طلسمات

خانه » همه » مذهبی » چند روایت معتبر از داستان ولادت امام مهدی (عج)

چند روایت معتبر از داستان ولادت امام مهدی (عج)


چند روایت معتبر از داستان ولادت امام مهدی (عج)

۱۳۹۳/۰۳/۲۳


۸۹ بازدید

***

چند روایت معتبر از داستان ولادت امام مهدی (عج)

روایت حکیمه خاتون، عمه ی مکرمه امام حسن عسگری علیه السلام

مرحوم شیخ صدوق، در کتاب ارزشمند خویش   ، از «حکیمه» دخت گرانقدر امام جواد علیه السّلام آورده است که:

یازدهمین امام نور حضرت عسکرى علیه السّلام پیام‌رسانى بسوى من گسیل داشت و مرا بخانه خویش فراخواند. هنگامى که وارد شدم فرمود: «عمّه جان! افطار امشب را نزد ما باش چرا که امشب، شب مبارک پانزدهم شعبان است و در چنین شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجّت خویش، نورباران خواهد ساخت.»

***

چند روایت معتبر از داستان ولادت امام مهدی (عج)

روایت حکیمه خاتون، عمه ی مکرمه امام حسن عسگری علیه السلام

مرحوم شیخ صدوق، در کتاب ارزشمند خویش   ، از «حکیمه» دخت گرانقدر امام جواد علیه السّلام آورده است که:

یازدهمین امام نور حضرت عسکرى علیه السّلام پیام‌رسانى بسوى من گسیل داشت و مرا بخانه خویش فراخواند. هنگامى که وارد شدم فرمود: «عمّه جان! افطار امشب را نزد ما باش چرا که امشب، شب مبارک پانزدهم شعبان است و در چنین شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجّت خویش، نورباران خواهد ساخت.»

در روایت دیگرى فرمود: «در چنین شبى، حضرت مهدى علیه السّلام دیده به جهان خواهد گشود. همو که خداوند، زمین را پس از مردنش به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوت خواهد ساخت.»

پرسیدم: «سرورم! مادر او کیست؟»

  فرمود: «نرجس، بانوى بانوان.»

گفتم: «فدایت گردم! من در او هیچ نشان و اثرى از آنچه نوید مى‌دهید، نمى‌بینم.»

فرمود: «حقیقت همان است که گفتم، آماده باش!»

پس از این گفتگو به خانۀ «نرجس» آمدم.

آن وجود گرانمایه به عنوان تجلیل و احترام از من، پیش آمد تا کفشهاى مرا درآورد و مرا تکریم کند که در پاسخ احترام او گفتم: «از این پس، شما سرور من و سرور خاندانم خواهید بود.»

او از سخن من شگفت‌زده شد و گفت: «عمّه جان! چگونه ممکن است در حالى که شما دختر امام، خواهر امام و عمّۀ امام هستید و خود بانویى اندیشمند و پروا پیشه و بادرایت و من خدمتگزار شما هستم.»

حضرت عسکرى علیه السّلام گفتگوى ما را شنید و فرمود: «عمّه جان! خداوند به شما پاداش نیک عنایت فرماید.»

من، با بانوى بانوان، به گفتگو نشستم و به او گفتم: «دخترم! همین امشب خداوند پسرى گرانمایه به تو ارزانى خواهد داشت، پسرى که سرور دنیا و آخرت خواهد بود.»

«نرجس» با شنیدن این نوید، غرق در حیاء و آزرم گردید و در گوشه‌اى نشست.

من به نماز ایستادم و پس از نماز افطار کردم و براى استراحت به رختخواب رفتم.

درست نیمه شب گذشته بود که براى نماز نافلۀ شب بپاخاستم. نماز را خواندم، دیدم «نرجس» خواب است و حادثه‌اى رخ نداده است، به تعقیبات نماز نشستم و بار دیگر خوابیدم و بیدار شدم، امّا دیدم او هنوز در خواب است.

پس از آن بود که او براى نماز نافله شب بپاخاست و نماز را در اوج ایمان و  اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف‌ناپذیرى به نیایش نشست.

دیگر از تحقّق وعده و نوید حضرت عسکرى علیه السّلام دچار تردید مى‌شدم که آن حضرت از اطاق خویش مرا مخاطب ساخت و فرمود: «عمّه جان! شتاب نورز که تحقّق وعدۀ الهى نزدیک است.»

بار دیگر این اندیشه در ذهنم پدید آمد که شب رو به پایان است و سپیدۀ سحر در راه، پس چرا وعدۀ الهى تحقّق نیافت که نداى حضرت عسکرى علیه السّلام طنین افکند و فرمود: «عمّه جان! تردید به دل راه مده!»

من از آن حضرت و تردیدى که در دلم پدید آمد شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نظاره به افق به اطاق باز مى‌گشتم که دیدم «نرجس» نماز را بپایان برده و به خود مى‌پیچد. جلو درب اطاق به او رسیدم که مى‌خواست از اطاق خارج گردد، پرسیدم: «آیا از آنچه در انتظارش بودم، چیزى حسّ نمى‌کنى؟»

پاسخ داد: «چرا عمّه جان! . . .»

گفتم: «خدا یار و نگاهدارت باد! خود را مهیّا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش که لحظات تحقّق آن وعدۀ مبارک فرارسیده است.»

و آنگاه متکّایى برگرفتم و در وسط اطاق، آن بانو را بروى آن نشاندم و بسان یک مددکار آگاه و دلسوزى که زنان در شرایط ولادت فرزندانشان بدان نیازمندند به یارى او کمر همّت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد و از شدّت درد، ناله زد و بر خود پیچید.»

حضرت عسکرى علیه السّلام از اطاق خویش دستور داد که برایش سورۀ مبارکه «قدر» را تلاوت کنم.

به دستور امام علیه السّلام شروع کردم:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ اَلْقَدْرِ* وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ اَلْقَدْرِ. . . .

یعنى: ما آن [قرآن]را در شب قدر نازل کردیم! و تو چه مى‌دانى شب قدر چیست؟ ! . . . .

و شگفتا که دیدم کودک دیده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مبارکۀ «قدر» را با من تا آخرین واژه، تلاوت کرد.

از شنیدن نواى دل‌انگیز قرآن او، هراسان شدم که حضرت عسکرى علیه السّلام مرا ندا داد و فرمود: «عمّه جان! آیا از قدرت الهى شگفت‌زده شده‌اى؟ اوست که ما را در خردسالى به بیان دانش و حکمت توانا ساخته و به سخن مى‌آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمین حجّت خویش قرار مى‌دهد چه جاى شگفتى است؟!»

هنوز سخن حضرت عسکرى علیه السّلام به پایان نرسیده بود که «نرجس» از نظرم ناپدید گردید و گویى حجابى میان من و او، فروافکنده شد و ما را از هم جدا ساخت.»

در روایت دیگرى آمده است که: «سپس لحظاتى چند، حالت وصف‌ناپذیرى برایم پیش آمد به گونه‌اى که گویى دستگاه دریافت وجودم از کار افتاده است و نمى‌دانم چه مى‌گذرد. به خود آمدم و فریاد زنان و به سرعت، به طرف اطاق حضرت عسکرى علیه السّلام تافتم، امّا پیش از آنکه چیزى بگویم فرمود: «عمّه جان! بازگرد که او را در همانجا خواهى یافت که از برابر دیدگانت ناپدید شد.»

به اطاق «نرجس» بازگشتم دیدم پرده‌اى که ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شده است. چشمم به آن بانو افتاد و دیدم چهره‌اش غرق در نور است به گونه‌اى که دیدگانم را خیره ساخت و در همین لحظات کودک گرانمایه‌اى را دیدم که در حال سجده است و خداى را ستایش مى‌کند.

  بر بازوى راست او این آیه شریفه نوشته شده است که:

«جاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْباطِلُ إِنَّ اَلْباطِلَ کانَ زَهُوقاً.»(2)

و در سجدۀ خویش مى‌فرمود:

«اشهد ان لا اله الاّ اللّه، وحده لا شریک له و انّ جدّى محمّدا رسول اللّه و أنّ أبى أمیر المؤمنین ولىّ اللّه. . ..»

یعنى: گواهى مى‌دهم که خدایى جز خداى یکتا، که شریک و همتایى ندارد، نیست و نیاى گرانقدرم محمّد صلّى اللّه علیه و اله پیام‌آور اوست. و پدر والایم امیر مؤمنان علیه السّلام دوست و جانشین پیامبر خداست.

آنگاه امامان نور را پس از امیر مؤمنان علیه السّلام یکى بعد از دیگرى تا نام مبارک پدر گرانقدرش حضرت عسکرى علیه السّلام برشمرد سپس فرمود:

«بار خدایا! آنچه را به من وعده فرمودى تحقّق بخش و کار بزرگم را در پرتو قدرتت تدبیر فرما و گامهایم را در قیام پرشکوه و آسمانیم براى برانداختن بیداد و ستم، و استقرار کامل عدالت و مهر در سراسر گیتى استوار ساز و به دست من، زمین را از عدل‌وداد لبریز گردان!»

پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت این آیۀ مبارکه پرداخت:

«شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ، قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ* إِنَّ اَلدِّینَ عِنْدَ اَللّهِ اَلْإِسْلامُ. …»(3)

یعنى: خدا گواهى داد و فرشتگان و دانشمندان نیز، که: هیچ خدایى برپاى دارندۀ عدل، جز او نیست، خدایى جز او نیست که پیروزمند و فرزانه است.

بى‌تردید دین در نزد خدا تنها اسلام است.

پس از تلاوت آیۀ شریفه عطسه کرد و فرمود:

«الحمد للّه ربّ العالمین و صلّى اللّه على محمّد و آله، زعمت الظلمة أنّ حجّة اللّه داحضة لو أذن لنا فی الکلام لزال الشک.»

یعنى: سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است و درود خداى بر محمّد و خاندانش باد!

بیدادگران چنین پنداشته‌اند که: حجّت خدا از میان رفته است امّا اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آنگاه تردیدها و تردیدافکنیها از میان خواهد رفت.

آن کودک گرانمایه را برگرفتم و با شور و اشتیاق، در دامان خود نشاندم. دیدم پاک و پاکیزه است. در این هنگام، حضرت عسکرى علیه السّلام مرا ندا داد که: «عمّه جان! پسرم را بیاور!»

آن وجود گرامى را به پیشگاه پدرش بردم و آن حضرت او را به سبک مخصوص روى دست گرفت و زبان مبارک خویش را بر دهان او گذاشت. آنگاه با دست خویش، سر و چشم و گوش او را به سبکى خاصّ، اندکى فشرد و فرمود: «پسرم! سخن بگو.»

در روایت دیگرى آمده است که فرمود: «هان اى حجّت خدا! و اى ذخیرۀ انبیاء! و اى آخرین اوصیاء! سخن بگو! هان اى جانشین همۀ پرواپیشگان! سخن بگو!»

آن نوزاد مبارک، نخست به یکتایى خدا و رسالت پیام‌آورش گواهى داد و ضمن درود فرستادن بر پیامبر، نام امامان نور را، یکى پس از دیگرى برشمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسید و آنگاه پس از پناه بردن به خدا از شرّ شیطان این آیه شریفه را تلاوت کرد:

«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ.»(4)

یعنى: و ما برآنیم که پایمال‌شدگان روى زمین را نعمتى گران ارزانى داریم و آنان

  را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم و آنان را در آن سرزمین اقتدار بخشیم و به فرعون و هامان و سپاهیانشان، چیزى را که از آن سخت مى‌ترسیدند، نشان دهیم.

پس از تلاوت قرآن، حضرت عسکرى علیه السّلام او را به من داد و فرمود:

«یا عمّة! ردّیه إلى أمّه کی تقرّ عینها و لا تحزن و لتعلم أنّ وعد اللّه حق و لکنّ أکثر الناس لا یعلمون.»

یعنى: اى عمّه جان! او را به مادرش بازگردان تا دیدگانش به دیدار او روشن گردد و اندوهگین نباشد و بداند که وعدۀ خدا حقّ است، ولى بیشتر مردم نمى‌دانند.

کودک گرانمایه را به مادرش بازگرداندم که دیگر فجر صادق دمیده بود و نور در کران تا کران افق، پدیدار شده و سینۀ آسمان را مى‌شکافت و من از حضرت عسکرى علیه السّلام و مادر آن کودک گرانمایه، خداحافظى نمودم و به خانۀ خویش بازگشتم.»(5)

*به روایت خادم امام حسن عسگری علیه‎السلام

ابوغانم خادم امام حسن عسگری(ع) می گوید:فرزندی برای امام حسن عسگری(ع) متولد شد که نامش را م ح م د گذاشت و روز سوم، آن کودک را به اصحابش نشان داده فرمودند: این فرزندم بعد از من صاحب و امام شماست و همان قیام کننده ای است که همه در انتظارش می باشند.وقتی زمین را جور و ستم فراگرفت قیام می کند و عدل و داد را بر پا می دارد.(6)

*به روایت دو خادمه دیگر امام حسن عسگری علیه السلام ؛ نسیم و ماریه

ابن بابویه از حسین بن علی نیشابوری از قول نسیم و ماریه دو زن خدمتگزار امام حسن عسگری نقل کرده که گفتند:

هنگام تولد حضرت صاحب الزمان دیدیم آن مولود مسعود دو زانو روی زمین نشسته و انگشت سبابه خود را به سوی آسمان بلند کرده است در آن حال عطسه ای کرد و فرمود:

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اله ستمگران پنداشته اند که حجت خداوند از بین رفته است. اگر به ما اجازه سخن گفتن داده شود هرگونه تردید و شک برطرف می شود.(7)

به روایت احمد بن اسحاق

امام حسن عسکرى علیه السلام در نامه اى به احمد بن اسحاق مى نویسد:

ولد المولود، فلیکن عندک مستورا، وعن جمیع الناس مکتوما فانا لم تظهره الا للاقترب لقرابته، والموالى لولایته، احببنا اعلامک لیسرک الله، کما سرنا، والسلام

مولود به دنیا آمد، این خبر در پیش تو پوشیده باشد، واز همه ى مردم مخفى باشد، ما این خبر را به کسى نگفتیم، مگر براى نزدیکترین خویشان براى حقوق خویشاوندى، ونزدیکترین دوستان براى حق ولایت، دوست داشتیم به شما نیز اطلاع دهیم، تا خداوند شما را با این مژده خوشحال کند، چنانکه ما را خوشحال نموده است.(8)

به روایت عثمان بن سعید

هنگامى که حضرت بقیة الله ارواحنا فداه متولد شد، امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: کسى را به سوى (ابو عمرو) بفرستید.

هنگامیکه (عثمان بن سعید) به خدمت آقا رسید، فرمود:

اشتر عشرة الاف رطل خزا وعشرة الاف رطل لحما، وفرقه واحسبه على بنى هاشم، وعق عنه بکذا وکذا شاة

10000رطل نان بخر، و 10000 رطل گوشت بخر، وآنها را در میان بنى هاشم تقسیم کن وانعام کن، واین مقدار گوسفند تهیه کرده، عقیقه ى او قرار بده.

*به روایت محمد بن ابراهیم کوفى

امام حسن عسکرى علیه السلام افرادى با نام مشخص کرد وبراى هر یک از آنها گوسفند ذبح شده اى فرستاد وفرمود:

هذه من عقیقة ابنى محمد

این از عقیقه ى پسرم: (م. ح. م. د) مى باشد.(9)

——————————————————————–

منابع

1-آفتاب ولایت استاد مصباح ص33 به نقل علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 98، ص 413، باب 30، ح 1

2-آیه 81 سوره اسرا

3-سوره ال عمرا آیات 19-18

4-سوره قصص آیات 6-5

5-امام مهدی (عج) از ولادت تا ظهور علامه قزوینی صص194-188 به نقل از کمال الدین شیخ صدوق، ج  2 ، ص  424 - 433  و بحار الانوار، ج  51 ، ص  13 - 28 .

6-یاد مهدی محمد خادمی شیرازی به نقل از اثبات الهداه ج3 ص483

7-برکات حضرت ولی عصر (عج) ص77 به نقل ازعبقری حسان ج2 ص4 س26

8-یاد مهدی به نقل از اثبات الهداه ج3ص 484

9- همان به نقل ازاثباة الهداة، ج 3 ص 484

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد