) و قرآن که نزد شما هست، براى هدایت ما و شما کافى است».
در پنج مورد واژه «هجر» (نعوذ بالله هذیان گفتن) به کار رفته است، البته در پاره اى موارد به صورت استفهامى و یک مورد به صورت اخبارى.
در یکجا آمده است: «فقالوا: أهجر رسول الله».( صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1 ) در دو مورد آمده است: «فقالوا: ما شأنه؟ أهجر؟ استفهموه».( همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 .) اهل لغت نیز «هجر» را وقتى که به بیمار نسبت داده شود، به معناى هذیان گویى دانسته اند.
«فیومى» در «مصباح المنیر» مى نویسد: «هجر المریض فى کلامه هجراً ایضاً خلط وهذى; مریض در کلامش هجر گفت یعنى نامیزان حرف زد و هذیان گفت و به پرت و پلاگویى افتاد».( مصباح المنیر، واژه هجر.)
در لسان العرب نیز آمده است: «الهَجْر: الهذیان والهُجْر بالضم: الاسم من الاهجار وهو الافحاش وهَجَر فى نومه ومرضه یهجُر هجراً: هذى; «هَجر» به معناى هذیان گویى است و «هُجر» که اسم مصدر است به معناى سخن زشت است و هنگامى که این واژه به آدم خوابیده و یا بیمار نسبت داده شود ، مفهومش این است که او در خواب و یا حالت بیمارى هذیان گفت و حرف هاى نامربوط زد».( لسان العرب، واژه هجر.)
به راستى چگونه مى توان درباره حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) که فرستاده خدا و رابط میان خدا و خلق شمرده مى شود، این کلمات و سخنان را بر زبان جارى کرد؟!! در حالى که قرآن در شأن او مى گوید: «(وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى); او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید»( نجم، آیه 3) و نیز قرآن مى گوید: «(وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا); آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید»( حشر، آیه 7) و نیز مى فرماید: «(فَلْیَحْذَرْ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ); آنان که فرمان او را مخالفت مى کنند، باید بترسند از اینکه فتنه اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!».( نور، آیه 63)
حدیث قرطاس در منابع شیعه:
1. سلیم بن قیس که از تابعین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم بوده نقل می کند:
أبان بن أبی عیاش عن سلیم ، قال : إنی کنت عند عبد الله بن عباس فی بیته وعنده رهط من الشیعة . قال : فذکروا رسول الله صلى الله علیه وآله وموته ، فبکى ابن عباس ، وقال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله یوم الاثنین – وهو الیوم الذی قبض فیه – وحوله أهل بیته وثلاثون رجلا من أصحابه : ایتونی بکتف أکتب لکم فیه کتابا لن تضلوا بعدی ولن تختلفوا بعدی . فمنعهم … فقال : ( إن رسول الله یهجر )
فغضب رسول الله صلى الله علیه وآله وقال : ( إنی أراکم تخالفونی وأنا حی ، فکیف بعد موتی ) ؟ فترک الکتف . قال سلیم : ثم أقبل علی ابن عباس فقال : یا سلیم ، لولا ما قال ذلک الرجل لکتب لنا کتابا لا یضل أحد ولا یختلف .
فقال رجل من القوم : ومن ذلک الرجل ؟ فقال : لیس إلى ذلک سبیل . فخلوت بابن عباس بعد ما قام القوم ، فقال : هو عمر . فقلت : صدقت ، قد سمعت علیا علیه السلام وسلمان وأبا ذر والمقداد یقولون : ( إنه عمر ) . فقال : یا سلیم ، اکتم إلا ممن تثق بهم من إخوانک ، … .
ابان بن ابی عیاش از سلیم نقل می کند: به اتفاق جمعی از شیعیان در خانه عبد الله بن عبّاس بودیم که یادی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم و هنگام وفات آن حضرت شد که به این جهت ابن عبّاس به گریه افتاد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در روز دوشنبه‌ای که جان به جان آفرین تسلیم کرد در حالی که اهل بیتش و سی نفر از اصحابش نزد او حاضر بودند فرمود: برایم کتف( گوسفندی ) بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشده و با هم اختلاف نکنید.
در این حال بود که فرعون این امّت آنها را از این کار بازداشت و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان می‌گوید.
این جا بود که حضرت غضبناک گردید و فرمود: شما را می‌بینم که در حالی که من هنوز زنده هستم و در میان شمایم با من مخالفت می‌‌کنید معلوم است که بعد از من چگونه خواهید بود. این بود که آوردن کتف به فراموشی سپرده شد. سلیم گفت: ابن عبّاس به من روی کرد و گفت: ای سلیم ! اگراین سخن از آن شخص صادر نشده بود آن حضرت برای ما مطلبی نوشته بود که هیچ کس گمراه نمی‌شد و به اختلاف نمی‌افتاد.
شخصی از حاضران گفت: شخصی که از این اقدام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم ممانعت نمود چه کسی بود؟ ابن عبّاس گفت: راهی برای افشاء این سرّ وجود ندارد. امّا چون بعد از رفتن دیگران با ابن عبّاس خلوت نمودم و از او در باره آن شخص سئوال نمودم گفت: آن شخص عمر بود. ومن به او گفتم : راست می‌گوئی چون از علی علیه السلام‌ و سلمان و اباذر و مقداد شنیدم که آنها نیز می‌گفتند: آن شخص عمر بود. آنگاه ابن عبّاس گفت: ای سلیم ! این راز را نزد کسی باز گو نکن مگر ابن که به او اطمینان داشته باشی، چون دلهای مردم از محبت این دو نفر (ابوبکر و عمر) سیراب گشته همان طور که قلوب بنی اسرائیل از محبت گوساله و سامری سیراب گشته. (کتاب سلیم بن قیس(از تابعین) ، تحقیق محمد باقر أنصاری ، ص 325 و رواه الطبرسی فی الاحتجاج والمجلسی فی البحار عن کتاب سلیم بن قیس . الاحتجاج: ج 1 ، ص 223، بحار الأنوار: ج 31 ، ص 425 و ج 36 ، ص 277.)
نعمانی در کتاب الغیبه مطلب فوق را با همان سند و با اختلاف اندکی این گونه آورده است:
علی علیه السلام‌ در حدیثی طولانی که در آن مهاجرین و انصار با یکدیگر به فضایل و مناقب خویش افتخار و مباهات می‌نمودند به طلحه فرمود: ای طلحه! آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از ما خواست که برایش کتف گوسفندی بیاوریم یا مطلبی بنویسد که امّت گمراه نشده و به اختلاف مبتلا نشود؟امّا دوست و همنشینت گفت آنچه را که گفت : که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان می‌گوید. و این سخن موجب ناراحتی آن حضرت شد و از خواسته خود منصرف گردید. طلحه گفت: آری من شاهد بودم.
آنگاه علی علیه السلام‌ فرمود: امّا چون شما اصحاب از نزد آن حضرت خارج گشتید رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مرا نسبت به آن مطلبی که قصد نموده بود که بنویسد و گروهی از مردم نیز بر آن شهادت دهند با خبر ساخت. و این مطلبی بود که جبرئیل آن حضرت را از آن با خبر ساخته بود چون او به خوبی می‌دانست که این امّت به زودی به اختلاف و گمراهی مبتلا خواهند شد.
لذا از من صحیفه‌ای در خواست نمود و بر روی کتف مطالبی را برای من املاء نمود و بر این مطلب گروهی از جمله : سلمان فارسی و ابوذر و مقداد شاهد بودند. و در آن صحیفه از امامانی که مؤمنان را بر اطاعت از آنها امر نموده نام آورد که من اوّلین آنها و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او حسین و سپس نه فرزندان اویند.
ای اباذر و تو ای مقداد آیا شما دو نفر بر این مطلب شاهد نبودید؟ آنها گفتند :آری ما این مطلب را از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شاهد بودیم.
طلحه گفت: به خدا سوگند که من از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شنیدم که به ابوذر ی فرمود: آسمان بر کسی سایه نیافکند و زمین به زیر پای کسی گسترده نشد که صادق تر و صریح الهجه تر از ابوذر باشد. من نیز شهادت می‌دهم که آن دو نفر به حقّ شهادت داده‌اند. و تو یا علی از آن دو نفر نیز صادق تری!
کتاب الغیبة ، محمد بن إبراهیم نعمانی(380 هق) ، ص 85 .
محمد بن جریر طبری از علمای بزرگ شیعه می‌نویسد:
آیا این رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نبود که در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید؟ و این جا بود که دوّمی گفت: رسول خدا هذیان می‌گوید. و سپس گفت: کتاب خدا برای ما کافی است. و او در این گفتارش به خداوند بزرگ کفر ورزید. چرا که خداوند متعال می‌فرماید: آنچه را که رسول برایتان آورده اخذ کرده و قبول نمائید و آنچه از آنچه که شما را نهی نموده دوری ورزید.
امّا عمر به گمانش رسید که به آنچه که ‌رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرموده نیازی نیست چون به خوبی می‌دانست که آن حضرت قصد نموده تا بر خلافت علی علیه السلام‌ تاکید ورزد لذا از این عمل ممانعت به عمل آورد و الا اگر احتمال می‌داد که آن حضرت قصد دارد تا برای او و دوستش (ابوبکر) مطلبی بنویسد حتماً به آوردن دوات و قلم مبادرت می‌ورزید. (المسترشد – محمد بن جریر الطبری (شیعی، وفات قرن 4 هق) – ص 681 به بعد ).
مرحوم شیخ مفید می فرماید:
تنها موردی که در نقل آن عامّه و خاصّه (شیعه و سنّی ) اتّفاق و اجماع نموده‌اند سخن آن حضرت در آخر عمر شریفشان است که فرمودند برایم صحیفه‌ای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من به هیچ وجه گمراه نشوید. و در این جا بود که عمر گفت: آن مرد هذیان می‌گوید.(أوائل المقالات ، شیخ مفید (413 هق) ، ص 406.)
وی در کتاب ارشاد خود این‌چنین آورده است:
بعضی از کسانی که در مجلس حاضر بودند درخواست دوات و قلم و کتفی که بر روی آن بنویسند نمودند که در این جا عمر به او گفت: برگرد ! این مرد هذیان می‌گوید و آن شخص نیز بازگشت. و آن شخصی که می‌خواست برای آوردن دوات و قلم اقدام نماید نیز به خاطر جلوگیری از سروصدا از قصد خود منصرف گردید و آن گروه یکدیگر را نکوهش نموده و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون از مخالفت با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم خوف داریم . و چون حال آن حضرت افاقه نمود برخی گفتند: ای رسول خدا! آیا برایتان کتف برای نوشتن بیاوریم؟ دور باد آن جیزی که گفتید . نه نیاز یه آوردن نیست ، لکن من شما را به نیکی با اهل بیتم توصیه می‌کنم. و آنگاه بود که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از آن گروه روی برگرداند و آنها نیز از آتجا خارج شدند و فقط عبّاس و فضل و علی علیه السلام‌ و اهل بیتش نزد آن حضرت ماندند. (الإرشاد ، شیخ مفید (413 هق) ، ج 1 ص 184 .)
هم‌چنین در کتاب امالی نوشته است:
عبدالله بن عبّاس می‌گوید: زمانی که وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرا رسید در خانه آن حضرت گروهی حاضر بودند که از جمله آنها عمر بن خطّاب بود. آن حضرت فرمودند: برایم صحیفه‌ای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید . عمر گفت: چیزی برای او نیاورید که درد و بیماری بر او غالب گردیده و بین شماها قرآن موجود است و برای ما کتاب خدا کفایت می‌کند. (الأمالی ، شیخ مفید (413 هق) ، ص 36 ). همچنین بسیاری دیگر از علمای شیعه این روایت را در کتبشان ذکر کرده اند که به جهت اختصار تنها به ذکر منابع اکتفا می شود:التعجب ، أبو الفتح کراجکی(449 هق) ، ص 90؛ مناقب آل أبی طالب ، ابن شهر آشوب(588 هق ) ، ج 1، ص 199 . و ج 1، ص 203 ؛سعد السعود ، سید ابن طاووس(664 هق)، ص 266 ؛کشف المحجة لثمرة المهجة ، سید ابن طاووس(664 هق)، ص 65 .
الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، سید ابن طاووس ( 664 هق)، ص 432؛ مجمع الفائدة، محقق أردبیلی(993هق)، ج 3، ص 217 ؛ الرواشح السماویة ، میرداماد محمد باقر الحسینی الأستر آبادی( 1041 هق) ، ص 211؛ بحار الأنوار ، علامه مجلسی( 1111 هق) ، ج 16 ، ص 135 و…)
شبهه دیگر این بود که اگر حضرت علی در آن واقعه حضور داشت چرا اجازه داد چنین جسارتهایی صورت بگیرد؟
اینکه امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه قرطاس حضور داشته است، قطعى است؛ چراکه آن حضرت در زمان بیمارى رسول خدا صلى الله علیه وآله هیچگاه از آن حضرت جدا نشدند؛ مگر ضرورتى پیش مى‌آمد؛ چنانچه از روایاتی که ذکر کردیم این مطلب روشن شد مثل روایت شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه .
بنابراین اصل حضور آن حضرت در قضیه قرطاس قطعى است؛ اما چرا آن حضرت در مقابل اهانت کنندگان به پیام‌آور خدا سکوت کرد و جواب آن‌ها را نداد؟
در جواب به این سوال، به چند نکته باید توجه کرد:
حرمت پیشی گرفتن بر رسول خدا صلی الله علیه وآله:
طبق آیه اول سوره حجرات، پیشى گرفتن بر رسول خدا صلى الله علیه وآله حرام است و مسلمانان حق ندارند در حضور آن حضرت بر ایشان پیشى بگیرند:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم . الحجرات/1.
اى کسانى که ایمان آورده اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست .
و امیرمؤمنان علیه السلام همواره تابع محض و دنباله‌رو رسول خدا صلى الله علیه وآله بوده و هرگز نه در گفتار و نه در عمل بر پیامبر خدا پیشى نگرفته است؛ چنانچه خود آن حضرت در نهج البلاغه مى‌فرماید:
شما موقعیّت مرا نسبت به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در خویشاوندى نزدیک، در مقام و منزلت ویژه مى دانید، پیامبر مرا در اتاق خویش مى نشاند، در حالى که کودک بودم مرا در آغوش خود مى گرفت، و در بستر مخصوص خود مى خوابانید، بدنش را به بدن من مى چسباند، و بوى پاکیزه خود را به من مى بویاند، و گاهى غذایى را لقمه لقمه در دهانم مى گذارد، هرگز دروغى در گفتار من، و اشتباهى در کردارم نیافت.
از همان لحظه اى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را از شیر گرفتند، خداوند بزرگ ترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کرد تا شب و روز، او را به راه هاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نیکو راهنمایى کند،
و من همواره با پیامبر بودم چونان فرزند که همواره با مادر است،«» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هر روز نشانه تازه اى از اخلاق نیکو را برایم آشکار مى فرمود، و به من فرمان مى داد که به او اقتداء نمایم. (نهج البلاغه (صبحى صالح)، ص300، خ192.)
و در خطبه 197 مى‌فرماید:
اصحاب و یاران حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که حافظان اسرار او مى باشند، مى دانند که من حتى براى یک لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلکه با جان خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را یارى کردم. در جاهایى که شجاعان قدم هایشان مى لرزید، و فرار مى کردند، آن دلیرى و مردانگى را خدا به من عطا فرمود. (نهج البلاغه (صبحى صالح)، ص311، خ197.)
حال چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان علیه السلام قبل از این که رسول خدا صلى الله علیه وآله سخنى بگوید، شروع به سخن گفتن و با نص صریح آیه قرآن کریم مخالفت نماید؟
طبق آیه‌اى که ذکر شد، پیشى گرفتن بر رسول خدا صلى الله علیه وآله حرام بوده است و امیرمؤمنان علیه السلام اگر پیش از رسول خدا سخن مى‌گفت در حقیقت با نص صریح این آیه مخالفت مى‌کرد.
بلى اگر رسول خدا دستور مى‌دادند که دهان اهانت کنندگان را ببندد، قطعا امیرمؤمنان اطاعت و با تمام وجود از آن حضرت دافع مى‌کرد؛ اما زمانى که رسول خدا حضور دارد و ایشان هنوز اقدامى نکرده است، چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان بر آن حضرت پیشى بگیرد و اقدامى بر خلاف نص قرآن کریم نماید؟
حرمت نزاع در حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله:
خداوند در آیه 46 سوره انفال هر نوع نزاع و درگیری؛ آن‌هم در حضور رسول خدا صلى الله علیه وآله را حرام اعلام کرده است:
وَأَطیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ریحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین . الأنفال/46.
و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!
و در آیه دیگر مى‌فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُون . الحجرات/2.
اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى دانید!
و در روایت بخارى نیز آمده است:
فَاخْتَلَفُوا وَکَثُرَ اللَّغَطُ قال قُومُوا عَنِّی ولا یَنْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ.
دعوا کردند و سر و صدا بلند شد؛ پیامبر فرمودند: از نزد من برخیزید که سزاوار نیست در نزد پیامبرى دعوا کنند!
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج1، ص54، ح114، کِتَاب الْعِلْمِ، بَاب کِتَابَةِ الْعِلْمِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
و در روایت دیگر آمده است:
فَتَنَازَعُوا ولا یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیٍّ تَنَازُعٌ.
دعوا کردند با اینکه سزاوار نیست در نزد پیامبران دعوا کنند!
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج3، ص1111، ح2888، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ، ج3، ص1155، ح2997،أبواب الخمس، بَاب إِخْرَاجِ الْیَهُودِ من جَزِیرَةِ الْعَرَبِ؛ ج4، ص1612، ح4168، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
اگر امیرمؤمنان علیه السلام جواب آن‌ها را مى‌داد و بر آوردن دوات و قلم اصرار مى‌ورزید، مجبور بود که با آن‌ها به نزاع بپردازد و نزاع و درگیرى در حضور رسول خدا صلى الله علیه وآله شایسته نبود؛ از این رو امیرمؤمنان علیه السلام منتظر فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله ماند و از نزاع و درگیرى با اهانت کنندگان و بلند کردن صداى خود در حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله خوددارى کرد. یعنى پاسخ دادن (در حضور رسول خدا) عملى ناپسند بود و امیرمومنان قطعا چنین عمل ناپسندى را انجام نمى‌دادند.
این دو پاسخ، پاسخ‌هاى اصلى شیعیان به کسانى است که این شبهه را مطرح مى‌کنند!
گروهی از حاضران در خانه از موافقان نوشتن وصیت:
در متن روایت قرطاس آمده است:
منهم من یقول قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ النبی صلى الله علیه وسلم کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَمِنْهُمْ من یقول ما قال عُمَرُ.
گروهی می‌گفتند که (کاغذ را) پیش آورید که پیامبر (ص) برای شما کتابی بنویسد که بعد از ایشان گمراه نشوید، عده‌ای نیز سخن عمر را تکرار می‌کردند!
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج4، ص1612، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی؛ ج5، ص2146، ح5345، کِتَاب المرضی، بَاب قَوْلِ الْمَرِیضِ قُومُوا عَنِّی؛ ج6، ص2680، ح6932، کِتَاب الِاعْتِصَامِ بِالْکِتَابِ وَالسُّنَّةِ، بَاب کَرَاهِیَةِ الاختلاف، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
در صورتى که اهل سنت ادعا دارند، پاسخ دادن به عمر، عملى نیک بوده است و عمر اشتباه کرده است، از ایشان مى‌پرسیم به چه دلیل مى‌گویید که در این فرض، امیرمومنان علیه السلام جزو پاسخ دهندگان نبوده است؟ با توجه به تبعیت بى چون و چراى امیرمؤمنان علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه وآله و اصرار ایشان بر انجام کار نیک، قطعا یکى از کسانى که اصرار بر آوردن نامه داشتند آن حضرت بود.
بنابراین اگر اهل سنت مى‌گویند که باید امیرمؤمنان علیه السلام جواب اهانت کنندگان را مى‌داد و این کار، کار نیکویى بوده است، قطعا امیرمؤمنان علیه السلام جزء کسانى بوده است که با آوردن دوات و قلم موافق بوده و بر این امر اصرار داشته است.
افشای چهره کسانی که ادعای خلافت داشتند:
احتمال دیگر این است که شاید هدف رسول خدا صلى الله علیه وآله از این دستور، افشاى چهره کسانى بود که ادعاى جانشینى آن حضرت را داشتند و تمام تلاش خود را براى به دست‌آوردن آن از مدت‌ها پیش آغاز کرده بودند.
رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‌خواست به مسلمانان بفهماند کسانى که به ایشان نسبت هذیان ـ نستجیر بالله‌ـ مى‌دهند، صلاحیت و شایستگى اداره جامعه اسلامى را ندارند و نمى‌توانند مرجعیت علمى و سیاسى جامعه اسلامى را به عهده بگیرند؛ به ویژه این که رسول خدا دستور داد که مخالفت کنندگان با دستورش از خانه خارج شوند و فرمود «قوموا عنی».
با توجه به ارتباط نزدیک امیرمؤمنان علیه السلام با رسول خدا صلى الله علیه وآله، قطعا از این مسأله آگاه بوده و به همین خاطر منتظر سخن گفتن رسول خدا ماند و از هر اقدامى خوددارى کرد.
اتمام حجت با مسلمانان:
هرچند که رسول خدا جانشینى امیرمؤمنان علیه السلام را از نخستن روز بعثت تا آخرین لحظات عمر شریفشان بارها و بارها اعلام کرده بود؛ اما از آن جایى که دوست نداشت که ثمره زحمات بیست‌ساله‌اش برباد رود؛ براى اتمام حجت باردیگر تصمیم گرفت که وصیت‌نامه‌اش را به صورت مکتوب در اختیار مسلمانان قرار دهد تا اگر در آینده جامعه اسلامى دچار مشکلاتى شد، کسى نگوید که چرا پیامبر خدا کوتاهى کرد و راه را به مردم نشان نداد؟
در حقیقت رسول خدا مى‌خواست عدم قابلیت صحابه را به همه مردم نشان دهد که آن‌ها بودند که نگذاشتند اسلام مسیرى را طى کند که خدا و رسولش ترسیم کرده بودند؛ چنانچه ابن عباس با صراحت این مطلب را بیان کرده است:
پیامبر (ص) فرمودند از نزد من برخیزید؛ ابن عباس مى‌گفت: بیشترین مصیبت این بود که با اختلاف و سر و صدایشان،‌ بین پیامبر و نوشتن این نامه، مانع شدند.
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج5، ص2146، ح5345، کِتَاب المرضی، بَاب قَوْلِ الْمَرِیضِ قُومُوا عَنِّی؛ ج6، ص2680، ح6932، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
ایراد به سن ابن عباس:
اگر ایرادب به سن ابن عباس وارد باشد می بایست با بیان این مطلب 7 حدیث از کتاب صحیح بخاری را تنها به این علت که ابن عباس یک کودک خردسال بوده و به او اجازه ورود به چنین مجلسی را نمی‌دادند و این روایت هم غیر از طریق ابن عباس نقل نشده، رد کرد، با توجه به این نکته که علمای اهل سنت بر این باورند که احادیث این کتاب قابل مناقشه نیستند.
اما گویا فراموش کرده‌اند کتب روایی اهل تسنن بیش از 1600 حدیث از ابن عباس نقل کرده‌اند و اگر قرار باشد ما این روایت را به دلیل سن ایشان در زمان شهادت حضرت رسول(ص) زیر سوال ببریم باید تمام آن 1600 حدیث نقل شده توسط ابن عباس در ابواب فقه، تاریخ و تفسیر که فقهای اهل سنت در گذر زمان به آنها استناد کرده‌اند، را نیز رد کنیم! آیا علمای اهل تسنن حاضر به انجام چنین کاری هستند؟! آیا بعد از این چیزی از فقه، تفسیر و … برای اهل سنت باقی می‌ماند.
نکته دیگر اینکه ابن عباس در زمان شهادت نبی مکرم اسلام (ص) 15 ساله بودند. ابن حجر عسقلانی از ابن عباس نقل می‌کند: «زمانیکه رسول الله(ص) از دنیا رفتند من 15 سال داشتم.»( تهذیب والتهذیب جلد 5 ص 243 ) و اضافه می‌کند که این نظر، نظر احمد بن حنبل (امام فرقه حنابله) است.
ذکر این نکته در اینجا خالی از لطف نیست که محدثان بزرگ اهل سنت از کودکان 3 و 4 ساله احادیثی نقل کرده و آن‌ها را معتبر می‌دانند:
مسلم در صحیحش از فردی که تنها 4 سال داشته است روایت نقل کرده و می‌گوید اگر یک کودک 4 ساله هم روایتی نقل کند برای ما حجت است.( شرح صحیح مسلم نووی ج15ص189)
شبیه این نظر را خطیب بغدادی (که از بنیانگزاران علم درایه اهل سنت است) دارد.
با توجه به مطالب گفته شده قطعا حدیث نقل شده توسط ابن عباس 15 ساله را باید علمای اهل سنت بپذیرند.
حتی اگر ابن عباس یک کودک 10 ساله می‌بود باز هم این ایراد وارد نبود زیرا ایشان در زمان حیات نبی مکرم اسلام (ص) از جایگاه علمی ویژه‌ای برخوردار بودند. زیرا پیامبر (ص) در حق او اینگونه دعا کردند: «اللهم فقهه فی الدین وعلمه‌ التأویل» (خدای او را فقیه در دین نما و تاویل در قرآن را به او بیاموز)( تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 8 و ج 2 ص 11 ، تفسیر البغوی ج 1 ص 34 ، تفسیر آلوسی ج 7 ص 422 و 425 ، تفسیر قرطبی ج1 ص 66 و …)
ابن حجر عسقلانی از ابن عباس نقل می‌کند: «نزد رسول الله (ص) رفتم جبرئیل نیز در نزد ایشان(ص) بود و جبرئیل در مورد من گفت: إنه کائن حبر هذه الأمة فاستوص به خیرا»( تهذیب التهذیب ج 5 ص 244)
آیا این نهایت جفا و ظلم در حق کسی نیست که پیامبر(ص) برای او دعا کرده، جبرئیل او را «حبر امت» خوانده و دهها تن از صحابه از او علم آموخته‌اند، را زیر سوال برده و او را تضعیف کنیم؟
گذشته از اینها حدیث قرطاس از افراد دیگری نیز نقل شده است که ما به ذکر دو نمونه اکتفا می‌کنیم:
1- طبرانی در معجم اوسط از خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل می کند:
عن عمر بن الخطاب قال: لما مرض النبی صلى الله علیه و سلم قال: «ادعوا لی بصحیفة و دواة، أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا»، فکرهنا ذلک أشد الکراهة، ثم قال: «ادعوا لی بصحیفة أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا»، فقال النسوة من وراء الستر: ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلى الله علیه و سلم؟ فقلت: إنکن صواحبات یوسف، إذا مرض رسول الله صلى الله علیه و سلم عصرتن أعینکن، و إذا صح رکبتن عنقه فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم: «دعوهن؟ فإنهن خیر منکم» (المعجم الاوسط للطبرانی ج 12 ص 75 ، مجمع الزوائد هیثمی جلد 8 ص 609 ش 14257 ، کنز العمال متقی هندی ج5 ص 859 ش 14133 ، طبقات الکبری ابن سعد ج 2 ص 243 (بیان‌ها ممکن است متفاوت باشد.(
2- احمد بن حنبل از جابر بن عبدالله انصاری (صحابه عظیم الشان پیامبر) نقل می‌کند:
«ان النبی صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده قال فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها .»( مسند احمد بن حنبل ج3 ص 346 ح 14768 ، طبقات الکبری ابن سعد ج 2 ص 243(
پس بیان این مطلب که این حدیث به خاطر ناقل آن یعنی ابن عباس ضعیف و غیر قابل استناد است تنها نشان دهنده جهل گوینده این مطلب، حتی از منابع حدیثی خودشان است.
شبهه دیگر شبهه گر این بود که چرا حضرت رسول قبلاً این موضوع به فکرشان نرسیده و چیزی ننوشته اند واگر به فکرشان رسیده چرا آن را اینقدر به تعویق انداخته اند تا اینکه موفق به نوشتن آن چیز نشوند ویا دیگران جلوگیری کنند؟آیا در طول 23 سال هیچ مطلبی در مورد خلافت حضرت امیر گفته نشد؟
پیامبر گرامی در طول عمر بیست و سه ساله رسالت نسبت به خلافت حضرت امیر سلام الله علیه مطالبی بیان فرموده اند از حدیث دار که بعد از نزول آیه انذار در سال سوم هجرت آغاز شد و پس از آن در مناسبتهای مختلف این مسأله را مطرح کردند و اوج آن در همایش بزرگ غدیر خم با شرکت بیش از یکصدهزار نفر از صحابه مسأله ولایت امری حضرت علی را مطرح و از همهء مردم برای او بیعت گرفتند و بر این باور بودند که دیگر مسأله تمام شده است و هیچ کسی کوچکترین عذری در رابطه با ولایت حضرت علی (ع) ندارد
ولی پس از آمدن به مدینه احساس فرمودند توطئه هایی در کار است تا خلافت را از امیرالمؤمنین به سوی دیگران بکشانند که حدیث صحیفه ملعونه در کتب شیعه و حدیث اصحاب العقدة در کتب اهل سنت گواه بر این ادعا است و لذا نبی مکرم تصمیم گرفتند وصیت نامه ای را بنویسند که در آن نام علی بن ابی طالب را با صراحت بیان کنند و قطعا این تصمیم حضرت به امر خداوند متعال بود که می گوید ما ینطق عن الهوای ان هو الا وحی یوحی ولی پس از آنکه با برخورد زشت و قبیح و دور از ادب برخی از صحابه مواجه شدند از تصمیم خود صرفنظر کردند و این نیز قطعا به امر الهی بوده و پس از آنکه قائله فیضله پیدا کرد عباس عموی پیغمبر می گوید: من به حضرت گفتم آیا الان نمی خواهی چیزی بنویسی ؟ حضرت پاسخ داد: بعد از آن برچسب ناروایی که آن مرد به من زد؟!
یعنی اگر چنانچه چیزی هم نوشته شود مخالفان ولایت حضرت امیر (ع) او را زیر سؤال خواهند برد یکی از بزرگترین حکمت این قضیه این است که پیغمبر اکرم به همگان ثابت کرد که بحث عدالت صحابه که در آینده به صورت یک چماقی تبدیل خواهد شد و دکانی در برابر اهل بیت خواهد بود جز افسانه چیز دیگری نیست مخالفت و یا موافقت صحابه نمی تواند ملاک حقانیت یا بطلان چیزی باشد و آن چه ملاک حقانیت است قرآن و اهل بیت است که نبی مکرم تا آخرین لحظه حیات خود مردم را به این دو سفارش کرده اند.
شبهه دیگر این بود که چطور ممکن است که در طول کمتر از 70 روز از روز واقعه غدیر تا وفات پیامبر این تعداد انسانی که آنجا حضور داشتند این واقعه را فراموش کنند:
این سؤال یکى از مهم ترین مسائلى است که به ذهن هر مسلمانِ محقّق و منصف خطور مى کند؛ زیرا روایات فراوانى از زبان رسول اکرم(ص) در فضایل حضرت على(ع) آمده است. این روایات را اهل تسنن هم قبول دارند و کتاب هاى روایى آنها مملو از این احادیث است. حال با وجود اینهمه روایات و تاکیدها علّت رویگردانی بسیارى از مردم چه بوده بوده است؟در جواب می گوییم علت مى تواند چند چیز باشد:
1- حب قدرت و ریاست بسیارى از بزرگان مهاجرین و انصار؛ به عنوان نمونه غزالی ، عالم مشهور اهل سنت در باره پیمان شکنی عمر بن خطاب می‌گوید :از خطبه‌های رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است که در آن فرمود : هر کس من مولا و سرپرست او هستم ، علی مولا و سرپرست او است . عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت :
«افتخار ، افتخار ای ابوالحسن ، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی .»
این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها ، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشی‌ها ، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌های دیگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و [مصداق این آیه قرآن شد :] پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهایى ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله اى کردند.( سر العالمین وکشف ما فی الدارین ، ابوحامد غزالی ، ج1 ، ص4 ، باب فی ترتیب الخلافة والمملکة )
2- وجود نفاق و اختلاف در میان بزرگان قوم؛ اوج این اختلافات را در میان خود اهالی سقیفه برای تعیین خلیفه می توان مشاهده کرد آنجا که قریشیان به سرکردگی ابوبکر و عمر در مقابل انصاربه سرکردگی سعد به مقابله پرداختند و بالاخره غالب هم شدند.
3- وجود اختلاف و کینه هایى از گذشته در بین مسلمانان؛ در این زمینه نقل شده: شخصی از طایفه بنی اسد از امام علی علیه السلام سؤال کرد :چگونه شما را که از همه سزاوارتر بودید از مقام خلافت کنار زدند ؟ حضرت در پاسخ فرمود : بدان که آن ظلم و خودکامگى که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد ، در حالى بود که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندى با رسول خدا (ص) استوارتر بود ؛ جز خودخواهى و انحصارطلبى چیز دیگرى نبود که : گروهى بخیلانه به کرسى خلافت چسبیدند ، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست کشیدند ، داور خداست ، و بازگشت همه ما به روز قیامت است . (نهج البلاغة ، خطبة 162، نهج البلاغه محمد عبده ، ج2 ،‌ ص64 و شرح ابن أبی الحدید ، ج9 ، ص 241 و علل الشرایع ، ج1 ،‌ ص146 )
4- سست ایمانى تازه مسلمانان؛ بسیاری از مسلمانان در سالهای پایانی و بالاخص سال نهم و دهم هجرت که به علت همین سیل مسلمان شدن به عام الوفود نیز معروف شد مسلمان شده بودند و طبیعی بود که با امر رسول خدا به جانشینی امیرالمومنین چندان مانوس نباشند. خود امیر المؤمنین در اینرابطه می فرماید:
«به خدا سوگند اگر خطر ایجاد اختلاف و شکاف در میان مسلماناننبود و بیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به سرزمین اسلام باز گردد واسلام محو و نابود شود. من موضع دیگری در برابر آنان می گرفتم، لکنا علی غیر ماکنالهم علیه».(شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج1، ص 307، چاپ اول قاهره، دارالاحیاء الکتب العربیه، 1378 هجری قمری)بدیهی است که از چنین مجموعة که خطر ارتداد بسیار از آنان موجب سکوت حضرت گردید، توقعی حمایت و دفاع وایثار نخواهد بود). سیرة پیشوایان، مهدیپیشوائی، ص 63 – 72. چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، 1374 هجری قمری،قم(
5- وجود کینه ها و دشمنى هاى برخى با حضرت على(ع) (زیرا بسیارى ازبستگان نزدیک آنان در جنگ ها به دست حضرت على کشته شده بودند)؛ امیر المؤمنین علیه السلام خودش در این زمینه می فرماید: فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ . (نهج البلاغة ، خطبة 162 ). ابن أبی الحدید سنی معتزلیهم در این باره می‌نویسد :قریش با کینه های فروخفته و بیماری حسادت دست در دست یکدیگر به جنگ با امیر المؤمنین روی آورد همانگونه که در شروع و آغاز دعوت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز به همین روش و سیره عمل کرده بود .( شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص 151)
6- نگرانى گروهى ازاشراف از ادامه راه رسول اللّه به وسیله امیرالمؤمنین(ع) و عدالت وى؛ و همین عامل هم باعث شد تا مسلمان نماهایی چون خوارج ایشان را به شهادت برسانند.
7- حیله گرى وخدعه برخى از افراد و ایجاد جوّ متشنّج و آلوده بعد از پیامبر(ص) (به عنوان مثالتبلیغ مى کردند که ما على را براى جانشینى پیامبر قبول داریم ولى فعلاً جوان است(حدود 33 سال).
8- ریشه کن نشدن رسوم قبیله اى و عصبیت جاهلى (برخى از مورّخان براین نکته تأکید دارند که مردم با این که حرف هاى حضرت رسول(ص) را شنیده بودند، ولى باز منتظر آن بودند که شخصى طبق سنت قبیله اى براى خلافت برگزیده شود). عمدة مسلمانان و کسانی را که در کنار پیامبر حضور داشتند، – با توجه به ظهوراسلام در جزیرة العرب – مجموعة اعراب مسلمان مکه و مدینه (مهاجرین و انصار) تشکیلمی دادند. آنان علی رغم گرویدن به اسلام، علقه های قومی و فرهنگ قبیله محوری هنوزدر تصمیم گیری های آنان دخیل بود.
در اولین لحظات بعد از رحلت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ گروه مهاجرین مکه و در رأس آنان ابوبکر و همفکرانش در برابرقبایل انصار به صف آرایی پرداختند و با اکثریت گروه انصار به پیشوایی سعد بن عبادهرئیس خزرجیان،‌ به مقابله بر خواستند و سرانجام نیز با حیله های حساب شده و تهدید خلیفه دوم، در این رقابت پیروز گردیدند و قدرت را تصاحب نمودند. (پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السّلام ـ، جعفر سبحانی، ص 201 – 209، چاپ سوم، 1366، انتشارات جهان آراء).
در چنین اوضاع و احوالی که رگه های جاهلیت قوم گرائی گل کرده بود و دو طایفة مهاجر و انصار بر سر خلافت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ به جنگ و ستیز برخواسته بودند، فقط عده اندکی از پیروان راستین پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ و رجال بنی هاشم به علی ـ علیه السّلام ـ وفادارماندند که این تعداد نیز بسیار کم و انگشت شمار بودند و در حدی نبودند که بتوانندحرکت جامعه را از وضعیت به وجود آمده تغییر دهند زیرا رنگ نفاق در چهره اکثر مدعیان تقرب پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ مشهود بود همان هایی که بعداً جریان هاییمثل ناکثین و مارقین و … در برابر حضرت علی ـ علیه السّلام ـ پدید آورند.
البته براى هر یک از موارد هشتگانه شواهد تاریخى و دلایل کافى دیگری نیز وجود دارد که به جهت اختصار به همین موارد بسنده می کنیم.
همچنین نظیر این قضایا درقرآن نیز آمده و آن داستان موسى و هارون(ع) و سامرى است. بدین صورت که پیامبرى موسى(ع)براى بنى اسرائیل ثابت شده بود. عصاى او را دیده و ید بیضاى او را مشاهده کرده بودند. ساحران در مقابل چشمان آنان ایمان آوردند. هم چنین دیدند که چگونه عصاى موسى نیل را شکافت و خود آنها از آن عبور کردند و فرعون و انصارش غرق شدند و…با اینوجود وقتى موسى(ع)، هارون را به جانشینى خود نصب کرد و به دستور خدا به کوه طور رفت… مردم دوباره بت پرست شدند و جانشینى هارون را قبول نکردند و به نصایح او گوش فراندادند و گاوى را که سامرى با طلا و زیورآلات خود آنها ساخته بود، پرستیدند. این در حالى بود که پیامبرشان نمرده بود و فقط تأخیر کرده بود. (براى آگاهى بیشتر ر.ک: سوره طه، آیات 40 – 99). رسول خدا(ص) هم به حضرت على(ع) فرمودند: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى و این شباهت درامور متعددى است که یکى از آنها عدم تبعیت مردم است.
شبهه دیگر این بود که چرا با وجود اهمیتی که ذکر نام حضرت علی داشته این مطلب در قرآن کریم ذکر نشده است؟
شیوه قرآن مجید در رابطه با ائمه هدى(ع) – به ویژه امیرالمومنین(ع) و خانواده آن حضرت – این است که به معرفى «شخصیت» ممتاز و برجستگى هاى آنان بپردازد، نه به معرفى «شخص». این شیوه حکمت هاى متعددى دارد که بعضى از آنها به اختصار بیان خواهد شد.
در اینجا دو زمینه براى گفت و گو وجود دارد:
یک. موارد و چگونگى معرفى شخصیت اهل بیت(ع) در قرآن قرآن مجید در موارد متعددى پرده از امتیازات و ویژگى هاى رفتارى ائمه هدى(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) برداشته است؛ از جمله: 1. «ویطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا»؛ انسان (76)، آیه 9. مفسران بزرگ شیعه و سنى آورده اند که این آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع) و خانواده ایشان است و مسأله روزه دارى حضرت على(ع) و… و دادن افطار خود به مسکین، یتیم و اسیر در سه شب متوالى را به طور متواتر نقل کرده اند. 2. «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؛ احزاب (33)، آیه 33. در خصوص این آیه مقالات و کتاب هاى متعددى نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) است، نزد شیعه و سنى هیچ اختلافى نیست، تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر(ص) است که با ادله متعددى علماى شیعه شمول آن را نسبت به همسران پیامبر(ص) رد کرده اند. 3. «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»؛ مائده (5)، آیه 55.. شأن نزول این آیه نیز در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنى، اختصاصا در رابطه با حضرت على(ع) مى باشد. البته آیات بسیار دیگرى نیز وجود دارد که در اینجا به همین سه مورد اکتفا مى کنیم. در آیه اول اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه دوم طهارت مطلق از هر کژى و کاستى و عیب و گناه و در آیه سوم تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستى نمایان شده است. البته در آیه سوم نکته دیگرى وجود دارد که در قسمت بعد به آن اشاره خواهیم کرد.
دو. حکمت روش قرآن در معرفى اهل بیت(ع) شیوه ذکر شده حکمت هاى متعددى دارد؛ از جمله: 1. انگشت گذاشتن روى اشخاص در مواردى، چندان نقشى در روشنگرى ندارد؛ بلکه نهایتا به نوعى تبعیت و پیروى کورکورانه مى کشاند و البته این مانع آن نیست که در مورد لزوم، افراد نیز معرفى شوند؛ ولى اساساً معرفى شخصیت، معرفى الگوها است و در نتیجه جامعه را به جاى گرایش هاى تعصب آمیز جاهلانه، به سمت تعقل ژرف اندیشى و توجه به ملاک ها، فضایل و امتیازات واقعى سوق مى دهد. 2. معرفى شخصیت، زمینه ساز پذیرش معقول است، در حالى که معرفى شخص، در مواردى موجب دافعه مى شود. این روش به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را نداشته باشد، بهترین روش است. این مسأله دقیقا در مورد امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) وجود داشته است. براى شناخت درست این مساله لازم است ابتدا شرایط و ویژگى هاى جامعه اسلامى زمان نزول قرآن را در نظرگیریم تادر پرتو جامعه شناسى آن زمان و روان شناسى اجتماعى خاص آنجامعه، بتوانیم به درک صحیحى از مساله نایل آییم. واقعیت آن است به استثناى اندکى از مؤمنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بیت(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) پذیرش نداشتند و پیامبر(ص) نیز در مقاطع مختلف با دشوارى هاى زیادى آن حضرت را مطرح مى ساختند و در هر مورد با نوعى واکنش منفى و مقاومت روبه رو مى شدند، که دلایل آن را در شبهات گذشته ذکر کردیم.
اکنون این سوال پدید مى آید که آیا در چنین وضعیتى تا چه اندازه صلاح بوده است، نام آن حضرت و یا ائمه(ع) بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟ ممکن است کسى با خود بیندیشد که اگر چنین شده بود، ریشه اختلافات از بن کنده مى شد و امت اسلامى یکپارچه و هم آوا مى شدند و راه هدایت را پیشه مى ساختند؛ زیرا قرآن مورد قبول همه است و بر آن اختلافى نیست. اما آیا واقعیت چنین است؟ خیر؛ زیرا این خطر به طور جدى وجود داشت که بر سر مسأله امیرالمؤمنین(ع)، حتى اساس اسلام و قرآن به خطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مى آمد، این مشکل وجود داشت که طیف عظیمى که در جامعه، پایگاه تبلیغاتى وسیعى داشتند و در صدر اطرافیان پیامبر(ص) نیز بودند، اساساً رسالت آن حضرت و قرآن و… را یکسره نفى و انکار کنند و خطر جدى براى اساس اسلام و قرآن بیافرینند. شاید این مساله ابتدا اغراق آمیز جلوه نماید، در حالى که رخدادهاى مهم تاریخى به خوبى از این نکته پرده برگرفته اند. چنانکه در قضیه قرطاس به آن پرداخته شد و نشان داده شد که اصحاب نزدیک پیامبر تا چه حد مطیع حضرت بوده اند چه رسد به دیگران.
از همین جا روشن مى شود که سر شیوه قرآن چیست؟ یعنى، قرآن هم براى اهل فهم و درک و تعقل حرف خود را زده است و هم کارى کرده که فاقدان چنان خصوصیتى، یکسره از اصل دین جدا نشوند و انگیزه هاى سیاسى خاصى باعث نشود که به طور کلى مردم را از اصل دین و دیانت جدا سازند. جالب آن است که علاوه بر آیاتى که به گونه هاى مختلف، مسأله ولایت امیرالمؤمنین(ع) را مطرح ساخته اند، سومین آیه اى که در آغاز این نگاشته آورده ایم، بسیار روشن این پیام را داده و همراه با بیان امتیازات خاص آن حضرت، مسأله ولایت و رهبرى امت را گوشزد ساخته است. در اینجا یک سؤال باقى مى ماند و آن اینکه خداوند فرموده است: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»؛ بنابراین باتوجه به این آیه از آن خطرات چه باک؟ پاسخ آن است که حافظ بودن خداوند براى قرآن از راه اسباب و علل خاص آن است و یکى از آنها به کارگیرى همین شیوه است که انگیزه کنار زدن قرآن را به جهت یک سرى اهداف خاص از بین مى برد.
شبهه دیگر این بود که اگر عمر در نگارش وصیت نامه پیامبر حرف آن حضرت را گوش نکرده حضرت علی هم در صلح حدیبیه فرمایش پیامبر را عمل نکرده است؟
در جواب می گوییم متاسفانه وقتی اهل سنت با داستانهایی در مورد نافرمانی های عمر بن خطاب از پیامبر(ص) روبرو می‌شوند (از قبیل تمردش وقتی پیامبر (ص) تقاضای تکه‌ای کاغذ کرد تا بعضی چیزها را بنویسید که مطمئن گردد بعد از او امت گمراه نشوند.) سعی می‌کنند برای مقابله از راههای استفاده می کنند من جمله می گویند: امام علی (ع) نیز از اطاعت پیامبر(ص) در حدیبیه سرباز زد و نصیحت او را گوش نکرد در جواب از این افراد می گوییم:
هیچ سند تاریخی معتبری در دست نیست که اثبات کند حضرت علی علیه السلام حتی در یک مورد از پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت نکرده و با ایشان مخالفت ورزیده باشد.
در جریان صلح حدیبیه نیز ما موردی نداریم که حضرت علی (ع) از پیامبر (ص) اطاعت نکرده باشد، بله وقتی مشرکان قبول نکردند که بعد از نام پیامبر (ص) عنوان و لقب (رسول الله) ذکر شود و خواستار پاک نمودن آن شدند و پیامبر (ص) نیز قبول کرد که حذف گردد. حضرت علی (ع) که نویسنده صلح نامه بودند عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست که رسالت و نبوت تو از پهلوی نام مبارکت محو کنم. پیامبر (ص) از علی (ع) خواست که انگشت ایشان را روی آن بگذارد تا شخصاً آن را پاک کند. (ارشاد مفید ص 60)، (اعلام الوری ص 106)
حال اگر کسی ذره ای انصاف داشته باشد می گوید این در واقع نشان دهنده کمال ادب امام علی (ع) نسبت به ساحت پیامبر اکرم (ص) است نه مخالفت با آن حضرت.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد