ارتباط روح و بدن- روح و بدن- ترکیب روح و بدن
۱۳۹۴/۰۸/۱۸
–
۳۸۶ بازدید
ارتباط روح و بدن را این که روح در بدن است و ان را کنترل می کند یا نه ان را توضیح دهید
1ـ ترکیب انضمامی و ترکیب اتّحادی
قبل از ورود در اصل بحث، باید اقسام ترکیب را شناخت؛ تا بدانیم که ترکیب روح و بدن چگونه است.
ترکیب انضمامى در مقابل ترکیب اتحادى بوده ، نوع ترکیبى است که در آن ، هر یک از اجزاى ترکیب ، از لحاظ وجودى مستقل باشند ؛ و نحوه اتحاد آنها اتحاد بالضمیمه باشد ؛ مانند ترکیب خانه از خشت و آجر و آهن و غیره.
امّا در ترکیب اتّحادی در حقیقت اجزاء ، وجود مستقلّ ندارند ؛ بلکه در واقع یک حقیقت موجود است که از آن یک حقیقت ، دو یا چند حیث ، اعتبار می شود. برای مثال ، درخت ، مرکّب است از ماهیّت درخت و وجود درخت ؛ لکن در حقیقت آنچه تحقّق دارد ، وجود درخت است با حدود مخصوص به خودش ؛ که به واسطه ی آن حدود ، از مراتب دیگر وجود متمایز می شود. پس عقل چون نظر بر درخت نمود ، حدود وجودی آن را امری غیر از وجود آن اعتبار نموده ، از حدود آن ، تعبیر به ماهیّت درخت می کند. پس در حقیقت یک حقیقت موجود است که همان وجود محدود درخت می باشد ؛ و این عقل است که ماهیّت را از محدودیّت وجود درخت انتزاع کرده ، درخت را مرکّب از وجود و ماهیّت قلمداد می کند.
2ـ ترکیب روح و بدن نیز ترکیب اتّحادی است ؛ یعنی چنین نیست که انسان ، حقیقتاً مرکّب از دو جزء با عناوین روح و بدن باشد. انسان یک حقیقت است که از مرتبه ی عالی او تعبیر به روح ، و از مرتبه پایینتر آن تعبیر به نفس و از پایین ترین رتبه ی وجودی او تعبیر به بدن می شد. امّا مادّه ، هیچگاه جزء بدن شخص نبوده ، نیست و نخواهد بود. مادّه ی بدن ، صرفاً حامل صورت بدن است. پس انسان یک حقیقت است با مراتب مختلف وجودی ، که در مقام اعتبار عقلی ، هر مرتبه همچون یک جزء قلمداد می شود.
3ـ بر اساس مطلب سابق ، روح بدون بدن ، و بدن بدون روح ، توهّمی بیش نیست. اینکه میّت را بدن شخص می گویند ، صرفاً عنوانی است مجازی. بدن انسان ، آن صورت حیّ است که الآن توسّط مادّه ی بدن حمل می شود ؛ و چون آن صورت حیّ ، از این مادّه گرفته شود ، آن مادّه صورتی دیگر به خود می گیرد که عبارت است از صورت میّت. لذا اگر میّت را بدن یا جسد انسان می گویند ، از باب مجاز می باشد. همانگونه که گفته می شود: نمک شور است یا نمک سفید است ؛ در حالی که شوری شور است حقیقتاً و سفیدی سفید است حقیقتاً و نمک شور است با شوری و ؛ سفید است با سفیدی. امّا عرف سطحی بین ، متوجّه این نمی شود که: نمک به مجاز عقلی شور یا سفید است نه به حقیقت عقلی.
مقداری خمیر بازی کودکان را برداشته و به شکل اسب در آورید ؛ آنگاه صورت اسب را برهم زده و صورت فیل درست کنید ؛ و صورت فیل را به هم زده ، خمیر بازی را مچاله نمایید. آنچه در این میانه همواره باقی است ، خود خمیر بازی است که ذاتاً فاقد هر شکلی است ؛ امّا محال است بدون شکلی ظهور نماید. لذا آنگاه که صورت اسب را خراب نموده و شکل فیل را درست نمودید ، اسب تبدیل به فیل نشد ، بلکه صورت اسب برداشته شد و صورت فیل آمد. با رفتن صورت فیل نیز صورت شکل مچاله شده آمد. مادّه ی بدن نیز حامل صورت بدن انسانی است . البته خود این صورت نیز دائماً در حال تغییر است ؛ زمانی کودک بود ؛ آنگاه نوجوان شد و گاه دیگر جوان و میانسال و پیر شد ؛ تا اینکه به کلّی صورت انسان از مادّه برداشته می شود و صورت میّت بر قامت مادّه پوشانده می شود ؛ و مدّتی بعد ، آن صورت نیز رفته جای خود را به صورتهای دیگر می دهد. لذا این پندار که میّت ، همان بدن سابق شخص می باشد ، پنداری است نادرست و سطحی.
از طرف دیگر ، روح انسان نیز بدون بدن معنا ندارد. لذا انسان بعد از مرگ نیز بدن خود را دارا خواهد بود ؛ لکن نه به صورت بدن مادّی ؛ بلکه به صورت بدن برزخی یا ملکوتی ؛ که شباهتی دارد به همان ابدانی که در خواب می بینیم یا در قوّه ی خیال خود تصوّر می کنیم. البته توجّه شود که این بدن مثالی یا برزخی ، در حقیقت بدنی جدید نیست ؛ بلکه همان بدن سابق است که قبلاً متعلّق به مادّه بود و اکنون تعلّقش را از مادّه بریده است. پس چه از نظر فلسفی و چه طبق باورهای عرفانی و چه با شواهد نقلی ، انسان بعد از مردن ، فاقد بدن نخواهد بود.
4ـ تغییری که در بدن دنیایی انسان دیده می شود ، از دو زاویه قابل دیده شدن است. از نگاه اهل زمین ، این بدن است که به مرور زمان تغییر می کند و از کودکی تا پیری ، دائماً صورت عوض می کند. امّا از نگاه اهل ملکوت ، این روح است که کمال تمام صور دنیایی انسان را به نحو بساطت داراست ؛ و اوست که دم به دم آن صور را به عالم مادّه تنزّل می دهد و در آنِ بعدی آن را به عالم برزخ بازمی گرداند و صورت بعدی را افاضه می کند. لذا در حقیقت روح آدمی است که دائماً در قوس نزول و از برزخ نزولی ، صور کمالی انسان را به مادّه ی او افاضه می کند ؛ و از صعود آن صور در قوس صعود و به سوی برزخ صعودی ، شاکله ی برزخی شخص شکل می گیرد. لذا تغییر بدن ، صرفاً اعتبار عقل مشّائی است ؛ و الّا از نگاه حکیم متعالی و عارف ربّانی ، حقیقت چیز دیگری است. در این نگاه ، یک حقیقت است که در مراتب وجود تنزّل نموده و از اجمال و بساطت به تفصیل در آمده و دوباره به مقام اجمال و بساطت خویش رجوع می کند ؛ لکن در مقام نزول ، با سعادت عامّ تنزّل می کند ؛ امّا در بازگشت ، یا سعید است به سعادت خاصّ یا شقی است به شقاوت خاصّ ؛ و هر دوی اینها زیر چتر سعادت عامّ قرار دارند ؛ همانگونه که رحمت رحمانیّه ی خدا شامل است بر رحمت رحیمیّه و بر غضب خدا ؛ و بهشت عامّ شامل است بر بهشت و جهنّم. همانگونه که تشویق و تنبیه والدین ، هر دو ظهور رحمت عامّ آنها هستند.
امّا نقص عضو در اثر عوامل بیرونی ، در حقیقت نقصی است که در مادّه ی بدن حاصل می شود نه در خود بدن ؛ لذا مادّه قابلیّت لازم برای دریافت صور خاصّی را از دست می دهد. در چنین مواردی ، مادّه ی بدن مانند آیینه ای است در حالت عادی تصویر را سالم نشان می دهد ؛ امّا وقتی قسمتی از آن شکست ، دیگر نمی تواند کلّ تصویر را به نمایش بگذارد. آیینه چه در حال سلمت و چه در حال شکسته بودن ، صرفاً حامل صور است ؛ لکن اگر شکست ، قابلیّت حمل صورت کامل را از دست خواهد داد. پس در نقص عضو ، مشکل از روح نیست بلکه مشکل از مادّه است که قابلیّت دریافت تمام صور بدنی افاضه شده از سوی روح را ندارد. بنا بر این ، شخص بعد از مردن ، دیگر آن نقص عضور را نخواهد داشت. چون در عالم برزخ ، روح برای اظهار کمالات وجودی خود و برای به تفصیل در آوردن حقیقت خودش ، دیگر نیازی به مادّه ندارد. امّا باید دانست ، عضو برزخی که شخص بعد از مردن آن را در بدن خود می یابد ، همان صورتی را خواهد داشت که در برزخ نزولی دارد ؛ یعنی صورت خاصّ سعادت یا شقاوت را نخواهد داشت. در حالی که اعضای تنزّل یافته به دنیا ، هر کدام با صورت سعادت یا شقاوت مخصوص به خود بازگشت می کنند.
همچنین گفتنی است که انسان در عالم برزخ ، تمام صور خود را یکجا خواهد داشت ؛ یعنی از صورت نطفگی گرفته تا آخرین صورت قبل از مرگش ، همگی را یکجا خواهد داشت ؛ لکن غلبه ی ظهور با قویترین صورتش خواهد بود. لذا اهل بهشت ، همگی جوانند ؛ چون صورت جوانی قویترین صورت انسانی است. امّا اهل جهنّم چون صور انسانی خود را بالفعل نساخته اند ، لذا با صور حیوانی خویش محشور می شوند که در آنها اقواست.