آمریکا و آلمان پیشتاز در ستارهداری دانشجویان
۱۳۹۳/۰۲/۲۲
–
۷۷ بازدید
یک بحث مهم و جالب توجه در موضوع «دانشجویان ستارهدار» این است که این پدیده فراتر از ایران، در سایر کشورها هم مصادیقی داشته که گاه حق تحصیل و گاه حق اشتغال دانشجویان را هدف گرفته است؛ گاه بهصورت قوانین مصوب و گاه بهصورت اعمال نفوذهای غیرقانونی و فراقانونی برخی نهادها. مطالعهی موردی آمریکا و آلمان نکات گویایی دارد.
موضوع «دانشجویان ستارهدار» به معنای اجرای سیاست منع یا اعمال نفوذ نهادهای حاکمیتی در حق تحصیل دانشجویان، موضوع پرسروصدایی در جامعهی دانشگاهی ایران در سالهای اخیر بوده است. اما این پدیده مختص دولت گذشته نیست، چنانکه در دولت اصلاحات هم مواردی از اعمال دخالت نهاد انضباطی وزارت علوم یا نهادهای امنیتی خارج از دانشگاه در ادامهی تحصیل دانشجویانی که در کمیتههای انضباطی دانشجویان به دلایل سیاسی محکوم شده بودند، دیده میشد.
حتی برخی منتقدان این مسئله، سیاستهای دوران رژیم شاه برای سرکوب دانشجویان مبارز را یادآوری میکنند که علاوه بر محرومیت دانشآموزان و داوطلبان مبارز از ورود به دانشگاه،[1] شامل اخراج دانشجویان از دانشگاه و اعزام فوری آن به خدمت وظیفه میشد.[2]
اما یک بحث مهم و جالب توجه در این زمینه است که این پدیده فراتر از ایران، در سایر کشورها هم مصادیقی داشته که گاه حق تحصیل و گاه حق اشتغال دانشجویان را هدف گرفته است؛ گاه به صورت قوانین مصوب و گاه بهصورت اعمال نفوذهای غیرقانونی و فراقانونی برخی نهادها.
اوج این قوانین و سیاستها در دههی شصت و هفتاد میلادی بود که همزمان با تشدید سیاستهای ضدکمونیستی در کشورهای لیبرالدموکراتیک، جنبش دانشجویی این کشورها در اعتراض به سرمایهداری (خاصه در آلمان و فرانسه)، امپریالیسم جهانی و جنگطلبی (بهویژه جنگ ویتنام)، نظامهای دیکتاتوری متحد غرب (همچون رژیم شاه که موجب اعتراض دانشجویان به سفرهای شاه به آمریکا و آلمان و کشته شدن یک دانشجوی آلمانی به نام بنو اونهزورگ در جریان یکی از این اعتراضات شد)، محافظهکاری سیاسی و فرهنگی و بهخصوص نظام محافظهکار دانشگاهی، بیش از پیش فعال شد.[3]
سیاستهای اختناقی و ضددموکراتیک در کشورهای غربی، که برخورد با دانشجویان هم جزئی از آن بود، حول مبارزه با خطر کمونیسم شکل گرفته و علاوه بر تشکلهای دانشجویی چپگرا و ضدجنگ، به عموم دانشجویان سرایت یافت.
آمریکا: از اختناق فرهنگی تا سرکوب دانشجویی
سیاستهای اختناقی و ضددموکراتیک در کشورهای غربی، که برخورد با دانشجویان هم جزئی از آن بود، حول مبارزه با خطر کمونیسم شکل گرفته و علاوه بر تشکلهای دانشجویی چپگرا و ضدجنگ، به عموم دانشجویان سرایت یافت. مشهورترین نمونهی این سیاستهای ضدکمونیستی در آمریکا در آغاز دورهی جنگ سرد و بر محور فعالیتهای ضدکمونیستی سناتور جوزف مککارتی[4]Harry S. Truman) (1972-1884) بود که به مککارتیسم (McCarthyism) مشهور شد. در زمان ریاستجمهوری هری ترومن (
ترومن که دستگاه جاسوسی مرکزی آمریکا (CIA) را تشکیل داده و نوعی تفکر پرانوئید و خشن نظامی را در قالب وزارت دفاع آمریکا (Pentagon) مستقر کرده بود، چندی بعد، سیاستهای سرکوبگرانه و مبتنی بر اختناق فرهنگی را به رهبری مککارتی و به بهانهی «مقابله با خطر کمونیسم»، در پیش گرفت. «کمیتهی فعالیتهای ضدآمریکایی» به رهبری مککارتی، با حمایت سنا، موج گستردهای از بازداشتهای بیدلیل، سانسور آثار نویسندگان و اخراج و زندان هزاران فرد بیگناه را به مرحلهی اجرا درآورد. در واقع سرمایهداری آمریکا این بار بهصورتی آشکار و با تزریق وحشت کاذبی به نام «خطر کمونیسم» در اذهان مردم پرده از ماهیت سرکوبگر و خشن خود برداشت.[5]
در نتیجهی این سیاستها، حدود صدها نفر بهعنوان مجرم شناخته شده و راهی زندانها شدند. بین ده الی دوازده هزار نفر شغل خود را از دست دادند. در بسیاری از موارد، هنگامی که احضاریهای برای فرد جهت شرکت در دادگاه به دستش میرسید، موجبات اخراج او از محل کارش فراهم میشد. در واقع قربانیان طرح مککارتی بیچارگانی بودند که هیچوقت توانایی پاسخگویی به اتهامات واردشده علیهشان را پیدا نکردند. نمونهی جالبی از این قربانیان در زمینهی فیلمسازی و بازیگری مشاهده میشود. سیصد نفر از بازیگران و کسانی که در زمینهی فیلم مشغول به کار هستند، صرف ادعاهای بدون سند، شغل خود را از دست دادند. اکثر افراد این نمونه، به کشورهای دیگری گریختند و اقلیت آنها در جامعهی آمریکایی (تا زمان پایان مککارتیسم) منزوی و مورد اهانت واقع شدند.[6]
البته محافظهکاران مککارتیست از لحاظ تفتیش عقاید مردم آمریکا، به بهانهی کمونیسم و همسویی با شوروی (شامل تفتیش عقاید، سانسور، سرکوب، انحصارطلبی، افراط، فریب تودهها و افشای فهرستهای سیاه، گزینش شغلی، مخالفت با روشنفکران، افشاگریها، دادگاههای نمایشی، تفتیش عقاید و…) تفاوتی با کمونیستهای رژیم سوسیالیستی شوروی نداشتند که عقاید مردم خود را به بهانهی لیبرالیسم و همسویی با غرب، تفتیش میکردند.[7]
آلمان: قوانین اضطراری و دانشجویان ممنوع از کار!
اما در آلمان بهانهی سرکوب و اختناق فرهنگی-دانشجویی، اقدامات گروه مارکسیستی «فراکسیون ارتش سرخ» (RAF)بود که اعضای آن از فعالان سابق دانشجویی آلمان غربی بودند و با تصور ناکامی فعالیتهای اعتراضی دانشجویی، به اقدامات مسلحانهی چریکی روی آورده بودند. جنبش دانشجویی آلمان جزئی از یک جریان مخالفت گستردهتر بود که بهعنوان «مخالفین خارج از پارلمان» شناخته میشدند. از مهمترین عوامل مؤثر بر پیدایش این جریان، یکی تشکیل کنگرهی حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD) در سال 1959 بود که به تجدیدنظر در برخی از اصول سوسیالیسم انجامید و دیگری ائتلاف بزرگ میان دو حزب عمدهی سوسیالدموکرات و دموکرات مسیحی (CDU) بود که در سال 1966 اتفاق افتاد. برداشتی که گروههای ترقیخواه از این حوادث کردند این بود که پارلمان دیگر جای آنها نیست و گروههای مخالف واقعی میباید خود را در خارج از چارچوب حکومت رسمی قرار دهند.[8]
این رخداد حاصل چپزدایی تدریجی از آلمان غربی بود. ضدیت با کمونیسم که مشخصهی رجزخوانیهای جنگ سرد در دههی 1950 بود، راه را بر بحث علنی که بتواند بدیل وضع موجود باشد، بست. حزب سوسیالدموکرات و اتحادیهها هم با درک اینکه موفقیتهای اقتصادی جمهوری فدرال هرچه بیشتر باقیماندهی آگاهی و فرهنگ طبقهی کارگر را محو میکند، به راه جذب در وضع موجود افتاده بودند. حزب سوسیالدموکرات در اقدامی استراتژیک، آخرین خط و خطوط سوسیالیستی را از برنامهی خویش زدود تا برای پیروزی در انتخابات و به دست گرفتن حکومت در موقعیت بهتری باشد.[9]
بدین ترتیب، دانشجویان ستارهدار آلمانی به دلیل عقاید چپگرایانهی خود، در معرض ممنوعیت استخدام قرار گرفتند که البته این تنها بخشی از سیاستهای سرکوب و اختناق فرهنگی دولت فدرال (آلمان غربی) علیه چپگرایان بود.
دلیل ناامیدی فعالان دانشجویی از حزب سوسیالیست حاکم این بود که ائتلاف بزرگ، گذراندن قوانین اضطراری با دو سوم آرا در مجلس ملی را مجاز کرد. افزودن متممهایی به قانون اساسی دولت را قادر میساخت چنانچه شرایط اضطراری در کشور پدید آید، بیشتر حقوق مدنی از قبیل آزادی تشکیل اجتماعات، آزادی بیان (شامل مطبوعات) و حق اعتصابات را معلق کند. لایحهی دولت مشخص نمیکرد شرایط اضطراری چهجور چیزی است و میخواست قوانینی وضع شود که در چنین موقعیتی، بسیج شهروندان در خدمات ملی را تسهیل کند… دانشجویان که اگر نه با روح، دستکم با شعارهای حکومت دموکراتیک بزرگ شده بودند، از ائتلاف بزرگ و قوانین اضطراری بهعنوان پدیدههایی غیردموکراتیک منزجر بودند و اپوزیسیونی خارج از پارلمان را بهخصوص با توجه به تجربهی نازیسم در کشورشان، لازم میدیدند.[10]
اوج این سوءاستفاده از قوانین اضطراری، تصویب قوانین ضدتروریسم یا به تعبیر دیگر، «قانون ممنوعیت استخدام چپگرایان» بود. قوانین «منع استخدام چپگرایان» به رخدادهای پایان دههی هفتاد برمیگشت که ریشه در سرکوب جنبش دانشجویی داشت.[11] این سرکوبها منجر به ظهور رادیکالیسم در بخشهایی از این جنبش و تشکیل گروه مبارز مسلحی به نام «فراکسیون ارتش سرخ آلمان» شده بود.
دولت حزب سوسیالدموکرات که از تعداد فرایندهی موارد خشونت و بیرحمی از سوی ارتش سرخ به تنگ آمده بود، سرانجام به فشار جناح مخالف در پارلمان تن داد و برخلاف شعار انتخاباتی سال 1969 خود «شجاعت دموکراسی بیشتر را داشته باشیم»، انجام اقدامات قانونی بسیار پردامنهای علیه تروریسم را تصویب کرد. این قوانین از مهمترین تغییرها بود که تأثیری شدید بر نسل جنبش دانشجویی گذاشت. با تصویب آن قوانین در سال 1972، استخدام در تمام دستگاههای محلی و دولتی مستلزم بررسی پیشینه، عقاید و تاریخچهی فعالیتهای متقاضی شد. عضویت در یک گروه دانشجویی کمونیست یا چپگرا میتوانست منجر به حذف فرد از استخدام در بخش عمومی شود. این قانون برای آن دسته از جوانان که مهارت حرفهایشان منحصراً در بخش عمومی کاربرد داشت، مثلاً در بخش آموزش که مشاغل آن در انحصار دولت بود، تهدیدی به شمار میآمد.[12]
بدین ترتیب، دانشجویان ستارهدار آلمانی به دلیل عقاید چپگرایانهی خود در معرض ممنوعیت استخدام قرار گرفتند که البته این تنها بخشی از سیاستهای سرکوب و اختناق فرهنگی دولت فدرال (آلمان غربی) علیه چپگرایان بود؛ تغییراتی در قوانین جزایی و آیین دادرسی بهمنظور مقابله با تروریسم و نیز گسترش «سازمان حفاظت از قانون اساسی» تنها یک جنبه از دگرگونی فرهنگ سیاسی آلمان غربی در دههی 1970 بود.
به این ترتیب، سانسور و اختناق فرهنگی گسترده (شبیه آنچه در دوران مککارتیسم در آمریکا حاکم بود) در جامعهی آلمان دههی هفتاد و هشتاد هم حاکم شد. این شرایط در حالی بود که رسانهها و گروههای محافظهکار، همچون نشریهی «بیلد سایتونگ» و «فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ» (FAZ)، مواضع بسیار تندی علیه دانشجویان اتخاذ و گروههای دست راستی را علیه آنان تحریک میکردند.
نتیجهی این تبلیغات ضدچپ و ضددانشجویی، ترور رودی دوچکه (rudi dutschke)[13]11 آپریل 1968، توسط یک عنصر دست راستی به نام یوزف باخمن بود. دوچکه اگرچه بهطور معجزهآسا از مرگ رهایی یافت، اما مجبور به مهاجرت به ایتالیا و سپس بریتانیا شد. او که دانشجوی دکترای علوم اجتماعی در کمبریج بود، در سال 1969 از این کشور اخراج شد تا بریتانیا هم تجربهی «ستارهدار کردن دانشجویان» را داشته باشد؛ آن هم دانشجویی که بهعنوان نماد جنبش دانشجویی و مبارزه با جنگطلبی در جهان شناخته میشود.(*) رهبر جنبش دانشجویی آلمان، در
منابع:
فون دیرکه، سابینه، مبارزه علیه وضع موجود، جنبش دانشجویی آلمان بین سالهای 1955 تا 1985، ترجمهی محمد قائد، انتشارات طرح نو، چاپ اول، تهران، 1381.
هولاب، رابرت، یورگن هابرماس: نقد در حوزهی عمومی، ترجمهی حسین بشیریه، نشر نی، چاپ پنجم، تهران، 1388.
سولژ نیتسین، الکساندر، به زمامداران شوروی، ترجمهی عنایتالله رضا، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، تهران، 1358.
کاظمی، محسن، خاطرات احمد احمد، انتشارات سورهی مهر، چاپ هفدهم، تهران، 1392.
پینوشتها:
[1]. بهعنوان مثال؛ احمد احمد، مبارز برجستهی انقلاب، در خاطرات خود میگوید به عنوان معلم در منطقهی محروم خدماتی انجام داده که وی را شایستهی بورس ادامه تحصیلی در دانشگاه کرده، اما ساواک مانع ورود وی به دانشگاه شده است.
[2]. چنانکه علی خلدبرین، عضو هیئتعلمی دانشگاه و یکی از دانشجویان مخالف شاه، که به همین علت از دانشگاه اخراج شده، در یادداشتی بهطعنه از این ماجرا یاد میکند: «من و اصغر و رضا از جمله هفتاد هشتاد نفر دانشجویان اخراجی سال 47 دانشگاهها بودیم که برای تنبیه یا به قول آنها آدم شدن و توجیه، ما را به سربازی فرستاده بودند. آن وقتها دانشجویان ستارهدار نمیشدند؛ حداکثر درجهی آنها سرباز صفری بود یا سرجوخگی و شاید هم گروهبانی. تعداد زیادی از ما را به باغشاه که مرکز آموزش کادر درجهداری برای ارتش بود فرستاده بودند.»
رکبه: مقالهی من و اصغر و بیابانزایی، علی خلدبرین، روزنامهی اعتماد، شمارهی 1977، مورخ 26 خرداد 1388.
[3]. به همین خاطر، یکی از دستاوردهای اعتراضات دانشجویی-کارگری مه 1968 فرانسه این بود که «دوگل وزیر آموزش و پرورش، یعنی ادگارفور، مرد فعال و باجرئتی را که در وزارت آموزش و پرورش گذاشته بود، وادار به تقدیم قانونی در اکتبر 1968 برای اصلاح نظام آموزش و پرورش فرانسه به مجلس ملی میکند… به موجب این قانون، یکی از اشکالات مسائل دانشگاهی فرانسه تمرکز شدید امور آموزشی بوده است. در این قانون تغییر وضع میدهد؛ یعنی دانشگاهها از سیستم متمرکز خارج میشوند و هر دانشگاهی با روش خودمختاری وضع خودش را طبق نظر استادانش دنبال میکند.»
رکبه: مقالهی بحران و شورش جوانان در سال 1968 در کشورهای صنعتی جهان و اوج آن در فرانسه، احسان نراقی، ماهنامهی چشمانداز ایران.
[4]. جوزف ریموند «جو» مککارتی (Joseph Raymond “Joe” McCarthy) (1908 تا 1957) سناتور جمهوریخواه (از 1947-1957) از ایالت ویسکانسین (Wisconsin) بود که از چهرههای شاخص جنگ سرد به شمار میرفت و اتهام کمونیست بودن را به بسیاری از افراد دولت آمریکا در آن هنگام زد. مککارتی تلاش بر این داشت که خطر کمونیسم را مهم و خیلی بزرگتر از آنچه هست، جلوه دهد. برای مقابله با خطر کمونیسم در داخل کشور، ادارهی افبیآی تأسیس شد و مأموریت یافت که با مککارتی در زمینهی تحقیقات افراد منتسب به دولت (بهصورت مستقیم و غیرمستقیم) همکاری نماید.
[5]. رکبه: مقالهی روزگار مککارتیسم، سایت باشگاه اندیشه.
[6]. رکبه: مقالهی آشنایی با اهداف پنهان جنبش مک کارتیسم، مشرق نیوز.
[7]. ضمن اینکه دو طرف در زمینهی فناوری شکنجه و اختناق تبادل دانش هم داشتند! چنانکه الکساندر سولژ نیتسین در یکی از سخنرانیهای خود در آمریکا، از برگزاری نمایشگاهی در زمینهی تکنیک امور جنایی در مسکو میگوید که به ابتکار سرمایهداران آمریکا گشایش یافت: «در این نمایشگاه، جدیدترین دستگاهها و وسایلی که در کشور شما برای یافتن جنایتکاران، استراق سمع، استراق بصر، عکسبرداری پنهانی، شناختن جنایتکاران و غیره اختراع شده است به معرض تماشا گذاشته شد… همهی این وسایل را به مسکو بردند تا مأموران کمیتهی امنیت شوروی (کا.گ.ب) بتوانند طرز استفاده از وسایل مذکور را بیاموزند…» (به زمامداران شوروی، ص 100)
[8]. نقد در حوزهی عمومی، ص 116.
[9]. مبارزه علیه وضع موجود، ص 29 و 30.
[10]. همان، ص 1 تا 50.
[11]. خشونت تروریستی ارتش سرخ مسئلهای ویژه برای چپ ایجاد کرده بود. یک دلیل اینکه نخستین تروریستهای ارتش سرخ متعلق به نسل جنبش دانشجویی بودند. دوم، چپ ناچار بود ترفندی تدارک بیند تا دست زدن تروریستها به خشونت را با قاطعیت رد کند؛ بیاینکه برنامههای سیاسی پشت خشونتها را که بخش اعظم فرهنگ مخالف وضع موجود با آنها همدلی نشان میداد تخطئه کند (مبارزه علیه وضع موجود، ص 4 تا 113). به همین دلیل، یکی از مهمترین برنامههای حزب سبزها (برآمده از جنبش دانشجویی دههی شصت و هفتاد) در دههی هشتاد، در باب فرد و جامعه، با اشارهای مشخص به قوانین ضدتروریسم که اواخر دههی هفتاد وضع شد، تاثیر تروریسم بر چپگرایان-لیبرالها را نشان میدهد و بیانگر این هراس است که آلمان تبدیل به جامعهای میشود که دولت کل جمعیت را مدام تحت نظر دارد (همان، ص 209).
[12]. همان، ص 1 تا 90.
[13]. آلفرد ویلی رودی دوچکه (79-1940) مشهور به «رودی سرخه»، دانشجوی رشتهی علوم اجتماعی دانشگاه آزاد برلین و عضو «اتحادیهی دانشجویان سوسیالیست» (SDS) بود که برای اعمال اصلاحات سیاسی-اجتماعی در جامعهی محافظهکارانهی آلمان دههی شصت فعالیت میکرد. وی پس از ترور، به علت عدم امنیت، به ایتالیا و بریتانیا رفت، اما پس از اخراج از بریتانیا، به آلمان غربی بازگشت و در سال 1974 دکترایش را از دانشگاه آزاد برلین گرفت. او سرانجام در 24 دسامبر 1979 در سن 39سالگی در اثر پیامدهای ناشی از سوءقصد یازده سال پیش، درگذشت. باخمن بهخاطر این سوءقصد، که سرانجام به مرگ دوچکه انجامید، تنها به هفت سال زندان محکوم شد.
*روزنامهنگار و پژوهشگر سیاسی/برهان/۱۳۹۳/۲/۲۰