۱۳۹۳/۰۶/۱۱
–
۲۳۷۰۱ بازدید
چطور عاشق خدا شویم؟
واژة عشق در معارف اسلامی با همین لفظ و حروف (ع. ش. ق) کاربرد زیادی ندارد و ما به بیش از سه مورد دست نیافتیم.یک مورد برای عبادت به کار رفته است. مرحوم کلینی (ره) در اصول کافی از امام صادق (ع) نقل میکند: «أفضل الناس من عشق العبادة و عانقها؛ برترین مردم کسی است که به عبادت عشق بورزد و ملازم آن باشد».
مورد دیگر برای جناب سلمان فارسی (ره) مشاهده میشودکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «بهشت بیشتر به سلمان عشق میورزد تا سلمان به بهشت».
مورد سوم حدیثی است از امیرالمؤمنین (ع) به نقل از امام باقر(ع) در مورد اباعبدالله الحسین (ع) و شهدای کربلا. روایت چنین است: «علی(ع) بامردم کوفه عازم صفین بودند، نزدیک کربلا که رسیدند، حضرت از یاران خودش جلو افتاد. وقتی به مکانی به نام «مقدخان» رسیدند، چند بار آن جا را دور زد و طواف کرد و فرمود: این جا مکانی است که دویست پیامبر خدا(ص) و دویست نفر از اولاد پیامبران را به ناحق کشتهاند که همة آنان جزو شهدا هستند، سپس به واقعة عاشورا اشاره کرد و فرمود: اینجا، استراحتگاه اسبها و مرکبهای شهیدان عاشقی است که به خاک و خون کشیده میشوند [و عشق آنان به عالیترین درجة ممکن رسیده است، به گونهای که] نه احدی از پیشینیان بر آنان سبقیت جسته، و نه کسی از آیندگان به گرد آنان میرسد».
در منابع شیعی شاید نتوان مورد دیگری پیدا کرد که این واژه به کار رفته باشد.
اما بحث بر سر لفظ عشق نیست، بلکه مفهوم و معنای حقیقی عشق مورد نظر است که این مفهوم با عبارات مختلف و الفاظی مانند حبّ و محبّت بیان شده است، مثلاً جملهای که حضرت سیدالشهدا و سالار عشاق در دعای عرفه بیان میدارد و به معشوق خویش چنین میگوید: «خدایا! همین افتخار مرا بس است که بندة کوی تو باشم».
مفهوم عشق و عاشقی
عشق جذبهای است از نوع محبّت و مافوق محبّت. مجمع البحرین مینویسد: «عشق محبتی است که از حد تجاوز کند و انسان را از حال عادی خارج نماید. پس هر محبتی ملازم عشق نیست اما هر عشقی با محبت همراه است. انواع محبتها در انسان وجود دارد، امّا همة آنها در مرتبة عشق نیستند. دو دوست نسبت به یکدیگر محبت دارند. مرید نسبت به مراد و مرشد خویش محبت دارد اما عشق محبتی دیگر است.
عشق که فعل ماضی آن «عشق» است، در اصل از «عَشَقه » که نام گیاهی است که در فارسی به آن پیچک میگویند، گرفته شده است. این گیاه به هر چیزی برسد، دور آن میپیچد و به تدریج آن را در احاطة خود میگیرد. وقتی حبّ اشتداد پیدا کند و همانند پیچک جان و روح انسان را به تسخیر خویش در آورد، آن را «عشق» مینامند.
جالینوس حکیم میگوید. «در مغز انسان سه جایگاه ویژه قرار دارد: یکی مخزن تخیل است. دومی جایگاه فکر و سومی ظرف ذکر و یادآوری است».
عاشق به کسی گویند که لحظهای خیال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چیزی جز معشوق نمیاندیشد و کسی جز او را نمیبینند. هر کس چنین نیست، عاشق نیست.
عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
بنابراین تا انسان از خودپرستی، نفسپرستی و بتپرستی کهن و مدرن رها نشود و در منزل «عبودیت و بندگی» سکنی نگزیند، عشق را نمیفهمد و عاشق نگشته است.
چگونه میتوان عاشق خدا شد؟
1- بندگی:
امام سجاد (ع) میفرماید: «العبودیة جوهرة کنهها ربوبیة؛بندگی گوهری است که باطنش خدایی و خداوندگاری است».
چرا در تشهد نماز ابتدا شهادت به عبودیت خاتم الانبیا میدهیم، سپس رسالت او را گواهی میکنیم؟ چون شرف آن نبی مکرّم، در بندگی او بود نه در رسالت او.
آیا نخواندهای آیه قرآن را که شیطان در مقابل بندة خدا اظهار عجز و ناتوانی میکند؟
دشمن قسم خوردة انسان گفت: «به عزّتت سوگند! که تمام انسانها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلصت»؛ آنانی که دل از غیر بریدند و برای تو خالص شدند. مخلص آن بندة عاشقی است که هر دو عالم را یک باره از دل برون کرده تا غیر او را نبیند و محبت هیچ چیزی حتی بهشت در دل او نباشد.
کسی که عبد خدا گشت و مشمول خطاب یا عبادی قرار گرفت، بندة شیطان و انسان یا هوای نفس نمیشود. پس جادة عشاقی، جادة عبودیت و بندگی است. راه و رسم بندگی آموز تا عاشق شوی. سیر و حرکت زمانی میسّر است که در اثر معرفت و آگاهی بیداری دل حاصل گردد و چراغ ایمان در دل روشن شود. روغن چراغ ایمان، عمل صالح و ترک گناه است.
2- پیروی از پیامبر:
ایمان به خدا، و تنفر و بیزاری از فسق و کفر و گناه در نهاد هر انسانی بالفطره وجود دارد. وقتی از درون سر برآورد و در عرصة عمل صالح تجلّی پیدا کرد، گل عشق که علامت کمال و رشد یافتگی است، شکوفه میزند.عاشق مهجور، چشم به راه پیام معشوق است و به هر چیزی که به معشوق تعلق دارد یا نماینده و پیام رسان او است، عشق میورزد. قرآن کریم میفرماید:
«ای پیامبر! به مردم بگو: اگر خدا را دوست میدارید(و به او عشق میورزید)، از من پیروی کنید، تا خدا هم شما را دوست داشته باشد و لغزشهای گذشتة شما را ببخشد که خداوند آمرزنده و مهربان است».
آری عشاق خدا، مطیع رهبران الهی هستند. عاشق خدا نباید انتظار داشته باشد که رهبر الهی از آنان اطاعت کند و دستور بگیرد و یا با تحمیل افکار خود برای رسیدن به مقاصد و اهداف مادی به او فشار بیاورد که این کار به زیان مردم است، چنان که میفرماید: «بدانید رسول خدا میان شما است. هر گاه در بسیاری از امور از شما پیروی کند، به مشقت خواهید افتاد، ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده و کفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است. رشد یافته و هدایت شده کسانی هستند که واجد این صفات باشند».
انسان هنگامی میتواند به اوج ایمان برسد که نیرومندترین علاقة او یعنی عشق به خویشتن را تحت الشعاع عشق به ذات خدا و نمایندگان او قرار دهد. پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «سوگند به کسی که جانم در دست او است! هیچ یک از شما به حقیقت ایمان نمیرسد مگر زمانی که من نزد او محبوبتر از خودش و مالش و فرزندش و تمام مردم باشم».
نکتة ظریفی در آیة مذکور که شایسته است در آن دقت شود، این است که همة جملههای قبل به صورت خطاب است اما جملة پایانی آیه (اولئک هم الراشدون) به صورت غایب است. تفاوت تعبیر ظاهراً برای این است که نشان دهد: حکم «عاشق خدا، مطیع رهبر است» اختصاص به یاران پیامبر(ص) ندارد، بلکه یک قانون عمومی است.
یکی ازعلایم رشد یافتگی در هر زمانی این است که صفاتی فطرت خویش را با عشق به ایمان، تنفر از کفر و فسق و عصیان و اطاعت و پیروی کامل از رهبری حفظ کند.
3- تهجد:
عشق وصال بی سحرخیزی نمیشود.
عشق وصالداری و شب تا صبح سر بر بستر ناز خوابت آید؟ زهی خیال باطل! نشنیدهای که با کلیمش موسی (ع) فرمود: «دروغ میگوید کسی که گمان برد خدا را دوست دارد، ولی چون تاریکی شب در آید، خواب را بر حضورم ترجیح دهد».
4-خود شناسی:
عشق یک میل درونی است که برای ظهور و فعلیت یافتن، مانند همة امیال درونی نیازمند فضایی مناسب است تا پرورش یابد و شکوفه و گل دهد.
اگر چه عشق ریشه در آفرینش انسان دارد لیکن تجلی و ظهور آن وابسته به میزان شناختی است که عاشق از کمال معشوق دارد. پس شدت عشق و زیاد و کم شدن شعلة آتش درون سوز عشاق به دو عامل بستگی دارد:
1- میزان کمال که در معشوق نهفته است و جلوههایی که از آن بروز میکند.
2- ظرفیت فکری عاشق و میزان شناختی که از معشوق و تجلیات او دارد.
بنابراین نخستین گام در شعلهور شدن، آتش عشق، داشتن شناخت درست از کمال و جلوههای معشوق است. تحصیل شناخت خدا، برای اکثر افراد بدون خودشناسی و شناخت تجلیات خدا میسر نیست.
از این رو خودآگاهی و خودشناسی برترین شناختها دانسته شده است.
علی(ع) میفرماید: «افضل المعرفة، معرفة الانسان نفسه؛ برترین آگاهی ومعرفت آن است که انسان نفس خود را بشناسد». علامت این که انسان خودآگاه گشته و خود را شناخته است، خداشناسی او است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اعرفکم بنفسه، اعرفکم بربّه؛ داناترین شما در خودشناسی، خداشناسترین شما است».
تو که از نفس خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی؟!
ای شده در نهاد خود عاجز کی شناسی خدای را؟ هرگز!
5- ترک گناه:
انسانی که می خواهد عاشق خدا شود، باید برای خود بنایی محکم بسازد و این بنا از اجزایی تشکیل می شود که عبارت است از: خودشناسی، تحکیم مبانی اعتقادی، مطالعه در مبدأ و معاد، پرهیز کامل از گناهان، توبه بعد از هر گناه، اطاعت از باری تعالی، انجام واجب و ترک محرم مانند:غیبت، دروغ، تهمت، بدزبانی، کینه و دیگر گناهان کبیره. اینها مصالحی هستند که اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، به دژ محکمی تبدیل می شوند که جز عشق نامی ندارد و صاحبش میزبان معشوقی به نام خدا که خالق هستی است، خواهد شد. امام صادق (ع) فرمود: «قلب حرم خدا است. در حرم خدا غیر خدا را ساکن نکنید».
پس قلب مأمن و مأوای عشق است که نباید در آن حرامی وارد شود. حرامی در این تفسیر گناه است، آن هم نه گناه عبوری که انسان به دلیل نسیان وجایز الخطا بودن، آن را انجام می دهد، بلکه گناهی که برای سکونت آمده است.
پس عشق خیال نیست، آتشی است که در دل شعلهور می گردد، تا چیزی محبوب و معشوق انسان شود. وقتی چیزی محبوب می شود که از تمام حصارهای غیر پرستی (دنیا و متعلقات آن) بیرون آید تا جمال محبوبش مکشوف شود. دل جای دو محبوب نیست، نمی توان هم خدا را دوست داشت و هم خرما را !
انسان وقتی می تواند عاشق خدا شود که از حصار خودپرستی و دنیاپرستی بیرون آید، جاذبه های دنیا آن قدر زیاد است که گاهی از حد شمارش خارج می شود، ولی همة آنها به یک حصار بسته است و آن چیزی جز تعلق نیست و اگر این جذبه فروکش کرد، جذبه اصلی نمایان می شود.
مورد دیگر برای جناب سلمان فارسی (ره) مشاهده میشودکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «بهشت بیشتر به سلمان عشق میورزد تا سلمان به بهشت».
مورد سوم حدیثی است از امیرالمؤمنین (ع) به نقل از امام باقر(ع) در مورد اباعبدالله الحسین (ع) و شهدای کربلا. روایت چنین است: «علی(ع) بامردم کوفه عازم صفین بودند، نزدیک کربلا که رسیدند، حضرت از یاران خودش جلو افتاد. وقتی به مکانی به نام «مقدخان» رسیدند، چند بار آن جا را دور زد و طواف کرد و فرمود: این جا مکانی است که دویست پیامبر خدا(ص) و دویست نفر از اولاد پیامبران را به ناحق کشتهاند که همة آنان جزو شهدا هستند، سپس به واقعة عاشورا اشاره کرد و فرمود: اینجا، استراحتگاه اسبها و مرکبهای شهیدان عاشقی است که به خاک و خون کشیده میشوند [و عشق آنان به عالیترین درجة ممکن رسیده است، به گونهای که] نه احدی از پیشینیان بر آنان سبقیت جسته، و نه کسی از آیندگان به گرد آنان میرسد».
در منابع شیعی شاید نتوان مورد دیگری پیدا کرد که این واژه به کار رفته باشد.
اما بحث بر سر لفظ عشق نیست، بلکه مفهوم و معنای حقیقی عشق مورد نظر است که این مفهوم با عبارات مختلف و الفاظی مانند حبّ و محبّت بیان شده است، مثلاً جملهای که حضرت سیدالشهدا و سالار عشاق در دعای عرفه بیان میدارد و به معشوق خویش چنین میگوید: «خدایا! همین افتخار مرا بس است که بندة کوی تو باشم».
مفهوم عشق و عاشقی
عشق جذبهای است از نوع محبّت و مافوق محبّت. مجمع البحرین مینویسد: «عشق محبتی است که از حد تجاوز کند و انسان را از حال عادی خارج نماید. پس هر محبتی ملازم عشق نیست اما هر عشقی با محبت همراه است. انواع محبتها در انسان وجود دارد، امّا همة آنها در مرتبة عشق نیستند. دو دوست نسبت به یکدیگر محبت دارند. مرید نسبت به مراد و مرشد خویش محبت دارد اما عشق محبتی دیگر است.
عشق که فعل ماضی آن «عشق» است، در اصل از «عَشَقه » که نام گیاهی است که در فارسی به آن پیچک میگویند، گرفته شده است. این گیاه به هر چیزی برسد، دور آن میپیچد و به تدریج آن را در احاطة خود میگیرد. وقتی حبّ اشتداد پیدا کند و همانند پیچک جان و روح انسان را به تسخیر خویش در آورد، آن را «عشق» مینامند.
جالینوس حکیم میگوید. «در مغز انسان سه جایگاه ویژه قرار دارد: یکی مخزن تخیل است. دومی جایگاه فکر و سومی ظرف ذکر و یادآوری است».
عاشق به کسی گویند که لحظهای خیال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چیزی جز معشوق نمیاندیشد و کسی جز او را نمیبینند. هر کس چنین نیست، عاشق نیست.
عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
بنابراین تا انسان از خودپرستی، نفسپرستی و بتپرستی کهن و مدرن رها نشود و در منزل «عبودیت و بندگی» سکنی نگزیند، عشق را نمیفهمد و عاشق نگشته است.
چگونه میتوان عاشق خدا شد؟
1- بندگی:
امام سجاد (ع) میفرماید: «العبودیة جوهرة کنهها ربوبیة؛بندگی گوهری است که باطنش خدایی و خداوندگاری است».
چرا در تشهد نماز ابتدا شهادت به عبودیت خاتم الانبیا میدهیم، سپس رسالت او را گواهی میکنیم؟ چون شرف آن نبی مکرّم، در بندگی او بود نه در رسالت او.
آیا نخواندهای آیه قرآن را که شیطان در مقابل بندة خدا اظهار عجز و ناتوانی میکند؟
دشمن قسم خوردة انسان گفت: «به عزّتت سوگند! که تمام انسانها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلصت»؛ آنانی که دل از غیر بریدند و برای تو خالص شدند. مخلص آن بندة عاشقی است که هر دو عالم را یک باره از دل برون کرده تا غیر او را نبیند و محبت هیچ چیزی حتی بهشت در دل او نباشد.
کسی که عبد خدا گشت و مشمول خطاب یا عبادی قرار گرفت، بندة شیطان و انسان یا هوای نفس نمیشود. پس جادة عشاقی، جادة عبودیت و بندگی است. راه و رسم بندگی آموز تا عاشق شوی. سیر و حرکت زمانی میسّر است که در اثر معرفت و آگاهی بیداری دل حاصل گردد و چراغ ایمان در دل روشن شود. روغن چراغ ایمان، عمل صالح و ترک گناه است.
2- پیروی از پیامبر:
ایمان به خدا، و تنفر و بیزاری از فسق و کفر و گناه در نهاد هر انسانی بالفطره وجود دارد. وقتی از درون سر برآورد و در عرصة عمل صالح تجلّی پیدا کرد، گل عشق که علامت کمال و رشد یافتگی است، شکوفه میزند.عاشق مهجور، چشم به راه پیام معشوق است و به هر چیزی که به معشوق تعلق دارد یا نماینده و پیام رسان او است، عشق میورزد. قرآن کریم میفرماید:
«ای پیامبر! به مردم بگو: اگر خدا را دوست میدارید(و به او عشق میورزید)، از من پیروی کنید، تا خدا هم شما را دوست داشته باشد و لغزشهای گذشتة شما را ببخشد که خداوند آمرزنده و مهربان است».
آری عشاق خدا، مطیع رهبران الهی هستند. عاشق خدا نباید انتظار داشته باشد که رهبر الهی از آنان اطاعت کند و دستور بگیرد و یا با تحمیل افکار خود برای رسیدن به مقاصد و اهداف مادی به او فشار بیاورد که این کار به زیان مردم است، چنان که میفرماید: «بدانید رسول خدا میان شما است. هر گاه در بسیاری از امور از شما پیروی کند، به مشقت خواهید افتاد، ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده و کفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است. رشد یافته و هدایت شده کسانی هستند که واجد این صفات باشند».
انسان هنگامی میتواند به اوج ایمان برسد که نیرومندترین علاقة او یعنی عشق به خویشتن را تحت الشعاع عشق به ذات خدا و نمایندگان او قرار دهد. پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «سوگند به کسی که جانم در دست او است! هیچ یک از شما به حقیقت ایمان نمیرسد مگر زمانی که من نزد او محبوبتر از خودش و مالش و فرزندش و تمام مردم باشم».
نکتة ظریفی در آیة مذکور که شایسته است در آن دقت شود، این است که همة جملههای قبل به صورت خطاب است اما جملة پایانی آیه (اولئک هم الراشدون) به صورت غایب است. تفاوت تعبیر ظاهراً برای این است که نشان دهد: حکم «عاشق خدا، مطیع رهبر است» اختصاص به یاران پیامبر(ص) ندارد، بلکه یک قانون عمومی است.
یکی ازعلایم رشد یافتگی در هر زمانی این است که صفاتی فطرت خویش را با عشق به ایمان، تنفر از کفر و فسق و عصیان و اطاعت و پیروی کامل از رهبری حفظ کند.
3- تهجد:
عشق وصال بی سحرخیزی نمیشود.
عشق وصالداری و شب تا صبح سر بر بستر ناز خوابت آید؟ زهی خیال باطل! نشنیدهای که با کلیمش موسی (ع) فرمود: «دروغ میگوید کسی که گمان برد خدا را دوست دارد، ولی چون تاریکی شب در آید، خواب را بر حضورم ترجیح دهد».
4-خود شناسی:
عشق یک میل درونی است که برای ظهور و فعلیت یافتن، مانند همة امیال درونی نیازمند فضایی مناسب است تا پرورش یابد و شکوفه و گل دهد.
اگر چه عشق ریشه در آفرینش انسان دارد لیکن تجلی و ظهور آن وابسته به میزان شناختی است که عاشق از کمال معشوق دارد. پس شدت عشق و زیاد و کم شدن شعلة آتش درون سوز عشاق به دو عامل بستگی دارد:
1- میزان کمال که در معشوق نهفته است و جلوههایی که از آن بروز میکند.
2- ظرفیت فکری عاشق و میزان شناختی که از معشوق و تجلیات او دارد.
بنابراین نخستین گام در شعلهور شدن، آتش عشق، داشتن شناخت درست از کمال و جلوههای معشوق است. تحصیل شناخت خدا، برای اکثر افراد بدون خودشناسی و شناخت تجلیات خدا میسر نیست.
از این رو خودآگاهی و خودشناسی برترین شناختها دانسته شده است.
علی(ع) میفرماید: «افضل المعرفة، معرفة الانسان نفسه؛ برترین آگاهی ومعرفت آن است که انسان نفس خود را بشناسد». علامت این که انسان خودآگاه گشته و خود را شناخته است، خداشناسی او است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اعرفکم بنفسه، اعرفکم بربّه؛ داناترین شما در خودشناسی، خداشناسترین شما است».
تو که از نفس خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی؟!
ای شده در نهاد خود عاجز کی شناسی خدای را؟ هرگز!
5- ترک گناه:
انسانی که می خواهد عاشق خدا شود، باید برای خود بنایی محکم بسازد و این بنا از اجزایی تشکیل می شود که عبارت است از: خودشناسی، تحکیم مبانی اعتقادی، مطالعه در مبدأ و معاد، پرهیز کامل از گناهان، توبه بعد از هر گناه، اطاعت از باری تعالی، انجام واجب و ترک محرم مانند:غیبت، دروغ، تهمت، بدزبانی، کینه و دیگر گناهان کبیره. اینها مصالحی هستند که اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، به دژ محکمی تبدیل می شوند که جز عشق نامی ندارد و صاحبش میزبان معشوقی به نام خدا که خالق هستی است، خواهد شد. امام صادق (ع) فرمود: «قلب حرم خدا است. در حرم خدا غیر خدا را ساکن نکنید».
پس قلب مأمن و مأوای عشق است که نباید در آن حرامی وارد شود. حرامی در این تفسیر گناه است، آن هم نه گناه عبوری که انسان به دلیل نسیان وجایز الخطا بودن، آن را انجام می دهد، بلکه گناهی که برای سکونت آمده است.
پس عشق خیال نیست، آتشی است که در دل شعلهور می گردد، تا چیزی محبوب و معشوق انسان شود. وقتی چیزی محبوب می شود که از تمام حصارهای غیر پرستی (دنیا و متعلقات آن) بیرون آید تا جمال محبوبش مکشوف شود. دل جای دو محبوب نیست، نمی توان هم خدا را دوست داشت و هم خرما را !
انسان وقتی می تواند عاشق خدا شود که از حصار خودپرستی و دنیاپرستی بیرون آید، جاذبه های دنیا آن قدر زیاد است که گاهی از حد شمارش خارج می شود، ولی همة آنها به یک حصار بسته است و آن چیزی جز تعلق نیست و اگر این جذبه فروکش کرد، جذبه اصلی نمایان می شود.