۱۳۹۳/۰۴/۰۱
–
۹۰ بازدید
ماجرای “داعش” در عراق را از نگاهی غیر از آنچه تاکنون تحلیل شده است نیز میتوان تحلیل کرد؛ ورود مرجعیت به صحنه و نقش بر آب شدن نقشههای عوامل پشت پرده تهاجم تروریستها به عراق.
ماجرای “داعش” در عراق را از نگاهی غیر از آنچه تاکنون تحلیل شده است نیز میتوان تحلیل کرد؛ ورود مرجعیت به صحنه و نقش بر آب شدن نقشههای عوامل پشت پرده تهاجم تروریستها به عراق.
طراحان تهاجم “داعش” به مناطق شمال غرب عراق، از اختلافات موجود میان نخستوزیر این کشور، احزاب، فعالان سیاسی و سایر صاحبان نفوذ خبر داشتند و به همین دلیل، منتظر اعلام نتایج انتخابات مجلس ماندند تا شاید این انتخابات، کار را برای آنها آسان کند. ولی بعد از آنکه دیدند گروه نوری مالکی بیشترین کرسیهای مجلس را به دست آورد، تهاجم تروریستی به عراق را بهترین گزینه تشخیص دادند زیرا در محاسبات خود به این نکته فکر کردند که شکست رقبای نوری مالکی میتواند عاملی باشد برای آمادگی آنها جهت استقبال از ورود ضربههای بعدی به دولت و شخص نخستوزیر و کنارهگیری او از قدرت به نفع رقبا.
انتخاب زمان حمله داعش به عراق، با این محاسبه صورت گرفت، ولی نه تنها این محاسبه دقیق نبود بلکه بسیار جاهلانه و ناشی از عدم شناخت آمران و طراحان این حمله از مؤلفههای قدرت در عراق بود. آنها با تکیه بر محاسبات سیاسی محض به نتیجه مطلوب و مورد نظرخود رسیده بودند درحالی که بافت فکری جامعه عراق دارای ویژگیهائی بالاتر از این محاسبات خشک است. این ویژگیها در یک قرن گذشته چند بار واقعیت وجودی و کارکرد خود را نشان داده بودند ولی جالب است که طراحان پشت پرده حمله داعش به عراق از این قطعههای برجسته تاریخ عراق غفلت کرده و بار دیگر به چالهای افتادند که چند بار آن را تجربه کرده بودند.
اولین تجربه، مربوط به مبارزات روحانیت در جریان نهضت استقلال عراق است که ورود مرجعیت به صحنه موجب شکست انگلیس شد و عراق توانست از یوغ استعمار انگلیس رها شود. آخرین تجربه نیز اشغال عراق توسط آمریکا و انگلیس و همدستانشان در آغاز دهه هشتاد است که به بهانه ساقط کردن صدام درصدد بلعیدن عراق بودند ولی بعد از سقوط صدام، ورود مرجعیت به صحنه موجب شد تمام نقشههای آمریکا و انگلیس نقش بر آب گردد و عراق به اولین کشور عربی که در آن انتخابات دموکراتیک برگزار شده و دولت این کشور به صورت واقعی منتخب مردم است تبدیل شود. پل برمر، حاکم آمریکائی عراق در دوران اشغال، در کتاب خاطرات یکسال اقامت خود در عراق خطاب به مسئولین مافوق خود در واشنگتن مینویسد: “ما با چند مشکل مهم روبرو هستیم. با اینکه اخیراً اوضاع امنیتی بهبود یافته است، با اینهمه مشکلات لاینحلی با (آیت الله) سیستانی داریم.” وی در گزارش خود به “کاندولیزا رایس” دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی آمریکا درباره علت شکست طرحهائی که برای تدوین قانون اساسی مورد نظر دولت آمریکا برای عراق داشت مینویسد: “ناگاه متوجه شدم صفحات روزنامههای عراقی پر است از عکسهای جمعیتهای زیادی از شیعیان در بصره و بغداد که عکسهای آیتالله سیستانی را دردست دارند و خواستار انتخابات هستند.” برمر، در ادامه آشکارا اعلام میکند: ما باید آماده باشیم تا درصورتی که سازمان ملل جایگزین مناسبی که بتواند هدفهای ما را تحقق بخشد بیابد و سیستانی آن را رد کند، در برابر سیستانی بایستیم و توجه داشته باشیم که اگر همانطور که بعضی از مسئولان در واشنگتن اخیراً پیشنهاد کردهاند در برابر سیستانی عقب نشینی کنیم، منافع خود را به خطر خواهیم انداخت.” و سرانجام، حاکم آمریکا عراق اعتراف میکند “آیتالله سیستانی بهیچوجه موضع خود را تغییر نداد و موضع سرسختانه او موجب شکست اولین نقشه ما در روند سیاسی عراق شد.”*
این تجربههای روشن اگر برای دولت آمریکا و مهرههای منطقهای آنها عبرتآموز میشد، با ابزار تروریسم به سراغ عراق نمیآمدند و با تکیه بر محاسبات غلط و خشک سیاسی برای سرنگون ساختن حاکمیت مردمی در عراق تلاش نمیکردند. عراق با برخورداری از مرجعیت و نفوذی که مرجعیت در لایههای مختلف جامعه دارد، در محاسبات خشک سیاسی غربیها نمیگنجد. دیدیم که وقتی آیتالله سیستانی فتوای وجوب دفاع از عراق در برابر تروریستها را صادر کردند، دیو “داعش” همانند کوهی از برف آب شد و طراحان پشت پرده تهاجم تروریستی به عراق نیز مجبور شدند رنگ عوض کنند و خود را در صف مخالفان حمله داعش جا بزنند، هر چند سران کاخ سفید در نهایت بیشرمی برای برخورد با داعش شرط تعیین میکنند و از نوری مالکی میخواهند از قدرت کنار برود تا افراد مورد نظر آمریکا قدرت را دردست بگیرند!
نکته مهم اینست که نفوذ مرجعیت عراق در دایره شیعیان محدود نیست. پس از صدور فتوای آیتالله سیستانی، علمای اهل سنت عراق از این فتوا حمایت کردند و مردم اهل سنت عراق نیز همانند شیعیان برای نبرد با تروریستهای داعش اعلام آمادگی نمودند. این فراگیری نفوذ مرجعیت، همان قدرتی است که بزرگترین قدرت ظاهری امروز یعنی آمریکا را برای اجرای نقشههای خائنانهاش در ادامه اشغال عراق و بلعیدن این کشور ناکام مینماید و طراحیهای پشت پرده ابرقدرتها و مهرههای منطقهای آنها را نیز با یک فتوا از کار میاندازد. این، یعنی حکومت بر قلبها و فرماندهی بر ارادهها که هیچ قدرتی نمیتواند در برابر آن عرض اندام کند.
با توجه به این واقعیت، سران آمریکا نباید تصور کنند ابرقدرت هستند. ابرقدرتی آمریکا از مقطع پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، به افسانهای تبدیل شد که در طول 36 سال گذشته هر روز پوچی آن بیشتر برای ملتها به نمایش در آمد. از روزی که امام خمینی به آمریکا عنوان “شیطان بزرگ” را داد و با صراحت اعلام کرد “آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند” همه فهمیدند به حکم کلام الهی که “ان کیدالشیطان کان ضعیفا” میتوان ابرقدرتهای ظاهری را از پا در آورد و با تکیه بر قدرت ایمان بر قدرتهای مادی غلبه کرد. این واقعیت، ابتدا در ایران با انقلاب اسلامی تجربه شد و اکنون این قدرت مرجعیت در عراق است که بار دیگر این واقعیت را به اثبات میرساند که مرجعیت، ابرقدرت واقعی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آیتالله سیستانی و عراق جدید – نوشته مسیح مهاجری – چاپ چهارم صفحات 102 تا 106
(روزنامه جمهوری اسلامی 01/04/1393 )
طراحان تهاجم “داعش” به مناطق شمال غرب عراق، از اختلافات موجود میان نخستوزیر این کشور، احزاب، فعالان سیاسی و سایر صاحبان نفوذ خبر داشتند و به همین دلیل، منتظر اعلام نتایج انتخابات مجلس ماندند تا شاید این انتخابات، کار را برای آنها آسان کند. ولی بعد از آنکه دیدند گروه نوری مالکی بیشترین کرسیهای مجلس را به دست آورد، تهاجم تروریستی به عراق را بهترین گزینه تشخیص دادند زیرا در محاسبات خود به این نکته فکر کردند که شکست رقبای نوری مالکی میتواند عاملی باشد برای آمادگی آنها جهت استقبال از ورود ضربههای بعدی به دولت و شخص نخستوزیر و کنارهگیری او از قدرت به نفع رقبا.
انتخاب زمان حمله داعش به عراق، با این محاسبه صورت گرفت، ولی نه تنها این محاسبه دقیق نبود بلکه بسیار جاهلانه و ناشی از عدم شناخت آمران و طراحان این حمله از مؤلفههای قدرت در عراق بود. آنها با تکیه بر محاسبات سیاسی محض به نتیجه مطلوب و مورد نظرخود رسیده بودند درحالی که بافت فکری جامعه عراق دارای ویژگیهائی بالاتر از این محاسبات خشک است. این ویژگیها در یک قرن گذشته چند بار واقعیت وجودی و کارکرد خود را نشان داده بودند ولی جالب است که طراحان پشت پرده حمله داعش به عراق از این قطعههای برجسته تاریخ عراق غفلت کرده و بار دیگر به چالهای افتادند که چند بار آن را تجربه کرده بودند.
اولین تجربه، مربوط به مبارزات روحانیت در جریان نهضت استقلال عراق است که ورود مرجعیت به صحنه موجب شکست انگلیس شد و عراق توانست از یوغ استعمار انگلیس رها شود. آخرین تجربه نیز اشغال عراق توسط آمریکا و انگلیس و همدستانشان در آغاز دهه هشتاد است که به بهانه ساقط کردن صدام درصدد بلعیدن عراق بودند ولی بعد از سقوط صدام، ورود مرجعیت به صحنه موجب شد تمام نقشههای آمریکا و انگلیس نقش بر آب گردد و عراق به اولین کشور عربی که در آن انتخابات دموکراتیک برگزار شده و دولت این کشور به صورت واقعی منتخب مردم است تبدیل شود. پل برمر، حاکم آمریکائی عراق در دوران اشغال، در کتاب خاطرات یکسال اقامت خود در عراق خطاب به مسئولین مافوق خود در واشنگتن مینویسد: “ما با چند مشکل مهم روبرو هستیم. با اینکه اخیراً اوضاع امنیتی بهبود یافته است، با اینهمه مشکلات لاینحلی با (آیت الله) سیستانی داریم.” وی در گزارش خود به “کاندولیزا رایس” دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی آمریکا درباره علت شکست طرحهائی که برای تدوین قانون اساسی مورد نظر دولت آمریکا برای عراق داشت مینویسد: “ناگاه متوجه شدم صفحات روزنامههای عراقی پر است از عکسهای جمعیتهای زیادی از شیعیان در بصره و بغداد که عکسهای آیتالله سیستانی را دردست دارند و خواستار انتخابات هستند.” برمر، در ادامه آشکارا اعلام میکند: ما باید آماده باشیم تا درصورتی که سازمان ملل جایگزین مناسبی که بتواند هدفهای ما را تحقق بخشد بیابد و سیستانی آن را رد کند، در برابر سیستانی بایستیم و توجه داشته باشیم که اگر همانطور که بعضی از مسئولان در واشنگتن اخیراً پیشنهاد کردهاند در برابر سیستانی عقب نشینی کنیم، منافع خود را به خطر خواهیم انداخت.” و سرانجام، حاکم آمریکا عراق اعتراف میکند “آیتالله سیستانی بهیچوجه موضع خود را تغییر نداد و موضع سرسختانه او موجب شکست اولین نقشه ما در روند سیاسی عراق شد.”*
این تجربههای روشن اگر برای دولت آمریکا و مهرههای منطقهای آنها عبرتآموز میشد، با ابزار تروریسم به سراغ عراق نمیآمدند و با تکیه بر محاسبات غلط و خشک سیاسی برای سرنگون ساختن حاکمیت مردمی در عراق تلاش نمیکردند. عراق با برخورداری از مرجعیت و نفوذی که مرجعیت در لایههای مختلف جامعه دارد، در محاسبات خشک سیاسی غربیها نمیگنجد. دیدیم که وقتی آیتالله سیستانی فتوای وجوب دفاع از عراق در برابر تروریستها را صادر کردند، دیو “داعش” همانند کوهی از برف آب شد و طراحان پشت پرده تهاجم تروریستی به عراق نیز مجبور شدند رنگ عوض کنند و خود را در صف مخالفان حمله داعش جا بزنند، هر چند سران کاخ سفید در نهایت بیشرمی برای برخورد با داعش شرط تعیین میکنند و از نوری مالکی میخواهند از قدرت کنار برود تا افراد مورد نظر آمریکا قدرت را دردست بگیرند!
نکته مهم اینست که نفوذ مرجعیت عراق در دایره شیعیان محدود نیست. پس از صدور فتوای آیتالله سیستانی، علمای اهل سنت عراق از این فتوا حمایت کردند و مردم اهل سنت عراق نیز همانند شیعیان برای نبرد با تروریستهای داعش اعلام آمادگی نمودند. این فراگیری نفوذ مرجعیت، همان قدرتی است که بزرگترین قدرت ظاهری امروز یعنی آمریکا را برای اجرای نقشههای خائنانهاش در ادامه اشغال عراق و بلعیدن این کشور ناکام مینماید و طراحیهای پشت پرده ابرقدرتها و مهرههای منطقهای آنها را نیز با یک فتوا از کار میاندازد. این، یعنی حکومت بر قلبها و فرماندهی بر ارادهها که هیچ قدرتی نمیتواند در برابر آن عرض اندام کند.
با توجه به این واقعیت، سران آمریکا نباید تصور کنند ابرقدرت هستند. ابرقدرتی آمریکا از مقطع پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، به افسانهای تبدیل شد که در طول 36 سال گذشته هر روز پوچی آن بیشتر برای ملتها به نمایش در آمد. از روزی که امام خمینی به آمریکا عنوان “شیطان بزرگ” را داد و با صراحت اعلام کرد “آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند” همه فهمیدند به حکم کلام الهی که “ان کیدالشیطان کان ضعیفا” میتوان ابرقدرتهای ظاهری را از پا در آورد و با تکیه بر قدرت ایمان بر قدرتهای مادی غلبه کرد. این واقعیت، ابتدا در ایران با انقلاب اسلامی تجربه شد و اکنون این قدرت مرجعیت در عراق است که بار دیگر این واقعیت را به اثبات میرساند که مرجعیت، ابرقدرت واقعی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آیتالله سیستانی و عراق جدید – نوشته مسیح مهاجری – چاپ چهارم صفحات 102 تا 106
(روزنامه جمهوری اسلامی 01/04/1393 )