۱۳۹۳/۰۶/۰۱
–
۴۵۵ بازدید
دانشجوی محترم ضمن تشکر از اینکه این مرکز را به منظور دریافت پاسخ سوالات خویش انتخاب کرده اید در پاسخ به سوال شما لازم است چند نکته را متذکر شویم :
دانشجوی محترم ضمن تشکر از اینکه این مرکز را به منظور دریافت پاسخ سوالات خویش انتخاب کرده اید در پاسخ به سوال شما لازم است چند نکته را متذکر شویم :
1 – واژه «ولایت مطلقه فقیه» واژه ای نیست که در روایات وارد شده باشد و حتی جالب است بدانیم که واژه هایی همچون ولی فقیه و یا ولایت فقیه نیز در روایات وارد نشده اند، با این حال این مطلب بدین معنا نیست که ولایت فقیه جایگاهی در دین ندارد ، در واقع ولایت فقیه ، ولایت مطلقه فقیه و ولی فقیه واقعیت هایی هستند که به این واقعیت ها در خلال آیات و روایات اشاره شده است و ادله عقلی نیز آن را تایید می کنند ، اما در بیان این واقعیات از این واژه ها استفاده می شود ، از این رو این واژه ها اصطلاحاتی هستند که بعدها به منظور اشاره به واقعیاتی که ریشه دینی داشته و در مباحث مربوط به حکومت در دوران غیبت در روایات از آنها بحث شده، استفاده شده اند . به عبارت دیگر آنچه در روایات وجود دارد اصل مساله و واقعیت تحت عنوان لزوم حاکمیت فقیه در عصر غیبت می باشد (همچون مقبوله عمر بن حنظله که در آن امام ع با عبارت فإنی قد جعلته علیکم حاکما، فقیه با مشخصات مذکور در روایت را به عنوان فقیه در شرایطی که دسترسی به امام معصوم وجود ندارد منصوب نموده است) اما امامان معصوم ع برای اشاره به این حقیقت از واژه خاصی استفاده نکرده اند و به همین دلیل فقها برای اشاره، اقدام به جعل اصطلاح و واژه با بهره گیری از واژه های عرفی و دینی نموده اند و چنین واژه سازی هایی در فقه اسلامی همواره امری رایج و معمول بوده است ، چرا که آنچه اهمیت دارد اصل حقیقت می باشد و نه واژه، و واژه ها صرفا وسیله اشاره و درک حقیقت می باشند ، چنانکه در قدیمی ترین کتب فقهی موجود مشاهده می کنیم که برخی فقها به منظور اشاره به امام معصومی که صلاحیت حکومت بر جامعه اسلامی را دارد از الفاظی همچون سلطان عادل استفاده می کردند چنانکه شیخ مفید در کتاب مقنعه در عبارتی چنین می گوید : «إذا عدم السلطان العادل فیما ذکرناه من هذه الأبواب کان لفقهاء أهل الحق العدول من ذوی الرأی و العقلو الفضل أن یتولوا ما تولاه السلطان»( المقنعة (للشیخ المفید)، ص: 675) که با توجه به سایر مبانی فقهی شیعه و نیز خود شیخ مفید که حکومت را اصالتا از آن امام معصوم می داند یقینا منظور از سلطان عادل ، امام معصوم ع می باشد و نه سلطان عرفی و به قول یکی از اساتید این حوزه «سلطان عادل در لسان شیخ مفید ، امام معصوم است ، نه سلطان یا رئیس عرفی زمان ، زیرا به قول او ، ولایت جز به علم و فقاهت جواز نمی گیرد.»(درآمدی بر تحول نظریه دولت در اسلام ، احمد جهان بزرگی ، ص132)
نتیجه اینکه نباید انتظار داشته باشیم علاوه بر حقیقت ولایت فقیه ، واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه نیز در روایات ذکر شده باشند چرا که هیچ کس مدعی آن نیست که این واژه ها نیز عینا واژه هایی هستندکه در روایات برای اشاره به حقیقت حاکمان فقیه در عصر غیبت از آنها استفاده شده باشد بلکه این واژه ها ، بهترین واژه هایی هستند که در قرون اخیر با وام گیری از واژه ها و اصطلاحات متعارف در فقه شیعه برای اشاره به حاکمیت فقها و محدوده این حاکمیت رواج پیدا کرده اند و صرفا یک واسطه و وسیله محسوب می شوند .
2 – علیرغم اینکه واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه ، واژه هایی هستند که عینا در روایات کاربرد نداشته اند امام اصل و حقیقت حاکمیت فقها در شرایط عدم دسترسی به امام معصوم ریشه در طول تاریخ اسلام و فقه شیعه از آغاز داشته است به عبارت دیگر با بررسی مجموعه ادله و شواهد می توان دریافت که ولایت فقیه موضوعی نیست که به امروز و چند سال گذشته و حتی دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی مربوط باشد بلکه این موضوع امری است که ریشه در اصل بنیادین امامت داشته و در واقع تداوم آن به شمار می آید . در این میان مساله ولایت فقیه از جهت نظری پیشینه ای به قدمت اسلام دارد و موضوعی نیست که تنها بعد از غیبت امام زمان(عج) و آنهم توسط امام (ره) مطرح شده باشد و این مساله به حدی مورد قبول فقهای شیعه بوده است که برخی از علمای بزرگ از جمله مرحوم محقق اردبیلی در کتاب مجمع الفائده (قم :انتشارات جامعه مدرسین ,1403,ج 12ص 11و 38) و محقق کرکی در رسائل محقق الکرکی (قم: مکتبه آیت الله العظمی مرعشی ,1409ج 1ص 142)و محقق نراقی در عوائد الایام قم :مکتب العلام السلامی 1417 ص 536و538)و میر فتاح مراغی در العناوین (قم :موسسه نشر اسلامی 1417ج 2ص 563)و فقیه نامدار محمد حسن نجفی در جواهر الکلام (تهران : دار الکتب السلامیه 1376 ج 16 ص 178 )بر پذیرش نیابت عامه فقها و ولایت فقیه ادعای اجماع نموده اند و صاحب جواهر این مساله را از مسلمات و ضروریات در نزد فقها برشمرده است ( جواهر الکلام ج 16ص 178) همچنین ایشان آن قدر این مساله را روشن می دانند که می فرمایند : «کسى که در ولایت فقیه وسوسه کند،گویا طعم فقه را نچشیده است و معنا و رمز کلمات معصومین(ع) را نفهمیده است».(جواهر الکلام، ج 21 ص 398)مرحوم امام نیز در این زمینه مى فرماید: «موضوع ولایت فقیه، چیز تازه اى نیست که ما آورده باشیم؛ بلکه این مسأله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتى بود … همه علما تبعیت کردند… مرحوم کاشف الغطاء بسیارى از این مطالب را فرموده اند… مرحوم نراقى همه شئون رسول الله را براى فقها ثابت مى دانند. آقاى نائینى نیز مى فرمایند: این مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده مى شود… این مسأله تازگى ندارد…».(امام خمینى(ره)، ولایت فقیه،تهران : موسسه تنظیم و نشر آثار امام ره , ص 113 – 112) بنابراین روشن می شود که مساله ولایت فقیه مساله جدیدی نیست که مرحوم امام آنرا ابداع کرده باشند بلکه عمری به درازای فقه شیعه و قدمت آن دارد البته بدیهی است که شرایط و اوضاع سیاسی زمانه در روند طرح این مساله در طول تاریخ تاثیر گذار بوده است و فقهای هر دوره با توجه به شرایط و مقتضیات زمان به طرح و بسط این مساله پرداخته اند ولی به هر حال آن چه که در منابع معتبر فقهی و آثار فقهای بزرگ شیعه وجود دارد بیانگر اهتمام آنان به این اصل و اظهار نظر پیرامون آن است . این مساله در کلام فقها مستند به ادله عقلی و نقلی زیادی است و ادله نقلی و روایات معصومین بیانگر ترسیم این اصل اسلامی و توجه به آن است ( برای اطلاع از ادله ولایت فقیه ر. ک به :کتاب ولایت فقیه , عبدالله جوادی آملی , قم : مرکز نشر اسراء و کتاب پرسشها وپاسخها و نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه , محمد تقی مصباح یزدی , موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره و کتاب اندیشه های سیاسی شیعه در عصر غیبت , علی کربلائی قم : نشر معارف ) لذا ولایت فقیه به دلائل عقلی ونقلی ثابت است ، لکن زمینه عملی شدن این ولایت در عصر امام خمینی ره و با تبیین علمی وعملی توسط ایشان صورت گرفت.در گذشته نیز فقها بطور محدود ودر بسط ید اقدامهائی جهت اعمال ولایت می کردند،ولی پیاده شدن کامل آن ممکن نبود ومردم هم آمادگی نداشتند تا پشتوانه عملی باشند.
بنابر این با مطالعه اقوال و آراء علمای بزرگ اسلام در می یابیم که در طول تاریخ فقه شیعه حتی یک فقیه نامدار شیعی که اصل ولایت فقیه را قبول نداشته باشد نمی توان یافت و تنها اختلافی که در این زمینه وجود دارد در زمینه محدوده اختیارات فقیه می باشد که به مانند سایر موضوعات فقهی امری طبیعی و بر اساس برداشتهای متفاوت از ادله ولایتفقیه است. لذا باز هم تاکید می شود آنچه در این میان به عنوان امری ثابت و از اصول مسلم فقه و کلام شیعی است، این استکه ولایت به عنوان یکی از مختصات اندیشه ناب شیعی هماره مورد توجه مدافعان راستین این مکتب بوده و هست. از این رو به واقع نمیتوان گفت، حتی یک عالم شیعی پیدا شود که نسبت به مسئله ولایت شک و شبهه ای داشته باشد. اگرچه ممکن است برخی اختلاف نظرها در خصوص حدود اختیارات وجود داشته باشد.
به لحاظ عملی نیز پیشینه عملى ولایت فقیه را مى توان در موارد بسیار زیادى -حتى در عصر پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) اثبات کرد؛ زیرا مسلمانان از همان صدر اسلام، با دو مسأله اساسى روبه رو بوده اند:
1. غیبت پیامبر(ص) و حضور نداشتن ایشان در بسیارى از شهرها؛
2. نیاز مبرم مسلمانان به احکام و دستورهاى سیاسى و فردى.
بنابراین پیامبر گرامى(ص) به افرادى نیاز داشت تا در غیبت ایشان، احکام را براى مردم تبیین و جامعه اسلامى را اداره کنند.
این مسأله در دوران امامان معصوم(ع) نیز وجود داشت. لذا علاوه بر اینکه در سیره نظرى آن بزرگواران مشاهده مى کنیم که با الهام از قرآن، به حلّ این مسأله پرداخته اند؛ در سیره عملى خود نیز -در مواردى که نیاز بوده با تکیه بر شرایط مهم رهبرى (قدرت و توانمندى، امانت دارى، علم و آگاهى به احکام و دستورات الهى و…) اقدام به تعیین افراد واجد شرایط مى کردند؛ مانند: حذیفه بن یمان به عنوان ولى فقیه اول مدائن، سلمان فارسى به عنوان ولى فقیه دوم مدائن، عمار بن یاسر به عنوان ولى فقیه کوفه، مالک اشتر به عنوان حاکم و ولى فقیه مصر.
در زمان غیبت هم فقهاى بزرگوار اسلام، با تکیه بر آیات و روایات و ادله عقلى -که فقیه واجد شرایط را در غیبت معصوم(ع) براى اداره و رهبرى جامعه اسلامى منصوب نموده اند همواره در صدد تشکیل حکومت اسلامى و اجراى احکام و تعالیم آن در جامعه و تحقق آرمان هاى آن بوده اند. البته زمانى که زمینه ها و شرایط دست یابى بدین مهم به طور کامل فراهم نبود، آنان به مرتبه اى مناسب با اقتضاى شرایط محیطى بسنده کرده و در پى تحقق زمینه لازم براى تشکیل حکومت اسلامى بوده اند. اینک به طور مختصر به تجلّى اعمال ولایت فقیه در حد مقدور از سوى برخى از مشهورترین فقها مى پردازیم:
1. شیخ مفید در ابتداى غیبت کبرى به عنوان ولى فقیه آن زمان مطرح بود.
2. سید رضى و سید مرتضى یکى پس از دیگرى، به مدت 33 سال امارت حاجیان و نقابت سادات (اهل بیت) و منصب قاضى القضاتى را در زمان القادر بالله و بهاء الدوله دیلمى بر عهده داشتند.
3. خواجه نصیر الدین طوسى با ورود به دربار هلاکوخان، زمینه ساز خدمات ارزنده اى به دین و تشیع شد.
4. سید بن طاووس در زمان خود طبق مقتضیات زمان، در مسائل سیاسى دخالت مى کرد و در صورت نیاز و امکان، تصدّى بعضى از آنها را بر عهده مى گرفت.
5. محقق کرکى با نزدیک شدن به دربار پادشاهان صفوى، نقطه عطفى در عملى ساختن نظریه «ولایت فقیه» به وجود آورد؛ تا جایى که شاه طهماسب ضمن اذعان به ولایت محقق کرکى به عنوان نایب امام زمان، ریاست عالى مملکتى را به او تقدیم کرد و محقق از این راه گام هاى ارزنده اى در بسط و اجراى احکام عالى اسلام، در سطح کشور برداشت.موسوى بهبهانى، على، حکیم استرآباد، میرداماد، ص 11 – 10.
6. علامه مجلسى، منصب شیخ الاسلامى را پذیرفت و از این راه خدمات شایانى به اسلام کرد. وى از نفوذ صوفیه کاست و تشیع را ترویج داده، دربار را بدان سو کشاند.
7. شیخ بهائى با تکیه بر ولایت فقیه، سمت شیخ الاسلامى شاه عباس را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصومین(ع) تربیت و فقه جعفرى را اجرا کند.
8. شیخ جعفر کاشف الغطاء ولایت بر جامعه را حق خود مى دانست و بر این اساس، مقام فرماندهى جنگ (ایران و روس) را در اختیار فتحعلى شاه قرار داد.کشف الغطاء، ج 2، ص 394.
9. مولا احمد نراقى، ولایت فقیه را در همه زمینه هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و… مبسوط الید مى دانست و حاکمیّتى غیر از حاکمیت فقیه در جامعه را به رسمیت نمى شناخت. وى ضمن برقرارى رابطه نزدیک با فتحعلى شاه، سعى مى کرد از او یک سلطان عادل بسازد؛ ولى هیچ گاه ولایت بالاستقلال وى را به رسمیّت نشناخت.
10. شیخ فضل الله نورى -که «ولایت در زعامت سیاسى» را از آن فقیهان آل محمد(ص) مى دانست همواره در مسائل سیاسى پیشگام بود. وى توانست حاکمیت احکام اسلامى را بر نظام حقوقى و سیاسى مملکت از طریق نظارت شرعى فقیهان تثبیت کند.
11. آیت الله بروجردى با تکیه بر ولایت فقیه -تا آنجا که شرایط محیطى اجازه داد در مسائل سیاسى و اجتماعى مداخله کرده، جلوى بسیارى از انحرافات رژیم پهلوى را گرفت.
3 – در زمینه بخش آخر سوال ، ای کاش منظور خود را دقیق تر مطرح می کردید چرا که ما ارتباطی میان بحث ولایت فقیه و وجود دراویش در طول تاریخ پیدا نکردیم و اساسا دراویش علاوه بر اینکه گروهی انحرافی در جامعه مسلمانان می باشند یک گروه با ماهیت فکری و اعتقادی خاص بوده و فاقد تفکرات سیاسی می باشند و هر چند برخی از این گروه ها در حکومت نیز دخالت کرده و همچون صفویه (از صوفیان شیعه) به تشکیل حکومت نیز پرداختند اما این کار آنها هر انگیزه ای هم داشته باشد مسلما بر اساس اعتقادات صوفیانه آنها نبوده است . با این حال با توجه به اینکه در این زمینه از ما راهنمایی خواسته اید به منظور آشنایی با خود جریان تصوف و دیدگاه علما نسبت به نحوه برخورد با آنان در پایان این بخش مطالبی در چند فراز خدمت شما تقدیم می کنیم که امید است راهگشای ذهن حقیقت یاب شما بوده باشد .
1. الف) تاریخچه تصوف: در زمان پیامبر اکرم (ص ) پیروان آن حضرت را «مسلم» و «مؤمن» می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، «صحابه» نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند «تابعین» خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد بمیان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه «صوفی» و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقتی ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت.
عرفان ناب اسلامی ـ شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود.
اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: «انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است» و در ادامه فرمود: «و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفینه البحار، ج 2، ص 57).
علاوه بر ابوهاشم در این دوره می توان از ابراهیم ادهم و ذوالنون مصری اشاره کرد که به هر حال طریقه و بدعت آنها باز به نسبت دوره های بعد، در ابتدا ساده بودند. رویارویی ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت».(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی)
و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود «الصوفیه کلهم من مخالفینا» قابل توجه و تأمل است. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت.
بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (ع) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از ازبین رفتن، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (ع ) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(ص ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(ع) بوده است(ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند؛ پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ (درست مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در این تشخیص دهند که هم حدود و مرزهای عرفان و تصوف را با یکدیگر خلط کنند و هم خود را به ائمه و شاگردان آنها منسوب نمایند! اما واقع امر، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف را گزارش می کند.
تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ به ما می گوید که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316).
ب) « درویش» در لغت به معنای گدا وسائل است و در اصطلاح سالکان متصوفه و اعضای سلاسل آنها را عموما درویش و فقیر و صوفی می خوانند. واژه «درویش» و «شاه» در اول و آخر نام مشاهیر و مشایخ صوفیه نیز استعمال می شود مانند «درویش صالح علیشاه». در معنای لغوی و وجه تسمیه اصطلاحی و علت نامگذاری «تصوف» و «صوفی» نیز اقوال مختلف و متفاوتی گفته می شود، لذا ارائه یک تعریف جامع و فراگیر ـ حتی توسط خودشان ـ برای صوفی امری دشوار است زیرا تصوف همواره در تطور و تحول بوده و در هر عصر و زمانی جلوه ای خاص داشته است مثلاً عبدالرزاق کاشانی در تعریف تصوف می گوید: «التصوف هو التخلق بالاخلاق الالاهیه؛ تصوف عبارت است از متخلق بودن به اخلاق الهی»(اصطلاحات الصوفیه، ص 156).
اما ویژگی های بارز و مشترک تمام فرقه های تصوف چنین است:
1. اعتقاد داشتن به شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها اعلان می دارند که اگر فردی به حقیقت رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را می تواند حذف کند! در صورتی که بنای اهلبیت (ع) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه حال بوده است
2. اهمیت دادن به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به حقیقت!
3. ابراز شطح طامات یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق و عقل کشانده می شود
4. سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با ادله شرعی است.
ج) همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره شد، «مسلک تصوف در اسلام، با دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودائی، مخلوط شده است و آنچه به تصوف شکل فلسفی داده، آمیزه های فلسفه یونان مخصوصا فلسفه نوافلاطونیان بوده است؛ بنابراین بهترین بستر برای رشد و تهذیب و سلوک و مجاهده نفسانی، تعالیم اسلام است که در متون دینی ـ قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل بیت (ع ) ـ آمده است و قرآن و عترت برای هر سالک الی الله دستگیره محکم و چراغ پرفروغ است که او را از انوار عرفان التقاطی متصوفه بی نیاز می سازد. …شخصیت هاى برجسته اى همچون صدرالمتألهین شیرازى که نسبت به عرفان و عرفا نظر مثبت داشته، در رد بعضى از صوفیه و عقاید باطل آنان کتاب نوشته است (مبانى عرفان و احوال عارفان، دکتر على اصغر حلبی، ص 887 تا 888 ).
2. در مجموع و با توجه به مقدماتی که به استحضار رسید، می توان در پاسخ به پرسش شما بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را ـ با شدت و ضعف های آنها ـ به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (ص) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هر چند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند. در این باره نقل چند استفتاء از سخنگویان رسمی دین یعنی مراجع عظام تقلید، مناسب است:
حضرت آیت الله صافی گلپایگانی: بسمه تعالی ـ صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است.
چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420
حضرت آیت الله مکارم شیرازی: بسمه تعالی ـ تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست … 29/2/78.
حضرت آیت الله فاضل لنکرانی: بسمه تعالی ـ معبد مسلمانان مسجد است و رفتن به خانقاه اگر برای این باشد که گمان کند آنجا خصوصیت و شرافتی بر سایر امکنه دارد، صحیح نیست بلکه اگر به این عنوان بروند که آنجا شرعا پایگاه ذکر، مدح و منقبت است حرام می باشد. لذا بر عموم مسلمانان است که برای امور عبادی، مذهبی و اعیاد موالید ائمه (ع )در مساجد اجتماع کنند که « انما یعمر مساجد الله من آمن بالله » و شما هم در مقابله با این حرکت طبق شرایط و مراحل امر به معروف و نهی از منکر عمل کنید13/2/78.
حضرت آیت الله سیستانی: بسمه تعالی ـ اجتناب از حضور در مجامع آنان [صوفیه] و دورکردن مردم از آنها، لازم است .
آیت الله علوی گرگانی: 1ـ شرکت در مجالس فرق صوفیه جایز نیست و بر جوانان عزیز امت اسلامی لازم است که هوشیاری خود را کاملا حفظ نمایند و با اینگونه فرقه ها که راهی جدا از قاطبه امت اسلامی طی می کنند همکاری ننمایند و در مجالس آنها که معمولا برای فریب جوانان است به هیچ وجه حضور پیدا نکنند 2ـ تحت هیچ عنوان از عناوین خیریه، کمک به آنها جایز نیست 31/2/84..
حضرت آیت الله بهجت(دو استفتاء): بسمه تعالی ـ هر چه سبب تفرقه در بین مسلمانها باشد جایز نیست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسینیه ها و امثال آنهاست و هر عنوانی که سبب تشکیل حزب و گروهی شود که مولد فرقه ای از 72 فرقه شود، باطل است و تاسیس و ترویج آن جایز نیست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالی ـ تاسیس و ترویج این قبیل اماکن و مجالس کلا جایزنیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
1 – واژه «ولایت مطلقه فقیه» واژه ای نیست که در روایات وارد شده باشد و حتی جالب است بدانیم که واژه هایی همچون ولی فقیه و یا ولایت فقیه نیز در روایات وارد نشده اند، با این حال این مطلب بدین معنا نیست که ولایت فقیه جایگاهی در دین ندارد ، در واقع ولایت فقیه ، ولایت مطلقه فقیه و ولی فقیه واقعیت هایی هستند که به این واقعیت ها در خلال آیات و روایات اشاره شده است و ادله عقلی نیز آن را تایید می کنند ، اما در بیان این واقعیات از این واژه ها استفاده می شود ، از این رو این واژه ها اصطلاحاتی هستند که بعدها به منظور اشاره به واقعیاتی که ریشه دینی داشته و در مباحث مربوط به حکومت در دوران غیبت در روایات از آنها بحث شده، استفاده شده اند . به عبارت دیگر آنچه در روایات وجود دارد اصل مساله و واقعیت تحت عنوان لزوم حاکمیت فقیه در عصر غیبت می باشد (همچون مقبوله عمر بن حنظله که در آن امام ع با عبارت فإنی قد جعلته علیکم حاکما، فقیه با مشخصات مذکور در روایت را به عنوان فقیه در شرایطی که دسترسی به امام معصوم وجود ندارد منصوب نموده است) اما امامان معصوم ع برای اشاره به این حقیقت از واژه خاصی استفاده نکرده اند و به همین دلیل فقها برای اشاره، اقدام به جعل اصطلاح و واژه با بهره گیری از واژه های عرفی و دینی نموده اند و چنین واژه سازی هایی در فقه اسلامی همواره امری رایج و معمول بوده است ، چرا که آنچه اهمیت دارد اصل حقیقت می باشد و نه واژه، و واژه ها صرفا وسیله اشاره و درک حقیقت می باشند ، چنانکه در قدیمی ترین کتب فقهی موجود مشاهده می کنیم که برخی فقها به منظور اشاره به امام معصومی که صلاحیت حکومت بر جامعه اسلامی را دارد از الفاظی همچون سلطان عادل استفاده می کردند چنانکه شیخ مفید در کتاب مقنعه در عبارتی چنین می گوید : «إذا عدم السلطان العادل فیما ذکرناه من هذه الأبواب کان لفقهاء أهل الحق العدول من ذوی الرأی و العقلو الفضل أن یتولوا ما تولاه السلطان»( المقنعة (للشیخ المفید)، ص: 675) که با توجه به سایر مبانی فقهی شیعه و نیز خود شیخ مفید که حکومت را اصالتا از آن امام معصوم می داند یقینا منظور از سلطان عادل ، امام معصوم ع می باشد و نه سلطان عرفی و به قول یکی از اساتید این حوزه «سلطان عادل در لسان شیخ مفید ، امام معصوم است ، نه سلطان یا رئیس عرفی زمان ، زیرا به قول او ، ولایت جز به علم و فقاهت جواز نمی گیرد.»(درآمدی بر تحول نظریه دولت در اسلام ، احمد جهان بزرگی ، ص132)
نتیجه اینکه نباید انتظار داشته باشیم علاوه بر حقیقت ولایت فقیه ، واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه نیز در روایات ذکر شده باشند چرا که هیچ کس مدعی آن نیست که این واژه ها نیز عینا واژه هایی هستندکه در روایات برای اشاره به حقیقت حاکمان فقیه در عصر غیبت از آنها استفاده شده باشد بلکه این واژه ها ، بهترین واژه هایی هستند که در قرون اخیر با وام گیری از واژه ها و اصطلاحات متعارف در فقه شیعه برای اشاره به حاکمیت فقها و محدوده این حاکمیت رواج پیدا کرده اند و صرفا یک واسطه و وسیله محسوب می شوند .
2 – علیرغم اینکه واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه ، واژه هایی هستند که عینا در روایات کاربرد نداشته اند امام اصل و حقیقت حاکمیت فقها در شرایط عدم دسترسی به امام معصوم ریشه در طول تاریخ اسلام و فقه شیعه از آغاز داشته است به عبارت دیگر با بررسی مجموعه ادله و شواهد می توان دریافت که ولایت فقیه موضوعی نیست که به امروز و چند سال گذشته و حتی دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی مربوط باشد بلکه این موضوع امری است که ریشه در اصل بنیادین امامت داشته و در واقع تداوم آن به شمار می آید . در این میان مساله ولایت فقیه از جهت نظری پیشینه ای به قدمت اسلام دارد و موضوعی نیست که تنها بعد از غیبت امام زمان(عج) و آنهم توسط امام (ره) مطرح شده باشد و این مساله به حدی مورد قبول فقهای شیعه بوده است که برخی از علمای بزرگ از جمله مرحوم محقق اردبیلی در کتاب مجمع الفائده (قم :انتشارات جامعه مدرسین ,1403,ج 12ص 11و 38) و محقق کرکی در رسائل محقق الکرکی (قم: مکتبه آیت الله العظمی مرعشی ,1409ج 1ص 142)و محقق نراقی در عوائد الایام قم :مکتب العلام السلامی 1417 ص 536و538)و میر فتاح مراغی در العناوین (قم :موسسه نشر اسلامی 1417ج 2ص 563)و فقیه نامدار محمد حسن نجفی در جواهر الکلام (تهران : دار الکتب السلامیه 1376 ج 16 ص 178 )بر پذیرش نیابت عامه فقها و ولایت فقیه ادعای اجماع نموده اند و صاحب جواهر این مساله را از مسلمات و ضروریات در نزد فقها برشمرده است ( جواهر الکلام ج 16ص 178) همچنین ایشان آن قدر این مساله را روشن می دانند که می فرمایند : «کسى که در ولایت فقیه وسوسه کند،گویا طعم فقه را نچشیده است و معنا و رمز کلمات معصومین(ع) را نفهمیده است».(جواهر الکلام، ج 21 ص 398)مرحوم امام نیز در این زمینه مى فرماید: «موضوع ولایت فقیه، چیز تازه اى نیست که ما آورده باشیم؛ بلکه این مسأله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتى بود … همه علما تبعیت کردند… مرحوم کاشف الغطاء بسیارى از این مطالب را فرموده اند… مرحوم نراقى همه شئون رسول الله را براى فقها ثابت مى دانند. آقاى نائینى نیز مى فرمایند: این مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده مى شود… این مسأله تازگى ندارد…».(امام خمینى(ره)، ولایت فقیه،تهران : موسسه تنظیم و نشر آثار امام ره , ص 113 – 112) بنابراین روشن می شود که مساله ولایت فقیه مساله جدیدی نیست که مرحوم امام آنرا ابداع کرده باشند بلکه عمری به درازای فقه شیعه و قدمت آن دارد البته بدیهی است که شرایط و اوضاع سیاسی زمانه در روند طرح این مساله در طول تاریخ تاثیر گذار بوده است و فقهای هر دوره با توجه به شرایط و مقتضیات زمان به طرح و بسط این مساله پرداخته اند ولی به هر حال آن چه که در منابع معتبر فقهی و آثار فقهای بزرگ شیعه وجود دارد بیانگر اهتمام آنان به این اصل و اظهار نظر پیرامون آن است . این مساله در کلام فقها مستند به ادله عقلی و نقلی زیادی است و ادله نقلی و روایات معصومین بیانگر ترسیم این اصل اسلامی و توجه به آن است ( برای اطلاع از ادله ولایت فقیه ر. ک به :کتاب ولایت فقیه , عبدالله جوادی آملی , قم : مرکز نشر اسراء و کتاب پرسشها وپاسخها و نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه , محمد تقی مصباح یزدی , موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره و کتاب اندیشه های سیاسی شیعه در عصر غیبت , علی کربلائی قم : نشر معارف ) لذا ولایت فقیه به دلائل عقلی ونقلی ثابت است ، لکن زمینه عملی شدن این ولایت در عصر امام خمینی ره و با تبیین علمی وعملی توسط ایشان صورت گرفت.در گذشته نیز فقها بطور محدود ودر بسط ید اقدامهائی جهت اعمال ولایت می کردند،ولی پیاده شدن کامل آن ممکن نبود ومردم هم آمادگی نداشتند تا پشتوانه عملی باشند.
بنابر این با مطالعه اقوال و آراء علمای بزرگ اسلام در می یابیم که در طول تاریخ فقه شیعه حتی یک فقیه نامدار شیعی که اصل ولایت فقیه را قبول نداشته باشد نمی توان یافت و تنها اختلافی که در این زمینه وجود دارد در زمینه محدوده اختیارات فقیه می باشد که به مانند سایر موضوعات فقهی امری طبیعی و بر اساس برداشتهای متفاوت از ادله ولایتفقیه است. لذا باز هم تاکید می شود آنچه در این میان به عنوان امری ثابت و از اصول مسلم فقه و کلام شیعی است، این استکه ولایت به عنوان یکی از مختصات اندیشه ناب شیعی هماره مورد توجه مدافعان راستین این مکتب بوده و هست. از این رو به واقع نمیتوان گفت، حتی یک عالم شیعی پیدا شود که نسبت به مسئله ولایت شک و شبهه ای داشته باشد. اگرچه ممکن است برخی اختلاف نظرها در خصوص حدود اختیارات وجود داشته باشد.
به لحاظ عملی نیز پیشینه عملى ولایت فقیه را مى توان در موارد بسیار زیادى -حتى در عصر پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) اثبات کرد؛ زیرا مسلمانان از همان صدر اسلام، با دو مسأله اساسى روبه رو بوده اند:
1. غیبت پیامبر(ص) و حضور نداشتن ایشان در بسیارى از شهرها؛
2. نیاز مبرم مسلمانان به احکام و دستورهاى سیاسى و فردى.
بنابراین پیامبر گرامى(ص) به افرادى نیاز داشت تا در غیبت ایشان، احکام را براى مردم تبیین و جامعه اسلامى را اداره کنند.
این مسأله در دوران امامان معصوم(ع) نیز وجود داشت. لذا علاوه بر اینکه در سیره نظرى آن بزرگواران مشاهده مى کنیم که با الهام از قرآن، به حلّ این مسأله پرداخته اند؛ در سیره عملى خود نیز -در مواردى که نیاز بوده با تکیه بر شرایط مهم رهبرى (قدرت و توانمندى، امانت دارى، علم و آگاهى به احکام و دستورات الهى و…) اقدام به تعیین افراد واجد شرایط مى کردند؛ مانند: حذیفه بن یمان به عنوان ولى فقیه اول مدائن، سلمان فارسى به عنوان ولى فقیه دوم مدائن، عمار بن یاسر به عنوان ولى فقیه کوفه، مالک اشتر به عنوان حاکم و ولى فقیه مصر.
در زمان غیبت هم فقهاى بزرگوار اسلام، با تکیه بر آیات و روایات و ادله عقلى -که فقیه واجد شرایط را در غیبت معصوم(ع) براى اداره و رهبرى جامعه اسلامى منصوب نموده اند همواره در صدد تشکیل حکومت اسلامى و اجراى احکام و تعالیم آن در جامعه و تحقق آرمان هاى آن بوده اند. البته زمانى که زمینه ها و شرایط دست یابى بدین مهم به طور کامل فراهم نبود، آنان به مرتبه اى مناسب با اقتضاى شرایط محیطى بسنده کرده و در پى تحقق زمینه لازم براى تشکیل حکومت اسلامى بوده اند. اینک به طور مختصر به تجلّى اعمال ولایت فقیه در حد مقدور از سوى برخى از مشهورترین فقها مى پردازیم:
1. شیخ مفید در ابتداى غیبت کبرى به عنوان ولى فقیه آن زمان مطرح بود.
2. سید رضى و سید مرتضى یکى پس از دیگرى، به مدت 33 سال امارت حاجیان و نقابت سادات (اهل بیت) و منصب قاضى القضاتى را در زمان القادر بالله و بهاء الدوله دیلمى بر عهده داشتند.
3. خواجه نصیر الدین طوسى با ورود به دربار هلاکوخان، زمینه ساز خدمات ارزنده اى به دین و تشیع شد.
4. سید بن طاووس در زمان خود طبق مقتضیات زمان، در مسائل سیاسى دخالت مى کرد و در صورت نیاز و امکان، تصدّى بعضى از آنها را بر عهده مى گرفت.
5. محقق کرکى با نزدیک شدن به دربار پادشاهان صفوى، نقطه عطفى در عملى ساختن نظریه «ولایت فقیه» به وجود آورد؛ تا جایى که شاه طهماسب ضمن اذعان به ولایت محقق کرکى به عنوان نایب امام زمان، ریاست عالى مملکتى را به او تقدیم کرد و محقق از این راه گام هاى ارزنده اى در بسط و اجراى احکام عالى اسلام، در سطح کشور برداشت.موسوى بهبهانى، على، حکیم استرآباد، میرداماد، ص 11 – 10.
6. علامه مجلسى، منصب شیخ الاسلامى را پذیرفت و از این راه خدمات شایانى به اسلام کرد. وى از نفوذ صوفیه کاست و تشیع را ترویج داده، دربار را بدان سو کشاند.
7. شیخ بهائى با تکیه بر ولایت فقیه، سمت شیخ الاسلامى شاه عباس را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصومین(ع) تربیت و فقه جعفرى را اجرا کند.
8. شیخ جعفر کاشف الغطاء ولایت بر جامعه را حق خود مى دانست و بر این اساس، مقام فرماندهى جنگ (ایران و روس) را در اختیار فتحعلى شاه قرار داد.کشف الغطاء، ج 2، ص 394.
9. مولا احمد نراقى، ولایت فقیه را در همه زمینه هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و… مبسوط الید مى دانست و حاکمیّتى غیر از حاکمیت فقیه در جامعه را به رسمیت نمى شناخت. وى ضمن برقرارى رابطه نزدیک با فتحعلى شاه، سعى مى کرد از او یک سلطان عادل بسازد؛ ولى هیچ گاه ولایت بالاستقلال وى را به رسمیّت نشناخت.
10. شیخ فضل الله نورى -که «ولایت در زعامت سیاسى» را از آن فقیهان آل محمد(ص) مى دانست همواره در مسائل سیاسى پیشگام بود. وى توانست حاکمیت احکام اسلامى را بر نظام حقوقى و سیاسى مملکت از طریق نظارت شرعى فقیهان تثبیت کند.
11. آیت الله بروجردى با تکیه بر ولایت فقیه -تا آنجا که شرایط محیطى اجازه داد در مسائل سیاسى و اجتماعى مداخله کرده، جلوى بسیارى از انحرافات رژیم پهلوى را گرفت.
3 – در زمینه بخش آخر سوال ، ای کاش منظور خود را دقیق تر مطرح می کردید چرا که ما ارتباطی میان بحث ولایت فقیه و وجود دراویش در طول تاریخ پیدا نکردیم و اساسا دراویش علاوه بر اینکه گروهی انحرافی در جامعه مسلمانان می باشند یک گروه با ماهیت فکری و اعتقادی خاص بوده و فاقد تفکرات سیاسی می باشند و هر چند برخی از این گروه ها در حکومت نیز دخالت کرده و همچون صفویه (از صوفیان شیعه) به تشکیل حکومت نیز پرداختند اما این کار آنها هر انگیزه ای هم داشته باشد مسلما بر اساس اعتقادات صوفیانه آنها نبوده است . با این حال با توجه به اینکه در این زمینه از ما راهنمایی خواسته اید به منظور آشنایی با خود جریان تصوف و دیدگاه علما نسبت به نحوه برخورد با آنان در پایان این بخش مطالبی در چند فراز خدمت شما تقدیم می کنیم که امید است راهگشای ذهن حقیقت یاب شما بوده باشد .
1. الف) تاریخچه تصوف: در زمان پیامبر اکرم (ص ) پیروان آن حضرت را «مسلم» و «مؤمن» می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، «صحابه» نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند «تابعین» خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد بمیان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه «صوفی» و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقتی ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت.
عرفان ناب اسلامی ـ شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود.
اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: «انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است» و در ادامه فرمود: «و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفینه البحار، ج 2، ص 57).
علاوه بر ابوهاشم در این دوره می توان از ابراهیم ادهم و ذوالنون مصری اشاره کرد که به هر حال طریقه و بدعت آنها باز به نسبت دوره های بعد، در ابتدا ساده بودند. رویارویی ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت».(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی)
و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود «الصوفیه کلهم من مخالفینا» قابل توجه و تأمل است. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت.
بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (ع) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از ازبین رفتن، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (ع ) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(ص ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(ع) بوده است(ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند؛ پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ (درست مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در این تشخیص دهند که هم حدود و مرزهای عرفان و تصوف را با یکدیگر خلط کنند و هم خود را به ائمه و شاگردان آنها منسوب نمایند! اما واقع امر، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف را گزارش می کند.
تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ به ما می گوید که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316).
ب) « درویش» در لغت به معنای گدا وسائل است و در اصطلاح سالکان متصوفه و اعضای سلاسل آنها را عموما درویش و فقیر و صوفی می خوانند. واژه «درویش» و «شاه» در اول و آخر نام مشاهیر و مشایخ صوفیه نیز استعمال می شود مانند «درویش صالح علیشاه». در معنای لغوی و وجه تسمیه اصطلاحی و علت نامگذاری «تصوف» و «صوفی» نیز اقوال مختلف و متفاوتی گفته می شود، لذا ارائه یک تعریف جامع و فراگیر ـ حتی توسط خودشان ـ برای صوفی امری دشوار است زیرا تصوف همواره در تطور و تحول بوده و در هر عصر و زمانی جلوه ای خاص داشته است مثلاً عبدالرزاق کاشانی در تعریف تصوف می گوید: «التصوف هو التخلق بالاخلاق الالاهیه؛ تصوف عبارت است از متخلق بودن به اخلاق الهی»(اصطلاحات الصوفیه، ص 156).
اما ویژگی های بارز و مشترک تمام فرقه های تصوف چنین است:
1. اعتقاد داشتن به شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها اعلان می دارند که اگر فردی به حقیقت رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را می تواند حذف کند! در صورتی که بنای اهلبیت (ع) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه حال بوده است
2. اهمیت دادن به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به حقیقت!
3. ابراز شطح طامات یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق و عقل کشانده می شود
4. سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با ادله شرعی است.
ج) همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره شد، «مسلک تصوف در اسلام، با دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودائی، مخلوط شده است و آنچه به تصوف شکل فلسفی داده، آمیزه های فلسفه یونان مخصوصا فلسفه نوافلاطونیان بوده است؛ بنابراین بهترین بستر برای رشد و تهذیب و سلوک و مجاهده نفسانی، تعالیم اسلام است که در متون دینی ـ قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل بیت (ع ) ـ آمده است و قرآن و عترت برای هر سالک الی الله دستگیره محکم و چراغ پرفروغ است که او را از انوار عرفان التقاطی متصوفه بی نیاز می سازد. …شخصیت هاى برجسته اى همچون صدرالمتألهین شیرازى که نسبت به عرفان و عرفا نظر مثبت داشته، در رد بعضى از صوفیه و عقاید باطل آنان کتاب نوشته است (مبانى عرفان و احوال عارفان، دکتر على اصغر حلبی، ص 887 تا 888 ).
2. در مجموع و با توجه به مقدماتی که به استحضار رسید، می توان در پاسخ به پرسش شما بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را ـ با شدت و ضعف های آنها ـ به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (ص) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هر چند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند. در این باره نقل چند استفتاء از سخنگویان رسمی دین یعنی مراجع عظام تقلید، مناسب است:
حضرت آیت الله صافی گلپایگانی: بسمه تعالی ـ صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است.
چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420
حضرت آیت الله مکارم شیرازی: بسمه تعالی ـ تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست … 29/2/78.
حضرت آیت الله فاضل لنکرانی: بسمه تعالی ـ معبد مسلمانان مسجد است و رفتن به خانقاه اگر برای این باشد که گمان کند آنجا خصوصیت و شرافتی بر سایر امکنه دارد، صحیح نیست بلکه اگر به این عنوان بروند که آنجا شرعا پایگاه ذکر، مدح و منقبت است حرام می باشد. لذا بر عموم مسلمانان است که برای امور عبادی، مذهبی و اعیاد موالید ائمه (ع )در مساجد اجتماع کنند که « انما یعمر مساجد الله من آمن بالله » و شما هم در مقابله با این حرکت طبق شرایط و مراحل امر به معروف و نهی از منکر عمل کنید13/2/78.
حضرت آیت الله سیستانی: بسمه تعالی ـ اجتناب از حضور در مجامع آنان [صوفیه] و دورکردن مردم از آنها، لازم است .
آیت الله علوی گرگانی: 1ـ شرکت در مجالس فرق صوفیه جایز نیست و بر جوانان عزیز امت اسلامی لازم است که هوشیاری خود را کاملا حفظ نمایند و با اینگونه فرقه ها که راهی جدا از قاطبه امت اسلامی طی می کنند همکاری ننمایند و در مجالس آنها که معمولا برای فریب جوانان است به هیچ وجه حضور پیدا نکنند 2ـ تحت هیچ عنوان از عناوین خیریه، کمک به آنها جایز نیست 31/2/84..
حضرت آیت الله بهجت(دو استفتاء): بسمه تعالی ـ هر چه سبب تفرقه در بین مسلمانها باشد جایز نیست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسینیه ها و امثال آنهاست و هر عنوانی که سبب تشکیل حزب و گروهی شود که مولد فرقه ای از 72 فرقه شود، باطل است و تاسیس و ترویج آن جایز نیست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالی ـ تاسیس و ترویج این قبیل اماکن و مجالس کلا جایزنیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.