سخن به شمایل [حضرت] مهدی رسید… قال و قیل برخاست و آشوب بپا شد.
۱۳۹۲/۰۹/۲۹
–
۵۱ بازدید
تشرفات
فاضل جلیل ملا ابوالقاسم قندهاری فرمود: در سال ۱۲۶۶، هجری در شهر قندهار، خدمت ملا عبدالرحیم (پسر مرحوم ملا حبیب اللّه افغان) کتاب هیئت و تجرید را درس میگرفتم (این دوکتاب از دروسی است که سابقا در حوزه خوانده می شد والان هم کم وبیش آنها رامی خوانند).
عصر جمعهای به دیدن ایشان رفتم. در پشت بام شبستان بیرونی او، جمعی از علماء و قضات و خوانین افغان نشسته بودند. بالای مجلس، پشت به قبله و رو به مشرق، جناب ملا غلام محمد قاضی القضات، سردار محمد علم خان و یک نفر عالم عرب مصری و جمعی دیگر از علما نشسته بودند.
فاضل جلیل ملا ابوالقاسم قندهاری فرمود: در سال 1266، هجری در شهر قندهار، خدمت ملا عبدالرحیم (پسر مرحوم ملا حبیب اللّه افغان) کتاب هیئت و تجرید را درس میگرفتم (این دوکتاب از دروسی است که سابقا در حوزه خوانده می شد والان هم کم وبیش آنها رامی خوانند).
عصر جمعهای به دیدن ایشان رفتم. در پشت بام شبستان بیرونی او، جمعی از علماء و قضات و خوانین افغان نشسته بودند. بالای مجلس، پشت به قبله و رو به مشرق، جناب ملا غلام محمد قاضی القضات، سردار محمد علم خان و یک نفر عالم عرب مصری و جمعی دیگر از علما نشسته بودند.
بنده و یک نفر از شیعیان که پزشک سردار محمد بود، و پسرهای مرحوم ملا حبیباللّه، پشت به شمال و پسر قاضیالقضات و مفتیها برعکس ما، یعنی رو به قبله و پشت به مشرق که پایین مجلس میشد، به همراه جمعی از خوانین نشسته بودند.
سخن در مذمت و نکوهش مذهب تشیع بود، تا به این جا کشید که قاضیالقضات گفت: (از خرافات شیعه آن است که میگویند: (حضرت) محمد مهدی پسر (حضرت) حسن عسکری (علیهالسلام) سال 255 هجری در سامرا متولد شده و در سال260 در سرداب خانه خود غایب گردیده و تا زمان ما هم هنوز زنده است و نظام عالم بسته به وجود او است).
همه اهل مجلس در سرزنش و ناسزا گفتن به عقاید شیعه همزبان شدند، مگر عالم مصری، که قبل از این سخن قاضیالقضات بیشتر از همه، شیعه را سرزنش میکرد. او در این وقت خاموش بود و هیچ نمیگفت، تا این که سخن قاضیالقضات به پایان رسید.
در این جا عالم مصری گفت: سال فلان، در مسجد جامع طولون، پای درس حدیث حاضر میشدم.
فلان فقیه حدیث میگفت. سخن به شمایل (حضرت) مهدی (علیهالسلام) رسید.
قال و قیل برخاست و آشوب بپا شد. ناگهان همه ساکت شدند، زیراجوانی را به همان شکل و شمایل ایستاده دیدند، در حالی که قدرت نگاه کردن به او را نداشتند.
چون سخن عالم مصری به این جا رسید، ساکت شد.
بنده دیدم اهل مجلس ما همگی ساکت شدهاند و نظرها به زمین افتاده است و عرق از پیشانیها جاری شد.
از مشاهده این حالت حیرت کردم. ناگاه جوانی را دیدم که رو به قبله در میان مجلس نشسته است.
به مجرد دیدن ایشان حالم دگرگون شد. توانایی دیدن رخسار مبارکشان را نداشتم و مانند بقیه اهل جلسه بی حس و بی حرکت شدم. تقریبا ربع ساعت همه به این حالت بودیم و بعد آهسته آهسته به خود آمدیم.
هر کس زودتر به حال طبیعی برمیگشت، بلند میشد و میرفت. تا آن که همه جمعیت به تدریج و بدون خداحافظی رفتند.
من آن شب را تا صبح هم شاد و هم غمگین بودم. شادی برای آن که مولای عزیزم را دیدار کردهام، واندوه به خاطر آن که نتوانستم بار دیگر بر آن جمال نورانی نظر کنم و شمایل مبارکش را درست به ذهن بسپارم.
فردای آن روز برای درس رفتم. ملا عبدالرحیم مرا به کتابخانه خود خواست و درآن جا تنها نشستیم.
ایشان فرمود: دیدی دیروز چه شد؟ حضرت قائم آل محمد (علیهمالسلام) تشریف آوردند و چنان تصرفی در اهل مجلس نمودند که قدرت سخن گفتن و نگاه کردن را از آنها گرفته و همگی شرمنده و درهم و پریشان شدند و بدون خداحافظی رفتند.
من این قضیه را به دو دلیل انکار کردم: یکی این که از ترس، تقیه کرده و دیگر آن که، یقین کنم آنچه را دیدهام خیال نبوده است، لذا گفتم: من کسی را ندیدم و از اهل مجلس هم چنین حالتی را مشاهده نکردم.
گفت: مطلب از آن روشنتر است که تو بخواهی آن را انکار کنی.(برکات حضرت ولی عصر(عج) حکایات کتاب عبقری حسان ص51-52)