طلسمات

خانه » همه » مذهبی » هدف خلقت انسان

هدف خلقت انسان


هدف خلقت انسان

۱۳۹۳/۰۶/۳۰


۶۳۲ بازدید

خلقت انسان جبراست نه اختیار یعنی محکومیت مطلق ، اگرهدف از خلقت تکامل باشد جرا کامل خلق نکرده؟

اوّلاً، قبل از خلقت، کسی نیست تا به او اختیار داده شود که خلق شود یا نشود یا چگونه خلق شود. اختیار دادن در خلق شدن، مشروط به این است که کسی باشد تا از او سؤال شود: دوست داری خلق شوی یا نه!اگر آفریده شده باشد، دیگر سؤال از خلقت اختیاری، بی فایده است؛ چون تحقق یافته است. اگر آفریده نشده، سؤال از او بی معنا است؛ چون وجود ندارد تا سؤال شود. پس این نوع انتخاب و اختیار حیات، عقلاً ممکن نبود؛ نه آن که ممکن بود و خدا آن را از ما دریغ کرد.اینکه میفرمایید :«اختیاروچیزی که اختیار وآگاهی ورضایت درآن نباشید ظلم است » دقیقا ظلم به چه کسی؟ کسی هنوز خلق نشده و نیست؟ تا ظلم محقق شود.
ثانیا، طبق قانون علیّت هرگاه علت تامه برای وجود معلول مهیّا شود، معلول حتماً موجود خواهد شد. معلول در اصل وجود خویش هیچ گونه نقشی ندارد. این قاعده در اصطلاح فلسفه، جبر عِلّی و معلولی نامیده می شود؛ یعنی آفرینش انسان مانند همه حوادث و پدیده ها بر اساس قانون علیّت است و معلول و پدیده در به وجود آمدن خود، هیچ نقشی ندارد.
باید پذیرفت در عالم، جبرهای بسیاری وجود دارد که همه آن ها ناپسند نیستند، مانند جبر تحقق معلول پس از تحقق علت. بنابراین، اراده و اختیار داشتن انسان در اصل خلقت غیر منطقی و غیر عقلانی است.
ثالثا : وجود خیر است و عدم شر و این با برهاین متعدد عقلی و فلسفی اثبات شده و میشود و درحد بدیهی بودن است .
امّا مطلب دیگر اینکه هیچ موجودی حقیقتاً طالب عدم نیست ، بلکه همگان از عدم می گریزند و ناله ها تماماً از عدم است. فقر ، جهل ، نقص عضو ، غم و غصّه ، کینه ، حسد ، درد و رنج و … ، همگی یا امر عدمی هستند یا از امری عدمی حکایت می کنند. البته مراد از عدم ، در اینجا عدم نسبی است و به تعبیر دیگر ، مراد ، ضعف وجودی است. پس اگر ما انسانها از این امور گرایزانیم ، در حقیقت از عدم می گریزیم و اگر طالب علم و دارایی و سلامتی و شادی و نشاط و راحتی و امثال این اموریم ، در حقیقت وجود را طلب می کنیم. حتّی شما بزرگوار هم که این سوال را برای ما فرستاده اید طالب وجود بوده اید که چنین کاری انجام داده اید. چون سوال نمودن یعنی فرار از ندانستن و طلب دانستن. البته ممکن است برخی افراد ، عدمی بودن برخی از این امور را نپذیرفته مدّعی وجودی بودن آنها شوند. به این گونه افراد باید گفت: چشمها را باید شست جور دیگر باید دید. بشر خیلی چیزها را وجود می پندارد ، در حالی که عدم هستند. برای مثال ما خیال می کنیم سایه ی ما یک امر حقیقی است لذا از درازی و کوتاهی آن سخن می گوییم و بحث می کنیم که آیا علّت سایه ی من ، خود من هستم یا آفتاب است؟ در حالی که سایه همان عدم نور است ، و عدم ، کوتاه و بلند ندارد و علّت نمی خواهد. همچنین ما خیال می کنیم چیزی به نام چاه وجود دارد ؛ در حالی که چاه همان عدم خاک است. لذا اگر خاک اطراف چاه برداشته شود ، چیزی به نام چاه وجود نخواهد داشت. امّا با تمام این احوال ، ما انسانها چاه را امری وجودی پنداشته از طول و عرض آن سخن می گوییم و برای آن سند مالکیّت می نویسیم و … . پس خیلی از عدمها هستند که ما در این دنیا آنها را وجود اعتبار می کنیم و احکام وجودی را بر آنها بار می کنیم ؛ و آنگاه خیال می کنیم که تمام درد سرها از صدقه سر وجود است ؛ در حالی که وجود عین خیریّت است و محال است وجودی از آن حیث که وجود است مزاحمتی برای وجود دیگر فراهم نماید ؛ بلکه طبق براهین قاطع عقلی ، همه ی وجودها مراتب یک وجودند. پس تمام شرّها که نتیجه ی تزاحمها هستند زیر سر نقص و عدم است. حقیقت گناه ، امر عدمی است و حتّی جهنّم بودن جهنّم نیز ناشی از ضعف وجودی و جنبه ی عدمی آن است کما اینکه شیطنت شیطان نیز از جنبه ی عدمی او ناشی می شود نه از حیثیّت وجودی او. جهّنم و شیطان و گناه از آن جهت که نصیبی از وجود دارند خیر بوده مخلوق خدا و آیه ی او هستند ولی از جنبه ی عدمیشان شرّ بوده ، فاقد علّت می باشند.

