طلسمات

خانه » همه » مذهبی » امام سجاد(علیه السلام) و حاکمان بنی امیه

امام سجاد(علیه السلام) و حاکمان بنی امیه


امام سجاد(علیه السلام) و حاکمان بنی امیه

۱۳۹۵/۰۲/۱۴


۴۵۸۴ بازدید

امام سجاد(علیه السلام) در برابر حاکمان بنی‌امیه چگونه برخورد می‌کردند؟

در مدت 34 سال امامت امام زین العابدین(علیه السلام)، شش خلیفه بر قلمرو اسلامی حکم راندند که عبارتند از: 1. یزید بن معاویه (64 -61 ق).
2. عبدالله بن زبیر (73 -61 ق).
3. معاویه بن یزید (چند ماه از سال 64 ق).
4. مروان بن حکم (نه ماه از سال 65 ق).
5. عبدالملک مروان (86 -65 ق).
6. ولید بن عبدالملک (96 -86 ق)»[ محسن رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 56.].
عصر امامت امام سجاد(علیه السلام) با اوج قدرت نمایی سلسله منحوس بنی امیه همزمان بود. دوران امام سجاد(علیه السلام) مشابه دوران آغازین دعوت پیامبر? در مکه، یعنی آن چند سال اول بود که حتی دعوت، علنی هم نبود و دوران امام باقر(علیه السلام) را می توان به دوران دوم مکه، دوران علنی شدن دعوت تشبیه کرد و دوران های پس از آن را به دوران های بعدی دعوت. از‌این‌رو، تعرض صریح از سوی امام سجاد(علیه السلام) انجام نمی گرفت. اگر آن برخوردهای تندی که در بعضی از کلمات امام صادق و امام کاظم و امام هشتم(علیهم السلام) ملاحظه می کنیم، از امام سجاد(علیه السلام) سر می زد، عبدالملک مروان که در اوج قدرت خود بود، به آسانی می توانست بساط تعلیمات اهل بیت را برچیند[ مقام معظم رهبری، انسان 250 ساله، ص 213 (با تصرف و تلخیص).]. از‌این‌رو، موضع گیری ها و مقابله های آن حضرت با حاکمان جور را می توان این گونه دسته بندی نمود:
1. موضع گیری در برابر عبیدالله بن زیاد و یزید که بسیار شجاعانه و فداکارانه بود.
2. موضع گیری در مقابل مسرف بن عقبه؛ کسی که در سال سومِ حکومت یزید و به امر او، مدینه را ویران کرد و اموال مردم را غارت نمود. در این جا موضع گیری امام کناره‌گیری از حکومت و کمک به آسیب دیدگان بود.
3. حرکت امام در رویارویی با عبدالملک بن مروان، قوی ترین و هوشمند ترین خلفای بنی امیه که گاهی تند و گاهی ملایم بود.
آن بزرگوار در راه این هدف مقدس که عبارت است از تحقق بخشیدن به حکومت خدا در زمین و عینیت بخشیدن به اسلام، تمام کوشش خود را به کار برد و از پخته ترین و کارآمدترین فعالیت ها بهره گرفت و قافله اسلامی را که پس از واقعه عاشورا در کمال پراکندگی و آشفتگی بود، تا اندازه چشم گیری پیش برد»[ همان، ص 190].
اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده، دیگر به عنوان یک جناح مخالف، نمایان نخواهند شد و خیالشان از این جهت راحت شده بود و مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر?، امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند. در چنین اوضاع و احوالی، امام سجاد(علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازمان دهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین‌منظور، آن حضرت می بایست کار را – به ویژه از جهت مسائل اعتقادی – از صفر شروع کرده، احکام دین را از نو پایه‌ریزی کند؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید و به طور کلی، همانند پیامبر?، همه چیز را باید از نو پایه گذاری می کرد[ . سید جعفر مرتضی العاملی، در اسارت و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، مقاله امام سجاد(علیه السلام)، باعث الاسلام من جریه، ص 84-85.] و به همین دلیل امام(علیه السلام) بعد از بازگشت از اسارت، شروع به جذب نیرو امام(علیه السلام) توانست در مدت امامت خویش، افراد زبده ای تربیت کند؛ کسانی همچون ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر، ابوخالد کابلی[ . محسن رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 55.].
برای درک بهتر اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر امامت باید بدانیم که محل سکونت امام سجاد(علیه السلام)، یعنی شهر مدینه، گرچه «دار السنه» نام گرفته بود و مردم آن، زمانی میزبان پیامبر? و مهاجران بودند، اما در این زمان، مردم بیشتر متأثر از ارزش های خلافت بودند؛ نه امامان شیعه(علیهم السلام) و به ویژه بعد از فاجعه حره، چنان حقارتی بر مردم آن سامان تحمیل شد که مجبور شدند به عنوان برده یزید، با مسلم بن عقبه، فرمانده نظامی یزید، بیعت کنند.
بنابراین، شرایط مناسبی وجود نداشت تا امام سجاد(علیه السلام) بتواند در کمال آزادی، به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی بپردازد؛ هر چند بنا بر بعضی روایات، آن حضرت با مردم و فقهای ساکن مدینه، آمد و رفت داشته است. همچنین نقل شده که علی بن الحسین(علیه السلام) هفته ای یک بار در مسجد رسول خدا? می نشست و به موعظه مردم و دعوت آنان به زهد و تقوا و ترغیب به آخرت می پرداخت.
با وجود همه تنگناهای سیاسی و زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار امام(علیه السلام) به وسیله دستگاه بنی امیه، آن حضرت فعالیتش را آغاز کرد و نهضت فکری جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) را دوباره جان بخشید. آن حضرت ابتدا با اتکا به احادیث رسول خدا? که از طریق امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) از آن حضرت نقل شده بودند، معارف و فقه مکتب اهل بیت(علیهم السلام) را پی ریزی کرد و اسلام را از انهدام و انحراف، نجات داد و حیاتی نو بخشید.[ . همان، ص 115-116.] از دوران امامت آن حضرت نتیجه گرفته می شود که وی لحظه ای از رسالت الهی خویش در امر امامت و نیز مبارزه با طاغوت زمان، دست بر نداشت و دوران سکوت و عزلت او در مدینه، مربوط به دوران اول امام سجاد(علیه السلام) است، اما در دوران بعدی زندگی امام سجاد(علیه السلام) لبریز از گفتارها، سخنرانی ها، دعاها و اندرزهای هدف‌دار است. بنابراین، در این دوران، سکوتی وجود ندارد. در زندگی امام سجاد(علیه السلام) سفرهای متعددی برای مراسم حج، فعالیت عملی، انفاق و آزادسازی بردگان، حضور در مسجد نبوی، سخنرانی در هر جمعه و گفت وگوهای علمی، وجود داشته است و بدین ترتیب، در این مرحله از زندگی او، خاموشی به چشم نمی خورد»[ . محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 70-71.].
یکی از روش های مبارزاتی امام سجاد(علیه السلام) با حاکمان جور، دوری گزیدن از آنان بود. آن حضرت با این سیاست، مهر بطلان بر روش حکومتی آنان می زد و از سوی دیگر، حاکمان اموی برای آن که مردم را بیشتر اغفال کنند و حاکمیت خود را مشروع و مقبول جلوه دهند، علاقه داشتند که امامان شیعه با آنان رفت و آمد داشته، هدایای آنان را بپذیرند.
عبدالملک در مراسم حج، هنگام طواف، امام سجاد(علیه السلام) را دید که پیشاپیش او مشغول طواف است و هیج توجهی به او ندارد. عبدالملک با آن که آن حضرت را می شناخت، برای حفظ موقعیت، خود را به تجاهل زد و گفت: این کیست که پیشاپیش ما طواف می کند و به ما بی اعتنایی می کند؟
وقتی گفتند که او علی بن الحسین(علیه السلام) است، امام را احضار کرد و گفت: «ای علی بن الحسین! من که قاتل پدرت نیستم، چرا پیش ما نمی آیی؟
امام(علیه السلام) فرمود: «قاتل پدرم با عملش دنیا و آخرتش را تباه کرد و تو هم اگر دوست‌داری مثل او باشی، باش»!
عبدالملک گفت: منظورم این بود که بیا و از دنیای ما بهره بگیر.
در این موقع امام(علیه السلام) ردایش را پهن کرد و فرمود: «خدایا! حرمت و موقعیت اولیای خود را به او نشان ده». ناگاه ردای امام پر از درهای درخشان شد و امام خطاب به عبدالملک فرمود: «کسی که نزد خدا چنین مقامی داشته باشد، چه احتیاجی به دنیای تو دارد»[ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 255.].
از دیگر موارد و صحنه های تقابل آن حضرت با طاغیان بنی امیه، موضع امام در برابر هشام در مراسم حج بود؛
هشام بن عبدالملک در دوران خلافت پدرش به حج رفت و خانه خدا را طواف کرد و خواست که حجرالاسود را استلام کند؛ اما بر اثر ازدحام جمعیت، نتوانست این کار را انجام دهد. بنابراین، منبری برایش نهادند و او بر آن نشست. در همین حال، ناگهان امام علی بن الحسین(علیه السلام) وارد شد؛ در حالی که لنگی و جامه ای در بر داشت و از همه مردم خوش‌روتر و خوشبوتر بود و پیشانی مبارکش بر اثر سجده فراوان، پینه برداشته بود. امام پیرامون خانه خدا طواف می کرد و به ناگاه به جایگاه حجر رسید. در این حال مردم به خاطر هیبت و شکوه او کنار رفتند؛ تا او حجر را استلام کند. یکی از شامیان به هشام گفت: این شخص کیست که مردم این همه برای او احترام قائلند و راه را برایش باز می کنند؛ تا او به حجر برسد؟ هشام به منظور این که شامیان به امام تمایل پیدا نکنند، گفت: من او را نمی شناسم! فرزدق که در آن جا حضور داشت، گفت: من او را می شناسم؛ سپس شعری در مدح آن حضرت سرود که در یک بیت آن چنین آمده است:
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته و البیت یعرفه والحل و الحرم
«این همان کسی است که سرزمین حجاز و بطحا جای قدم های او را می شناسد و خانه کعبه و حل و حرم، او را می شناسد»[ محمدرضا حسینی جلالی،‌ پیشین، ص 243-245.].
عبدالرّحمن جامی (898 ق) شاعر سنی پارسی گوی، این جریان را چنین به نظم در آورده است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عبدالرحمن بن احمدجامی، مثنوی هفت اورنگ، ص 142 – 145.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد