۱۳۹۳/۰۳/۰۱
–
۵۳۰۸ بازدید
سوال :اگر دعا کردن و نماز خواندن و روزه گرفتن هست که باعث شفای بیماری ها می شود، پس چرا این شفا یافتن ها امروزه فقط مربوط به نوع خاصی از بیماری هایی که معمولاً ارتباط عصبی دارند هست؟ مثلا چرا دست قطع شده ی کسی برنمی گردد…یا چرا مثلا دندان در آمده ی کسی دباره جایش نمی چسبد؟ یا مثلا وقتی فکر می کنیم نماز خواندن است که ما را از گناه حفظ و باور مارا مستحکم می کند…از کجا معلوم این ها همه از تلقین نباشد که ما داریم خودمان را هیبنوتیزم می کنیم؟ روحیه و آرامش گرفتن راهایی دارد که متفاوت هستن…مثل ریلکسیشن یا هیبنوتیزم.
سوال :اگر دعا کردن و نماز خواندن و روزه گرفتن هست که باعث شفای بیماری ها می شود، پس چرا این شفا یافتن ها امروزه فقط مربوط به نوع خاصی از بیماری هایی که معمولاً ارتباط عصبی دارند هست؟ مثلا چرا دست قطع شده ی کسی برنمی گردد…یا چرا مثلا دندان در آمده ی کسی دباره جایش نمی چسبد؟ یا مثلا وقتی فکر می کنیم نماز خواندن است که ما را از گناه حفظ و باور مارا مستحکم می کند…از کجا معلوم این ها همه از تلقین نباشد که ما داریم خودمان را هیبنوتیزم می کنیم؟ روحیه و آرامش گرفتن راهایی دارد که متفاوت هستن…مثل ریلکسیشن یا هیبنوتیزم. از کجا معلوم ما با تلقین باور هایمان همان کاری را که در ریلکسیشن و هیبنوتیزم می کنیم…در نماز و دعا نمی کنیم؟ خوب اگر دید ما نسبت به مسائل عوض بشه…از کجا معلوم واکنش بدن ما هم در مورد مسائل عوض نمیشه؟ خوب اگر دعا و نماز خواندن برای تقویت باور هست پس راهایی که روانشناسان برای اعتماد به نفس و تقویت باور های ذهنی هستند چیستن؟ و چرا از آنها استفاده نکنیم؟پس آیا میشه گفت دعا فقط قسمتی از قوانین طبیعت را تغییر میده که با آن در ارتباط هست؟
مثل اعصاب…وگرنه یک نفر از خداوند بخواهد که دست رفته اش یا دندان شکسته اش دباره برگردد…اگر مردم از ائمه علیه السلام طلب شفا می کنند که فلان مریزی من را شفا ده…پس چند مورد از این شفا یافتن ها که مربوط به بازگشتن چیز از دست رفته ای که هیچ ارتباط تجربی بین این دو نیست بوده؟
مثلا آیا دست قطع شده ی کسی امروزه با دعا و شفا برگشته؟
یا دندان افتاده ی کسی…یا کسی که مرده تا به حال زنده شده؟
بحث تلقین و هیبنوتیزم امروزه یه جوری شده که ممکنه یک روانشناس بتونه با هیبنوتیزم کسی رو بخندونه و یا بگریونه…ارتباط اصلی دعا با عواملی که با بررسی علوم تجربی اصلا ارتباطی به هم ندارن چطوریه و چطور میتونه تاثیر بگذاره..؟
ما با باور و اعتقادی که داریم به آرامش یا به نگرانی هایی ممکنه برسیم…ایا این دلیل بر تاثیر دعا و نماز و وجوب انجام آن است؟ این خاصیت آرامش یا نگرانی را میشه با هیبنوتیزم هم بهش رسید…و با هیبنوتیزم هم شاید بیماری عصبی درمان بشه چون وقتی بدن به آرامش برسه و اکسیژن و انرژی بهتر پخش بشه ممکنه مقاومت و سلامت و سیستم بدن بهتر کار کند… خداوند مالک تمام هستی هست…
و قوانین طبیعت همه به فرمان خداست… پس وقتی با خدا دعا میکنیم دعا کردن ما با اجابت خداوند می تواند بر همه چیز تاثیر بگذارد…
اما چرا غالباً وقتی کسی شفا میابد… بیشتر بیماری عصبی و یا روانی دارد؟ چرا عضوی که به کل از دست رفته را برنمیگردانند؟
یا چیزی که بین این دو ارتباطی نیست؟
پاسخ
ـ دعای افراد عادی محدوده دارد.
برای برگرداندن دست بریده شده، دعای فرد عادی کارساز نیست؛ بلکه معجزه یا کرامت لازم است. معجزه و کرامت نیز ربطی به دعا و خواست ما ندارد؛ بلکه کار پیغمبر و امام یا ولیّ خدا می باشد که هر گاه از خداوند متعال اذن داشته باشد، به منظورهای خاصّی دست به معجزه یا کرامت می زند. لذا در تاریخ ثبت است که هم رسول خدا(ص) هم امیرمومنان(ع) هم سایر اهل بیت(ع) بارها مرده را زنده نموده و دست بریده را شفا داده و دندان ریخته را احیاء نمودند. در تاریخ ثبت است که امیرمومنان(ع) دست دزدی را برید و سپس آنها را در جای چسباند و مثل روز اوّل شد. باز در تاریخ ثبت است که رسول خدا(ص) با گوشت بزغاله ای کوچک، صدها نفر را سیر نمود در حالی که هنوز گوشت بزغاله در دیگ باقی بود. آنگاه به اعجاز خویش، بزغاله را دوباره زنده ساهت. همچنین شاعری سخنی در حمایت دین خدا گفت، حضرتش در حقّ دعا نموده فرمودند: « خدا دهانت را نشکند». روات بیان نموده اند که این شخص تا سنین بالا عمر نمود امّا تا آخر عمر همواره دندادن داشت؛ و دندانی نمی افتاد مگر اینکه جای آن دندان جدید می رویید.
از اولیای الهی نیز کرامات زیادی از این سنخ دیده شده است. برای نمونه، آیة الله شیخ حسنعلی نخودکی ـ که در سال 1361 قمری، یعنی71 سال قبل از دنیا رفته ـ بارها و بارها بیماری های صعب العلاج را شفا دادند. و این چیزی نیست که در زمانهای دور بوده باشد یا بر اهل تحقیق پوشیده باشد. شرح احوال این مرد شگفت انگیز را می توانید در کتابها و سایتهای مختلف مطالعه فرمایید؛ که افراد فراوانی نقل نموده اند. نمونه ی دیگر، شیخ رجبعلی خیّاط است که در سال 1340 هجری شمسی، یعنی پنجاه سال قبل از دنیا رفته، و هنوز دست پروردگان او زنده اند. کتاب «کیمیای محبّت» زندگی نامه و نقل کرامات این مرد خیّاط و مستجاب الدّعوه است. نمونه های دیگری نیز وجود داشته و دارند که طالب حقایق خود می تواند در این باره تحقیق کند.
حاصل مطلب آنکه: اگر دعا کننده ولیّ خدا باشد، حتّی دعای می تواند موجب شفای امراض غیر قابل علاج نیز بشود. کما اینکه آیة الله نخودکی امراضی را با یک حبّه قند درمان می نمود که هنوز هم لاعلاج می باشند.
امّا چرا اکثر بیماری های شفا یافته با دعا، از سنخ بیماری های عصبی اند؟ علّتش روشن است. چون منشاء بسیاری از این گونه بیماری ها، بریدن از خدا و گرایش به جهان بینی مادّی است؛ و دعا ما را به جهان بینی درست برمی گرداند؛ یعنی ما با دعا در حقیقت اعتراف می کنیم که تمام امور در دست خداست؛ و بی خواست او اتّفاقی نمی افتد. روشن است که وقتی کسی اعتقاد درستی به فعّال ما یرید بودن خدا و معاد ندارد، تصوّر مرگ هم برای او وحشتناک است. چنین کسی کافی است بشنود که فلان جا زلزله شده یا در پیرایشگاه احتمال ابتلاء به ایدز وجود دارد یا … تا اعصابش به هم ریزد. چنین کسی کافی است بی کار شدن را تصوّر کند تا اعصابش مختلّ شود. چون اعتقاد درستی به رزّاق بودن خدا ندارد. و … . البته ریشه ی تمام این گونه بیماری ها، بی اعتقادی یا ضعف اعتقاد نیست؛ بلکه برخی از آنها چنین هستند. لذا اگر دعاهای متعارف افراد عادی در این گونه موارد مؤثّرتر است، ناشی از ویژگی تلقینی دعا نیست؛ بلکه ناشی از ویژگی تصحیح اعتقادات است که در دعا وجود دارد.
ب ـ آیا دعا برای افراد عادی، به معنی ترک راههای متعارف است؟
علمای شیعه اعتقاد راسخ به اصل علّیّت دارند؛ لذا با تمام وجود باور دارند که امور طبیعی علل طبیعی خود را دارند ؛ لکن طبق همین اصل علّیّت اگر سلسله ی علّتها به علّت العلل نرسد تسلسل علل لازم می آید که ذاتاً محال می باشد ؛ چون تسلسل علل سر از تناقض در می آورد. پس ما می پذیریم که مثلاً فلج شدن یک شخص ، علّت طبیعی خود را دارد ؛ ولی طبق قانون علّیّت ، علّت فلج شدن نیز علّتی دارد و علّت علّت آن نیز علّتی دارد و … و بالاخره آنکه تمام این نظام علّت و معلولی را تحت تدبیر خود دارد خداوند متعال است. بنا بر این ، مهار هر علّتی نیز به دست اوست و تا او اراده نکند هیچ علّتی اثر نخواهد داشت. پس اگر علّت فلج شدن به دست خداست ، علّت پیش گیری کننده یا درمان کننده ی آن نیز به دست اوست. بنا بر این ، اگر کسی فلج شد باید به دنبال درمان آن برود ، لکن باید بداند که علّت درمان کننده ی آن نیز به اذن خدا اثر می کند. لذا اگر او اراده نکند دارو نیز اثری نخواهد داشت ، کما اینکه اطبّا می دانند که اثر داروها نسبی است و در همگان اثر مثبت ندارد ؛ بلکه گاه دارویی که باید درمان کننده باشد موجب تشدید مرض می شود.
پس دعاهای متعارف برای این نیست که خدا بدون دارو شفا دهد بلکه حتماً باید دنبال درمان رفت ، بلکه شرعاً واجب است که شخص دنبال درمان برود ؛ امّا دعا نیز لازم است و دعا یعنی در خواست شفای خدا از راه دارو و درخواست تأثیر برای دارو و اعتراف به ربوبیّت خدا و فاصله گرفتن از مادّی گرایی. وقتی کسی هم دنبال مداوا می رود هم شفا را از خدا طلب می کند در حقیقت اعتراف می کند به اینکه علّت العلل خداست و دارو واسطه ی فیض می باشد. تحقیقات جدید نیز اثبات نموده اند که افراد با ایمان و اهل دعا زودتر از افراد غیر مؤمن به معالجات جواب می دهند. حتّی تحقیقات نشان داده که وقتی دیگران برای کسی دعا می کنند باز بهتر به معالجات جواب می دهد.
اگر سری به روایات اهل بیت (ع) می زدید و رابطه ی دوا و دعا را به دست می آوردید متوجّه می شدید که برخی از مردم، فلسفه ی دعا را به درستی درک نکرده اند. باید دانست که در فرهنگ انبیاء ، ائمه و اولیای الهی ، راه کرامت و معجزه و امثال این امور ، راه اصلی درمان بیماریها نیست و اگر از این راه افراد معدودی را درمان نموده اند غالبا اغراضی هدایتی در میان بوده است. یعنی این بزرگواران از این روش بهره می بردند تا نبوّت یا امامت خود یا حقّانیّت دین و معجزه را به اثبات برسانند. لذا وقتی خود انبیاء یا ائمه (ع) یا اولیای الهی بیمار می شدند از پزشک و دارو و دیگر راههای علمی و عقلایی بهره می جستند و در عین حال از خدا طلب شفا و بهبودی می کردند. از اینرو در روایات اهل بیت (ع) از علم طبّ به بزرگی یاد شده و بر استفاده از دارو در موارد لزوم توصیه شده است ؛ لکن در کنار این توصیه ها ، دعاها و توسّلهایی نیز تعلیم نموده اند تا بیماران تحت تأثیر کارهای موثّر پزشکان و تأثیرات شگفت داروها دچار شرک افعالی نشوند و پزشک و دارو را مستقلّ در تأثیر نپندارند ؛ و بدانند که اینها صرفاً ابزار شفا هستند و شفا دهنده خداست که فیضش از طریق انبیاء و ائمه (ع) و اذکار و ادعیّه و پزشک و دارو می رسد و از آن راه در وجود بیمار مؤثّر واقع می شود.
امام صادق (ع) فرمودند: « مَا وَجَدْنَا لِلْحُمَّى مِثْلَ الْمَاءِ الْبَارِدِ وَ الدُّعَاء . ــــــــ برای تب علاجی نیافتم مؤثّرتر از آب سرد و دعا.» (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص 96) یعنی نه صرف آب سرد و نه صرف دعا ، بلکه هر دو باهم. یعنی راه طبیعی را استفاده کنید ولی از خدا نیز غافل نشوید. باز فرمودند: « أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِکُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْن. ـــــــ خدا اِبا دارد از اینکه امور را جاری سازد مگر از راه علل و اسبابش ؛ لذا برای هر چیزی سببی قرار داد.» ( الکافی ،ج1،ص183 ) رسول خدا (ص) نیز فرمودند: « إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ الدَّاءَ وَ الدَّوَاءَ وَ جَعَلَ لِکُلِّ دَاءٍ دَوَاءً فَتَدَاوَوْا وَ لَا تَتَدَاوُوا بِحَرَام . ــــ خدا درد و دارو را نازل نمود و برای هر بیماری دارویی قرار داد ، پس مداوا کنید ولی با حرام مداوا نکنید.» (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص 76) « عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ یُدَاوِیهِ الْیَهُودِیُّ وَ النَّصْرَانِیُّ قَالَ لَا بَأْسَ إِنَّمَا الشِّفَاءُ بِیَدِ اللَّه . ـــــــ از امام صادق (ع) پرسیده شد درباره ی شخصی که به دست یهودی یا مسیحی مداوا می شود ، فرمودند: اشکالی ندارد ، شفا تنها به دست خداست. ( پزشک تنها وسیله است.) » (بحار الأنوار ، ج 59 ، ص73 ) رسول خدا فرمودند: « تَدَاوَوْا فَإِنَّ الَّذِی أَنْزَلَ الدَّاءَ أَنْزَلَ الدَّوَاء. ـــــ امراض خود را مداوا کنید ! همانا آنکه بیماری را نازل نموده داروی آن را هم نازل کرده است.» (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص70 ) امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مَرِضَ فَقَالَ لَا أَتَدَاوَى حَتَّى یَکُونَ الَّذِی أَمْرَضَنِی هُوَ الَّذِی یَشْفِینِی فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ لَا أَشْفِیکَ حَتَّى تَتَدَاوَى فَإِنَّ الشِّفَاءَ مِنِّی. ــــــــ پیامبری از پیامبران خدا بیمار شد ، پس گفت: معالجه نمی کنم تا آن کس که مرا بیمار نموده خود مرا شفا دهد. پس خدا به او وحی نمود که شفا نمی دهم مگر اینکه خود را معالجه کنی که همانا شفا از من است. ( یعنی شفای حاصل از دارو نیز به اراده من است)» ( بحار الأنوار ، ج 59 ،ص66 ) باز رسول خدا فرمودند: « تَدَاوَوْا فَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً إِلَّا أَنْزَلَ مَعَهُ دَوَاءً إِلَّا السَّامَ یَعْنِی الْمَوْتَ فَإِنَّهُ لَا دَوَاءَ لَه . ــــــ خود را درمان کنید که خدا دردی نفرستاد مگر اینکه درمانش را هم همراهش فرستاد مگر مرض سام یعنی مرگ که درمان ندارد.» ( بحار الأنوار ، ج 59 ،ص73 ) همچنین فرمودند: « إِنَّ لِکُلِّ دَاءٍ دَوَاءً فَإِذَا أُصِیبَ دَوَاءُ الدَّاءِ بَرَأَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى. ــــــــ برای هر بیماری دارویی است که چون آن دارو به آن بیماری برسد به اذن خدا معالجه نماید.» ( بحار الأنوار ، ج 59 ،ص 76 ) امام حسین (ع) هم فرمودند:« أَنَّهُ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ هُوَ مَحْمُومٌ فَأَمَرَهُ بِأَکْلِ الْغُبَیْرَاءِ . ـــــــ رسول خدا بر علی (ع) وارد شد در حالی که تب داشت ، پس آن حضرت امر فرمود به خوردن غبیراء » (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص96)
ملاحظه می فرمایید که اهل بیت (ع) در عین اینکه به شفا دهندگی خدا اعتقاد راسخ داشتند ولی توصیه به دارو و طبیب نیز می کردند ولی دارو و طبیب را مجرای فیض خدا می دانستند نه مستقلّ در تأثیر.
ج ـ فرق دعا و تلقین
1ـ نه در همه ، بلکه در برخی دعاها نیز نوعى تلقین وجود دارد و مى تواند اثراتى همانند تلقین به نفس را ایجاد کند ، ولى این بدان معنا نیست که کار دعا و تلقین صرف ، یکسان می باشد. صرف اینکه دو امر در برخی خصوصیّات شبیه یکدیگرند ، منطقاً نمی تواند دلیل بر یگانگی تمام عیار آن دو امر باشد. برای مثال ، دو برادر دو قلو شباهت فراوانی به یکدیگر دارند ، آیا از این شباهت می توان نتیجه گرفت که هر دوی آنها در امتحان کنکور قبول می شوند؟ یا اگر یکی از آنها کار خلافی نمود می توان دومی را هم به همان جرم متّهم نمود؟ البته بسیاری از افراد نا آشنا با منطق، معمولاً دست به چنین استدلالهای نادرستی می زنند ؛ ولی روشن است که چنین نتیجه گیریهایی منطقاً نادرست و از باب قیاس تمثیل می باشد.
2ـ امر اساسی در تلقین مؤثّر ، تکرار مداوم آن می باشد ، در حالی که بسیاری از دعاهای مستجاب چه بسا با یکبار دعا نمودن به نتیجه می رسند. تاریخ ثبت نموده که امیر مومنان (ع) چندین نفر را نفرین نمودند و نفرین آن حضرت در مورد تک تک آنها تحقّق یافت. برای مثال مالک بن انس را نفرین کرد که: خدا تو را گرفتار مرض پیسی کند و چنان شد که آن حضرت از خدا خواسته بود. آیا چنین کاری با صد سال تلقین ممکن است؟!
نهایت کاری که تلقین انجام می دهد این است که نفس خود شخص را مستعدّ برای اموری می کند. امّا آیا تلقین قادر است به شخص این توانایی را بدهد که دیگری را گرفتار مرض پیسی نماید؟ آن هم فقط با یکبار نفرین نمودن ، نه با تلقین مدام به گوش طرف مقابل.
3ـ یکی از اموری که خاصّ دعا می باشد ، این است که دعای یک شخص در حقّ دیگری نیز اثر دارد ؛ چه آن دیگری از دعای این شخص مطّلع باشد و چه نباشد. برخی تحقیقات نیز نشان داده که دعای دیگران باعث بهبودی سریع بیماری شخص می شود ، در حالی که خود او هیچّ اطّلاعی از دعای دیگران ندارد. در حالی که تلقین پنهانی یک شخص به نفع دیگری اثری بر روی او ندارد. مثلاً اینکه حسن به خودش تلقین کند که علی در امتحان کنکور قبول خواهد شد ، باعث نمی شود که علی در کنکور موفّق شود.
4ـ تلقین و دعا هر دو بر خواسته از نوعی نگرش به جهان هستى می باشند. در تلقین صرف ، جهان و نفس انسان موجوداتی سر خود و بی صاحب در نظر گرفته می شوند که غلام حلقه به گوش ما انسانها می باشند و ما می توانیم با تلقین مداوم آنها را رام خود کنیم و به نفع خود از آنها بهره ببریم. چنین نگرشی به جهان که بسیاری از روانشناسی های غربی بر آن استوار می باشند ، در حقیقت از فلسفه های اومانیستی (انسان گرا ) بر آمده اند که انسان را به جای خدا گذاشته اند و با دلائل عقلی نیز قابل اثبات نیستند. امّا دعا از نگرشی عمیق درباره ی عالم هستی سر چشمه گرفته که خدا در رأس آن بوده و ارکان آن با برهان عقلی اثبات می شود. نگرشى که در آن آفریننده اى قادر قرار دارد و مى تواند در آفریده ی خویش تصرّف نماید و بی اذن او هیچ موجودی قادر به اثر گذاری نیست. خدایی که اگر اراده کند ، آتش ابراهیم را نمی سوزاند و عیسی مرده را زنده می کند و صالح از کوه ، شتر بیرون می آورد و … .
پس چنین نیست که دعا و تلقین ، یک چیز باشند ، بلکه دو امر متفاوتند با دو پشتوانه ی فکری مختلف که البته در برخی موارد و در برخی ویژگیها اشتراکاتی نیز دارند.
به طور خلاصه مى توان تفاوت هاى تلقین و دعا را در موارد زیر خلاصه کرد:
1ـ در تلقین ، شخص تلقین کننده تنها به خود متّکى است ولى در دعا به خداوند تکیه دارد.
2 ـ تلقین با تلقین متضاد خود از بین مى رود و یأس آور است؛ ولى دعا چنانچه مستجاب هم نشود، شخص دعا کننده باز امیدوار است. چون دعا مبتنی بر این پیش فرض می باشد که خدا در رأس امور قرار دارد و همواره خیر بنده اش را می خواهد.
3ـ دعا ارتباط با مبدأ هستى و رها سازنده ی آدمى از غربت و تنهایى و نگاه به بالاتر است ولى تلقین تنها در خود فرو رفتن است که نتیجه اش بریدن از ملکوت و رسیدن به نوعی خود بینی است. این نوع خود بینی و خود محوری هم در برخی روانشناسان غربی یا غرب زده به وضوح دیده می شود ، هم در مرتاضان و یوگی ها و امثال آنها.
4ـ تاثیر تلقین بسیار محدود است؛ ولى دعا دامنه اى گسترده دارد ؛ تا آنجا که شخص برای پاک شدن گذشته ی خود یا برای اموات در گذشته ی خود و نیز برای آینده ی خود و فرزندانش نیز می تواند دعا کند. حتّی شخص می تواند برای تمام انسانها و در طول تمام زمانها نیز دعا کند ولی تلقین در چنین مواردی کاربرد ندارد. لذا دعا انسان را با همه متّصل می کند ، بر عکس تلقین که شخص را در خود فرو می برد.
5ـ دعا ممکن است تغییراتى واقعى در عالم واقع پدید آورد، ولى تاثیر تلقین بیشتر درونى و مربوط به ساختار مغزی و روانی انسان است.
6ـ دعا مستند به جهان بینى الهى و مطابق با فطرت انسانى و مبتنی بر براهین عقلی است ولى تلقین چیزی جز نوعى تمرین روانى صرف نیست.
7ـ دعا انسان را از امور دیگر باز نمی دارد ؛ شخص دعایی می کند و نیازی ندارد که مدام آن را در خیال خود حاضر سازد ولی تلقین ، اگر چه انسان را در بعدی ممکن است موفّقتر سازد ولی از ابعاد دیگر زندگی باز می دارد و ذهن را همواره مشغول نگه می دارد.
8ـ تلقین همواره در مسیر خودخواهی و رسیدن به آمال است ولی دعا اوّلاً اقسامی دارد که برخی از آنها فقط خدا خواهی است و هیچ خواهش شخصی در آن نیست. ثانیاً برخی دعاها دیگر خواهی و درست در مقابل خودخواهی قرار دارند. ثالثاً دعا حتّی زمانی که برای خود می باشد ، همراه با خدا خواهی است. چون شخص ، حاجت خود را از خدا می خواهد نه از نفس خود. رابعاً تلقین صرفاً برای رسیدن به مطلوب است ، امّا دعا افزون بر خواستن مطلوب ، وجود شخص را هم در مسیر الهی شدن می سازد. بخصوص دعاهای قرآنی و دعاهای تعلیم داده شده از سوی معصوم (ع) معارف کلامی ، فلسفی و عرفانی فراوانی را در خود دارند که دعا کننده از طریق آنها ساختار عقلی و روحی خود را در مسیر الهی تنظیم می کند.
9ـ در تلقین ، شخص ، یا اسوه و الگویی ندارد یا اسوه و الگویی از سنخ خود دارد ، امّا دعا کننده ، ملائک و انبیاء و اولیای الهی را الگو و واسطه ی خود قرار می دهد و سعی می کند همرنگ آنها شود.
10ـ برد تلقین تنها در امور دنیایی است ؛ امّا دعا حتّی برای بعد از مرگ نیز کاربرد دارد. تلقین اگر چه در امور دنیایی ، گاه ایجاد آرامش موقّتی می کند ولی وقتی به پای مرگ می رسد قادر نیست هراس مرگ را بزداید. امّا اهل دعا چون به خدا اعتقاد دارند و منشاء اثر را خدا می دانند و نه صرف نفس و روان ، با دعا درباره ی وضعیّت برزخی و اخروی خود به آرامش می رسند و از ترس مرگ می رهند ؛ ولی اهل تلقین صرف ، از راه فراموش نمودن مرگ و با به غفلت زدن خود ، ترس ناشی از این واقعیّت گریزناپذیر را معالجه می کنند. اهل تلقین مدّعی اند که از راه تلقین ایجاد آرامش می کنند ؛ در حالی که این ادّعا دروغی شاخدار است. آرامشی که آنها ایجاد می کنند ، صرفاً نوعی گول زدن خود است نه آرامش. لذا اگر مریضی که با تلقین به او قبولانده اند که شفا می یابد ، پرونده ی خود را ببیند و مشاهده کند که پزشکان زمان وفات او را هم حدس زده اند ، دوباره دچار آشفتگی روحی خواهد شد. امّا اهل ایمان حقیقی ، اگر بدانند که زمان مرگشان فرا رسیده ، تمرکزشان افزونتر می شود تا عالم مادّه را با تقوا و پاکی ترک نمایند ؛ و دعایشان در چنین مواقعی افزونتر و خالصانه تر می شود ؛ امّا نه دعا برای ماندن در دنیا ؛ بلکه برای آبادانی آخرت.
یک فرمانده اومانیست که فنون تلقین را می داند هنگامی که می بیند سربازان تحت فرمان او محاصره شده اند و هیچ راه نجاتی هم نیست ، از راه تلقین خود را آرام می کند و هیچ اقدامی انجام نمی دهد ؛ چون جنگ برای او یک نوع بازی شطرنج است و سربازان تحت فرمانش مهره های بازی اند. او با چنین تفکّری خود را آرام می کند. ولی یک فرمانده الهی در چنین مواقعی اوّلاً آرام است چون همه چیز را امتحان الهی می بیند و مرگ را هم آخر زندگی نمی داند. امّا آرامش او منفعلانه و غافلانه نیست بلکه از یک آگاهی متعالی سرچشمه می گیرد. ثانیاً خود را در بن بست نمی بیند ؛ چون می داند که از راه دعا ممکن است امدادهای غیبی را به کمک بگیرد ؛ لذا دست به دعا بر می دارد. اینجا دیگر تلقین کار ساز نیست ؛ چون تلقین مربوط به توانایی های درونی انسان است امّا دعا مبتنی بر قدرت نامتناهی الهی است.
11ـ اتّفاقی که در تلقین رخ می دهد این است که ساختار مغزی ، عصبی و بدنی انسان تغییراتی در خود می دهند تا در راستای خواست روحی شخص قرار گیرند ؛ و روشن است که این تغییرات اوّلاً بسیار محدود و ثانیاً بسیار کند می باشند. امّا آنچه در دعا رخ می دهد ، تنها در مواردی ممکن است از همین راه می باشد ، که در این صورت شباهتی با تلقین خواهد داشت ؛ امّا در اکثر اوقات ، روح دعا کننده در اثر توجّه به خدا و ارتباط با ملائک و توسّل به انسانهای کامل ، در مراتب هستی صعود و ترقّی نموده به مراتب بالای عالم ملکوت و عالم جبروت قدم می نهد و با وسائط فیض حوادث ، که در این دو عالم قرار دارند ، متّحد می شود و از این راه فیض الهی را دریافت و در مراتب پایین خویش یا دیگر موجودات جاری می سازد. بر همین اساس ، هر چه رتبه ی وجودی شخص دعا کننده عظیمتر باشد ، به همان اندازه دعای او مستجابتر خواهد بود. همچنین هر چه روح شخص دعا کننده پاکتر و به وجود ملائک ملکوتی و جبروتی و وجود نوری انسان کامل شبیه تر باشد ، به همان اندازه دعای او مؤثّرتر خواهد بود. بر همین اساس است که اهل بیت (ع) برای استجابت دعا شرائطی را برشمرده اند که دقّت در این شرائط قبولی دعا ، نشان می دهد که اکثر آنها روح را در مسیر سنخیّت با ملائک قرار می دهد. الف ـ دعای افراد عادی محدوده دارد.
برای برگرداندن دست بریده شده، دعای فرد عادی کارساز نیست؛ بلکه معجزه یا کرامت لازم است. معجزه و کرامت نیز ربطی به دعا و خواست ما ندارد؛ بلکه کار پیغمبر و امام یا ولیّ خدا می باشد که هر گاه از خداوند متعال اذن داشته باشد، به منظورهای خاصّی دست به معجزه یا کرامت می زند. لذا در تاریخ ثبت است که هم رسول خدا(ص) هم امیرمومنان(ع) هم سایر اهل بیت(ع) بارها مرده را زنده نموده و دست بریده را شفا داده و دندان ریخته را احیاء نمودند. در تاریخ ثبت است که امیرمومنان(ع) دست دزدی را برید و سپس آنها را در جای چسباند و مثل روز اوّل شد. باز در تاریخ ثبت است که رسول خدا(ص) با گوشت بزغاله ای کوچک، صدها نفر را سیر نمود در حالی که هنوز گوشت بزغاله در دیگ باقی بود. آنگاه به اعجاز خویش، بزغاله را دوباره زنده ساهت. همچنین شاعری سخنی در حمایت دین خدا گفت، حضرتش در حقّ دعا نموده فرمودند: « خدا دهانت را نشکند». روات بیان نموده اند که این شخص تا سنین بالا عمر نمود امّا تا آخر عمر همواره دندادن داشت؛ و دندانی نمی افتاد مگر اینکه جای آن دندان جدید می رویید.
از اولیای الهی نیز کرامات زیادی از این سنخ دیده شده است. برای نمونه، آیة الله شیخ حسنعلی نخودکی ـ که در سال 1361 قمری، یعنی71 سال قبل از دنیا رفته ـ بارها و بارها بیماری های صعب العلاج را شفا دادند. و این چیزی نیست که در زمانهای دور بوده باشد یا بر اهل تحقیق پوشیده باشد. شرح احوال این مرد شگفت انگیز را می توانید در کتابها و سایتهای مختلف مطالعه فرمایید؛ که افراد فراوانی نقل نموده اند. نمونه ی دیگر، شیخ رجبعلی خیّاط است که در سال 1340 هجری شمسی، یعنی پنجاه سال قبل از دنیا رفته، و هنوز دست پروردگان او زنده اند. کتاب «کیمیای محبّت» زندگی نامه و نقل کرامات این مرد خیّاط و مستجاب الدّعوه است. نمونه های دیگری نیز وجود داشته و دارند که طالب حقایق خود می تواند در این باره تحقیق کند.
حاصل مطلب آنکه: اگر دعا کننده ولیّ خدا باشد، حتّی دعای می تواند موجب شفای امراض غیر قابل علاج نیز بشود. کما اینکه آیة الله نخودکی امراضی را با یک حبّه قند درمان می نمود که هنوز هم لاعلاج می باشند.
امّا چرا اکثر بیماری های شفا یافته با دعا، از سنخ بیماری های عصبی اند؟ علّتش روشن است. چون منشاء بسیاری از این گونه بیماری ها، بریدن از خدا و گرایش به جهان بینی مادّی است؛ و دعا ما را به جهان بینی درست برمی گرداند؛ یعنی ما با دعا در حقیقت اعتراف می کنیم که تمام امور در دست خداست؛ و بی خواست او اتّفاقی نمی افتد. روشن است که وقتی کسی اعتقاد درستی به فعّال ما یرید بودن خدا و معاد ندارد، تصوّر مرگ هم برای او وحشتناک است. چنین کسی کافی است بشنود که فلان جا زلزله شده یا در پیرایشگاه احتمال ابتلاء به ایدز وجود دارد یا … تا اعصابش به هم ریزد. چنین کسی کافی است بی کار شدن را تصوّر کند تا اعصابش مختلّ شود. چون اعتقاد درستی به رزّاق بودن خدا ندارد. و … . البته ریشه ی تمام این گونه بیماری ها، بی اعتقادی یا ضعف اعتقاد نیست؛ بلکه برخی از آنها چنین هستند. لذا اگر دعاهای متعارف افراد عادی در این گونه موارد مؤثّرتر است، ناشی از ویژگی تلقینی دعا نیست؛ بلکه ناشی از ویژگی تصحیح اعتقادات است که در دعا وجود دارد.
مثل اعصاب…وگرنه یک نفر از خداوند بخواهد که دست رفته اش یا دندان شکسته اش دباره برگردد…اگر مردم از ائمه علیه السلام طلب شفا می کنند که فلان مریزی من را شفا ده…پس چند مورد از این شفا یافتن ها که مربوط به بازگشتن چیز از دست رفته ای که هیچ ارتباط تجربی بین این دو نیست بوده؟
مثلا آیا دست قطع شده ی کسی امروزه با دعا و شفا برگشته؟
یا دندان افتاده ی کسی…یا کسی که مرده تا به حال زنده شده؟
بحث تلقین و هیبنوتیزم امروزه یه جوری شده که ممکنه یک روانشناس بتونه با هیبنوتیزم کسی رو بخندونه و یا بگریونه…ارتباط اصلی دعا با عواملی که با بررسی علوم تجربی اصلا ارتباطی به هم ندارن چطوریه و چطور میتونه تاثیر بگذاره..؟
ما با باور و اعتقادی که داریم به آرامش یا به نگرانی هایی ممکنه برسیم…ایا این دلیل بر تاثیر دعا و نماز و وجوب انجام آن است؟ این خاصیت آرامش یا نگرانی را میشه با هیبنوتیزم هم بهش رسید…و با هیبنوتیزم هم شاید بیماری عصبی درمان بشه چون وقتی بدن به آرامش برسه و اکسیژن و انرژی بهتر پخش بشه ممکنه مقاومت و سلامت و سیستم بدن بهتر کار کند… خداوند مالک تمام هستی هست…
و قوانین طبیعت همه به فرمان خداست… پس وقتی با خدا دعا میکنیم دعا کردن ما با اجابت خداوند می تواند بر همه چیز تاثیر بگذارد…
اما چرا غالباً وقتی کسی شفا میابد… بیشتر بیماری عصبی و یا روانی دارد؟ چرا عضوی که به کل از دست رفته را برنمیگردانند؟
یا چیزی که بین این دو ارتباطی نیست؟
پاسخ
ـ دعای افراد عادی محدوده دارد.
برای برگرداندن دست بریده شده، دعای فرد عادی کارساز نیست؛ بلکه معجزه یا کرامت لازم است. معجزه و کرامت نیز ربطی به دعا و خواست ما ندارد؛ بلکه کار پیغمبر و امام یا ولیّ خدا می باشد که هر گاه از خداوند متعال اذن داشته باشد، به منظورهای خاصّی دست به معجزه یا کرامت می زند. لذا در تاریخ ثبت است که هم رسول خدا(ص) هم امیرمومنان(ع) هم سایر اهل بیت(ع) بارها مرده را زنده نموده و دست بریده را شفا داده و دندان ریخته را احیاء نمودند. در تاریخ ثبت است که امیرمومنان(ع) دست دزدی را برید و سپس آنها را در جای چسباند و مثل روز اوّل شد. باز در تاریخ ثبت است که رسول خدا(ص) با گوشت بزغاله ای کوچک، صدها نفر را سیر نمود در حالی که هنوز گوشت بزغاله در دیگ باقی بود. آنگاه به اعجاز خویش، بزغاله را دوباره زنده ساهت. همچنین شاعری سخنی در حمایت دین خدا گفت، حضرتش در حقّ دعا نموده فرمودند: « خدا دهانت را نشکند». روات بیان نموده اند که این شخص تا سنین بالا عمر نمود امّا تا آخر عمر همواره دندادن داشت؛ و دندانی نمی افتاد مگر اینکه جای آن دندان جدید می رویید.
از اولیای الهی نیز کرامات زیادی از این سنخ دیده شده است. برای نمونه، آیة الله شیخ حسنعلی نخودکی ـ که در سال 1361 قمری، یعنی71 سال قبل از دنیا رفته ـ بارها و بارها بیماری های صعب العلاج را شفا دادند. و این چیزی نیست که در زمانهای دور بوده باشد یا بر اهل تحقیق پوشیده باشد. شرح احوال این مرد شگفت انگیز را می توانید در کتابها و سایتهای مختلف مطالعه فرمایید؛ که افراد فراوانی نقل نموده اند. نمونه ی دیگر، شیخ رجبعلی خیّاط است که در سال 1340 هجری شمسی، یعنی پنجاه سال قبل از دنیا رفته، و هنوز دست پروردگان او زنده اند. کتاب «کیمیای محبّت» زندگی نامه و نقل کرامات این مرد خیّاط و مستجاب الدّعوه است. نمونه های دیگری نیز وجود داشته و دارند که طالب حقایق خود می تواند در این باره تحقیق کند.
حاصل مطلب آنکه: اگر دعا کننده ولیّ خدا باشد، حتّی دعای می تواند موجب شفای امراض غیر قابل علاج نیز بشود. کما اینکه آیة الله نخودکی امراضی را با یک حبّه قند درمان می نمود که هنوز هم لاعلاج می باشند.
امّا چرا اکثر بیماری های شفا یافته با دعا، از سنخ بیماری های عصبی اند؟ علّتش روشن است. چون منشاء بسیاری از این گونه بیماری ها، بریدن از خدا و گرایش به جهان بینی مادّی است؛ و دعا ما را به جهان بینی درست برمی گرداند؛ یعنی ما با دعا در حقیقت اعتراف می کنیم که تمام امور در دست خداست؛ و بی خواست او اتّفاقی نمی افتد. روشن است که وقتی کسی اعتقاد درستی به فعّال ما یرید بودن خدا و معاد ندارد، تصوّر مرگ هم برای او وحشتناک است. چنین کسی کافی است بشنود که فلان جا زلزله شده یا در پیرایشگاه احتمال ابتلاء به ایدز وجود دارد یا … تا اعصابش به هم ریزد. چنین کسی کافی است بی کار شدن را تصوّر کند تا اعصابش مختلّ شود. چون اعتقاد درستی به رزّاق بودن خدا ندارد. و … . البته ریشه ی تمام این گونه بیماری ها، بی اعتقادی یا ضعف اعتقاد نیست؛ بلکه برخی از آنها چنین هستند. لذا اگر دعاهای متعارف افراد عادی در این گونه موارد مؤثّرتر است، ناشی از ویژگی تلقینی دعا نیست؛ بلکه ناشی از ویژگی تصحیح اعتقادات است که در دعا وجود دارد.
ب ـ آیا دعا برای افراد عادی، به معنی ترک راههای متعارف است؟
علمای شیعه اعتقاد راسخ به اصل علّیّت دارند؛ لذا با تمام وجود باور دارند که امور طبیعی علل طبیعی خود را دارند ؛ لکن طبق همین اصل علّیّت اگر سلسله ی علّتها به علّت العلل نرسد تسلسل علل لازم می آید که ذاتاً محال می باشد ؛ چون تسلسل علل سر از تناقض در می آورد. پس ما می پذیریم که مثلاً فلج شدن یک شخص ، علّت طبیعی خود را دارد ؛ ولی طبق قانون علّیّت ، علّت فلج شدن نیز علّتی دارد و علّت علّت آن نیز علّتی دارد و … و بالاخره آنکه تمام این نظام علّت و معلولی را تحت تدبیر خود دارد خداوند متعال است. بنا بر این ، مهار هر علّتی نیز به دست اوست و تا او اراده نکند هیچ علّتی اثر نخواهد داشت. پس اگر علّت فلج شدن به دست خداست ، علّت پیش گیری کننده یا درمان کننده ی آن نیز به دست اوست. بنا بر این ، اگر کسی فلج شد باید به دنبال درمان آن برود ، لکن باید بداند که علّت درمان کننده ی آن نیز به اذن خدا اثر می کند. لذا اگر او اراده نکند دارو نیز اثری نخواهد داشت ، کما اینکه اطبّا می دانند که اثر داروها نسبی است و در همگان اثر مثبت ندارد ؛ بلکه گاه دارویی که باید درمان کننده باشد موجب تشدید مرض می شود.
پس دعاهای متعارف برای این نیست که خدا بدون دارو شفا دهد بلکه حتماً باید دنبال درمان رفت ، بلکه شرعاً واجب است که شخص دنبال درمان برود ؛ امّا دعا نیز لازم است و دعا یعنی در خواست شفای خدا از راه دارو و درخواست تأثیر برای دارو و اعتراف به ربوبیّت خدا و فاصله گرفتن از مادّی گرایی. وقتی کسی هم دنبال مداوا می رود هم شفا را از خدا طلب می کند در حقیقت اعتراف می کند به اینکه علّت العلل خداست و دارو واسطه ی فیض می باشد. تحقیقات جدید نیز اثبات نموده اند که افراد با ایمان و اهل دعا زودتر از افراد غیر مؤمن به معالجات جواب می دهند. حتّی تحقیقات نشان داده که وقتی دیگران برای کسی دعا می کنند باز بهتر به معالجات جواب می دهد.
اگر سری به روایات اهل بیت (ع) می زدید و رابطه ی دوا و دعا را به دست می آوردید متوجّه می شدید که برخی از مردم، فلسفه ی دعا را به درستی درک نکرده اند. باید دانست که در فرهنگ انبیاء ، ائمه و اولیای الهی ، راه کرامت و معجزه و امثال این امور ، راه اصلی درمان بیماریها نیست و اگر از این راه افراد معدودی را درمان نموده اند غالبا اغراضی هدایتی در میان بوده است. یعنی این بزرگواران از این روش بهره می بردند تا نبوّت یا امامت خود یا حقّانیّت دین و معجزه را به اثبات برسانند. لذا وقتی خود انبیاء یا ائمه (ع) یا اولیای الهی بیمار می شدند از پزشک و دارو و دیگر راههای علمی و عقلایی بهره می جستند و در عین حال از خدا طلب شفا و بهبودی می کردند. از اینرو در روایات اهل بیت (ع) از علم طبّ به بزرگی یاد شده و بر استفاده از دارو در موارد لزوم توصیه شده است ؛ لکن در کنار این توصیه ها ، دعاها و توسّلهایی نیز تعلیم نموده اند تا بیماران تحت تأثیر کارهای موثّر پزشکان و تأثیرات شگفت داروها دچار شرک افعالی نشوند و پزشک و دارو را مستقلّ در تأثیر نپندارند ؛ و بدانند که اینها صرفاً ابزار شفا هستند و شفا دهنده خداست که فیضش از طریق انبیاء و ائمه (ع) و اذکار و ادعیّه و پزشک و دارو می رسد و از آن راه در وجود بیمار مؤثّر واقع می شود.
امام صادق (ع) فرمودند: « مَا وَجَدْنَا لِلْحُمَّى مِثْلَ الْمَاءِ الْبَارِدِ وَ الدُّعَاء . ــــــــ برای تب علاجی نیافتم مؤثّرتر از آب سرد و دعا.» (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص 96) یعنی نه صرف آب سرد و نه صرف دعا ، بلکه هر دو باهم. یعنی راه طبیعی را استفاده کنید ولی از خدا نیز غافل نشوید. باز فرمودند: « أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِکُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْن. ـــــــ خدا اِبا دارد از اینکه امور را جاری سازد مگر از راه علل و اسبابش ؛ لذا برای هر چیزی سببی قرار داد.» ( الکافی ،ج1،ص183 ) رسول خدا (ص) نیز فرمودند: « إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ الدَّاءَ وَ الدَّوَاءَ وَ جَعَلَ لِکُلِّ دَاءٍ دَوَاءً فَتَدَاوَوْا وَ لَا تَتَدَاوُوا بِحَرَام . ــــ خدا درد و دارو را نازل نمود و برای هر بیماری دارویی قرار داد ، پس مداوا کنید ولی با حرام مداوا نکنید.» (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص 76) « عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ یُدَاوِیهِ الْیَهُودِیُّ وَ النَّصْرَانِیُّ قَالَ لَا بَأْسَ إِنَّمَا الشِّفَاءُ بِیَدِ اللَّه . ـــــــ از امام صادق (ع) پرسیده شد درباره ی شخصی که به دست یهودی یا مسیحی مداوا می شود ، فرمودند: اشکالی ندارد ، شفا تنها به دست خداست. ( پزشک تنها وسیله است.) » (بحار الأنوار ، ج 59 ، ص73 ) رسول خدا فرمودند: « تَدَاوَوْا فَإِنَّ الَّذِی أَنْزَلَ الدَّاءَ أَنْزَلَ الدَّوَاء. ـــــ امراض خود را مداوا کنید ! همانا آنکه بیماری را نازل نموده داروی آن را هم نازل کرده است.» (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص70 ) امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مَرِضَ فَقَالَ لَا أَتَدَاوَى حَتَّى یَکُونَ الَّذِی أَمْرَضَنِی هُوَ الَّذِی یَشْفِینِی فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ لَا أَشْفِیکَ حَتَّى تَتَدَاوَى فَإِنَّ الشِّفَاءَ مِنِّی. ــــــــ پیامبری از پیامبران خدا بیمار شد ، پس گفت: معالجه نمی کنم تا آن کس که مرا بیمار نموده خود مرا شفا دهد. پس خدا به او وحی نمود که شفا نمی دهم مگر اینکه خود را معالجه کنی که همانا شفا از من است. ( یعنی شفای حاصل از دارو نیز به اراده من است)» ( بحار الأنوار ، ج 59 ،ص66 ) باز رسول خدا فرمودند: « تَدَاوَوْا فَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً إِلَّا أَنْزَلَ مَعَهُ دَوَاءً إِلَّا السَّامَ یَعْنِی الْمَوْتَ فَإِنَّهُ لَا دَوَاءَ لَه . ــــــ خود را درمان کنید که خدا دردی نفرستاد مگر اینکه درمانش را هم همراهش فرستاد مگر مرض سام یعنی مرگ که درمان ندارد.» ( بحار الأنوار ، ج 59 ،ص73 ) همچنین فرمودند: « إِنَّ لِکُلِّ دَاءٍ دَوَاءً فَإِذَا أُصِیبَ دَوَاءُ الدَّاءِ بَرَأَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى. ــــــــ برای هر بیماری دارویی است که چون آن دارو به آن بیماری برسد به اذن خدا معالجه نماید.» ( بحار الأنوار ، ج 59 ،ص 76 ) امام حسین (ع) هم فرمودند:« أَنَّهُ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ هُوَ مَحْمُومٌ فَأَمَرَهُ بِأَکْلِ الْغُبَیْرَاءِ . ـــــــ رسول خدا بر علی (ع) وارد شد در حالی که تب داشت ، پس آن حضرت امر فرمود به خوردن غبیراء » (بحار الأنوار ، ج 59 ،ص96)
ملاحظه می فرمایید که اهل بیت (ع) در عین اینکه به شفا دهندگی خدا اعتقاد راسخ داشتند ولی توصیه به دارو و طبیب نیز می کردند ولی دارو و طبیب را مجرای فیض خدا می دانستند نه مستقلّ در تأثیر.
ج ـ فرق دعا و تلقین
1ـ نه در همه ، بلکه در برخی دعاها نیز نوعى تلقین وجود دارد و مى تواند اثراتى همانند تلقین به نفس را ایجاد کند ، ولى این بدان معنا نیست که کار دعا و تلقین صرف ، یکسان می باشد. صرف اینکه دو امر در برخی خصوصیّات شبیه یکدیگرند ، منطقاً نمی تواند دلیل بر یگانگی تمام عیار آن دو امر باشد. برای مثال ، دو برادر دو قلو شباهت فراوانی به یکدیگر دارند ، آیا از این شباهت می توان نتیجه گرفت که هر دوی آنها در امتحان کنکور قبول می شوند؟ یا اگر یکی از آنها کار خلافی نمود می توان دومی را هم به همان جرم متّهم نمود؟ البته بسیاری از افراد نا آشنا با منطق، معمولاً دست به چنین استدلالهای نادرستی می زنند ؛ ولی روشن است که چنین نتیجه گیریهایی منطقاً نادرست و از باب قیاس تمثیل می باشد.
2ـ امر اساسی در تلقین مؤثّر ، تکرار مداوم آن می باشد ، در حالی که بسیاری از دعاهای مستجاب چه بسا با یکبار دعا نمودن به نتیجه می رسند. تاریخ ثبت نموده که امیر مومنان (ع) چندین نفر را نفرین نمودند و نفرین آن حضرت در مورد تک تک آنها تحقّق یافت. برای مثال مالک بن انس را نفرین کرد که: خدا تو را گرفتار مرض پیسی کند و چنان شد که آن حضرت از خدا خواسته بود. آیا چنین کاری با صد سال تلقین ممکن است؟!
نهایت کاری که تلقین انجام می دهد این است که نفس خود شخص را مستعدّ برای اموری می کند. امّا آیا تلقین قادر است به شخص این توانایی را بدهد که دیگری را گرفتار مرض پیسی نماید؟ آن هم فقط با یکبار نفرین نمودن ، نه با تلقین مدام به گوش طرف مقابل.
3ـ یکی از اموری که خاصّ دعا می باشد ، این است که دعای یک شخص در حقّ دیگری نیز اثر دارد ؛ چه آن دیگری از دعای این شخص مطّلع باشد و چه نباشد. برخی تحقیقات نیز نشان داده که دعای دیگران باعث بهبودی سریع بیماری شخص می شود ، در حالی که خود او هیچّ اطّلاعی از دعای دیگران ندارد. در حالی که تلقین پنهانی یک شخص به نفع دیگری اثری بر روی او ندارد. مثلاً اینکه حسن به خودش تلقین کند که علی در امتحان کنکور قبول خواهد شد ، باعث نمی شود که علی در کنکور موفّق شود.
4ـ تلقین و دعا هر دو بر خواسته از نوعی نگرش به جهان هستى می باشند. در تلقین صرف ، جهان و نفس انسان موجوداتی سر خود و بی صاحب در نظر گرفته می شوند که غلام حلقه به گوش ما انسانها می باشند و ما می توانیم با تلقین مداوم آنها را رام خود کنیم و به نفع خود از آنها بهره ببریم. چنین نگرشی به جهان که بسیاری از روانشناسی های غربی بر آن استوار می باشند ، در حقیقت از فلسفه های اومانیستی (انسان گرا ) بر آمده اند که انسان را به جای خدا گذاشته اند و با دلائل عقلی نیز قابل اثبات نیستند. امّا دعا از نگرشی عمیق درباره ی عالم هستی سر چشمه گرفته که خدا در رأس آن بوده و ارکان آن با برهان عقلی اثبات می شود. نگرشى که در آن آفریننده اى قادر قرار دارد و مى تواند در آفریده ی خویش تصرّف نماید و بی اذن او هیچ موجودی قادر به اثر گذاری نیست. خدایی که اگر اراده کند ، آتش ابراهیم را نمی سوزاند و عیسی مرده را زنده می کند و صالح از کوه ، شتر بیرون می آورد و … .
پس چنین نیست که دعا و تلقین ، یک چیز باشند ، بلکه دو امر متفاوتند با دو پشتوانه ی فکری مختلف که البته در برخی موارد و در برخی ویژگیها اشتراکاتی نیز دارند.
به طور خلاصه مى توان تفاوت هاى تلقین و دعا را در موارد زیر خلاصه کرد:
1ـ در تلقین ، شخص تلقین کننده تنها به خود متّکى است ولى در دعا به خداوند تکیه دارد.
2 ـ تلقین با تلقین متضاد خود از بین مى رود و یأس آور است؛ ولى دعا چنانچه مستجاب هم نشود، شخص دعا کننده باز امیدوار است. چون دعا مبتنی بر این پیش فرض می باشد که خدا در رأس امور قرار دارد و همواره خیر بنده اش را می خواهد.
3ـ دعا ارتباط با مبدأ هستى و رها سازنده ی آدمى از غربت و تنهایى و نگاه به بالاتر است ولى تلقین تنها در خود فرو رفتن است که نتیجه اش بریدن از ملکوت و رسیدن به نوعی خود بینی است. این نوع خود بینی و خود محوری هم در برخی روانشناسان غربی یا غرب زده به وضوح دیده می شود ، هم در مرتاضان و یوگی ها و امثال آنها.
4ـ تاثیر تلقین بسیار محدود است؛ ولى دعا دامنه اى گسترده دارد ؛ تا آنجا که شخص برای پاک شدن گذشته ی خود یا برای اموات در گذشته ی خود و نیز برای آینده ی خود و فرزندانش نیز می تواند دعا کند. حتّی شخص می تواند برای تمام انسانها و در طول تمام زمانها نیز دعا کند ولی تلقین در چنین مواردی کاربرد ندارد. لذا دعا انسان را با همه متّصل می کند ، بر عکس تلقین که شخص را در خود فرو می برد.
5ـ دعا ممکن است تغییراتى واقعى در عالم واقع پدید آورد، ولى تاثیر تلقین بیشتر درونى و مربوط به ساختار مغزی و روانی انسان است.
6ـ دعا مستند به جهان بینى الهى و مطابق با فطرت انسانى و مبتنی بر براهین عقلی است ولى تلقین چیزی جز نوعى تمرین روانى صرف نیست.
7ـ دعا انسان را از امور دیگر باز نمی دارد ؛ شخص دعایی می کند و نیازی ندارد که مدام آن را در خیال خود حاضر سازد ولی تلقین ، اگر چه انسان را در بعدی ممکن است موفّقتر سازد ولی از ابعاد دیگر زندگی باز می دارد و ذهن را همواره مشغول نگه می دارد.
8ـ تلقین همواره در مسیر خودخواهی و رسیدن به آمال است ولی دعا اوّلاً اقسامی دارد که برخی از آنها فقط خدا خواهی است و هیچ خواهش شخصی در آن نیست. ثانیاً برخی دعاها دیگر خواهی و درست در مقابل خودخواهی قرار دارند. ثالثاً دعا حتّی زمانی که برای خود می باشد ، همراه با خدا خواهی است. چون شخص ، حاجت خود را از خدا می خواهد نه از نفس خود. رابعاً تلقین صرفاً برای رسیدن به مطلوب است ، امّا دعا افزون بر خواستن مطلوب ، وجود شخص را هم در مسیر الهی شدن می سازد. بخصوص دعاهای قرآنی و دعاهای تعلیم داده شده از سوی معصوم (ع) معارف کلامی ، فلسفی و عرفانی فراوانی را در خود دارند که دعا کننده از طریق آنها ساختار عقلی و روحی خود را در مسیر الهی تنظیم می کند.
9ـ در تلقین ، شخص ، یا اسوه و الگویی ندارد یا اسوه و الگویی از سنخ خود دارد ، امّا دعا کننده ، ملائک و انبیاء و اولیای الهی را الگو و واسطه ی خود قرار می دهد و سعی می کند همرنگ آنها شود.
10ـ برد تلقین تنها در امور دنیایی است ؛ امّا دعا حتّی برای بعد از مرگ نیز کاربرد دارد. تلقین اگر چه در امور دنیایی ، گاه ایجاد آرامش موقّتی می کند ولی وقتی به پای مرگ می رسد قادر نیست هراس مرگ را بزداید. امّا اهل دعا چون به خدا اعتقاد دارند و منشاء اثر را خدا می دانند و نه صرف نفس و روان ، با دعا درباره ی وضعیّت برزخی و اخروی خود به آرامش می رسند و از ترس مرگ می رهند ؛ ولی اهل تلقین صرف ، از راه فراموش نمودن مرگ و با به غفلت زدن خود ، ترس ناشی از این واقعیّت گریزناپذیر را معالجه می کنند. اهل تلقین مدّعی اند که از راه تلقین ایجاد آرامش می کنند ؛ در حالی که این ادّعا دروغی شاخدار است. آرامشی که آنها ایجاد می کنند ، صرفاً نوعی گول زدن خود است نه آرامش. لذا اگر مریضی که با تلقین به او قبولانده اند که شفا می یابد ، پرونده ی خود را ببیند و مشاهده کند که پزشکان زمان وفات او را هم حدس زده اند ، دوباره دچار آشفتگی روحی خواهد شد. امّا اهل ایمان حقیقی ، اگر بدانند که زمان مرگشان فرا رسیده ، تمرکزشان افزونتر می شود تا عالم مادّه را با تقوا و پاکی ترک نمایند ؛ و دعایشان در چنین مواقعی افزونتر و خالصانه تر می شود ؛ امّا نه دعا برای ماندن در دنیا ؛ بلکه برای آبادانی آخرت.
یک فرمانده اومانیست که فنون تلقین را می داند هنگامی که می بیند سربازان تحت فرمان او محاصره شده اند و هیچ راه نجاتی هم نیست ، از راه تلقین خود را آرام می کند و هیچ اقدامی انجام نمی دهد ؛ چون جنگ برای او یک نوع بازی شطرنج است و سربازان تحت فرمانش مهره های بازی اند. او با چنین تفکّری خود را آرام می کند. ولی یک فرمانده الهی در چنین مواقعی اوّلاً آرام است چون همه چیز را امتحان الهی می بیند و مرگ را هم آخر زندگی نمی داند. امّا آرامش او منفعلانه و غافلانه نیست بلکه از یک آگاهی متعالی سرچشمه می گیرد. ثانیاً خود را در بن بست نمی بیند ؛ چون می داند که از راه دعا ممکن است امدادهای غیبی را به کمک بگیرد ؛ لذا دست به دعا بر می دارد. اینجا دیگر تلقین کار ساز نیست ؛ چون تلقین مربوط به توانایی های درونی انسان است امّا دعا مبتنی بر قدرت نامتناهی الهی است.
11ـ اتّفاقی که در تلقین رخ می دهد این است که ساختار مغزی ، عصبی و بدنی انسان تغییراتی در خود می دهند تا در راستای خواست روحی شخص قرار گیرند ؛ و روشن است که این تغییرات اوّلاً بسیار محدود و ثانیاً بسیار کند می باشند. امّا آنچه در دعا رخ می دهد ، تنها در مواردی ممکن است از همین راه می باشد ، که در این صورت شباهتی با تلقین خواهد داشت ؛ امّا در اکثر اوقات ، روح دعا کننده در اثر توجّه به خدا و ارتباط با ملائک و توسّل به انسانهای کامل ، در مراتب هستی صعود و ترقّی نموده به مراتب بالای عالم ملکوت و عالم جبروت قدم می نهد و با وسائط فیض حوادث ، که در این دو عالم قرار دارند ، متّحد می شود و از این راه فیض الهی را دریافت و در مراتب پایین خویش یا دیگر موجودات جاری می سازد. بر همین اساس ، هر چه رتبه ی وجودی شخص دعا کننده عظیمتر باشد ، به همان اندازه دعای او مستجابتر خواهد بود. همچنین هر چه روح شخص دعا کننده پاکتر و به وجود ملائک ملکوتی و جبروتی و وجود نوری انسان کامل شبیه تر باشد ، به همان اندازه دعای او مؤثّرتر خواهد بود. بر همین اساس است که اهل بیت (ع) برای استجابت دعا شرائطی را برشمرده اند که دقّت در این شرائط قبولی دعا ، نشان می دهد که اکثر آنها روح را در مسیر سنخیّت با ملائک قرار می دهد. الف ـ دعای افراد عادی محدوده دارد.
برای برگرداندن دست بریده شده، دعای فرد عادی کارساز نیست؛ بلکه معجزه یا کرامت لازم است. معجزه و کرامت نیز ربطی به دعا و خواست ما ندارد؛ بلکه کار پیغمبر و امام یا ولیّ خدا می باشد که هر گاه از خداوند متعال اذن داشته باشد، به منظورهای خاصّی دست به معجزه یا کرامت می زند. لذا در تاریخ ثبت است که هم رسول خدا(ص) هم امیرمومنان(ع) هم سایر اهل بیت(ع) بارها مرده را زنده نموده و دست بریده را شفا داده و دندان ریخته را احیاء نمودند. در تاریخ ثبت است که امیرمومنان(ع) دست دزدی را برید و سپس آنها را در جای چسباند و مثل روز اوّل شد. باز در تاریخ ثبت است که رسول خدا(ص) با گوشت بزغاله ای کوچک، صدها نفر را سیر نمود در حالی که هنوز گوشت بزغاله در دیگ باقی بود. آنگاه به اعجاز خویش، بزغاله را دوباره زنده ساهت. همچنین شاعری سخنی در حمایت دین خدا گفت، حضرتش در حقّ دعا نموده فرمودند: « خدا دهانت را نشکند». روات بیان نموده اند که این شخص تا سنین بالا عمر نمود امّا تا آخر عمر همواره دندادن داشت؛ و دندانی نمی افتاد مگر اینکه جای آن دندان جدید می رویید.
از اولیای الهی نیز کرامات زیادی از این سنخ دیده شده است. برای نمونه، آیة الله شیخ حسنعلی نخودکی ـ که در سال 1361 قمری، یعنی71 سال قبل از دنیا رفته ـ بارها و بارها بیماری های صعب العلاج را شفا دادند. و این چیزی نیست که در زمانهای دور بوده باشد یا بر اهل تحقیق پوشیده باشد. شرح احوال این مرد شگفت انگیز را می توانید در کتابها و سایتهای مختلف مطالعه فرمایید؛ که افراد فراوانی نقل نموده اند. نمونه ی دیگر، شیخ رجبعلی خیّاط است که در سال 1340 هجری شمسی، یعنی پنجاه سال قبل از دنیا رفته، و هنوز دست پروردگان او زنده اند. کتاب «کیمیای محبّت» زندگی نامه و نقل کرامات این مرد خیّاط و مستجاب الدّعوه است. نمونه های دیگری نیز وجود داشته و دارند که طالب حقایق خود می تواند در این باره تحقیق کند.
حاصل مطلب آنکه: اگر دعا کننده ولیّ خدا باشد، حتّی دعای می تواند موجب شفای امراض غیر قابل علاج نیز بشود. کما اینکه آیة الله نخودکی امراضی را با یک حبّه قند درمان می نمود که هنوز هم لاعلاج می باشند.
امّا چرا اکثر بیماری های شفا یافته با دعا، از سنخ بیماری های عصبی اند؟ علّتش روشن است. چون منشاء بسیاری از این گونه بیماری ها، بریدن از خدا و گرایش به جهان بینی مادّی است؛ و دعا ما را به جهان بینی درست برمی گرداند؛ یعنی ما با دعا در حقیقت اعتراف می کنیم که تمام امور در دست خداست؛ و بی خواست او اتّفاقی نمی افتد. روشن است که وقتی کسی اعتقاد درستی به فعّال ما یرید بودن خدا و معاد ندارد، تصوّر مرگ هم برای او وحشتناک است. چنین کسی کافی است بشنود که فلان جا زلزله شده یا در پیرایشگاه احتمال ابتلاء به ایدز وجود دارد یا … تا اعصابش به هم ریزد. چنین کسی کافی است بی کار شدن را تصوّر کند تا اعصابش مختلّ شود. چون اعتقاد درستی به رزّاق بودن خدا ندارد. و … . البته ریشه ی تمام این گونه بیماری ها، بی اعتقادی یا ضعف اعتقاد نیست؛ بلکه برخی از آنها چنین هستند. لذا اگر دعاهای متعارف افراد عادی در این گونه موارد مؤثّرتر است، ناشی از ویژگی تلقینی دعا نیست؛ بلکه ناشی از ویژگی تصحیح اعتقادات است که در دعا وجود دارد.