کلمه(الله) در دین مبین اسلام بر خداوند اطلاق می شود. و در دین یهودیت بر خداوند یهوه اطلاق شده است. اما در مسیحیت در کتب مقدس آنان که اناجیل چهارگانه باشد حتی برای یک بار هم«یهوه» بر خداوند اطلاق نشده است بلکه به جای آن کلمه«پدر، پدر آسمانی» و امثال این عناوین استعمال گردیده است[1].تفسیر نام«الله»: کلمه«الله» در دین مبین اسلام بر خداوند سبحان اطلاع می شود و در اصطلاح فقهاء و عامه مسلمین به آن لفظ جلاله گفته می شود. علامه مجلسی می فرماید: مشهور اینست که این کلمه عربی است و از«أله» به معنای «عَبَدَ» و یا از«أله» به معنای «تحیّر» و یا از«ألهت» به معنای«مکنت» و … گرفته شده است.
قول دوم اینست که«الله» غیر مشتق است بلکه یک جامد و علم از برای ذات مخصوص است که ابتداءً از برای آن ذات وضع گردیده است. و یک قول ضعیف دیگری هم در اینجا وجود دارد و آن اینست که اصل«الله» «لاها» بوده است که یک کلمه سریانی است و در تعریب الف آن حذف گردیده و«أل» در اول آن اضافه گردیده است.[2]علاّمه مجلسی برای تأیید قول مشهور روایتی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ ذکر شده است که فرموده کلمه«الله» مشتق از«اِله» است.[3]علاّمه طباطبائی از کسانی است که قول مشهور را اخذ کرده و می گوید:«الله» لفظ جلاله است که اصل آن«اَلأِله» بوده و همزه أن به خاطر کثرت استعمال حذف شده است. و کلمه«اِله» یا از أله، یأله به معنای عَبَدَ و یا از «أله» یا «وله» به معنای«تحیّر» اخذ شده است. و«اِله» به کسر خاء به معنای مفعول است مثل کتاب که به معنای مکتوب است. و خداوند «اِله» نامیده شده است بخاطر اینکه او معبود است و یا او چیزی است که عقول در ذات او متحیّر است. و اینکه «الله» علم است به دلیل اینکه با تمام صفات حسنی قابل وصف است مثل الله الرحمن و الله العظیم. و امّا خود الله هرگز وصف از برای چیزی واقع نمی شود.
و در ادامه می فرماید چونکه وجود خداوند متصف به جمیع صفات کمالیه است پس جمیع صفات کمالیه بالالتزام مدلول ذات باری تعالی می باشد بنابراین می توان گفت که لفظ جلاله که اسم ذات در واجب الوجود است مستجمع تمام صفات کمال است.[4]پس بنابر نظر مشهور کلمه«الله» عربی و مشتق است و به صورت غلبه عَلَم از برای خداوند متعال قرار گرفته است.
مرحوم خوئی از کسانی است که قائل به عدم اشتقاق لفظ جلاله است و می گوید: این کلمه در زمان جاهلیت به دلیل شعر لبید که می گوید]الا کل شیء ما خلا الله باطل ـ و کل نعیم لا محالة ذائل[ و به دلیل آیات قرآن کریم، این کلمه بر خداوند اطلاق می شده است.
او می گوید کسی که توهم کرده است که «الله» اسم جنس است و از مصادری مشتق گردیده و بعد به صورت غلیه عَلَم از برای خداوند قرار گرفته است. این نظر به دلایل زیر خطا است:
1. تبادر: لفظ جلاله بدون قرینه انصراف به ذات مقدس دارد و آن علامت وضع است.
2. لفظ جلاله هرگز وصف از برای چیزی قرار نمی گیرد و این دلیل بر اینست که لفظ جلاله جامد است نه مشتق. وقتی جامد شد بناچار باید عَلَم باشد نه اسم جنس. چون کسی که آن را اسم جنس می گیرد به معنای اشتقاقی آن را تفسیر می کند.
3. اگر لفظ جلاله عَلَم نبود، کلمه«لا اله الا الله» کلمه توحید نبود چنانچه که«لا اله الاّ الرازق» نمی تواند بر توحید دلالت کند.
4. حکمت وضع اقتضاء می کند که لفظ جلاله از برای ذات مقدس وضع شده باشد و در لغت عرب از برای ذات مقدس غیر از لفظ جلاله چیزی وجود ندارد. پس«الله» کلمه ای است که از برای ذات مقدس پروردگار وضع شده است. و در وضع الفاظ تصور اجمالی موضوع له(معنی کافی است و تصور تفصیلی معتبر نمی باشد.[5]در نتیجه بنابر قول مشهور«الله» به معنای معبود است امّا بنابر قول مرحوم خوئی چنین معنای در آن وجود ندارد بلکه لفظی است جامد و بصورت ابتدائی عَلَم از برای خداوند وضع شده است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. الهدی الی دین المصطفی، تألیف شیخ محمد جواد بلاغی.
2. مقارنة الادیان، الیهودیة، ج 2، تألیف دکتر احمد مشلبی.
قول دوم اینست که«الله» غیر مشتق است بلکه یک جامد و علم از برای ذات مخصوص است که ابتداءً از برای آن ذات وضع گردیده است. و یک قول ضعیف دیگری هم در اینجا وجود دارد و آن اینست که اصل«الله» «لاها» بوده است که یک کلمه سریانی است و در تعریب الف آن حذف گردیده و«أل» در اول آن اضافه گردیده است.[2]علاّمه مجلسی برای تأیید قول مشهور روایتی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ ذکر شده است که فرموده کلمه«الله» مشتق از«اِله» است.[3]علاّمه طباطبائی از کسانی است که قول مشهور را اخذ کرده و می گوید:«الله» لفظ جلاله است که اصل آن«اَلأِله» بوده و همزه أن به خاطر کثرت استعمال حذف شده است. و کلمه«اِله» یا از أله، یأله به معنای عَبَدَ و یا از «أله» یا «وله» به معنای«تحیّر» اخذ شده است. و«اِله» به کسر خاء به معنای مفعول است مثل کتاب که به معنای مکتوب است. و خداوند «اِله» نامیده شده است بخاطر اینکه او معبود است و یا او چیزی است که عقول در ذات او متحیّر است. و اینکه «الله» علم است به دلیل اینکه با تمام صفات حسنی قابل وصف است مثل الله الرحمن و الله العظیم. و امّا خود الله هرگز وصف از برای چیزی واقع نمی شود.
و در ادامه می فرماید چونکه وجود خداوند متصف به جمیع صفات کمالیه است پس جمیع صفات کمالیه بالالتزام مدلول ذات باری تعالی می باشد بنابراین می توان گفت که لفظ جلاله که اسم ذات در واجب الوجود است مستجمع تمام صفات کمال است.[4]پس بنابر نظر مشهور کلمه«الله» عربی و مشتق است و به صورت غلبه عَلَم از برای خداوند متعال قرار گرفته است.
مرحوم خوئی از کسانی است که قائل به عدم اشتقاق لفظ جلاله است و می گوید: این کلمه در زمان جاهلیت به دلیل شعر لبید که می گوید]الا کل شیء ما خلا الله باطل ـ و کل نعیم لا محالة ذائل[ و به دلیل آیات قرآن کریم، این کلمه بر خداوند اطلاق می شده است.
او می گوید کسی که توهم کرده است که «الله» اسم جنس است و از مصادری مشتق گردیده و بعد به صورت غلیه عَلَم از برای خداوند قرار گرفته است. این نظر به دلایل زیر خطا است:
1. تبادر: لفظ جلاله بدون قرینه انصراف به ذات مقدس دارد و آن علامت وضع است.
2. لفظ جلاله هرگز وصف از برای چیزی قرار نمی گیرد و این دلیل بر اینست که لفظ جلاله جامد است نه مشتق. وقتی جامد شد بناچار باید عَلَم باشد نه اسم جنس. چون کسی که آن را اسم جنس می گیرد به معنای اشتقاقی آن را تفسیر می کند.
3. اگر لفظ جلاله عَلَم نبود، کلمه«لا اله الا الله» کلمه توحید نبود چنانچه که«لا اله الاّ الرازق» نمی تواند بر توحید دلالت کند.
4. حکمت وضع اقتضاء می کند که لفظ جلاله از برای ذات مقدس وضع شده باشد و در لغت عرب از برای ذات مقدس غیر از لفظ جلاله چیزی وجود ندارد. پس«الله» کلمه ای است که از برای ذات مقدس پروردگار وضع شده است. و در وضع الفاظ تصور اجمالی موضوع له(معنی کافی است و تصور تفصیلی معتبر نمی باشد.[5]در نتیجه بنابر قول مشهور«الله» به معنای معبود است امّا بنابر قول مرحوم خوئی چنین معنای در آن وجود ندارد بلکه لفظی است جامد و بصورت ابتدائی عَلَم از برای خداوند وضع شده است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. الهدی الی دین المصطفی، تألیف شیخ محمد جواد بلاغی.
2. مقارنة الادیان، الیهودیة، ج 2، تألیف دکتر احمد مشلبی.
پی نوشت ها:
[1] . رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، (ترجمه عبدالکریم گودهی، ص 303، دفتر نشر فرهنگی، اول 1369 ش.
[2] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار 3، 226، بیروت، موسسة الوفاء دوم، 1403 ق.
[3] . همان، 4، 157.
[4] . طباطبائی، محمد حسین، المیزان، 1، 18، قم، مؤسسه نشر اسلامی.
[5] . خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، ص 425، بیروت، دارالزهرأ، چهارم 1395 ق.