۱۳۹۲/۰۹/۱۲
–
۱۴۴ بازدید
نخست باید توجه کرد که گاهى منظور از «سمبل و نماد»، طرح بعضى داستان ها و توصیه برخى از شخصیت ها به عنوان یک ایده و آرمان است؛ بدون اینکه واقعیت خارجى داشته باشد. چنان که در تعریف «سمبولیک» گفته اند: «چیزى که داراى ارزش و کارآیى خاص خود نیست و نشانه و مظهر چیز دیگرى است». «سمبولیسم» نیز شیوه اى است که در حدود سال ۱۸۸۰ م در ادبیات پیدا شد؛ به گونه اى که برخى شاعران معتقد بودند: شعر باید از راه آهنگ کلمات، حالات روحى و احساسات را به خواننده یا شنونده القا کنند» «۲».
نخست باید توجه کرد که گاهى منظور از «سمبل و نماد»، طرح بعضى داستان ها و توصیه برخى از شخصیت ها به عنوان یک ایده و آرمان است؛ بدون اینکه واقعیت خارجى داشته باشد. چنان که در تعریف «سمبولیک» گفته اند: «چیزى که داراى ارزش و کارآیى خاص خود نیست و نشانه و مظهر چیز دیگرى است». «سمبولیسم» نیز شیوه اى است که در حدود سال 1880 م در ادبیات پیدا شد؛ به گونه اى که برخى شاعران معتقد بودند: شعر باید از راه آهنگ کلمات، حالات روحى و احساسات را به خواننده یا شنونده القا کنند» «2».
اما گاهى منظور از «سمبل و نماد» انتقال یک پیام ویژه- خارج از حصار زمان و مکان- و ارائه الگوى تمام عیار، در قالب بیان یک داستان واقعى و توصیف یک شخصیت حقیقى است. با توجه به شأن کلام خدا و شواهد تاریخى و بیانات پیامبر و امامان علیهم السلام آنچه در قرآن مجید آمده، نوع دوم است.
نمونه آشکار داستان هاى نمادین قرآن، داستان آفرینش و خلافت حضرت آدم علیه السلام و سجده فرشتگان و استکبار شیطان است. داستان حضرت آدم علیه السلام اگر چه به طور واقعى اتفاق افتاده است؛ ولى توانایى حضرت آدم علیه السلام بر تعلیم اسما و نیل به مقام خلافت الهى، منحصر در شخص ایشان نیست؛ چه اینکه تعظیم فرشتگان در برابر آدم علیه السلام و وسوسه و استکبار شیطان در برابر او نیز منحصر به شخص حضرت آدم علیه السلام نیست؛ بلکه او به عنوان نمادى از آدمیت و جایگاه بشر در نظام هستى مطرح است.
چنان که علامه طباطبائى رحمه الله در تفسیر المیزان مى فرماید: «خلافت نامبرده اختصاصى به شخص آدم علیه السلام ندارد؛ بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند».
همچنین ایشان مى فرماید: «در حقیقت سجده ملائکه براى خصوص آدم، از این باب بوده که آدم قائم مقام و نمونه و نایب از همه جنس بشر بوده است» «1».
با توجه به آنچه گفته شد، مطالب نمادین در قرآن وجود دارد و آمیخته با حقیقت و داراى واقعیت است.
چه بسا برخى از صاحب نظران با توجه به غیرمادى بودن فرشتگان و شیطان، سجده فرشتگان و این گونه گفت و گوها را دور از ذهن بدانند و به سمبلیک بودن این داستان اعتقاد داشته باشند!
در پاسخ باید گفت: با استفاده از آیات قرآن، تمثّل فرشتگان براى انجام دادن مأموریت هاى الهى بارها اتفاق افتاده است. چنان که در داستان حضرت مریم علیها السلام مى خوانیم:
فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا «1»؛ «پس روح خود را به سوى او (مریم) فرستادیم تا به [شکل ] بشرى خوش اندام بر او نمایان شد».
همچنین در داستان حضرت ابراهیم و لوط علیه السلام آمده است که فرشتگان مأمور عذاب الهى به صورت انسان، میهمان آن دو پیامبر شدند «2». بنابراین در صورت آشنایى با فرهنگ قرآن و خارج ساختن خود از حصارهاى تنگ مادى، به خوبى آشکار مى شود که نمادین بودن بعضى از مطالب قرآنى، با واقعى بودن آنها سازگارى دارد.
یکى از پژوهشگران مى نویسد: «قرآن کریم در عین حال که از واقعیات سخن مى گوید، بیانش «رمزى و سمبلیک» است؛ بدین معنا که از بیان امور خارجى واقعى- علاوه بر واقعیت- معانى هدایتى و تربیتى را اشاره دارد و از دل واقعیت، نقبى به درون حقایق متعالى مى زند، لذا «واقعیت و پیام» را با هم جمع کرده است … براى مثال تعبیر فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً «3» به ظاهر در آوردن کفش ها را مطرح مى کند؛ چرا که حضرت موسى در وادى مقدس «طوى» قرار دارد و در مکان مقدس نباید با کفش رفت. این معناى ظاهرى در عین حال که واقعاً جزء دستور خداوند است، لیکن تمام مطلب نیست؛ بلکه به «رفع دو خوف» نیز اشاره دارد: یکى خوف از تلف شدن همسرش که در حال زایمان به سر مى برد و دیگرى خوف از فرعون است که فکرش را به خود مشغول داشته است» «1».
بر این اساس اگرچه در آیه شریفه بحث از خوف نشده؛ اما دو معنا از عبارت «فَاخْلَع نعلیک» قابل برداشت است:
نخست، معناى ظاهرى که ادب ظاهرى و بیرون آوردن کفش است.
دوم، معناى نمادین که ادب روحى و فراغت دل از یاد غیر خدا مى باشد.
در پایان؛ توجه به این نکته بایسته است که: براى برداشت هاى نمادین از آیات قرآن، علاوه بر اینکه نباید واقعیت را نادیده گرفت؛ براى دور ماندن از انحراف و التقاط نیز باید آشنایى کافى با دیگر آیات قرآنى و سخنان معصومین و مفسران داشت. در برخى از روایات اسلامى، از ظاهر و باطن قرآن یاد شده است؛ مى توان گفت باطن همان معناى لازم و در طول معناى ظاهرى آیات است که در اینجا به عنوان زبان نمادین شناخته شده است.
گفتنى است شناخت معانى انتزاعى و عام از آیات، نه تنها دانشى فراتر از اطلاع نسبت به ظاهر آیات قرآن و ظاهر سخنان معصومان و مفسران لازم دارد؛ بلکه نیازمند شناخت عناصر اصلى و نقش آفرین در عبارت و جداسازى آنها از عناصر غیر اصیل و غیر مرتبط با مقصود آیات است.
به علاوه، گاه در زبان رمزى و نمادین، به مناسبت آیه اى، ذهن مفسر به مطلب دیگرى منتقل مى شود. این انتقال ها به عنوان تفسیر شناخته نمى شود؛ بلکه از باب تداعى معانى است.
براى مثال وقتى خداوند به حضرت موسى امر مى کند: «به سوى فرعون برو که او طغیان کرد» «1»
؛ از خواندن این آیه، به ذهن برخى تداعى مى شود که به سوى نفس برو و آن را موعظه و تذکر بده؛ چرا که طغیان کرده است.
چنین برداشت هایى اگر تأییدى در دیگر آیات و یا روایات معصومان علیهم السلام نداشته باشد؛ به عنوان تفسیر به شمار نمى آید اگرچه پذیرش آن بدون اشکال است، زیرا با اصول اعتقادى، اخلاقى و آموزه هاى دینى در تضاد نیست.