الف. اوضاع سیاسی
در زمان امام باقر(علیه السلام)، حکومت اموی دو وضع و موقعیت متفاوت را تجربه کرد که در هر دوی این اوضاع، بخت با امام(علیه السلام) یار بود و ایشان با بهره برداری درست و دقیق، اهداف خود را تحقق بخشید و با کمترین هزینه به آنچه می خواست و ضرورت اجتماع آن روز اقتضا می کرد، دست یافت. در آغاز دوره امامت حضرت که اوج قدرت و سیطره و سرکوب بنی امیه بود، دستگاه حاکم سرمست از باده قهره و غلبه خود چون در آن وقت امام باقر(علیه السلام) را عنصری علمی و فرهنگی به شمار می آورد و چندان خطری از او به حاکمیت متوجه نمی دید، ایشان را به نوعی در عمل آزاد گذاشته بود و سخت گیری های غیرمعمول نسبت به وی اعمال نمی شد. از طرفی اواخر عمر حضرت باقر(علیه السلام) برابر گشته بود با روزگار ضعف و تزلزل حاکمان اموی و مشغولیت نظام سلطه به اختلافات داخلی و درگیری هایی که در گوشه و کنار بلاد اسلامی علیه بنی امیه به وقوع می پیوست که این نیز به نفع امام(علیه السلام) بود و برای بروز فعالیت های عملی و فرهنگی ایشان زمینه سازی می کرد.
ب. برداشته شدن منع کتابت و نقل حدیث
منع حدیث یکی از خطرناک ترین دسیسه های تاریخ اسلام برای به فراموشی سپردن حقایق دینی و به خصوص حقایق مربوط به اهل بیت(علیهم السلام) بود. این منع در دوره حاکمیت عمر بن عبدالعزیز برداشته شد و در پی آن، جنب و جوش عظیمی در نقل و نگارش حدیث نبوی در میان نخبگان وحافظان پدید آمد که باید آن را از آن جهت که باعث شد اصحاب راستین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در کنار بازماندگان از اهل بیت(علیهم السلام) به نشر و گسترش حدیث بپردازند و سیره و سنت واقعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را آن گونه که بود، در جامعه طرح و تبیین و ترویج شود، رویدادی فرخنده و نویدبخش قلمداد نمود و همین بود که می بینیم امام باقر(علیه السلام) در دوران فترت و سکوت پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روایات متعددی در باب سیره و سنت و سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل کرده و در زمینه مسائل تفسیری و کلامی و تاریخی و اخلاقیات و مواعظ روایات بسیاری از ایشان در منابع فریقین آمده و به دست ما رسیده است.
ج. آگاهی های عمومی
سرانجام در پی پایمردی های ائمه(علیهم السلام) و روشنگری های آنها و نیز در نتیجه ظلم و بی داد بی حد دستگاه جور، حقایق چهره خود را به مردم نشان می داد و این ذهنیت در جامعه قوت می گرفت که خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تنها کسانی هستند که در کوران حوادث و شام تیره بی عدالتی و خودکامگی بنی امیه باید به آنها پناه برد و در سایه هدایت آنان گرفتاری های بغرنج زندگی را به سامان آورد و ظلمات جهل و نادانی را به علم و دانش حقیقی آنان نورانیت بخشید. ازاین رو، مراجعه مردمی و نخبگان به امام باقر(علیه السلام) به عنوان وجودی شاخص و ممتاز در میان اهل علم و تقوی، روز به روز افزوده می گشت و جلسات درسی و تعلیم آن حضرت پررونق تر می گردید.
این عوامل همراه با جوّ حاکم بر فضای سیاسی و فرهنگی آن عصر که آمیخته با نوعی تساهل و گشادگی و بی قاعدگی فکری و عقیدتی بود، ایجاب می کرد که امام باقر(علیه السلام) با استفاده از این موقعیت نمونه، پرچم اندیشه ناب اسلامی را برافرازد و قافله تازه به حرکت درآمده اندیشه ها را به سوی اهداف والای انسانی جهت دهی نماید و با نمایاندن انحرافات و کج عملی ها و کج اندیشی ها، نهضت و جنبشی راستین و ماندگار در عرصه علوم الهی و انسانی را به راه اندازد و امام باقر(علیه السلام) آن چنان که حق مطلب بود، چنین کرد و پای در میدان مجاهدت علمی و فرهنگی زمان خود نهاد و با تلاشی پیگیر، طرحی نو در زمینه های متنوع علم و پیشرفت های علمی در انداخت و در ادامه راه، اقدامات ایشان به پایه گذاری و تأسیس یک دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامی منجر شد؛ دانشگاهی که سرانجام در دوره زندگی امام صادق(علیه السلام) به اوج شکوه و اقتدار خود نائل گردید[ اعلام الهدایة، ج 7، ص 139.].
حوزه علمیه امام باقر(علیه السلام) با رشته های گوناگون معارف و علوم انسانی همچون فقه و حقوق و تفسیر و کلام و تاریخ و حدیث و دیگر شاخه های علمی، محل تربیت نسلی جدید از دانشوران و پژوهندگان در جامعه اسلامی بود. شاگردان امام(علیه السلام) تنها از شیعیان و پیروان اهل بیت(علیهم السلام) نبودند. از دیگر مذاهب نیز کسانی با علم به عظمت ها و شایستگی های دانش و شخصیت آن حضرت، در جلسه تدریس ایشان حاضر می شدند و از علم سرشار و زلال اندیشه او سود می جستند و در این میان، بودند کسانی که به جایگاهی بلند و ممتاز در دانش دست می یافتند و سِمت مدرسی و استادی در جامعه علمی و اسلامی پیدا می کردند. در اینجا، به اختصار، با چهارتن از آنها آشنا می شویم که جزو بزرگان اصحاب امام باقر(علیه السلام) و چهره های درخشان فضل دانش به شمارند:
ستارگان دانش
1. زرارة بن اعین؛ پدر بزرگ وی «سَنسَن» از راهبان روم بود. پدرش «اعین» به بردگی مردی از بنی شیبان در آمد و نزد او قرآن آموخت و به دست او نیز آزادی یافت[ الفهرست (شیخ طوسی)، ص 74.]. زراره از زبدگان مکتب امام باقر و امام صادق(علیه السلام) بود. مجموع روایات او در مآخذ روایی، هزار و دویست و سی و شش حدیث از امام محمد باقر و چهارصد و چهل ونه روایت از امام جعفر صادق(علیه السلام) است. در مدح و ستایش زرارة بن اعین، از امام صادق(علیه السلام) سخنان فراوان نقل شده که همگی حاکی از جلالت شأن این راویِ تعلیم یافته در مکتب وحی است. از جمله این سخن که فرمود: «اگر کسانی چون زراره نبودند، کسی علم و دانش ما را درک نمی کرد و نمی توانست زنده نگاه بدارد. اینان حافظان دین و امانت داران پدرم بر حلال و حرام خدا بودند و در دنیا و آخرت در رسیدن به ما بر یکدیگر سبقت می گیرند»[ اختیار معرفة الرجال، ص 137.].
بنا بر گفته جناب کشّی، زراره در سال 148ق، مدت کمی پس از رحلت امام صادق(علیه السلام) در کوفه رخت از این جهان بربست و به سوی حق شتافت.
2. ابان بن تغلب؛ در کوفه و در خانواده ای شیعی متولد شد. از مبرزترین و مورد اعتمادترین اصحاب امام باقر(علیه السلام) بود. درک محضر امام سجاد و امام صادق(علیه السلام) و نقل روایت از آنان، از افتخارات اوست. او در فن قرائت و علوم فقه و ادب و لغت مقامی ارجمند داشت و تقوایش زبانزد بود. امام باقر(علیه السلام) به او محبت آشکار می ورزید و به وی توصیه می کرد که: «ای ابان، در مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده. من دوست دارم، در بین شیعیان افرادی همچون تو وجود داشته باشند». وقتی خبر درگذشتِ ابان در سال 141ق به امام صادق(علیه السلام) داده می شود، می فرماید: «خدایش رحمت کند! به خدا قسم، مرگ او قلم را به درد آورد»[ همان، ص 330 و 331.].
بسیاری از اهل سنت همچون احمد بن حنبل، ابن معین، ابوحاتم و ذهبی با تأکید بر شیعه بودن ابان، وی را راوی ای موثّق شمرده اند.
3. جابر بن یزید جعفی؛ اصالتاً کوفی بود. در جواین خدمت امام باقر(علیه السلام) رسید و در پاسخ حضرت که پرسید: که هستی و از کجا و برای چه آمده ای؟ گفت: از جعفی های کوفه هستم. آمده ام تا از شما علم و دانش بیاموزم»[ همان، ص 192.]. وی را در شمار اصحاب سرّ امام باقر و امام صادق(علیه السلام) دانسته اند. خود در این باره می گوید: «امام باقر(علیه السلام) هفتا هزار حدیث برای من نقل کرد که هیچ گاه چیزی از آنها را بر زبان نیاورده ام. روزی به ایشان عرض کردم: با این اسرار که به من آموخته اید و نباید به کسی بازگو نمایم، چه کنم؟ فرمود: ای جابر! هرگاه بار این اسرار بر تو سنگینی کرد و بی طاقت گشتی، به صحرا برو و سر در گودالی فرو ببر و بگو: محمد بن علی برای من روایت کرد که…»[ همان، ص 194 و 195.].
از آنجا که وی از شیعیان خاص و عالم و فاضل اهل بیت(علیهم السلام) شناخته می شد، همواره مورد بغض حاکمیت بنی امیه بود و بیم جانش می رفت. از این رو، به دستور امام باقر(علیه السلام) خود را به دیوانگی زد و بدین وسیله از نقشه هشام بن عبدالملک برای دستگیری و قتل وی، جان سالم به در برد.
4. بُرَید بن معاویه عجلی؛ از بزرگان روزگار خویش و فقیهی ماهر بود و جزو کسانی است که علمای شیعه احادیث صحیحی را که از وی نقل شده، اعتبار می نهد و تصدیق می کند. به زبان امام صادق(علیه السلام) درباره برید بن معاویه مدح های فراوان جاری شده و حضرت وی را از وزنه های بزرگ و تعدیل کننده جامعه اسلامی و از اعلام دین برشمرده اند[ همان، ص 238.].
ایشان در ضمن گلایه از اطاعت پذیر نبودن اصحابش می فرمود: «اگر یاران من، مردمانی حرف شنو و مطیع بودند، علومی را در اختیارشان می گذاشتم که پدرم به اصحابش سپرده است. اصحاب پدرم یعنی… و برید بن معاویه در زندگی و مرگ خود زینت ما بودند، قیام کننده به قسط و صدق و سبقت جویانِ به بارگاه قدس و تقرب الهی»[ همان، ص 239.].
5. محمد بن مسلم ثقفی؛ محدثان بزرگ شیعه، درباره اش گفته اند: «در میان شیعیان، کسی فقیه تر از محمد بن مسلم نبود»[ روضة المتقین، ج 14 ص 255.]. وی از بزرگان و راویان و فقهای مسلم و ممتاز امامیه بود و در کتب معتبر روایی، احادیث فراوانی از او به نقل از امامین صادقین روایت شده است. عبدالله بن ابی یعفور گوید: «روزی نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم و عرض کردم: من نمی توانم هر ساعت که خواستم خدمت شما برسم و سؤالاتم را بپرسم. گاه پرسش هایی پیش می آید که پاسخشان را نمی دانم. تکلیفم چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: چرا به سراغ محمد بن مسلم ثقفی نمی روید؟ او احادیث بسیاری از پدرم به خاطر دارد و نزد او، فردی مورد اعتماد و احترام بوده است»[ اختیار معرفة الرجال، ص 162.].
محمد بن مسلم به مدت چهارسال که در مدینه ساکن بود، همه روز در محفل درس امام باقر(علیه السلام) حاضر می شد و برای سؤالاتش پاسخ می یافت و درس می آموخت. مجموعاً 30هزار حدیث از امام باقر(علیه السلام) و شانزده هزار از امام صادق(علیه السلام) فراگرفت و روایت کرد که تنها بخشی از آنها به ما رسیده است[ همان، ص 163.]. محمد در بین مردم نیز به عبادت بسیار عبودیت راستین پروردگار معروف بود. وی در سال 150ق در کوفه به جوار رحمت حق شتافت.
وجود چنین عالمان و چهره های شاخص دینی و علمی و همانندان ایشان در مکتب امام باقر(علیه السلام) نشان از آن داشت که امام(علیه السلام) هرگز تسلیم فشارها و تنگناهای تحمیلی حاکمیت نشده و چنان که دستگاه اموی می خواست، انزوا و بی عملی و بر کناریِ از جامعه اختیار نکرده بود. بلکه ایشان موفق گردید با احتیاط کاری و تقیّه و در حد گنجایش امکانات و شرایط زمان، اسلام واقعی و خط مستقیم و روشن الهی را به مردم بنمایاند و با تشکیل مرکزیت پرشور علمی، عالمان و راویانِ بسیاری را در حوزه پررونق درس و تعلیم و تربیت خود بپروراند و آنها را ذخیره فردای چشم انتظار جامعه اسلامی گرداند. در کتب رجالی به نام 467 نفر از این شاگردان اشاره شده است که البته باید آنها را جزو اصحاب امام باقر(علیه السلام) و کسانی که رابطه قوی تری با حضرت داشته اند، دانست وگرنه راویانِ از امام(علیه السلام) که شماری از احادیث آنان در کتب عامه ذکر شده، بسیار بیش از این بوده اند[ حیات فکری – سیاسی امامان شیعه، ص 376.].