۱۳۹۲/۱۲/۰۹
–
۵۲۱ بازدید
کیفیت بردن حضرت علی(علیه السلام) برای بیعت را بفرمایید.
مسأله هجوم به خانه حضرت علی(علیه السلام) و بردن ایشان با وضع نامطلوب، و اجبار آن حضرت به بیعت با خلیفه، در مدارک و اسناد شیعه و سنی آمده و به راحتى قابل اثبات است. در اینجا به بیان برخی از منابع و مدارک مى پردازیم: 1ـ معتبرترین مدرک در این مسأله نهج البلاغه است که مورد قبول همه دانشمندان شیعه و محققین اهل سنت مى باشد.امام علی(علیه السلام) در بخشى از نامه بیست و هشتم نهج البلاغه در پاسخ معاویه آورده است:«وَ قُلْتَ اِنّى کُنْتُ اُقادُ کما یُقادُ الْجمل المخشوش حَتّى اُبایعَ …؛ گفته اى که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند تا بیعت کنم.» براى توضیح این قسمت لازم است که به اصل نامه معاویه به امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نیز اشاره اى داشته باشیم.
ابن عبدربه متوفّاى 328، احمدبن على قلقشندى متوفّاى 821، همچنین ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نامه 28 نهج البلاغه، نامه معاویه به امام علی(علیه السلام) را نقل مى کنند که معاویه در بخشى از نامه به منظور تنقیص و پایین آوردن مقام امام مى نویسد:
«وَ ما مِنْ هولاءِ الاّ مَنْ بَغَیْتَ عَلَیْهِ وَ تَلَکَّأت فى بیْعَتِهِ حَتى حُمِلْتَ اِلَیْهِ قَهْرَاً تُساقُ بِخَزائِمِ الاِقْتِسارْ کَما یُساقُ الْفَحْلُ الْمَخْشُوشْ (1)؛ یعنى تو بر هر یک از خلفاى پیشین دشمنى ورزیدى و از بیعت با آنان امتناع کردى تا آن که تو را همانند شتر افسار زده براى بیعت حاضر کردند.
این جمله دشمن حکایت از بیعت تحمیلى امام علی(علیه السلام) و بردن امام با وضع نامطلوب در مورد بیعت با خلیفه اول بوده است.
از این جهت ما نخست به معناى «جمل مخشوش» و سپس به ریختن مأموران خلیفه به خانه و بردن امام علی(علیه السلام) مى پردازیم.
امام علی(علیه السلام) در بخشى از نامه بیست و هشتم نهج البلاغه در پاسخ معاویه آورده است:
«وَ قُلْتَ اِنّى کُنْتُ اُقادُ کما یُقادُ الْجمل المخشوش حَتّى اُبایعَ …؛ گفته اى که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند تا بیعت کنم.»
اهل لغت در معناى «خِشاش» گفته اند:
الخشاش: عُوَیْد یُجْعَلُ فى اَنْفِ الْبَعیر یُشَدُّ بِهِ الزمامُ لِیکونَ اَسْرَعَ لاِنقیاده؛ چوب کوچکى که در بینى شتر قرار مى دهند و افسار را به آن محکم مى بندند تا رام کردن شتر سریع تر صورت گیرد.
ابن ابى الحدید در موارد متعددى از شرح نهج البلاغه تصریح مى کند که فرستادگان خلیفه به زور وارد خانه شدند و امام را به گونه زننده اى براى بیعت به مسجد بردند.
او این حادثه ناگوار را از ابوبکر احمدبن عبدالعزیز جوهرى صاحب کتاب سقیفه نقل مى کند که به بعضى از آنها اشاره مى شود:
در یک جا ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهرى به اسنادش از لیث بن سعد نقل مى کند که على (علیه السلام) از بیعت با خلیفه اول خوددارى ورزید. پس او را ملبّیاً(2) ـ یعنى در حالى که پیراهنش را در گردنش جمع کرده بودند و او را مى کشاندند ـ از خانه بیرون آوردند و او را به سرعت مى بردند .
در نقل دیگری جوهرى از ابوالاسود مى گوید: … که خلیفه دوم با گروهى به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم آورد … سپس آن دو ـ على و زبیر ـ را از خانه خارج کرد و آنها را به مسجد مى راند تا بیعت کردند.
جوهرى در نقل دیگری از شعبى مى گوید: خلیفه اول خالد را طلبید و عمر و خالد را به سوى على فرستاد، و خالد بیرون خانه ایستاد و دیگری داخل شد … زبیر را از خانه بیرون کشید و به دست خالد داد و خلیفه اول جمع کثیرى را براى یارى آن دو فرستاد. وی مجدداً داخل خانه شد و به على گفت برخیز و بیعت کن، على سرش را پایین انداخت و از جایش تکان نخورد. پس دست على را گرفت و گفت برخیز. على امتناع کرد. پس او را از جایش بلند کرد و به جلو راند. زبیر را نیز جلو راند… و آنها را با خشونت و درشتى به مسجد بردند…
ابن ابى الحدید در مورد جوهرى مى گوید: او از رجال حدیث و از ثقات مورد اطمینان است.
در جایی دیگر ابن ابى الحدید مى گوید:
على(علیه السلام) از بیعت خودداری کرد تا این که به خانه اش ریختند و او را به زور بیرون آوردند، این را محدّثین و اهل سیره نقل نموده اند و ما هم در این باب اقوال جوهرى را ذکر نمودیم.
2ـ فضل بن شاذان نیشابورى از اصحاب ائمه متأخر(علیه السلام) متوفّاى 260 از اهل سنت نقل مى کند:
آن دو ـ خلیفه اول و دوم ـ به سراغ على(علیه السلام) فرستادند هنگامى که او را متلبباً حاضر کردند به او گفتند بیعت کن، گفت اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟ گفتند تو را مى کشیم …
3ـ بلاذرى در روایتى از ابن عباس نقل مى کند:
بَعَثَ اَبُوبَکرْ عُمَرَ بن الخَطابْ اِلى عَلى رَضى الله عَنْهُم حیْنَ قَعَدَ عَنْ بِیْعَتِهِ وَ قالَ اِئتِنىْ بِهِ بِاَعْنَفِ الْعُنُفْ …؛ ابوبکر عمر را در پى على(علیه السلام) فرستاد هنگامى که على(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر خوددارى کرد، به خلیفه دوم گفت: على را با خشن ترین وجه و شدیدترین حالت نزد من بیاور …
4ـ یعقوبى متوفّاى 284 ه .ق در این مورد مى گوید:
خلیفه اول و دوم خبر یافتند که گروهى از مهاجرین و انصار با على بن ابیطالب در خانه فاطمه دختر رسول خدا جمع شده اند، پس با گروهى آمدند و به خانه هجوم آوردند. على (علیه السلام) بیرون آمد (ظاهراً باید زبیر باشد و عبارت ابن ابى الحدید از جوهرى آن را در مورد زبیر دانسته است) و شمشیرى حمایل داشت. خلیفه دوم با او درگیر شد و شمشیرش را شکست. و جمعیت به خانه ریختند. پس فاطمه (علیهاالسلام) بیرون آمد و گفت به خدا قسم باید بیرون روید وگرنه نزد خدا ناله و زارى(نفرین) مى کنم. پس بیرون رفتند .
5 ـ محمدبن مسعود عیاشى معاصر ثقة الاسلام کلینى با ذکر سند نقل مى کند:
خلیفه دوم به اتفاق گروهى به در خانه فاطمه(علیهاالسلام) آمد و همین که فاطمه (علیهاالسلام) آنها را دید در را بر روى آنان بست و تصور نمى کرد آنان بدون اجازه وارد خانه شوند، پس با لگد در را شکستند و آن گروه به خانه ریختند و على(علیه السلام)را ملبباً از خانه بیرون آوردند .
در داستان سقیفه بنى ساعده نیز ریختن مهاجمین به خانه و شکستن در خانه را ذکر مى کند و مى گوید:
فدخلوا على علىّ(علیه السلام) و اَخْرجوُهُ ملّببا؛ بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بیرون آوردند.
6 ـ شیخ صدوق در ابواب دوازده گانه کتاب خصال مى نویسد که خلاصه اش چنین است:
دوازده تن از مهاجر و انصار براى احتجاج با خلیفه اول در مسأله خلافت به عنوان نظرخواهى به خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدند. امیرالمؤمنین ضمن نهى آنان از شدت عمل و هشدار نسبت به جنگ داخلى و وضعیتى که رجال خلافت براى او پیش آورده بودند، فرمودند اگر شما شدت عمل به خرج دهید، آنان شمشیرهایشان را از غلاف بیرون مى کشند و آماده پیکار مى شوند همان گونه که مرا براى بیعت مجبور کردند و پیراهنم را در گردنم جمع کردند و به زور به مسجد بردند و گفتند بیعت کن، وگرنه تو را مى کشیم …
البته علامه تسترى نیز در الاخبار الدخیلة، ج 1، ص 27 توضیحى در این باب دارند.
7 ـ در اختصاص منسوب به شیخ مفید با ذکر سند از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: وقتى که مردم با خلیفه اول بیعت کردند امیرالمؤمنین را ملّبباً حاضر کردند(یعنى در حالى که پیراهنش را به دور گردنش جمع کرده بودند و مى کشاندند) تا بیعت کند. سلمان گفت: آیا با چنین شخصى چنین عمل مى کنند؟ به خدا سوگند اگر وى خدا را بخواند آسمان را بر زمین خراب مى کند.
همچنین وى در داستان سقیفه بنى ساعده نیز ریختن مهاجمین به خانه و شکستن در خانه را ذکر مى کند و مى گوید: فدخلوا على علىّ(علیه السلام) و اَخْرجوُهُ ملّببا؛ بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بیرون آوردند.
8 ـ سید مرتضى با ذکر سند از عدى بن حاتم طائى نقل مى کند که مى گفت:
ما رَحِمْتُ اَحَدَاً رَحْمَتى عَلیَّاً(علیه السلام) حین اُتىَ بِهِ مُلَبَّبَاً (3)؛ به حال هیچ کسى، چون حال على ترحم
نکردم و دلم نسوخت، هنگامى که او را ملبباً براى بیعت حاضر کرده بودند.
9ـ شیخ تقى الدین ابى الصلاح الحلبى، متوفّاى 447 مى نویسد:
آنان آتش براى سوزاندن خانه امام آورده بودند و بدون اجازه به خانه اش ریختند و او را ملبباً براى بیعت به مسجد بردند، و بدین وسیله همسر و دختران و حامیان او از بنى هاشم و غیر از بى هاشم را از خانه هایشان خارج کردند و شمشیرشان را برهنه کردند و امام(علیه السلام) را در صورت امتناع از بیعت تهدید به قتل کردند با این که هیچ یک این کارها را با سعدبن عباده و خباب منذر و سایر متخلفین از بیعت انجام نداده بودند.
10ـ شیخ الطائفه نیز روایت على بن حاتم در حاضر کردن امیرالمؤمنین به صورت ملبباً را در تلخیص الشافى ذکر مى کند.
11- محمدبن جریر طبرى امامى، معاصر شیخ طوسى در «المسترشد » مى نویسد:
اهل سنت از کجا مى گویند که امام على(علیه السلام) خلافت را از راه مسالمت آمیز و تبلیغ زبانى درخواست نکرده بود، در صورتى که همه مردم مى دانند که او شش ماه در خانه نشست (از بیعت با خلیفه اول خوددارى کرد) پس گاهى او را ملبباً از خانه بیرون مى آوردند و گاهى مدارا مى کرد و گاهى به او مى گفتند بیعت کن. او مى گفت اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟ مى گفتند گردنت زده شود.
12ـ محقق حلّى نجم الدین ابوالقاسم جعفربن الحسن بن سعید، مؤلف شرایع الاسلام، متوفّاى 686 مى نویسد:
از جمله دلیلى که اهل سنت براى خلافت خلیفه اول آورده اند این است که صحابه و از جمله امیرالمؤمنین على(علیه السلام) او را به عنوان خلیفه خطاب مى کردند.
ایشان در پاسخ مى گوید : بر فرض صحت این قضیه، امام(علیه السلام) در حال تقیه بود، و چاره اى جز آن نداشت چگونه؟! در حالى که او را به زور از خانه اش بیرون آوردند و جبراً براى بیعت بردند، پس از آن که گفتند اگر بیرون نیایى خانه ات را با تو مى سوزانیم .
13ـ علامه حلّى در کشف المراد پس از نقل هجوم مهاجمین به خانه امیرالمؤمنین و آتش زدن خانه مى نویسد: وَ اَخُرَجُوا علیّاً (علیه السلام) کرهاً. على(علیه السلام) را به زور از خانه بیرون آوردند.
و همین مطلب را در باب حادی عشر نیز ذکر مى کند.
14ـ حکیم الهى ملامحسن فیض کاشانى در این مورد مى گوید: پس آنها بر سر امام ریختند در حالى که وى روى فرش نشسته بود. بر او هجوم آوردند و او را در حالى که به زمین مى کشاندند از خانه بیرون آوردند و پیراهنش را به گردنش جمع کردند و به سوى مسجد کشاندند…
به حال هیچ کسى، چون حال على ترحم نکردم و دلم نسوخت، هنگامى که او را ملبباً براى بیعت حاضر کرده بودند.
15ـ عمر رضا کحّاله در اعلام النساء در شرح حال حضرت فاطمه(علیهاالسلام) آنچه را که ابن قتیبه دینورى در الامامة و السیاسة در این مورد آورده را با تفاوت اندکى نقل کرده، و خطبه آن حضرت در مقام احتجاج با خلیفه اول را نیز آورده است.
از جمله این که: جمعیت از ناله حضرت زهرا و استغاثه اش به رسول الله(صلى الله علیه و آله) از مظالم دستگاه خلافت، در حالى که سخت مى گریستند و نزدیک بود دل هایشان پاره شود… پراکنده شدند، و فقط خلیفه دوم با گروهى باقى ماند. پس على را از خانه خارج کردند و او را نزد خلیفه اول بردند و به او گفتند بیعت کن. گفت: من بیعت نمى کنم. گفتند قسم به خدایى که جز او خدایى نیست گردنت را مى زنیم. گفت: بنده خدا و برادر رسول خدا را مى کشید؟
خلیفه دوم گفت: در مورد بنده خدا درست، اما در مورد برادر رسول خدا خیر. ابوبکر ساکت بود و چیزى نمى گفت عمر به ابوبکر گفت: آیا فرمانت را در موردش صادر نمى کنى؟ گفت: تا هنگامى که فاطمه (علیهاالسلام) در کنارش است او را به چیزى وادار نمى کنم. پس على(علیه السلام) به طرف قبر رسول الله (صلى الله علیه و آله) رفت در حالى که با صدا گریه مى کرد و مى گفت: این قوم مرا خوار کردند و در فشار قرار دادند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند.
16ـ علاّمه امینى در الغدیر تحت عنوان بى پایگى گزینش خلیفه از آغاز کار مى نویسد: چشمان تاریخ مى بیند که پیکره پاکى و بزرگوارى ـ امیرالمؤمنین ـ را دستگیر و همچون شترى که چوب در بینى اش کرده اند تا مهار شود به سوى خود مى کشند و مى برند. با درشتى مى رانند. مردم گرد آمده اند و مى نگرند و به او مى گویند بیعت کن. مى گوید اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ پاسخ مى دهند در آن هنگام به همان خدایى که جز او خدایى نیست گردنت را مى زنیم. مى فرماید در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را خواهید کشت.
همچنین مى بیند برادر پیامبر برگزیده خدا ـ على ـ به قبر رسول خدا پناه برده، فریاد مى کند: برادر، این گروه مرا ناتوان شمرده اند و نزدیک است خونم را بریزند.
17ـ محمد جواد مغنیه در فلسفة التوحید و الولایة مى نویسد:
از دشمنى هاى قریش نسبت به على(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه و آله) غصب فدک بود … همه اینها و بیشتر از اینها را مرتکب شدند ولى باز هم در مورد على(علیه السلام) به سکوت و بى طرفى از سوى او راضى نشدند بلکه بر او هجوم آوردند تا او را بر خضوع و تسلیم در برابر ابوبکر وادارند. و بر اثر این هجوم بر خانه فاطمه پاره تن پیامبر(صلى الله علیه و آله) واقع شد، آنچه واقع شد.
آنچه نقل شدنشانگر این واقعیت است که امام هرگز با میل و اختیار خودش با خلیفه بیعت نکرد، و اینگونه نبوده است که در فرداى سقیفه هنگامى که خلیفه براى بیعت مردم با او بالاى منبر پیامبر (صلى الله علیه و آله) قرار گرفت از تخلّف على و گروهى پرسید و پیکى به خانه او بفرستد و امام نیز فوراً در مسجد حاضر شود و با معذرت خواهى در تأخیر با خلیفه بیعت کند. یا با تهدید به سوزاندن خانه، امام(علیه السلام) از خانه بیرون آید سپس او را براى بیعت به مسجد ببرند و او با گله از مشورت نکردن با او در امر خلافت با آنها بیعت کند.
بلکه چنانچه گفتیم، فرستادگان خلیفه پس از اجراى مأموریتشان در مرحله اوّل و دوّم امام را ملبباً از خانه بیرون آوردند، آنگاه در حالی که عده اى امام را از جلو مى کشاندند و گروهى هم از پشت سر او را به جلو مى راندند به سوى مسجد بردند. ولى امام در برابر تهدیدات آنها ایستادگى کرد. و به عقیده محقّقین اهل سنّت تا مدت شش ماه (یعنى پس از رحلت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به نظر اهل سنّت) حاضر به بیعت نشد.
امام(علیه السلام) با تکیه بر شایستگى ذاتى خویش براى خلافت و وجود نصّ از پیامبر(صلى الله علیه و آله)، در برابر دستگاه خلافت ایستادگى مى کرد. ولى از طرف دیگر نداشتن یاران کافى براى گرفتن خلافت، ارتداد قبایل اطراف مدینه از اسلام و پاسخ ندادن سران انصار به استمداد و کمک خواهى امام (علیه السلام)، عواملى بودند که حضرت علی(علیه السلام) را به بیعت با آنها وادار کرد.
پی نوشت ها:
1- یقال: لبّب فلانٌ فلاناً: اخذ بتلبیبه اى جمع ثیابه عند صدره و نهره ثم جرّه
2- الشافى، سید مرتضى، ج 3، ص 244 .
3- به تلخیص الشافى، شیخ الطائفه ابوجعفر طوسى، ج 3، ص 156 مراجعه شود.
برگرفته از کتاب بر خانه حضرت فاطمه(علیهاالسلام) چه گذشت؟ سید ابوالحسن حسینى .
گردآوری و پاسخ:
سید محمد مهدی حسین پور
مدیر گروه سایت وهابیت
ابن عبدربه متوفّاى 328، احمدبن على قلقشندى متوفّاى 821، همچنین ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نامه 28 نهج البلاغه، نامه معاویه به امام علی(علیه السلام) را نقل مى کنند که معاویه در بخشى از نامه به منظور تنقیص و پایین آوردن مقام امام مى نویسد:
«وَ ما مِنْ هولاءِ الاّ مَنْ بَغَیْتَ عَلَیْهِ وَ تَلَکَّأت فى بیْعَتِهِ حَتى حُمِلْتَ اِلَیْهِ قَهْرَاً تُساقُ بِخَزائِمِ الاِقْتِسارْ کَما یُساقُ الْفَحْلُ الْمَخْشُوشْ (1)؛ یعنى تو بر هر یک از خلفاى پیشین دشمنى ورزیدى و از بیعت با آنان امتناع کردى تا آن که تو را همانند شتر افسار زده براى بیعت حاضر کردند.
این جمله دشمن حکایت از بیعت تحمیلى امام علی(علیه السلام) و بردن امام با وضع نامطلوب در مورد بیعت با خلیفه اول بوده است.
از این جهت ما نخست به معناى «جمل مخشوش» و سپس به ریختن مأموران خلیفه به خانه و بردن امام علی(علیه السلام) مى پردازیم.
امام علی(علیه السلام) در بخشى از نامه بیست و هشتم نهج البلاغه در پاسخ معاویه آورده است:
«وَ قُلْتَ اِنّى کُنْتُ اُقادُ کما یُقادُ الْجمل المخشوش حَتّى اُبایعَ …؛ گفته اى که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند تا بیعت کنم.»
اهل لغت در معناى «خِشاش» گفته اند:
الخشاش: عُوَیْد یُجْعَلُ فى اَنْفِ الْبَعیر یُشَدُّ بِهِ الزمامُ لِیکونَ اَسْرَعَ لاِنقیاده؛ چوب کوچکى که در بینى شتر قرار مى دهند و افسار را به آن محکم مى بندند تا رام کردن شتر سریع تر صورت گیرد.
ابن ابى الحدید در موارد متعددى از شرح نهج البلاغه تصریح مى کند که فرستادگان خلیفه به زور وارد خانه شدند و امام را به گونه زننده اى براى بیعت به مسجد بردند.
او این حادثه ناگوار را از ابوبکر احمدبن عبدالعزیز جوهرى صاحب کتاب سقیفه نقل مى کند که به بعضى از آنها اشاره مى شود:
در یک جا ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهرى به اسنادش از لیث بن سعد نقل مى کند که على (علیه السلام) از بیعت با خلیفه اول خوددارى ورزید. پس او را ملبّیاً(2) ـ یعنى در حالى که پیراهنش را در گردنش جمع کرده بودند و او را مى کشاندند ـ از خانه بیرون آوردند و او را به سرعت مى بردند .
در نقل دیگری جوهرى از ابوالاسود مى گوید: … که خلیفه دوم با گروهى به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم آورد … سپس آن دو ـ على و زبیر ـ را از خانه خارج کرد و آنها را به مسجد مى راند تا بیعت کردند.
جوهرى در نقل دیگری از شعبى مى گوید: خلیفه اول خالد را طلبید و عمر و خالد را به سوى على فرستاد، و خالد بیرون خانه ایستاد و دیگری داخل شد … زبیر را از خانه بیرون کشید و به دست خالد داد و خلیفه اول جمع کثیرى را براى یارى آن دو فرستاد. وی مجدداً داخل خانه شد و به على گفت برخیز و بیعت کن، على سرش را پایین انداخت و از جایش تکان نخورد. پس دست على را گرفت و گفت برخیز. على امتناع کرد. پس او را از جایش بلند کرد و به جلو راند. زبیر را نیز جلو راند… و آنها را با خشونت و درشتى به مسجد بردند…
ابن ابى الحدید در مورد جوهرى مى گوید: او از رجال حدیث و از ثقات مورد اطمینان است.
در جایی دیگر ابن ابى الحدید مى گوید:
على(علیه السلام) از بیعت خودداری کرد تا این که به خانه اش ریختند و او را به زور بیرون آوردند، این را محدّثین و اهل سیره نقل نموده اند و ما هم در این باب اقوال جوهرى را ذکر نمودیم.
2ـ فضل بن شاذان نیشابورى از اصحاب ائمه متأخر(علیه السلام) متوفّاى 260 از اهل سنت نقل مى کند:
آن دو ـ خلیفه اول و دوم ـ به سراغ على(علیه السلام) فرستادند هنگامى که او را متلبباً حاضر کردند به او گفتند بیعت کن، گفت اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟ گفتند تو را مى کشیم …
3ـ بلاذرى در روایتى از ابن عباس نقل مى کند:
بَعَثَ اَبُوبَکرْ عُمَرَ بن الخَطابْ اِلى عَلى رَضى الله عَنْهُم حیْنَ قَعَدَ عَنْ بِیْعَتِهِ وَ قالَ اِئتِنىْ بِهِ بِاَعْنَفِ الْعُنُفْ …؛ ابوبکر عمر را در پى على(علیه السلام) فرستاد هنگامى که على(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر خوددارى کرد، به خلیفه دوم گفت: على را با خشن ترین وجه و شدیدترین حالت نزد من بیاور …
4ـ یعقوبى متوفّاى 284 ه .ق در این مورد مى گوید:
خلیفه اول و دوم خبر یافتند که گروهى از مهاجرین و انصار با على بن ابیطالب در خانه فاطمه دختر رسول خدا جمع شده اند، پس با گروهى آمدند و به خانه هجوم آوردند. على (علیه السلام) بیرون آمد (ظاهراً باید زبیر باشد و عبارت ابن ابى الحدید از جوهرى آن را در مورد زبیر دانسته است) و شمشیرى حمایل داشت. خلیفه دوم با او درگیر شد و شمشیرش را شکست. و جمعیت به خانه ریختند. پس فاطمه (علیهاالسلام) بیرون آمد و گفت به خدا قسم باید بیرون روید وگرنه نزد خدا ناله و زارى(نفرین) مى کنم. پس بیرون رفتند .
5 ـ محمدبن مسعود عیاشى معاصر ثقة الاسلام کلینى با ذکر سند نقل مى کند:
خلیفه دوم به اتفاق گروهى به در خانه فاطمه(علیهاالسلام) آمد و همین که فاطمه (علیهاالسلام) آنها را دید در را بر روى آنان بست و تصور نمى کرد آنان بدون اجازه وارد خانه شوند، پس با لگد در را شکستند و آن گروه به خانه ریختند و على(علیه السلام)را ملبباً از خانه بیرون آوردند .
در داستان سقیفه بنى ساعده نیز ریختن مهاجمین به خانه و شکستن در خانه را ذکر مى کند و مى گوید:
فدخلوا على علىّ(علیه السلام) و اَخْرجوُهُ ملّببا؛ بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بیرون آوردند.
6 ـ شیخ صدوق در ابواب دوازده گانه کتاب خصال مى نویسد که خلاصه اش چنین است:
دوازده تن از مهاجر و انصار براى احتجاج با خلیفه اول در مسأله خلافت به عنوان نظرخواهى به خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدند. امیرالمؤمنین ضمن نهى آنان از شدت عمل و هشدار نسبت به جنگ داخلى و وضعیتى که رجال خلافت براى او پیش آورده بودند، فرمودند اگر شما شدت عمل به خرج دهید، آنان شمشیرهایشان را از غلاف بیرون مى کشند و آماده پیکار مى شوند همان گونه که مرا براى بیعت مجبور کردند و پیراهنم را در گردنم جمع کردند و به زور به مسجد بردند و گفتند بیعت کن، وگرنه تو را مى کشیم …
البته علامه تسترى نیز در الاخبار الدخیلة، ج 1، ص 27 توضیحى در این باب دارند.
7 ـ در اختصاص منسوب به شیخ مفید با ذکر سند از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: وقتى که مردم با خلیفه اول بیعت کردند امیرالمؤمنین را ملّبباً حاضر کردند(یعنى در حالى که پیراهنش را به دور گردنش جمع کرده بودند و مى کشاندند) تا بیعت کند. سلمان گفت: آیا با چنین شخصى چنین عمل مى کنند؟ به خدا سوگند اگر وى خدا را بخواند آسمان را بر زمین خراب مى کند.
همچنین وى در داستان سقیفه بنى ساعده نیز ریختن مهاجمین به خانه و شکستن در خانه را ذکر مى کند و مى گوید: فدخلوا على علىّ(علیه السلام) و اَخْرجوُهُ ملّببا؛ بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بیرون آوردند.
8 ـ سید مرتضى با ذکر سند از عدى بن حاتم طائى نقل مى کند که مى گفت:
ما رَحِمْتُ اَحَدَاً رَحْمَتى عَلیَّاً(علیه السلام) حین اُتىَ بِهِ مُلَبَّبَاً (3)؛ به حال هیچ کسى، چون حال على ترحم
نکردم و دلم نسوخت، هنگامى که او را ملبباً براى بیعت حاضر کرده بودند.
9ـ شیخ تقى الدین ابى الصلاح الحلبى، متوفّاى 447 مى نویسد:
آنان آتش براى سوزاندن خانه امام آورده بودند و بدون اجازه به خانه اش ریختند و او را ملبباً براى بیعت به مسجد بردند، و بدین وسیله همسر و دختران و حامیان او از بنى هاشم و غیر از بى هاشم را از خانه هایشان خارج کردند و شمشیرشان را برهنه کردند و امام(علیه السلام) را در صورت امتناع از بیعت تهدید به قتل کردند با این که هیچ یک این کارها را با سعدبن عباده و خباب منذر و سایر متخلفین از بیعت انجام نداده بودند.
10ـ شیخ الطائفه نیز روایت على بن حاتم در حاضر کردن امیرالمؤمنین به صورت ملبباً را در تلخیص الشافى ذکر مى کند.
11- محمدبن جریر طبرى امامى، معاصر شیخ طوسى در «المسترشد » مى نویسد:
اهل سنت از کجا مى گویند که امام على(علیه السلام) خلافت را از راه مسالمت آمیز و تبلیغ زبانى درخواست نکرده بود، در صورتى که همه مردم مى دانند که او شش ماه در خانه نشست (از بیعت با خلیفه اول خوددارى کرد) پس گاهى او را ملبباً از خانه بیرون مى آوردند و گاهى مدارا مى کرد و گاهى به او مى گفتند بیعت کن. او مى گفت اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟ مى گفتند گردنت زده شود.
12ـ محقق حلّى نجم الدین ابوالقاسم جعفربن الحسن بن سعید، مؤلف شرایع الاسلام، متوفّاى 686 مى نویسد:
از جمله دلیلى که اهل سنت براى خلافت خلیفه اول آورده اند این است که صحابه و از جمله امیرالمؤمنین على(علیه السلام) او را به عنوان خلیفه خطاب مى کردند.
ایشان در پاسخ مى گوید : بر فرض صحت این قضیه، امام(علیه السلام) در حال تقیه بود، و چاره اى جز آن نداشت چگونه؟! در حالى که او را به زور از خانه اش بیرون آوردند و جبراً براى بیعت بردند، پس از آن که گفتند اگر بیرون نیایى خانه ات را با تو مى سوزانیم .
13ـ علامه حلّى در کشف المراد پس از نقل هجوم مهاجمین به خانه امیرالمؤمنین و آتش زدن خانه مى نویسد: وَ اَخُرَجُوا علیّاً (علیه السلام) کرهاً. على(علیه السلام) را به زور از خانه بیرون آوردند.
و همین مطلب را در باب حادی عشر نیز ذکر مى کند.
14ـ حکیم الهى ملامحسن فیض کاشانى در این مورد مى گوید: پس آنها بر سر امام ریختند در حالى که وى روى فرش نشسته بود. بر او هجوم آوردند و او را در حالى که به زمین مى کشاندند از خانه بیرون آوردند و پیراهنش را به گردنش جمع کردند و به سوى مسجد کشاندند…
به حال هیچ کسى، چون حال على ترحم نکردم و دلم نسوخت، هنگامى که او را ملبباً براى بیعت حاضر کرده بودند.
15ـ عمر رضا کحّاله در اعلام النساء در شرح حال حضرت فاطمه(علیهاالسلام) آنچه را که ابن قتیبه دینورى در الامامة و السیاسة در این مورد آورده را با تفاوت اندکى نقل کرده، و خطبه آن حضرت در مقام احتجاج با خلیفه اول را نیز آورده است.
از جمله این که: جمعیت از ناله حضرت زهرا و استغاثه اش به رسول الله(صلى الله علیه و آله) از مظالم دستگاه خلافت، در حالى که سخت مى گریستند و نزدیک بود دل هایشان پاره شود… پراکنده شدند، و فقط خلیفه دوم با گروهى باقى ماند. پس على را از خانه خارج کردند و او را نزد خلیفه اول بردند و به او گفتند بیعت کن. گفت: من بیعت نمى کنم. گفتند قسم به خدایى که جز او خدایى نیست گردنت را مى زنیم. گفت: بنده خدا و برادر رسول خدا را مى کشید؟
خلیفه دوم گفت: در مورد بنده خدا درست، اما در مورد برادر رسول خدا خیر. ابوبکر ساکت بود و چیزى نمى گفت عمر به ابوبکر گفت: آیا فرمانت را در موردش صادر نمى کنى؟ گفت: تا هنگامى که فاطمه (علیهاالسلام) در کنارش است او را به چیزى وادار نمى کنم. پس على(علیه السلام) به طرف قبر رسول الله (صلى الله علیه و آله) رفت در حالى که با صدا گریه مى کرد و مى گفت: این قوم مرا خوار کردند و در فشار قرار دادند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند.
16ـ علاّمه امینى در الغدیر تحت عنوان بى پایگى گزینش خلیفه از آغاز کار مى نویسد: چشمان تاریخ مى بیند که پیکره پاکى و بزرگوارى ـ امیرالمؤمنین ـ را دستگیر و همچون شترى که چوب در بینى اش کرده اند تا مهار شود به سوى خود مى کشند و مى برند. با درشتى مى رانند. مردم گرد آمده اند و مى نگرند و به او مى گویند بیعت کن. مى گوید اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ پاسخ مى دهند در آن هنگام به همان خدایى که جز او خدایى نیست گردنت را مى زنیم. مى فرماید در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را خواهید کشت.
همچنین مى بیند برادر پیامبر برگزیده خدا ـ على ـ به قبر رسول خدا پناه برده، فریاد مى کند: برادر، این گروه مرا ناتوان شمرده اند و نزدیک است خونم را بریزند.
17ـ محمد جواد مغنیه در فلسفة التوحید و الولایة مى نویسد:
از دشمنى هاى قریش نسبت به على(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه و آله) غصب فدک بود … همه اینها و بیشتر از اینها را مرتکب شدند ولى باز هم در مورد على(علیه السلام) به سکوت و بى طرفى از سوى او راضى نشدند بلکه بر او هجوم آوردند تا او را بر خضوع و تسلیم در برابر ابوبکر وادارند. و بر اثر این هجوم بر خانه فاطمه پاره تن پیامبر(صلى الله علیه و آله) واقع شد، آنچه واقع شد.
آنچه نقل شدنشانگر این واقعیت است که امام هرگز با میل و اختیار خودش با خلیفه بیعت نکرد، و اینگونه نبوده است که در فرداى سقیفه هنگامى که خلیفه براى بیعت مردم با او بالاى منبر پیامبر (صلى الله علیه و آله) قرار گرفت از تخلّف على و گروهى پرسید و پیکى به خانه او بفرستد و امام نیز فوراً در مسجد حاضر شود و با معذرت خواهى در تأخیر با خلیفه بیعت کند. یا با تهدید به سوزاندن خانه، امام(علیه السلام) از خانه بیرون آید سپس او را براى بیعت به مسجد ببرند و او با گله از مشورت نکردن با او در امر خلافت با آنها بیعت کند.
بلکه چنانچه گفتیم، فرستادگان خلیفه پس از اجراى مأموریتشان در مرحله اوّل و دوّم امام را ملبباً از خانه بیرون آوردند، آنگاه در حالی که عده اى امام را از جلو مى کشاندند و گروهى هم از پشت سر او را به جلو مى راندند به سوى مسجد بردند. ولى امام در برابر تهدیدات آنها ایستادگى کرد. و به عقیده محقّقین اهل سنّت تا مدت شش ماه (یعنى پس از رحلت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به نظر اهل سنّت) حاضر به بیعت نشد.
امام(علیه السلام) با تکیه بر شایستگى ذاتى خویش براى خلافت و وجود نصّ از پیامبر(صلى الله علیه و آله)، در برابر دستگاه خلافت ایستادگى مى کرد. ولى از طرف دیگر نداشتن یاران کافى براى گرفتن خلافت، ارتداد قبایل اطراف مدینه از اسلام و پاسخ ندادن سران انصار به استمداد و کمک خواهى امام (علیه السلام)، عواملى بودند که حضرت علی(علیه السلام) را به بیعت با آنها وادار کرد.
پی نوشت ها:
1- یقال: لبّب فلانٌ فلاناً: اخذ بتلبیبه اى جمع ثیابه عند صدره و نهره ثم جرّه
2- الشافى، سید مرتضى، ج 3، ص 244 .
3- به تلخیص الشافى، شیخ الطائفه ابوجعفر طوسى، ج 3، ص 156 مراجعه شود.
برگرفته از کتاب بر خانه حضرت فاطمه(علیهاالسلام) چه گذشت؟ سید ابوالحسن حسینى .
گردآوری و پاسخ:
سید محمد مهدی حسین پور
مدیر گروه سایت وهابیت