خورشید مهر: امام عصر در کتب ایرانیان
۱۳۹۳/۰۳/۰۶
–
۷۲ بازدید
خورشید مهر
امام عصر در کتب ایرانیان
امام عصر در کتب ایرانیان
«جاماسب حکیم» کتابی دارد بنام «جاماسب نامه» که بسیار اهمیت داشته. او در علم نجوم هم بسیار مهارت داشته است. او (در زمان گُشتاسب بوده) براساس نجوم تا زمان آدم ابوالبشر عقب رفته و نوشته چه کسی، چه کار میکرده و چه کاره بوده و از زمان خودش تا قیامت هم جدول دارد و خصوصیاتش را نوشته تا میرسد به حالات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آنجا میگوید: فشین بخشوران، آن کسی است که میآید و زنده میکند و نظام عالم را برقرار میکند. آن منجی از نسل او است. فرزند «فشین بخشوران» و بعد میگوید که از اولاد شاه زنان(حضرت شهربانو) [1] باشد. از اولادهایش کسی میآید اسم او راهنما است[2] (به فارسی) و اینست فرزند فشین بخشوران یعنی حضرت مهدی. «و خشور» یعنی خاتم الأنبیاء. او یک غیبت طولانی دارد و وقتی ظاهر میشود، آثار غریبهای از او بروز میکند. در مکّه ظاهر میشود دود را میکُشد (یعنی شیطان را) از آن طرف و اینهایی که از شیطان هستند همه را به قتل میرساند. دجال به دست حضرت عیسی علیه السلام کشته میشود. و هفتاد نبی را زنده میکند مثل حضرت اسماعیل[3] علیه السلام. اینها نظام عالم را منظم میکنند و کسانی که اهل جور و فساد هستند همه را نابود میکند. سلسله انبیاء از ابتدا تا خاتم الأنبیاء همه داستان حضرت بقیة الله را خبر دادهاند.[4]
امام عصر در زمان غیبت:
وجود نازنینشان در این غیبت کبری کاملاً نگران است و مواظب حالات مردم است. این مطلب را مسلم بدانید. «مَن ماتَ وَ لَم یَعرف امامَ زمَانهُ ماتَ میتةً جاهلیةَ»[5] یعنی «کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد مثل مردن جاهلیت مرده است.» یعنی مشرک و بت پرست مرده است. در آن دعا میفرماید: «اللهمَّ عَرَّفنی نَفسَک. فَانَّکَ ان لَم تُعرِّفنی نَفسَک لم أَعرِف رَسولک» یعنی «خدایا خودت را به من بشناسان اگر خودت را به من نشناساندی من رسولت را نمیشناسم».
«أللهمَّ عرَّفنی رَسولَک فَإنَّکَ إن لَم تُعرِّفنی رَسولَک لَم أعرِف حُجَّتک»، «خدایا رسولت را به من بشناسان اگر او را به من نشناساندی من حجت تو را که امام باشد نمیشناسم».
«اللّهُمَّ عرِّفنی حُجَّتکَ فَإنَّکَ اِنْ لَمَ تُعَرِّفنی حُجَّتک ظَلَلْتُ عَن دینی»[6]
«خدایا حجت خودت را به من بشناسان اگر او را به من نشناساندی من از دین خودم گمراه میشوم».
این وجود نازنین اجالتاً هزار و صد و کسری[7] از سن نازنینش میرود. در بین مردم هم هست بنیهاش هم کسر[8] نکرده است مزاج حضرت به اعتدال حقیقی از همه نزدیکتر است. هر مقدار اعتدالش زیادتر شد دوامش زیادتر میشود. مزاج امام اَعْدَلُ الأمْزَجه است، پیر هم نشده، زنده هست. وقتی حضرت ظهور میکند خودش به صورت 40- 45 ساله جلوه میدهد و در روی زمین هست و خود حضرت در میان مردم است ولی،
دیده میخواهم که باشد شه شناس / تا شناسد شاه را در هر لباس
بسیاری هم خدمتش مشرف شدهاند و ایشان را دیدهاند، خواه عالِم باشند یا غیر عالم، باسواد یا بیسواد، ممکن است خصوصیاتی در وجودشان باشد که لیاقت دارند امام را ببینند. نه به سواد داشتن است نه به چیز دیگر. مراد آن مقام طهارت نفس است. بسیاری از گذشتگان تا زمان حال، آن حضرت را دیدهاند، بعضی دیدهاند و شناختهاند، بعضی هم بعد شناختهاند(اول ملتفت نبودهاند بعد که حضرت از نظرشان غایب شد، شناختهاند). دادرس و فریادرس هم هست.
نزدیکان و همراهان حضرت:
حضرت اطرافیانی دارد که این افراد در میان مردم هستند. فرمایش نبوی است (صلی الله علیه و آله و سلم) «لله ثَلاثَ مئة رَجُلاًَ قُلُوبُهُم کَقَلبِ آدَم» [9] یعنی « خدا 300 نفر مرد را معین کرده که دلهاشان مانند دل آدم ابوالبشر علیه السلام است» 40 نفر دارد که دلهایشان مانند دل موسی بن عمران است، 7 نفر، دلهاشان مانند دل ابراهیم خلیل «علیه السلام» است، 4 نفر دلهاشان مانند دل جبرئیل است، 3 نفر دارد که دلهایشان مانند دل اصرافیل علیه السلام است و یکی هم هست که قطب است، که وجود مقدس امام باشد. آنها را اوتاد و ابدال مینامند. 3 نفر از اینها اوتادند (وتد به معنای میخ است) یعنی اینها پایه هستند در روی زمین، که از جان امام مواظبت میکنند، 4 نفر ابدالاند که بدل آنها هستند که اگر یکی از اینها رفت یکی از اینها میآید جای او و یکی از رجال الغیب میآید داخل4 تاییها و یکی از 40 تا میآید داخل 7 تای رجال الغیبی و یکی از 300 تا میآید داخل 40 تا و اگر از 300 تا یکی کم شد یکی دیگر از بندههای خدا را خدا وادار میکند که در میان آنها باشد این عدد همیشه هست.[10] اوتاد و ابدال، رجال الغیب که هفت نفراند، هستند. هر سه روز، در ماه یک طرفی هستند آن 40 نفر نقبا و آن 300 نفر نجبا، اینها در روی زمین، هستند. برای دریاها، صحراها، شهرها هر کجا باشند اینها هستند و مواظبت میکنند به امر حضرت بقیة الله. اگر دقیقهای نباشند زمین هلاک میشوند «بِیُمنِهِ رُزِقَ الْوَراء وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتَ الْاَرضُ وَ السَّماء»[11]
دلیل غیبت امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اشتباه نشود نهایت اینکه مأمور به امر نیست. قدرت هم دارد و غیبتش هم برای این است که باید نظام دنیا «ارتضی»[12] بدست آورد تا حضرت تشریف بیاورند. ائمه معصومین 12 نفر بودند. هر کدام از آنها در عصر خودشان امام آن عصر بودند. امیرمؤمنان در زمان خودش، آن حضرت شهید شد نوبت به امام حسن علیه السلام رسید. او هم امام عصر زمان خودش بود. حضرت را مسموم کردند. نوبت به حضرت سید الشهداء علیه السلام رسید. امام عصر خودش بود مأمور بود به امر خدا، اگر میخواست دشمن را دفع کند کاملاً دفع میکرد، کما اینکه برای امتحان در روز عاشورا، خدا ملائکه را فرستاد برای یاری، حضرت قبول نکرد صُلحای جن آمدند قبول نکرد.
بعد از آن حضرت زین العابدین علیه السلام به حکم «ما منّا الّا مَسمومٌ أو مقتولٌ» یعنی «نیست احدی از ما الّا اینکه یا به سم شهید بشود یا او را میکشند» به شهادت رسیدند.
خود نبی اکرم را هم مسموم کردند اما سَم بنی قریضه نبی اکرم را نکشت «وَ ما مُحَمَّدٌ الّا رَسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبلِهِ الرُّسُلُ أَفإن ماتَ اَو قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أعقابِکُم»[13] حضرت را دو تا زنش (دختران اولی و دومی) کشتند. در تفسیر صافی [14] هم هست در ذیل همین آیه شریفه که این دو تا زن توأم باهم توطئه کردند نبی اکرم را به زمینش زدند از زمین زدن، نبی اکرم کشته شد.
تقسیم روزی و بین الطلوعین:
وجود نازنین امام عصر، از همه جا خبر دارد. این روزیای که تقسیم میشود، بدست امام زمان تقسیم میشود در زمان هر امامی اینطور بود. ابوحمزهی ثمالی که دعای ابوحمزه را او از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت کرده میگوید که بین الطلوعین بود با حضرت سجاد علیه السلام بودیم، گنجشک ها که صدا میکردند حضرت فرمود: اَبا حمزه! میدانی این گنجشکها که صدا میکنند چه میگویند؟ عرض کردم: خدا و حجتش داند. فرمود: اینها طلب روزیشان را میکنند. تقسیم ارزاق بین الطلوعین هر روز صورت میگیرد. ابوحمزه! بین الطلوعین را نخواب.
در خبری دارد اگر توجه کرده باشد و بخوابد. خوابش، خواب لعنت است.که امروز اینطور شده که غالباً بیشتر مردم بین طلوعین را میخوابند. از به سفرهای مهم رفتن برای تجارب نفعش زیادتر است. هر روزی خواری باشد(وحوش باشد، انسان باشد، حیوان باشد، طیور باشد، ماهیان دریا باشد، کرمهای دریا باشد) روزیشان بین الطلوعین معلوم میشود (در هر روز) میفرماید ابوحمزه! آنهم بدست ما، روزی را خدا میدهد. اما واسطه تقسیم آن کیست؟ وجود مقدس امام. «بِیَمنِهِ رُزِقَ الْوَراءُ وَ بِوُجودِهِ ثَبتت الْارْضُ وَ السَّماء». یعنی «به یمن وجود نازنینش مردم روزی داده می شوند و زمین و آسمان برقرار است» اگر نباشد نه زمین میماند نه آسمان. مقام امامت اینطور است (غریب و عجیب). امام زمان هم زن دارد، هم بچه دارد. اولاد امام زمان خیلی هستند، اما جایشان معلوم نیست. وقت ظهور ظاهر میشوند. مرگ و میر هم دارند وقتی ظهور بکند معلوم میشود که چگونه است. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، کوچکترین سنت از سنتهای پیغمبر اکرم را ترک نمیکند. کلام معروف نبی اکرم است که «ألنِّکاحُ سُنَّتی…» یعنی «ازدواج نمودن سیره و روش من است کسی که از آن روی گرداند از من نیست».
عنایات حضرت به شیخ مفید(ره)
شیخ مفید (اعلی الله مقامه الشریف) یکی از بزرگان علماست، در اواخر عصر غیبت صغری میزیسته که غیبت کبری شده، نقل است زنی فوت شده بود.
حمل داشت، حملش زنده بود. سؤال کردند از شیخ که حمل این مادر زنده است در شکم مادر حرکت میکند تکلیف چیست؟ فرموده بودند: ببرید دفنش کنید وقتی بردند دفنش کنند، حضرت بقیة الله یک نفر را فرستاده بودند، که برو بگو پهلویش را بشکافید و بچه را بیرون بیاورید و مادر را دفن کنید وقتی خبر به شیخ رسید، خواست دیگر فتوا ندهد حضرت پیام فرستادند: «مشغول فتوا دادن باش هر کجا خلافی بود ما رد میکنیم». شیخ مفید از جمله کسانی است که حضرت از توقیع[15] مبارکش نامههایی به شیخ داده(غریب و عجیب) و چه تجلیلی از وجود نازنین مرحوم شیخ کرده. شیخ مفید استاد شیخ طوسی بوده استاد سید رضی و سید مرتضی بود خیلی جلیل و عالی بوده است.[16] (رضوان الله علیهم)
تشرف آخوند ملاقاسم علی رشتی(ره)
در زمان آیت الله کلباسی (حاجی کلباسی) و آیت الله شفتی (سید حجة الاسلام)، (اعلی الله مقامهما الشریف)، بین دو نفر از آقایان علما، اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملاقاسم علی رشتی که از عالمهای نامی تهران بوده، میآید میان آنها را اصلاح بدهد. پس از آن که اصلاح میدهد، (روز سه شنبه بوده) میگوید: برویم تخت فولاد و لسان الارض، زیارت اهل قبور. میدانید بعد از وادی السلام نجف، قبرستانی به عظمت و معنویت و مثل قبرستان تخت فولاد اصفهان نیست.[17] 400 پیغمبر در اصفهان دفن است. دو تا از آنها ظاهر است، یکی در همان لسان الارض حضرت یوشع بن نون یکی هم حضرت شعیا در امامزاده اسماعیل[18]، بقیه معلوم نیست، به علاوه اولیایی که در این سرزمین هستند. به تخت فولاد که میرسند. آخوند ملاقاسم علی که به قلیان علاقمند بوده، به مستخدم خود میگوید: برو قهوهخانه یک قلیان برایمان بگیر بیاور. میآید نزدیک قهوهخانه امّا برمیگردد. میگوید: درب بسته است میگویند، این قهوهخانه روزهای پنجشنبه و جمعه باز است زیرا که مردم به زیارت اهل قبور میآیند. از بس علاقه داشته به قلیان، میخواهد برگردد. بعد مجاهده میکند با خود که، خوب حالا به خاطر یک قلیان ما اینطور کنیم، صرف نظر میکند میآید وارد تکیه میرفندرسکی[19] میشود. میبیند بله صیاد دلها نشسته، اعتنایی نمیکند میآید کنار قبر میر، فاتحهای میخواند. وقتی فاتحه را خواند، میبیند آن شخص بلند شد آهسته آهسته آمد در مقابل، رو کرد به آخوند گفت: شما ملا چرا ادب ندارید؟ جا خورد. عرض کرد: چه بیادبی از من سر زده؟ فرمود: تحیّت اسلام، سلام است چرا وارد شدی سلام نکردی؟ (دارد که در آخرالزمان سلام کردن ملقی می شود مگر از کسی بترسند یا هدفی از آن داشته باشند، الان آثارش ظاهر است) گفت: متوجه نبودم و عذر میآورد.
فرمود: نه اینها بهانه گیری است، ادب نداری(هر که وارد میشود باید سلام کند، سوار به پیاده باید سلام کند، ایستاده باید به نشسته سلام کند، اگر چه بچه باشد، در خانه خالی که هیچ کس در آن نیست باید سلام کند) بعد میفرماید: که میفهمم که قلیان میخواهی. عرض میکند که بله قلیان میخواستم ولی اینجا نبود. میفرماید در این چنتهی[20] من قلیان هست. تنباکو هم هست. سنگ چخماق هم هست. ذغال هم هست. پنبهی سوخته هم برای آتش روشن کردن هست برو قلیان درست کن. میگوید که اکنون به خادم میگویم. زیرا برای من مشکل است. میفرماید: نه، خودت باید بروی و آنرا محیا کنی وقتی میآید میبیند که بله در آنجا فقط یک تنباکو و چخماق و پنبه ی سوخته و ذغال هست. قلیان را درست میکند میگوید: بفرمایید بکشید. میفرماید:نه من نمیکشم. خودت بکش. قلیان را میکشد. میفرماید: خوب حالا ببر بگذار سر جایش. آخوند این حالت را که میبیند برایش معلوم میشود که ایشان اهل ریاضت است و علوم غریبه دارد. وقتی برمیگردد میگوید که آقا ممکن است یک زادالمسافرین به ما بدهی؟ (زاد المسافرین یعنی طلا سازی، کیمیاگری) میفرماید: برای چه میخواهی؟ دنیا ارزش این چیزها را ندارد. من چیزی به تو تعلیم میدهم که از این عمل بهتر باشد. عرض میکند بفرما، میفرماید مداومت کن به این ذکر:
«یا محمدُ، یا علی یا فاطمه یا صاحبَ الزمان ادرکنی و لا تُهلکنی». ایشان میگوید: ای کاش قلم و کاغذ داشتم و مینوشتم تا فراموش نکنم. فرمود: که در چنته قلم و کاغذ هست، همان چنته که قلیان بود، برو و بیاور. آمد میبیند قلیان نیست یک صفحه کاغذ و یک قلم و دوات است.
برمیدارد مینویسد «یا محمدُ و یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان اَدرِکْنی وَ لا تُهلِکنی، ادرکنی را که مینویسد دیگر دست نگه میدارد و بقیه را نمینویسد. میفرماید: چرا نمینویسی؟ میگوید طرف خطاب چهار نفرند باید «اَدْرِکُونی» باشد و این غلط است. میفرماید: نه غلط نیست بنویس، زیرا امر و تصرّف با امام زمان است آنها هم باشند امر و تصرف با امام زمان است بنویس «اَدْرِکْنِی وَ لاتُهْلِکْنی»، آخوند هم مینویسد. وقتی میآید منزل حاجی (کلباسی) قضیه را نقل میکند در کتابخانهی حاجی یک بیاضی (دست نوشته) بوده که همین ذکر را نوشته بوده و همین شبهه برای ایشان هم بوجود آمده بوده (اَدْرِکُونی وَ لا تُهْلِکُونی) نوشته بوده مرحوم حاجی برمیخیزد در آنجا آن را درست میکند و آن را اَدرِکْنی وَ لا تُهْلِکنی میکند. آخوند ملاقاسم علی رشتی حرکت میکند. در راه تهران در شهر کاشان شب میهمان یکی از علمای کاشان میشود. پس از صرف شام رختخواب میاندازد بخوابد. صاحب خانه هم رختخواب را در همان اتاق میاندازد. چراغ را خاموش میکنند. بخوابند. یک وقت صاحب خانه صدا میزند، آقا ملاقاسم علی اگر آن روز اصرار کرده بودی آقا زادالمسافرین را هم به تو میدادند!! میگوید: کجا؟ میگوید: تخت فولاد در تکیه میر، میگوید مگر آن شخص چه کسی بود میگوید: آقا امام زمان علیه السلام بود آخوند میگوید: شما از کجا امام زمان را میشناسی؟ میفرماید: هفتهای یک شب اینجا تشریف میآورد.
امام عصر علیه السلام و سید بحرالعلوم «رحمه الله علیه»
سید بحرالعلوم مکرر خدمت حضرت میرسیده حضرت را هم می شناخته حتی مسائل علمی از حضرت میپرسیده است. مجلسیِ اول از کسانی بوده که سیّد را درک کرده است. مجلسیِ دوم میفرماید: به قوه ریاضت 40 نفر از اولیای خدا را در اصفهان دیدم. امام زمان میآید به داد میرسد به فریاد میرسد. کوتاهی از خود ماست.
ای مهر طلوع کن که خوابیم همه / در هجر رخت در تب و تابیم همه
هر برزن و بام از رخت روشن و ما / خفاش وَ شیم و در حجابیم همه
(حضرت امام خمینی قدس سره)
مشاهده امام زمان و هدایت بحرالعلوم یَمنی
یک وقتی آسید ابوالحسن[21] (اعلی الله مقامه الشریف) یک پولی به من دادند فرمودند برو سامرا اینها را تقسیم کن[22] یک قسمتش را بده به طلاب مدرسه مرحوم میرزا و امور دیگر. یکی از علمای سنی اهل بغداد یک اشعاری گفته بود در مذمت شیعهها، که اینها انتظار دارند مهدی از سرداب بیرون بیاید. و آن اشعار را برای بعضی از علمای نجف فرستاده بود از جمله برای حاج شیخ محمد حسین کاشف الغطاء. شعرها16 بیت بود. حاج شیخ محمد حسین 160 بیت شعر، هم وزن اینها گفته بودند و اسامی عالمان سنی که قائل به امامت حضرت مهدی هستند و اسم کتابهایشان را در این اشعار آورده بودند (اشعارش را من دارم) و جاهای دیگر هم فرستاده بود. یک روز نشسته بودیم و عدهای بودند و جمع بودند و مرحوم آسید ابوالقاسم اصفهانی که ترجمه کننده عروة الوثقی[23] بودند و شیخ محمد کاظم شیرازی بود و خلخالی بزرگ بود و سید محمد پیغمبر بود و دامادهای آیة الله اصفهانی بودند و آن دامادشان آقای اشکوری بود و آسید جواد هم بودند، یک وقت مأمور پست آمد یک پاکتی داد به مرحوم سید. باز کرد دو تا ورقه در این پاکت بود. یکی ورقه اشعار همان سنی که برایش فرستاده بود. یکی هم نامهای جداگانه که دلیل خواسته بود برای این قسمتها، ایشان نامهها را گرفتند و بنا کردند به خندیدن. نامه را بلند خواندند از بحرالعلوم یمنی که سید حسنی است از علمای شیخیه بوده. نامه را خواندند. مرحوم سید هم همانجا جوابش را نوشتند. در ضمن نوشتند شما مشرف بشوید به شهر نجف. من مشاهدتاً امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به تو نشان میدهم. نامه را مُهر کردند دادند به سید جواد اشکوری دامادشان ببرد اداره پست، دو ماه از این قضیه گذشت شبی در صحن حضرت علی علیه السلام نماز مغرب و عشا را خواندند. یکی از شیوخ عرب بنام شیخ عبدالصاحب آمد. عرض کرد: آقا، بحرالعلوم یمنی آمده نجف و منزل کرده فرمودند باید برویم دیدنش. شیخ عرض کرد حالا؟ فرمودند: بله. حرکت کردند و عدهای از علما بودند و دامادهایشان بودند و خدا رحمت کند پسرشان آسید علی هم بود. و ما هم رفتیم. بالاخره وقتی رسیدیم و تعارف به عمل آمد بحرالعلوم سر صحبت را باز کرد مرحوم سید فرمودند حالا وقت صحبت نیست من کار دارم. فردا شب برای شام بیایید منزل ما تا آنجا با هم حرف بزنیم و بلند شدند آمدیم. فردا شب شد. بحرالعلوم و پسرش سید ابراهیم دو نفری آمدند منزل مرحوم سید. پس از صرف شام مرحوم سید مستخدمش مشهدی حسین اصفهانی را خبر کرد که چراغ دستی را روشن کن. میخواهیم برویم بیرون. او هم روشن کرد و آمد. آمدند بیرون (سید و بحرالعلوم و پسرش و مشهدی حسین). ماها خواستیم برویم فرمود: نه هیچ کدام نیایید. رفتند و طول کشید تا برگشتند. ما نفهمیدیم کجا رفتند. صبح از پسر بحرالعلوم پرسیدم کجا رفتی؟ دیدیم خندید و خوشحال گفت: «الحمدلله اسْتَبْصَرنا بِبَرکَةِ الاِمامِ السَّید اَبوالحَسن» یعنی: «ما ببرکت امام سید ابوالحسن شیعه دوازده امامی شدیم». گفتیم: کجا رفتی؟ گفت… وادی مقام الحجة (عجل الله فرجه) رفتیم قبرستان وادی السلام مقام حجت (عجل الله تعالی فرجه) پرسیدیم خوب چه طور شد؟ گفت وقتی رسیدیم به نزدیک مقام، سید چراغ را از مستخدمش گرفت و گفت تو اینجا بنشین تا ما بیاییم ما سه نفر وارد مقام شدیم وقتی وارد فضای مقام شدیم خود سید چراغ را بدستش گرفتند و رفتند سر چاه وضو گرفتند و داخل مقام شدند ما بیرون مقام قدم میزدیم سید مشغول نماز شد چون پدرم به مذهب شیعه معتقد نبود، لبخندی میزد و میخندید. یک وقت صدای صحبت بلند شد پدرم به من گفت: کسی اینجا نبوده با چه کسی صحبت میکند؟ میگفت صدای صحبت را میشنیدیم ولی مطلب را تشخیص نمیدادیم چه میگویند. یک وقت مرحوم سید ابوالحسن فرمود: بحرالعلوم بیا داخل پدرم داخل شد من خواستم بروم فرمود: نه تو نرو، باز به قدر 5-4 دقیقه صدای صحبت میشنیدم اما صحبتها را تشخیص نمیدادم. یک وقت یک نوری تابش کرد از آفتاب روشنتر در مقام حجت (عجل الله تعالی). صیحهی پدرم بلند شد به صدای عجیب و بعد صیحه او خاموش شد بعد مرحوم سید صدا زد: سید ابراهیم، بیا، پدرت حالش به هم خورده، یک آبی به صورتش بزن، شانههایش را بمال تا سرحال بیاید. گفت شانههایش را مالیدم و ابی به صورتش زدم چشمانش را باز کرد. به صدای بلند بنا کرد گریه کردن و بیاختیار بلند شد و افتاد روی قدمهای سید و پاهای سید را میبوسید و دور سید طواف میکرد میگفت: «یابن رسول الله! یابن رسول الله! یابن رسول الله التوبة التوبة التوبة» توبه کردم مذهب شیعه را به من تعلیم ده، تعلیمش دادند و او شیعه شد من هم شیعه شدم. این قضیه گذشت چهار ماه بعد زوّار یمنی آمدند. پولهای زیادی آوردند برای آیة الله اصفهانی. بحرالعلوم یمنی نامهای نوشته بود. اظهار تشکر کرده بود از سید و گفته بود از عنایت و بزرگی شما و هدایت کردن شما 2000 نفر از مقلدین من شیعه دوازده امامی شدند. اگر انسان خلوص پیدا کرد همه چیز درست میشود خالص نیستیم حُب دنیا نمیگذارد ماکار بکنیم.
چه شود که به چهره زرد من نظری برای خدا کنی/ که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
نورستان و ملاقات با میر غیاث
الان هم امام زمان در عالم دارای پایگاههایی هستند و معمرینی که دارای عمرهای طولانی هستند از طرف حضرت کارهایی انجام میدهند. در همین ایران ما جاهایی هست که هیچ کس خبر ندارد، دستگاههای اطلاعات خارجیها هم خبر ندارند. در همین کویر ایران هم یک منطقهای هست. ده پانزده سال قبل که من ساکن تهران بودم یکی از افراد آنجا نزد من آمد.
یک روز اول صبح زنگ به صدا در آمد. برخاستم در منزل را باز کردم. دیدم شخصی شال سیاهی بر سرش پیچیده است و یک طرف شال روی سینهاش و طرف دیگر از پشت سرش آویزان است پشت در ایستاده است. وقتی در را باز کردم سلام کرد و بدون مقدمه دست به گردنم انداخت و صورتم را بوسید و خیلی گرم با من برخورد کرد. سپس گفت: «آقا! من برای دیدن شما آمدم، اگر اجازه میدهید، داخل منزل بیایم و چند دقیقهای خدمتتان باشم، من گفتم: بسم الله بفرمایید».
بالاخره داخل منزل شد و چای و ناشتایی برایش آوردم. بعد از اینکه صبحانه را صرف کرد، خودش را معرفی کرد گفت:«من میر غیاث پسر میرابوالفضل از اهل نورستانم. اسم شما را شنیده بودم و اشتیاق دیدارتان را داشتم. حالا اگر به کسی اجازه ورود به اتاق ندهید خودمان دو نفری باشیم میخواهم قدری با شما صحبت کنم. من گفتم: اشکالی ندارد، یک وارد اتاق نمیشود. سپس میرغیاث شروع به صحبت کرد و گفت: آقا، یک غزلی از شما نقل کردهاند و ما در نورستان دور هم مینشینیم و این غزل را میخوانیم و حال میکنیم. پرسیدم چه غزلی؟ میرغیاث شروع به خواندن کرد:
نقش جمال یار را تا که به دل کشیدهام / یک سره مهر این و آن از دل خود بریدهام[24]
وضعیت نورستان
سپس میرغیاث چنین گفت: کویر لوت هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است. در مرکز کویر لوت هفت فرسخ در هفت فرسخ حیدرآباد. نعیم آباد، نعمت آباد، قاسیمه، خلیله و عظیم آباد است. مردمان آن همه شیعه اثنی عشری و اغلب سادات هستند. نورستان مرکز این شهرهاست و چشمه آب حیات هم در آنجا واقع شده است. مولای ما میرسلیمان است که از سادات حسینی و از اولاد امام زین العابدین (علیه السلام) است. محل ما جای بسیار خوبی است و همه نوع وسایل بهتر از آنچه دیگران دارند در اختیار داریم. ما در آنجا میتوانیم از اخبار همه دنیا با خبر شویم. هیچ کس راه رسیدن به این مرکز را نمیداند ومولای ما دستور داده است که افرادی را که در ساحل کویر راه گم میکنند مواظبت کنیم و آنها را سالم به خانه و خانوادهشان برسانیم. هیچ ماشین یا طیّارهای نمیتواند به جایگاه ما دسترسی پیدا کند.
همه زمینها رَمل (شن سیّال) است و ماشین نمیتواند بر روی آنها حرکت کند. اگر طیّارهای (هواپیما) هم به آن طرف بیاید به فرمان مولایمان که از طرف حضرت بقیةالله (علیه السلام) به او امر میشود، ستونهایی از شن بلند میکنیم تا بالا برود و هوا را تاریک کند و مانع آمدن طیّاره شود. میر غیاث نکته دیگری از اخبار غیبیه نیز بیان کرد و آن اینکه طیّارههای آمریکایی به طبس خواهند آمد و دچار سانحه خواهند شد. وی این مطلب را قبل از انقلاب در زمانی که آغاز سخنرانیهای حضرت امام خمینی(ره) بود و مردم فیضیه مورد قتل عام قرار گرفته بودند، برای من بیان کرد.
میرغیاث همچنین درباره کتابخانه نورستان توضیح داد و گفت: در آنجا کتابخانهای هست که طول آن سیصد متر و عرض آن صدمتر است و کتابهای بسیاری در آنجا نگهداری میشود. یک قفسه از آنها با جواهرات بسیار گرانبها تزئین شده است. کتابها و قرآنهایی که به خط ائمه(علیهم السلام) نوشته شده است در آنجا نگهداری میشود. کتابهای متنوعی در آن کتابخانه موجود است.
عمر اهالی نورستان
میرغیاث میگفت: مولای ما در این منطقه کوچک میرسلیمان است و همه به امر او کار میکنند. عمر اهالی این منطقه معمولاً کمتر از صد سال نیست. اما هفت نفر که کارگزاران اصلی میرسلیمان هستند عمرشان بسیار زیادتر است. مولا هر پنجاه سال یک مرتبه به این هفت نفر جرعهای از آب حیات میدهد و آنها تا پنجاه سال دیگر به خدمت مشغول هستند. میر غیاث میگفت: این هفت نفر عمرشان بسیار طولانی است. وی گفت سن خود من تا اکنون دویست و پنجاه سال است – در صورتی که قیافه او بیش از چهل و پنج سال نشان نمیداد ـ آدم لاغری هم بود. آن زمان دویست و پنجاه ساله بود و اکنون حدوداً دویست و شصت و چند سال دارد. میرغیاث در آن ملاقات صحبتهای مفصلی کرد و من همه آنها را نوشتم. او بعدها یک بار دیگر هم به ملاقات من آمد. به هر حال من از او سؤال کردم: آیا مولای شما، امام زمان را میبیند؟ میرغیاث گفت: نه، ادعا نمیکند، ما همین قدر میدانیم که از طرف امام زمان(علیه السلام) به او امر می شود اما نمیدانیم که آیا امام زمان را میبیند یا نمیبیند. غرض اینکه هستند اولیای خدا در روی زمین، توجه میخواهد. وقتی توجه پیدا شد کار درست میشود این ذکر بخصوص هم که عرض کردم: « یا محمد و یاعلی یا فاطمه یاصاحب الزمان ادرکنی» اگر تمام هوس ها را بگذارید کنار و توجهتان به این ذکر باشد ممکن است به ملاقات حضرت برسید. اهمیت هم خیلی دارد خدا به عز آل محمد(علیهم السلام) توفیق بدهد که بفهمیم چه کار میکنیم.
حکایت انار و عنایت ولی عصر(ارواحنا له الفداه)[25]
یک حکایت دیگر هم عرض کنم از دادرسیهای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه). مدتی ولایت بحرین تحت تصرف سلطان فرنگ بوده حاکمی برایش قرار داده بوده و یک وزیری داشت از ناصبیان (یعنی دشمنان شیعه) که همیشه درصدد بوده و شیعیان را نابود میکرده – چون در بحرین علمای شیعه خیلی خوب داشتیم- یک روز این وزیر خراب ناصبی میآید و یک اناری میدهد دست والی. این انار برجستگیهایی روی آن نقش بسته بوده «لااله الا الله، مُحمدٌ رسولُ الله اَبابکر وَ عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله» نه اینکه دستکاری کرده باشد یا نوشته باشد. انار طبیعی نقشش این است این را به حاکم میدهد و میگوید که این رافضیها را بخواه تا جواب این انار را بدهند. یا مطیع بشوند یا باید اینها کشته شوند یا تبعیدشان بکنید. هفتاد نفر از علمای شیعه را میآورند انار را میدهند به دست آنها، میگوید این مصنوعی نیست. یا جواب این انار را بدهید یا یکی از این سه کار در مورد شما انجام میشود. اینها متحیر ماندند که چه بگویند. بعد از فکر زیاد میگویند سه روز به ما مهلت بدهید پس از سه روز اگر جواب آوردیم که خیلی خوب و الّا هر کاری میخواهید بکنید. اینها هم مهلت میدهند و آنها میآیند بیرون. دو شب اول را جمع میشوند و آه و ناله و زاری و توسل و گریه، نتیجه نمیدهد. شب سوم احمد ابن محمد ابن عیسی که از بزرگان اینها بوده است تنها حرکت میکند از خانه بیرون میآید و میرود در صحرا باحال گریه، بیانداره گریه میکند یک وقت یک صدایی میشنود که میگوید: احمد ابن محمد ابن عیسی برای چه در این وقت شب تاریک از خانه بیرون آمدهای؟ عرض میکند: صاحب صدا، تو را چه کار به کار من. من دردی دارم مرا به حال خودم واگذار، آمدهام اینجا یک توجهی به امامم، امام زمانم پیدا کنم. میفرماید: حاجتت چیست؟ میگوید به شما نمیگویم. میفرماید: میدانم برای چه آمدهای برای اناری که وزیر حیله کرده (درست کرده) برای آن آمدهای. برگرد برو راحت باش، رفقایت را هم خبر کن صبح بروید. این وزیر وقتی این انار کوچک بوده یک قالبی از گل ترتیب داده مثل مُهر که وارونه میکنند توی این قالب کندهکاری کرده است «بسم الله الرحمن الرحیم» تا آخر و این انار کوچک را توی این قالب گذاشته و بسته؛ انار رشد کرده و گودیها را پر کرده. این مصنوعی است، اینگونه حیله کرده است. برو آنجا، نزد حاکم. بگو جواب آوردیم. جواب میخواهد. بگو، موقوف است به رفتن در خانهی وزیر، وزیر حاضر نیست، نمیخواهد این کار را بکند. اگر گفت حتماً باید جواب بدهید، بگو برویم خانهی وزیر ناچار میشود قبول کند. میروید در خانه دق الباب میکند. وزیر میخواهد زودتر برود در خانه، نگذارید. خودت زودتر وارد شو. طرف راست، پله میخورد میرود بالا، اتاقی است. داخل آن اتاق تاقچهای است، کیسه کرباسی قالب انار گلی آنجاست قالب را بردار بده به دست والی و تزلزل هم نداشته باشید و بعد به والی هم بگو که امر کند خود وزیر این انار را بشکند دود سیاهی از آن بلند میشود و صورتش را سیاه میکند و او را هم خواهد کشت شما هم آزادید.
عنایت دلدار
تشرفات آیة الله میرجهانی
طبیب دردمندان (شفای بیماری سیاتیک)
علّامه میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک (عرق النساء) شده بودند. ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجهای حاصل نشده بود. خودشان میفرمودند: روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند. در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم که در خارج شهر قوچان است، رفتیم. چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همانجا بمانیم. آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود میآید. گفتم: آهسته آهسته میروم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم. در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه میکردم که دیدم شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت: آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکردهاید. گفتم: تاکنون که نشده است، گفت آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟ گفتم: البته. پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم: آخ. پس چاقو را برداشت وگفت: برخیز، خوب شدی. خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به او گفتم: شما کجا هستید. گفت: من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم. فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را میدانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟ من گفتم: آقایی نمد پوش را دریابید هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند.[26]
خورشید مهر ـ حکایات تشرف محضر امام زمان «علیه السلام»
در بیان آیت الله میرجهانی رحمة الله تعالی علیه
مهرداد آقا شریفیان
——————————————————————————–
[1]. دختر پادشاه ساسانی و مادر بزرگوار امام سجاد علیه السلام. [2]. راهنما= هادی، اللهم بلغ مولانا امام الهادی المهدی(دعای عهد ـ مفاتیح الجنان) [3]. او عابد رسولان بنی اسرائیل است که اسماعیل صادق الوعد میباشد که خدا در قرآن فرموده(و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیاً) سوره مریم آیه 54 (علامه) [4]. مراجعه کنید به کتاب یاد مهدی علیه السلام- خادم شیرازی و نوائب الدهور،ج4. [5]. از امام صادق سؤال کردم آیا رسول خدا فرمود:« من مات لایعرف امامه مات میتة جاهلیة؟… قال نعم». الکافی ج 1، 377. [6]. اصول کافی، ج 1، ص342 از امام صادق علیه السلام حدیثی نقل شده به همین مضمون با اندکی تفاوت. [7]. تا این تاریخ (1425 هجری قمری) عمر مبارک حضرت1170 سال است. [8]. یعنی قدرت جسمانی ایشان رو به ضعف ننهاده. [9]. نوائب الدهور، ج 1، ص33 آیه الله میرجهانی. [10]. پس به ترتیب نجبا 300 نفر، نقبا 40 نفر، رجال الغیب 7 نفر، ابدال 4 نفر و اوتاد 3 نفر میباشند. [11]. از فراز های دعای عدیله «یعنی سایر موجودات به برکت شما رزق داده میشوند و آسمان و زمین به واسطة وجود شما پا برجا هستند. [12]. یعنی جهان طالب ولی خدا شود. [13]. آل عمران، آیه144- و محمد (ص) نیست مگر پیغمبری از طرف خدا که پیش از او نیز پیامبرانی بودهاند و از این جهان در گذشته، اگر او نیز به مرگ یا شهادت در گذشت باز شما به دین خود رجوع خواهید کرد؟ [14]. تفسیر صافی ذیل آیه144. [15]. توقیع؛ نامههایی که از ناحیه مقدس حضرت صادر شده است. [16]. این داستان درکتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام، ج2 احمد قاضی زاهدی، ص120 نیز آمده است. [17]. به حمدالله در سالهای اخیر تخت فولاد اصفهان به شکل زیبایی سامان یافته و تبدیل به مجموعه فرهنگی مذهبی شده است. [18]. در امامزاده اسماعیل علیه السلام واقع در خیابان هاتف. [19]. میرابوالقاسم استرآبادی فندرسکی معروف به میرفندرسکی تکیه میر در ضلع غربی تخت فولاد قرار دارد. [20]. کیسه..[21] آیه الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی مرجع بزرگ زمان خویش.
[22]. آیه الله میرجهانی چند سالی به عنوان نویسنده و مسئول امور مالی در دفتر و دستگاه آیه الله اصفهانی خدمت میکردند. [23]. ازکتب بسیار ارزشمند فقهی است. [24]. غزل به طور کامل در صفحه 24 آمده است. [25]. این داستان در کتاب «شیفتگان حضرت مهدی (علیه السلام) ج 2 صفحه 217 نیز آمده است. [26]. کتاب گنجینه دانشمندان جلد 2، آقای رازی.