طلسمات

خانه » همه » مذهبی » داستانی از داستان راستان

داستانی از داستان راستان


داستانی از داستان راستان

۱۳۹۲/۰۸/۲۰


۳۷۰ بازدید

داستان ۶۵ داستان راستان به عنوان سخنی که به ابوطالب نیرو داد.

در پاسخ به متن داستان 65 از کتاب داستان راستان شهید مطهری توجه کنید .
الف. رسول اکرم ، بدون آنکه اهمیتى به پیشامدها بدهد با سرسختى عجیبى ، در مقابل قریش مقاومت مى کرد، و راه خویش را به سوى هدفهایى که داشت طى مى کرد. از تحقیر و اهانت به بتها و کوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهى و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نمی کردند.اکابر قریش به تنگ آمدند مطلب را با ابوطالب در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا شخصا جلو برادرزاده اش را بگیرد، یا آنکه بگذارد قریش مستقیما از جلو او بیرون آیند. ابوطالب با زبان نرم هر طور بود قریش را ساکت کرد، تا کار تدریجا بالا گرفت ، و براى قریشیان دیگر قابل تحمل نبود. در هر خانه اى سخن از محمد(ص ) بود، و هر دو نفر که به هم مى رسیدند، با نگرانى و ناراحتى ، سخنان و رفتار او را و اینکه از گوشه و کنار یکى یکى و یا گروه گروه به پیروان او ملحق مى شوند ذکر مى کردند. جاى معطلى نبود. همه متفق القول شدند که هر طور هست باید این غائله کوتاه شود. تصمیم گرفتند بار دیگر با ابوطالب در این موضوع صحبت کنند، و این مرتبه جدى تر و مصمم تر با او سخن بگویند.
اکابر قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزاده ات را بگیرى و نگرفتى ، ما به خاطر پیرمردى و احترام تو قبل از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم ولى دیگر تحمل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهاى ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهى بدهد. این دفعه براى اتمام حجت آمده ایم ، اگر جلو برادرزاده ات را نگیرى ما دیگر بیش از این رعایت احترام و پیرمردى تو را نمى کنیم ، و با تو و او هر دو وارد جنگ مى شویم تا یک طرف از پا در آید.
این اولتیماتوم صریح ، ابوطالب را بسى ناراحت کرد. هیچ وقت تا آن روز همچو سخنان درشتى از قریش نشنیده بود. معلوم بود که ابوطالب تاب مقاومت و مبارزه با قریش را ندارد. و اگر بنا شود کار به جاى خطرناک بکشد، خودش و برادرزاده اش و همه فامیل و بستگانش تباه خواهند شد.
این بود که کسى نزد رسول اکرم فرستاد و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت : حالا که کار به اینجا کشیده ، سکوت کن که من و تو هر دو در خطر هستیم .
رسول اکرم احساس کرد اولتیماتوم قریش در ابوطالب تاءثیر کرده ، در جواب ابوطالب جمله اى گفت که همه سخنان قریش را از یاد ابوطالب برد، فرمود:
«عمو جان ! همین قدر بگویم که ، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز بر نخواهم داشت ، تا خداوند دین خود را آشکار کند، یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم .»
این جمله را گفت و اشکهایش ریخت ، و از پیش ابوطالب حرکت کرد. چند قدمى بیشتر نرفته بود که به دستور ابوطالب برگشت . ابوطالب گفت :«حالا که این طور است ، پس هر طور که خودت مى دانى عمل کن ، به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد.»
 
ب. نکاتی در باره این داستان
۱- کسی که به درستی راه خویش اعتقاد دارد، از دفاع از اعتقاداتش و به سخره گرفتن اشتباهات متحجرین ترس و واهمه ای ندارد.
2- زندگی در عربستان به صورت قبیله ای بوده و همین امر سبب می شده که افراد نتوانند با یک فرد برخورد داشته باشند. این قبایل بودند که با هم ارتباط بودند و هر کسی با قبیله اش، هویت یابی می شد. همین امر سبب شده بود که کشتن پیامبر کار ساده ای نباشد.
٣- قریش می دانستند که توانایی مقابله با پیامبر را ندارند، به همین دلیل خواستند که از نفوذ ابوطالب استفاده کنند. هر گاه گروهی توانایی مقابله با کسی را نداشته باشند، از وجود اطرافیان یا خانواده فرد سوءاستفاده می کنند. در زندگی عادی هم افراد وقتی توانایی مقابله با کسی را ندارند به خانواده ی وی معترض می شوند و سعی می کنند که از فشار و نفوذ خانواده بهره ببرند. جدایی و استقلال فرزندان از خانواده سبب می شود، خانواده توانایی مجبور کردن فرزندان به امری خاص را نداشته باشد.
4- مکه شهر کوچکی بوده که همه ی افراد یکدیگر را می شناخته اند، یکی از دلایل ترویج اسلام همین آشنایی مردم با یکدیگر بوده، هر کس از وجود پیامبر و آیینی جدید خبر میداده، شنونده را برای شناخت او کنجکاو می کرده که همین سبب آشنایی مردم مکه با اسلام و پیامبر بوده.
5- پیامبر با ابوطالب همراه نشد، دلسوزی نکرد و حتی تغییری در روش خود به وجود نیاورد. برای لحظه ای سکوت را جایز ندانست. ممکن بود قریش به ابوطالب آسیبی برساند اما برای رسیدن به هدفی بلند باید از احساسات گذشت! این یعنی ضعف دیگران نباید دلیلی بر عقب نشینی ما باشد.
6- تصمیم و اراده یک نفر سبب دلگرمی دیگران نیز می شود، ابوطالب وقتی دید پیامبر بر راه خویش اصرار دارد و به هدفش معتقد است خودش نیز با او همراه شد.
                                                                                                                                                                                            
 

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد