خانه » همه » مذهبی » آیا عمر با نص صریح قرآن مخالفت مى کرد؟

آیا عمر با نص صریح قرآن مخالفت مى کرد؟

به برخى از اجتهادهاى عمر در برابر نص صریح قرآن اشاره مى کنیم :
1 – قرآن مى فرماید : « و ان کنتم جنبا فاطهروا , و ان کنتم مرضى او على سفر , او جاء احد منکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا ( 1 ) و اگر جنب بودید , پس طاهر شوید ( غسل کنید ) و اگر بیمار بودیدیا مسافر بودید یا یکى از شما را قضاء حاجتى دست داد و یا با زنان مباشرت کردیدو آب نیافتید , پس با خاک پاک و پاکیزه تیمم کنید » .
و در سنت نبوى معروف است که رسول خدا کیفیت تیمم را به اصحاب آموخت و عمر هم درآن میان , حاضر بود . بخارى در صحیحش در کتاب التیمم , باب الصعید الطیب . . . از عمران نقل مى کند که گفت : در یکى از سفرها همراه با پیامبر بودیم . شب به راه افتادیم , تا اینکه شب به آخر رسید , از شدت خستگى به خواب رفتیم , خوابى که براى مسافر شیرین تر از آن نیست . ما را جز حرارت آفتاب بیدار نکرد اولین کسى که بیدار شد فلان شخص بود , سپس فلان شخص که او را ابورجاء مى گفتند . بعد از او عوف و چهارمین شخص , عمر بن خطاب بود و اما پیامبر وقتى به خواب مى رفت , کسى او را بیدار نمى کرد تا خود از خواب بیدار شود زیرا ما نمى دانستیم در خواب چه بر او مى گذرد . به هر حال وقتى عمر از خواب برخاست – و او آدمى شدید و نیرومند بود – شروع کرد به تکبیر گفتن و صدا را به تکبیر بلند کرد و همچنان تکبیر گفت تا از صدایش , رسول خدا نیز از خواب بیدار شد . وقتى حضرت از خواب برخاست , وضعیت خودشان را به او شکایت کردند . حضرت فرمود : اشکال ندارد , راه بیافتید . و خود به راه افتاد . خیلى دور نشده بود که توقف کرد و دستور داد مردم وضو بگیرند و نماز بخوانند . بهر حال مردم نماز را با حضرت به جماعت بر پا کردند . وقتى نماز تمام شد , شخصى را دید که کنار رفته و با مردم نماز نخوانده است . فرمود : چرا تو با مردم نماز نخواندى ؟ عرض کرد : من جنب شده ام و آب هم نیافتم که با آن غسل کنم . حضرت فرمود : بر تو باد به خاک پاک که آن تو را کافى است . ( 2 )
با این حال عمر با کتاب خدا و سنت رسولش مخالفت مى کند و مى گوید : هر کس آب نیافت , نماز نخواند . این است اجتهادش که اغلب محدثین آن را ثبت کرده اند .
مسلم در صحیحش در کتاب الطهاره , باب التیمم آورده است که شخصى نزد عمرآمد و گفت : من جنب شدم و آب براى غسل نیافتم . عمر گفت : پس نماز مخوان عمار که در آنجا حاضر بود گفت : اى امیرالمومنین , یادت نمى آید که من و تو با هم در سریه اى بودیم , پس جنب شدیم و آب نیافتیم . اما تو که نماز نخواندى و اما من خود را در خاک غلطاندم و نماز خواندم . سپس پیامبر گفت : کافى بود که با دو دست بر زمین مى زدى , سپس با دهان فوت مى کردى و با دو دست بر صورتت و دو دستت مسح مى کردى . عمر گفت : اى عمار از خدا بترس . عمار گفت : اگر نمى گذارى , هیچ حرفى در این مورد نمى زنم . ( 3 )
سبحان اللّه آیا کافى نیست که عمر , با نص صریح قرآن و سنت مخالفت مى کند که حتى اجازه نمى دهد اصحاب , با او در نظرش مخالفتى کنند و عمار ناچار مى شود ازخلیفه معذرت خواهى کند و بگوید : اگر اجازه نمى دهى در این باره با کسى سخن نخواهم گفت ؟
2 – خداى متعال مى فرماید : « انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیهاو المولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمین و فى سبیل اللّه و ابن السبیل , فریضه من اللّه و اللّه علیم حکیم ( 4 ) همانا صدقات منحصر است به فقیران و مستمندان و متصدیان امور صدقات و براى تالیف قلوب و آزادى بردگان و براى قرض داران و درراه خدا و براى درماندگان ( کسانى که در مسافرت دارائى خود را از دست داده اند ومى خواهند به وطنشان باز گردند ) این است فرض و حکم لایتغیر الهى که خداوند برتمام امور حاکم و آگاه است » .
یکى از سنن معروف رسول اللّه این است که سهمیه مولفه قلوبهم ( 5 ) را که خداوندآن را واجب گردانیده , به آنها مى پرداخت چنانکه خدایش دستور داده بود ولى عمربن خطاب در دوران خلافتش این را از بودجه بیت المال قطع کرد , و در برابر نص لایتغیر قرآن , اجتهاد نمود و گفت : ما را به شما هیچ نیازى نیست چرا که خداونداسلام را شوکت و عزت بخشیده و از شما بى نیاز نموده است و حتى اینکه در دوران ابوبکر نیز این حکم را باطل نمود زیرا برخى از مولفه قلوبهم , طبق عادت و رسم همیشگى با رسول اللّه , نزد ابوبکر آمدند که سهمیه خود را دریافت دارند . ابوبکرنامه اى به آنان داد و دستور داد که نز عمر بروند . آنها نزد عمر رفتند که سهمیه شان را دریافت دارند ولى عمر آن نامه را پاره کرد و به آنها گفت : هیچ نیازى به شما نداریم چرا که خدا اسلام را عزت بخشیده و از شما بى نیازمان کرده , پس یا باید اسلام بیاورید و یا اینکه شمشیر میان ما و شما داورى مى کند . آنها نزد ابوبکر باز گشتند و گفتند : عجبا آیا تو خلیفه اى یا او ؟ ابوبکر گفت : بلکه او به خواست خدا , خلیفه است و بدینسان به خاطر نظر یارش عمر , از نامه خود صرف نظر کرد و عقب نشینى نمود . ( 6 )
نص قرآن با گذشت دوران ها عوض نمى شود چرا که قرآن به صراحت , این حق را حتى از رسول اللّه نیز رد مى کند و مى فرماید : « و اذا تتلى علیهم ایاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقائنا انت بقرآن غیر هذااو بدله قل ما یکون لى ان ابدله من تلقاء نفسى , ان اتبع الا ما یوحى الى انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم ( 7 ) و اگر آیات روشن ما بر آنان تلاوت شود , آنهائى که امیدوار به دیدار مانیستند , مى گویند قرآن دیگرى غیر از این بیاور یا این قرآن را تغییر بده , بگو من از پیش خودم نمى توانم قرآن را تبدیل کنم , من پیروى نمى کنم جز از آنچه که به من وحى مى شود , من اگر خدایم را نافرمانى کنم , از عذاب روزى سخت هراسناکم » .
3 – خداوند مى فرماید : « الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان , و لا یحل لکم ان تاخذوا ممااتیتموهن شیئا الا ان یخافا الا یقیما حدود اللّه فان خفتم الا یقیما حدود اللّه فلاجناح علیهما فیما افتدت به , تلک حدود اللّه فلا تعتدوها و من یعتد حدود اللّه فاولئک هم الظالمون * فان طلقها فلا تحل له من بعد حتى تنکح زوجا غیره , فان طلقها فلا جناح علیهما ان یتراجعا ان ظنا ان یقیما حدود اللّه , و تلک حدود اللّه یبینها لقوم یعلمون ( 8 ) طلاق دو بار است , پس بعد از طلاق یا زن را به خوشى ونیکى رها کند یا با سازگارى رجوع کند و روا نیست چیزى از آنچه به آنان دادید ( مهریه ) بگیرید مگر آنکه بترسید که حدود دین خدا را در مورد احکام ازدواج نگاه ندارند , در چنین حالى , هر چه زن از مهر خود به شوهرش ببخشد روا باشد . این احکام , حدود دین خدا است , از آن نافرمانى نکنید . کسانى که از احکام خدانافرمانى کنند , همانا از ستمکاران اند . پس اگر زن را طلاق سوم داد , جایز نیست که زن و شوهر رجوع کنند تا اینکه آن زن شوهرى دیگر بگیرد . پس اگر آن شوهر دوم زن را طلاق داد , زن با شوهر اول که سه طلاقه داده مى تواند ازدواج کند و این درصورتى است که گمان ببرند که بتوانند احکام خدا را در امر ازدواج نگهدارند . این است احکام خدا که براى دانایان بیان مى کند » . و سنت شریف نبوى , این آیه را بدون هیچ ابهامى , تفسیر کرد به اینکه زن برشوهرش حرام نمى شود مگر پس از سه بار طلاق دادن که دیگر نمى تواند به او رجوع کندمگر اینکه زن , شوهر دیگرى بگیرد و اگر او , آن زن را طلاق داد , آن وقت شوهرسابقش مى تواند مانند دیگر مردان , دوباره درخواست ازدواج با او بکند و بر اواست که یا بپذیرد و یا رد نماید .
اختیار با زن است . ولى عمر بن خطاب – و طبق معمول – از این حدود الهى که براى دانایان تبیین نموده تجاوز کرد و این حکم رابا حکم خودش جایگزین و تبدیل نمود و گفت : اگر مرد یک بار فقط با لفظ سه طلاقه , طلاق دهد , زن بر او حرام مى شود و بدینسان با قرآن کریم و سنت پیامبر , مخالفت کرد .
در صحیح مسلم , کتاب الطلاق باب طلاق الثلاث از ابن عباس نقل شده که گفت : طلاق در دوران رسول خدا ( ص ) و ابوبکر و دو سال از خلافت عمر , – ولو با لفظ سه طلاق باشد – یک طلاق محسوب مى شد ولى عمر بن خطاب گفت : مردم در امرى که مهلت به آنان در آن داده شده است , خیلى عجله مى کنند , پس اگر این مهلت را براى آنان بپذیریم , پیوسته این کار اتفاق مى افتد . ( یعنى باید با آنان سخت گرفت که ازترس طلاق ندهند ) .
از آگاهان بپرسید – ج 2 / ترجمه سید محمد جواد مهرى ، تیجانى تونسى – محمد 1 – سوره مائده – آیه 6 . 2 – صحیح بخارى – ج 1 – ص 88 . 3 – صحیح مسلم – ج 1 – ص 193 . 4 – سوره توبه – آیه 60 . 5 – این سهمیه مربوط به بیگانگان و اهل کتاب است که براى بدست آوردن دلشان وتالیف قلوبشان و تمایلشان به اسلام ,
به نقل از سایت تبیان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد