فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی، ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف، چون کمندشای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
شرح لغت: خونریز: قاتل /بدایت: به کسر اول آغاز /حبیب: به فتح اول محبوب.
تفسیر عرفانی:
همراه با سپاس از یار، شکایتی از او دارم. تو اگر نکته دان عشقی، این حکایت را بشنو. آنان که در وادی طلب گرفتارند، به واسطهی هجران از یار، راه وصال را گم کرده اند. اما به خاطر سوزش عشق در وجودشان، در وادی حقیقی قرار میگیرد و با آنکه در این راه جور فراوانی از سوی دوست به آنها میرسد، اما دست از وصال او بر نمیدارند.
تعبیر غزل:
راز دل خود را به کسی مگو! سعی کن در زندگی انسان راستگویی باشی. حوادثی برایت پیش آمده که تو را آزرده ساخته، اما امید در تو همواره زنده است و دنیا به کام تو خواهد شد. انشاءالله.