امّا اینکه گفته شده دنیا محلّ مسابقه است ، منظور این است که همگان ، خواسته یا ناخواسته برای رسیدن به کمالات وجودی بالاتر می دوند ، لکن برخی افراد ، از روی ناآگاهی مسیر را در جهت عکس می دوند. البته اینها هم چه بخواهند و چه نخواهند به مقصد خواهند رسید ؛ چون خداوند متعال اراده نموده که همگان به خطّ پایان برسند «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ــــ برای اوست مالکیّت آسمانها و زمین ؛ و همه ی امور به سوى او باز گردانده می شوند.» (الحدید:5) ؛ امّا متأسفانه آنانکه پشت به حضرت وجود نموده ، عدمها را وجود پنداشته و دنبال سراب می دوند ، موقعی که به محضر وجود محض می رسند پشت به وجودند ، چون تمام راه را عقب عقب طی نموده اند ؛ « إِنَّ الَّذینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ ــــــ کسانى که بعد از روشن شدن هدایت براى آنها، به پشت خود برگشتند ، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است. »(محمد:25) ؛ یعنی آنان که پشت به وجود می کنند ، با شیطان روبرو می شوند که به قول عرفا ، در پایین ترین حدّ وجود و در مرز عدم ایستاده است. آنگاه شیطان امور عدمی و سرابها را برای او وجود جلوه می دهد و او به خیال وجود ، خواستار عدم می گردد. لذا وقتی طبق سنّت قطعی خدا به محضر وجود محض رسید از نور وجود محض بی بهره می ماند « یوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوه ــــ روزی که چهره هایی سفید می شوند و چهره هایی سیاه. » (آل عمران:106) حتّی طبق روایات ، آتش جهنّم هم سیاه است ؛ چرا که از حضرت وجود که نور است به دور افتاده است ؛ « اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض » و « وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها ــــ و زمین به نور پروردگارش روشن مى شود ».

پس آنکه پشت به وجود کرده ، پشت به وجود و رو به شیطان و جهنّم به سوی خدا برده می شود و کارنامه ی خویش را از پشت دریافت می کند ؛ چون پشت به حقیقت وجود ایستاده است. « وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ ـــــ و امّا کسى که نامه اعمالش از پشتش داده شود »(الانشقاق:10) ؛ و چون درکش وارونه بوده و عدم را به جای وجود انگاشته است وجودش وارونه و واژگونه است. « وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُون ــــــ و اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیرند ، و مى گویند: پروردگارا! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم؛ ما را بازگردان تا کار شایسته اى انجام دهیم ؛ ما یقین کنندگان هستیم» (السجدة:12) و « ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُون ــــــ سپس بر سرهایشان واژگونه شدند ؛ و تو دانستی که اینها سخن نمى گویند. » (الأنبیاء:65) و « أَ فَمَنْ یَمْشی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ یَمْشی سَوِیًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقیم ـــــ آیا کسى که به رو افتاده حرکت مى کند به هدایت نزدیکتر است یا کسى که راست قامت در صراط مستقیم گام برمى دارد؟! » (الملک:22)

نتیجه
اگر انسان به حقیقت، مقام و منزلت خود واقف شود، شکایت و احساس عدم رضایت نمى کند. در این باره توجه به چند نکته بایسته است:
یکم. انسان گل سرسبد هستى، تاج و جوهره اصلى آن و اشرف تمامى مخلوقات است و در واقع همه جهان براى او آفریده شده است (اسراء (17)، آیه 70؛ میزان الحکمة، ج 1، ص 360 و 361.)
تاج «کرّمنا»ست بر فرق سرت طوق «اعطیناک» آویز برت

جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و پایه اند و او غرض

اى غلامت عقل و تدبیر است و هوش! چون چنینى خویش ارزان مفروش

مثنوى معنوى، دفتر 5، ابیات 3576 – 3574.
دوم. از این حقیقت نباید غفلت کرد که خاصیت نور باطنى، از فطرت انسان پرتو افشان مى شود و اگر این منبع الهى (فطرت)، زنده به گور نشود و غبار آلودگى ها و هواهاى نفسانى آن را نپوشاند، همواره پر فروغ خواهد بود. امّا اگر در پشت ظلمت «گناه» پنهان گردد، انسان گنه کار حقیقت خود را نمى بیند و از آنجا که نورى ندارد، خود را گم نموده، پس از مدتى خویشتن را به کلى فراموش خواهد کرد. تنها با علم و محبّت است که فطرت انسان، پر فروغ خواهد ماند؛ زیرا علم، مبدأ فاعل آدمى (خدا) را به انسان مى نمایاند و دوّمى انسان را به مبدأ اصلى خویش؛ (خداوند متعال) مى رساند: «العلم یدل علیه و الوجد یدّل له»؛ شرح کلمات باباطاهر به نقل از: آیةاللَّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، ص 134، قم: اسراء، چاپ اول، 1379..
انسان ها باید در شناخت خویش بکوشند تا خویش را ارزان نفروشند و از وجود خود در این جهان احساس نارضایتى نکنند؛ بلکه با حضور خود در این جهان از بیشترین لذت هاى مادى و معنوى بهره مند گردند و سعادت و آسایش جاودانه در سراى آخرت را براى خود به ارمغان آورند.
خویشتن نشناخت مسکین آدمى از فزونى آمد و شد در کمى

خویشتن را آدمى ارزان فروخت بود اطلس خویش بر دلفى بدوخت

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد