طلسمات

خانه » همه » مذهبی » رجعت از دیدگاه روایات

رجعت از دیدگاه روایات


رجعت از دیدگاه روایات

۱۳۹۳/۰۲/۱۴


۱۱۳ بازدید



رجعت از دیدگاه روایات

از کاهلی نقل شده است که گفت: شنیدم حضرت صادق (علیه السّلام) می فرمود: «هنگامی که یعقوب به فراق یوسف و بنیامین گرفتار شد، عرض کرد: پروردگارا! پسرانم را از جلو چشمم بردی، بر من ترحم نمی کنی؟ خطاب شد: اگر آنان را هم میرانده بودم، برای تو زنده می کردم.

اعتبار روایات

در این که قرآن، تنها کتاب آسمانی امّت جهان اسلام است که برای هدایت مردم در دسترس می باشد، شکی نیست؛ امّا همه قرآن، هادی مردم است، نه فقط بعضی از آن. چنانچه خداوند متعال در خود قرآن می فرماید:



رجعت از دیدگاه روایات

از کاهلی نقل شده است که گفت: شنیدم حضرت صادق (علیه السّلام) می فرمود: «هنگامی که یعقوب به فراق یوسف و بنیامین گرفتار شد، عرض کرد: پروردگارا! پسرانم را از جلو چشمم بردی، بر من ترحم نمی کنی؟ خطاب شد: اگر آنان را هم میرانده بودم، برای تو زنده می کردم.

اعتبار روایات

در این که قرآن، تنها کتاب آسمانی امّت جهان اسلام است که برای هدایت مردم در دسترس می باشد، شکی نیست؛ امّا همه قرآن، هادی مردم است، نه فقط بعضی از آن. چنانچه خداوند متعال در خود قرآن می فرماید:

(أفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الکِتَابِ وَ تَکفُرُونَ بِبَعضٍ)؛(1) آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می آورید و به بعضی کافر می شوید؟!

بنابر این کسانی که یک آیه از قرآن را نپذیرند، در حقیقت حرف خدا و همه آیات قرآن را رد کرده اند.

اما منحصر کردن حجّت الهی و طریق هدایت، فقط به قرآن صحیح نیست؛ زیرا آیاتی در قرآن می باشد که دلالت مستقیم بر حجّیت کلام و سنّت پیامبر دارد.

1.خداوند متعال برای پیامبرش وحی کرده است که:

(وَ أنزَلنَا إِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِم)(2)؛

ما قرآن را به تو نازل کردیم تا آن را برای مردم بیان کنی.

این آیه، صریح در اعتبار و حجّت بودن بیان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد، درباره آن چه که از طرف خداوند برای هدایت نازل شده است.

2. ( فَلاَ وَ رَبِّکَ لَا یُؤمِنُونَ حَتیَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لَا یِجَدُوا فِی أنفُسِهِم حَرَجًا مِّمَّا قَضِیتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسلِیماً)(3)؛

نه هرگز، به خدایت سوگند! اینان مؤمن نخواهند بود، مگر وقتی که تو را در اختلافاتشان حَکَم قرار دهند و از آن چه قضاوت می کنی، در دل خود نگرانی احساس نکنند و کاملاً تسلیم تو باشند.

در این آیه قضاوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طور کلّی و تسلیم شدن مردم در برابر آن، ملاک قرار داده شده است.

3.(فَإن تَنازَعتُم فی شَیءٍ فَرُدُّهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ)(4)؛

پس اگر در چیزی نزاع و اختلاف پیدا کردید آن را به خدا و رسول ارجاع دهید. اگر سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حجّت نمی بود، قرآن او را برای رفع منازعات و اختلافات بشری، کنار خداوند به عنوان داور قرار نمی داد.

4.(فَسأَلُوا أهلَ الذِّکرِ إن کُنتُم لَا تَعلَمُون)(5)؛

اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید.

و به اتفّاق فریقین، بارزترین مصداق اهل ذکر، پیامبر و اهل بیت او هستند.

5.( وَ مَا ءَاتَئکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهیَکُم عَنهُ فَانتَهُوا)(6)؛

آنچه را پیامبر به شما داد، پس باید آن را بگیرید و آنچه را نهی کرد از آن باز ایستید.

6.خداوند در جای دیگر قرآن خطاب به پیامبر می فرماید:

(قُل إن کُنتُم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونیِ یُحبِبکُمُ الله)(7)؛

بگو اگر شما، خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد.

7. خداوند عالم در خطاب مهم و سرنوشت سازی به جامعه انسانی چنین می فرماید:

( مَا ضَلَّ صَاحِبُکمُ وَ مَا غَوَی وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی إِن هُوَ إِلَّا وَحیٌ یُوحَی)(8)؛

مصاحب شما [پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ] نه گمراه است و نه جاهل و از هوای نفس سخن نمی گوید. این نیست مگر وحیی که به او می شود.

این آیات، یک مطلب لطیف تری را هم در بردارد که در آن، دو نکته وجود دارد، یکی اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به میل خود نه سخن خود را می گوید که به خداوند افترا ببندد؛ چون قرآن، کتابی نیست که قابل افترا باشد.(9) و نه سخن دیگری را اضافه می کند، تا بگویند:«إِنَّمَا یُعَلَّمُهُ بَشَر»(10) بلکه هر چه می گوید، وحی است. سخن غیر خدا را نمی گوید.

نکته دوّم، آن که نطقش عین وحی است که تجلّی می کند. نظیر (وَ مَا رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَ لَاکِنَ اللَّهَ رَمَی)(11) این کلام خداست که از زبان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده می شود؛ چنانچه طبق این آیه، دست خدا است که از آستین پیامبر به در آمده است. از این جهت باید گفت: رمی تو، در حقیقت رمی خداست و در این آیات که می فرماید:( وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی إن هُوَ إِلَّا وَحیٌ یُوحَی) نطق تو، عین وحی است؛ یعنی هم کلام تو در حقیقت کلام خداست و هم تکلم تو تکلم خداست. «ان هو» یعنی آن نطق نیست «الاّ وحی» نه اینکه آن چه را که تو ای رسول اکرم نطق می کنی، برابر با وحی است، یا آنچه وحی شده، تو آن را نطق می کنی؛ بلکه مراد آن است که تکلّم تو و نطق تو، همان تکلّم الهی است.

بنابراین راه هدایت الهی منحصر به قرآن نیست و قول و فعل و حتّی تقریر پیامبر از آن جهت که مبین احکام الهی است نیز حجّت و طریق هدایت خداوند است. کلام پیامبر همان کلام خداوند می باشد.

با مراجعه به تاریخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرایط موجود منطقه و جهان، در زمان آخر عمر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ، مقتضای حکم عقل نیز این مطلب را ثابت می کند که آن حضرت، با عقل و درایت فوق العاده ای که علاوه بر مقام نبوّت داشت و عمر شریف خود را در اعتلای دین اسلام صرف کرد، برای حفظ این شریعت از آفات و خطرات احتمالی آینده و نیز هدایت و اداره امّت جاوید، چاره ای اندیشیده و کیفیت رهبری پس از خود را بیان کرده است؛ زیرا هرگز نمی توان گفت که آن حضرت بعد از خود، برای زمام امور و ادامه این آخرین دین الهی، هیچ برنامه ای نداشته باشد و مسلمانان را به حال خود رها کند! آیا می شود تصور کرد، یک دین جهانی که دربرگیرنده تمام معارف اصلی، اصول اخلاقی و احکام فرعی از تمام ابعاد فردی و اجتماعی است، برخلاف تمام قوانین جهان که نیاز به مفسّر و نگهبانی دارد، به یک حافظ و مفسّر نیاز نداشته باشد؟! آیا معقول است با توجه به ختم دوره رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و جهانی بودن دین اسلام، آن حضرت درباره مسأله رهبری جامعه اسلامی به چگونگی آن، که از مسائل حیاتی و سرنوشت ساز بشر است، سخنی نگوید و برنامه ریزی نکند؟! و حال آن که سیره آن حضرت، چنین بود که هر وقت به سفر یا غزوه ای می رفت، برای خود جانشین تعیین می کرد، تا به امور مردم رسیدگی کند. با این وصف، چگونه می شود امّت را بعد از خود به حال خودش رها کند؟ این یک برهان «لّمی» است که از علّت شیء به ضرورت وجود آن پی خواهیم برد. یعنی از سیره پیامبر و ضرورت امامت برای جامعه مسلمین به این نتیجه می رسیم که آن حضرت در زمان حیات خود، امام و جانشین معیّن فرموده است.

بنابراین، این که پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفته و درباره رهبری پس از خود هیچ سخنی نگفته است، پذیرفتنی و قابل قبول نیست.

در تاریخ آمده است که عبدالله پسر خلیفه دوّم در زمانی که پدرش در بستر مرگ افتاده بود، به او پیشنهاد کرد:«جانشینی بعد از خود انتخاب کن». پدرش با این سخن، موافقت کرد. (12)همچنین نقل شده است که عایشه به عبدالله پسر عمو گفت:« پسرم! سلام مرا به پدرت عمر برسان و به او بگو امّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به حال خودش رها نکن و جانشینی برای خود قرار بده؛ زیرا در آن، ترس فتنه دارم.(13)» نیز گفته شده است گروهی به عیادت عمر آمده و از او درخواست کردند که برای خود جانشینی انتخاب کند.(14)

اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا دیگران در مقایسه با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به مصلحت وصیت و تعیین جانشینی آگاه تر بودند؟! این ادّعا، توهین بزرگ به پیامبر اسلام و گناهی نابخشودنی خواهد بود.

این وظیفه رسول گرامی است که به فرمان خداوند متعال فرد ممتازی را که شایستگی رهبری امّت اسلامی را داشته است، برگزیده و او را به عنوان جانشین خود به مردم معرّفی کند؛ زیرا امامت، همچون نبوّت، منصبی الهی و آسمانی است؛ چون امامت، تداوم بخش نبوّت و رسالت است. صحّت این ادّعا را می توان از گزارش های تاریخی، ادّله و شواهد فراوانی که وجود دارد، به دست آورد؛ زیرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به چنین امر مهمّی می اندیشیده و برای آن ها چاره جویی هم کرده است. مانند واقعه غدیر و حدیث ثقلین. پیامبر اسلام طبق روایات متواتر شیعه و سنّی، حدیث ثقلین را در مواقف متعدّد هم چون روز عرفه در حجّة الوداع، هجدهم ذی الحجّة در غدیر خم، در مسجد مدینه و در نهایت در حجره مبارک خویش، هنگام ارتحال، مکرّرا بیان فرموده است:

انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابدا؛

همانا من دو چیز گران بها و ارزشمند را بین شما به جا می گذارم؛ کتاب خدا و عترتم. اگر به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد.(15)

البته رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، مسأله جانشینی را در همان روزهایی که در مکّه به سر می برد و هنوز حکومتی در مدینه تشکیل نداده بود، یک مسأله الهی تلقّی می کرد. این معنا، در چندین حدیث دیگر از نظر شیعه و سنّی آمده است که حدیث «یوم الدّار» یکی از آن ها است.

پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت، خدای متعال، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مأمور کرد دعوت خود را آشکار سازد و آیه (و انذر عشیرتک الاقربین)(16) نازل شد؛ یعنی ای پیامبر! خویشان نزدیک خود را بترسان. علی (علیه السّلام) بر حسب دستور پیامبر، غذایی تهیه کرد و خویشان آن حضرت را که تقریباً چهل نفر بودند، دعوت کرد. پیامبر ضمن سخنانی به آن ها فرمود: من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام.

وَ قَد أمَرَنِی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أن أدعُوکُم فَأیُّکُم یُؤَازِرُنیِ عَلَی أمرِی عَلَی أن یَکُونَ أخِی وَ وَصِیَّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُم؛ خداوند به من امر فرموده شما را به آن دعوت کنم. پس کدام یک از شما مرا بر این امر کمک می کند تا برادر و وصی و جانشین من باشد میان شما؟

حضرت سه مرتبه این سخن را تکرار کرد. علی (علیه السّلام) می فرماید: من از همه کوچکتر بودم. در هر بار گفتم: ای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) من به شما کمک می کنم. در این موقع، پیامبر فرمود: هَذَا أخِی وَ وَصِیَّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُم فَاسمَعُوا لَهُ وَ أطِیعُوا (17)این برادر، وصی و جانشین من است بین شما؛ پس سخن او را بشنوید و اطاعت کنید.

روایت دیگری در منابع اهل سنّت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با نام خلفا، نقل شده است، که حضرت فرمود:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ خُلَفَائِی وَ أوصِیَائِی و حُجَجُ اللَّهِ عَلَی الخَلقِ بَعدیِ اثنَا عَشَرَ، أوَّلُهُم عَلِی وَ آخِرُهُم وَلَدِی المهدی، فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلی خلف المهدی، و تشرق الارض بنور ربها، و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب (18)؛

همانا خلفا و اوصیای من و حجّت های خدا بر مردم، بعد از من، دوازده نفر هستند اوّل آنها، علی و آخرشان فرزندم مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و حضرت عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند و شرق و غرب عالم را به نور خدا روشن کرده و حکومت خود را بر جهان می گستراند.

بنابراین عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، کنار قرآن، به عنوان مرجع هدایت قرار خواهد داشت. پس از اثبات حجّیت روایات اهل بیت (علیهم السّلام)، به نحو استدلالی به کمک روایات امامان (علیهم السّلام)، وقوع رجعت را در آخر الزّمان به روشنی می توان اثبات کرد که هیچ شک و شبهه ای باقی نماند.

وقوع رجعت در میان پیامبران پیشین

اکنون روایاتی را که دلالت بر وقوع رجعت در زمان پیامبران گذشته دارد به طور خلاصه در ذیل می آوریم:

1. عن الکاهلی قال: سمعت ابا عبدالله(علیه السّلام) یقول: ان یعقوب لما ذهب منه یوسف و بنیامین نادی یا رب امّا ترحمنی اذهبت ابنی؟ فقال الله عزّوجلّ: لو امتهما لاحییتهما لک …(19)؛

از کاهلی نقل شده است که گفت: شنیدم حضرت صادق (علیه السّلام) می فرمود: «هنگامی که یعقوب به فراق یوسف و بنیامین گرفتار شد، عرض کرد: پروردگارا! پسرانم را از جلو چشمم بردی، بر من ترحم نمی کنی؟ خطاب شد: اگر آنان را هم میرانده بودم، برای تو زنده می کردم.

2.مرحوم کلینی از امام صادق (علیه السّلام) روایتی نقل می کند:

عَبدِ اللَّهِ بنِ سُلَیم العَامِری عَن أبِی عَبدِ اللَّهِ (علیه السّلام) قَالَ: إِنَّ عِیسَی ابنَ مَریَمَ جَاءَ إِلَی قَبرِ یَحیَی بنِ زَکَرِیَّا (علیه السّلام) وَ کَانَ سَألَ رَبَّهُ أن یُحیِیَهُ لَهُ فَدَعَاهُ فَأجَابَهُ وَ خَرَجَ إِلَیهِ مِنَ القَبرِ فَقَالَ لَهُ مَا تُرِیدُ مِنِّی فَقَالَ لَهُ أُرِیدُ أن تُؤنِسَنِی کَمَا کُنتَ فِی الدُّنیَا فَقَالَ لَهُ یَا عِیسَی مَا سَکَنَت عَنَّی حَرَارَةُ المَوتِ وَ أنتَ تُرِیدُ أن تُعیِدَنِی إِلَی الدُّنیَا وَ تَعُودَ عَلَی حَرَارَةُ المَوتِ فَتَرَکَهُ فَعَادَ إِلَی قَبرِهِ(20)؛

حضرت صادق (علیه السّلام) فرمود: حضرت عیسی (علیه السّلام) بر سر قبر یحیی بن زکریا آمد و قبلاً از خدا خواسته بود که وی را زنده کند. او را صدا زد. جواب داد و از قبر بیرون آمد. عرض کرد:«از من چه می خواهی؟» فرمود:« می خواهم مونس من باشی، چنان که در دنیا بودی». عرض کرد:«ای عیسی! هنوز تلخی مرگ از کامم بیرون نرفته، می خواهی مرا به دنیا بازگردانی و دوباره به چنگال مرگ گرفتارم کنی؟» عیسی آزادش گذاشت به قبر برگشت.(21)

3.مُحَمَّدُ بنُ جَعفَر الرَّزَّازُ… عَن بُرَیدٍ العِجلِی قَالَ: قُلتُ لِأبِی عَبدِ اللَّهِ (علیه السّلام) یَا ابنَ رَسُولِ اللَّهِ أخبِرنِی عَن إسمَاعِیلَ الَّذیِ ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ حَیثُ یَقُولُ وَ اذکُر فِی الکِتابِ إسماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیاًّ کَانَ إسمَاعِیلُ بنُ إبرَاهِیمَ عَلَیهِمَا السَّلَامُ فَإنَّ النَّاسَ یَزعُمُونَ أنَّهُ إسمَاعِیلُ بنُ إِبرَاهِیمَ فَقَالَ (علیه السّلام) إِنَّ إُسمَاعِیلَ مَاتَ قَبلَ إبرَاهِیمَ وَ إِنَّ إبرَاهِیمَ کَانَ حُجَّةً لِلَّهِ قَائِماً صَاحِبَ شَرِیعَةٍ فَإلَی مَن أرسِلَ إسمَاعِیلُ إذَن قُلتُ فَمَن کَانَ جُعِلتُ فِدَاکَ قَالَ ذَاکَ إسمَاعِیلُ بنُ حِزقِیلَ النَّبِی بَعَثَهُ اللَّهُ إلَی قَومِهِ فَکَذَّبُوهُ وَ قَتَلُوهُ وَ سَلَخُوا وَجهَهُ فَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِم لَهُ فَوَجَّهَ إلَیهِ سَطَاطَائِیلَ مَلِکَ العَذَابِ فَقَالَ لَهُ یَا إسمَاعیِلُ أنَا سَطَاطَائیِلُ مَلِکُ العَذَابِ وَجَّهَنِی رَبُّ العِزَّهِ إلَیکَ لِأُعَذِّبَ قَومَکَ بأنوَاعِ العَذَابِ إن شِئتَ فَقَال لَهُ إسماعِیلُ لَا حَاجَةَ لِی فِی ذَلِکَ یَا سَطَاطَائیِلُ فاوحَی اللهُ إلیهِ فَمَا حَاجَتُکَ یَا إسمَاعِیلُ فَقَالَ إسمَاعیلُ یَا رَبِّ إِنَّکَ أخَذتَ المِیثاقَ لِنَفسِکَ بِالرُّبُوبِیَّهِ وَ لِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّةِ وَ لِأوصِیَائِهِ بِالوَلَایَةِ وَ أخبَرتَ خَلقَکَ بِمَا تَفعَلُ أمَّتُهُ بِالحُسَینِ بنِ عَلِی مِن بَعدِ نَبِیِّهَا وَ إنَّکَ وَعَدتَ الحُسَینَ أن تَکُرَّهُ إلَی الدُّنیَا حَتُّی یَنتَقِمَ بَنَفسِهِ مِمَّن فَعَلَ ذَلِکَ بِهِ فَحَاجَتِی إلَیکَ یَا رَبِّ أن تَکُرَّنِی إلَی الدُّنیَا حَتَّی أنتَقِمَ مَمَّن فَعَلَ ذَلِکَ بِیَ مَا فَعَلَ کَمَا تَکُرُّ الحُسَینَ فَوعَدَ اللَّهُ إسمَاعِیلَ بنَ حِزقِیلَ ذَلِکَ فَهُوَ یَکُرُّ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِی عَلَیهِمَا السَّلَامُ.

از برید بن معاویه عجلی نقل شده است: به حضرت صادق (علیه السّلام) عرض کردم:«این اسماعیل که خداوند می فرماید:« و یاد کن در کتاب خود شرح حال اسماعیل را که بسیار در وعده صادق و رسول و پیغمبری بزرگوار بود.» همان فرزند حضرت ابراهیم بود؟» فرمود:« آن اسماعیل پیش از حضرت ابراهیم از دنیا رفت و حضرت ابراهیم، حجّت وقت و صاحب شریعت بود؛ پس اسماعیل، پیغمبرِ چه کسانی بود؟» گفتم: «پس این اسماعیل کیست؟» فرمود:«اسماعیل، فرزند حزقیل پیغمبر است. خدا او را به سوی قومش فرستاد، او را تکذیب کردند و کشتند و پوست صورتش را کندند. خدا بر آنان غضب کرد و «سطاطائیل» فرشته عذاب را فرستاد. به وی گفت:« ای اسماعیل! خداوند مرا به سوی تو فرستاد که اگر اجازه دهی، این قوم را هلاک کنم. فرمود: من به این کار احتیاجی ندارم. از جانب خدا وحی شد: پس چه حاجت داری؟ عرض کرد: پروردگارا! تو برای خداوندی خود و پیامبری محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامت اوصیایش، از مردم پیمان گرفته ای و مصیبت های حسین بن علی را به مردم خبرداده ای و حسین (علیه السّلام) را وعده داده ای که او را به دنیا برگردانی، تا خود از دشمنانش انتقام گیرد. اکنون حاجت من این است که مرا هم آن موقع به دنیا برگردانی، تا از دشمنانم انتقام گیرم. خدا به وی وعده داد که او را برگرداند و با حسین (علیه السّلام) برخواهد گشت.»(22)

4.امام رضا (علیه السّلام) نیز در باب وقوع رجعت در امّت های گذشته، بیاناتی فرموده است که ذیلاً بیان می شود:

قَالَ الرَّضَا (علیه السّلام): مَا أنکَرتَ أنَّ عِیسَی کَانَ یُحیِی المَوتَی بِإذنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ قَالَ الجَاثَلِیقُ أنکَرتُ ذَلِکَ مِن قِبَلِ أنَّ مَن أحیَا المَوتَی وَ أبرَأ الأکمَهَ وَ الأبرَصَ فَهُوَ رَبٌّ مُستَحِقٌّ لِأن یُعبَدَ قَالَ الرَّضَا (علیه السّلام) فَإنَّ الیَسَعَ قَد صَنَعَ مِثلَ مَا صَنَعَ عِیسیَ مَشِی عَلَی المَاءِ وَ أحیَا المَوتَی وَ أبرَأ الأکمَهَ وَ الأبرَصَ فَلَم تَتَّخِذهُ أمَّتُهُ رَبّاً وَ لَم یَعبُدهُ أحَدٌ مِن دُونِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لَقَد صَنَعَ حِزقیِلُ النَّبِی مِثلَ مَا صَنَعَ عِیسیَ ابنُ مَریَمَ فَأحیَا خَمسَةً وَ ثَلَاثِینَ ألفَ رَجُلٍ مِن بَعدِ مَوتِهِم بِسِتِّینَ سَنَةً(23)؛

شیخ صدوق در کتاب عیون در باب «مذکرات حضرت رضا (علیه السّلام) در حضور مأمون، با علمای مذاهب درباره توحید » از حسن بن محمد نوفلی روایت می کند:

حضرت رضا (علیه السّلام) در ضمن بحث، به یکی از علمای نصاری فرمود:«چرا انکار می کنی که حضرت عیسی به اذن خدا مرده زنده می کرد؟» [یعنی چگونه این را نشانه خدایی او می دانی؟ ] جاثلیق گفت: « از این رو که هر کس مرده زنده کند و کور مادرزاد و پیس را شفا دهد، خدا خواهد بود و مستحق پرستش است.»امام رضا (علیه السّلام) در ردّ استدلال جاثلیق فرمود:«یسع» هم از این کارها می کرد. روی آب راه می رفت، مرده زنده می کرد، کور مادرزاد و پیس را شفا می داد؛ ولی امّتش خدایش نخواندند و احدی وی را نپرستید. حزقیل پیغمبر هم نظیر کارهای عیسی را می کرد، سی و پنج هزار نفر را شصت سال پس از مرگشان زنده کرد…»

آنچه در امّت های گذشته واقع شده، در این امّت نیز واقع می شود

آیات و روایات، از وحدت سرنوشت امّت ها خبر می دهند؛ یعنی تمام حوادثی که در امّت های گذشته واقع شده اند، در امّت آخر الزّمان هم واقع می شوند. در این باره روایات فراوانی وجود دارد که حتّی ادعای تواتر شده است. مرحوم حرّ عاملی، 26 روایت نقل می کند و می گوید:« روایات به قدری زیاد است که بعضی، اجمالاً ادّعای اجماع کرده اند، وی در ابتدا استدلال به آیه قرآن کرده است و سپس روایات را در ذیل آیه آورده است.(24)

(سُنَّةَ اللَّهِ الَّتی قَد خَلَت مِن قَبلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبدیلاً)(25)؛

این سنّت الهی است که در گذشته نیز بوده است و هرگز برای سنّت الهی، تغییر و تبدیلی نخواهی یافت.

البتّه این موضوع را پیغمبر و ائمّه (علیهم السّلام) فرموده اند و در مقابل دشمنان، استدلال کرده و به آن تمسک فرموده اند. احادیث در این زمینه از طریق شیعه و سنّی بسیار است؛ امّا به لحاظ رعایت اختصار، از ذکر همه آن روایات معذور بوده، چند نمونه به صورت فهرست وار می آوریم و علاقه مندان را به کتابهای حدیثی ارجاع می دهیم

1. قال النّبی (صلی الله علیه و آله و سلم): یَکُونُ فِی هَذِهِ الأُمَّةِ کُلُّ مَا کَانَ فِی بَنِی إِسرَائِیلَ حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ وَ حَذوَ القُذَّهِ بالقُذَّةِ؛

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر اتّفاقی در بنی اسرائیل رخ داد، بدون ذره ای کم و زیاد، در این امّت هم رخ می دهد.(26)

2.شیخ صدوق، روایتی به سند صحیح نقل کرده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

کُلَّ مَا کَانَ فِی الأُمَمِ السَّالِفَةِ فَإِنَّهُ یَکُونُ فِی هَذِهِ الأُمَّةِ مِثلُهُ حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ وَ القُذَّهِ بِالقُذَّهِ(27)؛

آن چه در امّت های سابق واقع شده است، بدون کم و زیاد در این امّت هم واقع می شود.

3. کلینی از ابوبصیر نقل می کند:

عَن ابنِ مُسکَانَ عَن أبِی بَصیِر عَن أبِی عَبدِ اللَّهِ (علیه السّلام) قَالَ: قَالَ لِی یَا أبَا مُحَمَّدٍ ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَم یُعطِ الأنبِیَاءَ شَیئاً إلَّا وَ قَد أعطَاهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) (28)؛

خدا هیچ چیز به سایر پیامبران نداد، مگر این که به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) هم عطا فرمود.

4.مرحوم صدوق از حسن بن جهم نقل می کند که مأمون در جلسه ای که متکلمان و فقیهان از فِرق مختلف جمع بودند، از حضرت رضا (علیه السّلام) پرسید:

فَمَا تَقُولُ فِی الرَّجعة فَقَالَ الرَّضَا (علیه السّلام) إِنَّهَا الحَقُّ وَ قَد کَانَت فِی الأٌمَمِ السَّالِفَةِ وَ نَطَقَ بِهَا القِرآنُ وَ قَد قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) یَکُونُ فِی هَذِهِ الأٌمَّةِ کُلُّ مَا کَانَ فِی الأُمَمِ السَّالِفَةِ حَذوَ النَّعلِ وَ القُذَّهِ بِالقُذَّهِ(29)؛

نظر شما درباره رجعت چیست؟ حضرت رضا فرمودند: رجعت، حق است. در امّت های سابق بوده و قرآن در این باره شهادت می دهد. در این امّت نیز خواهد بود؛ زیرا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر چه در امّت های پیشین اتفاق افتاده است، بدون ذره ای کم و زیاد، در این امّت هم اتفاق می افتد.

مقصود آن حضرت از نطق قرآن به رجعت، همان آیاتی می باشد که در امّت های گذشته اتفّاق افتاده است که قبلاً ذکر شد.

5. علی بن ابراهیم روایت می کند: قال (صلی الله علیه و آله و سلم) لم یکن فی بنی اسرائیل شیئی الّا وفی امّتی مثله؛

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هیچ حادثه ای در بنی اسرائیل رخ نداده، جز این که نظیرش در امّت من هم رخ

دهد.(30)

6.قطب راوندی روایت می کند:

قال الصّادق (علیه السّلام) انّ الله ردّ علی ایوب اهله و ما له الّذین هلکوا، ثم ذکر قصّة عزیر و انّ الله اماته و احیاه و قصّة الّذی خرجوا من دیارهم و هم الوف، و «قال لهم الله موتوا ثمّ احیاهم» و غیر ذلک ثم قال: فمن اقربه جمیع ذلک کیف ینکر الرّجعة فی الدّنیا و قد قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) ماجری فی الامم انبیاء قبلی شیئاً الا و یجری فی أمتی مثله(31)؛

حضرت صادق (علیه السّلام) فرمود: خداوند کسان ایوب را که مرده بودند، یا مالش را که تلف شده بود، به وی برگرداند. سپس قصّه عزیر را – که مرد و سپس زنده شد- و قصّه کسانی را که از ترس مرگ، از وطن آواره شدند و خداوند ایشان را میراند و دوباره زنده کرد و دیگران را نقل می کند: آنان که به این ها اقرار دارند، چگونه رجعت دنیا را منکر می شوند، در صورتی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هیچ چیز در امّت پیامبران گذشته واقع نشده است مگر این که در امّت من هم واقع می شود.

لازم است حدیث دیگری را که از اهل سنت نقل شده، نیز بیاوریم:

7. عن ابی سعید خُدری: انّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: لتتبعنّ سنن من کان قبلکم شبرا بشبرٍ و ذراعا بذراع، حتّی لو دخلوا جحر ضبٍّ تبعتموه قلنا یا رسول الله الیهود و النصاری قال: فمن؟(32)؛

هر آینه شما از روش پیشینیان خود، وجب به وجب و ذراع به ذراع پیروی خواهید کرد، تا آن جا که اگر آنان در لانه سوسماری وارد شده باشند، شما نیز مرتکب این کار می شوید. گفتیم ای رسول خدا! آیا مراد شما، یهود و نصاری هستند؟ فرمود: پس چه کسی را می گویم؟

البته از این قانون عام که می گوید:«آنچه در امّت های گذشته واقع شده است، در این امّت نیز واقع می شود» به برکت وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دعای آن حضرت، مواردی استثنا شده اند؛ مانند تکالیف شاق، مسخ شدن، باران سنگ، فرورفتن در زمین و… که در تاریخ موجود است.(33)

خداوند رحمان، رفع این نوع عذاب ها را به پیامبر عظیم الشأن بشارت داده است:

( و ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فیهِم وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذَّبَهُم وَ هُم یَستَغفِروُنَ)(34)؛

ولی [ای پیامبر ] تا تو میان آن ها هستی، خداوند آن ها را مجازات نخواهد کرد، و [نیز] تا استغفار می کنند، خدا عذابشان نمی کند.

دو چیز از اسباب امنیت ذکر شده است: 1.وجود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) 2.استغفار مسلمانان که با وجود حضرت پیامبر در روی زمین و استغفار مسلمانان، خداوند عذاب هایی که امّت های گذشته گرفتار می شدند را برداشته است و بعد از رحلت رسول خدا، اهل بیت آن حضرت اسباب امان اهل زمین خواهند بود؛ لذا با عدم وجود اهل بیت (علیهم السّلام) بساط زمین برچیده می شود.(35)

لو لا الحجّة لساخت الارض اهلها؛

روایات متعدّدی از شیعه و سنّی نقل شده است که اهل بیت پیامبر، امان اهل زمین هستند؛ همان طور که ستارگان، امان اهل آسمان می باشند.(36)

اینک یک روایت را به عنوان نمونه می آوریم:

جابر انصاری می گوید: از امام باقر سؤال کردم: به چه دلیل، نیاز به نبی و امام هست؟

قال: لبقاء العالم علی صلاحه، و ذلک أنّ عزّوجلّ یرفع العذاب عن أهل الأرض إذا کان فیها النبی أو الإمام، قال الله عزّوجلّ :«و ما کان الله…»(37) و قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) : النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الأرض، فإذا ذهبت النّجوم أتی أهل السّماء ما یکرهون (یوعدون) و إذا ذهبت أهل بیتی أتی أهل الأرض ما یکرهون (یوعدون) و یعنی بأهل بیته الأئمّة الّذین قرن الله عزّوجلّ طاعتهم بطاعه، فقال:( یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللَّهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ أولِی الأمرِ مِنکُم…)(38)؛

فرمود: برای بقا و صلاح عالم. چون خداوند به برکت وجود نبی و امام، عذاب را از اهل زمین بر می دارد. چه این که فرموده است ( خداوند این گونه نیست که آن ها را عذاب کند، در حالی که تو میان آن ها هستی…) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ستارگان، اسباب امان و امنیت برای اهل آسمان هستند و اهل بیت من، اسباب امان و امنیت برای اهل زمین می باشند؛ همان گونه که اگر ستارگان از بین بروند، اهل آسمان گرفتار عذاب می شوند، اهل بیت من نیز اگر از روی زمین بروند، اهل زمین گرفتار عذاب خواهند شد. مراد از اهل بیت آن حضرت، ائمّه معصومین (علیهم السّلام) هستند که خداوند اطاعت و پیروی از آنان را مقارن با اطاعت و پیروی رسولش واجب دانسته است. پس فرموده:« ای کسانی که ایمان آورده اید! خداوند و رسول را اطاعت کنید و از صاحبان امر پیروی نمایید.»(39)

چنان که بیان شد، به برکت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السّلام) مواردی از امور واقع شده در امت های پیشین، در این امت استثنا شد؛ امّا بحث رجعت، با هیچ دلیلی استثنا نشده است و حتماً با همان شکوه و عظمت، اتفّاق خواهد افتاد.

وقوع رجعت در امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

روایات زیادی وجود دارد که رجعت در این امّت، در مواقع متعدّد واقع شده است.

1.قطب راوندی در باب معجزات امام صادق (علیه السّلام) از یونس بن ظبیان نقل می کند که گفت:

کُنتُ عِندَ الصَّادِقِ (علیه السّلام) مَعَ جَمَاعَة، فَقُلتُ قَولُ اللّهِ لإبِراهِیمَ: (فَخُذ أربَعَهً مِنَ الطَّیرِ فَصُرهُنَّ…)(40) أکَانَت أربَعَهً مِن أجنَاسٍ مُختَلَفَهِ أو مِن جِنس؟ قَالَ: أتُحِبُّونَ أن أُرِیَکُم مِثلَهُ؟ قُلنَا: بَلَی. قَالَ: یَا طَاوُسُ! فَإذَا طَاوُسٌ طَارً إِلَی حَضرَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا غُرَابُ! فَإذَا غُرَابٌ بَینَ یَدَیهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا بَازِیُّ! فَإِذَا بَازِی بَینَ یَدَیهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا حَمَامَهُ! فَإِذَا حَمَامَةٌ بَینَ یَدَیهِ، ثُمَّ أمَرَ بِذَبحِهَا کُلِّهَا وَ تَقطِیعِهَا وَ نَتفِ ریشِهَا وَ أن یُخلَطَ ذَلِکَ کُلُّهُ بَعضُهُ بِبَعض؛ ثُمَّ أخَذَ بِرَأسِ الطَّاوُسِ، فَقَالَ: یَا طَاوُسُ! فَرَأینَا لَحمَهُ وَ عِظَامَهُ وَ رِیشَهُ یَتَمَیَّزُ مِن غَیرِهَا حَتَّی التزق ذَلِکَ کُلُّهُ بِرَأسِهِ وَ قَامَ الطَّاوُسُ بَینَ یَدَیهِ حَیّاً، ثُمَّ صَاحَ بِالغُرَابِ کَذَلِکَ وَ بِالبَازِی وَ الحَمَامَةِ مثل ذَلِکَ، فَقَامَت کُلُّهَا أحیَاءً بَینَ یَدَیهِ(41)؛

با جمعی خدمت حضرت صادق (علیه السّلام) بودم. راجع به این آیه سؤال کردم که خداوند به حضرت ابراهیم (علیه السّلام) می فرماید:«چهار مرغ بگیر و نزد خویش پاره پاره کن » آیا از چهار جنس متفاوت بودند یا از یک جنس؟ فرمود:« می خواهید نظیر آن را به شما بنمایانم؟» گفتیم:«آری!» صدا زد:« طاووس!» ناگاه طاووسی حاضر شد، باز صدا زد: «کلاغ!» کلاغی پیدا شد، صدا زد:«باز!» بازی برابرش حاضر شد، صدا زد:«کبوتر!» کبوتری حاضر شد. دستور داد همه را سر بریدند و پاره پاره کردند و پرهایشان را کندند و همه را با هم مخلوط کردند. سپس سر طاووس را گرفت و صدا زد: «طاووس!» دیدیم گوشت و استخوان و پر آن جدا شد و به هم پیوست و آمد به سرش متصل شد و حرکت کرد. سپس کلاغ و باز و کبوتر را صدا زد و همه به همین صورت زنده شدند.

2.قطب راوندی و حرّ عاملی نقل می کنند:

کان فی عهد سیدنا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رجل هلکت له ابنة فی الجاهلیة و کان قد رماها فی واد فلما أُسلم ندم علی ما فعل. فقال: یا نبی الله إنی فعلت کذا و کذا بابنة لی صغیرة فجاء النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) إلی شفیر الوادی فدعا ببنته فقالت لبیک یا رسول الله فقال إن أردت أن ترجعی إلی أبویک فهما الآن قد أسلما فقالت یا رسول الله أنا عند ربی و لا أختار أبی و أمی ربّی(42)؛

در زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مردی بود که دخترش در جاهلیت مرده بود و او را در دره افکنده بود. هنگامی که اسلام آورد از کرده خویش پشیمان شد و به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: «من با دختر خویش چنین کرده ام.» حضرت کنار دره آمد و دختر را صدا زد. جواب داد: «لبیک یا رسول الله !» فرمود:« پدر و مادرت مسلمان شده اند، می خواهی نزد آنها برگردی؟» گفت:«من اکنون در جوار پروردگارم به سر می برم و پدر و مادرم را بر خدا ترجیح نمی دهم.»

3. باز هم راوندی در معجزات امام حسین (علیه السّلام) از یحیی بن ام طویل نقل می کند که گفت:

کنا عند الحسین (علیه السّلام) إذ دخل علیه شاب یبکی فقال له الحسین ما یبکیک قال إن والدتی توفیت فی هذه الساعة و لم توص و لها مال و کانت قد أمرتنی أن لا أحدث فی أمرها شیئا حتی أعلمک خبرها فقال الحسین (علیه السّلام) قوموا بنا حتی نصیر إلی هذه الحرة فقمنا معه حتی انتهینا إلی باب البیت الذی فیه المرأة و هی مسجاة فأَشرف علی البیت و دعا الله لیحییها حتی توصی بما تحب من وصیتها فأحیاها الله و إذا المرأة جلست و هی تتشهد ثم نظرت إلی الحسین (علیه السّلام) فقالت ادخل البیت یا مولای و مرنی بأمرک فدخل و جلس علی مخدة ثم قال لها وصی یرحمک الله فقالت یا ابن رسول الله! إن لی من المال کذا و کذا فی مکان کذا و کذا و قد جعلت ثلثه إلیک لتضعه حیث شئت من أولیائک و الثلثان لا بنی هذا إن علمت أنه من موالیک و أولیائک و إن کان مخالفا فخذه إلیک فلا حق للمخالفین فی أموال المؤمنین ثم سألته أن یصلی علیها و أن یتولی أمرها ثم صارت المرأة میتة کما کانت (43)؛

خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) بودیم. جوانی، گریه کنان وارد شد و گفت:« هم اکنون مادرم مرده و وصیتی نکرده است.» مالی دارد و دستور داده که بدون اجازه شما تصرف نکنیم» فرمود:«برخیزید.» همراه آن جناب رفتیم، به اطاقی رسیدیم که بدن زن را در آن نهاده و پارچه رویش کشیده بودند. حضرت نزدیک اطاق رفت و دعا کرد که خداوند او را زنده کند تا هر وصیتی می خواهد بکند. ناگهان زن برخاست و نشست. کلمه شهادت بر زبان جاری کرد و چشمش به امام حسین (علیه السّلام) افتاد.

سپس گفت و گوی آن ها را نقل می کند تا آن جا که می گوید: آن گاه به حالت اوّل برگشت و بی جان روی زمین افتاد.

4. شیخ مفید رحمه الله در کتاب ارشاد نقل می کند:

و لما أصبح عبیدالله بن زیاد، بعث برأس الحسین (علیه السّلام) فدیر به فی سکک الکوفة کلها و قبائلها. فروی عن زید بن أرقم أنه قال: مر به علی و هو علی رمح و أنا فی غرفة، فلما حاذانی؛ سمعته یقرأ: ( أم حَسِبتَ أنَّ أٌصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِن آیاتِنا عَجَباً) فقف و الله شعری و نادیت رأُسک و الله یا ابن رسول الله أعجب و أعجب(44)؛

ابن زیاد فرمان داد سر مقدّس حسین (علیه السّلام) را در کوچه های کوفه بگردانند. زید بن ارقم گوید: در غرفه ای بودم. دیدم سر، بالای نیزه است و وارد شد. هنگامی که برابر من رسید، این آیه را خواند:«مگر پنداشته ای که اصحاب کهف و رقیم از آیات ما عجیب تر بوده اند؟» مو بر تنم راست شد و صدا زدم:« ای پسر پیغمبر! به خدا قسم، قصه تو عجیب تر است!».

5. راوندی در کتاب خرایج از منهال بن عمرو نقل می کند که گفت:

أنا و الله رأیت رأس الحسین (علیه السّلام) حین حمل و أنا بدمشق و بین یدیه رجل یقرأ ( أم حَسِبتَ أنَّ أٌصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِن آیاتِنا عَجَباً)(45) فأنطق الرأُس بلسان فصیح فقال أعجب من أصحاب الکهف قتلی و حملی(46)؛

در شام سر مقدّس امام حسین (علیه السّلام) را دیدم که شخصی مقابلش این آیه را خواند:

«مگر پنداشته ای که اصحاب کهف و رقیم از آیات ما عجیب بوده اند» سر، به زبان فصیح گفت: کشتن من و دور گرداندن سرم، از قصه اصحاب کهف عجیب تر است.

این مطلب را شیخ حر عاملی نیز آورده و در آخر می گوید:

«هذا أعجب من الرّجعة و أغرب لان عود الروح الی مجموع البدن قد کثر وقوعه کما عرفت و امّا عودها الی الرأس وحده فهو غریب غیر معقود، فیزول بها استبعاد الرّجعة الموعود بها(47)؛

این ها، از رجعت هم عجیب و غریب ترند؛ زیرا وقوع رجعت در تمام بدن، بسیار اتّفاق افتاده است؛ امّا بازگشت روح به قسمتی از بدن، بسیار عجیب است. بازگشت روح به سر تنها، بسیار بی سابقه است؛ پس رجعت که بازگشت روح به تمام بدن است را نباید بعید شمرد.

مرحوم حر عاملی، در کتاب ایقاظ، 40 حدیث در رابطه با رجعت ائمّه (علیهم السّلام) ذکر کرده است.

رجعت یا تجلّی

لازم است برای روشن ساختن جوانب بحث، بعد از قبول این مسأله که رجعت همان برگشت روح به بدن مادّی دنیوی است که اصل بحث رجعت بر اساس همین ملاک مورد بررسی قرار گرفته بود، بنابر این، قضیه و ماجرای قرآن خواندن سر امام حسین (علیه السّلام) بر فرض صحت که در این روایات ذکر شد و همچنین مواردی را که مرحوم شاه آبادی در رشحات البحار ذکر کرده که قبلاً یادآور شدیم؛ و نیز همانند این مسائل را نمی توان از مصادیق رجعت دانست؛ بلکه این گونه موارد قابل تأویل به تجلی روحانی آنان (علیه السّلام) می باشد؛ یعنی تجلی و ظاهر شدن روح با همان قالب های مثالی و برزخی، ولی با پایین آوردن درجه ارتعاشات جسم مثالی تا قابل رؤیت شود به اهل عالم، که به حواس ظاهره مشاهده نماید آنها را، به همان صورت اصلی انسانی یا به صورت دیگر، یا این که اراده روح تعلّق بگیرد به ظاهر شدن صوتش در عالم مادّی، به طوری که اهل دنیا صورت او را بشنوند، این گونه موارد را اصطلاحاً تجلی روح می نامند، نه رجعت.

به عبارت دیگر، آن بزرگواران، با بدن مثالی برای دیگر افراد تجلّی کرده اند و این، با حکم عقل و نیز رحمت خداوند، سازگارتر است.

در نتیجه صغرای قیاس، به آیات و روایاتی اثبات می شود که حوادث و وقایع امّت های گذشته را حکایت می کند و کبرای قیاس را آیات و روایاتی اثبات می کند که از وحدت سرنوشت امّت ها خبر می دهد؛ و نتیجه صغرا و کبرا- رجعت در امّت آخر الزّمان تحقّق پیدا می کند- قطعی خواهد بود.

روایاتی که ذکر شد، وقوع رجعت را فی الجمله در امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اثبات می کند؛ امّا چنانچه بررسی کردیم، رجعت در دوران گذشته به صورت بسیار وسیع (مانند رجعت اهالی یک شهر) و با شکوه (همانند رجعت فرزندان حضرت ایوب و نیز رجعت هفتاد نفر یاران حضرت موسی) اتّفاق افتاده است، امّا در زمان پیامبر، این گونه رجعت، اتّفاق نیفتاده است و اصل آن، با همان شکوه و عظمت و وسعت، در زمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به وقوع خواهد پیوست.

پی نوشت ها :

1.سوره بقره: 85.

2.سوره نحل: 44.

3.سوره نساء: 65.

4. سوره نساء: 59.

5.سوره نحل: 43.

6.سوره حشر: 7.

7.سوره آل عمران: 31.

8.سوره نجم: 2-4.

9.(وَ مَاکانَ هَذَا القُرءَانُ أن یُفترَی مِن دُونِ الله)(سوره یونس: 37).

10.سوره نحل: 103.

11.سوره انفال: 17.

12.صحیح مسلم، کتاب الاماره، ج12، ص 205-206.

13.الامامة و السیاسة، ج1، ص 42.

14.تاریخ طبری، ج2، ص 580.

15.(و اعتصموا بحبل الله جمعیا)(سوره آل عمران: 103)؛ قرآن، طناب خدا است. به این طناب، اعتصام کنید. چون قرآن، معصوم از زوال است. اعتصام به معصوم، نقش عصمت دارد و اعتصام به غیر معصوم، اثری نخواهد داشت. چیزی که خود پایگاه ثابتی ندارد و مصون نیست، نمی تواند جای اعتصام دیگری باشد. قرآن هم خود مصون است و هم صائن دیگران. همچنین است عترت که قرآن ناطق است که هم معصوم است و هم عاصم. هم نمی لغزد، هم نمی گذارد دیگران بلغزند.

16. سوره شعراء: 214.

17.تاریخ طبری، ج2، ص 406؛ مسند احمد، ج1، ص 159؛ شرح ابن ابی الحدید، ج13، ص 210.

18.ینایع المودة، ج3، ص295.

19.وسائل الشیعة، ج12،ص130؛ الإیقاظ، باب ششم، ص 161، ح5.

20.اصول کافی، ج3، ص 260؛ الإیقاظ، باب ششم، ص 157، ح1.

21.این روایت با روایات زیاد دیگری که مرگ را برای اولیای الهی سهل و یا از عسل شیرین تر معرفی می کنند، سازگار نیست.

22.بحارالأنوار، ج13، ص 390، الإیقاظ، باب دهم، ص 328-329، ح42.

23.عیون اخبار رضا، ج1، ص 158؛ بحارالأنوار، ج10، ص 303؛ احتجاج، ج2، ص 418.

24.الإیقاظ، ص 98.

25.سوره فتح:23. مضمون این آیه در آیات 38 و 62 احزاب نیز آمده است.

26. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص 203؛ الإیقاظ، ص 99، ح1.

27.کمال الدین، ج2، ص 529؛ الإیقاظ، ص99، ح3.

28.کافی، ج1، ص 225؛ الإیقاظ، ص99، ح3.

29.عیون اخبار الرّضا، ج2، ص200؛ الإیقاظ، ص 107، ح18؛ بحارالانوار، ج25، ص 135.

30.تفسیر قمی، ج1، ص 47؛ الإیقاظ، ص 109، ح23.

31.خرائج و جرائح، ج2، ص 933-934؛ الإیقاظ، ص 108، ح19.

32.صحیح بخاری، ج4، ص 144.

33.تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص 394.

34.سوره انفال: 33.

35.أمالی طوسی، ص 379؛ خلاصة العقبات، ج4، ص 314.

36.بحارالأنوار، ج16، ص 302؛ ج23، ص19؛ ج27، ص308.

37.سوره انفال: 33.

38.سوره نساء: 59.

39.بحارالأنوار، ج23، ص19؛ معجم احادیث الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج5، ص73.

40.سوره بقره: 260.

41.الخرائج و الجرائح، ج1، ص 297؛ کشف الغمة، ج2، ص 200؛ بحارالأنوار، ج47، ص 111.

42.الخرائج و الجرائح، ج2، ص 949-950؛ الإیقاظ، باب هفتم، ص 204، ح22.

43.الخرائج و الجرائح، ج1، ص 245-246؛ بحارالأنوار، ج44، ص 180؛ الإیقاظ، باب هفتم، ص 200، ح14.

44.الإرشاد، ج2، ص116؛ الإیقاظ، باب8، ص214، ح11.

45.سوره کهف: 9.

46.الخرائج و الجرائح، ج2، ص 577.

47.الإیقاظ، باب هشتم، ص215

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد