جوانی کوئیلیو پر از ناکامی و تلخ کامی بود. در همین سال ها کوئیلیو دچار بحران معنوی شد و این بحران او را به سمت استفاده شدید از مواد مخدر سوق داد. آلودگی به مواد مخدر وی را تا مرز مرگ هم پیش برد، به گونه ای که احساس کرد تا نابودی همیشگی، قدمی بیش باقی نمانده است.
وی می گوید: «یادم هست به نیویورک رفته بودم. سال 1974 من در آن جا یک دوست دختر داشتم. ما با هم در ویلیج زندگی می کردیم و تا می توانستیم کوکائین مصرف می کردیم. یک سال می شد کوکائین مصرف می کردم برای اوّلین بار متوجّه اثر مخرّب آن شدم… یادم هست دوست دخترم روی تخت خوابیده بود که با خودم گفتم اگر این طوری با کوکائین ادامه دهم، بدون شک خودم را نابود خواهم کرد. احساس خیلی قوی داشتم که راهی به سوی مرگ در پیش گرفته ام. خیلی از دوستانم را دیده بودم که اعتیاد آن ها را نابودکرده بود. آن روز احساس کردم که اگر ترک نکنم، عاقبتم مثل آن ها خواهد بود.» [ . اعترافات یک سالک، خوان آریاس، ترجمه دل آرا قهرمان، ص143.]
تجربه اعتیاد کوئیلیو چنان با زندگی وی پیوند خورده بود که حتّی پرونده ازدواج دوم وی هم با همین موضوع بسته شد. وی می گوید: «وقتی من با آن زنی زندگی می کردم که با من بازداشت شد و شکنجه شد، گاهی اوقات تحت تأثیر انواع مواد می ماندیم. قاطی کرده بودیم. وقتی می رفتیم آمریکا، مواد مخدر را داخل چمدان می گذاشتیم. در حالی که خطر زندانی شدن داشت، برایمان بی تفاوت بود. نمی دانم اگر آن را ادامه داده بودم، کجا بودم. احتمالاً همان پایانی که رفقای بدبختم تجربه کردند.»[ . همان، ص 144.]
کوئیلیو در زندگی زناشویی هم شکست هایی را پشت سر گذاشته است تا جایی که 3 ازدواج ناموفق را تجربه نموده است؛ ناکامی هایی که وی، خودش را عامل آن ها می داند؛ او می گوید: «اوّلین زن من یوگسلاو بود. او سی وسه ساله بود و من بیست ساله. همسر دوم من همان است که زن بدون نام نامیده می شود. او با من به زندان افتاد. رفتار من با او حاکی از پستی و سستی من بود.سومین زن من نوزده ساله بود و من بیست و نه ساله. هرچند خودم را آن موقع طبیعی می دانستم؛ اما رفتار بسیار بدی با او داشتم و می دانم که خیلی به او صدمه زدم. این طوری بودم. همه آن ها از من پخته تر بودند.»[ . همان، ص 106.]
کوئیلیو در خاطراتش از بستری شدن در بیمارستان بیماران روانی نیز می گوید: «بار اول پدر و مادرم مرا در یک بیمارستان روانی بستری کردند مثل یک دیوانه. از نظر سیاسی با مردم درگیر می شدم. در مدرسه وضعم روز به روز وخیم تر می شد و مادرم فکر می کرد که من مشکلات جنسی دارم. همه این ها باعث شد که مرا بستری کنند. داروهای زیادی به من می دادند و شوک الکتریکی هم می دادند. تقریباً دو ماه در طبقه نهم ماندم بی آن که خورشید را ببینم.»[ . همان، صص 54 تا 58.]
کوئیلیو دلیل سماجت والدینش را این گونه می شمارد: «آن وقت با تمام وجود به مواد مخدر و سکس رو آورده بودم. مادرم فکر می کرد که من مشکل جنسی دارم و خودم هم فکر می کردم که شاید انحراف جنسی داشته باشم. چون من فعالیت تأتری داشتم و در آن محیط افراد هم جنس باز زیاد بودند.»[ . همان، ص 61.]
کوئیلیو نجات خودش را مدیون تلاش های یک روان پزشک می داند؛ او می گوید: «این مرد مرا نجات داد. چون من واقعاً به مرز جنون رسیده بودم و بدترین چیز این بود که تسلیم آن شده بودم. من پانزده یا بیست بار به او مراجعه کردم تا این که به من گفت: تو باید تنهایی راهت را ادامه دهی. تو عملاً بهبود یافته ای. تو کمی دیوانه هستی، اما همه ما این طور هستیم.»[ . همان، ص 59.]
کوئیلیو همین طور از جادو و جادوگری تجربیاتی دارد و دنیای معنوی را عالم جادو می داند و این تجربه را برای درک عالم معنا ضروری می داند. از همین جهت است که پدر شیطان پرستی مدرن یعنی «الیستر کرولی»، کوئیلیو را مسحور خود کرده و او از «کرولی» به عنوان انسانی فوق العاده یاد می کند. کرولی کسی بود که جادوگری را به طور گسترده ای ترویج نمود و انجمنی در این باب تأسیس کرد که کوئیلیو چندی در این انجمن فعالیت کرد. او می گوید: «الیستر کرولی نفوذ زیادی بر گروه زیادی از جوانان داشته است. من با همسرم به دیدار او رفتیم و او ما را مجذوب کرده بود.»[ همان، ص 124.]
کوئیلیو شخصیت و ایده کرولی را چنین توصیف می کند: «شخصیتی بسیار شگفت انگیز در تاریخ جادو… من وارد انجمن سرّی او شدم که نامش را فاش نخواهم کرد…».
کوئیلیو مدعی است در سال 1986 در کشور آلمان با مرد فراواقعی آشنا شد. مرد عجیب چندین بار در مکان های مختلف بر او ظاهر گشت و از او خواست مجدداً به آیین کاتولیک ایمان بیاورد. او از کوئیلیو خواست تا جاده ای که به سوی سانتیاگو ختم می شود را بپیمای. این جاده که میان اسپانیا و فرانسه کشیده شده یک جاده خاص مذهبی است که زائران مسیحی این مسافت را طی می کنند. در سال 1987 یک سال پس از انجام این عمل دینی، کوئیلیو اوّلین اثر خود «زائر کوم پوستل» و در سال 1988 رمان «کیمیاگر» را نوشت.
کتاب های پائولو کوئیلیو
کوئیلیو کتاب های زیادی نوشته که مشهورترین آنها کیمیاگر است. او در قالب داستان های تخیلی، با بیانی رمزآلود مفاهیم و ایده هایی را مطرح و تبلیغ می کند.
در بسیاری از آثارش تجربه های روان درمانی خودش را روایت می کند و در موارد زیادی از اسطوره ها و آموزه های ملل و مذاهب مختلف، استفاده و اقتباس می کند.
کوئیلیو گاهی به اقتباس های خود از سایر کتاب ها و مکتب ها اشاره می کند، البتّه گاهی هم این اقتباس را پنهان می کند. به عنوان مثال مایه اصلی کتاب کیمیاگر از مثنوی مولوی گرفته شده است؛ در حالی که کوئیلیو سعی دارد که خود را به عنوان مبتکر و خالق این داستان معرفی کند.
شروع این داستان را می توانید از دفتر ششم مثنوی مولوی بیت 4219 پیگیرید.
خواب دید او هاتفی گفت او شنید
که غنای تو به مصر آید پدید
در فلان موضع یکی گنجی است زفت
در پی آن بایدت تا مصر رفت
هرچند کوئیلیو پاره ای از عناصر داستان را تغییر داده و عناصر جدیدی همانند افسانه شخصی و روح کیهانی را وارد نموده است اما باید با تأسف گفت که آن چه کیمیاگر را از محتوا انداخته و اساس آن را سست و تهی نموده است، همین ابتکار نابجاست. کاش وی تقلید خود از مولوی را کامل می نمود و همچون شاگردی هوشیار، جهان بینی مولوی را در این سیر معنوی لحاظ می کرد و غایتی منطقی و همگانی و کیمیایی حقیقی را معرفی می کرد، نه هدفی افسانه محور آن هم از نوع شخصی و فردی. کاش تصویری صحیح از ذات خداوند ارائه می کرد و با ایده روح کیهانی نوشته خود را آلوده نمی ساخت. ای کاش مراد مولوی از گنج در رؤیا؛ که همان گنج معنوی درون انسان و سرمایه های روحی و ظرفیت های الهی وجود انسان است، در کتاب کیمیاگر به طلا و نقره و جواهر تبدیل نمی شد!!
افسانه شخصی
کوئیلیو معتقد است هر فردی دارای یک افسانه شخصی است و آن همان رویاها و آرزوهای دوره کودکی و نوجوانی است و هر کس بخواهد در روزمرگی های زندگی غرق نشود و به افسردگی دچار نشود باید در پی رسیدن به این آرزوها باشد. از نظر او در این راه پایبندی به هنجارها و اصول اخلاقی و اجتماعی هیچ لزومی ندارد. «افسانه شخصی» کلیدی ترین پیام آثار کوئیلیوست.
در راه رسیدن به افسانه شخصی، الهام هایی از سوی فرشتگان و شیطان انجام میشود که او معتقد است باید به همه این نداهای درونی گوش سپرد؛ زیرا مهم این است که عمل به این نداها، شور و هیجان را به زندگی ما بازمی گرداند و احیاناً خطایی از ما سرزد باید بخشش از خدا طلب کرده و آن خطا را به فراموشی بسپاریم!
او خوانندگان کتاب هایش را تحریک می کند که بدون هیچ احساس شرمی، رؤیاهای کودکانه شان را بپذیرند و به دنبال آن بروند. ناگفته نماند توصیه های کوئیلیو باعث می شود که انسان در آرزوهای کودکانه باقی بماند و هیچگاه به رؤیای بهشت موعود و زندگی گوارا و پایدار در آن که می تواند بسیار سرورانگیز و توان بخش باشد نیندیشد.
افسانه شخصی نه یک هدف بزرگ و آرمان متعالی است؛ بلکه هر چیزی که بتواند انرژی انسان و سرمایه عمر انسانی را ببلعد و انسان را به خودش سرگرم کند، از نگاه کوئیلیو همان افسانه شخصی است. وی می گوید: «من تا زنده هستم به افرادی که افسانه شخصی شان را دنبال کنند کمک مالی خواهم کرد. ممکن است این رویا خرید یک گیتار باشد یا یک کلکسیون کتاب و یا یک سفر زیارتی.»[ اعترافات یک سالک، خوان آریاس، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 88.]
اساسی ترین سؤال که معنویت کوئیلیو را به سستی می کشاند این است که آیا واقعاً پرداختن به آرزوها و امیال، انسان را به خدا سوق می دهد؟ آنچه دهشتناک می نماید و عرفان ترویجی کوئیلیو را به یک سراب تبدیل می کند و پایه های آن را بسان خانه عنکبوت سست و بی اساس می سازد «پیوند زدن رضایت حق به امیال و هواها و رؤیاهای زمان کودکی» است.
خبرنگار روزنامه همشهری در مسافرت کوئیلیو به ایران، از وی می پرسد: مهم ترین آرزوها معمولاً در سه بخش است؛ ثروت، قدرت، شهرت. آیا رسیدن به اینها واقعاً انسان را میتواند به خدا برساند؟
کوئیلیو: «من در این باره قضاوت نمی کنم.»
روشن است اگر محور «افسانه شخصی» خواسته ها و آرزوهای درونی افراد باشد، قبل از آن که انسان را به سمت تحصیل فضایل اخلاقی ترغیب کند، آدمی را به سوی «شهوت، شهرت، قدرت، پول» می کشاند. در نتیجه ایده «افسانه شخصی» هیچ وقت به اهداف متعالی راهبری نخواهد کرد، بلکه گرایش های معنوی وجود انسان چند صباحی در توهّم فرو می ماند و روح سرگردان آدمی گرفتار سراب معنویت خواهد شد.
قدرت تأثیر رمان
ممکن است کسی تصوّر کند که رمان صرفاً یک سرگرمی است که در آن، قوّه خیال پردازی نویسنده به پرواز در می آید و لازم نیست نویسنده، تمام مطالب و نتیجه دیالوگ های رمان را قبول داشته باشد ولی اگر دقیق تر بنگریم خواهیم دید که یکی از کارکردهای رمان این است که به «تثبیت شنیده ها» کمک می کند و زمینه ذهنی «پذیرش فرضیه ها» را فراهم میکند. یعنی فرضیه ای که در ابتدا ممکن است صرفاً یک «توهم» به نظر بیاید و حتّی طرحش باعث تمسخر دیگران شود، وقتی با عبارت پردازی نویسنده چیره دستی همراه شود، با ذهن خواننده انس گرفته و پذیرش و قبول آن آسان تر می شود و کم کم از حالت «فرضیه» و «ایده» خارج شده و حالت «نظریه» به خود می گیرد و حتّی اگر نتواند فرضیه را به اثبات برساند، حداقل این است که آن ایده را قابل قبول جلوه می دهد.
کوئیلیو به این مطلب این گونه اذعان میکند: «قصه ها شادند، سرگرم کننده اند، نمایشی اند، اما فراتر از همه معرفت را به شکلی دلپذیر منتقل می کنند.»
جای دیگر رسالت خود را چنین توضیح می دهد: «کتاب کنار رودخانه پیدرا کتابی است درباره اهمیت ایثار. پیدرا و دوستش اگر چه شخصیت های خیالی هستند اما می توانند نمادی باشند از درگیری هایی که هر یک از ما در جستجوی «نیمه دیگر» تجربه کرده ایم.»[ در ساحل رودخانه پیدرا، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 7.]
چند نمونه از ایده ها و فرضیه هایی که پائولو کوئیلیو در کتاب هایش درصدد تبیین و اثبات و یا حداقل قابل قبول جلوه دادن آنهاست چنین اند:
خطای خدا و پیامبران!
خدای مورد قبول کوئیلیو با خداوند حقیقی که در قرآن با صفات حکمت، قدرت، علم بی نهایت، رأفت… از او یاد شده بسیار متفاوت است. خدایی که در آثار کوئیلیو آمده است تحریک پذیر است و بر اثر تحریک شیطان، پیامبرش را عذاب می کند. به عنوان نمونه؛ این خدا فقط برای آن که به شیطان ثابت کند «ایوب پیامبر، انسان خوبی است»، به بدترین صورت پیامبرش را سختی می دهد اما با وجود همه سختی ها، ایّوب همچنان بردبار و سپاسگزار است. با نمایش این صحنه خدا در برابر شیطان افتخار می کند که چنین بنده ای دارد! البته کوئیلیو بعد از این امتحان، نسبت کفر به ایوب پیامبر می دهد و بعد از این «کفرگویی ایّوب» خدا هر چه را از او گرفته بود به او برمی گرداند!! گویا زندگی یک پیامبر، بازیچه شرط بندی خدا و شیطان است.[ همان، ص 154.]
در آثار کوئیلیو گاهی خدا شریعت مشخصی ندارد! و به همه چیز راضی می شود چنانکه از زبان یک اسقف آمده: «ابراهیم بیگانگان را پذیرفت و خدا راضی بود، الیاس بیگانگان را نپذیرفت و خدا راضی بود. داود به کرده های خود می بالید و خدا راضی بود. باجگیر جلو محراب از کرده های خود شرم داشت و خدا راضی بود. از کجا بدانیم چه چیزی قادر متعال را خوشنود میکند؟ کاری را بکن که قلبت فرمان می دهد و خدا راضی می شود»[ شیطان /177.]!!
در آثار کوئیلیو، گاهی خدا و پیامبران خطاکار نشان داده می شود! کافی است مروری بر کتاب کوه پنجم داشته باشید: «ایلیای پیامبر هر چند در وجود خدای خود شک ندارد اما در حکمتش تردید دارد؛ وی از زبان ایلیای نبی می گوید: «خدا تا به حال کارهایی کرده که در حکمتش تردید کرده ام. البته هرگز در وجودش شک نکرده ام».[ کوه پنجم، ص 40.]
ایلیای پیامبر با اعتراض به خدای خود می گوید «خدایا! آیا این بیوه زن بیچاره را هم که با من مهربان بود بدبخت می کنی؟ …[ همان، ص 56.] وی به صدای بلند فریاد می زند «خدایا چرا مرا انتخاب کردی؟ مگر نمی بینی که من قادر به انجام آنچه تو می خواهی نیستم؟»
کوئیلیو، مشقّت ها و سختی هایی را که امّت یک پیامبر برای استقرار مکتب نبوّت متحمّل می شوند به «بدبختی» تعبیر می کند و علاقمند است در جاهای مختلف این تعبیر را تکرار کند.[ همان، ص 61.]
کوئیلیو نقل می کند که «حضرت سلیمان به خاطر عشق به زنی بیگانه، تاج و تخت سلطنت را از کف نهاده بود و حضرت داود یکی از بهترین دوستانش را به سوی مرگ روانه کرده بود چون عاشق همسر او شده بود» و [راه رسیدن به معشوقه اش، قتل شوهر آن زن بود]».[ همان، ص 97.]
از همه خواندنی تر جایی است که پیامبری لیست گناهان خدا را فهرست می کند و به خدا ثابت می کند که گناهان خدا در مقابل گناهان پیامبر بزرگ تر است!! ایلیای پیامبر خطاب به خداوند می گوید: «خدایا امروز روز آمرزش است و گناهان من نسبت به تو بی شمارند… با این همه، خدای من! گناهان تو نسبت به من نیز بی شمار است تو قبل از آن که لازم شود، با از بین بردن تنها کسی که وی را دوست داشتم موجب رنج من شدی، تو شهری که مرا پذیرا شده بود ویران کردی. سنگدلی تو موجب شد که عشقی را که به تو داشتم فراموش کنم. در تمام این مدت با تو مبارزه کردم و تو شرافت مبارزه مرا به رسمیت نمی شناسی. خدایا! اگر فهرست گناهان من و گناهان تو را با هم بسنجیم به من مدیون خواهی بود. اما چون امروز روز آمرزش است تو مرا خواهی بخشید، من نیز تو را خواهم بخشید تا بتوانیم باز با هم راه برویم».[ کوه پنجم، ص 239.]
گفتنی است که بعد از این دعای طلبکارانه، فرشته ای بر ایلیا ظاهر می شود و کار ایلیا را تأیید و از او تشکر می کند!!
جبرگرایی
این موضوع از جمله مفاهیمی است که در کتاب های کوئیلیو بسیار تکرار شده است. او می گوید: «… سرنوشت هر کس از پیش رقم خورده، فاجعه همیشه رخ می دهد و هیچ کدام از تلاش های ما نمی تواند صف پلیدی را که منتظر ماست تغییر دهد.»[ کوئیلو، شیطان و دوشیزه پریم، ص 106.]
کوئیلیو به تکرار مفاهیمی همچون «تقدیر محتوم» و «جبر» پرداخته است و در صدد جا انداختن و تثبیت این مفاهیم در ذهن مخاطب است. تنها در کتاب «شیطان و دوشیزه پریم» در صفحات متعدّدی مانند: 210 – 189 – 188 – 146 – 106 – 92 به این مفهوم پرداخته است.
نگاه کوئیلیو به شیطان
تصویر کوئیلیو از شیطان و توانایی های او، بازخوانی همان اعتقادات شیطان پرستان است. او شیطان را به پیام آور تاریکی معرفی می کند و شیطان را موجودی ترسیم می کند که میتواند به انسان زیان برساند، بی منطق است و هدف خاصی ندارد.[ کوئیلو، شیطان و دوشیزه پریم، ص 16.] او ادامه تفکّر جبرگرایی را در بحث شیطان هم پی میگیرد و چنین وانمود میکند که نزاع اصلی بین فرشتگان و شیطان است و انسان فقط اسیر میدان جنگ این دو گروه و «قربانی مظلوم» این نزاع تاریخی است.
کوئیلیو تصویری غیرواقعی و به دور از منطق از شیطان را به خوانندگان آثارش ارائه می دهد. وی می گوید: «شیطان هم یک فرشته است ولی نیرویی آزاد و طغیان گر است، ترجیح می دهم او را پیام آور بنامم چون مهمترین راه ارتباط با جهان است… تنها راه رویارویی با پیام آور پذیرش او به عنوان یک دوست است… شنیدن توصیه های او در هنگام لزوم، درخواست کمک از او».[ خاطرات یک مغ، ص84.]
گفتنی است، طبق معارف اسلامی؛ شیطان به طور یک جانبه قدرت صدمه رساندن به انسان را ندارد و به طور همه جانبه تسلّطی به انسان ندارد بلکه کار او «وعده» و «وسوسه» است. دوم اینکه نزاع اصلی شیطان با انسان است نه فرشتگان. و فرشتگان الهام گر نیکی ها و فضایل اند.
اباحی گری
از جمله مطالبی که کوئیلیو در پی تثبیت آن است پیش فرض «هدف وسیله را توجیه می کند» می باشد. روشن است که وی به گونه ای آشکار اعلام نمی کند؛ بلکه این مرام را از زبان شخصیت ها و قهرمانان داستان نقل می کند و با بیان های مختلف آن را بازگو و تکرار می کند.
وی در جایی به خوانندگانش توصیه میکند که مهم رسیدن به شور و علاقه در زندگی است و لازمه اش پیروی از همه نداهای درونی است، چه شیطانی باشند و چه الهی.[ زهیر، ص 25.]
کوئیلیو از زبان کشیش وانمود میکند که برای رسیدن به هدف، ارتکاب جنایت مباح است و اصولاً خداوند افرادی را که در طول تاریخ در راه رسیدن به هدف مقدس مرتکب گناهان بزرگ شده اند بخشیده است. او از زبان کشیش این طور بیان میکند: «پروردگارا … ما را با نقصهایمان بپذیر… همان گونه که صلیبونی را بخشیدی که برای فتح سرزمین مقدس اورشلیم، مسلمانان را کشتند، همان گونه که اعضای دادگاه تفتیش عقاید را بخشیدی که می خواستند خلوص کلیسای تو را حفظ کنند. همان گونه که کسانی را بخشیدی که تو را محاکمه کردند و به صلیب کشیدند. ما را ببخش چون باید فردا قربانی تقدیم کنیم (قتل پیر زن بیگناه) و شهری را نجات دهیم».[ شیطان و دوشیزه پریم، ص 164.]
معنویت رنج آور و ضداخلاقی
یکی از تناقض هایی که در آثار کوئیلیو دیده می شود این است که او از سویی دست یافتن به اکسیر اعظم را برای همه مردم دنیا شدنی و دست یافتنی معرفی می کند.[ کیمیاگر، یادداشت پیش گفتار، ص 15.] و از سویی تمریناتی دشوار پیشنهاد می کند! که از عهده هیچ کس ساخته نیست.
تمریناتی که در کتاب «خاطرات یک مغ» پیشنهاد می شود نظیر شکافتن پوست و گوشت دست با ناخن برای رها شدن از افکار منفی و یا «تمرین دانه» که برای اجرای آن باید خود را جمع کنی و آرام بنشینی سپس احساس کنی که رشد میکنی تا آنجا که باید کشیدگی دردآور و غیرقابل تحملی را در ماهیچه هایت احساس کنی!!
علاوه بر اینکه با دستورات ضدّاخلاقی خود انسان را به ورطه بیهویتی و ابتذال می کشاند. به عنوان مثال همجنس بازی را در قالب جملات زیبا، همراه با تأیید و تشویق بیان می کند! از «انزال جنسی» به حالتی معنوی یاد می کند که می تواند با خلسه عرفانی برابری کند!![ کوئیلیو، بریدا، آرش حجازی، ص 192.]
در کتاب خاطرات یک مغ، شخصیت اول داستان به آمریکا می رود تا از گروهی از زنان همجنس باز یاد بگیرد چگونه فرشتگان را ببیند و یا در کتاب ورونیکا چنان به تمجید از خودکشی یک دختر می پردازد که گویا کاری بزرگ و تاریخی صورت گرفته است.
«ماریا (بعد از خوردن قرص خودکشی) دیگر افتخار ملّتش برایش مهم نبود، هنگام آن بود که به خودش افتخار کند، هنگام آن بود که باور کند قدرت انجام کار را داشته و سرانجام شهامتش را باز یافته، چه لذّتی!»[ ورونیکا، آرش حجازی، ص 27.]
کوئیلیو مذهب را تنها «نیایش جمعی» بشر میداند نه بیشتر.[ اعترافات یک سالک، ترجمه: دلآرا قهرمان، ص 33.] به عبارتی دیگر از نگاه او؛ مذهب یک سرگرمی معنوی است نه راه واقعی برای سعادت بشر! در نتیجه همان طور که سرگرمی هنری و ادبی نیاز روح است مذهب هم به عنوان یک سرگرمی معنوی برای روحیه جمعی بشر نیاز است.[ کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم، ترجمه: دلآرا قهرمان، ص6.]
کوئیلیو مذهب را به گونه ای می بیند که گاهی روسپی و فاحشه هم می تواند فردی با ایمان باشد و در ارتباط جنسی به «رویت نور» برسد!! چنان که در مورد ماریا می گوید: «ماریا تسلیم شده بود و احساس میکرد که بیشتر از آن مقاومت فایدهای ندارد. گفت من نور دیدم».[ کوئیلیو، یازده دقیقه ص 98.]
جمع بندی
با اینکه نقد درست باید ناظر به سخن و اثر شخص باشد امّا در مورد پائولو کوئیلیو چشم پوشی از زندگی نامه و شخصیتش به معنای حذف صفحاتی از آثارش بوده و نقد ناتمام خواهد شد. او خودش را با آثارش می آمیزد و آنها را بخشی از روح و زندگی خود می داند، نام خود را بر قهرمان داستان نهاده، همسر خود را در جریان رمان ها به بازی گرفته و نقش او را بیان می نماید. رمان های «خاطرات یک مغ»، «والکری ها»، «ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد» و «زهیر» جریان زندگی او را نمایش می دهد. خود کوئیلیو بر این جریان تأکید کرده و آثارش را در رابطه با شخصیت خودش به خوانندگان عرضه می کند.[ سخنرانی در ایران، ضمیمه کتاب کیمیاگر، انتشارات کاروان.]
کوئیلیو می گوید: «در حقیقت من همه شخصیت های رمان هایم هستم. در کیماگر من چوپان هستم، در کتاب های دیگر من همیشه شخصیت مرکزی هستم. بیش تر کتاب هایم هرچند روایت های ادبی هستند اما تخیلی صِرف نیستند. ماجراهای حقیقی هستند که من آن ها را زیسته ام، حتّی «ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد» تجربه روایت شده ای از ماجرای وحشتناک بستری شدنم در بیمارستان روانی است.»[ . اعترافات یک سالک، خوان آریاس، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص108.]
بنابراین بدون در نظر گرفتن تجربه های روان پریشی و بستری شدن او در تیمارستان و یا شکست روابط زناشویی و اعتیادش نمی توان به فهم درست و دقیقی از آثار و اندیشه هایش رسید.
او بحران های روانی و شخصی شدیدی را پشت سر گذاشته و با کمک روان پزشک ها تا حدودی خود را بهبود بخشیده است. آثار و اندیشه های او برای کسی که از فشار روانی و بحران بی معنایی رنج می برد و در آستانه فروپاشی روانی یا خودکشی است، می تواند راه گشا و الهام بخش باشد و تجربه ای برای تحمل پذیری بحران ها باشد. البتّه معنویت مطرح شده از سوی کوئیلیو؛ شکافی که میان خرد و ایمان ایجاد می کند و عمل به سخنان او، بحران هایی رفتاری، معرفتی و روانی ایجاد می کند.
کوئیلیو آمیزه ای از نمادهای ادیان اسلام، مسیحیّت، یهودیّت و سنّت های معنوی بودیسم، سرخ پوستی و جادوگری را با نمادهایی از جاهای مختلف جهان گردآورده و با ایجاد نوعی همدلی و همانندسازی در میان مردم جهان نفوذ پیدا کرده است چنان که در کتاب «کیمیاگر جوان»، سلوک معنوی خود را از «کلیسا» آغاز میکند و به «اهرام ثلاثه» در «مصر» هجرت می کند و در بین راه با دختری به نام «فاطمه» دوست میشود و البته در نهایت هدف (گنج) خود را در همان «کلیسا» مییابد.
از آسیا[ مناطقی از استپ در شمال آسیا در اوج داستان زهیر به میان آمده و او همسر گمشده اش را آنجا پیدا می کند.]، اروپا،[ کوه های پیرنه در فرانسه و مناطقی دیگری از اروپا در رمانهای خاطرات یک مغ، کنار رود پیدار نشستم و گریستم و کوه پنجم آمده است.] آمریکا[ رمان والکری ها ماجرای سفر در بیابان های آمریکا و یافتن گروی از ساحران به نام والکری هاست.] و آفریقا[ داستان کیمیاگر حکایت سفر جوانی ارپایی به اهرام مصر برای یافتن گنج است. (ر.ک: مظاهری سیف، حمیدرضا، جریان شناسی انتقادی عرفانهای نو ظهور، ص 188).] به عنوان نقاطی که رویدادهای مهم رمان هایش در آن جا پیش آمده استفاده کرده و بدین ترتیب به مخاطب های مختلف نزدیک شده است. اما بیش از همه از آموزه های عرفان یهودی (قبالا) استفاده می کند.
نگرش خطاکار و شرارت آمیز به خداوند، سنت ماه با استاد مؤنّث و سنّت خورشید با استاد مذکّر، استفاده گسترده از نمادها، تکیه بر سحر و جادو، ربط دادن ارتباط آزاد جنسی به معنویت و… همه در تعالیم قبالا و جود دارد و از آن برگرفته شده است. وی ضمن این که شیرازه خلقت را آمیخته با بی عدالتی و شرارت و تلخکامی ها می بیند، تلاش می کند در لوای پیشنهاد مفاهیمی نو، خوش بینی از دست رفته انسان مدرن را احیاء کند و مخاطبین خود را به تحمّل همین نظام فراخواند و به پویایی زندگی آن ها کمک کند.
قهرمانان و شخصیت های اصلی داستان های کوئیلیو، افرادی بحران دیده و سرگرداناند که برای خروجاز بحران، گلوگاه های زیادی را پشت سر میگذارندو در نهایت به «دل سپردن به امیال درون و راضی بودن به خواهش های نفسانی» سرگرم میشوند و عمر خود را بدون آن که به عاقبت آن بیندیشند و غایت هستی را مورد کنکاش قرار دهند به همین روال میگذرانند و «گذران زندگی به دور از استرس» را به عنوان مطلوب ذاتی برمی گزینند.
نقش ورونیکا در «ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد»، پریم در کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، آتنا در کتاب «ساحره پرتوبلو»، ماریا در «یازده دقیقه» و حتّی ایلیای پیامبر در کتاب کوه پنجم – که به گفته کوئیلیو درصدد القای مقاومت یک پیامبر در برابر خدای خود است – و نقش خود کوئیلیو در کتاب «والکیری ها» همگی شخصیت اصلی داستان در فضای بلاتکلیفی ظهور می کند و در فضای تردید و شک اوج می گیرد، در نهایت با «تغییر نگاه» به آن چه در اطراف میگذرد پایان می پذیرد. کتاب های «راهنمای خون آشامی» و «بایگانی دوزخ» در افقی تیرهتر همین فضا را به تصویر می کشند.[ . مصاحبه در ایران – تهران، سایت انتشارات کاروان.]
با تأسف فراوان باید گفت مفاهیم جدیدی که کوئیلیو پیشنهاد می دهد برنامه ای متعالی و معنویتی حقیقی و واقع بینانه برای رشد و تعالی نیست؛ بلکه تنها طرحی برای زدودن یأس و نومیدی از انسان معاصر است.
کوئیلیو نسخه ای که عرضه نموده است برای بیرون کشیدن انسانها از فشارهای روانی و شکننده تمدّن غربی است نه راهی برای تعالی و تکامل معنوی.
وی در آثار خود تنها درصدد القای خوش بینی است. معنویت وی توصیه ای است به پذیرش وضع موجود و امیدواری به آینده اگرچه سازش کاری به انحطاط اخلاقی بیانجامد.
به عبارت دقیق تر ایده های معنوی کوئیلیو طرحی است برای خروج غرب از بحران معنویت؛ تا شاید بتواند صدای شکنندگی استخوان های نظام تمدنی غرب را چند روزی به عقب بیندازد.