خانه » همه » مذهبی » منظور از لتعارفو در آیه ۱۳ سوره حجرات

منظور از لتعارفو در آیه ۱۳ سوره حجرات


منظور از لتعارفو در آیه ۱۳ سوره حجرات

۱۳۹۳/۰۵/۱۱


۴۵۹۱ بازدید

به نام خدامنظور از لتعارفو در آیه ۱۳ سوره حجرات چیست؟ معنی اینکه یکدیگر را بشناسید چیست؟باتشکر

لطفا به تفسیر آیه شریفه که در بردارنده جواب پرسشها است توجه کنید.مخاطب آیه کل جامعه انسانى است و مهمترین اصلى را که ضامن نظم و ثبات است بیان مى کند، و میزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى کاذب و دروغین مشخص مى سازد.مى فرماید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زنى آفریدیم، و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا).
منظور از خلق و آفرینش مردم از یک مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به آدم و حوا است. و منظور از تعارف، شناخت اختلاف ها و تفاوتها در شعوب و قبائل بودن انسانها است. بنا بر این چون همه از ریشه واحدى هستند معنى ندارد که از نظر نسب و قبیله بر یکدیگر افتخار کنند، و اگر خداوند براى هر قبیله و طائفه اى ویژگیهایى آفریده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا که این تفاوتها سبب شناسایى است، و بدون شناسایى افراد، نظم در جامعه انسانى حکمفرما نمى شود، چرا که هر گاه همه یکسان و شبیه یکدیگر و همانند بودند، هرج و مرج عظیمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.
در این که میان شعوب (جمع شعب بر وزن صعب) به معنى گروه عظیمى از مردم و قبائل جمع قبیله چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟
جمعى گفته اند دایره شعوب گسترده تر از دایره قبائل است، همانطور که شعب امروز بر یک ملت اطلاق مى شود.
بعضى شعوب را اشاره به طوائف عجم و قبائل را اشاره به طوائف عرب مى دانند: و بالآخره بعضى دیگر شعوب را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافیایى، و قبائل را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.
ولى تفسیر اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال قرآن مجید بعد از آنکه بزرگترین مایه مباهات و مفاخره عصر جاهلى یعنى نسب و قبیله را از کار مى اندازد، و اختلاف در نسب و قبیله را برای شناخت اجتماع انسانها می داند، به سراغ معیار واقعى ارزشى رفته مى افزاید: گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ).
به این ترتیب قلم سرخ بر تمام امتیازات ظاهرى و مادى کشیده، و اصالت و واقعیت را به مساله تقوا و پرهیزکارى و خدا ترسى مى دهد، و مى گوید براى تقرب به خدا و نزدیکى به ساحت مقدس او هیچ امتیازى جز تقوا مؤثر نیست.
و از آنجا که تقوا یک صفت روحانى و باطنى است که قبل از هر چیز باید در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممکن است مدعیان بسیار داشته باشد و متصفان کم، در آخر آیه مى افزاید: خداوند دانا و آگاه است (إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ).
پرهیزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نیت و پاکى و صفاى آنها آگاه است، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعیان دروغین را نیز مى شناسد و کیفر مى دهد.
نکته:
1. ارزشهاى راستین و ارزشهاى کاذب
بدون شک هر انسانى فطرتا خواهان این است که موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همین دلیل با تمام وجودش براى کسب ارزشها تلاش مى کند.
ولى شناخت معیار ارزش با تفاوت فرهنگها کاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى کاذب جاى ارزشهاى راستین را مى گیرد.
گروهى ارزش واقعى خویش را در انتساب به قبیله معروف و معتبرى مى دانند، و لذا براى تجلیل مقام قبیله و طائفه خود دائما دست و پا مى کنند، تا از طریق بزرگ کردن آن خود را به وسیله انتساب به آن بزرگ کنند.
مخصوصا در میان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رایجترین افتخار موهوم بود، تا آنجا که هر قبیله اى خود را قبیله برتر و هر نژادى خود را نژاد والاتر مى شمرد، که متاسفانه هنوز رسوبات و بقایاى آن در اعماق روح بسیارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه دیگرى مساله مال و ثروت و داشتن کاخ و قصر و خدم و حشم و امثال این امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى کنند، در حالى که جمع دیگرى مقامات بلند اجتماعى و سیاسى را معیار شخصیت مى شمرند.
و به همین ترتیب هر گروهى در مسیرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را معیار مى شمرند.
اما از آنجا که این امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر یک آئین آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت کند، لذا خط بطلان روى همه آنها کشیده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهیزکارى و تعهد و پاکى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسیر ایمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى، قرار نگیرد اهمیت قائل نیست.
و عجیب است که قرآن در محیطى ظهور کرد که ارزش قبیله از همه ارزشها مهمتر محسوب مى شد، اما این بت ساختگى در هم شکست، و انسان را از اسارت خون و قبیله و رنگ و نژاد و مال و مقام و ثروت آزاد ساخت، و او را براى یافتن خویش به درون جانش و صفات والایش رهبرى کرد! جالب اینکه در شان نزولهایى که براى این آیه ذکر شده نکاتى دیده مى شود که از عمق این دستور اسلامى حکایت مى کند، از جمله اینکه: بعد از فتح مکه پیغمبر اکرم ص دستور داد اذان بگویند، بلال بر پشت بام کعبه رفت، و اذان گفت، عتاب بن اسید که از آزاد شدگان بود گفت شکر مى کنم خدا را که پدرم از دنیا رفت و چنین روزى را ندید! و حارث بن هشام نیز گفت: آیا رسول اللَّه ص غیر از این کلاغ سیاه! کسى را پیدا نکرد؟! (آیه فوق نازل شد و معیار ارزش واقعى را بیان کرد). (روح البیان، ج 9 ، ص90؛ تفسیر قرطبى، ج 9 ، ص 6160.)
بعضى دیگر گفته اند: آیه هنگامى نازل شد که پیامبر ص دستور داده بود دخترى به بعضى از موالى دهند (موالى به بردگان آزاد شده، یا به غیر عرب مى گویند) آنها تعجب کردند و گفتند: اى رسول خدا – ص- آیا مى فرمائید دخترانمان را به موالى دهیم؟! (آیه نازل شد و بر این افکار خرافى خط بطلان کشید). (همان)
در حدیثى مى خوانیم: روزى پیامبر (ص) در مکه براى مردم خطبه خواند و فرمود:
یا ایها الناس ان اللَّه قد اذهب عنکم عیبة الجاهلیة، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان: رجل بر تقى کریم على اللَّه، و فاجر شقى هین على اللَّه، و الناس بنو آدم، و خلق اللَّه آدم من تراب، قال اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ:
اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهلیت و تفاخر به پدران و نیاکان را زدود، مردم دو گروه بیش نیستند: نیکوکار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و یا بدکار و شقاوتمند و پست در پیشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاک آفریده، چنان که مى گوید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا شناخته شوید، از همه گرامیتر نزد خداوند کسى است که از همه پرهیزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است. ( تفسیر قرطبى، ج 9 ، ص 6161)
در کتاب آداب النفوس طبرى آمده که پیامبر (ص) در اثناء ایام تشریق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است) در سرزمین منى در حالى که بر شترى سوار بود رو به سوى مردم کرد و فرمود:
یا ایها الناس! الا ان ربکم واحد و ان اباکم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا لعجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال لیبلغ الشاهد الغائب:
اى مردم بدانید! خداى شما یکى است و پدرتان یکى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سیاهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سیاهپوست مگر به تقوا، آیا من دستور الهى را ابلاغ کردم؟ همه گفتند:
آرى! فرمود: این سخن را حاضران به غائبان برسانند! . (همان، ص 6162؛ تعبیر به احمر در این روایت به معنى سرخپوست نیست بلکه گندمگون است چون غالب افراد در آن محیط چنین بودند، اتفاقا واژه احمر در روایات به خود گندم نیز اطلاق شده است.)
و نیز در حدیث دیگرى در جمله هایى کوتاه و پر معنى از آن حضرت آمده است:
ان اللَّه لا ینظر الى احسابکم، و لا الى انسابکم، و لا الى اجسامکم، و لا الى اموالکم، و لکن ینظر الى قلوبکم، فمن کان له قلب صالح تحنن اللَّه علیه، و انما انتم بنو آدم و احبکم الیه اتقاکم: خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى کند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولى نگاه به دلهاى شما مى کند، کسى که قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى کند، شما همگى فرزندان آدمید، و محبوبترین شما نزد خدا با تقواترین شما است (همان)
ولى عجیب است که با این تعلیمات وسیع و غنى و پربار هنوز در میان مسلمانان کسانى روى مساله نژاد و خون و زبان تکیه مى کنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى، و وحدت دینى مقدم مى شمرند، و عصبیت جاهلیت را بار دیگر زنده کرده اند، و با اینکه از این رهگذر ضربه هاى سختى
بر آنان وارد شده گویى نمى خواهند بیدار شوند، و به حکم اسلام باز گردند!.
خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهلیت حفظ کند.
اسلام با عصبیت جاهلیت در هر شکل و صورت مبارزه کرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبیله زیر پرچم واحدى جمع آورى کند، نه پرچم قومیت و نژاد، و نه پرچم غیر آن، چرا که اسلام هرگز این دیدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذیرد، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حدیثى آمده که پیامبر ص در مورد عصبیت جاهلیت فرمود: دعوها فانها منتنه!: آن را رها کنید که چیز متعفنى است!. ( صحیح مسلم، طبق نقل فى ظلال، ج 7 ، ص 538)
اما چرا این تفکر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زیادى است که خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟
معلوم نیست! چه زیبا است جامعه اى که بر اساس معیار ارزشى اسلام إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ بنا شود، و ارزشهاى کاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافیایى و طبقه از آن بر چیده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسئولیت درونى و ایستادگى در برابر شهوات، و پایبند بودن به راستى و درستى و پاکى و حق و عدالت این تنها معیار ارزش انسان است و نه غیر آن. هر چند در آشفته بازار جوامع کنونى این ارزش اصیل به دست فراموشى سپرده شده، و ارزشهاى دروغین جاى آن را گرفته است.
در نظام ارزشى جاهلى که بر محور تفاخر به آباء و اموال و اولاد دور مى زد یک مشت دزد و غارتگر پرورش مى یافت، اما با دگرگون شدن این نظام و احیاى اصل والاى إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ محصول آن انسانهایى همچون سلمان و ابو ذر و عمار یاسر و مقداد بود.
و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن، و احیاى این اصل اصیل اسلامى است.
این سخن را با حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (ص) پایان مى دهیم آنجا که فرمود:
کلکم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لینتهین قوم یفخرون بآبائهم او لیکونن اهون على اللَّه من الجعلان: همه شما فرزندان آدمید، و آدم از خاک آفریده شده، از تفاخر به پدران بپرهیزید، و گرنه نزد خدا از حشراتى که در کثافات غوطه ورند پست تر خواهید بود!. ( فى ظلال، ج 7 ، ص 538)
2. حقیقت تقوى
چنان که دیدیم، قرآن بزرگترین امتیاز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معیار سنجش ارزش انسانها مى شمرد.
در جاى دیگر تقوى را بهترین زاد و توشه شمرده، مى گوید: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى (بقره- 197).
و در جاى دیگر لباس تقوى را بهترین لباس براى انسان مى شمرد وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ (اعراف- 26).
و در آیات متعددى یکى از نخستین اصول دعوت انبیاء را تقوى ذکر کرده، و بالآخره در جاى دیگر اهمیت این موضوع را تا آن حد بالا برده که خدا را اهل تقوى مى شمرد، و مى گوید: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (مدثر- 56).
قرآن، تقوى را نور الهى مى داند که هر جا راسخ شود، علم و دانش مى آفریند وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ (بقره- 282).
و نیز نیکى و تقوى را قرین هم مى شمرد، وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى .
و عدالت را قرین تقوى ذکر مى کند: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى .
اکنون باید دید حقیقت تقوى این سرمایه بزرگ معنوى و این بزرگترین افتخار انسان با اینهمه امتیازات چیست؟
قرآن اشاراتى دارد که پرده از روى حقیقت تقوى بر مى دارد: در آیات متعددى جاى تقوى را قلب مى شمرد، از جمله مى فرماید:
أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى : آنها که صداى خود را در برابر رسول خدا ص پائین مى آورند و رعایت ادب مى کنند کسانى هستند که خداوند قلوبشان را براى پذیرش تقوى آزموده است (حجرات- 3).
قرآن، تقوى را نقطه مقابل فجور ذکر کرده، چنان که در آیه 8 سوره شمس مى خوانیم: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها: خداوند انسان را آفرید و راه فجور و تقوى را به او نشان داد.
قرآن هر عملى را که از روح اخلاص و ایمان و نیت پاک سرچشمه گرفته باشد بر اساس تقوى مى شمرد، چنان که در آیه 108 سوره توبه در باره مسجد قبا که منافقان مسجد ضرار را در مقابل آن ساختند مى فرماید:
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ: مسجدى که از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شایسته تر است که در آن نماز بخوانى.
از مجموع این آیات به خوبى استفاده مى شود که تقوى همان احساس مسئولیت و تعهدى است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم مى شود و او را از فجور و گناه باز مى دارد، به نیکى و پاکى و عدالت دعوت مى کند، اعمال آدمى را خالص و فکر و نیت او را از آلودگیها مى شوید.
هنگامى که به ریشه لغوى این کلمه باز مى گردیم نیز به همین نتیجه مى رسیم، زیرا تقوى از وقایة به معنى کوشش در حفظ و نگهدارى چیزى است، و منظور در اینگونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى، و متمرکز ساختن نیروها در امورى است که رضاى خدا در آن است.
بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:
1- نگهدارى نفس از عذاب جاویدان از طریق تحصیل اعتقادات صحیح.
2- پرهیز از هر گونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصیت.
3- خویشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى کند، و این تقواى خواص بلکه خاص الخاص است. (بحار الانوار، ج70 ، ص 136)
امیر مؤمنان على ع (در نهج البلاغه) تعبیرات گویا و زنده اى پیرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است که در بسیارى از خطب و نامه ها و کلمات قصار حضرت ع روى آن تکیه شده است.
در یک جا تقوى را با گناه و آلودگى مقایسه کرده چنین مى گوید:
الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة!:
بدانید گناهان همچون مرکبهاى سرکش است که گنهکاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسیخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد.
اما تقوى مرکبى است راهوار و آرام که صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گیرند، و تا قلب بهشت پیش مى تازند!. ( نهج البلاغه، خطبه16)
مطابق این تشبیه لطیف، تقوى همان حالت خویشتندارى و کنترل نفس و تسلط بر شهوات است، در حالى که بى تقوایى همان تسلیم شدن در برابر شهوات سرکش و از بین رفتن هر گونه کنترل بر آنها است.
و در جاى دیگرى مى فرماید:
اعلموا عباد اللَّه ان التقوى دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجا الیه، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطایا:
بدانید اى بندگان خدا که تقوا قلعه اى محکم و شکست ناپذیر است، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع که اهلش را از آفات نجات نمى دهد و کسى که به آن پناهنده شود در امان نیست، بدانید انسان تنها به وسیله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند. ( نهج البلاغه، خطبه 157)
و باز در جاى دیگر مى افزاید:
فاعتصموا بتقوى اللَّه فان لها حبلا وثیقا عروته و معقلا منیعا ذروته.
چنگ به تقواى الهى بزنید که رشته اى محکم و دستگیره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن!. ( نهج البلاغه، خطبه 190)
از لابلاى مجموع این تعبیرات حقیقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.
این نکته نیز لازم به یادآورى است که تقوى میوه درخت ایمان است، و به همین دلیل براى به دست آوردن این سرمایه عظیم باید پایه ایمان را محکم ساخت.
البته ممارست بر اطاعت، و پرهیز از گناه، و توجه به برنامه هاى اخلاقى، بلکه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتیجه آن پیدایش نور یقین و ایمان شهودى در جان انسان است، و هر قدر نور تقوى افزون شود نور یقین نیز افزون خواهد شد، و لذا در روایات اسلامى مى بینیم تقوى یک درجه بالاتر از ایمان و یک درجه پائین تر از یقین شمرده شده! امام على بن موسى الرضا ع مى فرماید؟
الایمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوى فوق الایمان بدرجة، و الیقین فوق التقوى بدرجة، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من الیقین:
ایمان یک درجه برتر از اسلام است، و تقوى درجه اى است بالاتر از ایمان و یقین درجه اى برتر از تقوى است و هیچ چیز در میان مردم کمتر از یقین تقسیم نشده است! (بحار الانوار، ج 70 ، ص 136) این بحث را به شعر معروفى که حقیقت تقوى را ضمن مثال روشنى بیان کرده پایان مى دهیم:
خل الذنوب صغیرها و کبیرها فهو التقى
و اصنع کماش فوق ارض الشوک یحذر ما یرى
لا تحقرن صغیرة ان الجبال من الحصى
گناهان کوچک و بزرگ را ترک گوى و تقوى همین است.
و همچون کسى باش که از یک خارزار مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى کند که خار بر دامانش ننشیند، و پیوسته مراقب اطراف خویش است! هرگز گناهى را کوچک مشمر که کوه هاى بزرگ از سنگریزه هاى کوچک تشکیل شده!
ر. ک: تفسیر نمونه، ج 22، ص196- 207.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد