۱۳۹۵/۰۴/۱۳
–
۱۴۹ بازدید
انسان کامل
پرسش ۵۴ . مقصود از «انسان کامل» چیست و از چه زمانى در عرفان و تصوف مطرح شده است؟ آیا این مسئله پیشینه اى در متون دینى دارد؟
پرسش 54 . مقصود از «انسان کامل» چیست و از چه زمانى در عرفان و تصوف مطرح شده است؟ آیا این مسئله پیشینه اى در متون دینى دارد؟
«انسان کامل»، انسان رها شده از حجاب هاى ظلمانى و نورانى است؛ انسانى که به اصل خویش بازگشته و شخصیتى که به مقام فنا نایل شده است. «انسان کامل» آیینه تمام نماى اوصاف خداوند است و حق تعالى با جمیع اسما و صفات حسناى خود، در او تجلى کرده است.
به بیان دیگر، انسان کامل «مَثَل اَعلاى» خداوند است؛ یعنى، مخلوق و موجودى که به بهترین صورت و کامل ترین وجه، حکایت از حق و کمالات او دارد؛ او در مخلوق بودن، حق مطلب را به خوبى ادا نموده و اسماى حسناى حق، در وجود او به خوبى «تجلى» کرده است. این تجلى چنان است که شهود او، شهود حق است و جمال او، جلال مطلق را نشان مى دهد و جلوه تمام حضرت حق است.(1)
این موضوع ظاهرا از زمان بایزید بسطامى مطرح شده و وى نخستین کسى است که از انسان به عنوان «الکامل التمام» نام برده است. پس از او حلاج و بعد از او ناصر خسرو تا آنکه ابن عربى در قرن هفتم نظریه «انسان کامل» را مطرح کرده است. به اعتقاد او انسان کامل خلیفة اللّه در زمین، معلم مَلَک در آسمان، کامل ترین موجودات، صورت کامل حق، کلمه فاضله جامعه، مردمک چشم خلقت، نسخه اکمل الهى و ستون آسمان و زمین است.(2) امّا هرچند مبحثى تحت عنوان «انسان کامل» در متون قرآنى و روایى نیامده است؛ ولى آیات و روایات فراوانى بر وجود چنین شخصیتى دلالت دارد(3) و عارفان نیز با استفاده از اینها، باب موضوع «انسان کامل» را گشوده و از آن بحث کرده اند.
ویژگى هاى انسان کامل
پرسش 55 . ارتباط «انسان کامل» با مقام خلافت الهى چگونه است؟
انسان کامل مظهر خلیفه خدا است. از آنجایى که انسان کامل، همان مثل اعلا، مخلوق اوّل و معلول بى واسطه مبدأ متعال است؛ به بهترین صورت و کامل ترین وجهى، حکایت از حق و کمالات او مى کند.
به عبارت دیگر جانشین و خلیفه خداوند است. «خلیفه» کسى است که بعد از «مستخلف عنه» قرار مى گیرد و در خلف و وراى او واقع مى شود و «انسان کامل» این چنین است.
گفتنى است که خلافت انسان کامل، به معناى خالى شدن صحنه وجود، از خداوند و واگذارى مقام الوهیت به او نیست؛ زیرا نه غیبت و محدودیت خداوند، قابل تصور صحیح است و نه استقلال انسان در تدبیر امور. موجود ممکن و فقیر، از اداره امور خویش عاجز است؛ چه رسد به تدبیر کار دیگران؛ بلکه مقصود آن است که «انسان کامل»، خلیفه خدایى است که در وى ظهور کرده است و خلافت در چنین موردى، بدان معنا است که خداوند ـ بالاصاله ـ بر همه چیز محیط است و خلیفه خدا (انسان کامل)، بالعرض بر همه چیز احاطه دارد.
معناى «خلیفه» آن است که مظهر «مستخلف عنه» باشد و کار وى را کند. پس آثار قدرت الهى از دست «انسان کامل» ظهور مى کند و او نیز ـ که مظهر آن اصل است ـ محیط بر همه چیز مى شود. در واقع آثار احاطه تام حضرت حق، از نیروهاى ادراکى و تحریکى انسان کامل ظاهر مى شود و این اوج مقام انسانیت است که نمى توان آن را متوقف و محدود ساخت.(4)
در واقع «خلافت» مرتبه اى است جامع جمیع مراتب عالم هستى و چون انسان کامل، داراى چنین مرتبه اى است؛ جانشین و خلیفه خداوند متعال به شمار مى رود.(5)
قضیه خلافت انسان کامل، تنها در آیه 30 سوره «بقره» «إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَةً» آمده است. خداوند متعال در این آیه مى فرماید: «چون من عالم و عادل هستم، خلیفه من نیز باید در حد امکان عالم و عادل باشد، تا علم و عدل او خلافت علم و عدل را بر عهده بگیرد و در حیطه امکان، ذاتش خلیفه ذات من باشد و اوصاف او، خلیفه اوصاف من و افعال وى، خلیفه کارهاى من باشد»(6)
هر چند قضیه خلافت انسان کامل، تنها در یک آیه آمده است؛ اما با این وجود، سراسر قرآن را مى توان شرح خلافت انسان کامل دانست؛ زیرا خداوند، در جاى جاى قرآن کریم، اسماى حسناى صفات خویش را معرفى مى کند و این گونه ویژگى هاى خلیفه خود را ـ که باید متصف به آن باشد ـ بر مى شمرد.(7)
پس خلیفه ساخت صاحب سینه اى
تابود شاهیش را آیینه اى(8)
گفتنى است که قید «فى الارض» در آیه شریفه، بدان معنا نیست که خداوند، مى خواهد انسان کامل تنها در زمین خلیفه او باشد؛ بلکه مبدأ سریان، زمین است و انسان کامل، قوس صعودى خویش را از زمین آغاز مى کند. «انسان کامل» مطلقا خلیفة اللّه است؛ ولى آغاز پیدایش او، در زمین است و کلمه «فى الارض» قید «جاعل» است؛ نه قید در «خلافت».(9)
البته انسان کامل کسى است که مظهر همه شؤون «مستخلف عنه» مى باشد و چون او خلیفه خدا است و خداوند واحد است، خلیفه کامل نیز در هر عصر یگانه خواهد بود و اگر انسان هاى کامل دیگرى معاصر او باشند، حتما تحت ولایت او قرار دارند؛ و گرنه همه آنان خلیفه ناقص بوده و کامل نیستند.(10)
پس به هر دورى، ولیّى قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است(11)
پرسش 56 . ارتباط «انسان کامل» با اسم اعظم الهى چگونه است؟
انسان کامل، مانند آینه اى است که در پهنه نظام کیهانى، گسترده است و خدا را به خوبى نشان مى دهد. از عالم عقل تا آخرین ذره مادى ـ در قوس نزول ـ و از نازل ترین ذرّه تا عالى ترین دُرّه نادره عقلى ـ در قوس صعود ـ کشیده است و به همین جهت، همه اسما و اوصاف الهى را نشان مى دهد.
به بیان دیگر، از آنجا که انسان کامل مظهر الهى است، جامع و مظهر همه اسماى او نیز خواهد بود. همان اسمایى که خداوند سبحان، به صورت علم لدنّى، به انسان کامل آموخته است.(12)
در واقع از آنجا که خلیفه، به معناى مظهر است و خداوند داراى اسما و صفات گوناگونى است؛ انسان کامل نیز مظهر این اسما خواهد بود؛ به عنوان مثال خداوند، به هر چیزى دانا و بر هر چیزى توانا است و زنده اى است که هرگز نمى میرد؛ از این رو انسان کامل، کسى است که به اذن الهى به «کل شى ء علیم و قدیر و الحى الذى لا یموت» است. البته این اسما به مقدارى که در جهان امکان ظهور دارد و میسّر است، براى انسان کامل نیز مقدور مى باشد.(13)
پُر و مالامال از نور حق است
جام تن بشکست نور مطلق است
نور خورشید ار بیفتد بر حدث
او همان نور است نپذیرد خبث (14)
چون بپرّاند مرا شه در روشمى پرم بر اوج دل چوپرتوش
همچو ماه و آفتابى مى پرمپرده هاى آسمان ها مى درم (15)
پرسش 57 . انسان کامل از جهت علم و عصمت داراى چه مقامى است؟
یک. علم لدنّى انسان کامل
علم لدنّى، علمى است که هیچ واسطه اى میان متعلّم و معلّم نیست.
«لدن»؛ یعنى، نزد و حضور. اگر علمى با وساطت، حاصل شود، علم لدنى نخواهد بود. اگر علمى از معلم صادر شود و به یک واسطه یا بیشتر، به شاگرد برسد؛ شاگرد آن علم را از «نزد» معلم فرا نگرفته است و به آن علم لدنّى نمى گویند. اما اگر شاگرد از حضور خود معلم، علمى را فرا گرفت، آن علم را لدنّى مى نامند. از آنجا که «انسان کامل»، نخستین مخلوق است و هیچ واسطه اى میان او و حضرت حق وجود ندارد، از علم، لدنّى بهره مند خواهد بود و هیچ واسطه اى میان او و خداى سبحان در این تعلیم و تعلم وجود ندارد.
آن که بى تعلیم بد ناطق خداست
که صفات او ز علت ها جداست
یا چون آدم کرده تلقینش خدا
بى حجاب مادر و دایه و ازا(16)
دو. احاطه بر عوالم وجود
از آنجا که انسان کامل، مخلوق اول است؛ از حیث وجودى در برترین مرتبه قرار دارد (مرتبه اى که از آن به عالم اسما یاد مى کنند). از آنجا که این عالم، احاطه وجودى بر تمامى عوالم وجود (عالم تجرّد، مثال و مادى) دارد، انسان کامل بر تمامى آنها احاطه وجودى دارد.(17)
اولیا اطفال حقّ اند اى پسر!
در حضور و غیبت، ایشان با خبر(18)
سه. عصمت انسان کامل
مقام منیع عصمت عملى، براى کسى حاصل مى شود که به مرز «اخلاص» رسیده باشد. در این حال در حرم امن او، شهوت، غضب و باطل راه ندارد؛ چون وى هر دو را مهار کرده و به صورت اراده و کراهت در آورده است. در واقع «انسان کامل»، مراحل جذب و دفع، شهوت و غضب و محبت و عداوت را طى کرده و به مقام «تولّى و تبرّى» رسیده است. شخصى که به این مرحله بار یافته باشد، شیطان را دشمن ترین دشمن درون و بیرون مى داند و او را سرکوب کرده، بر همه دشمنان فائق مى آید و متولى حق مى شود.(19)
آن که معصوم آمد و پاک از غلط
آن خروس جان وحى آمد فقط(20)
چهار. فرشتگان امور، شاگردان انسان کامل
جهان هستى، از سوى مدبّرات امر الهى (فرشتگان، مخصوصا حاملان عرش) اداره مى شود.
«احیا» را اسرافیل (علیه السلام) و دستیاران او،
«رزق» را میکائیل (علیه السلام) و خدمه او،
«مرگ» را عزرائیل (علیه السلام) و زیردستان او،
«تعلیم و تربیت» را جبرئیل (علیه السلام) ،
و سایر کارها را مدّبرات جزئى و کلى دیگر اداره مى کنند؛ ولى چون «انسان کامل»، اولین مخلوق و محیط بر تمام عوالم وجود است، همه آنان شاگردان انسان کامل اند و او گزارش گر و معلّم همه فرشتگان است.(21)
اى سلیمان!مسجد اقصى بساز
لشکر بلقیس آمد در نماز
چون که او بنیاد آن مسجد نهاد
جن و انس آمد بدن در کار داد(22)
پنج. انسان کامل، هدف غایى انسان
هدف غایى انسان، همان بار یافتن به مقام نخستین خویش و مبدأ هستى خود، روح خدایى و مثل اعلا است که با «انسان کامل» یکى است. قرآن این حقیقت را با طرح این نکته که پایان زندگى به سوى خداوند است، مطرح مى کند.(23)
البته هدف نهایى و غایت انسانى، دو چهره دارد: چهره اى که به خداوند متعال مرتبط است (لقاءاللّه ) و چهره اى که با ما سوا ارتباط دارد (خلافه اللّه ). امّا چهره «خلافت الهى» کامل تر و برتر از چهره «لقاءاللّه » است؛ زیرا کسانى که به لقاى خدا مى رسند؛ چون در همان لقاى حق مستغرق اند، سفرى به منظور خلافت الهى نسبت به ماسوا ندارند. امّا از آنجا که انسان کامل ـ که برترین مرتبه وجودى را در عالم امکان به خود اختصاص داده ـ در اثر مظهریت اسم اعظم ـ در عین ادراک شهودى لقاءاللّه ـ مأموریت خلافت الهى را نیز بر عهده دارد، ما سواى خداوند را به اذن او تدبیر مى کند. انسان کامل با جمع میان لقاءاللّه و خلافه اللّه ، نه تنها به غایت قصواى انسانى نایل مى شود؛ بلکه خود غایت قصواى آفرینش و منتهاى چهره نمایى حق، در آینه خلقت است.(24)
مصادیق انسان کامل
پرسش 58 . مصادیق اصلى و حقیقى انسان کامل چه کسانى اند؟
این مطلب از آنجا که جزئى بوده و بیان مصداق است، باید آن را از طریق نقل روشن کرد:
1. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) ، جانشین خداوند متعال اند. (25)
2. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) ، مجارى فیض و ارکان عالم هستى اند. (26)
3. آنان مظهر اراده خداوند متعال و ولىّ او هستند: «قلوبنا اوعیة لمشیة اللّه »(27)
4. آنان اسماى حسناى الهى اند: «نحن و اللّه الاسماء الحسنى» (28)
5. آنان صراط مستقیم اند:
«إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (29)
«نحن الصراط المستقیم» (30)
و «انا صراط اللّه »(31)
6. میزان اعمال و قسط اند: «نحن الموازین القسط»(32) و «میزان الاعمال»(33)
7. کلمات تامه الهى اند: «نحن الکلمات التامات» (34)
8. مظهر و نشان خدایند: «ما للّه آیة اکبر منّى»(35)
9. بر تمام کائنات حاکمیت تکوینى و احاطه وجودى دارند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شاهد کل است(36) و ائمه (علیهم السلام) نیز این چنین اند.
امام صادق (علیه السلام) مى فرمایند:
«فلم یفتنى ما سبقنى و لم یعزب عنى ما غاب عنى ابشّر باذن اللّه و اودى عنه، کل ذلک من اللّه مکنى فیه بعلمه»(37) «گذشته را از دست نداده، آینده هم بر من پوشیده نیست. به اذن خداوند مژده خوشى ها را مى دهم و از طرف خداوند به انجام دادن آنها مى پردازم. همه اینها از خداوند است که مرا با علم خود، به آن کارها توانا ساخته است».
10. اشراف به ارواح انسان ها: «و ارواحکم فى الارواح و نفوسکم فى النفوس»(38) و «فخلق اللّه من انفاسها ارواح الاولیاء و الشهداء و الصالحین»(39)
11. قرآن کریم در معیت ایشان است: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ»(40) نور که همان قرآن است، با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شده است؛ نه اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با قرآن نازل شده باشد.
با توجه به حقیقت انسان کامل و ویژگى هاى حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و عترت طاهره آن حضرت، اذعان خواهیم کرد که تنها مصداق حقیقى «انسان کامل»، وجود مطهّر و نورانى آن انسان هاى والا است.
هست اشارات محمد المراد
کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
صد هزاران آفرین، بر جان او
بر قدوم و دور فرزندان او
آن خلیفه زادگان مقبلش
زاده اند از عنصر جان و دلش
گر ز بغداد و هرى و یا از رى اند
بى مزاج آب و گل، نسل وى اند
شاخ گل هر جا که روید، هم گل است
خم مل هر جا که جوشد، هم مل است
گر ز مغرب بر زند خورشید سر
عین خورشید است، نه چیز دگر(41)
پی نوشت ها :
1. شمیم ولایت، ص 422 و 423؛ انسان و خلافت الهى، صص 25 ـ 38؛ راهنماشناسى دفتر ششم پرسش ها و پاسخ ها، صص 13 ـ 19.
2. فصوص الحکم، ص 50.
3. نگا: روم 30، آیه 27، بقره (2)، آیه 30 و 31؛ مائده (5)، آیه 55؛ نهج البلاغة خطبه همام و … و نیز نگا: شمیم ولایت، صص 415 ـ 422 (در خصوص انسان کامل خواندن کتاب ذیل را توصیه مى کنیم: محمد امین صادق ارزگانى، انسان کامل از نگاه امام خمینى و عارفان مسلمان.
4. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، ص 127 و 129.
5. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، صص 72 ـ 73 و 91.
6. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، ص 126.
7.همان، ج 14، ص 116.
84. مثنوى معنوى، دفتر 6، بیت 2153.
9. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، صص 129 ـ 130.
10. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص100 و 101؛ تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، ص 221.
11. مثنوى معنوى، دفتر 2، بیت 815.
12. بقره 2، آیه 31.
13. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، صص 167 ـ 171؛ ج 7، ص 163؛ ج 9، ص 31.
14. مثنوى معنوى ، دفتر 2، ابیات 3410 ـ 3411.
15. همان، ابیات 1158 ـ 1159.
16. همان، دفتر 4، ابیات 3041 ـ 3042.
17. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 7، ص 345 و ج 9، ص 261.
18. مثنوى معنوى، دفتر 3، بیت 79.
19. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 9، ص 19.
20. مثنوى معنوى، دفتر 3، بیت 3337.
21. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 9، ص 32 ـ 33.
22. مثنوى معنوى، دفتر 4، ابیات 1113 ـ 1114.
23. لقمان 31، آیه 22؛ حج (22)، آیه 41؛ آل عمران (3)، آیه 109؛ روم (30)، آیه 11 و … .
24. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، صص 118ـ120، ص 268 و ص 275 به بعد.
25. ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 147؛ محمدى رى شهرى، اهل البیت فى الکتاب و السنة، ص 130، ح 186 و 188.
26. اهل البیت فى الکتاب و السنة، ص 152، ح 258.
27. بحار الانوار، ج 25، ص 337.
28. بحارالانوار، ج 91، ص 6.
29. زخرف 43، آیه 43.
30. الغدیر، ج 2، ص 312.
31. بحارالانوار، ج 8، ص 70.
32. همان، ج 68، ص 226.
33. مفاتیح الجنان، زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) .
34. بحارالانوار، ج 5، ص 9.
35. همان، ج 23، ص 206.
36. نساء 4، آیه 41.
37. بحارالانوار، ج 26، ص 148.
38. فرمایش امام هادى (علیه السلام) در زیارت «جامعه کبیره».
39. المیزان، ج 1، ص 121.
40. اعراف 7، آیه 157.
41. مثنوى معنوى، دفتر 6، ابیات 174 ـ 179.