خانه » همه » مذهبی » الگوهای بندگی

الگوهای بندگی


الگوهای بندگی

۱۳۹۳/۱۰/۲۸


۱۸۶۹ بازدید

چطور امامان را الگوی خود در بندگی خدا قرار دهیم، عبادت و شب زنده داری آنها چگونه بود؟

در مورد نحوه عبادت و بندگی امامان ما دو موضوع قابل بررسی است، یکی نحوه عبودیت آنها است و دیگری کیفیت عبادت آنها، موضوع عبودیت و بنده بودن امامان، بسیار فراتر از نحوه عبادت آنها است، هرچند آنها در کمیت و کیفیت عبادت هم شاخص و الگو هستند.  البته تبیین عبودیت و بندگی آنها مهمتر و مفصل تر از نحوه عبادت آنها است، مهم این است که مقام عبودیت آنها را بشناسیم و بنده بودن ایشان را الگوی خوب بسازیم.  
حضرات معصومین (ع) عبادت فراوان داشتند و از هر امامی ریاضت و عبادات بسیاری روایت شده است، اما این خیلی برای ما مهم نیست، چون شاید ما نتوانیم مانند علی (ع) مثلا شبی هزار رکعت نماز بخوانیم، مهم این است که بنده بودن را از آنها بیاموزیم.  
آنها عبد خدا بودند، تسلیم خدا بودند، مطیع محض بودند، بدون رضایت خدا سخن نمی گفتند، تمام رفتار و گفتار و حتی خوابیدن و خوردن آنها برای رضای الهی بوده است – ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین – سخن و حالت ایشان را بیان می کند. این می شود عبودیت، مهم عبودیت آنها است که باید الگوی ما باشد.  
عبد بودن، یک صفت نفسانی است، خدا به قلب و درون ما نگاه می کند و از انسان قلب سلیم می خواهد. درسوره شعراء می خوانیم: یوم لا ینفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم. روز جزا آن روزى است که مال و فرزندان سودى نمى بخشد و تنها آن کس که با سلامت روحی به نزد خدا آمده باشد این امر به حال او فایده خواهد داشت. (شعراء،89)  
خداى سبحان مى فرماید: لن ینال الله لحومها و لا دماؤها و لکن یناله التقوى منکم (حج، 37) گوشت و خون آنها (قربانیها) به خدا نمى رسد و لیکن تقوا و پرهیزکارى شما به او مى رسد. تقوا یک وصف و ملکه درونی است، صفت قلب است، خدا با درون ما کار دارد.  
ممکن است کسی خیلی فرصت عبادت های طولانی نداشته باشد و مثلا بیمار باشد و نتواند روزه بگیرد، بی چیز باشد و نتوان حج رود، ولی عبد باشد، یعنی قلبش و عقلش و اعضاء و جوارح اش تسلیم خدا باشد، این برای خدا ارزش دارد.  
خدای متعال در قرآن کریم در مورد پیامبر خودش فرموده: و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی. یعنی پیامبر (ص) از روی هوای نفس سخن نمی گفت، وقتی حرف می زد، فقط سخن خدا را به مردم می رساند، از خودش چیزی نمی گفت، خودش را به حساب نمی آورد، این همان عبودیت است.  
این عبودیت در اخلاق و رفتار آنها با اصحاب خود هم نمودار می شد. در سیره اخلاقی و عملی پیامبر (ص) داریم که روی زمین می نشست و با بردگان همسفره می شد و ذره ای تکبر در او نبود و با همه مهربان بود و برای خود مقامی قایل نمی شد و در صدر مجالس نمی نشست، این همان روحیه بندگی و عبودیت آن حضرت است که که در اخلاق و رفتارش نمود پیدا می کرد.  
یا در مورد علی (ع) آمده که ایشان بسیار ساده زیست بود و در سفره اش بیش از یک نوع غذا یافت نمی شد، بسیاری روزها فقط نان و نمک می خورد و گاهی یک پیراهن بیشتر نداشت که هنگام شستن باید صبر می کرد تا خشک شود و بپوشد و به مسجد برود.  
عبودیت معنایش بسیار وسیع تر از عبادت است، امیر مومنان حتی در نماز از سائل و فقیر غافل نبود و روزی در هنگام رکوع انگشتر خود را به سائل بخشید، انسان اگرعبد خدا باشد، حتی در نماز هم از وظایف دیگر بندگی خود غافل نمی شود.  
برخی اشکال کرده اند که این حالت با حضور قلب سازگار نیست در صورتی که اصولا حضور قلب همین است که انسان همیشه به یاد خدا و انجام وظایف بندگی خود باشد و این کاری که حضرت انجام می دهد، عین حضور قلب است و عبودیت ایشان را می رساند.  
پیامبر اکرم (ص) در مورد عشق به عبادت فرموده است: أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْرٍ(الکافی ؛ ج 2 ؛ ص83) بهترین مردم کسى است که عاشق عبادت است و آن را در آغوش کشد و از دل دوست دارد و با تن بدان در آمیزد و خود را براى انجام آن فارغ سازد، او است که باک ندارد در دنیا سختى کشد یا در رفاه باشد. 
البته خود آن حضرت در عبادت شاخص بوده اند. پیامبر اکرم (ص) به ابوذر فرمود: ای اباذر، خداوند نور چشم مرا در نماز قرار داده و آن را آنچنان محبوب من ساخته که غذا را برای گرسنه و آب را برای تشنه [جرآنکه] گرسنه با خوردن غذا و تشنه با نوشیدن آب سیر و سیراب می شوند، اما من از نماز سیر نمی شوم. (المعجم الکبیر،طبرانی، ج6،ص227.) 
در زمینه شدت عبادت امامان (ع) به داستانی درباره بندگی امام زین العابدین (ع) قناعت می کنیم، برای مطالعه بیشتر لازم است به سیره عملی آن حضرات مراجعه نمایید.
فاطمه دختر علی (ع) روزی امام زین العابدین (ع) را دید که وجود نازنین او در اثر کثرت عبادت رنجور و ناتوان گردیده است. بدون درنگ پیش جابر آمد و گفت: جابر! ای صحابه رسول خدا! ما بر گردن شما حقوقی داریم، یکی از آنها این است که اگر ببینی کسی از ما خود را از بسیاری عبادت و پرستش به هلاکت می رساند، او را تذکر دهی تا جان خود را حفظ نماید. اینک علی بن الحسین یادگار برادرم خود را از کثرت عبادت رنجور کرده و پیشانی و زانوهای او پینه بسته است. 
جابر به خانه امام چهارم رهسپار گشت. در جلوی در کودکی را همراه با پسر بچه هایی از بنی هاشم دید. جابر به راه رفتن این کودک با دقت نگاه کرد و با خود گفت. این راه رفتن پیغمبر است. سپس پرسید: پسر جان! اسمت چیست؟ فرمود: من محمد بن علی بن حسینم. جابر به شدت گریست و گفت: پدرم فدای تو باد! نزدیک من بیا. آن حضرت جلو آمد. جابر دکمه های پیراهن امام باقر (ع) را باز کرد. 
دست بر سینه اش گذاشت و بوسید و در این حال گفت: من از طرف پیغمبر (ص) به تو سلام می رسانم. حضرت به من دستور داده بود که با تو چنین رفتار کنم. سپس گفت از پدر بزرگوارت اجازه بگیر تا ایشان را ببینم.  
حضرت باقر (ع) پیش پدر آمد و رفتار پیرمرد و آنچه که گفته بود بر ایشان توضیح داد. امام فرمود: فرزندم! او جابر است. بگو وارد می شود. جابر وارد شد و امام زین العابدین (ع) را در محراب دید که عبادت پیکرش را در هم شکسته و ناتوان کرده است. 
امام به احترام جابر برخاست و از او احوالپرسی نمود و در کنار خود نشاند. جابر عرض کرد: ای پسر پیغمبر! تو که می دانی خداوند بهشت را برای شما و دوستان شما آفریده و جهنم را برای دشمنانتان. پس علت این همه کوشش و زحمت در عبادت چیست؟ 
آن حضرت فرمود: مگر رسول خدا (ص) را ندیده بودی با آنکه خداوند در قرآن به آن حضرت گفته بود همه گناهان تو را آمرزیده ایم باز جدم که پدر و مادرم فدای او باد آنقدر عبادت کرد تا پا و ساقهای مبارکش ورم نمود. عرض کردند: شما با این مقام باز هم عبادت می کنید؟ فرمود: أفلا أکون عبداً شکوراً آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم؟ 
جابر دانست سخنانش در امام اثر ندارد و باعث نمی شود که از روش پرزحمت خود دست بردارد. عرض کرد فرزند پیغمبر! پس حداقل جان خود را حفظ کنید، زیرا که شما از خانواده ای هستید که بلا و گرفتاری بواسطه آنان دفع می شود و باران رحمت به برکت وجودشان نازل می گردد. 
فرمود: جابر! من از روش پدرانم دست برنمی دارم تا به دیدار ایشان نائل گردم. جابر گفت: به خدا سوگند! میان اولاد پیامبران کسی را مانند علی بن الحسین علیه السلام نمی بینم، مگر یوسف پیغمبر. قسم به پروردگار! فرزندان این بزرگوار بهتر از فرزندان حضرت یوسف هستند و از فرزندان او کسی است که زمین را پر از عدل و داد می کند، بعد از آنکه پر از ظلم و ستم شود (اشاره به حضرت حجة بن الحسن ارواحنا له الفداء). (بحار: ج 78،ص 135)
 
 

فصل پنجم
فلسفه و هدف بندگی

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد