«عرفان» دانشی است که گذر از اعتباریات را جهت قرب وجودی و فنا در خدای سبحان نشان می دهد تا انسان وجودی متعالی یافته و رنگ و رایحه الهی یابد[ ر.ک: دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج 4، صص 21-18 ؛ لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 15818، ذیل واژه عرفان.].
به بیان دیگر عرفان، نحوه سلوک تا شهود را نشانه رفته و تکیه گاه آن «علم حضوری» و «دانش شهودی» با روش اشراقی و تهذیبی یا متد سلوکی است و قرارگاه اصلی و مرکزی آن در عرفان اسلامی همانا قرآن کریم و سنت و سیره معصومان(علیهم السلام) می باشد.
دو عنصر زیربنایی عرفان اسلامی:
1. شناختن شهودی، 2. شدن شهودی.
عرفان تحول نوشوندگی و پویائی، رفتن و شدن، رستن از خود و پیوستن به خداست که از رهگذر خودشناسی و خودسازی آغاز می گردد و این همان بیداری عقل و بینائی قلب است که در اصطلاح به آن مقام «یقظه» گفته می شود. سخن از حرکت، صیرورت، قیام و جهاد، سیر و سلوک برای «خداگونگی» انسان است تا عارف بر زمان و زمین و زمینه، اشراف یابد و فراطبیعی عمل نماید.
عارف دارای حیات معقول و مشهود است که دو ستون عظیم «حیات طیبه» است و سیر و سلوک خویش را بر ایمان و عمل صالح مبتنی بر عقلانیت و معرفت شهودی به پیش می برد.
عارف الهی و سالک قرآنی از رهگذر شریعت از همان ابتدا در طریقت و وصول به حقیقت است لکن حقیقت لایه ها و ساحت های بیکرانه ای دارد و انسان های سالک به قدر وسع وجودی خویش به تدریج، مراتب و معارج را طی می کند.
مرحوم علامه محمدتقی جعفری(ره) در این باره می گوید:
«صحیح ترین کار در عالم عرفان (نظری و عملی) آن است که آدمی بفهمد که از آغاز آگاهی (یقظه) وارد اقیانوس حقیقت شده است.[ خودشناسی، تکامل و عرفان، گردآوری، تنظیم و تلخیص محمدرضا جوادی، ص 202، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1378 ش، تهران.]
چیستی عرفان و شناخت عارف
و اینک نیم نگاهی به برخی تعاریفی که درباره «چیستی عرفان» ارائه شده است می افکنیم؛
1. قال علی(علیه السلام): «العَارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاعتقهَا وَ نَزَههَا عَن کُلِّ مَا یَبعُدِهَا وَ یُوبِقُهَا»[ شرح غرر و درر، ج 2، ص 48.]؛ «عارف کسی است که خویشتن را شناخته و آزاد و رها کرده باشد و آن گاه از هر چه که او را از حق سبحانه دور می نماید و یا زمین گیرش می کند منزه گردد».
2. قال الصادق(علیه السلام): «العَارِف شَخصُهُ مَعَ الخَلقِ وَ قَلبُهُ مَعَ اللَّه وَ لاَ مُونِس لَهُ سِوی اللَّه وَ هُوَ فِی رِیاض قُدسِه مُتَرَدِّد وَ مِن لَطَائِفِ فَضلِه مُتَزوِد»[ مصباح الشریعه منسوب به امام صادق(علیه السلام)، باب 56.]؛ «عارف بدنش با خلق و دلش با خداست و توشه اش آن سویی است، قلبش در پیشگاه ملکوت عالم آمد و شد دارد، مونسش حق سبحانه است.»
و به تعبیر شیخ شبستری که در پاسخ سؤال: مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟ فرمود:
دگر گفتی مسافر کیست در راه؟
کسی کاو شد ز اصل خویش آگاه
مسافر آن بُوَد کو بگذرد زود
ز خود صافی شود چون آتش از دود
به عکس سیر اول در منازل
رود تا گردد او انسان کامل[ گلشن راز، ص 28، نشر اشراقیه، چاپ اول، 1368 ش، تهران.]
و به تعبیر شیرین و دلنشین خواجه حافظ شیرازی:
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست[ دیوان حافظ، ص 35، نشر طلوع، چاپ اول، بی تا، بی جا.]