۱۳۹۳/۰۵/۱۴
–
۱۳۶ بازدید
على بن سنان موصلى مى گوید: بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام) عده اى از مردم قم به سامرا آمدند، آنها اموالى را به همراه خود آوردند بودند که مى خواستند به امام (علیه السلام) تحویل دهند، و این رسم همه ساله آن ها بود که هر سال براى پرداخت وجوهات به سامرا مى آمدند.
این بار نیز در حالى که از رحلت امام (علیه السلام) اطلاعى نداشتند بار سفر با سامرا را بستند.
وقتى سراغ حضرت (علیه السلام) را گرفتند و دانستند که ایشان به قرب الهى واصل شده اند، پرسیدند: وارث او کیست؟
مردم گفتند: برادرش جعفر (کذاب).
پرسیدند: او اکنون کجا است؟
على بن سنان موصلى مى گوید: بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام) عده اى از مردم قم به سامرا آمدند، آنها اموالى را به همراه خود آوردند بودند که مى خواستند به امام (علیه السلام) تحویل دهند، و این رسم همه ساله آن ها بود که هر سال براى پرداخت وجوهات به سامرا مى آمدند.
این بار نیز در حالى که از رحلت امام (علیه السلام) اطلاعى نداشتند بار سفر با سامرا را بستند.
وقتى سراغ حضرت (علیه السلام) را گرفتند و دانستند که ایشان به قرب الهى واصل شده اند، پرسیدند: وارث او کیست؟
مردم گفتند: برادرش جعفر (کذاب).
پرسیدند: او اکنون کجا است؟
گفتند: براى گردش و تفریح بیرون رفته است، و اکنون سوار بر قایقى بروى رودخانه دجله مشغول باده خوارى است، و گروهى از نوازندگان هم او را همراهى مى کنند.
آن ها به همدیگر نگاه کردند و باهم مشورت نمودند و گفتند: این ها صفات امام (علیه السلام) نیست.
یکى از آن ها به همدیگر نگاه کردند و با هم مشورت نمودند و گفتند: این ها صفات امام (علیه السلام) نیست.
یکى از آن ها گفت: بهتر است که بازگردیم و این اموال را به صاحبان شان بازگردانیم.
یکى از آن که ابوالعباس محمد بن جعفر حمیرى قمى نام داشت، گفت: بهتر است بمانیم تا این مرد – که مى گویند وارث امام است – باز گردد و به درستى در مورد صحت موضوع تحقیق کنیم.
وقتى جعفر (کذاب) بازگشت، نزد او رفته و بر او سلام کردند و گفتند:
آقا جان! ما مردمى از شهر قم هستیم. عده اى از شیعیان و مردمان دیگر قم نیز همراه ما هستند. وجوهاتى را براى مولاى خودمان امام حسن عسکرى (علیه السلام) آورده ایم.
– آن ها کجاست؟
– نزد ما است.
– آن ها را نزد من بیاورید!
– این اموال معمولا خبرى شگفت انگیز دارند.
– خبر چیست؟
– این اموال به تدریج جمع آورى شده است، بدین ترتیب که هر شیعه مومنى یک یا دو سکه طلا در کیسه اى نهاده و آن را مهرو موم نموده است. ما هرگاه به خدمت امام حسن عسکرى (علیه السلام) مشرف مى شدیم، ایشان مشخصات تمامى کیسه ها را از مقدار وجه گرفته تا نام صاحب آن و نشان مهرش، همه را مى فرمودند.
– دروغ مى گویید. برادر من چنین نمى کرد. این علم غیبت است.
وقتى آن ها سخن جعفر (کذاب) را شنیدند، به یکدیگر نگاه کردند.
در این حال جعفر (کذاب) گفت: آن اموال را نزد من بیاورید!
آنان گفتند: ما در ازاى حمل و تحویل این وجوهات از صاحبان آنها مزد گرفته ایم. و شرعا موظفیم آن ها را بعد از دیدن نشانه هایى که امام حسن عسکرى (علیه السلام) مى فرمودند، تحویل دهیم. اگر تو امامى، دلایل خود ارائه بده و الا ما آن ها را به صاحبانشان باز خواهیم گرداند تا هر طور که خودشان مى خواهند عمل کنند.
وقتى جعفر (کذاب) این مطلب را شنید به نزد خلیفه رفت، خلیفه در سامرا بود. از او خواست که وى را در مورد جانشینى اش حمایت کند و امیدوار بود که این اموال را تصاحب کند!
خلیفه آن ها را احضار کرد و گفت: این اموال را به جعفر بدهید!
آنان گفتند: خداوند امیرالمؤمنین!! را سلامت بدارد، ما مأموریم و در ازاى مزدى که گرفته ایم، وکالت این اموال را به عهده داریم. این اموال، امانت مردمى هستند که به ما امر نموده اند که آن ها را تنها پس از دیدن علامت یا نشانه اى – که دلیل بر امانت امام باشد – تحویل دهیم و هر سال این اموال را به امام حسن عسکرى (علیه السلام) عرضه مى نمودیم، و ایشان پس از بیان علامت، آن ها را از ما تحویل مى گرفت.
علامتى را که او ارائه مى داد، چه بود؟
تعداد سکه ها و صاحبان آنها اموال و مقدار آن ها را ذکر مى نمود. وقتى چنین مى فرمود ما آن ها را تحویل مى دادیم، و بارها چنین کرده بودیم و این موضوع علامت ما بود. اما ایشان اکنون وفات یافته اند، و اگر این موضوع علامت بود. اما ایشان اکنون وفات یافته اند، و اگر این مرد صاحب امر هست، آنچه را که برادرش انجام مى داد، انجام دهد، و الا ما آن ها را به صاحبانشان باز مى گردانیم .
در این حال، جعفر گفت: یا امیرالمؤمنین! این مردم دروغ گو هستند، و به بردار من دروغى را نسبت مى دهند. این علم غیب است.
خلیفه در پاسخ گفت: این ها فرستاده مردم هستند، و خداوند فرموده است:
و ما على الرسول الا البلاغ المبین.(1)
((وظیفه فرستاده تنها ابلاغ پیام است)).
جعفر (کذاب که انتظار شنیدن این سخن را از خلیفه نداشت) مهبوت شد و نتوانست جوابى بدهد.
آن گاه آن عده گفتند: از امیرالمؤمنین مى خواهیم که دستور دهد تا مأمورى براى خروج ما از شهر تعیین نماید تا ما را بدرقه کند.
خلیفه نیز دستور داد تا راهنمایى، آن ها را مشایعت کند. وقتى از شهر خارج شدند (و آن راهنما بازگشت) نوجوانى زیبا که به نظر مى آمد خادم باشد، مقابل رسید و گفت: اى فلانى پسر فلانى! و اى فلانى پسر فلانى! مولاى خود را اجابت کنید!
آن ها گفتند: آیا تو مولاى ما هستى؟
گفت: پناه بر خدا، من بنده مولاى ما هستى؟
آن گاه با او همراه شدند. او آن ها را به سامرا بازگرداند و یک راست به خانه امام حسن عسکرى (علیه السلام) بود.
مى گویند: وقتى وارد خانه شدیم، فرزند او – یعنى قائم آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) – را دیدم که بر تختى نشسته است. مانند ماه مى درخشید، لباسى سبز بر تن داشت. سلام کردیم و ایشان پاسخ فرمود.
آن گاه فرمود: اموالى که با خود دارید، مجموعا فلان دینار است، و فلانى فلان قدر، و فلانى فلان قدر داده است.
و یک یک همه را برشمردند و اموال دیگر را نیز که پارچه و چیزهاى دیگر به همین ترتیب مشخص فرمود. حتى نوع بارها و چهارپایان خودمان را نیز بیان نمود.
(با مشاهده این دلیل روشن)، سجده شکر به جاى آوردیم، و زمین را بوسیدیم. آن گاه سوالاتى را که داشتیم از حضرت (علیه السلام) پرسیدیم، و ایشان یک یک پاسخ فرمود. آنگاه اموال را تحویل دادیم.
ایشان امر نمود که از آن به بعد هیچ وجهى را به سامرا نیاوریم.
زیرا در بغداد مردى را تعیین خواهند نمود که ما وجوهات را به او بسپاریم و نامه هاى حضرت (علیه السلام) به دست او به مردم خواهد رسید.
هنگامى که اجازه مرخصى فرمود مقدارى اسباب تکفین و تدفین به ابوالعباس محمد بن جعفر قمى حمیرى عنایت نموده، فرمود:
خداوند پاداش تو را بزرگ گرداند!
وقتى به گردنه همدان رسیدیم، ابوالعباس فوت کرد. از آن به بعد وجوهات را به بغداد نزد نواب مخصوص حضرت (علیه السلام) که نامه هاى ایشان را به مردم مى رساندند، بردیم.(2)
این بار نیز در حالى که از رحلت امام (علیه السلام) اطلاعى نداشتند بار سفر با سامرا را بستند.
وقتى سراغ حضرت (علیه السلام) را گرفتند و دانستند که ایشان به قرب الهى واصل شده اند، پرسیدند: وارث او کیست؟
مردم گفتند: برادرش جعفر (کذاب).
پرسیدند: او اکنون کجا است؟
گفتند: براى گردش و تفریح بیرون رفته است، و اکنون سوار بر قایقى بروى رودخانه دجله مشغول باده خوارى است، و گروهى از نوازندگان هم او را همراهى مى کنند.
آن ها به همدیگر نگاه کردند و باهم مشورت نمودند و گفتند: این ها صفات امام (علیه السلام) نیست.
یکى از آن ها به همدیگر نگاه کردند و با هم مشورت نمودند و گفتند: این ها صفات امام (علیه السلام) نیست.
یکى از آن ها گفت: بهتر است که بازگردیم و این اموال را به صاحبان شان بازگردانیم.
یکى از آن که ابوالعباس محمد بن جعفر حمیرى قمى نام داشت، گفت: بهتر است بمانیم تا این مرد – که مى گویند وارث امام است – باز گردد و به درستى در مورد صحت موضوع تحقیق کنیم.
وقتى جعفر (کذاب) بازگشت، نزد او رفته و بر او سلام کردند و گفتند:
آقا جان! ما مردمى از شهر قم هستیم. عده اى از شیعیان و مردمان دیگر قم نیز همراه ما هستند. وجوهاتى را براى مولاى خودمان امام حسن عسکرى (علیه السلام) آورده ایم.
– آن ها کجاست؟
– نزد ما است.
– آن ها را نزد من بیاورید!
– این اموال معمولا خبرى شگفت انگیز دارند.
– خبر چیست؟
– این اموال به تدریج جمع آورى شده است، بدین ترتیب که هر شیعه مومنى یک یا دو سکه طلا در کیسه اى نهاده و آن را مهرو موم نموده است. ما هرگاه به خدمت امام حسن عسکرى (علیه السلام) مشرف مى شدیم، ایشان مشخصات تمامى کیسه ها را از مقدار وجه گرفته تا نام صاحب آن و نشان مهرش، همه را مى فرمودند.
– دروغ مى گویید. برادر من چنین نمى کرد. این علم غیبت است.
وقتى آن ها سخن جعفر (کذاب) را شنیدند، به یکدیگر نگاه کردند.
در این حال جعفر (کذاب) گفت: آن اموال را نزد من بیاورید!
آنان گفتند: ما در ازاى حمل و تحویل این وجوهات از صاحبان آنها مزد گرفته ایم. و شرعا موظفیم آن ها را بعد از دیدن نشانه هایى که امام حسن عسکرى (علیه السلام) مى فرمودند، تحویل دهیم. اگر تو امامى، دلایل خود ارائه بده و الا ما آن ها را به صاحبانشان باز خواهیم گرداند تا هر طور که خودشان مى خواهند عمل کنند.
وقتى جعفر (کذاب) این مطلب را شنید به نزد خلیفه رفت، خلیفه در سامرا بود. از او خواست که وى را در مورد جانشینى اش حمایت کند و امیدوار بود که این اموال را تصاحب کند!
خلیفه آن ها را احضار کرد و گفت: این اموال را به جعفر بدهید!
آنان گفتند: خداوند امیرالمؤمنین!! را سلامت بدارد، ما مأموریم و در ازاى مزدى که گرفته ایم، وکالت این اموال را به عهده داریم. این اموال، امانت مردمى هستند که به ما امر نموده اند که آن ها را تنها پس از دیدن علامت یا نشانه اى – که دلیل بر امانت امام باشد – تحویل دهیم و هر سال این اموال را به امام حسن عسکرى (علیه السلام) عرضه مى نمودیم، و ایشان پس از بیان علامت، آن ها را از ما تحویل مى گرفت.
علامتى را که او ارائه مى داد، چه بود؟
تعداد سکه ها و صاحبان آنها اموال و مقدار آن ها را ذکر مى نمود. وقتى چنین مى فرمود ما آن ها را تحویل مى دادیم، و بارها چنین کرده بودیم و این موضوع علامت ما بود. اما ایشان اکنون وفات یافته اند، و اگر این موضوع علامت بود. اما ایشان اکنون وفات یافته اند، و اگر این مرد صاحب امر هست، آنچه را که برادرش انجام مى داد، انجام دهد، و الا ما آن ها را به صاحبانشان باز مى گردانیم .
در این حال، جعفر گفت: یا امیرالمؤمنین! این مردم دروغ گو هستند، و به بردار من دروغى را نسبت مى دهند. این علم غیب است.
خلیفه در پاسخ گفت: این ها فرستاده مردم هستند، و خداوند فرموده است:
و ما على الرسول الا البلاغ المبین.(1)
((وظیفه فرستاده تنها ابلاغ پیام است)).
جعفر (کذاب که انتظار شنیدن این سخن را از خلیفه نداشت) مهبوت شد و نتوانست جوابى بدهد.
آن گاه آن عده گفتند: از امیرالمؤمنین مى خواهیم که دستور دهد تا مأمورى براى خروج ما از شهر تعیین نماید تا ما را بدرقه کند.
خلیفه نیز دستور داد تا راهنمایى، آن ها را مشایعت کند. وقتى از شهر خارج شدند (و آن راهنما بازگشت) نوجوانى زیبا که به نظر مى آمد خادم باشد، مقابل رسید و گفت: اى فلانى پسر فلانى! و اى فلانى پسر فلانى! مولاى خود را اجابت کنید!
آن ها گفتند: آیا تو مولاى ما هستى؟
گفت: پناه بر خدا، من بنده مولاى ما هستى؟
آن گاه با او همراه شدند. او آن ها را به سامرا بازگرداند و یک راست به خانه امام حسن عسکرى (علیه السلام) بود.
مى گویند: وقتى وارد خانه شدیم، فرزند او – یعنى قائم آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) – را دیدم که بر تختى نشسته است. مانند ماه مى درخشید، لباسى سبز بر تن داشت. سلام کردیم و ایشان پاسخ فرمود.
آن گاه فرمود: اموالى که با خود دارید، مجموعا فلان دینار است، و فلانى فلان قدر، و فلانى فلان قدر داده است.
و یک یک همه را برشمردند و اموال دیگر را نیز که پارچه و چیزهاى دیگر به همین ترتیب مشخص فرمود. حتى نوع بارها و چهارپایان خودمان را نیز بیان نمود.
(با مشاهده این دلیل روشن)، سجده شکر به جاى آوردیم، و زمین را بوسیدیم. آن گاه سوالاتى را که داشتیم از حضرت (علیه السلام) پرسیدیم، و ایشان یک یک پاسخ فرمود. آنگاه اموال را تحویل دادیم.
ایشان امر نمود که از آن به بعد هیچ وجهى را به سامرا نیاوریم.
زیرا در بغداد مردى را تعیین خواهند نمود که ما وجوهات را به او بسپاریم و نامه هاى حضرت (علیه السلام) به دست او به مردم خواهد رسید.
هنگامى که اجازه مرخصى فرمود مقدارى اسباب تکفین و تدفین به ابوالعباس محمد بن جعفر قمى حمیرى عنایت نموده، فرمود:
خداوند پاداش تو را بزرگ گرداند!
وقتى به گردنه همدان رسیدیم، ابوالعباس فوت کرد. از آن به بعد وجوهات را به بغداد نزد نواب مخصوص حضرت (علیه السلام) که نامه هاى ایشان را به مردم مى رساندند، بردیم.(2)
——————————————————————————–
1- سوره نور، آیه 54.
2- کمال الدین، ج 2، ص 476 – 479، من شاهد القائم (علیه السلام)؛ بحارالانوار، ج 52، ص 47 – 49.