بازخوانی تاریخی مسئله اعتماد به آمریکا/ سه تجربه برای بی اعتمادی به واشنگتن
۱۳۹۳/۰۷/۱۲
–
۱۰۱ بازدید
این چهار موضوع تاریخی، در سالهای ۱۳۳۰ -۱۳۳۲، ۱۳۶۹ و ۱۳۸۲-۱۳۸۴ واقع میشوند و نخ تسبیح آنها مسئله اعتماد به کشوری به نام آمریکاست. مسئلهای که هرازچندگاهی و در مواقع ضرورت برخورد میان ایران و آمریکا، مطرح میشود و چنان درباره آن سخنپراکنی و تبلیغات صورت میگیرد که گویی ایران ملزم به اعتماد به همراه اعتمادسازی است.
این چهار موضوع تاریخی، در سالهای 1330 -1332، 1369 و 1382-1384 واقع میشوند و نخ تسبیح آنها مسئله اعتماد به کشوری به نام آمریکاست. مسئلهای که هرازچندگاهی و در مواقع ضرورت برخورد میان ایران و آمریکا، مطرح میشود و چنان درباره آن سخنپراکنی و تبلیغات صورت میگیرد که گویی ایران ملزم به اعتماد به همراه اعتمادسازی است. شاید بیان تاریخ نزدیک به عصر حاضر در موضوعاتی که برخورد میان ایران و آمریکا صورت پذیرفته و مسئله اعتماد یا عدم اعتماد ایران به آمریکا، از سخن فراتر رفته و جامه عمل به خود پوشانده است، به همراه بررسی نتایج آن، در اطمینانبخشی به صحت تصمیمی که برای تکرار یک رفتار تجربهشده گرفته خواهد شد، یاریگر جامعه ایران اسلامی باشد.
الف) صنعت ملی، یاری آمریکایی؟
ملی شدن صنعت نفت را میتوان اولین حرکت مهم مردمی در ایران اسلامی پس از مشروطه دانست که به ثمر نشست. اما آنچه از این حرکت مدنظر این متن است، بررسی نگرش مصدق نسبت به دولت آمریکا و عکسالعمل آمریکا در قبال این نگرش است. مصدق خود از مطرحکنندگان نظریه موازنه منفی در سیاست خارجی ایران بود. این نظریه اشعار میداشت که دو کشور روسیه و انگلستان، قدرتهای برتر خارجی هستند که نسبت به ایران دارای موضعگیریها و رقابتهای مضرند و ایران نباید به یکی از این دو کشور متمایل شود و یا امتیازی به یکی از این دو دهد.
طیفی از طرفداران نظریه موازنه منفی، خط دیگری نیز به این نظریه افزودند و آن اینکه میتوان با بهرهگیری از قدرت خارجی ثالثی که سابقه استعمارگری در ایران ندارد، قدرت دو کشور انگلستان و روسیه را تعدیل کرد. دکتر مصدق جزء این طیف بود و آن قدرت خارجی ثالث را آمریکا میدانست.[1]
ایران دوران مصدق از دید آمریکا
خاورمیانه برای آمریکا ابتدا اهمیتی اقتصادی و سپس سیاسی داشت. اما برای دستیابی به آن، آمریکا از حربهای سیاسی بهره برد: ترس از نفوذ کمونیسم در منطقه. آمریکا انگلستان را تحت فشار قرار داد تا سهم کشورهای خاورمیانه (بهخصوص دو کشور عراق و ایران که نفت آنها در انحصار انگلستان بود) را از سود نفت تولیدی افزایش دهد و عنوان مینمود که باید این کار صورت پذیرد تا شوروی نتواند از نارضایتی مردم کشورهای منطقه بهرهبرداری کند. این در حالی بود که اقتصاد انگلستان در جنگ جهانی دوم بهشدت آسیب دیده بود و این کشور نمیخواست با کاهش سهم خود از نفت خاورمیانه، سرعت رشد اقتصاد خود را کاهش دهد.
بنیان همراهی کجدار و مریز آمریکا در اوایل ملی شدن صنعت نفت با دولت مصدق، براساس این هدف صورت میپذیرفت که از حضور و نفوذ شرکت نفت ایران و انگلیس کاسته شود و نفوذ شرکت نفتی آمریکایی جایگزین آن گردد. به تبع آن، کاستن از نفوذ انگلستان و جایگزینی آن با نفوذ خود مدنظر بود. مصدق تصور کرد مخالفت آمریکا با نفوذ شرکت نفت ایران و انگلیس، یعنی حمایت از ملی شدن صنعت نفت. در حالی که اصلاً اینگونه نبود.
فرازونشیبهای کوتاهمدت
آمریکا به هنگام رخداد ملی شدن صنعت نفت، گاهی از دولت مصدق حمایت مینمود و گاهی از انگلستان. این کشور رفتهرفته جهتگیریاش بهسوی انگلستان تشدید شد تا در نهایت علیه دولت مصدق موضعگیری کرد و از طریق کودتا آن را ساقط نمود. حتی درصدد بود در صورت شکست کودتا، نیروهای چریکی علیه دولت مصدق را از جنوب ایران سازماندهی و وارد عمل کند.
در این میان، دو پرسش عمده مطرح میشود. اول اینکه چرا آمریکا در قبال دولت مصدق چنین رفتاری را از خود نشان داد؟ و دوم آنکه چرا مصدق با وجود نشانههای اقدام آمریکا علیه وی، به این کشور اعتماد نمود؟
پاسخ پرسش اول ساده است. آمریکا به دنبال منافع خود بود و نفت در اولویت این منافع قرار داشت. اقدام ایران علیه منافع نفتی انگلستان از سوی آمریکا، امری مطلوب بود، زیرا موجب مهیا شدن شرایط حضورش در نفت ایران میشد، اما این اقدام ایران نباید به ملی شدن نفت میانجامید. ترومن، رئیسجمهور دموکرات آمریکا، که ملی شدن صنعت نفت در دوره وی رخ داد، در خاطراتش مینویسد: اگر ایرانیها موفق شوند نقشه خود را عملی سازند، در آن صورت، ونزوئلا و دیگر کشورها که ما برای تأمین نفت خود به آنها متکی هستیم، همین کار را خواهند کرد و این خطر بزرگی است که در مناقشه ایران و انگلستان وجود دارد.[2]
مسئله دیگری که احتمالاً موجب اقدام آمریکا علیه مصدق شد، سیاست موازنه منفی مصدق بود. با اینکه مصدق در این سیاست به آمریکا متمایل شده بود، اما آمریکا خواستار حضور کامل ایران در اردوگاه غرب بود؛ درخواستی که به سبب ترس از اقدامات شوروی علیه ایران، از سوی دولت ایران مورد پذیرش قرار نگرفت، زیرا دولت ایران حضور کامل را به معنای شرکت در پیمانهای نظامی علیه شوروی نیز قلمداد میکرد.[3]
حال باید به پرسش دوم بپردازیم. چرا مصدق به آمریکا اعتماد نمود؟ مصدق درک صحیحی نیز از جایگاه ایران در سیاست خارجی آمریکا نداشت. وی تصور میکرد آمریکا حاضر است بهخاطر شراکت در نفت ملیشده ایران، اتحاد خود با انگلستان را بگسلد. در حالی که آمریکا، هم حضور در نفت ایران را (البته نه نفتی که دولت ملی ایران آن را اداره کند) میخواست و هم اتحاد با انگلستان در برابر شوروی را. در این میان، آمریکا مصدق را عامل عدم دستیابی به هر دو هدف بهطور همزمان دانست. چنانکه آیزنهاور، رئیسجمهور جمهوریخواه آمریکا، که کودتای 28 مرداد توسط دولت وی سازماندهی شد، در خاطرات خود میگوید: هدف ایالات متحده در ایران آن بود که کمپانیها و مؤسسات آمریکایی را در یک کنسرسیوم نفتی بینالمللی وارد سازد و این همان نتیجهای بود که با سقوط مصدق به دست آمد.[4]
ب) آزادی گروگانها در لبنان
پس از فوت امام خمینی (ره)، دولت آمریکا به ریاستجمهوری جرج بوش پدر، پیرو دیدگاه قبلی که داشت، یعنی به قدرت رسیدن میانهروها در ایران پس از فوت امام، در پی اقدامی جهت برقراری رابطه با ایران بود. بر این اساس، جرج بوش که جهت آزادسازی گروگانهای خود در لبنان تحت فشار بود، بیانیهای را در رابطه با گروگانهای آمریکایی در لبنان صادر کرد و در آن جمله معروف «حسننیت، حسننیت میآورد» را ذکر نمود.
آمریکا به عراق حمله کرده و وارد کویت شده بود. رژیم صهیونیستی صدها لبنانی و 19 ایرانی را اسیر کرده بود. به همراه آن 4 دیپلمات ایرانی نیز توسط فالانژهای لبنانی، که زیر نظر نیروهای رژیم صهیونیستی بودند، به اسارت درآمده بودند و حزبالله لبنان و دیگر گروههای لبنانی هم تعدادی آمریکایی را به اسارت گرفته بود. در کنار اینها، باید به پایان یافتن جنگ تحمیلی و تلاشهای ایران برای شناخته شدن عراق بهعنوان متجاوز نیز اشاره کرد. مجموعه این عوامل سبب میشود تا برخی مقامات ایرانی به یک احتمال فکر کنند: معامله غیرمستقیم با آمریکا. در راستای این کار، ایران پاسخی غیرمستقیم به بیانیه جرج بوش میدهد مبنی بر آمادگی ایران برای همکاری با کشورهایی که سیاست پایاپای را دنبال خواهند نمود.
فضا بهگونهای ترسیم شده که امکان هیچ تماس مستقیمی میان دو کشور وجود ندارد. طرف آمریکایی نیز از فرستادن پالس تماس مستقیم خودداری میورزد. پس از انتشار تصاویر به دار آویخته شدن یکی از گروگانها، جرج بوش با خاویر پرز، دبیرکل سازمان ملل، تماس میگیرد.
سازمان ملل واسطه این معامله خواهد بود. جیان پیکو، مشاور خاویر پرز، به ایران میآید و با مقامات ایرانی مذاکره میکند. هر دو طرف بر موضوع مشخص این مذاکره برخلاف جریان مک فارلین تأکید دارند. پیکو، به نمایندگی از آمریکاییها، خواستار آزادی گروگانهای آمریکایی است و طرف ایرانی خواستار شناخته شدن عراق بهعنوان متجاوز و در نتیجه، مشخص شدن میزان خساراتی که به ایران وارد کرده، آزادی گروگانهای لبنانی و ایرانی در بند رژیم صهیونیستی و فالانژها و نیز آزادسازی داراییهای توقیفشده ایران در آمریکا.
ایران بنا به آنچه جرج بوش پدر گفته، در پی نشان دادن حسننیت برمیآید. یکی از فرماندهان سپاه به لبنان فرستاده میشود. اما حزبالله و سایر گروههای لبنانی با آزادسازی گروگانها مخالفاند. ایران لبنانیها را تحت فشار قرار میدهد و آنها مجبور به آزادی تدریجی گروگانها میشوند.
با آزاد شدن سه تن از گروگانها، مقامات ایرانی متوجه کلاهی میشوند که بر سرشان رفته است. نماینده ویژه سازمان ملل در تهران اطلاع میدهد که دولت آمریکا درصدد دادن امتیازاتی که برعهده گرفته نیست. اما آزادسازی گروگانها، احتمالاً جهت مسائل انسانی و اعتمادسازی بیشتر، ادامه مییابد.
پس از آزادی گروگانها، آمریکا ایران را حامی تروریسم معرفی میکند و از فتوای امام (ره) علیه سلمان رشدی نیز بهعنوان یک نمونه از رفتارهای تروریستی ایران نام میبرد. در کنار آن، به ناخدای کشتی وینسنس هم که هواپیمای مسافربری ایران را مورد هدف قرار داد، مدال میدهد.
معاملهای یکجانبه
در این معامله، ایران به آمریکا اعتماد میکند و هیچچیزی از این اعتماد عایدش نمیشود. در حالی که آمریکا به آنچه میخواست، یعنی آزادی گروگانها، میرسد و امتیازی هم در قبال آن نمیدهد. آمریکا به قدری به ایران در این موضوع بیاعتنایی میکند که حتی این واقعه را در تاریخنویسی رسمی خود از روابط ایران و آمریکا ذکر نمیکند.
متأسفانه در جریان این معامله، ایران تنها برگ برنده خود (گروگانهای آمریکایی) را رو میکند، بدون آنکه آمریکا حتی یکی از برگهای برنده خود را (معرفی عراق بهعنوان متجاوز در این مقطع و ذیل این معامله، آزادی داراییهای ایران و آزادی اسرای ایرانی در بند رژیم صهیونیستی و فالانژها) رو کند.
ج) مذاکرات هستهای
پس از افشای اقدامات ایران در زمینهی انرژی هستهای، موضوع انرژی هستهای به بحث اول سیاست خارجی کشور مبدل میشود و موضوع هستهای ایران، پروندهی شورای حکام سازمان انرژی اتمی میگردد.
به نظر میرسد از نظر قوه مجریه و تیم مذاکرهکننده نخست ایران، اقدامات ایران در توسعه پنهانی دانش انرژی هستهای، سبب بیاعتمادی غرب شده و حال نوبت اعتمادسازی است. به همین جهت، رئیسجمهور وقت ایران نیز پیش از آغاز دور اول گفتوگوهای ایران با سه کشور اروپایی انگلیس، فرانسه و آلمان (در حقیقت پرونده انرژی هستهای ایران توسط آمریکا اداره میشد و این سه کشور حالت واسطه داشتند. با اینکه رسماً این سخن بیان نمیشد.) اعلام میدارد که حاضر به پذیرش پروتکل الحاقی است.[5] دور اول مذاکرات در تهران است. هدف ایران از این مذاکرات، جلوگیری از صدور قطعنامه علیه ایران در شورای حکام، عادی شدن پروندهی انرژی هستهای در این شورا و نیز جلوگیری از ارجاع پروندهی هستهای ایران به شورای امنیت سازمان ملل بود و هدف طرف غربی تعلیق فعالیتهای ایران.
حاصل این مذاکرات، که به بیانیه تهران (یا بیانیهی سعدآباد) معروف شد، تعلیق داوطلبانه برخی از فعالیتهای مرتبط با انرژی هستهای از سوی ایران و امضای پروتکل الحاقی بود. از سوی دیگر، طرف غربی نیز قبول کرد که در صورت ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت، از حق وتوی خود بهره ببرد. همچنین طرف غربی در متن بیانیه، حق استفاده صلحآمیز ایران از انرژی هستهای را به رسمیت شناخت.[6] چند ماه بعد در مذاکرات بروکسل، دامنه تعلیق داوطلبانه به بقیه فعالیتهای انرژی هستهای ایران گسترش مییابد. در مقابل، قرار گذاشته میشود تا پرونده ایران در شورای حکام عادی شود.
غرب قبول نمیکند
با وجود تعلیق انرژی هستهای در ایران، شورای حکام در شهریور سال 83 علیه ایران قطعنامهای شدیداللحن صادر میکند. در دو نشست بعدی شورای حکام نیز علیه ایران قطعنامه صادر میشود. طرف غربی به ابتدائیات توافق تهران پایبند نیست. ایران تهدید به شکستن بخشی از تعلیقها میکند و در مقابل، شورای حکام تهدید به ارجاع پرونده به شورای امنیت سازمان ملل.
تیم مذاکرهکننده ایرانی به اروپا میرود. نتیجه این دور از مذاکرات، که در بیانیه پاریس متجلی میشود، تعلیق دوباره همه فعالیتهای ایران در زمینه انرژی هستهای و سعی طرف غربی در پذیرش ایران در سازمان تجارت جهانی است. بار دیگر شورای حکام علیه ایران قطعنامه صادر میکند و پذیرش ایران در سازمان تجارت جهانی نیز وعدهای سر خرمن است. وعدهای که واژهی «سعی»، همه بار حقوقی آن را بر دوش میکشید.[7]
توقف عقبنشینی
پس از آنکه ایران دو برگ بزرگ بازی خود را رو کرد و طرف غربی که در واقع به نمایندگی از آمریکا سخن میگفت، به تعهدات خود در رابطه با عادیسازی پرونده ایران در شورای حکام عمل نکرد، به دستور مقام معظم رهبری، تعلیق داوطلبانه متوقف شد. طرف غربی به بهانهی شکسته شدن تعلیق داوطلبانه، پرونده را به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داد. در واقع تیم مذاکرهکننده ایرانی به دست خود و با پذیرش تعلیق و گسترش دامنه آن، برگ برندهای را به طرف غربی اهدا کرده بود. پذیرش حق استفاده صلحآمیز ایران از انرژی هستهای نیز تنها یک بازی زبانی بود و طرف غربی با وجود قرار داده شدن آن در بیانیه تهران، از قبول آن پس از تعلیق داوطلبانه سر باز زد. اعتمادسازی و اعتماد به غرب در این موضوع نیز نتیجهبخش نبود.
نتیجه
در مواجهه با آمریکا، ایران با اشخاص و احزاب و گروههای مختلف روبهرو نیست، با ساختار مشخصی به نام دولت آمریکا روبهروست که چارچوبهای اندیشهای و رفتاری مستحکمی دارد. نباید تصور نمود که حضور فلان گروه و حزب در کاخ سفید، یعنی تغییر اساسی رفتار. چنانکه به تجربه ثابت شده است جناحهای مختلف دولت آمریکا، با هر مرام و مسلک و شیوه رفتاری، در بیصداقتی و عدم وفای به عهد در برابر ایران، اشتراکنظر دارند. در این سه مورد، آمریکا و متحدانش پاسخ اعتماد ایران را با بیصداقتی خود دادند. شاید بهتر باشد اکنون جمله معروف بیانیه جرج بوش پدر را بار دیگر و بهصورت صحیح آن بخوانیم: «حسننیت، همیشه حسننیت نمیآورد»
_________________
پی نوشت
[1] نجفی، موسی و فقیه حقانی، موسی (1384)، تاریخ تحولات سیاسی ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، ص 154 تا 156.
[2] بیل جیمز و ویلیام راجر لویس (1368)، مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر نو، تهران، ص 439 و 440.
[3] رجایی، احمدعلی و سروری، مهین (1383)، اسناد سخن میگویند، انتشارات قلم، تهران، ص 164 و 165.
[4] تفضلی، محمود (1359)، کودتا، نفت، مصدق، انتشارات امیرکبیر، تهران، ص 477.
[5] ر.ک.به: 290749http://www.tasnimnews.com/Home/Single/
[6]. روزنامهی همشهری، 30 مهر 1382، سال یازدهم، شماره 3202.
[7]. ر.ک.به:14112004 http://www.iaea.org/newscenter/focus/iaeairan/eu_iran
الف) صنعت ملی، یاری آمریکایی؟
ملی شدن صنعت نفت را میتوان اولین حرکت مهم مردمی در ایران اسلامی پس از مشروطه دانست که به ثمر نشست. اما آنچه از این حرکت مدنظر این متن است، بررسی نگرش مصدق نسبت به دولت آمریکا و عکسالعمل آمریکا در قبال این نگرش است. مصدق خود از مطرحکنندگان نظریه موازنه منفی در سیاست خارجی ایران بود. این نظریه اشعار میداشت که دو کشور روسیه و انگلستان، قدرتهای برتر خارجی هستند که نسبت به ایران دارای موضعگیریها و رقابتهای مضرند و ایران نباید به یکی از این دو کشور متمایل شود و یا امتیازی به یکی از این دو دهد.
طیفی از طرفداران نظریه موازنه منفی، خط دیگری نیز به این نظریه افزودند و آن اینکه میتوان با بهرهگیری از قدرت خارجی ثالثی که سابقه استعمارگری در ایران ندارد، قدرت دو کشور انگلستان و روسیه را تعدیل کرد. دکتر مصدق جزء این طیف بود و آن قدرت خارجی ثالث را آمریکا میدانست.[1]
ایران دوران مصدق از دید آمریکا
خاورمیانه برای آمریکا ابتدا اهمیتی اقتصادی و سپس سیاسی داشت. اما برای دستیابی به آن، آمریکا از حربهای سیاسی بهره برد: ترس از نفوذ کمونیسم در منطقه. آمریکا انگلستان را تحت فشار قرار داد تا سهم کشورهای خاورمیانه (بهخصوص دو کشور عراق و ایران که نفت آنها در انحصار انگلستان بود) را از سود نفت تولیدی افزایش دهد و عنوان مینمود که باید این کار صورت پذیرد تا شوروی نتواند از نارضایتی مردم کشورهای منطقه بهرهبرداری کند. این در حالی بود که اقتصاد انگلستان در جنگ جهانی دوم بهشدت آسیب دیده بود و این کشور نمیخواست با کاهش سهم خود از نفت خاورمیانه، سرعت رشد اقتصاد خود را کاهش دهد.
بنیان همراهی کجدار و مریز آمریکا در اوایل ملی شدن صنعت نفت با دولت مصدق، براساس این هدف صورت میپذیرفت که از حضور و نفوذ شرکت نفت ایران و انگلیس کاسته شود و نفوذ شرکت نفتی آمریکایی جایگزین آن گردد. به تبع آن، کاستن از نفوذ انگلستان و جایگزینی آن با نفوذ خود مدنظر بود. مصدق تصور کرد مخالفت آمریکا با نفوذ شرکت نفت ایران و انگلیس، یعنی حمایت از ملی شدن صنعت نفت. در حالی که اصلاً اینگونه نبود.
فرازونشیبهای کوتاهمدت
آمریکا به هنگام رخداد ملی شدن صنعت نفت، گاهی از دولت مصدق حمایت مینمود و گاهی از انگلستان. این کشور رفتهرفته جهتگیریاش بهسوی انگلستان تشدید شد تا در نهایت علیه دولت مصدق موضعگیری کرد و از طریق کودتا آن را ساقط نمود. حتی درصدد بود در صورت شکست کودتا، نیروهای چریکی علیه دولت مصدق را از جنوب ایران سازماندهی و وارد عمل کند.
در این میان، دو پرسش عمده مطرح میشود. اول اینکه چرا آمریکا در قبال دولت مصدق چنین رفتاری را از خود نشان داد؟ و دوم آنکه چرا مصدق با وجود نشانههای اقدام آمریکا علیه وی، به این کشور اعتماد نمود؟
پاسخ پرسش اول ساده است. آمریکا به دنبال منافع خود بود و نفت در اولویت این منافع قرار داشت. اقدام ایران علیه منافع نفتی انگلستان از سوی آمریکا، امری مطلوب بود، زیرا موجب مهیا شدن شرایط حضورش در نفت ایران میشد، اما این اقدام ایران نباید به ملی شدن نفت میانجامید. ترومن، رئیسجمهور دموکرات آمریکا، که ملی شدن صنعت نفت در دوره وی رخ داد، در خاطراتش مینویسد: اگر ایرانیها موفق شوند نقشه خود را عملی سازند، در آن صورت، ونزوئلا و دیگر کشورها که ما برای تأمین نفت خود به آنها متکی هستیم، همین کار را خواهند کرد و این خطر بزرگی است که در مناقشه ایران و انگلستان وجود دارد.[2]
مسئله دیگری که احتمالاً موجب اقدام آمریکا علیه مصدق شد، سیاست موازنه منفی مصدق بود. با اینکه مصدق در این سیاست به آمریکا متمایل شده بود، اما آمریکا خواستار حضور کامل ایران در اردوگاه غرب بود؛ درخواستی که به سبب ترس از اقدامات شوروی علیه ایران، از سوی دولت ایران مورد پذیرش قرار نگرفت، زیرا دولت ایران حضور کامل را به معنای شرکت در پیمانهای نظامی علیه شوروی نیز قلمداد میکرد.[3]
حال باید به پرسش دوم بپردازیم. چرا مصدق به آمریکا اعتماد نمود؟ مصدق درک صحیحی نیز از جایگاه ایران در سیاست خارجی آمریکا نداشت. وی تصور میکرد آمریکا حاضر است بهخاطر شراکت در نفت ملیشده ایران، اتحاد خود با انگلستان را بگسلد. در حالی که آمریکا، هم حضور در نفت ایران را (البته نه نفتی که دولت ملی ایران آن را اداره کند) میخواست و هم اتحاد با انگلستان در برابر شوروی را. در این میان، آمریکا مصدق را عامل عدم دستیابی به هر دو هدف بهطور همزمان دانست. چنانکه آیزنهاور، رئیسجمهور جمهوریخواه آمریکا، که کودتای 28 مرداد توسط دولت وی سازماندهی شد، در خاطرات خود میگوید: هدف ایالات متحده در ایران آن بود که کمپانیها و مؤسسات آمریکایی را در یک کنسرسیوم نفتی بینالمللی وارد سازد و این همان نتیجهای بود که با سقوط مصدق به دست آمد.[4]
ب) آزادی گروگانها در لبنان
پس از فوت امام خمینی (ره)، دولت آمریکا به ریاستجمهوری جرج بوش پدر، پیرو دیدگاه قبلی که داشت، یعنی به قدرت رسیدن میانهروها در ایران پس از فوت امام، در پی اقدامی جهت برقراری رابطه با ایران بود. بر این اساس، جرج بوش که جهت آزادسازی گروگانهای خود در لبنان تحت فشار بود، بیانیهای را در رابطه با گروگانهای آمریکایی در لبنان صادر کرد و در آن جمله معروف «حسننیت، حسننیت میآورد» را ذکر نمود.
آمریکا به عراق حمله کرده و وارد کویت شده بود. رژیم صهیونیستی صدها لبنانی و 19 ایرانی را اسیر کرده بود. به همراه آن 4 دیپلمات ایرانی نیز توسط فالانژهای لبنانی، که زیر نظر نیروهای رژیم صهیونیستی بودند، به اسارت درآمده بودند و حزبالله لبنان و دیگر گروههای لبنانی هم تعدادی آمریکایی را به اسارت گرفته بود. در کنار اینها، باید به پایان یافتن جنگ تحمیلی و تلاشهای ایران برای شناخته شدن عراق بهعنوان متجاوز نیز اشاره کرد. مجموعه این عوامل سبب میشود تا برخی مقامات ایرانی به یک احتمال فکر کنند: معامله غیرمستقیم با آمریکا. در راستای این کار، ایران پاسخی غیرمستقیم به بیانیه جرج بوش میدهد مبنی بر آمادگی ایران برای همکاری با کشورهایی که سیاست پایاپای را دنبال خواهند نمود.
فضا بهگونهای ترسیم شده که امکان هیچ تماس مستقیمی میان دو کشور وجود ندارد. طرف آمریکایی نیز از فرستادن پالس تماس مستقیم خودداری میورزد. پس از انتشار تصاویر به دار آویخته شدن یکی از گروگانها، جرج بوش با خاویر پرز، دبیرکل سازمان ملل، تماس میگیرد.
سازمان ملل واسطه این معامله خواهد بود. جیان پیکو، مشاور خاویر پرز، به ایران میآید و با مقامات ایرانی مذاکره میکند. هر دو طرف بر موضوع مشخص این مذاکره برخلاف جریان مک فارلین تأکید دارند. پیکو، به نمایندگی از آمریکاییها، خواستار آزادی گروگانهای آمریکایی است و طرف ایرانی خواستار شناخته شدن عراق بهعنوان متجاوز و در نتیجه، مشخص شدن میزان خساراتی که به ایران وارد کرده، آزادی گروگانهای لبنانی و ایرانی در بند رژیم صهیونیستی و فالانژها و نیز آزادسازی داراییهای توقیفشده ایران در آمریکا.
ایران بنا به آنچه جرج بوش پدر گفته، در پی نشان دادن حسننیت برمیآید. یکی از فرماندهان سپاه به لبنان فرستاده میشود. اما حزبالله و سایر گروههای لبنانی با آزادسازی گروگانها مخالفاند. ایران لبنانیها را تحت فشار قرار میدهد و آنها مجبور به آزادی تدریجی گروگانها میشوند.
با آزاد شدن سه تن از گروگانها، مقامات ایرانی متوجه کلاهی میشوند که بر سرشان رفته است. نماینده ویژه سازمان ملل در تهران اطلاع میدهد که دولت آمریکا درصدد دادن امتیازاتی که برعهده گرفته نیست. اما آزادسازی گروگانها، احتمالاً جهت مسائل انسانی و اعتمادسازی بیشتر، ادامه مییابد.
پس از آزادی گروگانها، آمریکا ایران را حامی تروریسم معرفی میکند و از فتوای امام (ره) علیه سلمان رشدی نیز بهعنوان یک نمونه از رفتارهای تروریستی ایران نام میبرد. در کنار آن، به ناخدای کشتی وینسنس هم که هواپیمای مسافربری ایران را مورد هدف قرار داد، مدال میدهد.
معاملهای یکجانبه
در این معامله، ایران به آمریکا اعتماد میکند و هیچچیزی از این اعتماد عایدش نمیشود. در حالی که آمریکا به آنچه میخواست، یعنی آزادی گروگانها، میرسد و امتیازی هم در قبال آن نمیدهد. آمریکا به قدری به ایران در این موضوع بیاعتنایی میکند که حتی این واقعه را در تاریخنویسی رسمی خود از روابط ایران و آمریکا ذکر نمیکند.
متأسفانه در جریان این معامله، ایران تنها برگ برنده خود (گروگانهای آمریکایی) را رو میکند، بدون آنکه آمریکا حتی یکی از برگهای برنده خود را (معرفی عراق بهعنوان متجاوز در این مقطع و ذیل این معامله، آزادی داراییهای ایران و آزادی اسرای ایرانی در بند رژیم صهیونیستی و فالانژها) رو کند.
ج) مذاکرات هستهای
پس از افشای اقدامات ایران در زمینهی انرژی هستهای، موضوع انرژی هستهای به بحث اول سیاست خارجی کشور مبدل میشود و موضوع هستهای ایران، پروندهی شورای حکام سازمان انرژی اتمی میگردد.
به نظر میرسد از نظر قوه مجریه و تیم مذاکرهکننده نخست ایران، اقدامات ایران در توسعه پنهانی دانش انرژی هستهای، سبب بیاعتمادی غرب شده و حال نوبت اعتمادسازی است. به همین جهت، رئیسجمهور وقت ایران نیز پیش از آغاز دور اول گفتوگوهای ایران با سه کشور اروپایی انگلیس، فرانسه و آلمان (در حقیقت پرونده انرژی هستهای ایران توسط آمریکا اداره میشد و این سه کشور حالت واسطه داشتند. با اینکه رسماً این سخن بیان نمیشد.) اعلام میدارد که حاضر به پذیرش پروتکل الحاقی است.[5] دور اول مذاکرات در تهران است. هدف ایران از این مذاکرات، جلوگیری از صدور قطعنامه علیه ایران در شورای حکام، عادی شدن پروندهی انرژی هستهای در این شورا و نیز جلوگیری از ارجاع پروندهی هستهای ایران به شورای امنیت سازمان ملل بود و هدف طرف غربی تعلیق فعالیتهای ایران.
حاصل این مذاکرات، که به بیانیه تهران (یا بیانیهی سعدآباد) معروف شد، تعلیق داوطلبانه برخی از فعالیتهای مرتبط با انرژی هستهای از سوی ایران و امضای پروتکل الحاقی بود. از سوی دیگر، طرف غربی نیز قبول کرد که در صورت ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت، از حق وتوی خود بهره ببرد. همچنین طرف غربی در متن بیانیه، حق استفاده صلحآمیز ایران از انرژی هستهای را به رسمیت شناخت.[6] چند ماه بعد در مذاکرات بروکسل، دامنه تعلیق داوطلبانه به بقیه فعالیتهای انرژی هستهای ایران گسترش مییابد. در مقابل، قرار گذاشته میشود تا پرونده ایران در شورای حکام عادی شود.
غرب قبول نمیکند
با وجود تعلیق انرژی هستهای در ایران، شورای حکام در شهریور سال 83 علیه ایران قطعنامهای شدیداللحن صادر میکند. در دو نشست بعدی شورای حکام نیز علیه ایران قطعنامه صادر میشود. طرف غربی به ابتدائیات توافق تهران پایبند نیست. ایران تهدید به شکستن بخشی از تعلیقها میکند و در مقابل، شورای حکام تهدید به ارجاع پرونده به شورای امنیت سازمان ملل.
تیم مذاکرهکننده ایرانی به اروپا میرود. نتیجه این دور از مذاکرات، که در بیانیه پاریس متجلی میشود، تعلیق دوباره همه فعالیتهای ایران در زمینه انرژی هستهای و سعی طرف غربی در پذیرش ایران در سازمان تجارت جهانی است. بار دیگر شورای حکام علیه ایران قطعنامه صادر میکند و پذیرش ایران در سازمان تجارت جهانی نیز وعدهای سر خرمن است. وعدهای که واژهی «سعی»، همه بار حقوقی آن را بر دوش میکشید.[7]
توقف عقبنشینی
پس از آنکه ایران دو برگ بزرگ بازی خود را رو کرد و طرف غربی که در واقع به نمایندگی از آمریکا سخن میگفت، به تعهدات خود در رابطه با عادیسازی پرونده ایران در شورای حکام عمل نکرد، به دستور مقام معظم رهبری، تعلیق داوطلبانه متوقف شد. طرف غربی به بهانهی شکسته شدن تعلیق داوطلبانه، پرونده را به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داد. در واقع تیم مذاکرهکننده ایرانی به دست خود و با پذیرش تعلیق و گسترش دامنه آن، برگ برندهای را به طرف غربی اهدا کرده بود. پذیرش حق استفاده صلحآمیز ایران از انرژی هستهای نیز تنها یک بازی زبانی بود و طرف غربی با وجود قرار داده شدن آن در بیانیه تهران، از قبول آن پس از تعلیق داوطلبانه سر باز زد. اعتمادسازی و اعتماد به غرب در این موضوع نیز نتیجهبخش نبود.
نتیجه
در مواجهه با آمریکا، ایران با اشخاص و احزاب و گروههای مختلف روبهرو نیست، با ساختار مشخصی به نام دولت آمریکا روبهروست که چارچوبهای اندیشهای و رفتاری مستحکمی دارد. نباید تصور نمود که حضور فلان گروه و حزب در کاخ سفید، یعنی تغییر اساسی رفتار. چنانکه به تجربه ثابت شده است جناحهای مختلف دولت آمریکا، با هر مرام و مسلک و شیوه رفتاری، در بیصداقتی و عدم وفای به عهد در برابر ایران، اشتراکنظر دارند. در این سه مورد، آمریکا و متحدانش پاسخ اعتماد ایران را با بیصداقتی خود دادند. شاید بهتر باشد اکنون جمله معروف بیانیه جرج بوش پدر را بار دیگر و بهصورت صحیح آن بخوانیم: «حسننیت، همیشه حسننیت نمیآورد»
_________________
پی نوشت
[1] نجفی، موسی و فقیه حقانی، موسی (1384)، تاریخ تحولات سیاسی ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، ص 154 تا 156.
[2] بیل جیمز و ویلیام راجر لویس (1368)، مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر نو، تهران، ص 439 و 440.
[3] رجایی، احمدعلی و سروری، مهین (1383)، اسناد سخن میگویند، انتشارات قلم، تهران، ص 164 و 165.
[4] تفضلی، محمود (1359)، کودتا، نفت، مصدق، انتشارات امیرکبیر، تهران، ص 477.
[5] ر.ک.به: 290749http://www.tasnimnews.com/Home/Single/
[6]. روزنامهی همشهری، 30 مهر 1382، سال یازدهم، شماره 3202.
[7]. ر.ک.به:14112004 http://www.iaea.org/newscenter/focus/iaeairan/eu_iran
رامین مددلو،کیهان، ۱۱ مهر ۱۳۹۳