مرحوم استاد شهیدی تاریخنگار شهیر کشور در دوران حیات خود طی مصاحبه ای دلیل حادثه عاشورا را اینطور بیان کردند :کمرنگ شدن مفاهیم اسلامی بین مردم و سرگرم شدن آنها به مال دنیا علت عمده حادثه عاشوراست، جامعهی آن روز از لحاظ اعتقادات دینی و سایر عوامل اجتماعی، جامعه منحطی بوده است. علت عمدهی تغییر جامعهی آن زمانِ مسلمانان، این بود که مکه که پایگاه قدرت عربهای شمالی بود و مشرکان در آن جای داشتند، در سال ۸ هجری به وسیلهی مسلمانان فتح شد و رسول اکرم (ص) در اول سال ۱۱ هجری رحلت کردند؛ یعنی مردمِ مکه فقط ۲ سال با پیامبر ارتباط داشتند. دیگر عربها تابع مکه بودند؛ یعنی تا مکه تسلیم نشد، بقیهی ساکنان جزیرهالعرب هم تسلیم نشدند. اگر از لحاظ زمانی فرصتی پیش آمده بود که حداقل یک نسل از مردمِ مکه با پیامبر(ص) ارتباط پیدا کنند، مسلما آن حادثه (عاشورا) اتفاق نمیافتاد و مردم تغییر میکردند به همین جهت سال ۹ هجری را سال وفود نامیدند، چون تا سال ۸ هجری کسی از مردم جزیرهالعرب گمان نمیکرد اسلام بتواند پایدار بماند؛ لذا به محض این که دیدند مکه تسلیم شد و نقطهی مقاومت از بین رفت، آن وقت مسلمان شدند؛ اگر از لحاظ زمانی فرصتی پیش آمده بود که حداقل یک نسل از مردم مکه با رسول خدا (ص) ارتباط پیدا کنند، مسلما آن حادثه (عاشورا) اتفاق نمیافتاد و مردم تغییر میکردند.
اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان که آن زمان در شبه جزیرهی عربستان زندگی میکردند، در پایان خلافت عُمَر متولد شده بودند و پیامبر را ندیده بودند. بهعلاوه، تنها چیزی که اکثر مردم – بهویژه نسل جوان که چرخ فعالیت اجتماع را به حرکت درمیآورد – از نظام اسلامی یاد گرفته بودند، این بود که به نام اسلام جنگ کنند، غنیمتی به دست آورده و آن را بین خود تقسیم کنند. همچنین بذل و بخششهای فراوانی که در زمان عثمان شد، روح اسلام را از بین برد و از اسلام جز وسیلهای که بتوانند با آن جایی را فتح کنند و مالی به دست آورند، نمانده بود. اگر این مردم دورهی پیامبر و علی (ع) را دیده بودند، شاید حادثهی عاشورا به وجود نمیآمد.
درباره فلسفهی قیام حضرت امام حسین (ع) امام (ع) خود در این زمینه فرمودند که «من نیامدم که بخواهم بر شما حکومت کنم و قدرتی به دست آورم، بلکه سنت پیامبر (ص) از بین رفته و بدعت جای آن را گرفته است، من قیام کردم برای این که سنت نبوی را زنده کنم و بدعت را بمیرانم.»
بین امام و پیغمبر تفاوت وجود دارد، وقتی از طرف خدا حکمی به پیامبر داده شود، او باید با مردم روبهرو شود و حکم خدا را برساند. اما یک امام، زمانی قیام میکند که مردم بگویند ما حاضریم تو را یاری کنیم؛ بنابراین زمانی تکلیف برای امام مشخص میشود که مردم بگویند ما ایستادهایم و از او استمداد بطلبند؛ به همین جهت سیدالشهدا (ع) اولبار که به ایشان نامه دادند، اقدام نکرد تا نامههای متعدد آمد. نامههای متعدد که آمد، باز هم اطمینان نکرد. مُسلم را فرستاد. وقتی مسلم به امام نوشت، آنوقت تکلیف بر عهده امام است که قیام کند و قیام او نیز قیامی نه برای ریاست عموم، بلکه برای ولایت بوده است؛ ولایتی که حیطهی عملش نهی از منکر و امر به معروف باشد. برای اطلاعات بیشتر به کتاب قیام امام حسین، پس از پنجاه سال مراجعه کنید.
درخصوص قسمت بعدی سوال و ناموسی بودن حادثه کربلا : این شبهه از سوی برخی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام طرح شده که ادعا میکنند علّت زمینه ساز واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام داستان عاشقانهای بود که بهواسطه عشق و علاقه شدید یزید به زنی به نام «اُرَیْنَبْ» همسر «عبدالله بن سلام» آغاز شد و امام حسین علیه السلام با اقدامی که در بعضی کتابها ذکر شده مانع از این دست یازی و شهوترانی یزید گردید . در حقیقت چنین وانمود کردهاند که سرآغاز کینه توزی و دشمنی یزید با امام حسین علیه السلام و سرمنشأ واقعه کربلا این ماجرا بوده است .در پاسخ عرض میکنیم:با تحقیقی که ما در متون و منابع تاریخی داشتیم تنها کتاب قابل اعتنائی که این واقعه را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری متوفای ۲۷۶ هق از مصادر تاریخی اهل سنّت میباشد. که هر محقّقی با مطالعه این متن، آن را به یک داستان و رمّان شبیهتر میبیند تا یک اتّفاق حقیقی. ما جهت اطّلاع از کلّ این ماجرا ترجمه مطالب نقل شده در کتاب الامامه و السیاسه را در این جا میآوریم تا کذب بودن آن روشن شود و ببینید بنی امیه و طرفداران آنها از چه راههایی برای تخریب چهره امام و واقعه عاشورا تلاش کرده اند:عشق یزید و حیله معاویهیزید بن معاویه شبى با یکى از ندیمان پدرش معاویه که رفیق نام داشت شب نشینى کرده ، و رفیق مشغول سخن گفتن بوده ، و از هر طرف سخنى به میان مى آورد. یزید مجلس را خلوت و خصوصى دیده ، اظهار میکند: خداوند حکومت پدرم (معاویه) را پایدار داشته ، و عافیت و تندرستى به او عطا نماید. دقت فکر و حسن نظر و راى جمیل او مرا وامیداشت که در تمام امور خود به صلاح بینى او اتکاء نموده ، و حتى احتیاجى به اظهار نیّات و خواستههاى قلبى خود ندیده ، و در همه امور خود با توجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم ، ولى پدرم با آن علم! و حلم! و توجهى! که دارد: از صلاح بینى و خیر خواهى من غفلت نموده ، و مخصوصا در یک موضوع مرا به کلى محروم و ضایع کرد. خداوند از خطاها و سیئات اعمال او بگذرد. رفیق گفت: خیال مى کنم سوء تفاهم و اشتباهى رخ داده است؛ زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانى کامل پدرت درباره شما قابل انکار نیست ، و شما خودتان میدانید که : پدرتان تا چه اندازه نسبت به شما علاقه نشان داده ، و پیوسته آخرین هدفش خوشى و آسایش و رضایت خاطر و بلندى مقام و شوکت شما است. یزید سرش را پائین انداخته ، و محسوس بود که: از اظهار خود پشیمان شده، و به گفته خود نادم است .
رفیق پس از تمام شدن مجلس ، به سوى عمارت معاویه رهسپار گردیده ، و اجازه ملاقات طلبید. معاویه به خاطر خصوصیتى که با رفیق (ندیم خود) داشت : فهمید که شرفیابى او در آن وقت شب از جهت امر لازمى خواهد بود، و روى این لحاظ اجازه داد و رفیق وارد اطاق مخصوص گردید. رفیق مذاکرات خود را با یزید درمیان گذارده ، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه به عرض رسانید.
معاویه گفت: عجبا، تا به حال کوچکترین عملى که موجب ناراحتى و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است ، و همیشه خواستارم تا خواستهها و کارهاى او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته ، و هیچگونه درباره او مهربانى و خوبى و احسان مضایقه نکنم . سپس دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.
ندیم معاویه پیش یزید آمده ، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد. یزید با عجله فرمان پدرش را پذیرفته ، و به سوى او حرکت نمود. یزید خیال کرد که : این دعوت در این هنگام شب ، به خاطر استشاره کردن و مذاکراتى است که پیرامون پیش آمدى صورت خواهد گرفت ، زیرا معاویه در کارهاى مشکل و امور سیاسى حکومت خود با یزید استشاره نموده ، و به کمک فکر او آن مشکل را حل میکرد. یزید به اطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست .
معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت : من به موجب علاقه شدیدى که نسبت به تو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم (ص ) برترى داده ، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده ، و به خاطر گرفتن بیعت براى تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم .
یزید در حالیکه از شدت شرمندگى و خجلت غرق عرق بود به سخن آمده گفت : من نمى خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهاى شما کفران ورزم ، من بهخیرخواهى و صلاح بینى و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن به اینجا رسیده است ، مجبورم سرّ باطنى خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم: همان طور که معلوم و روشن است ، انسان به خاطر ادامه زندگى خود و براى آسایش و تنظیم امور زندگانى خویش: نیازمند به ازدواج و زناشویى است ، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از پیش دقت و توجه کرد. تا زنى که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب شود. من هنگامى که کمال ادب و زیبائى و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق (ارینب) را مى شنیدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و کوچکترین احتمالى نمیدادم که از جانب شما مسامحه و سستى و تأخیرى در اختیار و خواستگاری از او رخ بدهد، ولى شما به کلى غفلت ورزیدید، به حدى که او را از جاى دیگر خواستگاری کرده ، و به عقد (پسر عمویش) عبدالله بن سلام در آمد. من از این پیش آمد بینهایت متأثر شده و آسایش و طمأنینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده، و با حالت اضطراب و ناراحتى و تشویش به سر میبرم . محبت و عشق و علاقه ارینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده ، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است . آرى صبر من تمام شده ، و بیش از این حوصله استقامت و خوددارى و نگهدارى سرّ ضمیر خویش ندارم .
معاویه گفت: آرامش قلبت را از دست نداده ، و به من مهلت بده. یزیدگفت: پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع، مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت .
معاویه در جواب گفت: نمیدانم عقل و استقامت و مردانگى تو کجا رفته است. یزید گفت: عشق بر خرد غالب شده ، و به خاطر نمایش عشق، عقل و صبر و تقوى و طمائینه دل رخت بر بسته است . و اگر کسى میتوانست در مقابل سیطره عشق ، تقوى!! و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود (ع ) براى این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتیکه آن حضرت اظهار عجز و ناتوانى و بى صبرى نموده ، و در مقابل محبتى که به زنی پیدا کرده بود!!، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.
معاویه گفت: براى چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردى؟ یزید گفت: خیال نمیکردم محتاج به تذکر باشد،
معاویه به دریاى فکر غوطه ور شده ، و براى حل این مطالب اندیشه ها و حیله هایى طرح مى کرد.
و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زنان زمان خود و شهره آفاق گشته بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموى خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش ) در مملکت عراق با هم زندگانى میکردند.
و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتى داشته و داراى فضیلت و مقام و منزلت بلندى بود. معاویه پس از نقشه کشى ها و اندیشه هاى بسیار، صلاح در این دید که : نامهای به عبدالله بن سلام نوشته ، و او را به جانب شام احضار نماید. معاویه به این مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من به تو رسید بدون تأخیر به سوى شام حرکت کن ، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمى به تو رسیده ، و نصیب کاملى به دست تو آید.عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه ، بدون تأخیر به سوى شام حرکت کرده ، و در منزلى که قبلا به اشاره معاویه براى او مهیا شده بود وارد شد.
معاویه ، ابوهریره و ابودرداء (از اصحاب رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذکر سخنانى چند و رجز خوانیها، گفت : دخترى دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده ، و میخواستم براى انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامى به کار برده ، و کسى را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوى و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و به نظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است ، و مخصوصا علت اقدام عاجل من این است که : مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانیکه پس از من امور سلطنت و حکومت را به دست میگیرند، به خاطر عجب و بزرگوارى حکومت و کوچک شمردن دیگران و به بهانه پیدا نکردن هم رتبه و کفو، از تزویج زن ها ممانعت ننمایند. من میل دارم که شخصا این قدم را برداشته ، و راه را براى آیندگان روشن کنم ، تا جانشینان من نیز با من هم فکر و هم قدم باشند. ابوهریره و ابودرداء اظهار تشکر کرده گفتند: البته شما که صاحب و کاتب رسول الله (ص ) بودید، از هر جهت براى اجراى دستورات واقعى و عمل کردن به احکام حقیقى که موجب سپاس گذارى و شکر خالق و رضاى او است ، تقدم و اولویت خواهید داشت .
معاویه گفت: پس مناسب میدانم که شما این نظریه مرا به عبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولى تصور میکنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود. معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، به اندرون کاخ رفته ، و به دختر خود توصیه کرد: هنگامی که ابوهریره و ابودرداء با او مذاکره نموده ، و او را براى عبدالله بن سلام خطبه و خواستگارى نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که : عبدالله بن سلام بى نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعى که در اینقسمت موجود است : بودن زن او ارینب است ، زیرا غیرت و خوى من با این امر سازگار نبوده ، و روى اینجهت میترسم سخنى بگویم یا عملى را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهى واقع شده ، و بر عذاب و گرفتاریهاى همیشگى گرفتار آیم : و تا ایشان با ارینب زناشوئى مى کند: این اقدام عملى نخواهد شد.
ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاویه را به او ابلاغ نمودند. عبدالله بن سلام بى نهایت مسرور گشته ، و شروع به عرض تشکر و سپاس گوئى نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است بسى اظهار امتنان و خوشحالى نمود.
عبدالله بن سلام پس از این که در مقابل توجه این نعمت، سپاس خالق را به جا آورد، و از نعمتها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاس گوئى کرد تقاضا نمود که آن دو نفر براى خواستگارى رسمى به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.
ابوهریره و ابودرداء به عنوان خواستگاری به پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت : همان طورکه گفتم من از این وصلت بینهایت خوشوقت و فرحناکم ، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم میباید شما این قسمت را نیز شخصا انجام بدهید. ابوهریره و ابودرداء به اطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر پدرش معاویه را براى او به تفصیل فهمانیدند. دختر به همان شکل که پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد. و در نهایت گفت: عبدالله میتواند همسر و کفو مناسبی باشد فقط تنها مشکلی که او هست این این که او صاحب همسر است و من ترس از آن دارم که من با این کار خود غیرت او را علیه خود برانگیخته و موجب سخط الهی گردم. ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را برای او نقل کرده ، گفتند: به نظر ما تنها مانعى که موجود است ، وجود ارینب است . عبدالله بن سلام روى سادگى خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جارى کرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد. ابوهریره و ابودرداء پس از شنیدن صیغه طلاق ، به سوى معاویه مراجعت نموده ، و جریان امر را به او اطلاع دادند. معاویه که در این مرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع به غمزه و ناز کرده ، و گفت : من از این عمل به این فوریت متأثر شدم ، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر این بود که ایشان صبر میکردند و بالاخره کار به یک ترتیبى انجام مى گرفت ، البته آن چه مقدر است به وقوع خواهد پیوست ، هر چه بود خوب یا بد گذشته است ، ما باید پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روى فکر صحیح و نظر صائب به خوبى تأمل کرده ، و سپس تصمیم بگیریم .
معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم به اطلاع شما خواهیم رسانید.
معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته ، مژده داد که کارهاى مقدماتى انجام گرفته ، و به مطلوب نزدیک شده ، و اینک عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است . پس از چند روز ابوهریره و ابودرداء به سوى معاویه برگشتند. معاویه اظهار داشت : طوری که مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنى است ، و شما فعلا جریان امر را به او تذکر داده ، و براى تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید. ابوهریره و ابودرداء نزد دختر معاویه آمده ، و پس از این که فصلى از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقى و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام به خاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف به رضایت شما است . دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهاى چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته به تقدیرات الهى است ؛ ولى در کارهاى مهم و بزرگ میباید تا ممکن است دقت و فکر نموده ، و روى صبر و تأمل قدم برداشت ، تا موجبات پشیمانى و تاءثر فراهم نیاید، مخصوصا در این موضوع که سرنوشت آدمى را در زندگانیش معین کند، و من به خداى متعال توکل کرده ، و از او استمداد مى نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را به عرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابودرداء از مجلس برخاسته ، و دعا کردند که ، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید. سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جریان امر را نقل نمودند. عبدالله بن سلام این بیت را خواند:
فان یک صدر هذا الیوم ولى فانّ غدا لناظره قریب
اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام مى شود، ولى فردا هم نزدیک است ، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند. در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهى یافته ، با همدیگر میگفتند: به طور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر به گوش همه رسیده ، و حتى در شهرهاى دیگر نیز منتشر شده و هر کسی که در هر جایى ، از این قضیه آگاهى مى یافت از معاویه بد گویى کرده ، و از خدعه و حیله او سخن میگفت، و همه یک زبان میگفتند: معاویه با حیله گرى خود مقدماتى را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است ، و منظور معاویه این است که: زن او را براى پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبى است که پروردگار جهان او را براى حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است!، عبدالله بن سلام براى این که تکلیفش یکسره و روشن بوده ، و از حال تشویش و اضطراب و نگرانى بیرون آید، از ابوهریره و ابودرداء تقاضا کرد تا براى گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.
این بود که ابوهریره و ابودرداء باز پیش دختر آمده ، و گفتند: امیدواریم که در این مدت تحقیقات کاملى به عمل آمده ، و آنچه صلاح و خیر بوده است . خداوند روشن و معلوم ساخته است. دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن ، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم ، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم ، و چون با دیگران استشاره نمودم : نظر آنان را نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم ، این خود یگانه علت ناراحتى و عدم رضایت خاطرم بود. عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده ؛ و بى نهایت مضطرب و پریشان شده ، و مهموم و مغموم گشت!،
این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه ) ارینب سپرى شده ، و مانعى براى خطبه او باقى نمانده بود. معاویه ابودرداء را مأموریت داد که: به سوى عراق رهسپار شده ، و ارینب را براى پسرش یزید خواستگارى نماید. ابودرداء حرکت کرده ، و به عراق رسید، و در آن زمان حسین بن على علیه السلام در عراق ساکن بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش و جود و حال و مقام بر همه برترى داشته ، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود. ابودرداء پیش خود فکر کرد که : سزاوار نیست پیش از تشرف به محضر آن حضرت ، به سوى مأموریت خود برود، حسین بن على علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که او را تجلیل و تکریم نموده ، و حقوق او را رعایت کنند. ابودرداء به قصد زیارت آن حضرت ، و براى اداى این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و به عنوان عرض ارادت و محبت خالصانه به سوى خانه پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حرکت نمود. و پس از دیدار با او گفت : معاویه مرا به خاطر خواستگارى ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید به اینجا فرستاده است ، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امرى مقدم تر و واجبتر است . حضرت حسین علیه السلام از یاد آورى و اظهار محبت ایشان تشکر نموده ، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپرى شدن ایام عده ارینب کسى را که اهلیت دارد، به عنوان خواستگارى به پیش او بفرستم و الان که شما چنین قصدی دارید از جانب من نیز خواستگارى نمائید. البته شما براى ابلاغ نظر من از همه لایق تر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طورى که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت ، و در نظر داشته باشید که آنچه یزیدبن معاویه به عنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعى نیست و حاضرم . ابودرداء گفت : در انجام این خدمت مفتخرم . ابودرداء به سوى خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بیان مطالب و مقدماتى چند، راجع به تقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلى دادن به ارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب دو نفر براى خطبه و خواستگارى تو به اینجا آمده ام ، اول امیر این امت و پسر ملک و ولى عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه ، دوم پسر دختر رسول الله صلّی الله علیه و آله و پسر نخستین کسی که قبول اسلام نمود و سید و آقاى جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن على علیهالسلام، و البته شما خودتان هر دو تاى آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات مى شناسید، پس هر یکى از آنها را که میخواهید انتخاب و تعیین نمائید.
ارینب پس از سکوت طولانى گفت : اى ابودرداء اگر چنین پیشنهادى براى من در غیاب شما میکردند، من آرزومند میشدم که از شما مشورت و صلاح بینى کنم ، و به هر وسیله اى بود خدمت شما رسیده و با شما استشاره مى نمودم ، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا به شما ایمان و اطمینان دارم ، و از شما تقاضا مى کنم که: با کمال بیطرفى و با نهایت خلوص باطن و نیت ، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید. ابودرداء گفت: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است ، زیرا که من رسولى بیش نیستم ، و شما خودتان مختارید. ارینب گفت: خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره کرده و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است براى من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگری را به خود راه نخواهید داد. ابودرداء گفت: دختر من ! پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لبهاى خود را به لبهاى نازنین حضرت حسین بن على علیه السلام گذاشته میبوسید،
ارینب گفت: قبول کردم و آن حضرت را اختیار نمودم .
حضرت حسین بن على علیهما السلام ارینب را به عقد نکاح در آورده ، و مهریه بسیار زیادى براى او تعیین نمود.
این قضیه در میان مردم منتشر شده ، و حتى به گوش معاویه هم رسید. معاویه از شنیدن این خبر بی نهایت غضبناک و متأثر شده ، و نسبت به ابودرداء هم بسیار بدبین و عصبانى گشت. معاویه می گفت : من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسى را براى انجام دادن امر مهمى انتخاب نمودم ، و کوتاهى و جهالت از ناحیه من سر زده است ، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم.
عبدالله بن سلام هنگامی که از خانه خود خارج شده بود، کیسه هائی را که پر از جواهر و درّهاى قیمتى و نایاب بود، مهر کرده و به عنوان امانت به زن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختى قرار گرفته، و مخصوصا از جانب معاویه (به خاطر بدگویى و نسبت مکر و خدعه او به معاویه ) محدود و مورد غضب قرار می گرفت صبر و توانش تمام شده ، و بناچار به سوى عراق مراجعت نمود. عبدالله بن سلام دارائى خود را که همراه خود برداشته بود در این مدت خرج کرده ، و از این جهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و مىخواست از آن جواهر و درّهاى امانتى که نزد ارینب بوده استفاده نماید. و با این حال احتمال قوى میداد که ارینب به خاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذارى هاى ارینب طلاق او را گرفته بود از ردّ کردن آن امانت خوددارى کرده و هیچگونه اعترافى به آن مال ننماید. ولى خواه ناخواه به سوى عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین علیه السلام تشرف حاصل نموده و پس از عرض سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذکر جریان اجمالى خود، گفت: هنگام سفر امانتى را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است به ارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا میکنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مستردّ بدارد، و قسم به خدا که من از ارینب خجل هستم ، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجارى ندیده ام ، و از او راضى هستم ، ولى پیش آمدهاى مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت. حضرت امام حسین علیه السلام ساکت و آرام نشسته و جوابى نگفت سپس از جاى خود حرکت نموده و به اندرون خانه آمده و به ارینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستى و امانت دارى تو بود، و از شما بی نهایت تعریف و توصیف کرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگى مى نماید، و ضمنا میگوید: امانتى پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادى خواهد بود.
حضرت امام حسین علیه السلام پس از بیانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطى نمیزند، و آنچه میگوید صحیح و درست و حق است ، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.
ارینب گفت: راست میگوید. امانتى به من سپرده و با مُهر خود مُهر کرده است ، همین طور پیش من محفوظ است. حضرت حسین بن على علیهما السلام از اعتراف و امانت دارى ارینب بى نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده ، و به ارینب فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم ، و حضورا امانت او را به دست خود او برسانم.
سپس آن حضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: به طوریکه معلوم میشود عین امانت شما به همان حالیکه بود باقى است ، و ارینب به این قسمت اعتراف مینماید، و صلاح و خیر شما در این است که خودتان وارد اطاق او شده ، و بی واسطه از دست او امانتى را که به او سپرده بودید پس بگیرید.
عبدالله بن سلام وارد اطاق ارینب شده ، و حضرت حسین علیه السلام فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است ، تا امانت او را به خود او ردّ نمائید.
ارینب کیسه هاى امانتى را حاضر کرده ، و در مقابل او گذاشت. عبدالله بن سلام بی نهایت خوشحال شده ، و اظهار تشکر نمود.
حضرت امام حسین علیه السلام در این ساعت از اطاق بیرون رفت. عبدالله بن سلام مهر یکى از کیسه ها را برداشته ، و مشتى از دُرها را به ارینب داده ، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر. در این هنگام اشک از چشمهاى آنها جارى شده ، و صدایشان به گریه بلند گشت ، و به زبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر میخوردند.
حضرت امام حسین علیه السلام وارد اطاق شده ، گفت: خدایا شاهد باش که من ارینب را سه طلاقه کردم ، خدایا تو عالم هستى که نظر من از تزویج ارینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را براى شوهرش حفظ و نگهدارى کرده ، و از این راه ثواب و اجرى ببرم ، خداوندا جزاى خیرى به من عطا کن .
حضرت امام حسین علیه السلام ارینب را طلاق داده و آنچه براى او مهریه تعیین فرموده بود همه را به او داد.
عبدالله بن سلام ، ارینب را به عقد خود در آورده ، و با کمال خوشى و محبت و صفا با همدیگر زندگانى نمودند. (الامامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری (۲۷۶هق)، تحقیق الزینی ، ج ۱ ، ص ۱۶۷).
پس از نقل این داستان ذکر چند نکته لازم است:
۱- ابن قتیبه بدون هیچ اشارهای به ناقل و راوی این داستان حکایت را از شخص ثالثی نقل میکند که برای ما آن شخص شناخته شده نیست ؛ پس داستان از نظر سندی مشکل دارد و قابل احتجاج نیست ؛
۲- گذشته از بطلان قطعی روایت فوق ، به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد.
۳- ابو درداء، عویمر بن عامر یا عویمر بن قیس بنا بر نظر مشهور در زمان خلافت عثمان (۳۱ یا ۳۳) درگذشت. برخی وفات او را سال ۳۸ یا ۳۹ هجری دانستهاند(ابن عبدالبرّ،الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۲۲۹ ـ ۱۲۳۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج ۴، ص ۶۲۲؛ ابن اثیر الکامل، ج ۳، ص ۱۲۹)، در حالی که داستان مذکور در اواخر سلطنت معاویه و زمانی رخ داد که معاویه، یزید را به عنوان جانشین خود معیّن کرده بود. قطعاً در آن زمان ابو درداء، در حال حیات نبود و سالها از درگذشت وی سپری شده بود.
۴- داستان در منابع تاریخی و حدیثی مشهور و کهن ذکر نشده است، در حالی که اگر رخ داده بود، با شهرت و کیفیتی که در داستان آمده، حتماً در منابع حدیثی یا تاریخی ذکر میشد. تنها کتاب مشهوری که آن را آورده «الامامه و السیاسه» است که برخی در انتساب آن به «ابن قتیبه» تردید جدی کردهاند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۴، ص ۴۵۹)
۵- در هیچ کدام از منابع شیعه و سنی ذکر نشده که امام حسین بعد از شهادت علی(ع) و رفتن به مدینه، در اواخر سلطنت معاویه، به عراق (کوفه) آمده باشد و مدت نسبتاً طولانی درنگ نموده تا در آنجا ازدواج نماید.
۶- در داستان آمده که امام «ارینب» را سه طلاقه کرد، در حالی که از نظر مکتب اهل بیت(ع) سه طلاقه نمودن همسر در یک مجلس و بدون ازدواج مجدد با وی، ارزش ندارد و محقق نمیگردد.
۷- در برخی منابع گفته شده: کسی که با وی ازدواج کرد، امام حسن است نه امام حسین، مثلا در کتاب «تسلیة المُجالس وزینة المجالس» داستان را به صورت مختصر دربارة امام حسن(ع) آورده، یادآور میشود که این جریان در مدینه رخ داد و بعد از ملاقات عبدالله با همسر سابق خود و گریه آن دو، امام او را طلاق داد و وی مجدداً به عقد شوهر سابق خود درآمد و به خانة او رفت.( تسلیة المُجالس وزینة المجالس، ج ۱، ص ۵۱ ـ ۵۲.) البته منبع مذکور، به جهات زیر، از اعتبار و ارزش مناسب برخوردار نیست:
أ) کتاب مذکور، از منابع متأخر و غیر مشهور (حدود قرن ده هجری) است، نیز وضع نویسنده، از جهت نسب، تاریخ زندگی، محیط تربیتی، میزان اعتبار و علمیت، به صورت دقیق معلوم نیست.
ب) این کتاب بعد از مطالعه کتاب «روضة الشهداء» ملا حسین کاشفی سبزواری متوفانی حدود(۹۱۰) و بر اساس و شیوه و اقتباس از آن نگارش یافته است.
نویسنده بعد از تمجید و تعریف از کتاب «روضة الشهداء» و نویسندة آن مینویسد: بعد از مطالعه آن کتاب از خداوند خواستم بر اساس و روش وی کتابی بنویسم تا در این کار از او پیروی کرده باشم.
وی یادآور میشود اساس و منشأ کتاب مذکور، کتاب «روضة الشهداء» است. «روضة الشهداء» که مستند مهم این کتاب به شمار میرود، به سختی نقد شده است.
میرزا عبدالله افندی اصفهانی از بزرگان قرن دوازدهم، کتابشناس بلندپایه شیعه درباره منابع «روضة الشهداء» بر این باور است که بیشتر، بلکه تمام روایات موجود در آن، از کتابهای غیر مشهور، بلکه غیر قابل اعتماد نقل شده است.( رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، ص ۳۴۰.(
افزون بر این، در کتاب «روضة الشهداء» در بیشتر موارد به ویژه موارد حساس، هیچ مصدر و مأخذی برای آنها یاد نشده، در مواردی که مأخذ آورده، اغلب آن منابع اشکال دارد.( میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء وحیاض الفضلاء، ج ۲، ص ۱۹۰.(
ج) داستان مذکور در «روضة الشهداء» نیز نیامده است، چنان که در منابع کهن یافت نشد و نویسنده آن را با تعبیر «روایت شده»، آورده، هیچ کدام از راویان یا منابع آن را نام نبرده است!
بنابر این، این داستان، درباره امام مجتبى نیز دارای ارزش و اعتبار نیست و به افسانه شباهت دارد.
دربارة امام حسین(ع) نیز اعتبار ندارد و افسانه بودن آن نسبت به امام حسین(ع) روشنتر است، چنان که مطالبی که ذکر شد، معلوم شد. دقت در جزئیات آن، افسانه بودن گزارش را به خوبی اثبات میکند.
توجه به این مطلب نیز ضروری است که در هیچ کدام از منابع نیامده که علت یا یکی از علتهای واقعه کربلا، این جریان است و یزید به جهت کینهای که در این باره از امام حسین داشت، با حضرت جنگ کرد. پس در ماجرای کربلا هیچ عشق و عاشقی وجود نداشته است.
اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان که آن زمان در شبه جزیرهی عربستان زندگی میکردند، در پایان خلافت عُمَر متولد شده بودند و پیامبر را ندیده بودند. بهعلاوه، تنها چیزی که اکثر مردم – بهویژه نسل جوان که چرخ فعالیت اجتماع را به حرکت درمیآورد – از نظام اسلامی یاد گرفته بودند، این بود که به نام اسلام جنگ کنند، غنیمتی به دست آورده و آن را بین خود تقسیم کنند. همچنین بذل و بخششهای فراوانی که در زمان عثمان شد، روح اسلام را از بین برد و از اسلام جز وسیلهای که بتوانند با آن جایی را فتح کنند و مالی به دست آورند، نمانده بود. اگر این مردم دورهی پیامبر و علی (ع) را دیده بودند، شاید حادثهی عاشورا به وجود نمیآمد.
درباره فلسفهی قیام حضرت امام حسین (ع) امام (ع) خود در این زمینه فرمودند که «من نیامدم که بخواهم بر شما حکومت کنم و قدرتی به دست آورم، بلکه سنت پیامبر (ص) از بین رفته و بدعت جای آن را گرفته است، من قیام کردم برای این که سنت نبوی را زنده کنم و بدعت را بمیرانم.»
بین امام و پیغمبر تفاوت وجود دارد، وقتی از طرف خدا حکمی به پیامبر داده شود، او باید با مردم روبهرو شود و حکم خدا را برساند. اما یک امام، زمانی قیام میکند که مردم بگویند ما حاضریم تو را یاری کنیم؛ بنابراین زمانی تکلیف برای امام مشخص میشود که مردم بگویند ما ایستادهایم و از او استمداد بطلبند؛ به همین جهت سیدالشهدا (ع) اولبار که به ایشان نامه دادند، اقدام نکرد تا نامههای متعدد آمد. نامههای متعدد که آمد، باز هم اطمینان نکرد. مُسلم را فرستاد. وقتی مسلم به امام نوشت، آنوقت تکلیف بر عهده امام است که قیام کند و قیام او نیز قیامی نه برای ریاست عموم، بلکه برای ولایت بوده است؛ ولایتی که حیطهی عملش نهی از منکر و امر به معروف باشد. برای اطلاعات بیشتر به کتاب قیام امام حسین، پس از پنجاه سال مراجعه کنید.
درخصوص قسمت بعدی سوال و ناموسی بودن حادثه کربلا : این شبهه از سوی برخی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام طرح شده که ادعا میکنند علّت زمینه ساز واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام داستان عاشقانهای بود که بهواسطه عشق و علاقه شدید یزید به زنی به نام «اُرَیْنَبْ» همسر «عبدالله بن سلام» آغاز شد و امام حسین علیه السلام با اقدامی که در بعضی کتابها ذکر شده مانع از این دست یازی و شهوترانی یزید گردید . در حقیقت چنین وانمود کردهاند که سرآغاز کینه توزی و دشمنی یزید با امام حسین علیه السلام و سرمنشأ واقعه کربلا این ماجرا بوده است .در پاسخ عرض میکنیم:با تحقیقی که ما در متون و منابع تاریخی داشتیم تنها کتاب قابل اعتنائی که این واقعه را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری متوفای ۲۷۶ هق از مصادر تاریخی اهل سنّت میباشد. که هر محقّقی با مطالعه این متن، آن را به یک داستان و رمّان شبیهتر میبیند تا یک اتّفاق حقیقی. ما جهت اطّلاع از کلّ این ماجرا ترجمه مطالب نقل شده در کتاب الامامه و السیاسه را در این جا میآوریم تا کذب بودن آن روشن شود و ببینید بنی امیه و طرفداران آنها از چه راههایی برای تخریب چهره امام و واقعه عاشورا تلاش کرده اند:عشق یزید و حیله معاویهیزید بن معاویه شبى با یکى از ندیمان پدرش معاویه که رفیق نام داشت شب نشینى کرده ، و رفیق مشغول سخن گفتن بوده ، و از هر طرف سخنى به میان مى آورد. یزید مجلس را خلوت و خصوصى دیده ، اظهار میکند: خداوند حکومت پدرم (معاویه) را پایدار داشته ، و عافیت و تندرستى به او عطا نماید. دقت فکر و حسن نظر و راى جمیل او مرا وامیداشت که در تمام امور خود به صلاح بینى او اتکاء نموده ، و حتى احتیاجى به اظهار نیّات و خواستههاى قلبى خود ندیده ، و در همه امور خود با توجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم ، ولى پدرم با آن علم! و حلم! و توجهى! که دارد: از صلاح بینى و خیر خواهى من غفلت نموده ، و مخصوصا در یک موضوع مرا به کلى محروم و ضایع کرد. خداوند از خطاها و سیئات اعمال او بگذرد. رفیق گفت: خیال مى کنم سوء تفاهم و اشتباهى رخ داده است؛ زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانى کامل پدرت درباره شما قابل انکار نیست ، و شما خودتان میدانید که : پدرتان تا چه اندازه نسبت به شما علاقه نشان داده ، و پیوسته آخرین هدفش خوشى و آسایش و رضایت خاطر و بلندى مقام و شوکت شما است. یزید سرش را پائین انداخته ، و محسوس بود که: از اظهار خود پشیمان شده، و به گفته خود نادم است .
رفیق پس از تمام شدن مجلس ، به سوى عمارت معاویه رهسپار گردیده ، و اجازه ملاقات طلبید. معاویه به خاطر خصوصیتى که با رفیق (ندیم خود) داشت : فهمید که شرفیابى او در آن وقت شب از جهت امر لازمى خواهد بود، و روى این لحاظ اجازه داد و رفیق وارد اطاق مخصوص گردید. رفیق مذاکرات خود را با یزید درمیان گذارده ، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه به عرض رسانید.
معاویه گفت: عجبا، تا به حال کوچکترین عملى که موجب ناراحتى و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است ، و همیشه خواستارم تا خواستهها و کارهاى او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته ، و هیچگونه درباره او مهربانى و خوبى و احسان مضایقه نکنم . سپس دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.
ندیم معاویه پیش یزید آمده ، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد. یزید با عجله فرمان پدرش را پذیرفته ، و به سوى او حرکت نمود. یزید خیال کرد که : این دعوت در این هنگام شب ، به خاطر استشاره کردن و مذاکراتى است که پیرامون پیش آمدى صورت خواهد گرفت ، زیرا معاویه در کارهاى مشکل و امور سیاسى حکومت خود با یزید استشاره نموده ، و به کمک فکر او آن مشکل را حل میکرد. یزید به اطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست .
معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت : من به موجب علاقه شدیدى که نسبت به تو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم (ص ) برترى داده ، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده ، و به خاطر گرفتن بیعت براى تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم .
یزید در حالیکه از شدت شرمندگى و خجلت غرق عرق بود به سخن آمده گفت : من نمى خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهاى شما کفران ورزم ، من بهخیرخواهى و صلاح بینى و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن به اینجا رسیده است ، مجبورم سرّ باطنى خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم: همان طور که معلوم و روشن است ، انسان به خاطر ادامه زندگى خود و براى آسایش و تنظیم امور زندگانى خویش: نیازمند به ازدواج و زناشویى است ، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از پیش دقت و توجه کرد. تا زنى که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب شود. من هنگامى که کمال ادب و زیبائى و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق (ارینب) را مى شنیدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و کوچکترین احتمالى نمیدادم که از جانب شما مسامحه و سستى و تأخیرى در اختیار و خواستگاری از او رخ بدهد، ولى شما به کلى غفلت ورزیدید، به حدى که او را از جاى دیگر خواستگاری کرده ، و به عقد (پسر عمویش) عبدالله بن سلام در آمد. من از این پیش آمد بینهایت متأثر شده و آسایش و طمأنینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده، و با حالت اضطراب و ناراحتى و تشویش به سر میبرم . محبت و عشق و علاقه ارینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده ، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است . آرى صبر من تمام شده ، و بیش از این حوصله استقامت و خوددارى و نگهدارى سرّ ضمیر خویش ندارم .
معاویه گفت: آرامش قلبت را از دست نداده ، و به من مهلت بده. یزیدگفت: پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع، مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت .
معاویه در جواب گفت: نمیدانم عقل و استقامت و مردانگى تو کجا رفته است. یزید گفت: عشق بر خرد غالب شده ، و به خاطر نمایش عشق، عقل و صبر و تقوى و طمائینه دل رخت بر بسته است . و اگر کسى میتوانست در مقابل سیطره عشق ، تقوى!! و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود (ع ) براى این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتیکه آن حضرت اظهار عجز و ناتوانى و بى صبرى نموده ، و در مقابل محبتى که به زنی پیدا کرده بود!!، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.
معاویه گفت: براى چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردى؟ یزید گفت: خیال نمیکردم محتاج به تذکر باشد،
معاویه به دریاى فکر غوطه ور شده ، و براى حل این مطالب اندیشه ها و حیله هایى طرح مى کرد.
و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زنان زمان خود و شهره آفاق گشته بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموى خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش ) در مملکت عراق با هم زندگانى میکردند.
و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتى داشته و داراى فضیلت و مقام و منزلت بلندى بود. معاویه پس از نقشه کشى ها و اندیشه هاى بسیار، صلاح در این دید که : نامهای به عبدالله بن سلام نوشته ، و او را به جانب شام احضار نماید. معاویه به این مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من به تو رسید بدون تأخیر به سوى شام حرکت کن ، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمى به تو رسیده ، و نصیب کاملى به دست تو آید.عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه ، بدون تأخیر به سوى شام حرکت کرده ، و در منزلى که قبلا به اشاره معاویه براى او مهیا شده بود وارد شد.
معاویه ، ابوهریره و ابودرداء (از اصحاب رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذکر سخنانى چند و رجز خوانیها، گفت : دخترى دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده ، و میخواستم براى انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامى به کار برده ، و کسى را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوى و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و به نظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است ، و مخصوصا علت اقدام عاجل من این است که : مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانیکه پس از من امور سلطنت و حکومت را به دست میگیرند، به خاطر عجب و بزرگوارى حکومت و کوچک شمردن دیگران و به بهانه پیدا نکردن هم رتبه و کفو، از تزویج زن ها ممانعت ننمایند. من میل دارم که شخصا این قدم را برداشته ، و راه را براى آیندگان روشن کنم ، تا جانشینان من نیز با من هم فکر و هم قدم باشند. ابوهریره و ابودرداء اظهار تشکر کرده گفتند: البته شما که صاحب و کاتب رسول الله (ص ) بودید، از هر جهت براى اجراى دستورات واقعى و عمل کردن به احکام حقیقى که موجب سپاس گذارى و شکر خالق و رضاى او است ، تقدم و اولویت خواهید داشت .
معاویه گفت: پس مناسب میدانم که شما این نظریه مرا به عبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولى تصور میکنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود. معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، به اندرون کاخ رفته ، و به دختر خود توصیه کرد: هنگامی که ابوهریره و ابودرداء با او مذاکره نموده ، و او را براى عبدالله بن سلام خطبه و خواستگارى نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که : عبدالله بن سلام بى نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعى که در اینقسمت موجود است : بودن زن او ارینب است ، زیرا غیرت و خوى من با این امر سازگار نبوده ، و روى اینجهت میترسم سخنى بگویم یا عملى را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهى واقع شده ، و بر عذاب و گرفتاریهاى همیشگى گرفتار آیم : و تا ایشان با ارینب زناشوئى مى کند: این اقدام عملى نخواهد شد.
ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاویه را به او ابلاغ نمودند. عبدالله بن سلام بى نهایت مسرور گشته ، و شروع به عرض تشکر و سپاس گوئى نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است بسى اظهار امتنان و خوشحالى نمود.
عبدالله بن سلام پس از این که در مقابل توجه این نعمت، سپاس خالق را به جا آورد، و از نعمتها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاس گوئى کرد تقاضا نمود که آن دو نفر براى خواستگارى رسمى به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.
ابوهریره و ابودرداء به عنوان خواستگاری به پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت : همان طورکه گفتم من از این وصلت بینهایت خوشوقت و فرحناکم ، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم میباید شما این قسمت را نیز شخصا انجام بدهید. ابوهریره و ابودرداء به اطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر پدرش معاویه را براى او به تفصیل فهمانیدند. دختر به همان شکل که پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد. و در نهایت گفت: عبدالله میتواند همسر و کفو مناسبی باشد فقط تنها مشکلی که او هست این این که او صاحب همسر است و من ترس از آن دارم که من با این کار خود غیرت او را علیه خود برانگیخته و موجب سخط الهی گردم. ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را برای او نقل کرده ، گفتند: به نظر ما تنها مانعى که موجود است ، وجود ارینب است . عبدالله بن سلام روى سادگى خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جارى کرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد. ابوهریره و ابودرداء پس از شنیدن صیغه طلاق ، به سوى معاویه مراجعت نموده ، و جریان امر را به او اطلاع دادند. معاویه که در این مرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع به غمزه و ناز کرده ، و گفت : من از این عمل به این فوریت متأثر شدم ، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر این بود که ایشان صبر میکردند و بالاخره کار به یک ترتیبى انجام مى گرفت ، البته آن چه مقدر است به وقوع خواهد پیوست ، هر چه بود خوب یا بد گذشته است ، ما باید پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روى فکر صحیح و نظر صائب به خوبى تأمل کرده ، و سپس تصمیم بگیریم .
معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم به اطلاع شما خواهیم رسانید.
معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته ، مژده داد که کارهاى مقدماتى انجام گرفته ، و به مطلوب نزدیک شده ، و اینک عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است . پس از چند روز ابوهریره و ابودرداء به سوى معاویه برگشتند. معاویه اظهار داشت : طوری که مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنى است ، و شما فعلا جریان امر را به او تذکر داده ، و براى تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید. ابوهریره و ابودرداء نزد دختر معاویه آمده ، و پس از این که فصلى از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقى و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام به خاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف به رضایت شما است . دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهاى چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته به تقدیرات الهى است ؛ ولى در کارهاى مهم و بزرگ میباید تا ممکن است دقت و فکر نموده ، و روى صبر و تأمل قدم برداشت ، تا موجبات پشیمانى و تاءثر فراهم نیاید، مخصوصا در این موضوع که سرنوشت آدمى را در زندگانیش معین کند، و من به خداى متعال توکل کرده ، و از او استمداد مى نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را به عرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابودرداء از مجلس برخاسته ، و دعا کردند که ، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید. سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جریان امر را نقل نمودند. عبدالله بن سلام این بیت را خواند:
فان یک صدر هذا الیوم ولى فانّ غدا لناظره قریب
اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام مى شود، ولى فردا هم نزدیک است ، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند. در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهى یافته ، با همدیگر میگفتند: به طور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر به گوش همه رسیده ، و حتى در شهرهاى دیگر نیز منتشر شده و هر کسی که در هر جایى ، از این قضیه آگاهى مى یافت از معاویه بد گویى کرده ، و از خدعه و حیله او سخن میگفت، و همه یک زبان میگفتند: معاویه با حیله گرى خود مقدماتى را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است ، و منظور معاویه این است که: زن او را براى پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبى است که پروردگار جهان او را براى حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است!، عبدالله بن سلام براى این که تکلیفش یکسره و روشن بوده ، و از حال تشویش و اضطراب و نگرانى بیرون آید، از ابوهریره و ابودرداء تقاضا کرد تا براى گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.
این بود که ابوهریره و ابودرداء باز پیش دختر آمده ، و گفتند: امیدواریم که در این مدت تحقیقات کاملى به عمل آمده ، و آنچه صلاح و خیر بوده است . خداوند روشن و معلوم ساخته است. دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن ، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم ، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم ، و چون با دیگران استشاره نمودم : نظر آنان را نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم ، این خود یگانه علت ناراحتى و عدم رضایت خاطرم بود. عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده ؛ و بى نهایت مضطرب و پریشان شده ، و مهموم و مغموم گشت!،
این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه ) ارینب سپرى شده ، و مانعى براى خطبه او باقى نمانده بود. معاویه ابودرداء را مأموریت داد که: به سوى عراق رهسپار شده ، و ارینب را براى پسرش یزید خواستگارى نماید. ابودرداء حرکت کرده ، و به عراق رسید، و در آن زمان حسین بن على علیه السلام در عراق ساکن بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش و جود و حال و مقام بر همه برترى داشته ، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود. ابودرداء پیش خود فکر کرد که : سزاوار نیست پیش از تشرف به محضر آن حضرت ، به سوى مأموریت خود برود، حسین بن على علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که او را تجلیل و تکریم نموده ، و حقوق او را رعایت کنند. ابودرداء به قصد زیارت آن حضرت ، و براى اداى این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و به عنوان عرض ارادت و محبت خالصانه به سوى خانه پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حرکت نمود. و پس از دیدار با او گفت : معاویه مرا به خاطر خواستگارى ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید به اینجا فرستاده است ، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امرى مقدم تر و واجبتر است . حضرت حسین علیه السلام از یاد آورى و اظهار محبت ایشان تشکر نموده ، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپرى شدن ایام عده ارینب کسى را که اهلیت دارد، به عنوان خواستگارى به پیش او بفرستم و الان که شما چنین قصدی دارید از جانب من نیز خواستگارى نمائید. البته شما براى ابلاغ نظر من از همه لایق تر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طورى که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت ، و در نظر داشته باشید که آنچه یزیدبن معاویه به عنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعى نیست و حاضرم . ابودرداء گفت : در انجام این خدمت مفتخرم . ابودرداء به سوى خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بیان مطالب و مقدماتى چند، راجع به تقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلى دادن به ارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب دو نفر براى خطبه و خواستگارى تو به اینجا آمده ام ، اول امیر این امت و پسر ملک و ولى عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه ، دوم پسر دختر رسول الله صلّی الله علیه و آله و پسر نخستین کسی که قبول اسلام نمود و سید و آقاى جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن على علیهالسلام، و البته شما خودتان هر دو تاى آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات مى شناسید، پس هر یکى از آنها را که میخواهید انتخاب و تعیین نمائید.
ارینب پس از سکوت طولانى گفت : اى ابودرداء اگر چنین پیشنهادى براى من در غیاب شما میکردند، من آرزومند میشدم که از شما مشورت و صلاح بینى کنم ، و به هر وسیله اى بود خدمت شما رسیده و با شما استشاره مى نمودم ، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا به شما ایمان و اطمینان دارم ، و از شما تقاضا مى کنم که: با کمال بیطرفى و با نهایت خلوص باطن و نیت ، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید. ابودرداء گفت: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است ، زیرا که من رسولى بیش نیستم ، و شما خودتان مختارید. ارینب گفت: خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره کرده و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است براى من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگری را به خود راه نخواهید داد. ابودرداء گفت: دختر من ! پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لبهاى خود را به لبهاى نازنین حضرت حسین بن على علیه السلام گذاشته میبوسید،
ارینب گفت: قبول کردم و آن حضرت را اختیار نمودم .
حضرت حسین بن على علیهما السلام ارینب را به عقد نکاح در آورده ، و مهریه بسیار زیادى براى او تعیین نمود.
این قضیه در میان مردم منتشر شده ، و حتى به گوش معاویه هم رسید. معاویه از شنیدن این خبر بی نهایت غضبناک و متأثر شده ، و نسبت به ابودرداء هم بسیار بدبین و عصبانى گشت. معاویه می گفت : من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسى را براى انجام دادن امر مهمى انتخاب نمودم ، و کوتاهى و جهالت از ناحیه من سر زده است ، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم.
عبدالله بن سلام هنگامی که از خانه خود خارج شده بود، کیسه هائی را که پر از جواهر و درّهاى قیمتى و نایاب بود، مهر کرده و به عنوان امانت به زن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختى قرار گرفته، و مخصوصا از جانب معاویه (به خاطر بدگویى و نسبت مکر و خدعه او به معاویه ) محدود و مورد غضب قرار می گرفت صبر و توانش تمام شده ، و بناچار به سوى عراق مراجعت نمود. عبدالله بن سلام دارائى خود را که همراه خود برداشته بود در این مدت خرج کرده ، و از این جهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و مىخواست از آن جواهر و درّهاى امانتى که نزد ارینب بوده استفاده نماید. و با این حال احتمال قوى میداد که ارینب به خاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذارى هاى ارینب طلاق او را گرفته بود از ردّ کردن آن امانت خوددارى کرده و هیچگونه اعترافى به آن مال ننماید. ولى خواه ناخواه به سوى عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین علیه السلام تشرف حاصل نموده و پس از عرض سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذکر جریان اجمالى خود، گفت: هنگام سفر امانتى را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است به ارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا میکنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مستردّ بدارد، و قسم به خدا که من از ارینب خجل هستم ، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجارى ندیده ام ، و از او راضى هستم ، ولى پیش آمدهاى مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت. حضرت امام حسین علیه السلام ساکت و آرام نشسته و جوابى نگفت سپس از جاى خود حرکت نموده و به اندرون خانه آمده و به ارینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستى و امانت دارى تو بود، و از شما بی نهایت تعریف و توصیف کرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگى مى نماید، و ضمنا میگوید: امانتى پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادى خواهد بود.
حضرت امام حسین علیه السلام پس از بیانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطى نمیزند، و آنچه میگوید صحیح و درست و حق است ، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.
ارینب گفت: راست میگوید. امانتى به من سپرده و با مُهر خود مُهر کرده است ، همین طور پیش من محفوظ است. حضرت حسین بن على علیهما السلام از اعتراف و امانت دارى ارینب بى نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده ، و به ارینب فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم ، و حضورا امانت او را به دست خود او برسانم.
سپس آن حضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: به طوریکه معلوم میشود عین امانت شما به همان حالیکه بود باقى است ، و ارینب به این قسمت اعتراف مینماید، و صلاح و خیر شما در این است که خودتان وارد اطاق او شده ، و بی واسطه از دست او امانتى را که به او سپرده بودید پس بگیرید.
عبدالله بن سلام وارد اطاق ارینب شده ، و حضرت حسین علیه السلام فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است ، تا امانت او را به خود او ردّ نمائید.
ارینب کیسه هاى امانتى را حاضر کرده ، و در مقابل او گذاشت. عبدالله بن سلام بی نهایت خوشحال شده ، و اظهار تشکر نمود.
حضرت امام حسین علیه السلام در این ساعت از اطاق بیرون رفت. عبدالله بن سلام مهر یکى از کیسه ها را برداشته ، و مشتى از دُرها را به ارینب داده ، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر. در این هنگام اشک از چشمهاى آنها جارى شده ، و صدایشان به گریه بلند گشت ، و به زبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر میخوردند.
حضرت امام حسین علیه السلام وارد اطاق شده ، گفت: خدایا شاهد باش که من ارینب را سه طلاقه کردم ، خدایا تو عالم هستى که نظر من از تزویج ارینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را براى شوهرش حفظ و نگهدارى کرده ، و از این راه ثواب و اجرى ببرم ، خداوندا جزاى خیرى به من عطا کن .
حضرت امام حسین علیه السلام ارینب را طلاق داده و آنچه براى او مهریه تعیین فرموده بود همه را به او داد.
عبدالله بن سلام ، ارینب را به عقد خود در آورده ، و با کمال خوشى و محبت و صفا با همدیگر زندگانى نمودند. (الامامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری (۲۷۶هق)، تحقیق الزینی ، ج ۱ ، ص ۱۶۷).
پس از نقل این داستان ذکر چند نکته لازم است:
۱- ابن قتیبه بدون هیچ اشارهای به ناقل و راوی این داستان حکایت را از شخص ثالثی نقل میکند که برای ما آن شخص شناخته شده نیست ؛ پس داستان از نظر سندی مشکل دارد و قابل احتجاج نیست ؛
۲- گذشته از بطلان قطعی روایت فوق ، به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد.
۳- ابو درداء، عویمر بن عامر یا عویمر بن قیس بنا بر نظر مشهور در زمان خلافت عثمان (۳۱ یا ۳۳) درگذشت. برخی وفات او را سال ۳۸ یا ۳۹ هجری دانستهاند(ابن عبدالبرّ،الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۲۲۹ ـ ۱۲۳۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج ۴، ص ۶۲۲؛ ابن اثیر الکامل، ج ۳، ص ۱۲۹)، در حالی که داستان مذکور در اواخر سلطنت معاویه و زمانی رخ داد که معاویه، یزید را به عنوان جانشین خود معیّن کرده بود. قطعاً در آن زمان ابو درداء، در حال حیات نبود و سالها از درگذشت وی سپری شده بود.
۴- داستان در منابع تاریخی و حدیثی مشهور و کهن ذکر نشده است، در حالی که اگر رخ داده بود، با شهرت و کیفیتی که در داستان آمده، حتماً در منابع حدیثی یا تاریخی ذکر میشد. تنها کتاب مشهوری که آن را آورده «الامامه و السیاسه» است که برخی در انتساب آن به «ابن قتیبه» تردید جدی کردهاند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۴، ص ۴۵۹)
۵- در هیچ کدام از منابع شیعه و سنی ذکر نشده که امام حسین بعد از شهادت علی(ع) و رفتن به مدینه، در اواخر سلطنت معاویه، به عراق (کوفه) آمده باشد و مدت نسبتاً طولانی درنگ نموده تا در آنجا ازدواج نماید.
۶- در داستان آمده که امام «ارینب» را سه طلاقه کرد، در حالی که از نظر مکتب اهل بیت(ع) سه طلاقه نمودن همسر در یک مجلس و بدون ازدواج مجدد با وی، ارزش ندارد و محقق نمیگردد.
۷- در برخی منابع گفته شده: کسی که با وی ازدواج کرد، امام حسن است نه امام حسین، مثلا در کتاب «تسلیة المُجالس وزینة المجالس» داستان را به صورت مختصر دربارة امام حسن(ع) آورده، یادآور میشود که این جریان در مدینه رخ داد و بعد از ملاقات عبدالله با همسر سابق خود و گریه آن دو، امام او را طلاق داد و وی مجدداً به عقد شوهر سابق خود درآمد و به خانة او رفت.( تسلیة المُجالس وزینة المجالس، ج ۱، ص ۵۱ ـ ۵۲.) البته منبع مذکور، به جهات زیر، از اعتبار و ارزش مناسب برخوردار نیست:
أ) کتاب مذکور، از منابع متأخر و غیر مشهور (حدود قرن ده هجری) است، نیز وضع نویسنده، از جهت نسب، تاریخ زندگی، محیط تربیتی، میزان اعتبار و علمیت، به صورت دقیق معلوم نیست.
ب) این کتاب بعد از مطالعه کتاب «روضة الشهداء» ملا حسین کاشفی سبزواری متوفانی حدود(۹۱۰) و بر اساس و شیوه و اقتباس از آن نگارش یافته است.
نویسنده بعد از تمجید و تعریف از کتاب «روضة الشهداء» و نویسندة آن مینویسد: بعد از مطالعه آن کتاب از خداوند خواستم بر اساس و روش وی کتابی بنویسم تا در این کار از او پیروی کرده باشم.
وی یادآور میشود اساس و منشأ کتاب مذکور، کتاب «روضة الشهداء» است. «روضة الشهداء» که مستند مهم این کتاب به شمار میرود، به سختی نقد شده است.
میرزا عبدالله افندی اصفهانی از بزرگان قرن دوازدهم، کتابشناس بلندپایه شیعه درباره منابع «روضة الشهداء» بر این باور است که بیشتر، بلکه تمام روایات موجود در آن، از کتابهای غیر مشهور، بلکه غیر قابل اعتماد نقل شده است.( رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، ص ۳۴۰.(
افزون بر این، در کتاب «روضة الشهداء» در بیشتر موارد به ویژه موارد حساس، هیچ مصدر و مأخذی برای آنها یاد نشده، در مواردی که مأخذ آورده، اغلب آن منابع اشکال دارد.( میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء وحیاض الفضلاء، ج ۲، ص ۱۹۰.(
ج) داستان مذکور در «روضة الشهداء» نیز نیامده است، چنان که در منابع کهن یافت نشد و نویسنده آن را با تعبیر «روایت شده»، آورده، هیچ کدام از راویان یا منابع آن را نام نبرده است!
بنابر این، این داستان، درباره امام مجتبى نیز دارای ارزش و اعتبار نیست و به افسانه شباهت دارد.
دربارة امام حسین(ع) نیز اعتبار ندارد و افسانه بودن آن نسبت به امام حسین(ع) روشنتر است، چنان که مطالبی که ذکر شد، معلوم شد. دقت در جزئیات آن، افسانه بودن گزارش را به خوبی اثبات میکند.
توجه به این مطلب نیز ضروری است که در هیچ کدام از منابع نیامده که علت یا یکی از علتهای واقعه کربلا، این جریان است و یزید به جهت کینهای که در این باره از امام حسین داشت، با حضرت جنگ کرد. پس در ماجرای کربلا هیچ عشق و عاشقی وجود نداشته است.