دوست گرامی. علم حقیقی علمی است که حقیقت باشد و برای انسان حقیقت را بنمایاند. قرآن کریم درباره این علم از واژه حکمت استفاده کرده است.
واژه حکمت، چنان که در فرهنگ نامه ها از جمله «مفردات راغب آمده، به معناى رسیدن به حقیقت به وسیله علم و عقل است. علامه طباطبایى درباره معناى واژه حکمت مى گوید: حکمت [به اصطلاح نحوى] بناء نوع است یعنى نوعى از محکم کارى یا کار محکمى که سستى و رخنه اى در آن راه ندارد و غالبا در معلومات عقلى واقعى که ابدا قابل بطلان و کذب نیست استعمال مى شود، (علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 3، ص 395). علامه طبرسى نیز مى گوید: حکمت آن است که تو را بر امر حق که باطلى در آن نیست واقف کند، (طبرسى، مجمع البیان، ج 2، ص 155، نشر بیروت، مؤسسه اعلمى) بنابراین مى توان گفت مفهوم حکمت یعنى یافتن حقیقت و آنچه که مطابق با واقع است. 2- به گفته محققین، واژه حکمت در قرآن بیست بار به کار رفته و در بیشتر موارد با کتاب توأم است. در بعضى آیات به تکالیف نیز حکمت گفته شده است مانند آیه 39 اسراء و آیه 34 احزاب و آیه 63 زخرف و هم چنین در آیه 12 سوره لقمان به شکر الهى نمودن نیز حکمت اطلاق شده است. شاید علت اطلاق حکمت بر تکالیف بدان جهت باشد که رعایت آنها سبب حکمت اند و سبب اطلاق آن بر شکر، به این لحاظ باشد که شکر نتیجه حکمت مى باشد، (قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 160،نشر دارالکتب الاسلامیه). 3- منظور از حکمتى که در قرآن به کار رفته، مجموعه علوم و معارفى است که انسان را به حقیقت رهنمون مى شود به طورى که هیچ شک و ابهامى در آن نماند. زیرا مجموعه عقاید و آموزه هایى که قرآن بیانگر آنها است، همه با مقتضاى فطرت بشر همسو است و مقتضاىفطرت، آن بخش از علم و عمل را شامل مى شود که کمال واقعى و سعادت حقیقى او را تأمین بکند. ازاین رو، مى شود گفت دین با واقعیت و حقیقت مطابقت دارد، اصول و قواعدى که با دین آمده، در واقع حکمت اند پیامبر مأمور است این حکمت را، به مردم بیاموزد،(ترجمه المیزان، ج 12، ص 571). 4- برخى نیز مى گویند: با مراجعه به اصل معناى حکمت مى توان به دست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن مى تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد، بنابراین حکمت نوعى حالت نفسانى و صفت روحى است نه شى ء خارجى، بلکه شى ء محکم خارجى از نتایج حکمت است، (قاموس قرآن، ج 2، ص 163).
خلاصه، چنان که بیان شد، حکمت در زبان قرآن عبارت است از علم و معرفت داشتن به مجموعه اصولى که موافق با فطرت انسانى و مطابق با واقع هستند. اما حکمتى که در علوم بشرى از آن یاد مى شود در مقابل علوم تجربى به کار رفته و بیشتر مباحث نظرى و عقلى صرف را شامل مى شود. ازاین رو به نظر مى رسد شباهت این دو فقط در عقلى و نظرى بودن باشد و لکن در دو جهت تفاوت دارند یکى این که تمامى حکمت قرآن موافق با مقتضاى فطرت است و دیگر این که با واقع مطابقت دارد، (ترجمه المیزان، ج 19، ص543).
در کافی از حضرت صادق (ع ) روایتی در ذیل آیه 269, بقره «یؤتی الحکمه من یشاء و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا” کثیرا» نقل شده که حضرت فرمود: مراد از حکمت در این آیه اطاعت خداوند و معرفت و شناختن امام است و این روایت را عیاشی در تفسیر خود و برقی در محاسن ذکر نموده اند و نیز به نقل دیگری از امام صادق (ع ) آمده است که حضرت فرمود: حکمت روشنی و چراغ معرفت است و سبب پرهیزکاری است و نتیجه درستی است و اگر بگوییم خداوند نعمتی بزرگ تر و بهتر و بالاتر از نعمت حکمت به بندگانش عطا نفرموده همانا راست گفتیم .
البته علم و حکمت صفت و کمالی است که خدای تعالی به هر یک از بندگانش که بخواهد عطا می نماید (یؤتی الحکمه من یشاء ) ولی تلاش بنده در زمینه دستیابی به آن زمینه ساز عطای الهی است و باید برای دستیابی به صفت حکمت علاوه بر آشنایی با مبانی حکمت نظری، منازل سیر و سلوک را باید طی کرد که مقامات آن از یقظه و توبه شروع می شود تا به مرتبه فنا فی الله می رسد.
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه 269, بقره علامه طباطبایی (ره) در تعریف حکمت میفرماید: «حکمت قضایای مطابق با واقع است. قضایایی که به گونه ای سعادت انسانی را در بر می گیرد؛ مثل معارف الهی مربوط به مبداء و معاد. » مثلا” معارف حقه الهیه درباره مبدأ و معاد باشد و یا اگر مشتمل بر معارفی از حقایق عالم طبیعی است معارفی باشد که باز با سعادت انسان سر و کار داشته باشد. مانند حقایق فطری که اساس تشریعات دینی را تشکیل می دهد.
در تفسیر نمونه : برای حکمت معانی زیادی از قبیل معرفت و شناخت اسرار جهان هستی و آگاهی از حقایق قرآن و رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل و بالاخره معرفت و شناسایی خدا ذکر شده است که همه آنها در یک معنی وسیع جمع است .
حکمت از جمله بخششهای خداوند در دنیا به صالحان است. خداوند به برخی از بندگان که تشنه معرفت و جویای حقیقتاند، به پاس عبودیتشان، حکمت میبخشد و آنان را سیراب میکند. هیچ سرمایهای به ارزش و بزرگی حکمت نیست.
خداوند متعال دنیا را «متاع قلیل» (کالایی کمارزش) میداند در حالی که حکمت را «خیر کثیر» میداند. در آیه 269 سوره بقره چنین آمده است:« من یوت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً » ( هر کس از حکمت برخوردار شود، از خیر کثیر برخوردار گشته است.)
لقمان حکیم از آن جهت حکیم بود و به آن حکیم گفته می شد که حقایق ناب مطابق با واقع در ابعاد مختلف اعتقادی، اخلاقی، عملی، با جان او عجین و در عملش متبلور بود. تفسیر المیزان ج2، آیه 269 بقره
تعریف حکما از حکمت:
تعریفی که معمولاً حکمای ما از حکمت کرده اند در واقع گفتند که حکمت علم به حقایق اشیاء به قدر طاقت بشر است بنابراین علم به حقیقت اشیاست آنطور که هست به قدر طاقت بشری را آورده اند حالا من در این باره یک توضیح بدهم سؤال این است که آیا علم به حقایق اشیا ممکن است و چگونگی ممکن است یک نکته ای باید به آن توجه داشت و غالباً کمتر به آن توجه شده در بدبین این مسأله و آن این است که باید خیلی دقت کنیم و معمولاً در فلسفه های امروز کمتر به آن توجه می شود در قدیم بسیار مورد توجه بوده و بر این مبنا بوده که علم و حکمت را تعریف کرده و آن این است که اصلاً وجود با علم با هم یکی است یعنی به طوری با هم آمیخته شده که جدا کردن یکی از دیگر اصلاً امکان ندارد یعنی وجود همان علم است حالا یعنی چه؟ ببیند مقام چیزهایی که محصول کار انسان است مثلاً همین روی میز هر چه گرفته از کتاب تا قندان و لیوان و کاغذ و … در وجودش حاصل یک علم و آگاهی است یعنی یک علمی بوده که این کاغذ را کاغذ کرده نه تنها علم یک کس، علم یک عده کثیری که کار کردند و آن را وجود دارند به این صورت، این در ساختمان های دست بشری کاملاً پبداست که فرض کنید این صندلی و میز و اجزا تا ریزترین چیزی که به اصطلاح توجه کنید وجودش پدید آمده از یک آگاهی و یک علم است پس در حیطه فکر و کار و صناعت انسان می توانیم بگوییم وجود با علم یکی است و این اختصاص به مصنوعات ما ندارد که وجود ما با علم است کار هستی اصلاً همین طور است هستی از علم است و قدما به این مسأله توجه داشتند مثلاً فرض کن اگر شما به نظریه ارسطو توجه کنید که قائل به ماده و صورت است.
صورت علم است و هیچ چیزی در عالم هستی بدون صورت اصلاً امکان وجود ندارد خوب پس همدستی در واقع بین این دو عنصر وجود و علم وحدت وجود دارد و اصلاً نمی توان آن ها را جدا کرد و به همین جهت است که علم، چون هستی برآورده از علم است به انسان این قدرت داده شده که این اشیاء را بشناسد و علم پیدا کند منتهی گفته اند که حکمت را تعریف کرده اند علم به حقایق اشیاست علی ماهی ا لیه به قدر طاقت بشری خوب علی ماهی ا لیه ببیند حیوانات هم علم دارند اما علم حیوان پدیداری است به ظاهر است و آن مقداری است که حواس آن های نشان می دهد یعنی فقط به پدیدار و ظواهر اشیاء به آن حقیقت در آن ظاهر شده برسد، رسوخ کند و این کار عقل و به اصلاح مدارج معرفت انسان است پس این علی ماهی علیه این طور که است نه تنها علم به صورت پدیداری و ظاهری بلکه حقیقت علم به قدر طاقت بشری این قید به طاقت بشری به این معنی است که انسان خدا نیست خداوند آفریننده هر چه علم است ولی علم نامتناهی است به همه چیز علم دارد اما علم آن نامتناهی است علم انسان هم علم است متناهی بین علم خدا و ما تفاوت در علم بودن نیست یعنی مشترک لفظی نیست اگر مشترک لفظی باشد نباید اصلاً لفظ علم را به کار ببریم علم ما و علم خدا مثل همه صفات ما و صفات او مشترک لفظی نیست من تکرار می کنم اینکه اگر مشترک لفظی بود ما حق نداریم که آن را اطاق می کنیم. باید این اسم های را عوض کنیم و یک چیز دیگر به کار ببریم همین که می گوئیم علم ما علم الهی یا علم صفات دیگر مثل قدرت و حکمت دلالت دارد که این ها مشترک لفظی نیستند این ها مشترک معنوی اند اما به هر جهت در عین حال که مشترک نیستند، اشتراک معنوی دارند، با این وجود علم خدا، علم نا متناهی است و علم ما متناهی است و این قید، به طاقت بشری یعنی به قدر وسع علم انسانی، بدون اینکه آن را از علم بودن خارج کنیم این تعریف حکمت است، دیگر گفته اند در تعریف حکمت عبارت است از تشبه به خداوند یعنی انسان تا آن جایی که ممکن است صفات الهی پیدا کند واین از مزایای وجود انسانی است که این قدرت را دارد که بتواند این صفات الهی را به آن متخلق بشود حکمت هم البته نظری است و عملی، عملی آن چیزی است که مربوط به عمل انسان و نظری آن چیزی است که دو حیطه نظر است این دو تعریف که قدمای ما از حکمت کرده اند
برای آگاهی بیشتر ر.ک :
– سوره بقره , آیه 269 تفسیر ابن کثیر, ج 1, ص 480
– تفسیر کبیر, ج 7, ص 72
– تفسیر پرتوی , ج 2, ص 241
– مجمع البیان , ج 2, ص 659
– التبیان , ج 2, ص 348
– المنیر, ج 3, ص 62
– آیه 125 سوره نحل , تفسیر التحریر, ج 14, ص 327
– آیه 31 سور بقره , تفسیر کبیر, ج 2, ص 178
برای توضیح بیشتر ر.ک: محمد حقیقی، کریم، آداب و مراحل سلوک الهی، انتشارات فلاح.
براى آشنایى با کلام و حکمت و فلسفه اسلامى مى توانید از کتب ذیل استفاده نمایید.
1- بدایة الحکمه، علامه محمد حسین طباطبایى
2- آموزش فلسفه، محمد تقى مصباح یزدى
3- آموزش کلام اسلامى، ج 1 و 2، محمد سعیدى مهر
4- آموزش عقاید، محمد تقى مصباح یزدى
واژه حکمت، چنان که در فرهنگ نامه ها از جمله «مفردات راغب آمده، به معناى رسیدن به حقیقت به وسیله علم و عقل است. علامه طباطبایى درباره معناى واژه حکمت مى گوید: حکمت [به اصطلاح نحوى] بناء نوع است یعنى نوعى از محکم کارى یا کار محکمى که سستى و رخنه اى در آن راه ندارد و غالبا در معلومات عقلى واقعى که ابدا قابل بطلان و کذب نیست استعمال مى شود، (علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 3، ص 395). علامه طبرسى نیز مى گوید: حکمت آن است که تو را بر امر حق که باطلى در آن نیست واقف کند، (طبرسى، مجمع البیان، ج 2، ص 155، نشر بیروت، مؤسسه اعلمى) بنابراین مى توان گفت مفهوم حکمت یعنى یافتن حقیقت و آنچه که مطابق با واقع است. 2- به گفته محققین، واژه حکمت در قرآن بیست بار به کار رفته و در بیشتر موارد با کتاب توأم است. در بعضى آیات به تکالیف نیز حکمت گفته شده است مانند آیه 39 اسراء و آیه 34 احزاب و آیه 63 زخرف و هم چنین در آیه 12 سوره لقمان به شکر الهى نمودن نیز حکمت اطلاق شده است. شاید علت اطلاق حکمت بر تکالیف بدان جهت باشد که رعایت آنها سبب حکمت اند و سبب اطلاق آن بر شکر، به این لحاظ باشد که شکر نتیجه حکمت مى باشد، (قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 160،نشر دارالکتب الاسلامیه). 3- منظور از حکمتى که در قرآن به کار رفته، مجموعه علوم و معارفى است که انسان را به حقیقت رهنمون مى شود به طورى که هیچ شک و ابهامى در آن نماند. زیرا مجموعه عقاید و آموزه هایى که قرآن بیانگر آنها است، همه با مقتضاى فطرت بشر همسو است و مقتضاىفطرت، آن بخش از علم و عمل را شامل مى شود که کمال واقعى و سعادت حقیقى او را تأمین بکند. ازاین رو، مى شود گفت دین با واقعیت و حقیقت مطابقت دارد، اصول و قواعدى که با دین آمده، در واقع حکمت اند پیامبر مأمور است این حکمت را، به مردم بیاموزد،(ترجمه المیزان، ج 12، ص 571). 4- برخى نیز مى گویند: با مراجعه به اصل معناى حکمت مى توان به دست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن مى تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد، بنابراین حکمت نوعى حالت نفسانى و صفت روحى است نه شى ء خارجى، بلکه شى ء محکم خارجى از نتایج حکمت است، (قاموس قرآن، ج 2، ص 163).
خلاصه، چنان که بیان شد، حکمت در زبان قرآن عبارت است از علم و معرفت داشتن به مجموعه اصولى که موافق با فطرت انسانى و مطابق با واقع هستند. اما حکمتى که در علوم بشرى از آن یاد مى شود در مقابل علوم تجربى به کار رفته و بیشتر مباحث نظرى و عقلى صرف را شامل مى شود. ازاین رو به نظر مى رسد شباهت این دو فقط در عقلى و نظرى بودن باشد و لکن در دو جهت تفاوت دارند یکى این که تمامى حکمت قرآن موافق با مقتضاى فطرت است و دیگر این که با واقع مطابقت دارد، (ترجمه المیزان، ج 19، ص543).
در کافی از حضرت صادق (ع ) روایتی در ذیل آیه 269, بقره «یؤتی الحکمه من یشاء و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا” کثیرا» نقل شده که حضرت فرمود: مراد از حکمت در این آیه اطاعت خداوند و معرفت و شناختن امام است و این روایت را عیاشی در تفسیر خود و برقی در محاسن ذکر نموده اند و نیز به نقل دیگری از امام صادق (ع ) آمده است که حضرت فرمود: حکمت روشنی و چراغ معرفت است و سبب پرهیزکاری است و نتیجه درستی است و اگر بگوییم خداوند نعمتی بزرگ تر و بهتر و بالاتر از نعمت حکمت به بندگانش عطا نفرموده همانا راست گفتیم .
البته علم و حکمت صفت و کمالی است که خدای تعالی به هر یک از بندگانش که بخواهد عطا می نماید (یؤتی الحکمه من یشاء ) ولی تلاش بنده در زمینه دستیابی به آن زمینه ساز عطای الهی است و باید برای دستیابی به صفت حکمت علاوه بر آشنایی با مبانی حکمت نظری، منازل سیر و سلوک را باید طی کرد که مقامات آن از یقظه و توبه شروع می شود تا به مرتبه فنا فی الله می رسد.
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه 269, بقره علامه طباطبایی (ره) در تعریف حکمت میفرماید: «حکمت قضایای مطابق با واقع است. قضایایی که به گونه ای سعادت انسانی را در بر می گیرد؛ مثل معارف الهی مربوط به مبداء و معاد. » مثلا” معارف حقه الهیه درباره مبدأ و معاد باشد و یا اگر مشتمل بر معارفی از حقایق عالم طبیعی است معارفی باشد که باز با سعادت انسان سر و کار داشته باشد. مانند حقایق فطری که اساس تشریعات دینی را تشکیل می دهد.
در تفسیر نمونه : برای حکمت معانی زیادی از قبیل معرفت و شناخت اسرار جهان هستی و آگاهی از حقایق قرآن و رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل و بالاخره معرفت و شناسایی خدا ذکر شده است که همه آنها در یک معنی وسیع جمع است .
حکمت از جمله بخششهای خداوند در دنیا به صالحان است. خداوند به برخی از بندگان که تشنه معرفت و جویای حقیقتاند، به پاس عبودیتشان، حکمت میبخشد و آنان را سیراب میکند. هیچ سرمایهای به ارزش و بزرگی حکمت نیست.
خداوند متعال دنیا را «متاع قلیل» (کالایی کمارزش) میداند در حالی که حکمت را «خیر کثیر» میداند. در آیه 269 سوره بقره چنین آمده است:« من یوت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً » ( هر کس از حکمت برخوردار شود، از خیر کثیر برخوردار گشته است.)
لقمان حکیم از آن جهت حکیم بود و به آن حکیم گفته می شد که حقایق ناب مطابق با واقع در ابعاد مختلف اعتقادی، اخلاقی، عملی، با جان او عجین و در عملش متبلور بود. تفسیر المیزان ج2، آیه 269 بقره
تعریف حکما از حکمت:
تعریفی که معمولاً حکمای ما از حکمت کرده اند در واقع گفتند که حکمت علم به حقایق اشیاء به قدر طاقت بشر است بنابراین علم به حقیقت اشیاست آنطور که هست به قدر طاقت بشری را آورده اند حالا من در این باره یک توضیح بدهم سؤال این است که آیا علم به حقایق اشیا ممکن است و چگونگی ممکن است یک نکته ای باید به آن توجه داشت و غالباً کمتر به آن توجه شده در بدبین این مسأله و آن این است که باید خیلی دقت کنیم و معمولاً در فلسفه های امروز کمتر به آن توجه می شود در قدیم بسیار مورد توجه بوده و بر این مبنا بوده که علم و حکمت را تعریف کرده و آن این است که اصلاً وجود با علم با هم یکی است یعنی به طوری با هم آمیخته شده که جدا کردن یکی از دیگر اصلاً امکان ندارد یعنی وجود همان علم است حالا یعنی چه؟ ببیند مقام چیزهایی که محصول کار انسان است مثلاً همین روی میز هر چه گرفته از کتاب تا قندان و لیوان و کاغذ و … در وجودش حاصل یک علم و آگاهی است یعنی یک علمی بوده که این کاغذ را کاغذ کرده نه تنها علم یک کس، علم یک عده کثیری که کار کردند و آن را وجود دارند به این صورت، این در ساختمان های دست بشری کاملاً پبداست که فرض کنید این صندلی و میز و اجزا تا ریزترین چیزی که به اصطلاح توجه کنید وجودش پدید آمده از یک آگاهی و یک علم است پس در حیطه فکر و کار و صناعت انسان می توانیم بگوییم وجود با علم یکی است و این اختصاص به مصنوعات ما ندارد که وجود ما با علم است کار هستی اصلاً همین طور است هستی از علم است و قدما به این مسأله توجه داشتند مثلاً فرض کن اگر شما به نظریه ارسطو توجه کنید که قائل به ماده و صورت است.
صورت علم است و هیچ چیزی در عالم هستی بدون صورت اصلاً امکان وجود ندارد خوب پس همدستی در واقع بین این دو عنصر وجود و علم وحدت وجود دارد و اصلاً نمی توان آن ها را جدا کرد و به همین جهت است که علم، چون هستی برآورده از علم است به انسان این قدرت داده شده که این اشیاء را بشناسد و علم پیدا کند منتهی گفته اند که حکمت را تعریف کرده اند علم به حقایق اشیاست علی ماهی ا لیه به قدر طاقت بشری خوب علی ماهی ا لیه ببیند حیوانات هم علم دارند اما علم حیوان پدیداری است به ظاهر است و آن مقداری است که حواس آن های نشان می دهد یعنی فقط به پدیدار و ظواهر اشیاء به آن حقیقت در آن ظاهر شده برسد، رسوخ کند و این کار عقل و به اصلاح مدارج معرفت انسان است پس این علی ماهی علیه این طور که است نه تنها علم به صورت پدیداری و ظاهری بلکه حقیقت علم به قدر طاقت بشری این قید به طاقت بشری به این معنی است که انسان خدا نیست خداوند آفریننده هر چه علم است ولی علم نامتناهی است به همه چیز علم دارد اما علم آن نامتناهی است علم انسان هم علم است متناهی بین علم خدا و ما تفاوت در علم بودن نیست یعنی مشترک لفظی نیست اگر مشترک لفظی باشد نباید اصلاً لفظ علم را به کار ببریم علم ما و علم خدا مثل همه صفات ما و صفات او مشترک لفظی نیست من تکرار می کنم اینکه اگر مشترک لفظی بود ما حق نداریم که آن را اطاق می کنیم. باید این اسم های را عوض کنیم و یک چیز دیگر به کار ببریم همین که می گوئیم علم ما علم الهی یا علم صفات دیگر مثل قدرت و حکمت دلالت دارد که این ها مشترک لفظی نیستند این ها مشترک معنوی اند اما به هر جهت در عین حال که مشترک نیستند، اشتراک معنوی دارند، با این وجود علم خدا، علم نا متناهی است و علم ما متناهی است و این قید، به طاقت بشری یعنی به قدر وسع علم انسانی، بدون اینکه آن را از علم بودن خارج کنیم این تعریف حکمت است، دیگر گفته اند در تعریف حکمت عبارت است از تشبه به خداوند یعنی انسان تا آن جایی که ممکن است صفات الهی پیدا کند واین از مزایای وجود انسانی است که این قدرت را دارد که بتواند این صفات الهی را به آن متخلق بشود حکمت هم البته نظری است و عملی، عملی آن چیزی است که مربوط به عمل انسان و نظری آن چیزی است که دو حیطه نظر است این دو تعریف که قدمای ما از حکمت کرده اند
برای آگاهی بیشتر ر.ک :
– سوره بقره , آیه 269 تفسیر ابن کثیر, ج 1, ص 480
– تفسیر کبیر, ج 7, ص 72
– تفسیر پرتوی , ج 2, ص 241
– مجمع البیان , ج 2, ص 659
– التبیان , ج 2, ص 348
– المنیر, ج 3, ص 62
– آیه 125 سوره نحل , تفسیر التحریر, ج 14, ص 327
– آیه 31 سور بقره , تفسیر کبیر, ج 2, ص 178
برای توضیح بیشتر ر.ک: محمد حقیقی، کریم، آداب و مراحل سلوک الهی، انتشارات فلاح.
براى آشنایى با کلام و حکمت و فلسفه اسلامى مى توانید از کتب ذیل استفاده نمایید.
1- بدایة الحکمه، علامه محمد حسین طباطبایى
2- آموزش فلسفه، محمد تقى مصباح یزدى
3- آموزش کلام اسلامى، ج 1 و 2، محمد سعیدى مهر
4- آموزش عقاید، محمد تقى مصباح یزدى