۱۳۹۲/۱۲/۰۳
–
۳۴۶ بازدید
تفاوت مشغول القلب و مریض القلب چیست؟
بطورکلی مسائل متعددی به دل انسان نسبت داده می شود که می تواند در چند حوزه به ان اشاره کرد:1. شناختی 2. گرایش و امیال . از سوی دیگر حالاتی برای قلبی وجود دارد برخی مطلوب و برخی نامطلوب است و در آموزه های اخلاقی و دینی به آنها اشاره شده است. از جمله امام علی ع خطاب به فرزندش می فرماید: فَأَحْىِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزُّهْدِ، وَ قَوِّهِ بِالْیَقینِ، وَ نَوِّرْه بالحکمه-قلبت را بوسیله موعظه زنده نما و بوسیله زهد ( گرایشهای واشتغالات دنیوی ) قلبت را بمیران و با یقین انرا تقویت نما و با حکمت آن را نورانی گردان. ایت الله مصباح در کتاب پند جاوید جلد اول در توضیح این حدیث می فرمایند: مىتوان گفت قلب موجودى است که، دو حقیقت متفاوت را داراست. به لسانى دیگر قلب موجودى است که هم کارهایى را انجام مىدهد و هم حالاتى در او پدید مىآید. در یک کلام گویا قلب براى تأثیر و تأثّر، هر دو ساخته شده است. مثل اینکه، چشم براى این ساخته شده است که ببیند و اگر نبیند معیوب و یا نابیناست. دل هم باید چیزهایى را ببیند و نیز چیزهایى را بشنود و نیز باید حالاتى را بپذیرد وامورى در آن پدیدار گردد؛ مثلا چیزهایى را باید دوست و چیزهایى را باید دشمن داشته باشد؛ یعنى قلب باید گرایشهایى داشته باشد، همانگونه که باید بینشهایى داشته باشد. حال اگر دلى آنچه را که مىبایست داشته باشد داشت، سالم است. و قرآن چنین
دلى را قلب سلیم مىنامد: یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. اِلاّ مَنْ اَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلیم. شعراء/89 . امّا اگر از آنچه که مىبایست داشته
باشد، برخوردار نبود و نسبت به آنچه که باید بداند، جاهل بود و یا در فهم آنچه را که مىبایست بفهمد دچار اعوجاج و خطا شد و یا آنجایى که باید آرامش پیدا کند، مضطرب گردید و آنجایى که مىبایست بترسد، هیچ عکسالعملى نشان نداد و در یک کلام
آنچه از او متوقَّع بود، بروز ننمود، این دل، مریض است و قرآن در مورد چنین انسانهایى مىگوید: دلهاى آنها مریض است؛ فى قُلوُبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضا
حالات و صفاتى که به دل نسبت داده مىشود، صفات و حالاتى دو سویه هستند، که یک طرفش مطلوب و طرف دیگر آن نامطلوب است. مثلا وقتى دل سالم باشد، این حالت دل مطلوب است و باید اینگونه باشد و در مقابل، دل مریض نامطلوب است و نباید دلى اینگونه باشد. اگر گفته مىشود این دل زنده است؛ یعنى حیات دل از جمله حالات و اوصاف مطلوب دل است وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغى لَهُ اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْانٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیَّاً و یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرین این کتاب آسمانى، تنها ذکر و قرآن مبین است تا افرادى را که زندهاند، انذار کند و بر کافران، اتمام حجت شود… انذار قرآن و دعوت انبیا و تعلیمات آنها در دلى اثر مىکند که زنده باشد همانگونه که خداوند مىفرماید أِنَّکَ لاتُسْمِعُ الْمَوْتى نمىتوانى به مُردهها چیزى را بفهمانى. کسانى که دلشان مرده است، چیزى را نمىتوانند بفهمند و انذار قرآن و انبیاء در آنها تأثیر ندارد. این تعبیر با همان سلامت و مرض قلب مناسبت دارد. اگر قلب، سالم بود، حالتى مطلوب است؛ چرا که عاقبت مرض به مرگ و نابودى منتهى مىشود. همانگونه که اگر انسان مریض شد و معالجه ننماید باید به مرگ تن دهد، دل هم اگر مریض شودو معالجه نگردد و مرضش طولانى شود، خواهد مُرد : از طرف دیگر، گاهى عواملى مانند اسباب طبیعى، مقتضاى سن، عوامل فیزیولوژیک و ژنتیک و ترشح هورمونهاى خاص و…، حالتى را در انسان پدید مىآورند که تمایلات شهوانى و حیوانى در او قوت مىیابد و انسان از درس خواندن و مطالعهکردن و عبادتنمودن و … باز مىماند و جهت حرکت او به سوى دیگرى
معطوف مىگردد. وجود چنین عواملى در انسان باعث مىشود که او به سمت تمایلات دیگرى کشانده شود. همینطور گاهى اوقات عوامل بیرونى نیز به این امر کمک مىکنند. مثلا دیدن بعضى از مناظر و شنیدن بعضى از مطالب و مانند اینها کمک مىکند که این نوع گرایشها شدیدتر بشوند. مىدانیم که از این نوع گرایشهاى نامطلوب در وجود آدمى بسیار بروز مىنمایند و جوانان بیشتر از دیگران در معرض تهدید شدید این نوع گرایشهاى نامطلوب هستند. در این حالت نیز به یک معنى دل زنده است، امّا زندگى و حرکتش به طرف شیطان است. این زندگى را باید کُشت. این تمایلات را باید فرو نشاند. این آتش را باید خاموش کرد. ولى چگونه؟ در این مقام، حضرت علیه السلام راه آن را بیان مىفرمایند أَمِتْهُ بِالزُّهْدِ؛ روش آن این است که انسان التذاذات مادّى را کم کند و زهد بورزد. وقتى التذاذهاى مادّى انسان زیاد باشد و خوراکهاى محرّک زیاد مصرف کند و مناظر محرّک ببیند و
سخنان تحریکآمیز بشنود، به حالات شیطانى مبتلا مىشود. لذا اگر مىخواهد از این حالات فرار کند و مبتلا و محکوم این حالات شیطانى نشود، باید از طریق اسبابش وارد
شده، آن تمایلات را تعدیل نماید، چرا که وقتى علّت آمد معلول هم به دنبال آن خواهد آمد. لذا اگر مىخواهد معلول تحقق پیدا نکند باید به علت آن اجازه تحقق یافتن
ندهد. این چیزى است که باتوجه به وضعیّت جسمى و روحى براى جوانان و به خصوص افرادى که در بحران جوانى به سر مىبرند، بسیار رخ مىدهد که راه آن، کاستن از لذّات دنیوى است. البته راههاى کاستن از لذّات دنیوى بسیار زیاد است؛ مانند روزه گرفتن و انجام عبادات و اشتغالات فکرى و ذهنى بیشتر و امور دیگرى که هر یک به گونهاى باعث مىشوند تا رغبت انسان به دنیا و لذایذ دنیا کم شود تا اینجا دانستیم که یک نوع حیات براى دل، مطلوب است و آن حیاتى است که انسان را به طرف خدا و معنویات و کمال سوق مىدهد. دل به یاد خدا و اهداف متعالی مشغول می گردد و اشتغالات غیر الهی از بین می رود. اگر چنین حالات و انگیزهها و شوقهایى در وجود انسان زنده شد، مىگوییم دل او زنده است. این زندگى همان زندگى مطلوب است و بهترین راه تحصیل آن همان موعظه است. چون به وسیله موعظه است که آدمى به آخرت و فواید و مزایاى آن شوق پیدا مىکند و در برابر از عذاب آخرت و سختىهاى آن بىزارى مىجوید.
این حیات همان حیات مطلوب است و راه تحصیل آن هم است امّا موت مطلوب دل ـ که همان موت شهوات و فرو نشاندن و خاموش کردن شعلههاى آتش شهوت و
گرایشهاى شیطانى است ـ به وسیله «زُهد» تحصیل مىشود که حضرت مىفرمایند و أمِتْهُ بِالزُّهْدِ با بیان فوق، آشکار شد که چطور هم حیات دل و هم مرگ آن هر دو مطلوب است و راه تحصیل آن کدام است. چرا که حیات، یک شأن از شؤون دل، ومرگ شأن دیگرى از شؤون دل است و هر دو را باید تحصیل نمود
دلى را قلب سلیم مىنامد: یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. اِلاّ مَنْ اَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلیم. شعراء/89 . امّا اگر از آنچه که مىبایست داشته
باشد، برخوردار نبود و نسبت به آنچه که باید بداند، جاهل بود و یا در فهم آنچه را که مىبایست بفهمد دچار اعوجاج و خطا شد و یا آنجایى که باید آرامش پیدا کند، مضطرب گردید و آنجایى که مىبایست بترسد، هیچ عکسالعملى نشان نداد و در یک کلام
آنچه از او متوقَّع بود، بروز ننمود، این دل، مریض است و قرآن در مورد چنین انسانهایى مىگوید: دلهاى آنها مریض است؛ فى قُلوُبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضا
حالات و صفاتى که به دل نسبت داده مىشود، صفات و حالاتى دو سویه هستند، که یک طرفش مطلوب و طرف دیگر آن نامطلوب است. مثلا وقتى دل سالم باشد، این حالت دل مطلوب است و باید اینگونه باشد و در مقابل، دل مریض نامطلوب است و نباید دلى اینگونه باشد. اگر گفته مىشود این دل زنده است؛ یعنى حیات دل از جمله حالات و اوصاف مطلوب دل است وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغى لَهُ اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْانٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیَّاً و یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرین این کتاب آسمانى، تنها ذکر و قرآن مبین است تا افرادى را که زندهاند، انذار کند و بر کافران، اتمام حجت شود… انذار قرآن و دعوت انبیا و تعلیمات آنها در دلى اثر مىکند که زنده باشد همانگونه که خداوند مىفرماید أِنَّکَ لاتُسْمِعُ الْمَوْتى نمىتوانى به مُردهها چیزى را بفهمانى. کسانى که دلشان مرده است، چیزى را نمىتوانند بفهمند و انذار قرآن و انبیاء در آنها تأثیر ندارد. این تعبیر با همان سلامت و مرض قلب مناسبت دارد. اگر قلب، سالم بود، حالتى مطلوب است؛ چرا که عاقبت مرض به مرگ و نابودى منتهى مىشود. همانگونه که اگر انسان مریض شد و معالجه ننماید باید به مرگ تن دهد، دل هم اگر مریض شودو معالجه نگردد و مرضش طولانى شود، خواهد مُرد : از طرف دیگر، گاهى عواملى مانند اسباب طبیعى، مقتضاى سن، عوامل فیزیولوژیک و ژنتیک و ترشح هورمونهاى خاص و…، حالتى را در انسان پدید مىآورند که تمایلات شهوانى و حیوانى در او قوت مىیابد و انسان از درس خواندن و مطالعهکردن و عبادتنمودن و … باز مىماند و جهت حرکت او به سوى دیگرى
معطوف مىگردد. وجود چنین عواملى در انسان باعث مىشود که او به سمت تمایلات دیگرى کشانده شود. همینطور گاهى اوقات عوامل بیرونى نیز به این امر کمک مىکنند. مثلا دیدن بعضى از مناظر و شنیدن بعضى از مطالب و مانند اینها کمک مىکند که این نوع گرایشها شدیدتر بشوند. مىدانیم که از این نوع گرایشهاى نامطلوب در وجود آدمى بسیار بروز مىنمایند و جوانان بیشتر از دیگران در معرض تهدید شدید این نوع گرایشهاى نامطلوب هستند. در این حالت نیز به یک معنى دل زنده است، امّا زندگى و حرکتش به طرف شیطان است. این زندگى را باید کُشت. این تمایلات را باید فرو نشاند. این آتش را باید خاموش کرد. ولى چگونه؟ در این مقام، حضرت علیه السلام راه آن را بیان مىفرمایند أَمِتْهُ بِالزُّهْدِ؛ روش آن این است که انسان التذاذات مادّى را کم کند و زهد بورزد. وقتى التذاذهاى مادّى انسان زیاد باشد و خوراکهاى محرّک زیاد مصرف کند و مناظر محرّک ببیند و
سخنان تحریکآمیز بشنود، به حالات شیطانى مبتلا مىشود. لذا اگر مىخواهد از این حالات فرار کند و مبتلا و محکوم این حالات شیطانى نشود، باید از طریق اسبابش وارد
شده، آن تمایلات را تعدیل نماید، چرا که وقتى علّت آمد معلول هم به دنبال آن خواهد آمد. لذا اگر مىخواهد معلول تحقق پیدا نکند باید به علت آن اجازه تحقق یافتن
ندهد. این چیزى است که باتوجه به وضعیّت جسمى و روحى براى جوانان و به خصوص افرادى که در بحران جوانى به سر مىبرند، بسیار رخ مىدهد که راه آن، کاستن از لذّات دنیوى است. البته راههاى کاستن از لذّات دنیوى بسیار زیاد است؛ مانند روزه گرفتن و انجام عبادات و اشتغالات فکرى و ذهنى بیشتر و امور دیگرى که هر یک به گونهاى باعث مىشوند تا رغبت انسان به دنیا و لذایذ دنیا کم شود تا اینجا دانستیم که یک نوع حیات براى دل، مطلوب است و آن حیاتى است که انسان را به طرف خدا و معنویات و کمال سوق مىدهد. دل به یاد خدا و اهداف متعالی مشغول می گردد و اشتغالات غیر الهی از بین می رود. اگر چنین حالات و انگیزهها و شوقهایى در وجود انسان زنده شد، مىگوییم دل او زنده است. این زندگى همان زندگى مطلوب است و بهترین راه تحصیل آن همان موعظه است. چون به وسیله موعظه است که آدمى به آخرت و فواید و مزایاى آن شوق پیدا مىکند و در برابر از عذاب آخرت و سختىهاى آن بىزارى مىجوید.
این حیات همان حیات مطلوب است و راه تحصیل آن هم است امّا موت مطلوب دل ـ که همان موت شهوات و فرو نشاندن و خاموش کردن شعلههاى آتش شهوت و
گرایشهاى شیطانى است ـ به وسیله «زُهد» تحصیل مىشود که حضرت مىفرمایند و أمِتْهُ بِالزُّهْدِ با بیان فوق، آشکار شد که چطور هم حیات دل و هم مرگ آن هر دو مطلوب است و راه تحصیل آن کدام است. چرا که حیات، یک شأن از شؤون دل، ومرگ شأن دیگرى از شؤون دل است و هر دو را باید تحصیل نمود