۱۳۹۵/۰۳/۲۵
–
۱۷۳ بازدید
دین بودن بهائیت
پرسش ۱۵. چرا بهائیت را دین نمى دانید با اینکه آنها نیز داراى کتاب، خدا و پیامبر هستند؟
موضوع فوق بسته به تعریف ما از «دین»، پاسخ هاى متعددى مى تواند داشته باشد؛ بنابراین شایسته است ابتدا این اصطلاح را تعریف نموده و ضمن بیان شاخص هاى «حقانیت»، به تبیین و بررسى آن بپردازیم:
تعریف دین :
دین «Religion/FAITH» قدمتى به درازاى تاریخ بشریت داشته[۱] و همواره یکى از مهمترین اشتغالات ذهنى بشر را تشکیل مى داده است.[۲]
پرسش 15. چرا بهائیت را دین نمى دانید با اینکه آنها نیز داراى کتاب، خدا و پیامبر هستند؟
موضوع فوق بسته به تعریف ما از «دین»، پاسخ هاى متعددى مى تواند داشته باشد؛ بنابراین شایسته است ابتدا این اصطلاح را تعریف نموده و ضمن بیان شاخص هاى «حقانیت»، به تبیین و بررسى آن بپردازیم:
تعریف دین :
دین «Religion/FAITH» قدمتى به درازاى تاریخ بشریت داشته[1] و همواره یکى از مهمترین اشتغالات ذهنى بشر را تشکیل مى داده است.[2]
«دین» در لغت به معناى ایمان، عقیده، اعتقاد، پیمان، کیش اطاعت و جزا و… آمده، و اصطلاحاً در تعریفى عام به معناى اعتقاد به آفریننده اى براى جهان و انسان، و دستورات عملى متناسب با این عقاید مى باشد. از این روى، کسانى که مطلقاً معتقد به آفریننده اى نیستند و پیدایش پدیده هاى جهان را تصادفى، و یا صرفاً معلول فعل و انفعالات مادى و طبیعى مى دانند «بى دین» نامیده مى شوند. اما کسانى که معتقد به آفریننده اى براى جهان هستند هر چند عقاید و مراسم دینى ایشان، توأم با انحرافات و خرافات باشد «با دین» شمرده شوند.[3]
با وجود این هنوز تعریف مشترکى – به ویژه در غرب – درباره دین وجود ندارد؛ و اندیشمندان علوم مختلف با نگرش ها ورویکردهاى اخلاقى، تاریخى، روان شناختى، جامعه شناختى، فلسفى و زیبا شناختى تعاریف متعدد و گوناگونى از دین ارائه نموده اند.[4] هرچند این قبیل تعاریف به دلیل موانع و کاستى هایى که در خود دارند؛ از ارائه تعریفى صحیح و حقیقى از دین ناتوان باشند.[5]
دین از منظر اسلام :
واقعیت آن است که ارائه هرگونه تعریفى از دین، باید بدون پیش داورى اعمال سلایق، و تحمیل خواسته ها باشد. در تعریف دین لازم است به منابع دینى و کسى که دین را نازل کرده است رجوع کنیم. در این صورت نه تنها ارائه تعریفى مشخص با ویژگى هاى معین از دین امکان پذیر بوده بلکه باعث تمایز دین حق و الهى از ادیان باطل نیز مى شود.
در قرآن کریم دین در معانى متعددى چون جزا و پاداش، اطاعت و بندگى، ملک و سلطنت، شریعت و قانون، ملت، تسلیم، اعتقادات و… به کار رفته است.[6]
در روایات نیز معانى متعدد و مختلفى براى کلمه «دین» ذکر شده است.[7]
از منظر اسلامى در شناسایى و تعریف دین لازم است میان ادیان توحیدى با ادیان غیرتوحیدى تفکیک قائل شد:
1. ادیان توحیدى؛ ادیان توحیدى و الهى، ادیانى هستند که پایه و اساس آنها بر وحى و پیام الهى استوار است و از سوى خداوند متعال براى هدایت انسان ها بر پیامبران نازل شده اند.
2. ادیان غیرتوحیدى؛ این قبیل ادیان ریشه در نیازها و خواسته هاى آدمى داشته و مصنوع و مخلوق بشر است. اعم از این که ابتدا منشأ الهى داشته و سپس تحریف شده باشند یا اینکه از ابتدا بشرى باشند. از این رو اندیشمندان مسلمان در تعریف دین عمدتاً بر ویژگى «حقانیت» دین تأکید داشته و در صدد ارائه تعریفى عام که شامل هر آنچه که دین نامیده شود، نبوده اند.
به عنوان نمونه: از دیدگاه علامه طباطبائى؛ «دین عقاید و دستورهاى علمى و اخلاقى است که پیامبران از طرف خدا براى راهنماى و هدایت بشر آورده اند»[8]
ایشان همچنین در تفسیر آیه «وَ لا یدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ»[9] مى فرماید: «مراد به آن دینى است که منسوب به حقّ است و نسبتش به حقّ این است که حقّ اقتضا مى کند انسان آن دین را داشته باشد و انسان را به پیروى از آن دین وادار مى سازد»[10]
آیه اللّه جوادى آملى نیز مى فرماید: «معناى اصطلاحى دین، مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسان ها باشد. گاهى همه این مجموعه، حقّ و گاهى همه آن باطل و زمانى مخلوطى از حقّ و باطل است. اگر مجموعه حقّ باشد، آن را دین حق و در غیر این صورت، آن را دین باطل و یا التقاطى از حق و باطل نامند»[11]
سنجه هاى حقانیت :
در یک جمع بندى شاخص ها و ویژگى هاى اساسى حقانیت یک دین چهار امر است[12]:
1. بنیاد الهى
یکى از مهم ترین ویژگى هاى حقانیت یک دین این است که آسمانى و الهی باشد، نه زمینى و بشرى و ساخته دست انسانى. شناسایى الهى بودن یک دین نیز از راه هاى ذیل امکان پذیراست؛
1-1. با مراجعه به آموزه هاى آن دین مى توان پى برد که آیا واقعاً دین حق الهى است یا خیر؟ در اینجا معقول و منطقى بودن، داشتن هماهنگى و انسجام، پاسخ گویى به نیازهاى ابدى و اساسى انسان، وجود نظام اعتقادى، ارزشى و عبادى، هدفمندى و مطابقت با سیر و سرشت جوهرى انسان، بهترین شاخص هایى است که مى تواند ما را به حق بودن یک دین رهنمون شود.
1-2. از آنجا که ادیان آسمانى، با یکدیگر پیوند عمیقى دارند و هر دینى مؤد و تکمیل کننده دین قبلى است، مى توان با مراجعه به نصوص معتبر رسیده از پیامبرى که حق بودن دینش براى ما به اثبات رسیده است، کشف کرد که آیا ادیان دیگر، به تأیید این دین رسیده اند یا نه. این روش از جایگاه ویژه اى برخوردار است که کمتر بدان توجه شده است. از طریق این روش، عدم حقانیت همه ادیانِ ادعایى پس از پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله) نیز اثبات مى شود.
1-3. معجزه پیامبر یکى از دلایل اثبات صدق نبى و بنیاد الهى دین اوست. معجزه پیامبر باید به طور قطعى اثبات شود. بنابراین کسى که در حقانیت دینى تحقیق مى کند باید خود آن معجزه را مشاهده کند و یا از طریق نقلى که صدق آن قطعى و غیرقابل تردید است با آن آشنا شود. مورد نخست تنها در مورد حاضرین در محضر پیامبر امکان پذیر است و غایبان از آن بى بهره اند، جز در مورد قرآن که معجزه زنده و ابدى است و همگان مى توانند با این سند رسالت، ارتباط مستقیم برقرار کنند و اعجاز آن را تجربه کنند.
1-4. با رجوع به گزارش هاى مستند، معتبر و کافى تاریخى، مى توان فهمید که آیا دین خاصى داراى ویژگى ها و خصایصى که بیان شد هست یا خیر؟ تاریخ در این باره، یکى از منابع شناخت ما در ادیان مطابق با واقع است. این چهار روش در عین مجزّا بودن از یکدیگر، در پاره اى موارد مى توانند مکمل یکدیگر در اثبات حقانیت یک دین باشند.
1-5. و بالاخره ادعاى خود دین نسبت به بنیاد الهى به سه صورت قابل تصور است:
الف. یا دینى ادعاى الهى و وحیانى بودن دارد.
ب. یا دینى ادعا دارد که از سوى خداى هستى نازل نشده.
ج. یا دینى نسبت به این مسئله ساکت است.
در مورد اول باید صدق مدعا را از طریق راه هاى پیشین آزمود. اما اگر دینى ادعاى الهى بودن نداشته یا عکس آن را داشته باشد، مانند ادیان ابتدایى و قدیم همچون آنیمیسم، فتیشیسم، میترانیسم، هندوئیسم، برهمنیسم، جنیسیم، و ادیان ترکیبى مانند سیکسیم و یا ادیان فلسفى چون بودیسم و کنفوسیونیسم و بسیارى از ادیان قدیم آمیخته به شرک مثل تثلیث بابلى، تثلیث رومى، تثلیث هندى و… کاملاً از مجراى بحث خارج مى شوند و حوزه بحث، منحصر به ادیان مدعى الهى بودن چون اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتى گرى مى شود.
2. تحریف ناپذیرى
صرف بنیاد الهى در اصل نخستین یک دین براى اثبات حقانیت فعلى آن کافى نیست؛ بلکه باید وثاقت کتاب آسمانى آن از جهت مصون بودن از تحریف و دستکارى هاى بشرى نیز اثبات شود.
براى اثبات وثاقت کتاب آسمانى، یعنى استناد قطعى آن به پیامبر (صلی الله علیه وآله) و تحریف نشدن آن، مى توان از روش هاى 1-1 و 2-1 و 4-1 استفاده نمود. در خصوص قرآن به لحاظ اعجاز بودنش روش 3-1 نیز کاربرد دارد.
3. نسخ ناشدگى
نسخ شدن یا نشدن یک دین از دو طریق به دست مى آید:
3-1. عدم پیدایش شریعت حقه پسین، بر اساس این ضابطه تا زمانى که شریعت الهى جدیدى نازل نشود، شریعت قبلى باقى است و با پیدایش شریعت جدید منسوخ خواهد شد. این روش نسخ نشدن را به طور موقت ثابت مى کند و با آمدن شریعت جدید براى همیشه شریعت پیشین منسوخ شناخته مى شود. از این رو با آمدن شریعت اسلامى همه شرایع پیشین براى همیشه منسوخ خواهند بود.
3-2. ادعاى خاتمیت، دینى که اصل الهى بودن و تحریف ناشدگى کتاب آسمانى آن اثبات شده باشد اگر ادعاى خاتمیت کند، به لحاظ صدق قطعى این ادعا نسخ ناپذیرى آن براى همیشه ثابت مى شود و ملاکى براى کشف کذب و عدم حقانیت همه ادیان ادعایى بعدى خواهد شد. بنابراین خاتمیت اسلام به تنهایى دلیل قاطع بر کذب و بطلان همه ادیان بعد از آن همچون آیین سمیک و بهائیت مى باشد. بر این اساس حقانیت براى همیشه اختصاص به دین مبین اسلام دارد.
4. خردپذیرى؛ یکى دیگر از شاخصه هاى حقانیت یک دین، عقلانیت، خردپذیرى و بالاتر از آن خردپرورى آموزه هاى آن است. بسیارى از ادیان، به رغم دارا بودن پیشینه الهى، در طول تاریخ دچار تحریفات چشمگیرى شده و اصالت خود را از دست داده اند. همین مسئله باعث شده که آموزه هاى خردستیز بسیارى در این ادیان رخ نماید.[13]
دین نبودن بهائیت :
اکنون با توجه به تعاریف، معانى و شاخصه هاى فوق اگر بخواهیم بدانیم که آیین بهائیت، «دین» است یا نه؟ و اگر دین است، آیا دین حق و از ادیان توحیدى است یا دینى باطل و مصنوع بشر؟ باید ابتداء دیدگاه خودمان در مورد تعریف دین را تبیین نمائیم:
1. بنا بر تعاریفى که بر حقانیت و الهى بودن دین تأکید دارند و براساس آیه «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ…»[14] که مبین دین حقِّ توحیدى است؛ و همچنین بنا بر تعریف برخى از متکلمین پیرامون دین ـ که عبارت است از قوانین الهى که وضع شده اند تا صاحبان عقل را با اختیار خودشان به خیر بالذات نایل سازند -[15] آیین بهائیت دین نبوده و امرى جدا و بیگانه از دین مى باشد؛ زیرا بررسى تاریخى و منابع مذهبى آن نشان مى دهد خاستگاه و قوانین آن الهى نیست و به هیچ وجه شاخص ها و ویژگى هاى اساسى حقانیت یک دین را برنمى تابد، بلکه آیینى بشرى است که از سوى استعمارگران و دست نشانده هاى آنها در جهت ایجاد افتراق و اختلاف در بین مسلمانان به منظور تحقق مقاصد شوم استعمارگران تأسیس گردیده است.[16]
2. اما بنا بر معناى لغوى و اصطلاحى عام «اعتقاد به آفریننده اى براى جهان و انسان» یا به معناى «ایمان به یک یا چند نیروى فوق بشرى که شایسته اطاعت و عبادت هستند»[17]. و براساس آیه «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِى دِینِ»[18] که خداوند مسلک مشرکان را نیز نوعى دین مى شمارد، هم چنین بنا بر تعریف برخى از دانشمندان غربى همچون «دورکیم» – که دین را دستگاهى از باورها و آداب دانسته در رابطه با مقدساتى که مردم را به صورت گروه هاى اجتماعى به یکدیگر پیوند مى دهد[19] – آیین بهائیت نیز نوعى دین است و همانند دین مشرکین از ادیان غیرتوحیدى و باطل مى باشد.[20]
تولوستوى و بهائیت :
نویسنده شهیر روسى «لئون تولستوى» در تاریخ 15 مارس 1909 در پاسخ به نامه «یاسنایا پولیان» مادرى که براى مسلمان شدن فرزندانش با وى مشورت کرده، ضمن مقایسه و برشمردن امتیازات اسلام نسبت به مسیحیت، به نکته جالب توجه اى اشاره مى نماید:
«… اینجانب نمى دانم که فرزندان شما دانش و دانستنى هاى مربوط به ادیان و به خصوص اسلام را تا حدى مى دانند و یا اصلاً اطلاعى از آن ندارند. جواب این پرسش هر چه باشد فرقى نمى کند، زیرا کتاب ها و منابعى هست که به فرزندان شما در هر چه بهتر شناختن ادیان و خصوصا اسلام یارى خواهد رساند. ولى فراموش نکنیم که بعضى از روش ها وجود دارند که با نام اسلام و یا دین آمادگى کامل دارند تا انسان ها را به راه هاى غلط رهنمون شوند، از این ها مثلاً یکى بهائیت است که ابتدا با نام اسلام در ایران ظهور کرده و بعدها به سرزمین هاى آسیاى صغیر آمده است و در آن جا بازوهاى خود را تقویت نموده. بهائیت از نام بهاءاللّه که در عکا زندگى مى کند گرفته شده است. این دین در ایران در سال 1892-1817 توسط میرزا حسین على به وجود آمده است. این شخص در سال 1863 در بغداد و قبل از آن در تبریز ادعاى پیغمبرى و نبوت کرده است و به همین واسطه دولت ایران او را تبعید و او در امپراتورى عثمانى به زندگى خویش ادامه داده است. بعد از مرگ او پسرش عبدالبهاء ادامه دهنده راه پدر شده است. طریقت بهائیت بعدها تلاش کرده به صورت دین خود را نشان دهد. بهائیت از یهودیت و مسیحیت نیز نکته هایى را در بر گرفته است. بهائیان سعى مى کنند در روز سه بار نماز بخوانند. کعبه را به عنوان قبله قبول ندارند و جایى را که بهاءاللّه در آن ساکن است به عنوان قبله پذیرفته اند. دو کتاب مقدس دارند که به آنها اقتدا مى کنند. یکى بیان و دیگرى کتاب اقدس است. این باور، باطل است و از طرف کسى نباید مورد پذیرش قرار گیرد»[21].
شناسایى فرقه ها
پرسش 16. آیا بهائیت فرقه بوده و از فرقه هاى اسلامى محسوب مى شود؟
تعریف فرقه :
فرقه (heresy /sect)در لغت به معناى دسته، طایفه، مسلک، حزب، دسته، بخش، بریدن، قسمت کردن و گروهى از مردم آمده است.[22]
در فرهنگ سیاسى این واژه در مورد بخشى از جامعه که از مذهب رسمى جدا شده یا به آئینى گرویده باشد که توسط همگان به رسمیت شناخته نشده است، به کار مى رود و هم مسامحتاً در مورد هر نوع جنبش جدائى طلب (ملى، زبانى، مذهبى، سیاسى و غیره) استفاده مى شود.[23]
در اصطلاح علم کلام نیز به عده اى از مردم گفته مى شود که به دلیل اختلاف در مسائل اعتقادى از پیروان یک دین جدا شده و عقاید و تبیین هاى خاصى از آن دین را انتخاب کنند.[24] چنانکه در طول تاریخ اسلام فرقه هاى متعددى بودند که به دلیل حوادث و وقایع گوناگون از جمع مسلمانان جدا شده اند. این فرقه ها را مى توان در دو گروه جاى داد:
گروه اول؛ برخى از فرقه ها با این که در پاره اى مسائل اعتقادى و یا تبیین آن مسائل با سایر مسلمانان اختلاف دارند و گاهى در احکام فرعى نیز برخلاف سایر مسلمین عمل مى کنند، ولى در اصول هم چنان با آنها متحد بوده و مسائلى چون توحید، نبوت، معاد و… را باور داشته و به حج، روزه، زکات، نماز و… عمل کنند. فرقه هایى چون، اهل حدیث، معتزله، اشاعره، زیدیه و… از این قبیل هستند.
گروه دوم؛ برخى دیگر از فرقه ها وجود داشته و دارند که هر چند منشأ و خاستگاه آنان دین اسلام بوده، ولى به دلیل افراط و تفریط هاى رهبران و پیروان شان، آن چنان از دین اسلام دور افتاده اند که هیچ گونه وجه اشتراکى با مسلمانان ندارند و نه تنها در مسائل فرعى بلکه در مسائل اصلى نیز معارف اسلامى را تحریف و در نهایت منکر آنها شده اند.
به عنوان مثال مى توان به برخى از فرقه هاى غیرمعروف اشاره کرد که در کتاب هاى فرق و مذاهب به آنها «غالى» گفته شود. برخى از این فرقه ها به جاى توحید اسلامى رهبران خود را به مقام ربوبیت رسانده و به جاى معاد در دام تناسخ گرفتار آمده اند و در فروع دین نیز ضمن انکار اصل تکلیف، دچار اباحى گرى شده و نماز و روزه، و حج و… را از بیخ و بن انکار کرده و با توجیه هاى انحرافى اصل این تکالیف را منکر شده اند.
فرقه هایى چون «اسحاقیه»، «حروفیه»، «حلمانیه» و… را مى توان از زمره چنین فرقه گروه دوم شمرد[25]. در حقیقت این فرقه ها فقط منشأ اسلامى دارند و در تاریخ فرق اسلامى از آنها نام برده مى شود. ولى سایر مسلمانان آنان را مسلمان نمى دانند.
شناخت فرقه حق :
از منظرى ژرف براى شناخت حقیقت و صراط مستقیم هدایت در میان فرقه هاى مختلف، شاخص هاى منطقى و خردپذیرى وجود دارد؛ و هر شخص موظف است با دقت و اخلاص و پیراسته از هرگونه تعصب و لجاجت در پى تحرى حقیقت برآید و بر اساس ادله روشن در برابر آن تسلیم و انقیاد ورزد.
سنجه هاى حقانیت :
عمده ترین سنجه هاى حقانیت فرقه حق عبارتند از:
1. اصالت و قوت استنادپذیرى به منابع اولیه دینى.
2. صیانت پذیرى حداکثرى: یعنى دارا بودن عوامل و ساز و کارهایى که بیشترین توانایى را در جهت حفظ خلوص، سلامت دینى و بازدارى از انحراف، به ویژه در خطوط اساسى دین فراهم آورد. از جمله این عوامل عبارت است از پیشوایان و راهنمایانى که در علم و عمل تجسم اعلاى دین و جلوه حقایق آن باشند.
3. عدم ابتلا به تناقض و تعارض درونى.
4. عقلانیت، اعتدال، جامع نگرى و دورى از تعصب ها و افراط و تفریط دین سوز و خردستیز.
5. استقبال از پرسش از دین و توان پاسخگویى هر چه بهتر و بیشتر به مسائل پیچیده و غامض دینى و مذهبى.[26]
فرقه هاى جدید :
یکى دیگر از موضوعات مهم و کلیدى پیرامون شناخت فرقه هاى معاصر توجه به ماهیت و نحوه عملکرد آنهاست. تعریف مدرن از فرقه به هر گروهى اشاره دارد که از عملکرد روان شناختى تکنیک «کنترل ذهن» براى عضوگیرى فریب دهنده و کنترل اعضایش استفاده مى کند. کنترل ذهن «مجموعه اى از تکنیک هاى روانى است» که توسط رهبران فرقه به صورت غیرمحسوس بر اعضا اعمال مى شود. این تکنیک ها عبارتند از:
1. فریب؛ یک فرقه نیاز دارد تا جهت عضوگیرى و به کارگیرى افراد از فریب استفاده نماید. اگر مردم عملکردها و اعتقادات واقعى آنان را از قبل بدانند، به آنان نخواهند پیوست، لذا داراى روابطى آراسته و ظاهرالصلاح نظیر؛ کمک به فقرا، محبت، صلح جهانى، حقوق بشر، تحقیقات علمى یا محیط زیست است که ماهیت واقعى گروه را مخفى نگاه مى دارد.
2. ویژه سازى؛ رهبران فرقه ها به اعضا مى گویند که تنها مى توانند در تشکیلات آنها و با اطاعت از دستورات آنها نجات یابند.
3. ترس و ارعاب؛ از رهبر فرقه و تشکیلات آن باید ترسید. رهبران فرقه ادعا مى کنند که اوتوریته مستقیم از جانب خدا براى کنترل تقریباً تمامى شئونات زندگى فرقه را دارند. اعضا حق کوچکترین انتقاد و مخالفتى نداشته و زیر علامت سؤل بردن رهبران یا برنامه هاى گروه در هر حال به عنوان نشانه اى از شورش و حماقت تلقى مى شود. در این راستا روش ترور شخصیت اعضاى فرقه براى خلق احساس گناه در آنان با هدف ترس از عدم اطاعت یا مخالفت با رهبرشان، مورد استفاده قرار مى گیرد.
4. بمباران عشق و کنترل روابط؛ فرقه ها براى کنترل اعضا، از تکنیک کنترل روابط استفاده مى نمایند؛ زمانى که عضوى براى اولین بار وارد یک فرقه مى شود، آنها عمل «بمباران عشق» را بر روى وى پیاده مى کنند، و دوستان فورى برایش بر مى گزینند. ولى به زودى مى آموزد که اگر با آنها مخالفت کند، یا فرقه را ترک نمائد تمامى «دوستان» تازه اش را از دست خواهد داد؛ تنها، منفور و ملعون مى شود این تهدید ناگفته، بر اعمال اعضا در فرقه تأثیر مى گذارد. فرقه ها همچنین سعى کنند تا ارتباط اعضا را با دوستان و خانواده قطع کنند، زیرا آنها از اینکه دیگران نیز بتوانند بر روى اعضا نفوذ داشته باشند، متنفرند.
5. کنترل اطلاعات؛ کسانى که اطلاعات را کنترل مى کنند فرد را هم کنترل کنند. در یک فرقه کنترل ذهنى هرگونه اطلاعاتى خارج از فرقه خصوصاً اگر در مخالفت با فرقه باشد، شیطانى، تلقى مى گردد. به اعضا گفته مى شود که آنها را نخوانند، باور نکنند، در نزد خود نگه نداشته و فوراً نابود کنند. زیرا فقط اطلاعات ارائه شده توسط فرقه، حقیقت دارد.
6. ساختار گزارش دهى؛ در یک فرقه کنترل ذهنى مانند آلمان نازى یا سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، اعضا باید نسبت به گفته ها و عملکردهاى خویش مراقب باشند، چون «دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد». هر کس ترغیب شود تا مراقب بقیه اعضا باشد و گزارش آنچه مى بیند را به رهبرى بدهد. اغلب اطلاعات داده شده شخصى یا خصوصى، فوراً به رهبرى گزارش مى شود، از این رو اعضا در برابر گزارش شدن به رهبر و تنبیه شدن به خاطر منطبق نشدن با فرقه، عقاید و احساسات واقعى خود را پنهان مى کنند.
7. کنترل زمان؛ فرقه هاى جدید، اعضاى خود را به حدى با ملاقات ها فعالیت ها و مأموریت هاى طولانى مشغول نگاه مى دارند که آنان به دلیل مشغولیت و خستگى زیاد، به مسائل شخصى خود، عقاید القا شده توسط فرقه، دوستان و خانواده خویش فکر نمى کنند.[27]
مسلماً توجه به مؤفه هاى فوق مى تواند در شناخت دقیق و قضاوت پیرامون ماهیت یک تشکیلات سیاسى نظیر بهائیت حائز اهمیت باشد.
فرقه ضاله بهائیت :
با توجه به تعاریف مذکور از فرقه و سنجه هاى حقانیت آن، بهائیت به دلیل اینکه رهبران و پیروان اولیه آنان ابتدا مسلمان بودند و در سرزمین هاى اسلامى زندگى مى کردند، یکى از فرقه هاى اسلامى آن هم از نوع «گروه دوم»، باطل انحرافى و گمراه کننده مى باشد. یعنى از جمله فرقه هایى که بعد از جدایى، اصول و فروع مورد اتفاق مسلمانان را انکار کرده و با ادعاهاى کاذب خود (امامت، نبوت و خدائى) از زمره مسلمانان خارج شدند و در صدد ایجاد اختلاف، تفرقه افکنى و و تحقق مقاصد شوم بیگانگان در سرزمین هاى اسلامى بر آمدند. بر این اساس مسلمانان، بهائى ها را جزء فرقه هاى اسلامى نمى شمارند زیرا آیین بهائیت یک آیین ساختگى است و فقط به دلیل خاستگاه و سابقه تاریخى بنیان گذارانش با اسلام ارتباط پیدا مى کند، ولى به دلیل ماهیتش چیزى جز یک آیین دست ساز بشرى هم چون صدها و هزاران مکتب و مسلکى که در طول تاریخ به وجود آمده اند، نیست و چون طرفداران این آیین موحّد نیستند در ردیف مشرکین قرار مى گیرند.[28]
از سوى دیگر فرقه بهائیت، از نظر عملکردى نیز در جذب نیرو، تغییر فکر، محصور کردن اعضا در یک چارت تشکیلاتى جهت جلوگیرى از خروج آن ها، ترس و ارعاب، بمباران عشق و…، کاملاً مطابق با فرقه هاى جدید (کنترل ذهنى) و تکنیک هاى مختلف آنان بوده[29] و داراى سیستم هاى مختلفى از قبیل لُجنه (گروه) ادارى، لُجنه آموزشى، لُجنه صیانت و.. مى باشد.
لازم به ذکر است لُجنه صیانت همان حفاظت اطلاعات است که اعضاى جدید و قدیم را کنترل کرده و کاملاً به صورت یک سیستم اطلاعاتى همچون گشتاپو عمل مى کند[30].
آموزه هاى اعتقادى بهائیت
پرسش 17. اصول اعتقادى و احکام فرقه بهائیت چگونه است؟
بهائیت فرقه اى انشعاب یافته از فرقه «بابیه» است که اصول، مبانى اعتقادى و احکام آن را در بر مى گیرد. بنیان گذار فرقه بابیه «على محمد شیرازى» از طریق آشنائى با فرقه «شیخیه» اطلاعات محدودى پیرامون مسائل عرفانى، تفسیر آیات و احادیث اسلامى کسب نمود.
پس از مرگ سید کاظم رشتى، سید على محمد در ابتدا خود را «باب» و نایب خاص امام زمان (عج) و واسطه فیض رسانى و ارتباط آن حضرت با مردم معرفى مى نماید و پس از اندک زمانى در بالاى منبر به مردم اعلام مى دارد: «من خود امام زمان هستم!»[31]
به مرور زمان و پس از آن که گروهى از پیروانش با جسارت اساس اسلام را منسوخ دانستند، على محمد باب با حمایت علنى و تلویحى سفارت روس در تهران، پا را فراتر نهاده و از ادعاى مهدویت به ادعاى نبوت تغییر شکل مى دهد و سپس با نوشتن کتاب «بیان» به نسخ احکام شریعت اسلام مى پردازد.
سرانجام باب در آخرین نوشته اش به نام «لوح هیکل الدین» مدعى مقام الوهیت نیز مى شود.[32] هر چند نامبرده در مناظراتى که با علماى ایران در شیراز، اصفهان و تبریز انجام داد،[33] نتوانست از عهده اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، به همراه وجود خطاهاى بسیار ادبى و علمى در آثار و الواح وى، و مهمتر از آن ظلم و جنایاتى که پیروان او در مناطق مختلف کشور مرتکب مى شدند، باعث گردید چندین بار توسط حکومت وقت دستگیر و هر دفعه از گذشته خود ابراز ندامت نماید؛[34] لکن هربار توبه را مى شکست و دوباره تبلیغ و آشوب را شروع مى نمود تا اینکه سرانجام در تبریز به جرم ارتداد (طبق فتواى علماى تبریز) به فرمان امیرکبیر تیرباران شد.
عقائد بهائیت :
پس از مرگ باب از آنجا که وى به ظهور فردى پس از خود با مقام «من یظهره اللّه » نوید داده بود افراد زیادى ادعاى چنین مقامى کردند که توسط حسینعلى و همکارى یحیى، یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. سپس میرزا حسینعلى مقام پیامبرى را براى خود ادعا کرد و از اینجا نزاع اصلى در میان بابیان آغاز شد.
بابى هایى که ادعاى حسینعلى را نپذیرفتند و بر جانشینى یحیى باقى ماندند «ازلى» نام گرفتند و پیروان حسینعلى (بهاءاللّه ) «بهائى» خوانده شدند. او با ارسال نامه هایى به اطراف رسما آیین جدید را اعلام و عده اى از بابیان به او ایمان آوردند.
بهاءاللّه مقامات زیادى براى خود ادعا کرد که مهمترین آنها مقام «الوهیت و ربوبیت» بود.[35] او همچنین ادعاى شریعت جدیدى نمود و با نگارش کتاب هایى نظیر «ایقان»، «اقدس»، «لوح اشراقات»، «بدیع»، «مجموعة الالواح» – که براساس تفکر، اعتقادات و تعالیم باب تنظیم یافته – عقاید و احکام فرقه خود را بیان مى نماید.[36]
منابع اعتقادى و احکام بهائیان، نوشته هاى سید على محمد باب، میرزا حسینعلى بهاءاللّه ، عبدالبهاء و تا حدى نیز شوقى افندى است که از نظر بهائیان مقدس بوده و در مجالس ایشان قرائت مى شود؛ هرچند کتب باب عموماً در دسترس بهائیان قرار نمى گیرد[37] و دو کتاب اقدس و ایقان میرزا حسینعلى نزد آنان از اهمیت خاصى برخوردار است.
بیشتر عقاید بهائیت در محور میرزا حسینعلى (بهاءاللّه ) است که در اینجا به چند نمونه اشاره مى شود:
1. نسخ اسلام؛ با ظهور سید على محمد باب اسلام پایان گرفته و اینک دین جدید ظهور کرده و مردم باید همگى بهائى شوند.[38]
2. شناخت بهاءاللّه ؛ اولین چیزى که بر بندگان واجب شده است شناخت محل تابش وحى و طلوع امراللّه است، یعنى معرفت به میرزا حسینعلى بهاءاللّه که در اثر این شناخت اعمال قبول مى شود.[39]
3. بهاءاللّه داراى مقام الوهیت و ربوبیت است.[40]
4. بهاء مژده انبیاء گذشته و باب است[41]، یعنى سید على محمد شیرازى باب هم پیامبر و هم مژده رسان بهاءاللّه بود و با ظهور او قیامت برپا شده است.[42]
5. علاوه بر عقایدى از این قبیل، امروزه بهائیت به آموزه هاى دوازده گانه اى پرداخته و آنها را تبلیغ مى نماید. امورى از قبیل؛ تحرى حقیقت، ترک تقلید، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، وحدت عالم انسانى، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى، تساوى حقوق رجال و نساء، تعلیم و تربیت اجبارى، صلح عمومى و تحریم جنگ از جمله اصول دوازده گانه بهائیت به شمار مى رود.[43]
احکام بهائیت :
منبع اصلى احکام در میان بهائیان کتاب اقدس است.[44] احکام اعلام شده از جانب حسینعلى بهاء بر اساس احکامى است که على محمد باب در کتاب بیان آورده است هر چند در فلسفه و فروع تفاوت هایى بین این دو مى باشد. برخى از احکام این فرقه عبارتند از:
1. نماز: بهائیان موظف به نماز روزانه اند. این فریضه از اول بلوغ واجب شود و بر سه نوع (صغیر، وسطى و کبیر) است. و هر بهائى مخیر به انجام یکى باشد.[45] قبله شان قبر میرزا حسینعلى (بهاء) در شهر عکا است. و کسى که آب ندارد به جاى وضو، پنج بار مى گوید: «بسم اللّه الاطهر الاطهر»[46]
2. روزه: به عقیده بهائیت، هر سال 19 ماه دارد و هر ماه نوزده روز. روزه 19 روز در آخرین ماه سال واجب است که عید نوروز، عید فطرشان مى شود.[47]
3. حج: زیارت محل تولد باب در شیراز و خانه حسینعلى میرزا در بغداد در همه ایام به جاى زیارت کعبه قرار داده شده است.[48]
4. ازدواج و زنا: ازدواج با بیش از دو زن حرام است.[49] – هر چند خود بهاء و بسیارى بهائیان بیش از دو زن گرفته اند! – همچنین ازدواج با محارم در این آیین مگر با زن پدر، منع نشده است[50] و مابقى مانند: دختران، خواهران، خاله ها، عمه ها و… براى ازدواج حلالند! حد زنا در مرحله اول 9 مثقال طلا و در مرحله بعد 18 مثقال به بیت العدل پرداخته مى شود.[51]
5. حجاب: حجاب زنان ملغى گردیده و بى حجابى آزاد مى باشد.[52]
6. مطهرات پنج چیز است؛ آتش، هوا، آب، خاک و کتاب بیان و در صورت تطهیر با هرکدام ازعناصراربعه، باید آیه تطهیر «اللّه اطهر» خوانده شود.[53]
7. نجاسات: بهائیت چیزهائى را که در دین اسلام، نجس شمرده شده اند پاک و طاهر گردانیده است. مانند: بول، غائط، منى، فضله موش، سگ. و این موهبت بهاء به بندگان اوست[54].
8. ربا: معاملات ربوى آزاد و رباخوارى حلال است.[55]
9. سیاست: در کتاب هاى مذهبى بهائیان به شدت از دخالت در سیاست منع شده اند.[56]
بدین گونه عوامل استعمارى جریان انحرافى بهائیت به مرور و در مراحل مختلف، به منسوخ اعلام نمودن دین اسلام و نفى و انکار نبوت، امامت، معاد و تعالیم و قوانین و احکام مقدس و نورانى قرآن مى پردازند. سپس ابتدا ادعاى نیابت خاص حضرت حجت(عج) و در مرحله دوم ادعاى مهدویت و پس از آن ادعاى نبوت و مرحله آخر ادعاى الوهیت و خدایى مى نمایند! آنگاه به هدم و نابودى آثار اسلام یعنى کعبه و قبور انبیاء و امامان و مساجد فرمان مى دهند و سپس به ساختن کعبه جدید! در شیراز اهتمام مى ورزند و با آداب و ادعیه و ذکر و زیارتنامه هاى استعمار ساخته به طواف به گرد آن مى پردازند! احکام دین جدید را صادر و مطابق با خواست و اهداف استعمار، به رفع حجاب و پوشش زنان فرمان مى دهند و دخالت در سیاست را – که آرزوى دیرینه قدرت هاى سلطه جهانى در مناطق اسلامى ایست که همواره از اصل ورود و دخالت در سیاست به عنوان یک تکلیف و وظیفه اسلامى ضربه خورده اند – ممنوع اعلام مى نمایند!
بدین ترتیب همه زمینه ها آماده و مهیا مى شود تا مبانى و ارکان اعتقادى و ارزش هاى اخلاقى و پایبندى هاى معنوى جامعه اسلامى متزلزل شده، وحدت و یکپارچگى مسلمانان در ایران به تفرقه و تشتت تبدیل گردد و از قدرت بى نظیر مذهب تشیع و مراکز علم و فقاهت و مراجع و فقها و علماى بیدار و آگاه که مدافعان راستین اسلام و سنگرهاى مستحکم دفاع از هویت دینى و استقلال و شرف و اعتلا و اقتدار مسلمانان مى باشند، کاسته شود و راه هاى تاخت و تاز و سلطه استعمار خارجى همواره گردد.[57]
نقد عقاید بهائیت
پرسش 18. پیرامون اشکالات و انتقاداتى که بر عقائد فرقه بهائیت وارد است توضیح دهید؟
فرقه بهائیت از جمله مسلک هاى بشرى بى بنیاد است که فاقد اصول، معیارها و ملاک هاى دینى قوى و مستند مى باشد؛ عقاید و اصول فکرى آن نه تنها فاقد شالوده مستحکم ادیان آسمانى است، بلکه از لحاظ اصول و معیارهاى اولیه شکل گیرى و منابع مستند، کاملاً ضعیف و غیرعلمى است به همین دلیل نقد این فرقه در قالب انتقادهاى رایج در علوم مربوط به ادیان و مذاهب امکان ندارد و به تعبیر دیگر از آنجا که فرقه بهائیت در مورد مسائل اعتقادى گنگ و نامفهوم بوده و آسمان و ریسمان را به هم بافته، ساختار فکرى و عقیدتى منسجم و مستقلى ندارد و قابل دفاع و استناد نیست. از این رو به هیچ وجه توان اقناع افراد آگاه و تیزبین را ندارد و تنها صاحبان و متولیان آن، با استفاده از ابزارها و شگردهاى سیاسى، تبلیغاتى، اجتماعى، اقتصادى و…، در گوشه و کنار جامعه سعى مى کند افراد ساده و کم اطلاع را فریب داده و جذب نمایند. برخى از این اشکالات و انتقادات عمده عبارتند از:
یکم. تناقضات درونى
انسجام، هماهنگى و عدم ابتلا به تناقض و تعارض درونى آموزه ها، یکى از شاخصه هاى مهم ادیان الهى است. مرورى کوتاه بر تعالیم و کتب بهائیت بیانگر تناقضات و تعارضات درونى بسیار متعدد است که نارسائى ها، مجهولات و پرسش هاى فراروى محققان و حتى معتقدان به این فرقه به وجود آورده تا آنجا که این موضوع به عنوان یکى از مشخصات اصلى بهائیت و چالش اساسى رهبران و طرفداران آن محسوب مى گردد. به عنوان نمونه؛
1. تلوّن در عقیده، تغییر در ادعا
به اعتراف خود بابیان و بهائیان، على محمد شیرازى بنیان گذار فرقه بابیه، شش مرتبه ادعاى خویش را تغییر داد.
مرحوم حسین محبوبى اردکانى در تعلیقاتش بر «الم آثر و الاثار» مى نویسد: «باب در 1260 ادعاى ذکریت کرد یعنى که مفسر قرآن است. در 1261 ادعاى بابیت کرد یعنى وسیلهِ رابطه با امام زمان است. در 1262 ادعاى مهدویت کرد یعنى امام زمان است. در 1263 ادعاى نبوت کرد یعنى که پیغمبرم. در 1264 ادعاى ربوبیت کرد یعنى که پروردگار عالمیانم. در 1265 ادعاى الوهیت کرد. در 1266 تمام دعاوى خود را منکر شد و توبه کرد و توبه نامه نزد ولیعهد فرستاد»[58]
میرزا حسینعلى (بهاءاللّه ) نیز مقامات زیادى براى خود ادعا داشت؛ گاهى ادعا مى کرد بر او وحى نازل شده، زمانى اعلام مى نماید که «من هیچم و کم ز هیچ هم بسیارى» و زمانى دیگر خویشتن را بر تخت الوهیت نشانده و «خداى خدایان»، «آفریدگار جهان»، «کسى که لم یلد و لم یولد است» و «معبود حقیقى»، مى نامد.[59] و در لوح عهدى که به منزله وصیت نامه از خویش باقى گذاشت از موضع الوهیت، پیروانش را به اطاعت و تبعیت از جانشینان خود تشویق و ترغیب نمود![60] و همه اینها در حالى است که بهائیان خود را «موحد و یکتاپرست» مى نامند! و عباس افندى در اثبات پیامبرى حسینعلى مى کوشد.
2. وحدت عالم انسانى
بهائیان ادعاى «وحدت عالم انسانى» و برابرى تمام انسان ها دارند که منظور از آن اتحاد واقعى و تساوى انسان ها از نظر حقوق روحانى، اجتماعى، فردى و مدنى است.[61] و این در حالى که در کتاب «اقدس» علناً هر کس به دیانت بهائى باور نداشته باشد، گمراه شمرده شده است.[62]
همچنین عبدالبهاء بر این عقیده است؛ «سیاهان آفریقائى خلقتشان گاوى است!»[63] و «غیربهائیان نزد خدا به شکل حیوان هستند!»[64] خود بهاءاللّه ، کور و بینا را مساوى نمى داند. و خانواده او در برخورد بین ایرانیان و خارجى ها، رفتارى آکنده از تبعیض و بسیار متفاوت از خودشان نشان مى دادند.[65] آن وقت چگونه با این همه تناقض از وحدت عالم سخن مى گویند؟! نگاهى به زندگى و عملکرد رهبران این فرقه نیز که مدعى وحدت عالم انسانى بودند نشان مى دهد که آنان به تنهائى خود از جمله ناقضین این شعار بوده اند و بر سر حکومت و رهبرى جامعه بهائى به فحاشى و بد و بیراه گفتن نسبت به یکدیگر و وارد نمودن انواع اتهامات زشت و ناپسند نسبت به یکدیگر پرداخته اند؛ بهاءاللّه با اینکه ادعا مى کند: «ادب پیرهن من است و باید ادب سرلوحه باشد.» اما در نزاع قدرت با برادرش مى گوید: «یحیى سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است».[66]
از این رو عبدالبهاء خود اعتراف مى نماید: «انصاف باید داشت از نفسى که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده، چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره اى شبهه و تردید است؟ لا واللّه »[67] از سوى دیگر «طرد روحانى» منتقدین توسط تشکیلات بهائى نیز از دیگر شاهکارهاى مدعیان وحدت عالم انسانى است.[68]
3. تبلیغ و نشر نفحات
در بهائیت تبلیغ در همه جا و هر وقت و براى همه کس امرى واجب است؛ عبدالبهاء مى گوید: «تکلیف هر نفسى از احباى الهى این است که شب و روز آرام نگیرد و نفسى بر نیارد جز فکر نشر نفحات اللّه »[69] و بدین وسیله دیگران را در بلاد دور دست به تبلیغ و نشر نفحات بهائى تحریص مى نمودند؛ اما در عین حال تبلیغ بهائیت در اسرائیل ممنوع است.![70]
4. تساوى حقوق مردان و زنان
تساوى «حقوق رجال و نساء» از جمله تعالیم و ادعاهاى دوازده گانه بهائیت است، که بدین وسیله ادیان الهى را مورد حمله قرار مى دهند و این در حالى است که در خود بهائیت نه تنها زنان حق شرکت و عضویت در بیت العدل را ندارند، بلکه در سهم الإرث نیز از مردان عقب ترند. به علاوه نه تنها میان زنان و مردان تساوى حقوق وجود ندارد، حتى میان زن روستایى و شهرى هم تفاوت وجود دارد؛ مهریه زن روستایى برابر با نوزده مثقال نقره است و مهریه زن شهرى نوزده مثقال طلا![71]
صبحى از مبلغان بهائى در خاطراتش مى نویسد: «چنان که در اسلام رعایت حقوق زن شده در هیچ شریعتى نگشته و اگر مقصود تساوى در جمع شئون است این مخالف رأى اکثر حکما و قانون خلقت و طبیعت است و اگر آزادى مطلقه زنان منظور است سال ها قبل از تولد بها در اکثر نقاط اروپا این شیوه عملى شده و تازه بعد از این همه حرف ها، زن و مرد در شریعت بهائى مساوى نیست: اولاً؛ به موجب کتاب «اقدس» مرد مى تواند دو زن و یک باکره براى خود بگیرد در صورتى که زن نمى تواند سه شوهر کند. ثانیا؛ مرد مى تواند زن خود را طلاق گوید و زن با شوهر خود این معامله نتواند. ثالثاً؛ در میراث خانه مسکونه و البسه مخصوصه به اولاد اناث نمى رسد. رابعاً: زن نمى توان عضو بیت عدل باشد و اعضا باید مرد باشند (و هلّم جرّاً)»[72]
5. دین دوره اى
بهائیت به جهت اثبات حقانیت خویش، چنین استدلال مى نماید که چون هر دوره جدیدى، مقتضیات جدید دارد؛ پس دائم باید دین جدید بیاید! و بدین طریق جاودانگى اسلام را مورد تشکیک قرار داده و دیانت جدید بهائى را اثبات مى نماید. اما با کمال تعجب نسبت به خود دین بهائیت، دیگر چنین استدلالى را بر نتابیده و یا اینکه موکول به گذشت سال هاى بسیار متمادى مى کند؛ زیرا از یکسو در حالى که به زعم بهائیان هنوز 20 سال از «ظهور مستقل مقام صاحب شریعت و نبوت و رسالت على محمد شیرازى»[73] نگذشته و شرایط زمانه، دستخوش هیچ دگرگونى اساسى نشده بود، حسینعلى میرزا پاى به میدان نهاده و به نوشتن احکام و شریعت جدید مبادرت مى ورزد و حال آنکه خود میرزا حسینعلى در کتاب اقدس تصریح مى کند: «من یدعى امراً قبل اتمام الف سنه کامله انه کذاب مفتر»[74] یعنى؛ هر کس ادعاى امرى را، پیش از اتمام هزار سال کامل، مدعى شود، دروغگو و افترا زننده است. و از سوى دیگر در کتاب اقتدارات چنین مى نویسد: «سوگند به نفس که همه ظهورات به این ظهور بزرگتر، پایان گرفت، و هر کس که پس از چنین ظهورى، مدعى ظهور جدیدى شود، او دروغگو و افتراء زننده است»[75] و در جایى دیگر با کمال تعجب آمده؛ «امتداد دین بهائیت بسیار، لااقل پانصد هزار سال است.»![76] و بدین گونه براى بهائیت جاودانگى قائل مى شوند!![77]
واقعیت این است، از آنجا که عقاید فرقه بهائیت بناى وحیانى ندارد و صرفاً بر ادعاها و اظهارات لفظیه رؤاى خود استوار گردیده، در سطوح مختلف دچار تناقض هاى آشکار مى باشد. وجود این قبیل تناقضات در منابع و متون بهائى و مسائل عقیدتى این فرقه به حدى است که به گفته بهائى پژوهان «در صورت اتکاء به متون خودشان مجبوریم نصى را با ردّ نصى دیگر پذیرا شویم!»[78] و حتى خود رهبران این فرقه براى فرار از این تناقضات و اغلاط فراوان، مجبور شده اند دراین صد ساله اخیر چند بار منابع مذهبى فرقه خود را تغییر داده تصحیح نموده یا آنها را دور از دسترس پیروان خویش قرار دهند.[79] تا آنجا که دسترسى و مطالعه برخى از منابع اصلى بهائیت حتى براى پیروان آن ممنوع است.
دوم. ناسازگارى با اصول ادیان الهى
ادیان توحیدى داراى سه اصل کلى و مشترک یعنى توحید، نبوت و معاد باشند؛ اما از آنجا که فرقه بهائیت آسمانى و الهى نبوده و تنها بر اثر خواست نفسانى و شیطانى عده اى شکل گرفته، عقاید و باورهاى آنها نیز با اصول مشترک ادیان الهى در تضاد و تناقض است، زیرا؛
1. انکار توحید
نه تنها توحید در آیین بهائیت مورد اشاره و تأکید قرار نگرفته بلکه با ادعاهاى الوهیت رهبران و بنیانگذاران این فرقه به شرک گرفتار گردیده است.
به عنوان نمونه على محمد باب در نامه خود به یحیى (صبح ازل) چنین مى نویسد: «هذا کتاب من اللّه الحى القیوم قل کلّ من اللّه یبدون قل کلّ الى اللّه یعودون»[80] یعنى این نامه اى است از خداى زنده و بر پادارنده ى جهان [باب] بگو همه از خدا آغاز مى شوند و همه به سوى او باز مى گردند.!
و همچنین ایشان در لوح هیکل الدین تصریح مى کند؛ «ان على قبل نبیل ذات اللّه و کینونته»[81]، یعنى على قبل نبیل – که به حساب ابجد نبیل 92 است و محمد هم 92 – ذات خدا و کنه اوست.! حسینعلى میرزا نیز به صراحت در کتاب اقدس ادعا مى کند: «گوش فرا دهیداى جماعت بهائیان که خداى شما از زندان بزرگ پیام مى دهد که نیست خدائى جز من توانا و متکبر و خودپسند»[82]
و در کتاب مبین نیز مى گوید: «اسمع ما یوحى من شطر البلأ على بقعه المحنه و الابتلأ من سدره القضأ انه لا اله الا انا المسجون الفرید»[83] یعنى؛ «گوش دار که از مصدر بالا بر زمین محنت و ابتلا این وحى نازل شد که نیست خدایى مگر من تنها که در زندان به دست بندگان ظالم خود گرفتارم»[84] و با این ادعا مردمان را به اطاعت و خشوع از خویش فرا خوانده و مى گوید: «به تحقیق ظاهر شده است محبوب عالمین و مقصود عارفین و معبود اهل آسمان ها و زمین و محل سجده و سجود اولین و آخرین»[85]
نقد و بررسى :
ادعاى خدایى توسط رهبران بهائى بر خلاف فطرت خداشناس بشر، عقل سلیم و آموزه هاى توحیدى تمام ادیان الهى وکتب آسمانى خصوصاً قرآن کریم مى باشد؛ هر انسانى بر اساس فطرت و وجدان پاک خود مى یابد که خودش مخلوق است و آفریدگار او هیچ شباهت و سنخیتى با او ندارد. پیامبران راستین الهى نیز همصدا با این نداى فطرى همواره اساس دعوت خویش را بر مبناى توحید و پرستش خداى یگانه قرار داده اند. تکیه بر اصل بنیادین، «لا اله الا اللّه » مبارزه با شرک و بت پرستى و دعوت به سوى بندگى و عبودیت خالق جهان سرلوحه رسالت همه پیامبران الهى بوده است. بر این اساس پیامبران الهى به هیچ وجه اجازه نداشته اند که مردم را به سوى عبادت و بندگى خود دعوت نمایند.
خداوند در قرآن کریم به شدت این موضوع را محکوم مى نماید: «وَمَن یقُلْ مِنْهُمْ إِنِّى إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَلِکَ نَجْزِى الظَّالِمِینَ»[86]؛ «و هر کس از آنان بگوید من [نیز] جز او خدایى هستم او را به دوزخ کیفر مى دهیم [آرى ]سزاى ستمکاران را این گونه مى دهیم.»
از این منظر یکى از ویژگى هاى پیامبران راستین این است که هرگز ادعاى الوهیت و ربوبیت نداشته و مردم را دعوت به بندگى خود نمى کردند: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یؤتِیهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادًا لِّى مِن دُونِ اللّهِ»[87] یعنى براى هیچ بشرى سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانى و حکم و نبوت به او بدهد سپس او به مردم بگوید: «غیر از خدا مرا پرستش کنید.»
نکته قابل توجه اینکه سردمداران بهائیت پیوسته تلاش دارند چنین ادعاهایى را کتمان، تحریف یا توجیه نمایند؛ به عنوان نمونه ادعا مى کنند باب یا بهاء انعکاس دهنده فیض یا نور الهى یا محل ظهور صفت یا اسم خدا بوده است، نه خود خدا. و این در حالى است که تعابیر صریح و شرک آلود باب و بهاء به هیچ وجه پذیراى این قبیل توجیهات نمى باشد. مثلاً باب خود را «ذات و کُنه خدا»[88] مى داند و جناب بهاء هم به این معنا گواهى مى دهد؛ «ان علیاً قبل محمد ذات اللّه و کینونیته الباقیه»[89] و خودش نیز به همین ترتیب در منتسب کردن خود به خداوند حد و مرز خاصى را نمى شناسد؛ چنانکه در لوح سیاح علاوه بر آن که خود را «ظهور خدا» دانسته، خود را «باطن خدا در غیب ناپیدا» نیز مى خواند چنین اظهار مى دارد: «و کل خلقوا بأمرى» که همه موجودات را مخلوق خود دانسته است!!![90] که همگى در تضاد کامل با فطرت و عقل سلیم، آموزه هاى اصیل وحیانى و سیره پیامبران راستین الهى مى باشد.
2. نبوت جدید
بهائیان در جهت زمینه سازى براى پذیرش نبوّت حسینعلى میرزا (بهاء)، تلاش دارند که «على محمد باب» را از جمله پیامبران خداوند محسوب کنند که به اراده خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) مبعوث گشت و اهل عالم را به دینى جدید دعوت کرد! پیروان مسلک ساختگى بهائى، مدّعى اند که «باب» دو مقام داشت:
الف) پیامبرى مستقل و صاحب کتاب بود!
ب) بشارت دهنده به ظهور پیامبر دیگرى به نام میرزا حسینعلى بود! بدین گونه با ظهور باب و بهاء شریعت اسلام الغاء گردیده و شریعتى مستقل و آیینى جدید به نام بهائیت به وجود آمده است.[91]
نقد و بررسى :
ادعاى نبوت جدید توسط بهائیت و نسخ شریعت اسلام از زوایاى مختلفى باطل بوده و داراى اشکالات اساسى مى باشد:
ادعاهاى متناقض :
ادعاهاى متناقض على محمد باب – در زمینه رابطه با امام زمان(عج) مهدویت، نبوت و الوهیت – و میرزا حسینعلى نورى – نظیر من یظهراللهى، مهدویت، ربوبیت و الوهیت -، تناقضات و تعارضات درونى آموزه ها ناسازگارى با منطق و عقلانیت، وجود اغلاط و اشتباهات متعدد[92] در کتاب ها، الواح و نامه ها، فقدان معجزه اى قابل پذیرش براى اثبات پیامبرى،[93] ناتوانى در پاسخگویى به سؤالات و عجز در مناظره با علما و بالاخره تکذیب مکرر ادعاها و نوشتن توبه نامه توسط باب، جملگى دلیلى آشکار بر بطلان چنین ادعائى است؛ که با منطق و سیره پیامبران و اصول ادیان الهى در ناسازگارى کامل مى باشد.[94]
جهت تبیین بیشتر این موضوع کافى است نگاهى به مناظرات علما با باب و نوشتن توبه نامه باب بیندازیم:
رسوائى در مناظرات :
مطابق اسناد تاریخى باب در شیراز، اصفهان و تبریز با علماى عصر خود مواجهه مستقیم و مناظره داشت و پس از ناتوانى و شکست مفتضحانه در دفاع از ادعاها و عقاید خود به استغفار و تکذیب روى مى آورده است؛ چنانکه به اعتراف سید حسین یزدى – کاتب و دستیار باب ـ محمد على باب همهِ مدعیات خود را بالاى منبر مسجد وکیل شیراز در حضور علما و مردم تکذیب مى کند. و به تصریح نبیل زرندى (نویسندهِ مشهور بهائى)، بر فراز منبر گفت: «لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند»[95]
پس از آن نیز در ابلاغیهِ معروف به «ابلاغیهِ الف»، ضمن تصریح به جاودانگى احکام اسلام، از ادعاى بابیت و نیابت خاصهِ امام عصر(عج) برائت مى جوید. در اصفهان نیز باب پس از مناظره با برخى از علماى شهر، به دلیل عجز و ناتوانى در دفاع از ادعاهاى خویش از پاسخ به سؤلات علمى آنان طفره مى رود.[96]
در تبریز نیز على رغم اینکه ابتدا باب تلاش مى کرد به اعتبار «سیادت» و انتشار شایعاتى دربارهِ ارتباطش با امام عصر «عج»، مردم آن سرزمین را به سوى خود جلب نماید، و تا حدودى نیز موفق مى شود، اما پس از برگزارى جلسه مناظره باب با علماى تبریز و ناتوانى باب در دفاع از عقاید و ادعاهایش و پاسخ به سؤالات علما، «عمقِ جهالت» وى و بى بنیادى ادعاهایش در آن مجمع به وضوح آشکار گردیده و علما و مردم تبریز یکپارچه با وى مخالف مى شوند. نکته قابل ملاحظه در آن مناظره، این است که سؤلات علما از باب، حتى به اعتراف منابع بهائى پرسش هایى ساده و در حد پایین» بوده و حتى «سیر نزولى» داشته است.[97]
بدین خاطر باب پس از شکست مفتضحانه در بحث با علما، چوبکارى شد و سپس عریضه اى خطاب به ولیعهد نوشت و در آن، ضمن برائت از ادعاى بابیت و دیگر ادعاها، اظهار ندامت، توبه و استغفار کرد.
توبه نامه باب :
توبهِ باب از دعاوى خویش، که از مسلّمات تاریخ است و نسخهِ اصلى این توبه نامه به خط وى، هم اینک در کتابخانهِ مجلس شوراى اسلامى موجود است. هر چند به اعتراف فضل اللّه صبحى – منشى و کاتب عباس افندى که بعداً از بهائیت برگشت – «بابیان و بهائیان نمى خواستند» این نوشته «پخش شود تا مردم ندانند که سید باب سخن خود را پس گرفته و از آنچه گفته بازگشت کرده» است.[98] و بدین خاطر همواره تلاش نموده اند تا اصل این سند را به روش هاى گوناگون سرقت نموده و محو نمایند.[99]
متن توبه نامه باب چنین است:
«فداک روحى، الحمد لله کما هو اهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّهِ عباد خود شامل گردانیده، فحمداً ثم حمداً که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش، عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر اعیان فرموده. اُشهِدُ اللّه و مَن عَبَده[100] که این بندهِ ضعیف را قصدى نیست که خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولى چون قلبم موقن به توحید خداوند جلّ ذکره و شیوهِ رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقرّ بر کلّ مانزل من عند اللّه [101] است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاى حق را نخواسته ام و اگر کلماتى که خلاف رضاى او بوده از قلبم جارى شد غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمى نیست که منوط به ادعایى باشد. استغفر اللّه ربى و اتوب الیه من ان ینسَب الى امر[102] و بعضى مناجات و کلمات که از لسان جارى شده دلیل بر هیچ امرى نیست و مدعى نیابت خاصهِ حضرت حجه اللّه (عج) را محض ادعى [ادعا] مبطل است و این بنده را چنین ادعایى نبوده و نه ادعاى دیگر. مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند. والسلام»[103]
و این گونه بود که على محمد شیرازى همانند سایر پیامبران دروغین تنها به سبب یک تنبیه جزئى کلیه ادعاهاى خویش را انکار مى نماید. امرى که به هیچ وجه در سیره پیامبران الهى وجود نداشته است و این خود دلیلى روشن در بطلان ادعاهاى باب و بهائیت در جهت اثبات نبوتى جدید مى باشد.
خاتمیت و جاودانگى اسلام :
دین اسلام، دینى جهان شمول، جاودانه و خاتم ادیان و شرایع الهى است. تبیین این موضوع نیازمند مراجعه به آموزه هاى وحیانى و منابع اصلى دین اسلام است که حقانیت آن و صحت نبوت پیامبر گرامى اسلام مورد پذیرش على محمد باب و حسینعلى میرزا (بهاءاللّه ) و سایر بهائیان قرار گرفته و بدان اذعان داشته و دارند.
مرورى بر آموزه هاى اسلامى مبین این واقعیت است که «خاتمیت»، یکى از ضروریات، اصول اساسى و مورد اتفاق میان همه مذاهب و فرق اسلامى است؛ بر مبناى این اصل، حضرت محمدبن عبداللّه ، پیامبر گرامى اسلام، آخرین پیامبر و فرستاده الهى در روى زمین است؛ یعنى، آخرین فردى است که از سوى خداوند، به عنوان «نبى» و «رسول»، به سوى بشر فرستاده شده و دین و شریعت وى (اسلام) آخرین آئین آسمانى است.
آیات قرآن کریم و احادیث پیشوایان معصوم، با تعابیر گوناگون، کراراً به این اصل (خاتمیت پیامبر و دین او) تصریح و تأکید کرده اند، چنانکه خداوند در سوره احزاب مى فرماید: «مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَى ءٍ عَلِیمًا»[104]؛ محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولى فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر هر چیزى داناست»
واژه «خاتم النبیین» در آیه فوق هرگونه که تلفظ شود،[105] به این معناست که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) آخرین پیامبر الهى بوده و پیامبرى با او ختم شده است. و بر همین اساس، «خاتم الانبیاء» یکى از القاب پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) مى باشد. این امر علاوه بر کارکرد لفظ خاتم در دیگر آیات قرآن[106]، حقیقتى است که مفسران مسلمان و همچنین فرهنگ نویسان صاحب نام تاریخ اسلام، نیز بدان تصریح کرده اند. و درک عامه[107] مسلمانان نیز در سراسر تاریخ اسلام از واژه «خاتم النبیین»، همان بوده است.
افزون بر آیه فوق خاتمیت و جاودانگى دین اسلام، در آیات و روایات متعدد دیگر تبیین و تأکید شده است.[108] از جمله؛
1. خداوند در قرآن کریم صراحتاً پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) را به عنوان رحمه للعالمین معرفى مى نماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ»[109]؛ «و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم». تعبیر به العالمین (جهانیان) – و استثناء در جمله منفى و نکره آمدن رحمت – آنچنان مفهوم وسیعى دارد که همه انسان ها را در تمام اعصار و قرون تا پایان جهان را شامل مى شود.
2. «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا»[110]؛ ما تو را جز بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستادیم.» این آیه به صورت شفاف مخاطبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را نه معاصران یا انسان هاى چند سده بعد بلکه همه مردم توصیف مى کند.
3. همچنین خداوند به پیامبر دستور داده که بگوید: «وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ»[111]؛ «این قرآن به من (پیامبر) وحى شده است تا شما و کسانى را که این قرآن به آن ها مى رسد انذار کنم»
«مَن بلغ» مطلق است و شامل تمام کسانى که در طى تاریخ، قرآن و تعالیم نبوى (صلی الله علیه وآله) به دستشان مى رسد، مى شود.
علامه طباطبایى در ذیل آن مى نویسد: «یدل على عموم رسالته بالقرآن لکل من سمعه منه او سمعه من غیره الى یوم القیامة»[112]
4. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در ضمن خطبه اى مى فرماید: «انا خاتم النبیین و المرسلین و الحجة على جمیع المخلوقین اهل السموات و الارضین؛[113] من خاتم انبیاء و رسولان و حجت بر همه آفریدگان از اهل آسمان ها و زمین ها هستم»
همچنین در روایات بسیار متعددى، پیامبرگرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) صراحتاً و کراراً مظهر «ختم نبوت»، «ختم رسالت»، «ختم ماسَبَق» و «ختم وحى» اعلام شده است.[114]
چنانکه در حدیثى مشهور و متواتر پیرامون جاودانگى دین اسلام آمده: «حلال محمد حلال ابدا الى یوم القیامه وحرامه حرام ابدا الى یوم القیامه لایکون غیره ولا یجى ء غیره؛[115] حلال محمد (صلی الله علیه وآله) براى همیشه تا روز قیامت حلال خواهد بود و حرام او هم براى همیشه حرام مى باشد؛ غیر آن نمى باشد و غیر آن هم نمى آید».
همچنین در حدیث متواتر «منزلت» آمده: «یا على انت منّى بمنزله هارون من موسى الا انّه لانبى بعدى[116]؛ اى على منزلت تونسبت به من همانند منزلت حضرت هارون نسبت به موسى است ولى بعد از من نبى دیگر نخواهد بود.»
5. مولاى متقیان على (علیه السلام) ، در نهج البلاغه، هنگام وصف پیامبر اکرم کراراً بر ختم نبوت و رسالت، و پایان یافتن وحى به وجود آن حضرت تأکید کرده است. به عنوان نمونه در خطبه 133 مى فرماید: «ارسله على حین فترةٍ من الرّسل… فقفّى به الرسل و ختم به الوحى»؛ «خداوند پیامبر اسلام را زمانى فرستاد که پیامبران نبودند… پس او را در پى پیامبران فرستاد و ارسال وحى را با او پایان داد.» و نیز در خطبه 173 چنین بیان مى دارد: «امین وحیه و خاتم رسله»؛ «پیامبر امانتدار وحى الهى و خاتم رسولان او بود.»
6. از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرموده اند: «لقد ختم اللّه بکتابکم الکتب و ختم بنبیکم الانبیاء؛[117] خداوند به وسیله کتاب شما «قرآن»، کتاب هاى آسمانى و به وسیله پیامبرتان محمد (صلی الله علیه وآله) ، سلسله انبیاء را خاتمه داد»
و همچنین امام صادق (علیه السلام) در حدیثى دیگر مى فرماید: «اللّه عز وجل ختم بنبیکم النبیین فلا نبى بعده أبداً، وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبداً[118]؛ همانا خداوند به وسیله پیامبر شما سلسله پیامبران را به پایان برد؛ پس هرگز پس از او پیامبرى نخواهد آمد، و به کتاب شما قرآن کتاب هاى آسمانى را پایان بخشید؛ پس هرگز پس از آن کتاب دیگرى نخواهد بود»
شبهه افکنى ها :
از آنجا که خاتمیت پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) راه را بر هرگونه ادعایى در زمینه طرح نبوت و شریعت جدید مى بندد، طرفداران فرقه بهائیت، با طرح شبهات و مطالب بى اساس، درصدد تفسیر، توجیه و تأویل خاتمیت نبوّت پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) برآمده تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبى صاحب شریعت و دین جدید، همچنان باز است.
به عنوان نمونه یکى از پیروان این گروه، به نام روحى روشنى در کتاب خاتمیت مى نویسد: «بعث رسول و نبى صاحب شریعت، ختم نشده، بل ظهور انبیاى تابع و غیرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گردیده است… بنابراین، جمله ى خاتم النبیین دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زیرا، هر رسولى، نبى نیست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آید»[119] و بدین گونه نتیجه مى گیرد که در قرآن، خاتم النبیین، ذکر شده، ولى خاتم المرسلین نیامده است و لذا آمدن رسول دیگرى پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) نفى نشده است.
در نقد و بررسى این قبیل ادعاهاى مخدوش و بى اساس، علاوه بر دلایل نقلى فراوان از کتاب و سنّت و اجماع مسلمانان که بر خاتمیت نبوّت و رسالت و جاودانگى شریعت اسلام، استوار است، به اختصار گفتنى است؛ که ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شریعت است.
توضیح این که؛ «نبوّت، عبارت است از این که از جانب خداوند، به فردى، وحى شود که او به مقام نبوت برگزیده شده است، و نیز معارف و احکام الهى که بیان کننده ى اصول و فروع دین است، به او وحى مى گردد. رسالت، به این معنا است که از میان کسانى که به مقام نبوّت برگزیده شده اند، از جانب خداوند، مأموریت ویژه اى یافته اند تا معارف و احکام الهى را در سطحى وسیع تر، به بشر ابلاغ کنند و با کوشش در جهت اجراى آن ها در جامعه ى بشرى، بشریت را به سوى کمال و سعادت سوق دهند. البته، پیامبران الهى، هر دو مقام را داشته اند؛ یعنى، هم حامل وحى و شریعت آسمانى بوده اند و هم مسئولیت ابلاغ و اجراى آن احکام را در جامعه ى بشرى بر عهده داشته اند. از این رو، قرآن کریم، آن جا که از نبوت عامّه سخن گفته، گاهى از پیامبران با واژه ى النبیین[120] تعبیر آورده است که مسئولیت بشارت و انذار مردم را بر عهده داشتند و گاهى با واژه ى رُسُلَنا.[121] گویا آنان به خاطر گستردگى کار، چه بسا نیاز داشتند از بینات و معجزات بیش ترى استفاده کنند. با این بیان، مطلب دیگرى هم به دست مى آید و آن این که مى توان فرض کرد که کسى در شرایطى داراى مقام نبوّت باشد، ولى هنوز به مقام رسالت دست نیافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزیده شود، ولى عکس آن (کسى رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نیست؛ زیرا، برگزیده شدن به مقام رسالت، بدون این که داراى مقام نبوّت باشد و شریعت الهى به او وحى شده باشد، نامعقول است»[122]
بنابراین با ختم نبوت خود به خود ختم رسالت هم پدید مى آید. چون رسولى که نبى نباشدکارش عبث خواهد بود؛ مى شود فرستاده اى که خبرى از وحى و آسمان ندارد! پس هنگامى که خداوند در قرآن پیامبر گرامى اسلام را به عنوان «خاتم النبیین» معرفى مى نماید، دیگر آمدن رسولانى که خبر از جانب خداوند بیاورند، معنا نخواهد داشت. به سخنى دیگر با پایان یافتن مقام نبوت، مقام رسالت نیز پایان پذیرفت به این معنا که دیگر خبرى از آسمان نمى آید و کسى به نبوت برانگیخته نمى شود تا معناى رسول خدا هم تحقق یابد. با پایان یافتن نبوت، رسالت هم خود به خود پایان مى یابد.
در یک جمع بندى با توجه به منابع اصیل اسلامى، خاتمیت پیامبر گرامى اسلام بیان کننده سه موضوع مهم است:
1. پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) فردى به عنوان «نبى»، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد؛ یعنى، به کسى وحى نخواهد شد تا او پیامبر الهى باشد.
2. پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و شریعت اسلام، شریعت دیگرى از جانب خداوند، براى بشر تشریع و نازل نخواهد شد و شریعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقى خواهد ماند.
3. پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) هیچ کس به عنوان «رسول خداوند» که مأموریت ابلاغ شریعت جدیدى به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آن جا که باب نبوت، بسته است، باب رسالت نیز بسته خواهد بود[123]. و هرگونه ادعایى در این زمینه کذب و غیرقابل پذیرش است.
چنانکه در حدیثى پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) مى فرماید: «در امت من سیزده دروغگوى بزرگ (دجال) به دنیا خواهند آمد که همگى ادعاى پیغمبرى خواهند کرد. اما من آخرین پیغمبر هستم و پس از من پیغمبرى نخواهد آمد»[124]
اعتراف بهاء، لجاجت عبدالبهاء
در هر صورت اصل خاتمیت پیامبرگرامى اسلام و جاودانگى دین آن حضرت از هر جهت روشن و غیر قابل خدشه است ودر طول تاریخ اسلام نیز همواره ذهنیت مسلمانان هم بر ختم نبوت استوار بوده است. حتى شیخ احمد احسایى و سید کاظم رشتى که از بزرگان فرقه شیخیه و مورد تأیید حسینعلى بهاء و بهائیان مى باشند،[125] و على رغم اینکه در عقاید شیعه بدعت هایى نهادند و موجبات بروز و ظهور بابیه و سپس بهائیت شدند؛ در تمامى نوشته هاى خویش به این که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) آخرین پیامبر خداست، تأکید داشتند و هم اینک نیز از هر یک از پیروان ایشان در این باره پرسش گردد بى تردید همان را مى گوید که تمامى شیعیان مبتنى بر آیات قرآن و روایات پیامبر (صلی الله علیه وآله) مى گویند.
به عنوان نمونه؛ شیخ احمد احسایى به استناد آیه چهلم سوره احزاب و حدیث معروف منزلت، چنین مى گوید: «حضرت محمدبن عبداللّه (صلی الله علیه وآله) خاتم پیامبران است و پس از او هرگز پیامبرى نخواهد آمد زیرا خداوند درباره ایشان فرموده است: ولکن رسول اللّه و خاتم النبیین… و پیامبر اکرم خود نیز فرموده است: لا نبى بعدى. پس فرمایش آن حضرت حق است و باید بپذیریم و بنابراین عقیده ما این است که پس از آن حضرت پیامبرى نیست و او خاتم رسولان است»[126]
سیدکاظم رشتى نیز در وصیت نامه اش مى گوید: «وصیت من آن است که شهادت مى دهم… محمدبن عبداللّه بنده و فرستاده خداست. تمام شرایع منسوخ شده اند، به جز اسلام که تا روز قیامت باقى خواهد بود»[127]
نکته جالب توجه اینکه حتى اصل «خاتمیت» پیامبر اسلام، کراراً مورد اعتراف و استعمال مؤسس فرقه بهائیت (میرزا حسینعلى بهاء) نیز قرار گرفته است؛[128] حسینعلى بهاء در عبارات گوناگونى که در کتاب ها و الواح گوناگون وى آمده، علاوه بر اطلاق عناوینى چون «خاتم رسل»، «خاتم انبیاء» و «خاتم النبیین» بر شخص پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) ، «خاتمیت» آن حضرت را نیز صریحاً و دقیقاً به معنى «انتهاء» و «پایان یافتن» سلسله نبوت و رسالت توسط آن حضرت گرفته است[129]: (لانّ اللّه تبارک و تعالى بعد الّذى ختم مقام النّبوه فى شأن حبیبه و صَفیه و خِیرَتِه مِن خلقه کما نزّل فى ملکوت العزّه: ولکنّه رسول اللّه و خاتم النبیین وعد أبصار بلقائه یوم القیمه[130]؛ زیرا که خداى تعالى بعد از آنکه مقام نبوت را در شأن حبیب و برگزیده و بهترین فرد از بندگانش پایان بخشیده، همان طور که در ملکوت عزّت (قرآن) نازل شده است، ولکن محمدرسول خدا و خاتم نبیین است، دیدگان (عباد) را به لقایش وعده داده است….»
و همچنین بهاء در جایى دیگر چنین اذعان مى دارد؛ «الصلوه و السلام على سید العالم و مربى الأمم الذى به انتهت الرساله و النبوه[131]؛ سلام و صلوات بر سید عالم و مربى امت ها. همو که رسالت و نبوت به وسیله ى او به انتها رسیده است. توجه داشته باشید ایشان معترف است که «رسالت و نبوت» به وجود آن حضرت خاتمه یافته است» و با توجه به این امر، منطقاً راه بر هرگونه سفسطه و توجیه نارواى بهائیان از آیه 40 سوره احزاب و موضوع خاتمیت، مسدود مى باشد.[132]
جالب است که با وجود تمام این تصریحات و على رغم پذیرش صریح حسینعلى بهاء، عباس افندى (عبدالبهاء) باب و بهاء را پیامبرانى در ردیف سایر انبیاء شمرده! و چنین مى نویسد: «آن مظاهر نبوّت کلّیه که بالاستقلال اشراق نموده اند مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسى، حضرت مسیح و حضرت محمد و حضرت اعلى [باب] و حضرت جمال مبارک [بهاء]»![133]
قضاوت پیرامون چنین افرادى را بر عهده فریدون آدمیت وامى گذاریم که اعلام مى دارد: «کسى که مى گوید بهاءاللّه در زمره پیامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسى و عیسى و زرتشت و محمد مى آورد نمى تواند ادعا کند که من نماینده تفکر عقلى هستم؛ شارلاتانى است که مى خواهد مردم را تحمیق کند»[134]
من یظهراللهى بهاء :
در مقابل عده اى دیگراز بهائیان با توجه به قطعیت ختم رسالت و نبوت توسط پیامبرگرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) ، در صددند با تمسک به ادعاهاى بى پایه و مغالطه آمیز، خاتمیت را به نحوى دیگر توجیه نمایند؛ از این منظر تکامل بشریت داراى مراحل کودکى و بلوغ است؛ پیامبران آسمانى گذشته مربوط به دوره اول بوده که 6000 سال طول کشید و نبوت بالاترین مقام این دوره بود و اینک بشر وارد دوران طلائى بلوغ خود شده که سر شار از محبت و اخلاق نیک بوده، از لعن و طعن و افترا و دروغ و حسادت دور شده و از جنگ و جدال خبرى نیست. بر این اساس حسینعلى بهاء نبى و رسول نیست؛ ولى ایشان مظهر ظهور الهى هستند که با ظهورش دور جدیدى با مظهریت او شروع شده است.
عبدالحمید اشراق خاورى، نویسنده و مبلغ مشهور بهائى، مى نویسد: «در قرآن سوره الاحزاب محمد رسول اللّه را خاتم النبیین فرموده جمال مبارک [حسینعلى بهاء] جل جلاله در ضمن جمله مزبوره مى فرماید که: مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است؛ زیرا نبوت به ظهور محمد رسول اللّه ختم گردید و این دلیل است که ظهور موعود عظیم [یعنى بهاء]، ظهوراللّه است و دوره نبوت منتهى گردید زیرا که رسول اللّه خاتم النبیین بوده»[135]
توجیه فوق نیز همانند سایر ادعاهاى فرقه بهائیت داراى ایرادات و اشکالات اساسى است؛
از جمله اینکه منظور از «من یظهره اللّه » چیست؟ آیا با وحى آسمانى ارتباط دارد یا خیر؟ مطابق تصریحات فوق بهاء نبى نبوده و ارتباط وحیانى به خاطر خاتم النبیین بودن پیامبر گرامى اسلام گسسته شده است؛ پس آوردن شریعت جدید و آوردن نام حسینعلى بهاء در ردیف پیامبران اولوالعزم توسط عبدالبهاء چگونه پذیرفتنى مى باشد؟ و همچنین ادعاى ظهور الهى و داشتن مقامى بالاتر از پیامبران با اینکه بنا به تصریح خود بهاء هیچ گونه ارتباطى با وحى ندارد،[136] سخنى لغو و بیهوده است.
از سوى دیگر بنا بر تصریح بهاء؛ «منتهى رتبه تکمیل هیاکل بشریه [آدمى زادگان] به رتبه نبوت است»[137] یعنى آخرین رتبه اى که یک انسان مى تواند داشته باشد، مقام نبوت است و اصلاً صحبتى از دوان کودکى بشر نیست. حال با این سخن خود بهاء و مقایسه آن با سخن دیگرشان که مقامش از مظاهر سابقه بالاتر است، یا باید بگوییم ایشان خارج از هیاکل بشریه اند! یا مقام من یظهره اللهى پایین تر از پیامبرى است.
همچنین ادعاى اینکه منتها رتبه در دوران بلوغ بشر، «مظهریت ربوبى و الهى» است و انبیاى قبل «مظهر» نبودند نیز با متون بهائى در تعارض است. به عنوان نمونه عبدالبهاء تصریح دارد؛ «انبیاى الهیه مظاهرند»[138] یعنى، انبیاء قبل هم مظهر بودند. همچنین؛ «مظاهر کلّیه الهیه مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرایعى تأسیس نمایند که مطابق و موافق حال عالم انسان است»[139]. از این رو با توجه به تأسیس شریعت توسط انبیاء الهى مظهریت اختصاصى به دوران جدید ندارد.
گذشته از این طرح دوران بلوغ بشریت – که سرشار از اخلاق نیک و حسنه بوده و از جنگ و جدال خبرى نیست و حسینعلى بهاء مظهر الهى در این دوران است – نیز به هیچ وجه با رفتارهاى بزرگان بهائیت و کشمکش هاى خونین اتهامات زشت، فحاشى هاى رکیک میان آنان و ایجاد قتل و آشوب داخلى در ایران و کشورهاى اسلامى توسط بابیه و بهائیان و دو جنگ خانمان سوز جهانى و جنگ ها و جنایات دیگرى که در نقاط مختلف این کره خاکى در حال وقوع است، سازگارى ندارد و با توجه به سایر اشکالات فوق سفسطه اى بیش نیست.
اکنون با توجه به مباحث گذشته اثبات مى گردد که بالاترین مقام بر خلاف ادعاى بهائیت، «نبوت» است که با توجه به دلایل متعدد و اعترافات بهاء و بسیارى از پیروانش توسط پیامبر گرامى اسلام به پایان رسیده است. و بنا بر تعالیم اسلام و قرآن که بهائیان هم آن را باید قبول داشته باشند، سرآمد و اجل امت اسلام روز قیامت است. بدین ترتیب بازهم مخمصه اى سخت فراروى بهائیت قرار مى گیرد که بالاخره مقام حسینعلى بهاء چیست؟ و ادعاى نسخ اسلام و دیانت جدید چگونه و بر اساس کدام دلیل قابل اثبات مى باشد؟[140]
تداوم فیض الهى :
علاوه بر شبهات فوق عده اى از بهائیان براى تحریف خاتمیت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و نفى جاودانگى دین اسلام، موضوع «تداوم فیض الهى» را مطرح مى کنند که ایجاب مى نماید براى تأمین سعادت بشر و تکامل معنوى وى همواره دین جدیدى مطابق با مقتضیات زمان بیاید. از این روى ختم رسالت و نبوت، به زعم بهائیت منافى مقتضیات زمانه و تداوم همیشگى فیض الهى است.
شبهه فوق نیز از ابعاد گوناگون داراى اشکالات اساسى است؛ زیرا از منظر آموزه هاى اسلامى تداوم فیض الهى، اصلى ضرورى است[141] و ختم نبوت تنها به معنى انقطاع مأموریت الهى است براى ارشاد و هدایت، نه انقطاع فیض معنوى نسبت به سالکین الى اللّه .[142]
از سوى دیگر معلوم نیست که چرا تداوم فیض الهى باید با عرضه دین هاى جدید پیوند زده شود؟! آیا لازمه تداوم فیض، ظهورات متعدد است یا کمال ظهورات؟ آیا این از عهده خدا خارج است که دینى جامع و کامل را به عنوان برنامه جاودانه سعادت بشر در اختیار او قرار دهد؟ آیا مى بایست هر ادعائى را فیض الهى و محتواى عقاید مدعیان را، پاسخگوى مقتضیات زمانه و نشانه شدت گرفتن فیض الهى بدانیم؟! آیا با نسخ قرآن و تعالیم آسمانى، و جایگزین شدن آن با کتاب بیانِ باب یا کتاب اقدسِ بهاء با آن ویژگى هاى شگفت آور، واقعاً فیض خدا شدت گرفته است یا رو به سوى سستى و ضعف و ناپدیدارى نهاده است؟ و این در حالى است که اساساً با بررسى جامع در آثار و منابع اولیه بهائیت، به این نتیجه مى رسیم که طرح مسئله فیض از سوى این عده، تنها به خاطر اثبات ادعاى میرزا حسینعلى است، نه اینکه به حقیقت تداوم فیض ایمان و اعتقادى داشته باشند.
چنانکه میرزا حسینعلى مى نویسد: «و نفسى الحق قد انتهت الظهورات الى هذا الظهور الاعظم و من یدعى بعده انه کذاب مفتر»[143] یعنى؛ سوگند به نفس که همه ظهورات به این ظهور بزرگتر، پایان گرفت، و هر کس که پس از چنین ظهورى، مدعى ظهور جدیدى شود، او دروغگو و افتراء زننده است. و افندى در مواضع متعدد بر «غیرمتناهى» و ابدى بودن بهائیت تصریح دارد؛[144] از جمله در «مکاتیب» خود اذعان مى دارد که: «چه که این کور[145] را امتداد عظیم است و این دو را فصحت و وسعت و استمرار سرمدى ابدى»[146]؟! چطور مى شود جاودانگى اسلام را به خاطر عقیده به عدم قطع فیض الهى مورد تشکیک قرار مى دهند ولى اعتقاد به اصل تداوم همیشگى فیض الهى، به موجب عقیده بهائیت به تحقق ظهورات بعدى نیست؟!
از دیگر سو توجه به این نکته ضرورى است که ادیان الهى در سیر تاریخى خود یک دوره تکاملى را گذرانده اند و این پیشرفت و گسترش، تضادّى با خاتمیت اسلامى ندارد. زیرا؛ یکى از انگیزه هاى تغییر شرایع در گذشته، پیدایش نیاز راستین به یک نظام قانونى کامل تر بوده است. در حقیقت، مبناى گذاردن قانون نیازهایى است که از نهاد یا فطرت انسانى سرچشمه مى گیرد و چون سرشت بشر، حقیقتى ثابت مى باشد، خواه ناخواه اصول و بنیان هاى قانون الهى یکنواخت و تغییرناپذیر خواهد بود. البته چون طبیعت انسانى به تناسب شیوه زندگى، نمودها و پدیدارهاى گوناگونى را از خود بروز مى دهد زمینه رو بنائى قانون، بنابر آن دگرگونى ها، تحوّل مى یابد و از این رو چنانچه یک نظام حقوقى پایه گذارى شود که تمام نیازهاى طبیعى بشر را به نحو کامل مورد عنایت قرار داده بنیان هایش الهام گرفته از آنها باشد و آنگاه براى پدیده ها و رویدادهاى جزئى و روبنائى هم، راهى قانون ساز پیش بینى نماید، لزومى براى نسخ این نظام نخواهد بود بلکه آن سیرتکاملى در درون همین نظام نهفته است و آن را به مرور زمان رو به کمال مى برد و دین اسلام نیز بر همین فطرت ثابت بشرى استوار است.[147]
رمز جاودانگى اسلام :
و بالاخره ممکن است این پرسش براى خوانندگان محترم مطرح شود که؛ چگونه دین پانزده قرن پیش، پاسخ گوى جهان امروز است؟[148]
در پاسخ گفتنى است؛ اسلام همواره به عنوان دینى زنده و سازگار با نیازهاى اعصار و قرون مختلف، شناخته شده است.
جرج برنارد شاو، در مقدمه کتابMohammad The Apostle of Allah مى نویسد: «من همیشه نسبت به دین محمد (صلی الله علیه وآله) به واسطه خاصیت زنده بودن شگفت آورش، نهایت احترام را داشته ام. به نظر من، اسلام، تنها مذهبى است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد. من چنین پیش بینى مى کنم و از هم اکنون هم آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد (صلی الله علیه وآله) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود».[149]
این که چرا دین اسلام، زنده، پویا و ماندگار است، علل مختلفى دارد که مى توان به بعضى از آنها اشاره کرد:
الف. عنصر امامت؛ خداوند متعال درباره ختم دین خود مى فرماید: «امروز کافران از این که به دین شما اختلالى رسانند، طمع بریدند؛ پس شما از آنان بیمناک نباشید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و بهترین دین را که اسلام است، برایتان برگزیدم»[150]
بر این اساس، عنصرى در دین تعبیه شده که حافظ دین است و از آن جا که مراد «الیوم»، روز غدیر است، آن عنصر، «امامت» است. در تفاسیر شیعى، این مسئله مسلّم است و در منابع اهل سنت نیز به آن اشاره شده است.[151] و امامان معصوم (علیه السلام) براى محفوظ ماندن اسلام در طول تاریخ حضور خود، سه کار انجام دادند؛
الف. در کنار تأیید آیات قرآن، سنت نبوى را عیناً نقل کردند و نگذاشتند که حوادث پس از رحلت و ممنوعیت نگارش حدیث، سنت نبوى را نابود سازد و با این کار، منابع دین را حفظ کردند.
ب. روش هاى فهم قرآن، سنت و استنباط احکام اسلام را آموزش دادند تا عالمان بتوانند رأى اسلام را در هر زمینه، از منابع آن، استخراج و استنباط کنند. این روش – که اجتهاد مصطلح شیعى بر پایه آن بنا شده است – راهى است که مى تواند رأى اسلام را در همه زمان ها، درباره هر موضوعى از منابع دین به دست آورد.
ج. کسانى را که داراى شایستگى لازم براى به کارگیرى این روش هستند، به مردم معرفى کردند.
ب. عنصر اجتهاد؛ فرآیند «اجتهاد» به عنوان عاملى پایا و پویا در ادوار مختلف تاریخ و در مواجهه با مسائل هر عصر، راه استنباط و اکتشاف عالمانه معارف دینى را گشوده و حضور مستمر و پاسخ گوى دین را میسّر ساخته است. در پرتو اصل اجتهاد است که اسلام با مقتضیات زمان و نیازهاى نوین منطبق شده و به بن بست نمى رسد. فقها از طریق اجتهاد به تبیین و حل و فصل مسایل جدید مى پردازند. اجتهاد با تفویض اختیارات ویژه به حاکم دینى قلمرو اختیارات وى در اداره کشور را بسط داده و از بروز معضلات سیاسى و اجتماعى جلوگیرى مى کند.[152]
ج. قوانین ثابت و متغیر؛ انسان داراى نیازهاى ثابت و متغیر است و دین اسلام، براى نیازهاى ثابت، قوانین ثابت و براى نیازهاى دگرگون شونده، قوانین متغیر وضع کرده است.
دکتر واگلرى – استاد تاریخ تمدن اسلامى در دانشگاه ناپولى ایتالیا – ضمن بیان امتیازات اسلام، درباره عنصر انطباق پذیرى قوانین آن با شرایط هر عصر مى نویسد: «… تعجب ما از دینى افزوده مى شود که مبادى اساسى اخلاق را بر پایه انتظام و وجوب پایه ریزى مى کند و واجبات انسان را نسبت به خویشتن و دیگران، در قالب قوانین دقیقى مى ریزد که تحوّل و تطوّر را پذیرنده است و با عالى ترین ترقّیات فکرى متناسب مى باشد»[153]
د. پیوند با عقل؛ یکى از مهم ترین علل جاودانگى اسلام، پیوند مستحکم آن با عقل است. دین و خرد در اسلام، داراى رابطه و جدایى ناپذیرى است؛ آیات متعددى وجود دارد که مسلمانان را به تعقل دعوت و از عدم تعقل منع مى نماید نظیر؛ «کَذلِکَ یبَینُ اللهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»[154]. اسلام در عرصه اعتقادات، تقلید را برنمى تابد و پذیرفتن اصول عقاید را به دلیل و عقل منوط مى نماید و در عرصه شریعت و فقه نیز عقل عِدل قرآن و سنت و از منابع استخراج شریعت محسوب مى شود؛ «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل[155]؛ هر آن چه عقل حکم مى کند شرع نیز حکم مى کند و آن چه شرع حکم مى کند، عقل نیز همان گونه حکم مى کند»
ه. جامع بودن؛ همه سونگرى و در نظر گرفتن تمامى ابعاد و جوانب حیات بشرى و فرو ننهادن هیچ یک از حوزه هایى که انسان در آنها نیازمند هدایت هاى الهى و دینى است، سهم به سزایى در جاودانگى اسلام دارد.
ادوارد گیبون[156] مى نویسد: «قرآن… قانون اساسى، شامل رویه قضایى ونظامات مدنى و جزایى و حاوى قوانینى است که تمام عملیات و امور مالى بشر را اداره مى کند… دستورى است شامل مجموعه قوانین دینى و اجتماعى، مدنى، تجارى، نظامى، قضایى، جنایى و جزایى. همین مجموعه قوانین، از تکالیف زندگى روزانه تا تشریفات دینى، از تزکیه نفس تا حفظ بدن و بهداشت و از حقوق عمومى تا حقوق فردى و از منافع فردى تا منافع عمومى و از اخلاقیات تا جنایات و از عذاب و مکافات این جهان تا عذاب و مکافات جهان آینده، همه را در بر دارد»[157]
و. هماهنگى با فطرت و طبیعت؛ انسان ها در عین دارا بودن تفاوت ها و دگرگونى هایى که بر اثر شرایط زمانى و مکانى بر آنها عارض شده است، فطرت یگانه اى دارند. هر اندازه آیینى با اصول فطرى انسان، پیوند محکم ترى برقرار کند، از پایایى و ماندگارى بیشترى برخوردار خواهد بود و هر قدر از آن فاصله گیرد، گرفتار ناپایدارى و ناماندگارى خواهد شد. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ»[158]؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى دانند». این آیه به طور صریح دین را – که مراد اسلام است – یک نوع فطرت و خلقت الهى توصیف مى کند که با آفرینش انسان در هم آمیخته و چنان با آن عجین شده است که قابل تبدیل و انفکاک نیست. آیه شریفه نه تنها بر جاودانگى اسلام دلالت مى کند، که در مقام تبیین و تفسیر مبناى علمى آن نیز مى باشد.[159]
ز. جهانى بودن؛ قرآن، هیچ گاه مخاطب خود را اعراب یا قوم دیگرى قرار نداده و همواره به جمیع مردم و یا مؤمنان خطاب نموده و هدایت خود را شامل همه انسان ها (الناس[160] و العالمین[161]) دانسته است.
ح. تحریف ناپذیرى؛ یکى از امتیارات مهم اسلام نسبت به سایر ادیان الهى قبل از خود، تحریف ناپذیرى آن است؛ «وَ إِنَّه لَکِتابٌ عَزِیزٌ لاَ یأتِیهِ البَاطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَ لاَ مِن خَلفِهِ تَنزِیلٌ مِن حَکِیمٍ حَمِیدٍ»[162] این آیه صراحت دارد که هیچ گونه بطلان و نسخى تا قیامت دامن گیر قرآن نخواهد شد.
علامه طباطبایى در این باره مى نویسد: «فالمراد بقوله «من بین یدیه و لا من خلفه» زمان الحال و الاستقبال اَى زمان النزول و ما بعده الى یوم القیامه»[163]
ط. عصرى نبودن قرآن؛ این که قرآن به وقایع زمان خود و یا به گذشته ها اشاره کرده است، آن را منحصر به یک عصر نمى سازد؛ زیرا قرآن، منحصر به ذکر چند حادثه و نکته تاریخى گذرا نیست. این کتاب، مشتمل بر معارفى جاودان، در باب خداشناسى، کیهان شناسى، انسان شناسى، راه شناسى، راهنماشناسى و مجموعه گسترده اى از احکام، اخلاق و… است که همه زمان ها را پوشش مى دهد و هدایت بشریت به سوى سعادت را در هر مقطع تاریخى تأمین مى کند.[164]
از طرفى وقایع تاریخى بیان شده در قرآن، هر چند مربوط به گذشته است، ولى کار کرد آنها، مربوط به آینده است و به عبارت دیگر، هر یک از آنها، بیانگر نوعى سنت تغییرناپذیر تاریخى یا حکم و قانون کلى عمومى است.
افزون بر این، در قرآن، از آینده و آیندگان نیز سخن بسیار گفته شده است به عنوان مثال، قرآن از آینده بشریت سخن رانده و آینده اى درخشان در سایه حاکمیت توحید، تقوا و عدالت را نوید داده است.[165] با چنین ویژگى هایى دین مبین اسلام پاسخگوى تمامى نیازهاى بشر و جهان در همه زمان ها مى باشد.
انکار قیامت :
قیامت به عنوان یکى از اصول مسلم ادیان توحیدى از نگاه على محمد باب و حسینعلى میرزا موهوم و دروغ پنداشته شده است؛[166] باب در کتاب «بیان» با عبارات چند پهلو و مبهم و به هم بافته تحت این عناوین که «قیامت عبارت است از وقت ظهور شجره حقیقت در هر زمان و به هر اسم»[167] و «یوم قیامت یومى است مثل کل ایام شمس طالع مى گردد و غارب»[168] و «جنت عبارت است از اثبات یعنى تصدیق و ایمان به نقطه ظهور»[169] و «نار عبارت است از نفى یعنى عدم ایمان به نقطه ظهور و انکار او»[170] به نفى قیامت و بهشت و جهنم مى پردازد و در ادامه به گونه اى خاص تعبیرهاى خود بافته و بسیار مبهم درباره مرگ، قبر، سؤال ملائک، میزان، صراط، حساب، پاداش و جزا ارائه مى دهد و در نهایت به نفى آنها اقدام مى نماید.
حسینعلى بهاء نیز بر این عقیده است که با ظهور او «قیامت برپا شده» است، در کتاب لوح اقدس مى گوید: «به تحقیق قیامت برپا شد و اسرافیل هم در صور دمید و منادى هم ندا داد. و زمین هم به ظهور من متزلزل شد و کوه ها هم به ظهور من مانند پنبه زده شد و آسمان ها هم پیچیده شد و بهشت هم در طرف راست قرار داده شد و آتش هم باشتغال درآمد باز هم انکار مى کند.»
بعد مى گوید: «اى جماعت بهائیان گوارا باد شما را این بهشت که بقاء جمال من است. و همچنین در جاى دیگر مى گوید: بگو به مردم که قیامت برپا شد و گذشت قیامت تمام شد قیامت و صاحب قیامت که من باشم آمد و زلزله زمین تمام شد و اگر کسى بگوید که بهشت کو و کجاست آتش دوزخ، پس اى جماعت بهائیان جواب مردم را بگوئید که قیامت عبارت از ظهور میرزا حسینعلى است و بهشت دیدن روى میرزا حسینعلى است، آتش دوزخ همان جان توست. در صورتى که ایمان به حسینعلى نیاورده باشید»[171]
بر این اساس بهائیان معتقدند روز رستاخیز فرا رسیده است و آن ساعت موعود روزى بوده که بهاء خود را به نبوت دعوت کرده است و قیامت مردمان گذشته برپا شد و مردم همه از قبرها بیرون آمدند و نتیجه اعمال خود را دیدند و زمین از وقایع گذشته خود خبر داد و همه مردمان روى زمین از زنده و مرده در پیشگاه رب العالمین حاضر گشتند و اهل بهشت با دیدار جمال میرزا بهاء به بهشت رسیدند و اهل آتش چون از لقاء او محروم شدند و از نفس خود پیروى مى کردند، مستحق دوزخ شدند.[172]
نقد و بررسى :
به طور کلى مفهوم قیامت، بهشت و جهنم، برزخ و معاد از دید این فرقه با اصول و عقائد مشترک ادیان الهى تفاوت اساسى داشته و به هیچ وجه در چارچوب آموزه هاى وحیانى نمى گنجد؛ قرآن کریم – که حقانیت آن مورد تأیید بهائیت است – معاد و زندگى مجدد انسان ها را یک اصل مسلّم دانسته و هدف از آن را چنین برمى شمارد: «فَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یرَهُ. وَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ»[173]؛ «هر کسى ذره اى عمل نیک و خوب انجام داده آن را مشاهده کند و هر کسى عمل بد از او سر زده آن را ببیند» و پیرامون زمان قیامت، چگونگى وقوع و تحولات بعدى آن در آیات متعدد علائم و نشانه آشکارى را ذکر کرده است؛ نظیر آنکه نظام کنونى عالم با پدید آمدن زلزله عظیم در زمین، شکافته شدن دریاها، به حرکت آمدن کوه ها و در هم کوبیدنشان، خاموش گشتن ماه و خورشید و ستارگان عظیم، پر از دود و ابر شدن فضاى آسمان و… دگرگون شود. چنانکه در سوره قیامت مى فرماید: «هنگامى که چشم ها از شدت هول و وحشت به گردش درآید و مضطرب شود زمانى که ماه بى نور شود زمانى که خورشید ماه یکجا جمع شود»[174]. در چنین روزى مردم در برابر پروردگار جهانیان به پا خاسته و در یک صحنه جمع مى شوند، دادگاه عدل الهى تشکیل گردیده به محاسبه اعمال، افکار، عقاید، اوصاف و اخلاق آدمى پرداخته مى شود؛ مؤمنان روسفید، شاد و خندان به سوى بهشت و کافران و منافقان، روسیاه و اندوهگین به سوى دوزخ روانه مى گردند و علامت هاى دیگرى که در آیات و روایات اسلامى بیان گردیده است.[175]
بنابراین ادعاى بهائیت پیرامون برپائى قیامت و ارائه تفسیرى متفاوت از آن، آن قدر سست و بى بنیاد و فاقد پشتوانه دینى و منطقى است که با اندک توجهى بطلان آن آشکار مى باشد.[176]
سوم. ناسازگارى با اصل مهدویت
انتظار ظهور منجى عقیده ایست که در ادیان آسمانى و مذاهب مختلف جهان، به مثابه یک اصل مسلم، مورد پذیرش است. مطابق این آموزه در آخرین دوره هاى تاریخ بشریت، در حالى که جهان مملو از ظلم و جور شده است، مصلحى الهى خواهد آمد و نظام جهان را بر اساس پرستش و عبادت خداى یگانه بر مبناى عدل و دوستى برپا خواهد نمود.
قرآن کریم در این زمینه مى فرماید:
«وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِى الصَّالِحُونَ»[177]؛ «و در حقیقت در زبور پس از تورات نوشتیم که بندگان صالح من وارث زمین خواهند شد».
در اسلام نیز اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عج) به عنوان منجى عالم بشریت بر پایه قوى ترین برهان هاى نقلى و عقلى استوار است؛ «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»[178]؛ «اراده کرده ایم بر کسانى که ضعیف نگاه داشته شده اند منت گذارده و آنها را پیشوایان خلق قرار دهیم و وارث ملک و جاه گردانیم»[179] و هیچ یک از مسلمانان به انکار یا تشکیک در آن نپرداخته اند.
تحریف مهدویت :
سید على محمد باب در ابتدا با توجه به این اعتقاد راسخ در میان جامعه اسلامى خود را باب و وسیلهِ ارتباط مردم با امام زمان(عج) دانسته و مى نویسد: «فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم که از جانب حجت خود عبدى را با حجت وافیه منتخب و اظهار فرماید تا آنکه سبیل اختلافات را به نقطه وحدت برساند»[180] وى با این جملات ضرورت وجودى باب و واسطه با امام زمان را متذکر مى شود.
باب به مرور زمان ادعاى خود را تغییر داده و از «مهدویت» سخن به میان مى آورد و با ادعاى «قائم منتظر» و «مهدویت» مى گوید: «منم آن کسى که هزارسال مى باشد که منتظر آن مى باشید»[181]. سپس ملاحسین بشرویه اى را «باب» خویش نامیده و براى دعوت به خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورده و با درفش هاى سیاه خروج کنند.! على محمد خود نیز براى این که به مقتضاى حدیثى که مى گوید: «امام زمان(عج) از مکّه ظهور خواهد کرد و یارانش از خراسان بیرون مى آید»، به حجاز مى رود هرچند به دلیل ترس از مطرح کردن ادعاى خویش به بوشهر بازمى گردد.
سید باب در نوشته هاى آخر خود تلاش نماید با تفسیرها و تأویلات مضحک احادیث مهدویت را بر خود تطبیق دهد هرچند مدت دعوت قائمیت و مهدویت او، حدود دو سال و نیم در آخر زندگى اش بیش نبود و با وجود توبه نامه، در ادعاى خویش، ثبات قدم نداشته است.[182]
انکار مهدویت :
پس از باب، میرزا حسینعلى نورى نیز ابتدا در نوشته هایش در صدد تطبیق روایات مربوط به امام مهدى(عج) بر خویش بر آمد. اما از آنجا که پس از ادعاى الوهیت و خدایى وى این عقیده سد راه او قرارگرفته بود، وجود امام زمان(عج) را موهوم دانسته و مى نویسد: «بعین بصیرت مشاهده کنید هزارسال أو أزید جمع فرق اثنى عشریه نفس موهومى را که اصلاً موجود نبوده مع عیال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معین نمودند»[183]. به همین طریق دیگر مبلغین بهائى وجود آن حضرت را انکار مى نمایند.
نقد و بررسى :
آموزه مهدویت اعتقادى سازنده، متکامل، امیدبخش و ترسیم کننده آینده اى متکامل براى جهان و بشریت است؛ که از پشتوانه قویترین برهان هاى نقلى و عقلى استوار مى باشد. پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) ضمن بیان ویژگى هاى آن در احادیث متواتر، امّت را به انتظارى سازنده براى ظهور منجى دادگستر ترغیب نموده اند. هر چند در طول تاریخ همواره برخى از افراد بیماردل، جاهل و جاه طلب با طرح ادّعاهاى واهى در صدد سوء استفاده از این آموزه الهى برآمده و با ایجاد انحراف و اختلاف در بخش هایى از جامعه اسلامى زمینه عقب ماندگى، نفوذ و تحقق اهداف شوم استعمارگران را فراهم آورده اند. و این در حالى است که چنین ادعاهائى آن قدر سست و بى بنیاد است که نه تنها با ویژگى ها و نشانه هایى که در کتب آسمانى و و متون اصیل اسلامى پیرامون مهدویت وجود دارد، سازگار نیست بلکه در تناقض کامل با اعترافات محمد على باب مى باشد.
اقرار و اعتراف باب و بهاء؛ مبلغین بهائى در حالى وجود حضرت مهدى(عج) را انکار مى نمایند که على محمد درباره وجود امام دوازدهم شیعیان و سایر خصوصیات آن حضرت بارها اقرار و اعتراف نموده و منکرین وجود آن حضرت را کافر مى داند.
به عنوان نمونه در کتاب صحیفه عدلیه صریحاً نام امام زمان(عج) را ذکر مى کند: «الحجة القائم محمدبن الحسن صاحب الزمان»[184] و در صفحه 42 آن مى نویسد: «و شهادت مى دهم که قائم آل محمد امام بر حق من است» و در تفسیر سوره کوثر صفحه 88 راجع به غیبت حضرت مطلبى را آورده که خلاصه و ترجمه آن چنین است: «فَلا شَکَّ فى وُجودِ الإمامِ الغائِبِ القائِمِ المَستور سَلامُ اللّه عَلَیهِ…» یعنى؛ «پس شکى در وجود امام غایب نیست محققاً وجود او هم چون آفتاب در وسط ظهر ظاهر و هویدا است…» و ادامه مى دهد که «هرکس در باره او شک نماید، در قدرت خدا شک نموده که به تحقیق کافر شک زده اى است» همچنین در کتاب بیان فارسى و کلیه آثارش سخن از «من یظهره اللّه » دارد که به عقیده باب منظور از من یظهراللّه ، «محمدبن الحسن العسکرى» است.
چنانکه مى گوید: «من یظهره اللّه اسمش محمد است.»[185] و «محل ظهور او مسجد الحرام است»[186] میرزا حسینعلى (بهاء) بعد از مرگ باب ابتدا ادعاى مهدویت و من یظهراللهى مى کند و امروزه نیز بهائیان معتقدند او من یظهراللّه است. اینک باید از عبدالبهاء و بهائیان پرسید: اگر امام زمان موهوم است چرا سید باب و میرزا حسینعلى اسم و خصوصیات آن را در کتاب هاى خود ذکر مى کنند و ادعاى مهدویت مى نمایند و آغاز کار خود را مهدى معرفى کردنِ خود قرار دادند.؟!!
نشانه هاى مهدى(عج) :
ویژگى هاى مهدى موعود در منابع اصیل اسلامى به نحوى دقیق و روشن و با ذکر جزئیات آن تبیین شده که راه هرگونه ادعاى نادرست را مى بندد؛ مطابق روایات متواتر اسلامى حضرت مهدى(عج) پسر امام حسن عسکرى (علیه السلام) و مادرش کنیز است.
رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمود: «نهمین فرزند از نسل حسین همنام من است لقبش مهدى است، آمدن او را به جهانیان مژده مى دهم.»[187] آن امام معصوم، عابدترین، عادل ترین، عالم ترین، راستگوترین مردم است. و خَلقاً و خُلقاً شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است. ابتدا از مکه قیام مى کند و انقلابى جهانى را سازمان دهى مى کند. تعداد سران سپاه او 313 نفر است تمام اشرار و پلیدان را از بین برده و خداپرستى و درستکارى را در زمین رواج مى دهد، مهر و محبت و عدالت را در جهان مى گستراند و بر عرصه گیتى حکومت خواهد کرد. مردم در عصر آن مصلح الهى حکومت آسمانى را تجربه مى کنند که همه پیامبران و امامان پیشین، آرزوى آن را داشته اند. در این عصر است که عیسى مسیح (علیه السلام) از آسمان بر زمین آمده و مهدى (عج) را یارى مى رساند. و سرانجام حضرت مهدى(عج) بعد از سال حکومت الهى، به دست شقى ترین مردم به شهادت مى رسد.
فقدان علائم :
نیم نگاهى بر نسب خانواده، خصوصیات اخلاقى و رفتارى على محمد باب و ادعاهاى متناقض وى و سایر اقداماتى که در طول زندگى خویش انجام داد همگى مبین این حقیقت است که روایات مهدویت نه تنها بر على محمد باب صدق کند؛ بلکه از ابعاد متعدد ادعاهاى بابیت و بهائیت را تکذیب مى کند. و حتى «من یظهره اللّه » بنا به گفته خود على محمد باب، نمى تواند میرزا حسینعلى نورى باشد؛ زیرا نام او مى بایست محمد باشد که حسینعلى است، لقب او مى بایست قائم باشد که بهاءاللّه است، و محل ظهور او مى بایست مکه باشد که بغداد است.[188] واقعیت آن است که بهائیت در رابطه با روایات مهدویت – که مورد قبول و استنادشان هست – زمین گیر شده اند؛ زیرا اگر این روایات را نفى کنند اساس بابیت لطمه مى خورد در حالیکه آنان باب را همان حضرت مهدى و پیامبر اسلام را مبشر آمدن على محمد باب مى دانند و خود باب بارها به این روایات استناد کرده؛ و اگر این روایات را بپذیرند على محمد باب و بهاءاللّه هرگز نمى تواند مصداق این روایات قرار گیرند و روایت مهدویت بیگانه از على محمد باب و ادعاهاى بهائیت است.[189]
چهارم. عقل ستیزى و علم گریزى
بهائیت خود را دینى فوق العاده مترقى و جهانى دانسته و ادعا دارد یکى از آورده هاى جدید آن تطابق دین با علم و عقل است.
از دیدگاه عباس افندى (عبدالبهاء): «اگر مسائل دینیه مخالف عقل و علم باشد «وهم» است زیرا مقابل علم، جهل است. تعصبات مانع بزرگى است براى ایجاد صلح و سلام و وحدت و یگانگى و تا این مانع یعنى تعصبات موجود است هرگز بشر روى خوشبختى نخواهد دید»[190]. او مى کوشید تا همه تعالیم مترقى را به پدرش بهاءاللّه نسبت دهد، به گونه اى که در مواضع گوناگون اعلام داشته که چنین تعالیمى قبل از بهاءاللّه در جوامع بشرى مطرح نبوده اند.[191] و این همه از ابداعات دیانت بهائى است که از طریق وحى به پدرش (بهاءاللّه ) نازل گشته است[192]!
نقد و بررسى :
مرورى کوتاه بر کتب و منابع دینى بهائیت مبین این حقیقت است که تعالیم به ظاهر مترقى و جدید عبدالبهاء چیزى جز گردآورى و التقاط تعالیم مذهبى «شرق» با اندیشه هاى عقلانى و مدرن «غرب» نیست. عباس افندى (عبدالبهاء) در طول سفر سه ساله خود به اروپا و امریکا تعالیم باب و بهاء را متناسب با اندیشه هاى رایج قرن نوزدهم در غرب نظیر روشنگرى، مدرنیسم و اومانیسم، تحت عنوان تعالیم و اصول دوازده گانه بهائیت[193] به وجود آورد.
بسیارى از گفتارها و نوشتارهاى وى در کتاب «اقدس» نتیجه مطالعات، تجربیات و برداشت ها و اقتباس عبدالبهاء از تعالیم، آثار مذاهب و ادیان دیگر و نیز ناشى از مطالعه و آشنایى او با آثار و اندیشه هاى غربى است.[194]
رابطه عقل و وحى :
افزون بر این، ادعاى عبدالبهاء در نوآورى در تطابق دین با علم و عقل، مغایر با آموزه هاى اصیل وحیانى ادیان الهى است؛ زیرا احکام دینى همه پیامبران الهى چون از جانب خداوند حکیم است هیچ گاه با علم و عقل فطرى مخالفت ندارد. در ادیان توحیدى عقل به عنوان منبعى مهم در تبیین عقاید و احکام از جایگاه ممتازى برخوردار است. در طول تاریخ هر پیامبرى که از طرف خدا مبعوث گردیده علاوه بر درستى معجزات، پیام هایى مطابق با موازین عقلى، علمى و فطرى از ناحیه خدا براى بشر آورده و آنها را براى مردم ابلاغ نموده است. در قرآن کریم نیز توجه به عقل، تفکر و علم مورد اهتمام جدى است؛ «کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»[195]؛ «بدینسان خداوند آیاتش را بر شما روشن مى گرداند، تا اندیشه کنید».
و «أَفَلَمْ یسِیرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ»[196]؛ «آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دل هایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند، یا گوش هاى شنوایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا که چشم هاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دل هایى که در سینه هاست کور مى شود»
علاوه بر اقامه براهین متعدد عقلى، خداوند ادله اى را که به انبیاء گذشته آموخته – و آن بزرگواران در مقام احتجاج با ملحدان اقامه نموده اند – در قرآن براى امت اسلامى بازگو فرموده است.[197]
روایات بسیار زیادى نیز از سوى معصومین علیهماالسلام در زمینه برهان عقلى، شأن و جایگاه عقل وجود دارد؛ نظیر اینکه: «اِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَین، حُجَّهٌ ظَاهِرَهٌ وَ حُجَّهٌ بَاطِنَهٌ فَأَمَّا الظَّاهِرَهٌ فَالرُّسُل وَ الاَنبِیاء وَ الاَئِمِه وَ اَمَّا البَاطِنَه فَالعُقُول».[198] اصولاً در تعالیم توحیدى از آنجا که عقل و وحى هر دو از منبع واحد سرچشمه گرفته اند، بین حکم عقل و فرمان شرع نوعى همسویى و ملازمه برقرار است، که از آن به قاعده ملازمه تعبیر شود؛ «کُلما حکم به العقل، حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع، حکم به العقل»؛ «هر آنچه را که دین به آن حکم دهد، عقل نیز فرمان مى دهد و هر آنچه را که دین تجویز کند عقل نیز آن را تصویب و تأیید مى کند»
همچنین در آموزه اسلامى جایگاه والایى در باره علم، علم آموزى، و تلاش براى توسعه و آبادانى وجود دارد.
چنانکه قرآن کریم مى فرماید: «قُلْ هَلْ یسْتَوِى الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ…»[199]؛ «بگو آیا کسانى که مى دانند و کسانى که نمى دانند یکسانند تنها خردمندانند که پند پذیرند.»
و پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِم [200]؛ طلب علم بر هر مسلمانى واجب است»
بر این اساس ادعاى نوآورى بهائیان در زمینه توجه به عقل و علم پذیرفتنى نیست و این در حالى است که اساساً بسیارى از تعالیم و احکام بهائیت در تضاد کامل با معیارهاى عقلى، علمى و فطرى است که خود دلیلى آشکار بر بطلان این دین بشرى مى باشد. براى نمونه در ادامه به تعدادى از این قبیل احکام – که مبلغین بهائى سعى در کتمان آنها دارند – اشاره مى شود.
عقلانیت بهائى :
باب و بهاء ادعا مى کردند تعالیمى عقلانى، مترقى و مطابق با درک و فهم بشر امروزى و نیازهاى عصر مدرن نازل نموده اند؛ و این در حالى است که بسیارى از عقاید و آموزه هاى آن در تضاد کامل با اصول عقلى و منطقى مى باشد؛ به عنوان نمونه، هنگامى که بهاء مى گوید: «لااله الا اناالمسجون الفرید؛[201] نیست خدایى جز من زندانى یکتا»
همچنین «بگو در هیکل من جز هیکل خدا دیده نمى شود و نه در زیبایى من جزء زیبایى او، و نه در هستى من جز هستى او، و نه در ذات من جز ذات او و نه در حرکت من جز حرکت او و نه در سکون من جز سکون او و نه در قلم من جز قلم چیره و ستوده او دیده نمى شود»[202]
میرزا آقاخان کرمانى و احمد روحى – از پیروان مکتب باب (شاخه ازلى) – این ادعاى غریب میرزا حسینعلى بهاء را آن قدر دور از عقل مى شمارند که معتقدند جز افراد بى خرد، کسى این گونه ادعاها را از مدّعیان آن نمى پذیرد. لذا در «هشت بهشت» نوشته اند: «میرزاى مزبور، مردم را آن قدر… [کلمه اى توهین آمیز به معناى مطیع چشم و گوش بسته] دیده که به الوهیت هم قناعت نکرده، خود را خدا آفرین، بلکه بنده اى از بندگان خود را، خدا آفرین مى داند… خلاصه، غریب تر از این خدا، آن احمقانى هستند که این مزخرفات بى معنى را شنیده و تن در داده اند»[203]
على محمد باب نیز علاوه بر ادعاهاى متناقض، احکامش نیز نمایانگر میزان ترقى و عقلانیت آن مى باشد؛ تنها به یک نمونه بسنده مى نمائیم: «لا تَرکَبَنَّ البَقر…؛ سوار گاو نشوید، شیر الاغ نخورید، سوار حیوانى نشوید مگر با دهنه و رکاب و بر آن چیزى بار نکنید، تخم مرغ را قبل از پختن به جایى نزنید که مى شکند و ضایع مى شود. ما تخم مرغ را روزى نقطه اولى قرار دادیم، شاید شما شکر کنید.»!!![204] طبیعتاً هر شنونده اى که اندک بهره اى از عقل داشته باشد، در پذیرش محتواى این قبیل تعالیم مترقى!!! درمى ماند.
علم و بهائیت :
تعالیم مترقى باب و بهاء در تعارض با علم و دانش است. به عنوان نمونه:
1. باب استعمال دارو را مطلقاً حرام اعلام کرده است: «بر شما باد که دوا و مسکرات و نوع آنها را نه مالک شوید و نه بفروشید و نه بخرید و نه استعمال کنید»[205]. با این حساب باید کلیه فعالیت هاى پزشکى و بهداشتى و داروسازى به حال تعطیل در آورد.
2. باب هیچ گونه مجوزى براى تدریس کتابى غیر از بیان را نمى دهد: «لایجوز التدریس فى کتب غیرالبیان»[206] نتیجه اینکه تمام تحقیقات علمى باید تعطیل شود.
3. به دستور باب تمام کتاب هاى عالم را به غیر از کتب باب و آنچه در قلمرو بیان نگارش یافته، باید نابود شود: «فى حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشات اوتنشى فى ذلک الامر»[207]
سران بهائى براى رهائى از این افتضاحات از یکسو ادعا مى کنند که کتاب بیان نسخ شده است و این در حالى است که میرزا حسینعلى بهاء در آثار خود چندین بار نسخ بیان را مردود دانسته و گویندگان آن را مورد لعنت قرار مى دهد؛ که از جمله در اقتدارات مى نویسد: «نسبت داده اند که احکام بیان نسخ نموده «الا لَعنَهُ عَلَى القَومِ الظّالّمین»[208] و از سوى دیگر ضمن جلوگیرى از دسترسى بهائیان به کتاب بیان، به کتاب اقدس تکیه مى نمایند که البته آن هم دست کمى از کتاب بیان و احکام باب ندارد. نظیر اینکه؛ «اگر کسى خانه اى را بسوزاند او را بسوزانید»[209]
همچنین کتاب اقدس شمار ماه هاى سال را 19 ماه و هر ماه را 19 روز مى داند[210] که این موضوع فاقد هرگونه مبناى علمى، عقلى و دینى بوده و داراى اشکالات اساسى است.[211]
افزون بر این، بهاء سخنانى در علوم طبیعى هم دارد که با بدیهیات علمى متضاد است؛ او در کتاب ایقان مى نویسد؛ «نحاس یعنى مِس، اگر از خطر یبوست در امان ماند پس از گذشت هفتاد سال خود به خود به ذهب یعنى طلا تبدیل گردد»[212]. شیمى دانان این مسئله را بررسى مى کنند که مس (cu) با جرم اتمى 7/63 و طلا (Au) با جرم اتمى 197 به وجود آمده است و فاصله زیادى که این دو ماده از هم دارند هرگز ماده مس در معدن طبیعى خود تبدیل به طلا نخواهد شد.
همچنین بهاء در علم تاریخ هم اشتباهات فراوانى دارد. به عنوان مثال؛ فیثاغورث فیلسوف نامدار یونانى است و بهاء او را هم عصر و شاگرد حضرت سلیمان (علیه السلام) یاد مى کند: «فیثاغورث در زمان سلیمان بن داوود بوده و حکمت را از معدن نبوت گرفته است». این در حالى است که حضرت سلیمان قریب به چهارصد سال قبل از فیثاغورث بوده و محققان تاریخ هم این مطلب را پذیرفته اند.[213]
تعصب و خرافات :
یکى دیگر از ویژگى هاى آشکار بهائیت تعصب شدید و آمیختگى تعالیم آن با خرافات است؛ صبحى که به عنوان منشى مخصوص عبدالبهاء از نزدیک شاهد عقاید و رفتار بزرگان بهائى بوده[214] تعصب کور بهائیان را به خوبى در جاى جاى خاطراتش نشان داده است؛ «مقدارى از خاک عکا را به عنوان تربت در کیسه کوچک ریختن و به آنها دادن و شمع نیم سوخته روضه بهاء را براى شفاى امراض به آنها بخشیدن و تار موى عبدالبهاء را در کاغذ پیچیدن و به آنان سپردن چه معنى دارد؟ عجبا! ما خود عاملین این اعمال را خرافى و اهل وهم مى دانیم و در دل به آنان مى خندیم حال عین آن را خود مجرى مى داریم… وانگهى این همه دعوت به تعقل و تفکر که در قرآن است در هیچ کتابى نیست به عکس آن چه که در اقدس است چنان که مى گوید «اگر صاحب امر به آسمان زمین گوید و به زمین آسمان، کس را حق و چرا نیست» در صورتى که این قضیه مخالف عقل است. و اگر تحرى حقیقت و ازاله تعصب دینى و مذهبى و معاشرت به عموم اهل ادیان به روح و ریحان را هم بگویید خواهم گفت این عقیده تمام فلاسفه و اهل تحقیق است و تازه اهل بهاء عامل به این تعالیم نیستند چه از روى انصاف و تحقیق بهائیان متعصب ترین اقوام و مذاهب اند»[215].
صلح عمومى :
یکى از اصول عقاید بهائیان که داراى ظاهرى مترقى است، مسئله صلح عمومى است. و بهائیت ادعاى انحصار برقرارى صلح جهانى فقط از طریق اصول دیانت بهائى را دارد. از منظر پژوهشگران، این ادعا از حد کلى گویى فراتر نرفته و (به رغم ظاهر مترقى و فریبنده آن) فاقد عمق و ارزش لازم است.
از دیدگاه دکتر محمد على خُنجى؛ «در مورد اقتباس عقایدى که داراى جنبه هاى مترقى است، بهائیان فقط به ظواهر امر توجه نموده اند و از لحاظ علمى و منطقى هیچ گونه ارزشى براى معتقدات آن ها نمى توان قائل شد، مثلاً در خصوص همین مسئله صلح عمومى، صفحات متعددى را از مزایاى صلح، سیاه نموده، پى در پى مى گویند: «ما طالب صلح کل هستیم» و با تفاخر بسیار تکرار مى کنند که: «صلح عمومى از جمله تعالیم مبارکه است که آثارش ظاهر شده».[216] در صورتى که اگر به نوشته هاى آن ها رجوع کنیم هیچ نوع راه علمى و صحیحى براى برقرارى صلح نشان نمى دهند و هرگز متعرض این نکته نمى شوند که: اصولاً چرا اختلافاتى میان دول موجود است؟ و چه مى شود که هر چند سال یک بار «این خاک سیاه، به خون بشر رنگین شده، بشر مانند گرگان درّنده یکدیگر را پاره پاره کرده و با اینکه حالا عصر مدنیت است، عصر ترقیات مادّیه است، عقول ترقى کرده است، با وجود این هر روز خون ریزى است»؟[217]
نکته دیگر اینکه بر خلاف ادعاى عبدالبهاء صلح عمومى از «تأسیسات» بهاءاللّه نیست، بلکه از قدیم مورد توجه بوده و درباره آن کتاب ها نوشته شده است[218] و جالب تر اینکه عبدالبهاء، در ارائه سازوکار تحقق صلح عمومى تنها ملوک را قدرت اجتماعى دانسته و براى ملت ها که تنها حامى حقیقى صلح اند، ارزشى قائل نشده است و بدین سبب از اصول دموکراسى دورى گزیده است.[219]
ضمن اینکه ادعاى انحصار برقرارى صلح جهانى فقط از طریق اصول دیانت بهائى را مى توان از روى تاریخچه سرا پا خشونت، قتل و غارت شهرها و روستاهاى ایران توسط رهبران و پیروان این فرقه، تفرقه افکنى در میان ملت ها به نفع استعمارگران و حتى اختلافات داخلى میان سران بهائیت و جنگ هاى خانوادگى آنان بر سر قدرت، محک زد.
به عنوان نمونه در کتاب بیان فارسى آمده: «واجب است بر هر مسلمانى که در دین بیان به سلطنت مى رسد اینکه احدى را در زمین خودش باقى نگذارد از غیر مؤمن به دین بیان و همچنین این حکم [یعنى کشتن تمام افراد] بر تمام افراد مؤمنین به دین بیان واجب است».[220]
میرزا حسینعلى در کتاب ادعیه محبوب مى نویسد: «شعله آتش باشید براى مخالفین و دشمنانم و آب رحمت باشید براى دوستانم»[221]
پنجم. کتاب شناسى نقد بهائیت
از ابتداى پیدایش فرقه هاى انحرافى بابیت و بهائیت و طرح ادّعاهاى بى اساس توسط سران آن، علما و اندیشمندان مسلمان براى جلوگیرى از گمراهى مردم و تحقق توطئه هاى استعمار، با قلم و بیان خویش به روشنگرى، نقد عالمانه عقاید و افشاى ماهیت این فرقه پرداختند. از آنجا که ذکر همه این کتاب ها، میسر نیست، براى آن دسته از خوانندگانى که بخواهند اطّلاعات بیش ترى در این زمینه داشته باشند، تعدادى از این آثار معرفى مى گردد، امید است که مفید واقع شود:
الف. محمدمهدى خان زعیم الدوله تبریزى، مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، به ترجمه و کوشش حسن فرید گلپایگانى و عباسقلى چرندابى تبریزى، تهران: کتابخانه شمس، 1340.
ب. ابوتراب هدایى، بهائیت دین نیست، تهران: فراهانى، بى تا.
پ. بهرام یارى، هوشیارى در رد بابیه و بهائیه، بى جا، بى نا، 1363.
ت. عبدالرزاق الحسنى، البابیون و البهائیون فى حاضر و ماضیهم، دراسه دقیقه فى الکشفه و الشیخیه و فى کیفیه ظهور البابیه فالبهائیه، صیدا: بطعه العرفان، 1381ه.ق.
ث. ضیاءالدین روحانى، فریب خوردگان: مزدوران استعمار در لباس مذهب، با مقدمه آیه اللّه ناصر مکارم شیرازى، تهران: فراهانى، بى تا.
ج. على امیرپور، خاتمیت: پاسخ به ساخته هاى بهائیت، تهران: مرجان، 1338.
ح. احمد سروش، مدعیان مهدویت از صدر اسلام تا عصر حاضر، (حاوى تاریخچه پیدایش باب و بهاء)، بى جا، افشین، بى تا.
خ. یوسف فضایى، تحقیق در تاریخ و عقاید شیخى گرى، بابى گرى، بهائى گرى و کسروى گرایى، تهران: عطایى، 1363.
د. محمدباقر نجفى، بهائیان، تهران: طهورى، 1357.
ر. عبدالحسین آیتى، کشف الحیل، تهران: بى جا، 1326.
ز. حسن کیایى، بهائى از کجا و چگونه پیدا شده؟ تهران: چاپخانه تهران، 1349.
س. ایراد در پیرامون مسلک باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهین پور (حاج رحیم) تهران: مطبوعات وطن ما، 1375.
ش. اسماعیل رایین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقى ربانى، تهران: مؤسسه تحقیق رایین، 1357.
ص. مرتضى احمد. آ، دانستنى هایى درباره تاریخ و نقش سیاسى رهبران بهائى، تهران: دارالکتب اسلامیه، 1346.
ض. نورالدین چهاردهى، چگونه بهائیت پدید آمد؟ تهران: فتحى، 1366.
ط. یحیى نورى، خاتمیت پیامبر اسلام و ابطال تحلیلى بابى گرى، بهائى گرى، قادیانیگرى، تهران: بنیاد علمى و اسلامى مدرسه الشهداء، 1360.
ظ. عبدالحسین آیتى، تکمیل کتاب کشف الحیل و بیان الحقایق، تهران: حافظ، بى تا.
ع. الایات البینات، (شخصیت و اندیشه هاى کاشف الغطاء) آیه اللّه العظمى جعفر کاشف الغطاء، احمد بهشتى، نشر اندیشه هاى اسلامى.
غ. تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابى، تهران: نشر سخن، 1371.
ف. آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، رضا برنجکار، قم: طه، 1379.
ق. سعید زاهد زاهدانى و محمدعلى اسلامى، بهائیت در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى،1380.
ک. نصحیت به فریب خوردگان باب و بهاء، على العلاّمه الفانى الاصفهانى، اصفهان: دارالتبلیغ، 1373، 211 ص.
گ. حسن نیکو، فلسفه نیکو، بى جا، کتابخانه تمدن، 1310.
ل. محمد محمدى اشتهاردى، ارمغان استعمار، انتشارات نسل جوان.
م. فضل اللّه مهتدى، خاطرات صبحى، تهران: مطبعه دانش، 1312.
ن. فضل اللّه مهتدى، پیام پدر، تهران: مطبعه دانش، 1335.
و. خاطرات یک نجات یافته از بهائیت، مهناز رئوفى، تهران: دفتر پژوهش هاى مؤسسه کیهان، 1385.
لازم به ذکر است در سال هاى اخیر ویژه نامه هاى متعددى نیز در این زمینه تهیه شده است، نظیر:
1. بهائیت آنگونه که هست، ویژه نامه ایام 29، ضمیمه روزنامه جام جم، 6 شهریور 1386. به نشانى:www.ayam29.com
2. ویژه نامه بهائیت، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره 17، تابستان 1386. به نشانى: www.ir-psri.com
3. ویژه نامه بهائیت، ماهنامه زمانه، ش 61، 1387. به نشانى:www.zamaneh.info
بهائیت و سیاست
پرسش 19. در مورد دیدگاه و عملکرد بهائیت در زمینه سیاست توضیح دهید؟
یکى از اصول و شعارهاى اساسى آئین بهائى «اصل عدم مداخله در امور سیاسى» است و بر اساس آن، بهائیان اجازه ندارند در امور سیاسى شرکت کند. حسینعلى میرزا (بهاءاللّه ) در کتاب گنجینه احکام مى نویسد: «هر بهائى که در امور سیاسى مداخله نماید از صف بهائیان اخراج مى گردد.»
عباس افندى (عبدالبهاء) نیز بر لزوم «تفکیک بین قواى دینییه و سیاسیه» و «عدم تعلق بهائیان به امور سیاسى» تأکید دارد. از منظر وى: «میزان بهائى بودن و نبودن این است که هر کس در امور سیاسیه مداخله کند و خارج از وظیفه خویش حرفى زند یا حرکتى نماید، همین برهان کافى است که بهائى نیست، دلیل دیگر نمى خواهد»[222] او در رساله سیاسیه خویش نیز هرگونه حق سیاسى را از ملت سلب نموده و حکومت را مخصوص ملوک و موهبت الهى مى شمارد.[223]
شوقى که پس از عباس افندى رهبرى بهائیان را به دست گرفت نیز در این زمینه مى گوید: «معاذاللّه از مداخله در امور سیاسى، احباء باید به کلى از این شئون در کنار باشند و از هر وظیفه اى که منجر به مداخله در امر سیاست شود، بیزار گردند»[224].
و در جاى دیگر تصریح مى کند: «…از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید کل [بهائیان] قلباً و ظاهراً، لساناً و باطناً، به کلى در کنار و از این گونه افکار فارغ و آزاد باشیم. با هیچ حزبى رابطه سیاسى نجوییم و در جمع فرقه اى از این فرق مختلفه متنازعه داخل نگردیم، نه در سلک شورشیان در آییم و نه در شئون داخله دول و طوایف و قبایل هیچ ملتى ادنى مداخله اى نماییم، به قوه جبر به هیچ امرى اقدام ننماییم… امر اللّه را چه تعلقى به امور سیاسیه و چه مداخله اى در مخاصمات و منازعات داخله و خارجه دول و ملل»[225]
نقد و بررسى :
جدایى دین از سیاست فاقد بنیان علمى و منطقى است و به هیچ وجه با آموزه هاى اصیل ادیان الهى سازگارى ندارد. اما بهائیان با ادعاى جدایى دین از سیاست آن هم در زمانى که علماى اسلام جدى ترین مانع براى استعمارگران به حساب مى آمدند، قدم در راهى گذاشتند که منطبق با خواست سلطه گران بود. با این حال علاوه بر نقش جدى استعمارگران در تکوین و تداوم این فرقه سیاسى[226] حضور بهائیان در تحولات سیاسى ایران معاصر از مصادیق بارز فعالیت سیاسى است؛ نقش ویرانگر آنان در واگرایى ها و بحران هاى مشروطیت، حضور آنان در فعالیت هاى تروریستى کمیته مجازات، نقش آنان در متلاشى ساختن نهضت جنگل، روى کارآمدن رضاخان و حضور آنان در بالاترین و حساس ترین موقعیت ها و مناصب سیاسى حکومت پهلوى اول و دوم، بنابراین نقش آنان در تعمیق وابستگى کشور به بیگانگان و تحکیم سلطه استعمار و امپریالیسم بر کشور و ممالک اسلامى، حکایت از وجود تناقض در ایدئولوژى بهائیت از یک سو، و از طرف دیگر حرکت علیه منافع ایران است. [227]
اهداف پشت پرده :
از منظر تاریخى چنین اصلى در بهائیت، همیشه در مواقعى مورد تأکید قرار مى گرفته، که منافع و مصالح سیاسى حامیان بهائیت، اقتضاء آن را داشته است چنانکه این آموزه در انقلاب مشروطیت، کاملاً به نفع سیاست استبدادى دربار قاجار به کار رفت. خنجى در تبیین این شگرد تاریخى بهائیان مى نویسد: «خوب است ببینیم که منظور بهائیان از دخالت در سیاست به معنى اعم است یا آنکه دخالت در بعضى سیاست ها را جائز مى دانند؟ گذشته از قرائن بسیارى که در دست است، از مطالعه الواح و خطابه هاى مختلف رهبران بهائیان نیز این نکته روشن مى شود که منظور آن ها از عدم دخالت در سیاست به معناى خاصى است و در بعضى سیاست ها، از دخالت خوددارى ننموده آن را جائز مى شمرند. مثلاً در انقلاب مشروطیت بهائیان کاملاً علیه جریان انقلاب وارد شدند و از تبلیغ به نفع مستبدین و به ضرر مشروطه خواهان غفلت ننمودند، چنان که عبدالبهاء در یکى از الواح خود که در زمان کودتاى محمدعلى شاه صادر شده، محمدعلى شاه را سلطان عادل دانسته و بهائیان را دعوت به انقیاد نموده، مشروطه طلبان را «نوهوسان» نامیده است.»[228] اما همین که پس از خلع محمد على شاه، و پیروزى مشروطه طلبان ایران، و شکست کوشش هاى سیاسى روسیه در ایران، بهائیان قافیه را باختند؛ عباس افندى در 1329ه.ق، – یعنى پس از گذشت حدود چهار سال از نامه قبلى که در آن مریدان بهائى خود را از مداخله در سیاست منع کرده و به اطاعت سلطنت قاجار توصیه مى کرد – یکباره طرفدار مشروطیت شده، و اصل عدم مداخله در امور سیاسى را فراموش مى نماید و دستور مى دهد: «نفوسى از بهائیان از براى مجلس ملت انتخاب گردد» و با «سیاسیون مراوده کرده» تا ضمن آن موجبات نزدیکى بهائیان را به انگلستان فراهم سازد.[229]
به طور کلى بهائیت از ابتدا تصمیم داشت، با استقرار پوشش عدم دخالت آنان در سیاست بر سر بهائیان و مراکز آنان در تحقق اهداف مشروحه ذیل به پیروزى هایى برسد:
1. موقعیت سیاسى، مداخله هاى سیاسى، سرسپردگى ها، و حمایت مأمورین خارجى از بهائیان ایران را پنهان سازند.
2. در موارد توافق با سیاست هاى خارجى حامى شرایط خاص، و یا شخصیت هاى سیاسى مورد نظر در ایران، که مورد مخالفت و یا انتقاد ملت قرار گرفته است، زیر پوشش عدم مداخله در امور سیاسى، ترک هرگونه مشارکت با آزادیخواهان، وطن خواهان، و روشنفکران نموده، تا موجبات تضعیف کوشش مردم، و تأیید و تقویت وضع موجود را فراهم سازند.
3. بهائیت با تأکید و ترویج اصل «عدم مداخله بهائیان در امور سیاسى» کوشش همیشگى خود را براى پیشبرد نقشه «حکومت بهائى» و رسیدن به «قدرت سیاسى حاکم» در سرزمین ایران، پنهان سازد.
4. در موارد نامساعد اوضاع بهائیان، و مخالفت بهائیان با حکومت و رهبران وقت، زیر پوشش عدم مداخله در امور سیاسى، ترک هرگونه مشارکت و همکارى، در جهت سیاست مستقل ملى ایران مبذول دارند.[230]
برخورد دوگانه :
افزون بر مطالب فوق، موارد متعددى از تناقضات گفتارى و رفتارى سران فرقه بهائیت در زمینه عدم مداخله در سیاست وجود دارد؛ به عنوان نمونه در طول سال هاى 1324-1325 که شوقى افندى تأکیدهاى مکرر به بهائیان ایران مبنى بر عدم مداخله در امور سیاسى و وضعیت ایران خصوصاً جدائى آذربایجان از ایران و حوادث ناشى از آن داشت، براى بعضى از بهائیان تردیدهائى در مورد زعماى بهائیت در ایران، که دائماً با رجال سیاسى و خارجى، در ارتباط بودند، به وجود آورد.شوقى افندى مجبور شد، در پاسخ نامه لطف اللّه حکیم، عضو بر جسته محفل ملى بهائیان ایران به مطالبى تصریح کند، که نه تنها مخالف تصریحات قبلى در خصوص عدم مداخله در امور سیاسى بلکه مبین موقعیت و روابط سیاسى بهائیان با دیگر سازمان هاى سیاسى و خارجى و در ایران است.[231]
همچنین به گفته عبدالحسین آیتى در کشف الحیل؛ «سیاست و پلتیک» عباس افندى این بود که «هر وقت مى دید یک حرف هاى تازه[اى] در دنیا نسبت به شاهى یا قانونى پیدا شده، تا چندى با آن مخالفت مى کرد که اگر استقرارى نیافت بگوید ما آن روز چنین و چنان گفتیم و اگر قرار مى گرفت فورى پرده را عوض مى کرد.»، چنانکه در برابر جنبش مشروطیت، این برخورد دوگانه را اتخاذ کرد. «بنابراین اصل، از موقع انقلاب روسیه تا استقرار بلشویکى در ظرف دو سال اخیر هر وقت لوح به ایران مى فرستاد به روس ها بد گفته بود و بلشویک را بدخواه بود و اگرچه به قول حاجى اصفهانى بروجردى که خودش حامل لوحى بوده است گفت: این بدگویى از بلشویک هم در لوحى بود که به ایران مى فرستاد و گرنه لوحى که به عشق آباد و بادکوبه مى فرستاد آن قدر تعریف از بلشویک بود که همه را با خدایى خود شریک کرده بود. ولى اخیراً علاجى جز این ندیده بود که» از در دوستى درآید و لذا به بهائیان عشق آباد نوشت که تهیه سفر سیدمهدى گلپایگانى به مسکو را ببینند.[232]
دموکراسى :
آیین بهائى براى «ملت» هیچ گونه حقى قائل نیست و تنها «ملوک» را منشأ قدرت و لایق حکومت مى شمارد.
بهاء در کتاب اقدس مى نویسد: «لیس لاحدٍ ان یعترض على الذین یحکمون على العباد؛ یعنى هیچ کس حق ندارد بر کسانى که بر بندگان حکومت مى کنند اعتراض کند»[233]
عبدالبهاء نیز صراحتا اعلام مى دارد: «امر منصوص این است: یا اولیاء اللّه و امناء، ملوک مظاهر قدرت و مطالع عزت و ثروت حق اند، درباره ایشان دعا کنید، حکومت ارض به آن نفوس عنایت شد»[234]
ابوالفضل گلپایگانى، مبلغ مشهور بهائیان، در مجموعه رسائل خویش از قول عبدالبهاء در این خصوص با صراحت بیشترى مى نویسد: «نزد عاقل بصیر، روشن است که قوت دولت و شوکت سلطنت و… و آسایش رعیت موقوف به همین نکته است که عموم افراد اهالى یک ملک، اطاعت پادشاه خود واجب دانند»[235]
از تعمق در این جملات به خوبى مى توان دریافت که بهائیت تا چه اندازه از اصول دموکراسى و مردم سالارى دور و بیزار است.
خشونت و تروریسم :
به گواه تاریخ، بهائیت نه تنها على رغم ادعاهاى خویش، فعالانه در سیاست دخالت داشته بلکه براى تحقق مقاصد سیاسى خویش، همواره از اهرم خشونت و تروریسم نیز بهره برده است. نویسنده کتاب کشف الحیل، پیرامون خلق و خوى بهائیان چنین توصیف مى کند: «داراى اخلاقى خشن بوده، سخت دل و کینه جو ولى متظاهر به مهر و محبت»[236]
فریدون آدمیت نیز بساط میرزا حسینعلى (بهاء) را از روز نخست مبتنى بر «دستگاه میرغضبى و آدمکشى» مى داند.[237]
این قساوت را از اولین روزهاى پیدایش بابى گرى در میان اعضاى این فرقه مى توان دید؛ چنانکه على محمد باب اتباع خویش را در کتاب خود «بیان»، به رفتار تند و اعمال خشونت نسبت به مخالفان، یعنى مسلمانان، فراخوانده و مى نویسد: «گرفتن اموال کسانى که به این فرقه ایمان ندارند واجب است»[238]
و همچنین: «بر هر پادشاهى که در این فرقه به سلطنت مى رسد واجب است یک نفر غیرمؤمن [یعنى غیرربانى] را بر روى زمین زنده نگذارد و همچنین این حکم براى همه پیروان واجب است»[239]
اصولاً تروریسم سیاسى در تاریخ معاصر ایران از اواسط دهه 1840م با بابى گرى آغاز شد و چنان با بابى گرى پیوند خورد که در دوران متأخر قاجار نام «بابى» و «تروریست» مترادف بود. به نوشته فریدون آدمیت، «بابى ها در جریان شورش هاى خود در دوران ناصرى، با مردم و نیروهاى دولتى رفتارى سبعانه داشتند و اسیران جنگى را دست و پا مى بریدند و به آتش مى سوختند»[240]
بابیان و بهائیان براى تحمیل آئین خویش، مال و جان و ناموس مسلمانان را مباح اعلام کرده و حتى آنان را شکنجه مى دادند و سپس به شهادت مى رساندند. در این مورد مى توان به حادثه تلخ قلعه طبرسى مازندران و حوادث خونبار «زنجان» توسط بابیان که با قتل و غارت و جنایات بیشمارى همراه بود و بالأخره پس از خونریزى بسیار توسط حکومت سرکوب شد، اشاره کرد.[241]
بابى ها ترور آیه اللّه شهید ثالث در قزوین، ترور امیرکبیر و بسیارى از رجال و شخصیت هاى سیاسى و مذهبى را طراحى و اجرا کردند. ترور ناموفق شیخ فضل اللّه نورى، و سپس صدور حکم اعدام وى توسط روحانى نماى وابسته به انجمن هاى سرى و محافل ماسونى، قتل سید عبداللّه بهبهانى، و بسیارى ترورهاى دیگر در این راستا قابل تحلیل و ارزیابى است و مهم تر از همه «کمیته مجازات» که سران آن به بهائى گرى شهرت کامل داشتند[242]، یک شبکه تروریستى بهائى بود که با ارتکاب قتل هاى متعدد، و نشر اعلامیه، فضایى از رعب و وحشت در تهران به وجود آورد و تأثیرات سیاسى عمیق بر جاى نهاد عملیات کمیته مجازات را باید بخشى از سناریوى بغرنجى ارزیابى کرد که بعدها به کودتاى رضاخان و سید ضیاء طباطبایى (3 اسفند 1299) سرانجام به سقوط حکومت قاجار و استقرار دیکتاتورى پهلوى انجامید.[243]
در هر صورت بررسى مستندات بیشمار تاریخى، و نحوه شکل گیرى و دخالت آشکار استعمارگران در تأسیس و تداوم فرقه بهائیت، اهداف و عملکردهاى آن، همه مبین ماهیت سیاسى فرقه بهائى و عملکردهاى آن مى باشد. صرف نظر از جهت گیرى و ماهیت این فعالیت ها و این که آیا در راستاى منافع ملى بودند یا منافع بیگانگان، تنها به طرح این پرسش که: پارادوکس میان آن شعارهاى محکم مبنى بر عدم مداخله در سیاست و این حضور غیرقابل انکار در امور سیاسى را چگونه مى توان توجیه کرد؟! آیا باید واقعیات عینى تاریخ را انکار کرد یا اصالت و صداقت شعارهاى یاد شده را؟[244]
معاشرت با بهائیان
پرسش 20. چرا بهائیان را نجس مى دانیم؟ از نظر اسلام دوستى و معاشرت با آنها چه حکمى دارد؟
الف. نجاست بهائیان
بر اساس آموزه هاى اسلامى کسى که منکر خدا باشد، یا براى خداوند متعال شریک قائل باشد و یا اینکه پیامبرى حضرت خاتم الانبیاء محمدبن عبداللّه (صلی الله علیه وآله) را قبول نداشته و یا یکى از ضروریات دین مبین اسلام را منکر شود، کافر بوده و کافر هم نجس است.
مطابق آیه شریفه «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ»[245] و روایات متعدد، نظیر روایت امام صادق (علیه السلام) که مى فرماید: «مَنْ نَصَبَ دینًا غَیرَ دینِ الْمُؤمِنین [اسلام] فَهُوَ مُشْرِکٌ»[246]
بهائیان به دلیل عقاید ضاله و شرک آلود خویش، نجس مى باشند؛ زیرا آنان از یک سو مدعى الوهیت و نبوت باب و بهاء بوده و منکر خاتمیت نبى مکرم اسلام هستند[247] و از سوى دیگر منکر احکام ضرورى دین مثل نماز، روزه و… بوده و دین اسلام را منسوخ مى دانند[248] و به علاوه، نه تنها منکر وجود نازنین حضرت بقیه اللّه الاعظم هستند، بلکه دشمن او نیز مى باشند. در نتیجه به خاطر این عقاید آنها از منظر همه مسلمانان کافر و نجس اند.
چنانکه شوراى فقه اسلامى در پنجمین اجلاس کنفرانس سران اسلامى سال 1987 میلادى (1365 شمسى) که در کویت برگزار شد، ضمن بررسى همه جانبه ادعاهاى باب و بهاء و اظهارات کفرآمیز آنها، فرقه ضاله بهائیت را تکفیر کرد و نظر خود را درباره این فرقه ضاله چنین بیان نمود:
«واجب است گروه هاى اسلامى در تمامى نقاط جهان، خطر این گروه و جریان الحادى را که دستیابى به اسلام را در ابعاد اعتقادات، احکام شریعت و حیات طیبه اسلامى مورد هجمه قرار داده است با تمام امکانات خود از بین ببرند.»
و مقرر دارد: «آنچه را که بهاءاللّه ادعا کرده از رسالت و نزول وحى و… تغییراتى را که به وجود آورده و در فروع دین به تواتر ثابت شده است، انکار ضروریات و مسلمات دین به شمار مى رود و منکر این ضروریات به اجماع همه مسلمانان، مشمول احکام کفار مى شود»[249]
مجمع پژوهش هاى اسلامى دانشگاه الازهر مصر نیز با ارائه گزارشى، فرقه بهائیت را خدمتگزار صهیونیست و استعمار غرب، و عمل آنان را انتشار فتنه و آشوب میان امت اسلامى دانسته و با صدور فتوایى اعلام مى نماید:
«بهائیت به هیچ وجه یک دین یا مذهب آسمانى نیست و اعتقادات آن از هرگونه تعالیم دینى به دور است و پیروان آن همگى گمراه و منحرف هستند هرکس داراى تفکر بهائى باشد کافر است»[250]
همچنین دارالافتاء الازهر در فتوایى اعلام مى کند:
«بهائیت یک فرقه و گروه مرتد از اسلام است، درست نیست که به آن ایمان آورد و با آنها مشارکت نمود و نسبت به ایجاد جمعیت ها و مؤسساتى که ایجاد مى کنند نباید بى تفاوت بود و چشم پوشید. این به آن سبب است که آنها براساس عقیده به حلول و تشریع غیر از آنچه خداوند نازل کرده و ادعاى نبوت و حتى ادعاى الوهیت به وجود آمده اند».[251]
از منظر فقهاى شیعه و مراجع عظام تقلید نیز فرقه گمراه بهائیت کافر و محکوم به نجاست مى باشند. که در ادامه همین بخش تعدادى از فتاواى مراجع عظام تقلید ارائه گردد.
ب. دوستى با بهائیان
در آموزه هاى اسلامى از دوستى با کفار، نهى گردیده است. در قرآن با هشدارهاى قاطعانه اى برمى خوریم که مى فرماید: «لاَّ یتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیاء مِن دُوْنِ الْمُؤمِنِینَ وَمَن یفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیسَ مِنَ اللّهِ فِى شَى ءٍ»[252]؛ «مؤمنان نباید کافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگیرند و هر که چنین کند در هیچ چیز [او را] از [دوستى] خدا [بهره اى] نیست»
براین اساس دوستى و معاشرت با بهائیان جایز نیست، زیرا همانگونه که گذشت بهائى کافر و نجس است.
در حقیقت نجاست کافران و مشرکین یک نوع آلودگى باطنى و معنوى است که آثار آن به جسم آنها نیز سرایت کرده و فایده مهم پرهیز از آنها حفظ عقاید و اخلاق جامعه مى باشد. خصوصاً افرادى که از توانائى دینى بالائى برخوردار نبوده و با آمیزش و معاشرت با افراد منحرف و گمراه تحت تأثیر قرار گرفته و منحرف مى شوند. بر این اساس معاشرت بدون ضابطه با آنان مشکلات فکرى و اعتقادى را به همراه خواهد داشت.
امیرالمومنین على (علیه السلام) مى فرمایند: «فاعلموا ان الهالک من هلک دینه و الحریب من حرب دینه[253]؛ و بدانید که از میان رفته، کسى است که دینش از دست برود و دزد زده و بى چیز کسى است که دینش را از او ربوده باشند». به همین دلیل مصلحین و دلسوزان به افراد معمولى سفارش مى کنند که از معاشرت با افراد گمراه و منحرف دورى کنند تا از انحراف و گمراهى محفوظ باشند. البته این سخن بدان معنا نیست که هیچ کس هیچ مراوده اى با کفار نداشته باشد بلکه ارتباط عالمان و اندیشمندان دینى با دانشمندان کافر امرى مطلوب و چه بسا ضرورى است؛ زیرا این مراوده نه تنها تأثیرى در عقاید علما و دانشمندان به وجود نمى آورد بلکه آنان مى توانند با شیوه ها و دستورالعمل هاى خاص که در اسلام بدان سفارش شده است به تغییر افکار دانشمندان کافر و نیز ترویج عقاید اسلامى اقدام نمایند.
برخى فتاوا :
جهت آشنائى بیشتر با نظرات فقهى مراجع عظام تقلید پیرامون حکم دوستى و معاشرت با فرقه ضاله بهائیت، تعدادى از فتاوا ارائه مى گردد:
1. حضرت امام خمینى (ره)؛
«هر نوع معامله و خرید و فروش و غیره با بهائیان حرام است»[254].
2. آیه اللّه فاضل لنکرانى؛
«فرقه گمراه بهائیت محکوم به نجاست هستند و معامله و خرید و فروش با آنان اگر موجب تقویتشان شود حرام است و در صورت تماس آنها با غذاها و خوراکى ها مراعات مسائل طهارت واجب است و رابطه با آنها در صورتى که تحت تأثیر سخنان و عقاید باطل آنها واقع شوید جایز نیست، بنابراین باید خیلى مواظب باشید و اگر نمى توانید او را ارشاد به دین اسلام نمایید بهتر است ارتباط در حد یک احوالپرسى بیشتر نباشد»[255]
3. آیه اللّه مکارم شیرازى؛
«رفت و آمد و دوستى با اعضاى فرقه ضاله جایز نیست مگر اینکه امید هدایت آنها برود»[256]
4. آیه اللّه خامنه اى؛
س 328: لطفا به سؤلات زیر پاسخ فرمائید:
1) معاشرت و همنشینى و دست دادن دانش آموزان مسلمان با دانش آموزان پیرو فرقه گمراه بهائیت، اعم از این که دختر باشند یا پسر، مکلّف باشند یا غیر مکلّف، در داخل مدرسه یا خارج از آن، در دوران ابتدائى، متوسطه و پیش دانشگاهى، چه حکمى دارد؟
2) رفتار استادان و مربیان با دانش آموزانى که بهائى بودن خود را آشکار مى کنند و یا یقین داریم که بهائى هستند، چگونه باید باشد؟
3) استفاده از وسایلى که همه دانش آموزان از آنها استفاده مى کنند مانند: شیر آب آشامیدنى، شیر توالت و آفتابه آن، صابون و مانند آن، با این که علم به مرطوب بودن دست و بدن داریم، چه حکمى دارد؟
ج: همه پیروان فرقه گمراه بهائیت محکوم به نجاست هستند و در صورت تماس آنها با چیزى، مراعات مسائل طهارت در رابطه با آنها، نسبت به امورى که مشروط به طهارت است، واجب است. ولى رفتار مدیران و معلمان و مربیان با دانش آموزان بهائى باید بر اساس مقررات قانونى و اخلاق اسلامى باشد.
س 329: خواهشمندیم تکلیف مؤمنین را در برخورد با فرقه گمراه بهائیت و آثار حضور پیروان آن در میان جامعه اسلامى، بیان فرمائید.
ج: همه مؤمنین باید با حیله ها و مفاسد فرقه گمراه بهائیت مقابله نموده و از انحراف و پیوستن دیگران به آن جلوگیرى کنند.
س 330: گاهى بعضى از پیروان فرقه گمراه بهائیت براى ما غذا یا چیز دیگرى مى آورند، آیا استفاده از آنها براى ما جایز است؟
ج: از هرگونه معاشرت با این فرقه ضالّه مضلّه، اجتناب نمائید.
س 331: بهائیان بسیارى در اینجا کنار ما زندگى مى کنند که رفت و آمد زیادى در خانه هاى ما دارند. عده اى مى گویند که بهائى ها نجس هستند و عده اى هم آنها را پاک مى دانند. این گروه از بهائى ها اخلاق خوبى از خود آشکار مى کنند، آیا آنها نجس هستند یا پاک؟
ج: آنها نجس و دشمن دین و ایمانِ شما هستند، پس فرزندان عزیزم جداً از آنها بپرهیزید[257].
رویگردانى خردمندان
پرسش 21. علت رویگردانى بسیارى بهائیان از بهائیت و بازگشت آنان به اسلام چیست؟
آیین بهائیت از ابتداى پیدایش خویش، به دلیل بشرى بودن، فقدان پشتوانه مستحکم وحیانى و عقلى، وجود نارسائى ها، اشکالات اساسى و تناقضات متعدد در آموزه ها و منابع آن از یکسو و مسائلى از قبیل اختلافات و نزاع هاى طولانى میان رهبران خویش، ریاکارى و تظاهر، دغل کارى، فریب کارى و مفاسد اخلاقى رهبران این فرقه، پیوند تنگاتنگ با استعمارگران، خیانت به ملت ایران و جهان اسلام، تبعیض و تحقیر ایرانیان و…، همواره پیروان خویش – که در ابتدا فریب شعارهاى ظاهرى آن را خورده و جذب آن شده بودند – را با شک و تردید و در نهایت رویگردانى و بازگشت به دین مبین اسلام به عنوان آخرین و کامل ترین دین الهى مواجه نموده است.
به اعتراف وقایع نگاران بابى، در اجتماع «بدشت»، به محض این که سخن از نسخ شریعت اسلام و اعلام دین جدید بهائیت! رفت و قرّه العین «بدون حجاب، با آرایش و زینت» به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت که امروز «روزى است که قیود تقالید سابقه شکسته شد»[258]
برخى از بابیان به شدّت از این فرقه روى گرداندند.[259]
همچنین یکى از نجات یافته گان از فرقه ضاله بهائیت «سؤلات زیاد، مجهولات و تناقضات» را علت عمده بیزارى از بهائیت دانسته و مى گوید: «فقط سفسطه مى کنند و کسى که باهوش باشد کاملاً آن را متوجه مى شود. من از تناقضات فرار کردم. همه چیز تناقض داشت و در جواب این تناقضات هم فقط سفسطه مى کنند. من گاهى با دوستانم صحبت مى کردم و در جواب سؤل آنها که مى گفتند جواب سؤلم را نگرفتم و مى گفتم که چرا سؤل نمى کنید که آنها مى گفتند که سؤل مى کنیم ولى اینها جواب آن را نمى دانند»[260]
در ادامه جهت تبیین موضوع فوق به بررسى دلایل رویگردانى تعدادى از مهمترین نجات یافته گان از این فرقه ضاله پردازیم:
نجات یافته گان :
آقا جمال بروجردى
پس از واقعه اجتماع «بدشت» نیز شاهد رویگردانى بسیارى از مبلغین و نزدیکان رهبران بهائى مى باشیم که بدنبال آگاهى و کشف حقیقت، خود را از این فرقه ضاله نجات داده اند.
به عنوان نمونه؛ یکى از افراد، آقا جمال بروجردى، دانشمندى است که در زمان بهاء به این دین گروید و در راه بهائیت جان فشانى نمود تا آن جا که از طرف بهاء به لقب «اسم اللّه » – که مهم ترین القاب این فرقه است – معروف گشت. اما پس از بهاء که بین پسرانش بر سر وصایت و وراثت درگیرى روى داد، ضمن اعراض از این تشکیلات، مى گوید: «شگفتا ما مردم جهان را به دوستى و یگانگى مى خوانیم چرا باید این دو نفر که یکى پس از دیگرى جانشین بهاء هستند با یکدیگر این گونه باشند و دوگانگى کنند؟»[261].
اساساً تناقضات رفتارى و اختلافات و نزاع هاى داخلى سران بهائیت که مبین نفاق و قدرت طلبى رهبران این فرقه است، یکى از دلایل بدبینى صاحب نظران و رویگردانى پیروان آن مى باشد.
چنانکه ادوارد براون از متخصصان فرقه بابیت و بهائیت که با تصحیح و مقدمه نویسى براى کتاب معروف «نقطه الکاف»[262] پرده از حیله گرى و دسیسه هاى فرقه بهائیت و پیروان این فرقه برداشت، از خونریزى و کینه میان پیروان بهائیت، احساس ناراحتى مى کند و این را مخالف رحمت و شفقت ادیان مى شمارد: «این تفرقه آخرى و حقد و حسد و جنگ و جدالى که از آن ناشى شد، راستى این است که اثر خیلى بدى در ذهن این بنده پدید آورد… در مقابل این همه نصوص الهى از قبیل «عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان» و «همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار» و نحو ذلک، ایشان با اعضاى خانواده خودشان با این درجه تلخى و عداوت رفتار مى کنند؟»[263]
فضل اللّه صبحى مهتدى
وى نیز یکى از مبلغان برجسته بهائى بود که که در مهد بهائیت تولد و پرورش یافته و در خاندانى که از قدماى احباء محسوب و خویشاوندى با بهاءاللّه داشت رشد کرده بود. سال هاى طولانى محرم اسرار و منشى مخصوص عبدالبهاء بود و از این رو بهائیان او را «کاتب وحى» مى نامیدند. اما پس از کشف واقعیات مربوط به فرقه بهائیت و رهبران آن که خود از نزدیک شاهد عینى آن بوده، از آن فرقه جدا گردید، اسلام آورد و به نشر اندیشه انسان دوستانه و اخلاق اسلامى و بیان حقایق بهائى گرى پرداخت.
او شرح زندگى خود را در کتاب «خاطرات صبحى»[264] و «پیام پدر»[265] به تفصیل نوشته است و ضمن بیان خاطرات خویش، واقعیاتى از قبیل؛ تناقضات آشکار، انحرافات اخلاقى ریاکارى و تظاهر، ارتباط با بیگانگان، بدعت گزارى، تبعیض و تحقیر ایرانیان، تاراج میراث فرهنگى، سوءاستفاده از باورهاى عامیانه، مظلوم نمایى و شانتاژهاى ماهرانه بهائیان را با ذکر نمونه هاى متعدد بیان مى دارد و دلایل و براهین عقلى و نقلى خود را براى رویگردانى از بهائیت را به خوبى شرح مى دهد.
صبحى در کتاب اول خود توجه ویژه اى به مباحث بنیادى و اعتقادى دارد که در تاریخچه پیدایش بهائیت و معتقدات بهائیان و چه در مبانى اعتقادى اسلامى، به تبیین و تشریح حقایق پرداخته است و شاخصه هاى اعتقادى اسلامى را به عنوان رهایى بخش انسان و برترین مبانى دینى به خواننده خاطرات عرضه مى دارد، تا خوانندگانى که بهائى بوده، از این رهگذر پى به بى بنیانى خود ببرند و با عقاید مستحکم اسلام آشنا گردند.
صبحى در کتاب پیام پدر به معرفى برخى از مبلغان چیره دست بهائى مى پردازد که وقتى دغلکارى و فریبکارى رهبران این فرقه را دیدند، به دامن اسلام بازگشتند.[266]
عبدالحسین آیتى
علاوه بر صبحى عبدالحسین آیتى (ملقب به آواره) از مبلغین و بزرگان بهائیت است که با رویگردانى از بهائیت به دامن دین اسلام بازگشته، آثارى از قبیل «کشف الحیل» را در زمینه آشکارسازى ماهیت این فرقه مى نگارد.[267]
پس از او میرزا حسن نیکو نیز از این دسته از مبلغین بهائى است که با بازگشت از این فرقه، پیرو راستین کیش مسلمانى مى گردد و آثارى از قبیل «فلسفه نیکو» در ردّ این فرقه ضاله مى نگارد.[268]
به علاوه بهائیان مشهور دیگرى نظیر شیخ احمد میلانى، میرزا صالح اقتصاد مراغه اى و بسیارى دیگر از جمله تائبین از بهائیت و افشاکننده آن مى باشند که على رغم تهدیدات، فشارها و مشکلات بسیار شدیدى که تشکیلات بهائیت براى خروج آنان از این فرقه اعمال کرده بود، از این فرقه بیزارى جسته و به افشاى ماهیت آن پرداختند.
مهناز رئوفى
مهناز رئوفى یکى دیگر از نجات یافته گان از بهائیت است که تلاش نموده با نگارش کتاب هایى نظیر «سایه شوم»، «مسلخ عشق» و «فریب»[269]، و بیان داستان واقعى زندگى خویش نقاب از چهره واقعى بهائیت بردارد.
وى در بیان دلایل رویگردانى خویش از بهائیت و بازگشت به دین مبین اسلام چنین نگارد:
«کتاب هایى که مطالعه کردم یکى کشف الحیل آقاى عبدالحسین آیتى ملقب به آواره بود و دیگرى خاطرات صبحى نوشته آقاى فضل اللّه مهتدى ملقب به صبحى… که از پیروان سر سخت بهاء و عبدالبهاء محسوب مى شدند، آنها از نزدیکان مورد اعتماد بهاء و عبدالبهاء بودند و به اصطلاح کاتب وحى آنها و از بهترین یاران و مبلغان بهائیت بودند… آنان به تمام احکام و دستورات و به تمام زیر و بم بهائیت آشنائى داشتند و شاهد تمام فعالیت هاى سیاسى مذهبى و تمام رفتارهاى اجتماعى، شخصى و خانوادگى این حضرات بودند… اما کم کم متوجه بطالت بهائیت و دروغگوئى و پوچى بهاء و عبدالبهاء گشته و به اسلام برگشته بودند، تجربیات و همه اطلاعات و مشاهدات خود را به وسیله این کتاب ها به اطلاع مردم رسانده بودند. معلومات این دو شخص بزرگوار به حدى بود که کتاب هاى بزرگان بهائى را صفحه به صفحه و سطر به سطر مورد سؤل قرار داده و به همه آنها پاسخ داده و به نقد بهائیت پرداخته بودند و طورى به اثبات بطالت این دین ساختگى برآمده بودند که جاى هیچ شک و شبهه اى براى خواننده باقى نمى ماند که بهائیت کذب محض است و اسلام آخرین و کامل ترین دین آمده از سوى خداست. آنها که لحظه به لحظه خود را در کنار بهاء و عبدالبهاء گذراندند مسائلى از این دو شخص که مدعى بودند از جانب خدا آمده اند دیده بودند که موجبات خنده و در عین حال تنفر هر خواننده اى را فراهم مى کرد و هیچ کدام از ادعاهاى این آقایان بدون ارائه سند و مدرک نبود.
صبحى اثبات کرده بود که عبدالبهاء که فریاد بر مى آورد و دخالت در سیاست را ممنوع مى کند خودش با چنین الواحى که محرمانه بود و براى سلاطین عالم مى نوشت زمان مناسب حمله به ایران را به انگلیس گزارش کرده و به آنها خط و مشى داده و توصیه هاى لازم را کرده بود و آیتى شخصیت بهاء را که براى ما بهائیان (نعوذبالله) به اندازه خدا بلند مرتبه بود با نوشتن حقایقى از زندگیش کوچک و پست و بى ارزش کرده بود مثلاً در کتابش عکسى از بهاء به چاپ رسانده بود که در حمام به صورت عریان انداخته و به این وسیله خواسته بود به همه ثابت کند که او پیامبر است چرا که در بدنش اصلاً موئى وجود ندارد و برادرش که پشمالو است پیامبر نیست!! و این موضوع را به وسیله یک لوح که خود بهاء در آن به این مسئله اشاره کرده بود به اثبات رسانده بود. این آقایان به مسائل ضداخلاقى و دروغ بافى ها و بد کارى هاى بهاء و شوقى افندى اشاره کرده و اظهار پشیمانى از بهائى بود نشان کرده بودند»[270]
بازگشت به اسلام:
این نجات یافته از فرقه ضاله بهائیت در جهت دعوت سایر بهائیان به اسلام مى نویسد: «… در اسلام نشانى از بى عفتى و بى عصمتى نیست، اگر مسلمان واقعى باشیم و اگر مثل بعضى از مسلمان نماها که نام اسلام را یدک مى کشند و در واقع غرب زده و گمراهند نباشیم مى توانیم زندگى سالمى داشته باشیم که دور از هر ناپاکى و آلودگى باشد. مى توانیم خوشبخت شویم و خودمان تصمیم گیرنده مسائل بزرگ زندگیمان باشیم. مى توانیم از چنبره زورگوئى تشکیلات رها شده و آزاد زندگى کنیم مى توانیم به هویت واقعى خود پى برده و پوچ و هدف نباشیم. اسلام به ما عزت مى دهد. اسلام ما را به حقیقت مى رساند. ما با اسلام به خدا مى رسیم چرا که این تنها راه رسیدن به خداست»[271]
همچنین حسین فلاح یکى دیگر از نجات یافته گان از فرقه بهائیت در این زمینه مى گوید: «مسلمان شدن من چند دلیل داشت، اول این که بسیارى از دوستان من مسلمان بودند من هم دوست داشتم مثل آنها آزاد باشم. نه این که در چنبره و حصار تشکیلات بهائیت باشم. در دوران انقلاب من حدودا یازده، دوازده ساله بودم بعد از آن هم که جنگ پیش آمد مسلمانان را مى دیدم که چطور خالصانه به دین، ملت و وطن خود عشق مى ورزند. من هم دوست داشتم مثل آنها باشم، دوم این که سؤالات زیادى در ذهنم نسبت به بهائیت وجود داشت، افکار و عقاید مسلمانان با عقاید ما خیلى فرق داشت. رفتار مسلمان ها خیلى بهتر و آزادانه تر از ما بود. گرچه طبق تعالیم فرقه اى، ما خود را برتر از آنها مى دانستیم. با این وجود سؤالاتى برایم پیش مى آمد! لذا از مسئولانمان یعنى همان کسانى که جزء محفل (خادمین) بودند، مى پرسیدم. عکس العمل آنها در مقابل سؤالات جزیى من تند و پرخاشگرانه بود… همین سؤالات مرا بیشتر تشویق مى کرد که تحقیقات خود را دنبال کنم و عاقبت به همراه همسر سابقم پس از تحقیقات و مطالعات زیاد، پى به بطالت و ساختگى بودن بهائیت بردیم و مسلمان شدیم»[272]
و بالاخره در کنار دلایل فوق، پیروزى انقلاب اسلامى ایران و موج بیدارى اسلامى در جهان یکى از مهمترین عواملى است که باعث آگاهى و رویگردانى بسیارى بهائیان از بهائیت شده و زمینه بازگشت آنان را به دین مبین اسلام فراهم نمود.
ضمائم:
همانگونه که در مطالب و مستندات مختلف کتاب مشاهده گردید، سرشت بهائیت از بدو تأسیس تاکنون، با مخالفت نسبت به اسلام و مسلمانان و خیانت به کشورمان عجین شده و سران و فعالان این فرقه، با همه دولت ها و کانون هاى استکبار به ویژه آمریکا و اسرائیل، در این زمینه همسویى و همکارى تنگاتنگ دارد.
در این باره اسناد متعددى از ساواک رژیم پهلوى به دست رسیده که در ادامه متن کامل تعدادى از آنها ارائه مى گردد:[273]
سند شماره 1
خدایا ما را از این مملکت نجات بده!
موضوع: فعالیت بهائیان شیراز
خبر زیر را گزارشگر ساواک از جلسه اى در مرکز بهائیان شیراز به تاریخ 28/2/1347 ارسال داشته است. در این نشست، فردى به نام اسداللّه سمیعى ضمن ابراز انزجار از ایران اعلام مى کند که:
پروردگارا ما را از این مملکت نجات بده و ما را به سلامت نگهدار. امید است که پیشرفت و ترقى بیت العدل اعظم الهى طورى باشد که روزى به همه این ناراحتى ها خاتمه دهد، زیرا ارتباط اعضاى بیت العدل اعظم با زعماى کشورهاى مختلف طورى است که حتى رئیس جمهور امریکا [لیندون] جانسون مرتب به احباى ایران تبریک مى گوید… خوشبختانه امروز دیگر مسلمانان، زیردست بهائیان خواهند بود، چون مسلمانان همیشه عقب افتاده هستند. همچنان که تمام دولت هاى اسلامى از سایر دول، عقب مانده اند. سپس آقاى ادب معاون بانک ملى اظهار کرد: تا زمانى که من در بانک ملى هستم، سعى مى کنم که افراد مورد نیاز بانک را از احبا [بهائیان] بپذیریم. همچنین تا آنجایى که برایم مقدور است نسبت به کارمندان مسلمان بانک از نظر تامین حقوق و پرداخت مزایا و فوق العاده، آزار و اذیت بکنم.
ملاحظات: خبر فوق مورد تأیید است.
سند شماره 2
هرچه بتوانید ملت اسلام را رنج دهید!
این گزارش هم توسط ساواک از یک جلسه بهائیان شیراز تهیه شده و نقش این فرقه را به عنوان ستون پنجم دشمن در گسترش فساد و بى حجابى در ایران به نمایش مى گذارد و بر آرزوى نابودى مسلمانان به دست بهائیان تأکید مى ورزد:
موضوع: بهائیان، تاریخ وقوع: 11/2/1350
جلسه اى با شرکت 9 نفر از بهائیان ناحیه 15 شیراز در منزل آقاى فرهنگ آزادگان و زیرنظر آقاى لقمانى تشکیل شد. بعد از قرائت نامه، آقاى ولى اللّه لقمانى… سخن گفت. وى اضافه کرد:… اکنون از امریکا و لندن صریحا دستور داریم در این مملکت، مد لباس و یا ساختمان ها و بى حجابى را رونق دهیم که مسلمان، نقاب از صورت خود بردارد… در ایران و کشورهاى مسلمان دیگر هر چه بتوانید با پیروى از مد و تبلیغات، ملت اسلام را رنج دهید تا آنها نگویند امام حسین فاتح دنیا بوده و على، غالب دنیا… اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائیل ساخته مى شود. این مسلمانان آخر به دست بهائیان از بین مى روند و دنیاى حضرت بهاءاللّه رونق مى گیرد.
نظریه یکشنبه: صحت اظهارات شنبه مورد تأیید است. دریائى
سند شماره 3
ما خدایى مثل حضرت بهاءاللّه داریم!
این سند نیز مربوط به یکى از جلسات کمیسیون نشر نفحات اللّه مربوط به بهائیان است که در اسناد ساواک وجود دارد. در این سند نیز بر همسویى بهائیت با اسرائیل و مخالفت آنها با کشورهاى عربى و اسلامى تأکید شده است. در این سند حسینعلى نورى (بهاء) رسماً خدا خوانده شده است:
ساعت 30/5 بعدازظهر مورخه 19/2/1347 کمیسیون نشر نفحات اللّه در منزل یکى از بهائیان واقع در کوچه شمشیرگرها تشکیل گردید. در این کمیسیون جعفر بهزادپور به شرح زیر صحبت نمود: بعضى از کشورها از جمله کشور عزیز اسرائیل و کشورهاى اروپایى هستند که در دنیا مشهور و معروف مى باشند. ما هم باید اتحادمان بیشتر از آنها باشد. فعلاً ما طرفدار دولت اسرائیل هستیم و با کشورهاى عربى و اسلامى مخالف مى باشیم. ان شاءاللّه که در سازمان ملل متحد رسمیت خواهیم یافت و آنگاه فعالیت روزافزون خود را نشان مى دهیم، ما خدایى مثل حضرت بهاءاللّه داریم…
سند شماره 4
نگذارید مسلمانان پیشرفت کنند!
در این سند که مربوط به یک جلسه بهائى در شیراز است به صراحت اعلام مى شود که به دستور بیت العدل باید هر بهائى در هر اداره اى استخدام است، در کار مردم اشکال تراشى کند:
موضوع: فعالیت بهائیان تاریخ 13/8/1351
جلسه اى با شرکت 5 نفر از بهائیان ناحیه 3 و 25 و 27 شیراز در منزل آقاى رئوفیان واقع در کوچه پروانه… تشکیل شد… سپس آقاى عنایت اللّه پوستچى اظهار کرد:
… اسرائیل حق دارد اعراب را بمب باران کند چون مسلمانان نمى گذارند ما زندگى کنیم، و مرتباً به ما نیش مى زنند این است که از طرف بیت العدل به محافل روحانى دستور داده شده افرادى که در ادارات دولتى و پست هاى حساس مشغول کار هستند، در کارهاى مسلمانان کارشکنى کنند و نگذارند مسلمانان پیشرفت کنند. همان طورى که 7 سال پیش براى یهودیان دستور رسیده بود که تمامى زمین ها و مغازه هاى مسلمانان را بخرند و مملکت را تصرف کنند و اقتصاد را به دست بگیرند.
نظریه یکشنبه: اظهارات شنبه مورد تأیید است.
سند شماره 5
در تمام وزارتخانه ها یک جاسوس داریم!
این سند بسیار مهم از چند وجه قابل دقت است.
اولاً، حمایت رژیم پهلوى از بهائیت را نشان مى دهد تا آنجا که مى گوید اسداللّه علم و امیرعباس هویدا از فعالیت هاى خود به مرکزیت بهائیان در اسرائیل گزارش مى دهند.
ثانیاً، حمایت کامل بهائیان از اسرائیل را به نمایش مى گذارد.
ثالثاً، نشان مى دهد که بهائیان اگر در هر اداره دولتى مشغول کار شوند به جاسوسى مى پردازند و همین امر ضرورى مى سازد که امروزه نیز در گزینش نیرو براى دستگاه هاى مختلف دقت کافى به عمل آید تا عناصر این فرقه نتوانند در لباس مسلمان، در ادارات مختلف نفوذ کنند:
فعالیت بهائیان شیراز تاریخ وقوع: 7/3/1347
ساعت 30/6 بعدازظهر مورخ 7/3/1347 کمیسیون نشر نفحات اللّه در محفل شماره 4 واقع در تکیه نواب منزل اسداللّه قدسیان زاده تشکیل شد. عباس اقدسى که سخنران کمیسیون بود، اظهار کرد جناب آقاى اسداللّه علم وزیر دربار سلطنتى به ما لطف زیادى کرده اند، مخصوصاً جناب آقاى امیرعباس هویدا (بهائى و بهائى زاده) ان شاءاللّه هر دو نفر کد خداى کوچک بهائیان مى باشند. گزارشاتى از فعالیت هاى خود به بیت العدل اعظم الهى مرجع بهائیان مى دهند… دولت اسرائیل در جنگ سال 46 و 47 قهرمان جهان شناخته شده ما جامعه بهائیت، فعالیت این قوم عزیز یهود را ستایش مى کنیم…. پیشرفت و ترقى ما بهائیان این است که در هر اداره ایران و تمام وزارتخانه ها یک جاسوس داریم و هفته اى یک بار که طرح هاى تهیه شده وسیله دولت به عرض شاهنشاه آریامهر مى رسد گزارشاتى در زمینه طرح به محفل هاى روحانى بهائى مى رسد. مثلاً در لجنه پیمان کار، کادر بهائیان ایران هر روز گزارش خود را در زمینه ارتش ایران و این که چگونه اسلحه به ایران وارد مى شود و چگونه چتربازان را آموزش مى دهند به محفل روحانى بهائیان تسلیم مى کنند.
سند شماره 6
تشکر از جلاد تهران
نمره: 123/خ تاریخ: 6 شهر النور 120
مطابق 20/3/1342
تیمسارسرتیپ پرویز خسروانى
فرماندهى ژاندارمرى ناحیه مرکز
تاریخ یکصد و بیست ساله جهان بهائى بخصوص در ایران همواره مشحون از شهادت نفوس و تاراج دارایى و اموال آنان به دست اراذل و اوباش و به تحریک ارباب عمائم [روحانیون] و یا افرادى نادان بوده است ولى در خلال صفحات این تاریخ همواره ستاره هاى درخشانى در مقامات دولتى وجود داشته اند که با توجه به وظایف اساسیه وجدانیه و اجتماعى خود، نوع دوستى و عدالت گسترى نموده و به کرات مانع تجاوز رجاله و یا علماء بد عمل شده اند در اثر همین حسن تشخیص و میهن دوستى و نوع پرورى واقعى آنان در واقع آبروى کشور مقدس ایران تا اندازه اى محفوظ مانده و از سوء شهرتى که دیگران ایجاد نموده اند کاسته شده است.
زحمات و خدمات و سرعت عمل تیمسار نیز در جلوگیرى از تجاوز اراذل و اوباش و رجاله کرارا در سنین اخیره در این محفل مذکور شده، بخصوص در این ایام که بحمداللّه اولیاى امور نیز به راى العین، سوء عمل جهلاى معروف به علم [روحانیت مبارز] را مشاهده کرده و هر دیده منصفى رذالت و جهالت و پستى فطرت این افراد را گواهى مى دهد.
یقین است عموم دوستداران مدنیت و علم و اخلاق و دیانت، زحمات تیمسار را با دیده احترام و تقدیر نگریسته و تاریخ امر بهائى آن جناب را در ردیف همان چهره هاى درخشان حافظ و نگهبان مدنیت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد نمود.
با رجاى تأیید-منشى محفل
سند شماره 7
ثابت پاسال، عامل قتل طیب
موضوع: بهائیان تاریخ وصول خبر: 5/11/1344
با یکى از بهائیان که در شرکت ملى نفت کار مى کند بر حسب تصادف برخورد کردم. او مى گفت که ثابت پاسال سرمایه دار معروف، مجرم واقعى اعدام طیب بوده و این طور شرح مى داد که ثابت پاسال [ناخوانا] اعلى حضرت همایون شرفیاب به عرض رسانیده که طیب مسبب خراب کردن گورستان بهائیان و گلستان جاوید شده. براى تکمیل این اطلاع از سوابق ذهنى که در تابستان گذشته از [ناخوانا] سال سروستانى کارمند فرهنگ داشتیم که مى گفت بهائیان انتقام جزیره [صحیح: حظیره] القدس [ناخوانا] که چند سال قبل مسلمان ها خراب کردند از مدرسه فیضیه قم گرفتم و از چند ماه قبل از اتخاذ فروش [ناخوانا ]بهائیان شیراز شنیدم که مى گفت: ما نه فقط انتقام گذشته را گرفتیم بلکه موضوع بهائى را تا مرحله اصلاحات ارضى ادامه دادیم، مى خواست موضوع اصلاحات ارضى را یک موضوع امرى و پیش گویى شده تلقى کرده و آن را از بهائیان بداند. به طور کلى بهائیان بحران هاى چند ماهه گذشته ایران و اختلافات دولت و روحانیون [ناخوانا] بهائیان در لندن مى دانند.[274]
سند شماره 8
تبریک نیمه شعبان، مایه کمال تأسف بهائیت
محفل مقدس روحانى ملى بهائیان ایران
از قرار اطلاعاتى که به این هیأت رسیده، در شب نیمه شعبان از طرف مؤسسه تلویزیون تبریک به عموم شیعیان جهان گفته شده است. چون این دستگاه منتسب به امراللّه [بهائیت] است، مایه کمال تأسف شد که چرا از طرف مؤسسه تلویزیون به چنین اقدامى مبادرت گردیده است؟
متمنى است از جناب آقاى حبیب ثابت تحقیق شود که چگونه کارکنان آن مؤسسه به چنین عملى مبادرت ورزیده اند و براى جلوگیرى از این قبیل اقدامات، چه رویه اى را اتخاذ نموده اند؟
ایادى امراللّه در آسیا
سند شماره 9
هدف تلویزیون؛ نشر افکار بهائى
[برگ خلاصه سابقه]
مشخصات: اسم حبیب فرزند عبداللّه شهرت ثابت پاسال دارنده شناسنامه 376 تهران متولد 1282 تهران محل سکونت تهران خیابان ویلا کوچه پناهى شغل بازرگان.
سابقه: نامبرده رئیس هیأت مدیره شرکت (امنا) عضو محفل روحانى بهائیان ایران و مدیر شرکت زمزم و نماینده فولکس واگن در ایران و مؤسس تلویزیون ایران مى باشد.
محتویات پرونده به شرح زیر است:
1. در تاریخ 22/1/39 اطلاعیه اى با تقویم ب 2 واصل شده که نامبرده در انگلستان درباره اخذ کمک براى تلویزیون ایران با مقامات انگلیسى مذاکراتى نموده است.
2. اطلاع واصله حاکیست که طبق اظهار یکى از بازرگانان بازار در محافل اقتصادى تهران چنین شهرت دارد که در دوره زمامدارى آقاى علم امور مربوط به اقتصاد کشور طبق نظر حبیب ثابت تنظیم مى شده.
3. در تاریخ 10/2/44 نامبرده به محفل ملى بهائیان ایران نامه اى نوشته و متذکر شده که هدف اصلى از تشکیل تلویزیون در ایران ایجاد کار براى جمعى از یاران (بهائیان) بوده و به تدریج امکاناتى براى نشر افکار روحانى و معارف حکم الهى (افکار بهائى) به وجود آید. و به هیچ وجه برخلاف نظریات امراله (دستورات بهائى) اقدامى نخواهد شد.
4. در تاریخ 13/6/44 اطلاعیه واصل که آقاى حبیب ثابت عامل اصلى تقویت بهائیان مى باشد و قرار شد یک میلیون تومان از طرف شرکت ملى نفت به نام اجراى برنامه هاى آموزشى از تلویزیون به وى داده شود.
5. در اردیبهشت ماه 44 نامبرده از طرف بهائیان به عضویت محفل روحانى ملى بهائیان ایران انتخاب شده است.[275]
پی نوشت ها:
[1]. ادیان زنده جهان، رابرت. ا. هیوم، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ص 18؛ میرچا الیاده، دین پژوهى، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375، ج 1، ص 87.
[2]. همان.
[3]. آموزش عقاید، محمد تقى مصباح یزدى، تهران: امیرکبیر، 1383، ج 1، ص 33 ـ 28.
[4]. ر.ک: ادیان زنده جهان، پیشین، صص 25-24.
[5]. جهت اطلاع بیشتر ر.ک: کلام جدید، عبدالحسن خسروپناه، قم: مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علمیه قم، 1379، ص 29.
[6]. ر.ک: سوره فاتحه، آیه 4؛ سوره زمر، آیه 11؛ سوره بقره، آیه 193؛ سوره کافرون، آیه 6؛ سوره انعام، آیه 161؛ سوره آل عمران، آیه 19؛ سوره بقره، آیه 256.
[7]. ر.ک: محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، قم: مکتب الاعلام الاسلامى، 1367، ج 3، صص 369- 395.
[8]. سیدمحمد حسین طباطبائى، آموزش دین، قم: جهان آرا، [بى تا]، ص 9.
[9]. توبه 9، آیه 29.
[10]. سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، دفتر نشر اسلامى، 1363، ج 9، ص 368.
[11]. عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، قم: اسراء، 1381، ص 93، همچنین در این زمینه ر.ک: محمد تقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات، ج 1، ص 28؛ کلام جدید، پیشین، ص 14.
[12]. جهت مطالعه بیشتر و آگاهى کامل ر.ک: حمیدرضا شاکرین، چرا اسلام؟، ماهنامه معارف، آذر 1386، ش51.
[13]. همان.
[14]. آل عمران 3، آیه 19.
[15]. کلام جدید، پیشین، ص 37.
[16]. ر.ک: مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، 1375، صص 87-94.
[17]. توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ، تهران: انتشارات سمت، 1379، ص 13.
[18]. کافرون 109، آیه 6.
[19]. کلام جدید، پیشین، ص38.
[20]. در بخش نقد عقاید بهائیت، بطلان و غیر توحیدى بودن این مسلک به تفصیل بررسى شود.
[21]. تولستوى و محمد رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) نامه اى از تولستوى در مقایسه اسلام و مسیحیت کتابخانه تاریخ اسلام و ایران، 4/11/1385؛ و همچنین ر.ک: کتاب محمد رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) ، لئون تولستوى، ترجمه عطا ابراهیمى راد، تهران: نشر ثالث، 1385.
[22]. ر.ک: فرهنگ فارسى معین، محمد معین، تهران: ندا، 1381، ص 754؛ المنجد عربى به فارسى ترجمه محمد بندرریگى، تهران: نشر ایران، ج 2، ص 1320.
[23]. فرهنگ علوم سیاسى، على آقا بخشى، مینو افشارى، تهران: چاپار، 1383، ص 611.
[24]. ر.ک: خاستگاه تشیع و پیدایش فرقه هاى شیعى در عصر امامان، على آقا نورى، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1385.
[25]. ر.ک: فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشکور، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، 1375، ص45، 153، 164.
[26]. ر.ک: حمیدرضا شاکرین، چرا تشیع؟، خبرگزارى فارس.
[27]. برگرفته از: فرقه ها چگونه عمل مى کنند؟، ویژه نامه کژراهه، جام جم، اسفند 1386، صص 28-31.
[28]. ر.ک: تاریخ بهائیت، پایگاه اینترنتى اندیشه قم.
[29]. نیم نگاهى به مستندات تاریخى و خاطرات افرادى که توانسته اند خود را از دام این فرقه برهانند، به خوبى مبین این واقعیت است. به عنوان نمونه ر.ک: فضل اللّه مهتدى، خاطرات صبحى، تهران: مطبعه دانش، 1312؛ فضل اللّه مهتدى، پیام پدر، تهران: مطبعه دانش، 1335؛ سایه شوم خاطرات یک نجات یافته از بهائیت، مهناز رئوفى، تهران: کیهان، 1385.
[30]. گشتاپو نام پلیس مخفى آلمان در دوره نازى ها است.گشتاپو مرکز اطلاعات نظامى آلمان بود که به دلیل ارتکاب جنایات و خشونت هاى بى حد و مرز، بسیار بد نام و مظهر تام و تمام سرکوب و استبداد در دوره مدرن تلقى مى شود.
[31]. تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابى، تهران: نشر سخن، 1371، ص 51.
[32]. در بخش مربوط به نقد عقاید بهائیت، به بررسى این ادعاها و مستندات آنها پرداخته شود. به عنوان نمونه على محمد باب در وصیتنامه خود به یحیى صبح ازل چنین مى نویسد (ترجمه): «این نامه اى از طرف خداى مهیمن و قیوم به سوى خداى مهیمن و قیوم است،…» (ر.ک: نقطة الکاف، میرزا جانى کاشانى، ضمیمه کتاب، به همّت ادوارد براون).
[33]. در بخش مربوط به نقد عقاید بهائیت نمونه اى از این مناظرات ارائه گردیده است.
[34]. متن توبه نامه باب در بخش مربوط به نقد عقاید بهائیت ارائه گردیده است.
[35]. نکته اى که خوانندگان گرامى در زمینه عقاید و احکام بهائیت لازم است توجه داشته باشند این است که مقامات بهائى به دلیل وجود مشکلات متعددى که در بسیارى از این آموزه ها وجود داردهمواره اقدام به کتمان، تحریف یا توجیه آن براى پیروان خویش نموده اند. و حال آنکه – همانگونه در ادامه و بخش نقد عقاید بهائیت ملاحظه مى نمائید – کاملاً مستند و غیر قابل انکار مى باشد.
[36]. تاریخ جامع بهائیت، ص 271 و 298 و 323 و 563. ر.ک: فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى، قم: امیر، 1377 شمسى، ص 341؛ شلبى، احمد، مقارنة الادیان الیهودیه، قاهره، مکتبة النهضة المصریه، سوم، 1973 میلادى، ص 336. لازم به ذکر است «الواح» که در نزد بابیان و بهائیان بسیار «مقدس»! و حکم وحى! را دارد، همان مجموعه «اصول» و «احکام» نوشته شده در دو کتاب مقدس! بهائیان است. کتاب اول «بیان» نام دارد که توسط سیدعلى محمدباب تنظیم شده است، و کتاب دوم را «کتاب اقدس» مى گویند که به وسیله میرزا حسینعلى بهاءاللّه رهبر بهائیت تنظیم و آماده شده است.
[37]. دلیل آن این است که بهائیان از حقایق اعتقادات خود آگاه نگردندبه همین دلیل بیت العدل مانع چاپ وانشار کتب باب مى گردد.
[38]. بیان، على محمد باب، واحد اول، باب 15؛ واحد دوم، باب اول؛ واحد سوم، باب 14؛ همچنین ر.ک: شخصیت و اندیشه هاى کاشف الغطاء، کتاب «الایات البینات»، به کوشش: احمد بهشتى، کانون نشر اندیشه اسلامى، ص 109.
[39]. کتاب اقدس، میرزا حسینعلى نورى، ص 1؛ مجموعه الواح، میرزا حسینعلى نورى، قاهره: مطبعه سعادت، 1338، ص 36؛ مفتاح باب الابواب، محمدمهدى خان زعیم الدوله تبریزى، ترجمه حسن فرید گلپایگانى، تهران: کتابخانه شمس، 1349.
[40]. کتاب اقدس، میرزا حسینعلى نورى، ص 77؛ کتاب مبین، میرزا حسینعلى نورى، چاپ 1308 قمرى، ص 286؛ جامعه جعفریه، خندق آبادى، کتابفروشى و چاپخانه پامنار، 1335ه.، ص 28 و 36.
[41]. بیان فارسى، على محمد باب، ص 163 و باب نوزدهم، واحد 2.
[42]. بیان، واحد ششم، باب سیزدهم؛ واحد دوم، باب اول، دوم و چهارم و یازدهم، سیزدهم شانزدهم.
[43]. در صفحات آینده نقد و بررسى اصول اعتقادى و ادعاهاى فرقه بهائیت ارائه مى گردد.
[44]. این کتاب، متممى نیز دارد که به رسالة سؤل و جواب معروف است.
[45]. ادعیه محبوب، میرزا حسینعلى نورى، ص 46؛ لازم به ذکر است از نماز دیگرى که 9 رکعت است نیز در منابع بهائیت نام برده مى شود که بنا به اعاى بهائیان، به دلیل اختلافات ناشى از جانشینى بهاء، این نماز نه رکعتى بهائیت به همراه احکام متمم کتاب اقدس تا کنون مفقود مى باشد. عبدالحمید اشراق خاورى، گنجینة حدود و احکام، ص 31.
[46]. گنجینه حدود و احکام، گردآورى: عبدالحمید اشراق خاورى، تهران: مؤسسه لجنه ملى نشر آثار، 1327، ص 45 ج 11.
[47]. همان.
[48]. ریاض قدیمى، گلزار تعالیم بهائى، به نقل از رساله سؤل و جواب، ص 147.
[49]. اقدس، میرزا حسینعلى، ص 38.
[50]. اقدس، میرزا حسینعلى، ص 74؛ لازم به ذکر است در رساله سؤال و جواب، نیز بهاء در پاسخ به سؤالى درباره حرمت ازدواج با اقارب چنین مى گوید: «این امور به امناى بیت العدل راجع است.» حسینعلى نورى، رسالة سؤل و جواب، سؤال 50 و در پیام 15 ژانویه 1981بیت العدل چنین آمده است: «شما راجع به محدودیت هاى حاکم بر ازدواج با اقارب، سواى موردى که ازدواج با زن پدر را ممنوع مى سازد، سؤال کرده اید بیت العدل همچنین خواسته اند به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلى!، هنوز موقعیت را براى صدور قوانین تکمیلى راجع به ازدواج با اقارب، مقتضى نمى داند بنابر این در حال حاضر تصمیم گیرى در این مورد بعهده خود نفوس مومنه محول شده». (به نقل از: انوار هدایت، ص487، حکم 1289 در موضوع ازدواج بین فامیلى.) که در حقیقت محول کردن آن به جامعه بهائى خود به منزله تأیید چنین موضوعى است که با اصول انسانى در تعارض است.
[51]. همان، ص 31.
[52]. همان، ص 94.
[53]. همان، ص 5.
[54]. همان، ص 73.
[55]. بیان، باب 18؛ مجموعه الواح، 78.
[56]. گنجینه احکام، حسینعلى میرزا؛ عبدالبهاء، رساله السیاسیه؛ نظر اجمالى در دیانت بهائى، صص50-49؛ جهت آگاهى بیشتر با احکام و عقاید بهائیت ر.ک: فرق و مذاهب کلامى، پیشین، ص 343؛ بهائیت در ایران، پیشین، صص 110 -114.
[57]. بهائیت، مذهب استعمار ساخته براى مقابله با اسلام -4، روزنامه جمهورى اسلامى 26/11/1382، صفحه عقیدتى.
[58]. چهل سال تاریخ ایران در دورهِ پادشاهى ناصرالدین شاه الم آثر و الاثار، به کوشش ایرج افشار، 629/2؛ بهائیت در ایران، پیشین، صص 104 -105؛ کتاب بهائیان، پیشین، صص 216-214.
[59]. میرزا حسینعلى در قصیده «ورقائیه» چنین مى سراید: مکاتیب، ج2، ص254
من ذرتى شمس المحیط تکوّرت و عن فطرتى بحر الوجود تسبّحتکلّ الغنامن اهل الورى ظهر عندى کغنة نمل او کرنة نخلةکلّ العقول من جذب سرى تولّهت کلّ النفوس عن فنّ روحى تحیتکلّ الألوه من رشح أمرى تألّهت و کل الربوب عن طفح حکمى تربت
[60]. میرزا حسینعلى نورى، مجموعه الواح، قاهره: مطبعه سعادت، 1338 ق، صص 400-403.
[61]. شعار وحدت عالم انسانى در بهائیت برگرفته از آموزه هاى اصیل اسلامى است؛ قرآن مجید میان نژادهاى مختلف انسانى اعم از سیاه وسفید و… تفاوتى قائل نمى شود و تنها معیار برترى را پرهیزکارى و تقواى الهى مى داند: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»؛ اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.» (حجرات (49)، آیه 13).
[62]. میرزا حسینعلى نورى، بدیع، تهران: مطبعه آزادگان، ص 140.
[63]. خطابات بزرگ، ص 119.
[64]. بدیع، پیشین، ص 213.
[65]. موارد متعددى را در کتاب خاطرات خویش بیان مى کند.
[66]. میرزا حسینعلى نورى، مائده آسمانى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، جزء یکم، ص 40؛ ر.ک: بهائیت در ایران، پیشین، ص 196.
[67]. مکاتیب، عبدالبهاء، جلد دوم، ص 182.
[68]. به عنوان نمونه حسین فلاح یکى از نجات یافته گان از فرقه بهائیت در این زمینه مى گوید: «من با یکى از بهائیان همدان که حدود 70 سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت کردم. گفتم شما تاکنون خودت هم پى برده اى که بهائیت اعتقادى نیست که قبول داشته باشى، بطلان آن را مى دانى پس چگونه تاکنون اقدامى نکرده اى؟ او دستش را روى قرآن گذاشت و گفت من خیلى وقت است که مسلمان شده ام در دل خود مسلمان هستم ولى جرات ابراز آن را ندارم. چون سنى از من گذشته است و مى ترسم در این سن به امر تشکیلات بهائیت زن و بچه ام مرا رها کرده و آواره شوم…به همین خاطر نمى توانم مسلمانى خود را علنا اعلام کنم!» خاطرات حسین فلاح، ویژه نامه ایام 29.
[69]. الواح وصایا، عباس افندى، مصر، ص 13.
[70]. همچنین براى آشنائى با سایر مواردى که بزرگان بهائیت براى راحتى خودشان محافظه کارى نموده و تبلیغ را ممنوع مى کردند ر.ک: کتاب بهائیان، سیدمحمد باقر نجفى، قم: مشعر، 1383.
نکته قابل تأمل دیگر اینکه ورود به اسرائیل و حتى زیارت اماکن بهائى از سوى بهائیان، بایستى با اجازه بیت العدل باشد و توقف بیش از 9 روز در ارض اقدس (به اصطلاح بهائیان) بدون اجازه بیت العدل با مجازات طرد روبرو خواهد شد!
[71]. ر.ک: گنجینه حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاورى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، صص 171-167.
[72]. خاطرات صبحى، پیشین.
[73]. مفاوضات، عباس افندى، لندن: انتشارات بریل، 1908، ص 124.
[74]. اقدس، میرزا حسینعلى، ص 35.
[75]. اقتدارات، میرزا حسینعلى، ص237.
[76]. مکاتیب، ج 2، ص 76.
[77]. جهت آگاهى کامل از این تناقضات و نقد و بررسى عقاید بهائیت ر.ک: بهائیان، پیشین.
[78]. همان.
[79]. آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، پیشین.
[80]. ر.ک: نقطة الکاف، میرزا جانى کاشانى، ضمیمه کتاب، به همّت ادوارد براون.
[81]. لوح هیکل الدین، ص 5.
[82]. کتاب اقدس، ص 77.
[83]. میرزا حسینعلى نورى، کتاب مبین، چاپ 1308 قمرى، ص 286.
[84]. خندق آبادى، جامعه جعفریه، کتابفروشى و چاپخانه پامنار، 1335ه.، ص 28.
[85]. همان، ص 36.
[86]. انبیاء 21، آیه 29.
[87]. آل عمران 3، آیه 79.
[88]. ایشان در صفحه 5 لوح هیکل الدین تصریح مى کند «ان على قبل نبیل ذات اللّه و کینونته».
[89]. رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاورى، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج 1، ص356.
[90]. ایشان در لوح سیاح، از میرزا على مراغه اى مى خواهد که بدین ترتیب شهادت دهد: «فاشهد بأنى ظهوراللّه فى جبروت البقاء و بطونه فى غیب العماء… و کل خلقوا بأمرى» گنج شایگان، عبدالحمید اشراق خاورى، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ص 80.
[91]. بیان، واحد اول، باب 15؛ واحد دوم، باب اول؛ واحد سوم، باب 14؛ و نیز ر.ک: نصائح الهدى إلى مَنْ کان مسلمِ فصار بابیا، علاّمه شیخ محمّدجواد بلاغى، ص 16. این کتاب، به زبان فارسى، توسط سید على علامه فانى اصفهانى ترجمه شده و با نام: نصیحت به فریب خوردگان باب و بهاء، انتشار یافته است: چاپ اوّل، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم.
[92]. جالب است بدانیم حسینعلى میرزا در پاسخ دانشمندان و ادباى عرب، که از عدم رعایت اصول زبان عربى توسط وى، ایرادهاى زیادى گرفته اند، مى گوید: «یا معشر العلماء لا تفرقوا کتاب اللّه بما عندکم من القواعد والعلوم انه لقسطاس الحق بین الخلق قد یوزن ما عند الامم بهذا القسطاس الا عظم و انه بنفسه لوانتم تعلمون» اقدس، ص 28 یعنى اینکه؛ علما نباید نوشته هاى این کتاب را با قاعده هاى صرف و نحو بسنجند؛ بلکه باید قاعده هاى ادب عرب را با این نوشته هاى من بسنجند!!!
[93]. جالب است بدانیم؛ از دیدگاه بهائیت، «بهاءاللّه یک معجزه است، زیرا بدون اینکه به مدرسه برود! توانسته الواح مقدس فارسى و عربى را املاء نماید.» و خود میرزا حسینعلى نورى نیز تلاش مى نمایند تا خود را «اُمّى» و درس نخوانده معرفى نماید. عباس افندى، مقاله شخصى سیاح، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، 119 بدیع، 117-116.
و این در حالى است که اسناد معتبرى از جنبه هاى مختلف دعوى امى بودن ایشان را تکذیب مى نماید. زیرا میرزا حسنیعلى در سنین کودکى نزد پدر و بستگان و معلمان خصوصى به فرا گرفتن علوم و فنون مقدماتى پرداخته و بدین سبب از رفتن به مدرسه بى نیاز بود. (الکواکب الدریه فى مأثر البهائیه، آیتى معروف به آواره، جلد یک، ص 254.)
و در ایام جوانى چون هیچ اشتغالى نداشت، همه اوقاتش صرف گردش وتفریح یا مطالعه و تقریر و یا حضور در مجالس عارفان و حکیمان و محافل شاعران و ادیبان مى گشت و از این راه معلوماتى پراکنده و فراوان آموخت. هم چنین خواهرش عزیه خانم نیز او را تحصیل کرده و غیر امى مى دانسته است. (تنبیه النائمین، عزیه خانم، تهران: ازلیان، صفحات 4، 34، 44)
جهت آگاهى بیشتر علاقه مندان مى توانند به مستندات کتاب بهائیت در ایران، دکتر سید سعید زاهد زاهدانى، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1380، ضمیمه شماره دو، صص 302-298 مراجعه نمایند.
[94]. ر.ک: بهائیان، پیشین.
[95]. در این باره ر.ک: از منابع بهائى: تلخیص تاریخ، نبیل زرندى، ترجمه: اشراق خاورى، لجنهِ ملى نشر آثار امرى، تهران 1325- 13329، ص103؛ بدیع، ص 138.
[96]. مجله گوهر، سال 5، ش 7، مهر 1356، ص 501 به بعد، مقاله استاد محیط. درباره مذاکرات باب و علماى اصفهان، و نقد اظهارات منابع بهائى در این زمینه، ر.ک: بهائیان، پیشین، صص 176183؛ گزارش جلوه، از زبان محیط طباطبایى، ویژه نامه ایام.
[97]. مناظره باب با نظام العلماء در مجلس ولیعهد ناصرالدین میرزا که به توبه ظاهرى باب انجامید چنین است: «نظام العلما:… شما ادعاى خود را در حضور علماى اسلام بیان نمایید تا تصدیق و تکذیب آن محقق گردد. اگرچه من اهل علم نیستم و مقام ملازمت دارم و خالى از غرضم، تصدیق من خالى از فایده نخواهد بود و مرا از شما سه سؤل است:
اولاً؛ آیا این کتبى که بر سنت و سیاق قرآن و صحیفه و مناجات در اکناف و اطراف ایران منتشر شده از شما است یا نه؟ و آیا آنها را شما تألیف کرده اید و یا به شما بسته اند؟
باب: از خدا است.
نظام العلما: من چندان سواد ندارم، اگر از شما است بگویید آرى و الاّ نه.
باب: از من است.
نظام العلما: آیا معنى کلام شما که گفتید از خدا است این است که زبان شما مثل شجره طور است؟
باب: روا باشد انا الحق از درختى *** چرا نبود روا از نیکبختى
نظام العلما: این همه آوازها از شه بود؟
باب: رحمت به شما، همین طور است.
نظام العلما: شما را باب مى گویند. چه کسى، کى و کجا بر شما این اسم را گذاشته است؟ معنى باب چیست؟ و آیا شما به این اسم راضى هستید یا نیستید؟
باب: این اسم را خدا به من داده است.
نظام العلما: در کجا؟ در خانه کعبه، بیت المقدس یا بیت المعمور؟
باب: هر کجا باشد اسم خدایى است.
نظام العلما: البته در این صورت راضى هم هستید. معنى باب چیست؟
باب: «انا مدینه العلم و على بابها»؛ من شهر علمم و على در آن است فرموده محمدبن عبداللّه (صلی الله علیه وآله) .
نظام العلما: شما باب مدینه علم هستید؟
باب: بلى.
نظام العلما: حمد خدا را که من چهل سال است قدم مى زنم که به خدمت یکى از ابواب برسم، مقدور نمى شود. حال الحمدللَّه در ولایت خودم بر سر بالینم آمد. اگر چنین شد و معلوم گردید شما بابید، منصب کفشدارى را به من دهید.
باب: گویا شما حاج ملا محمود باشید؟
نظام العلما: بلى.
باب: شأن شما اجل است. باید منصب بزرگى به شما داد.
نظام العلما: من همین را مى خواهم، مرا کافى است.
ولیعهد: ما هم این مسند را به شما که بابید تسلیم مى نماییم.
نظام العلما: به قول پیغمبر یا حکیم دیگر که فرموده است: «العلم علمان علم الابدان و علم الادیان» در علم ابدان عرض مى کنم که در معده چه کیفیتى حاصل مى شود که شخص تخمه مى شود؟ بعضى به معالج رفع مى گردد و برخى منجر به سوء هضم مى شود یا به مراق منتهى مى گردد؟
باب: من علم طب نخوانده ام.
ولیعهد: در صورتى که شما باب علوم هستید مى گویید علم طب نخوانده ام! با دعوى شما منافات دارد.
نظام العلما: عیب ندارد. این علم بى طره است، داخل علوم نیست، با بابیت منافات ندارد. پس از باب پرسید: علم ادیان علم اصول است و فروع و اصول مبدأ دارد و معاد. بگویید آیا سمع و بصر و قدرت عین، ذات هستند یا غیر ذات؟
باب: عین ذات هستند.
نظام العلما: پس خدا متعدد شد و مرکب. ذات با علم دو چیزند که مثل سرکه و شیره عین یکدیگر شدند؛ مرکب از ذات و علم یا از ذات و قدرت. علاوه بر این ذات لا ضد له و لا ندّ له است. علم که عین ذات است، ضد دارد که جهل باشد. علاوه بر این دو مفسده، خدا عالم است، پیغمبر هم عالم است، من هم عالمم. در علم شریک شدیم. ما به الاشتراک داریم. علم خدا از خودش هست و علم ما از او. پس مابه الامتیاز داریم. در نتیجه خدا مشترک شد از مابه الامتیاز و ما به الاشتراک و حال آنکه خدا مرکب نیست.
باب: من حکمت نخوانده ام.
نظام العلما: علم فروع مستنبط از کتاب و سنت است و فهم کتاب و سنت موقوف بر علوم بسیارى مثل صرف و نحو و معانى و بیان و منطق. شما که بابید «قال» را صرف کنید.
باب: کدام قال؟
نظام العلما: قالَ یقُولُ قَوْلاً، قالا قالُوا قالَتْ قالَتا قُلْنَ. آقاى باب، باقى را شما صرف کنید.
باب: در طفولیت خوانده بودم، فراموش شده.
نظام العلما: در هو الذى یریکم البرق خوفاً و طمعاً؛ خوفاً و طمعاً برحسب ترکیب چیست؟
باب: در نظرم نیست.
نظام العلما: معنى این حدیث را بگویید: لعن اللَّه العیون الثلاثة فانها ظلمت عیناً واحداً.
باب: نمى دانم.
نظام العلما: مأمون خلیفه از حضرت رضا (علیه السلام) پرسید: «ما الدلیل على خلافة جدک؟ قال آیة انفسنا قال لولا نسائنا قال لولا ابنائنا»؛ «وجه استدلال امام رضا (علیه السلام) چیست و وجه ردّ مأمون بر امام و ردّ امام بر خلیفه چیست؟»
باب (با تحیر): این حدیث است؟
نظام العلما: بلى حدیث است. شأن نزول «اِنّا اَعْطَیناکَ الْکَوثَرَ» معلوم است. حضرت رسول مى گذشت، عاص گفت: این مرد ابتر است، عن قریب مى میرد و اولادى از او نمى ماند. حضرت غمگین شد، از براى تسلیت آن حضرت این سوره نازل گشت. حال بگویید این چه تسلیت است؟
باب: واقعاً شأن نزول سوره این است؟
نظام العلما: آقایان این طور نیست؟
حضار (همگى): بلى.
باب: مهلت دهید فکر کنم.
نظام العلما: ما در عهد جوانى به اقتضاى سن شوخى مى کردیم و این عبارت علامه را مى گفتیم: «اذا ادخل الرجل على الخنثى والخنثى على الانثى وجب الغسل على الخنثى دون الرجل و الانثى».
باب (پس از فکر): این عبارت از علامه است؟
حضار: بلى.
نظام العلما: از علامه نباشد، از من باشد. معنى آن را بیان فرمایید. آخر نه شما باب علم اید؟!
باب: چیزى به خاطرم نمى رسد.
نظام العلما: یکى از معجزات پیغمبر قرآن است و اعجاز آن با فصاحت و بلاغت است. تعریف فصاحت چیست و با بلاغت چه فرقى دارد و نسبت بین آنها چیست؟
باب: در نظرم نیست.
نظام العلما: اگر در نماز کسى شک کند بین دو و سه، چه کند؟
باب: بنا را بر دو بگذارد.
ملا محمد مامقانى:اى بى دین، تو شکیات نماز را نمى دانى، ادعاى بابیت مى کنى؟
باب: بنا را بر سه بگذارد.
ملا محمد مامقانى: پیدا است دو نشد، سه است. تو نوشته اى که اول کسى که به من ایمان آورد نور محمد و على است؟
باب: بلى.
ملا محمد مامقانى: پس تو متبوع و آنها تابع و تو از آنها افضلى؟
علم الهدى: خداوند در قرآن فرموده پنج یک مال را در راه خدا دهید و تو گفته اى یک سوم مال را بدهید! چرا؟
باب: ثلث هم نصف خمس است، چه تفاوت دارد؟ (خنده شدید حضار)
نظام العلما: چند از این الفاظ و اخبار و مجاز *** سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
من در بند لفظ نیستم. کرامتى مطابق ادعاى خود بر من بنما تا مرید شوم.
باب: چه کرامت مى خواهى؟
نظام العلما: اعلى حضرت در پایش مرض نقرس است. او را صحتى ده.
ولیعهد: دور رفتى! همین شما را تغییر حال داده، جوان کنند، ما این مسند را به او واگذار مى کنیم.
باب: در قوه ندارم.
نظام العلما: عزت بى جهت نمى شود. در عالم لفظ گنگ، در عالم معنى لنگ. چه هنرى دارى؟
باب: آیات فصیحه مى خوانم: «الحمدُ للَّهِ الّذى خلقَ السّمواتِ والارضَ» و تاء سماوات را با «زبر» خواند.
ولیعهد (با تبسم): و ما بتاءٍ و الفٍ قد جُمِعا *** یکسر فى الجرّ و فى النّصب معاً
باب: اسم من على محمد است. با رب موافق است.
نظام العلما: هر على محمد و محمد على چنین است. گذشته از این، باید شما دعوى ربوبیت کنید نه بابیت.
باب: من آن کسم که هزار سال است انتظار او را مى کشید.
نظام العلما: یعنى شما مهدى صاحب الامرید؟
باب: بلى.
نظام العلما: شخصى یا نوعى؟
باب: شخصى.
نظام العلما: نام او محمد فرزند حسن است و نام مادر او نرجس، صیقل، سوسن است و نام تو على محمد و نام پدر و مادر تو چیز دیگر. زادگاه آن حضرت، سامره است و زادگاه تو شیراز است. سن او بیش از هزار سال، سن تو کمتر از چهل سال است. وانگهى من شما را نفرستاده ام.
باب: دعوى خدایى مى کنید؟
نظام العلما: مثل تو امامى مانند من خدایى مى خواهد.
باب: من به یک روز دو هزار بیت مى نویسم! کسى مى تواند چنین کند؟
نظام العلما: من در دوران توقف در عتبات، آدمى داشتم که هر روزى دو هزار بیت مى نوشت. آخرالامر کور شد. شما هم این عمل را ترک کنید و الا کور خواهید شد.
مهدى پور، شبهات مهدوى دوران ما (نقدى بر بهائیت، صص 32-41).
[98]. اسناد و مدارک درباره بهائى گرى، جلد دوم خاطرات صبحى، چاپ سید هادى خسروشاهى، ص97.
[99]. ر.ک: کتاب بهائیان، پیشین، ص 224.
[100]. یعنى: شاهد مى گیرم خداوند و پرستندگان او را.
[101]. یعنى: تمامى آنچه که از سوى خداوند [بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ] نازل شده.
[102]. یعنى: از خداوند طلب آمرزش، و به درگاه او توبه مى کنم از اینکه امرى به من نسبت داده شود.
[103]. علاوه بر نسخه اصلى توبه نامه باب، متن توبه نامه باب را حتى ابوالفضل گلپایگانى مبلغ برجستهِ بهائى در کتاب «کشف الغطاء» چاپ تاشکند آورده است؛ ادوارد براون نیز عکسى از توبه نامه على محمد شیرازى برداشته و کلیشه آن را در کتاب «.Cambridge 1918 ,by E.G.Brown , Materials for the study of the babi religion» به چاپ رسانیده است و به علاوه این توبه نامه مورد تصویب عباس افندى و بهائیان است.
همچنین ر.ک: خشت اول: بازشناسى و بازخوانى اسناد و نسخه هاى توبه نامه سید على محمد باب، احسان اللّه شکراللهى طالقانى، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره 17 ویژه بهائیت، ص 155؛ کشف نسخه هاى جدیدى از توبه نامه باب، خبرگزارى مهر، 31 اردیبهشت 1386.
[104]. احزاب 33، آیه 40.
[105]. لازم به ذکر است لفظ خاتم در آیه فوق به چند صورت قابل تلفظ است، هرچنداختلاف در تلفظ آن، کوچک ترین اثرى در مفاد و معناى آن پدید نمى آورد:
الف) خاتِمْ بر وزن حافظ که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختم کننده است.
ب) خاتَمْ به فتح تا، بر وزن عالَم و معناى آن آخر و آخرین است.
ج) خاتَم بر وزن عالَم است، ولى به معناى چیزى که با آن پایان اسناد و نامه ها را مهر میکردند، است.
د) خاتَمَ به فتح تاء و میم بر وزن ضَارَبَ فعل ماضى از باب مضاربه است و به معناى کسى است که پیامبران الهى را ختم کرد.
[106]. ر.ک: سوره مطففین، آیات 25 و 26؛ سوره یس، آیه 65؛ سوره جاثیه، آیه 23؛ سوره بقره، آیه7.
[107]. ر.ک: خاتمیت؛ نفى مسلک باب و بهاء، عزالدین رضانژاد، ماهنامه زمانه، ش 61؛ ابن فارس، مقاییس اللغة، ج 2، ص 245؛ فیروزآبادى، قاموس اللغة، 4، ص 102؛ جوهرى، مختارالصحاح، ص130؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 25؛ و… .
[108]. جهت آشنائى با نصوص دیگر قرآنى مربوط به اصل خاتمیت ر.ک: مفاهیم القرآن، ج3، صص 139-130.
[109]. انبیاء 21، آیه 107.
[110]. سبأ 34، آیه 28.
[111]. انعام 6، آیه 19.
[112]. المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایى، بیروت: الأعلمى، بى تا، ج7، 39.
[113]. مستدرک الوسائل، محدث نورى، ج 3، 247.
[114]. جهت آگاهى بیشتر در این ر.ک: خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، آیه اللّه جعفر سبحانى، نشر مؤسسه سیدالشهداء، 1369. و «ختم نبوت» نوشته استاد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، تهران: صدرا، 1372، ج 3.
[115]. الاصول من الکافى، محمدبن یعقوب کلینى، تهران: چاپ آخوندى، 2/717،
[116]. به صورت مکرر در کتب معتبر شیعه و سنى آمده است. ر.ک: صحیح بخارى، ابو عبداللّه محمدبن اسماعیل البخارى، بیروت دارالمعرفه، 3/58؛ صحیح مسلم، القشیرى نیشابورى، مسلم بن حجاج، بیروت: دارالکتب العربى، 2/323؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالاحیاء التراث العربى، 1403ق، 37/254-289.
[117]. الاصول من الکافى، تهران: چاپ آخوندى، ج1، ص 177.
[118]. اصول کافى، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1388ه، ج 2، ص 10؛ و ج 1، ص 69.
[119]. ر.ک: خاتمیت، روحى روشنى، فصل اوّل، و نیز ص 33 و… .
[120]. «فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ»، بقره (2، آیه 213).
[121]. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ»، حدید (57، آیه 25).
[122]. برگرفته از مقاله خاتمیت، نفى بابیت به ضمیمه ى کتاب شناسى نقد بابیت، عزّالدّین رضانژاد، فصلنامه انتظار، ش 6.
[123]. ر.ک: کلام تطبیقى، على ربّابى گلپایگانى، دفتر تحقیقات و تدوین متون درسى مرکز جهانى علوم اسلامى، صص 106 ـ 108.
[124]. سنن ابو داوود، ابى داود سجستانى، بیروت: دارالاحیاء التراث العربى، ج2، ص 225؛ صحیح ترمزى، مطبعه دارالفکر، 1292، جلد 2، ص 45.
[125]. اقتدارات، ص210؛ رحیق مختوم، جلد 2، ص 648.
[126]. جوامع الکلم، جلد دوم، ص 7 و 247.
[127]. این وصیت نامه در ابتداى کتاب مجموعة الرسائل آمده است؛ همچنین ص 281 رساله ملاحسینعلى؛ صفحه ى 147 رساله عزیه.
[128]. سید باب نیز در ابلاغیه معروف به اَلف هزار که قسمتى از آن در صفحات179تا182 کتاب اسرار الاثار نوشته فاضل مازندرانى، قسمت الف آمده، چنین اعتراف مى کند: «وَلا اَعتَقِدُ فى شَأنٍ اِلّا بِما نَزَّلَتَ فى القرآنِ عَلى حَبیبِکَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ وَ خاتَم النَّبیین…؛یعنى و در هیچ شأنى جز به آنچه در قرآن بر جبیب خود محمد رسول خدا و خاتم پیامبران فرستاده اى، اعتقاد ندارم.» بدین گونه باب نیز لقب پرافتخار و جاودانه و یگانه «خاتم النبیین» را براى محمد مصطفى (صلی الله علیه وآله) ، قائل است.
[129]. جهت آشنائى کامل ر.ک: خاتمیت؛ نفى مسلک باب و بهاء، عزالدین رضانژاد، ماهنامه زمانه، ش 61، 1387.
[130]. آثار قلم اعلى، تهران: مؤسسه مطبوعات امرى، 3/49.
[131]. اشراقات، میرزا حسینعلى نورى، بى جا، بى تا، ص 293.
[132]. نکته قابل توجه اینکه، در این فرقه تفسیر و تأویل بیانات پیشوایان بهائى به هیچ وجه جائز نیست وسخن صریح بهاء را هیچ کس حق ندارد توجیه و تأویل و تفسیر کند. میرزا حسینعلى مى نویسد: «ان الذى یؤ ما نزل من سماء الوحى و یخرجه عن الظاهر انه ممن صرف کلمة اللّه العلیا و کان من الاخسرین فى کتاب مبین اقدس، ص 101 یعنى؛ همانا کسى که آنچه از آسمان وحى فرو فرستاده شد تأویل کند و از صورت ظاهریش خارج نماید همانا از کسانى است که کلام برتر خداوند را تحریف نموده و در کتاب خدا جزو زیانکارترین مردم است. و حتى عباس افندى در این خصوص، و به پیروى از پدر خود مى نویسد: «از جمله وصایاى حتمیه و نصایح صریحه اسم اعظم یعنى بهاءاللّه این است که ابواب تأویل را مسدود نمائید و به صریح کتاب یعنى به معنى لغوى مصطلح قوم تمسک جویید.» (گنجینه حدود و احکام، ص340).
[133]. مفاوضات، عبدالبهاء، ص 124.
[134]. یادداشت هاى پراکنده، عبداللّه شهبازى، 5/11/1384 سایت: http://www.shahbazi.org
[135]. رحیق مختوم، ج1، ص78؛ قاموس توقیع منیع، ج 1، ص 114.
[136]. زیرا خود بهاء به پایان یافتن و قطع شدن وحى تصریح مى کند: «الصلوه و السلام على الذى به انتهت النبوه و الرساله و انقطعت نفحات الوحى و على آله و اصحابه بدوام الملک و الملکوت و العزه و الجبروت.» حسینعلى میرزا، مجموعه الواح مبارکه عندلیب، موسسه ملى مطبوعات امرى ایران، 132 بدیع، ص 36.
[137]. بدیع، ص 110.
[138]. مفاوضات، صفحه 97.
[139]. مفاوضات، ص 119.
[140]. جهت آشنایى کامل با سایر ادعاها و توجیهات فرقه بهائیت و اشکالات آن ر.ک: بهائیان، پیشین، صص420، ج 464.
[141]. ر.ک: خاتمیت و استمرار فیض، عباس مهاجرانى قم: انتشارات دلیل ما، 1385.
[142]. ختم نبوت، مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران: صدرا، 1372، ج 3، ص 172.
[143]. اقتدارات، میرزا حسینعلى، ص237.
[144]. رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاورى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج1، ص320.
[145]. کور تاریخ، تعلیم، دوره تحصیلى. فرهنگ فارسى معین.
[146]. مکاتیب، ج2، ص68.
[147]. گفتارهایى در بى اعتبارى دلایل بهائیت در نفى خاتمیت اسلام، پایگاه خاتمیت؛ همچنین ر.ک: ختم نبوت، مرتضى مطهرى، ص 40-42، و ص 50-52 وص 57-58 و ص 63-64/60-62 و ص 64-58.
[148]. با اضافات از؛ رمز جاودانگى اسلام، حمیدرضا شاکرین، مجله پرسمان، ش 39، آذر 1384.
[149]. سید هادى خسروشاهى، اسلام دین آینده جهان، ص 13.
[150]. مائده 5، آیه 3.
[151]. نظیر؛ ابن عساکر شافعى، به نقل از: جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، ج 2، ص 289؛ جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، ج 2، ص 259؛ شهاب الدین آلوسى، روح المعانى، ج 6، ص 193؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 342.
[152]. جاودانگى شریعت، محمدحسن قدردان قراملکى، فصلنامه فقه و حقوق، شماره 3.
[153]. واگلرى، دفاع از اسلام، ترجمه فیروز حریرچى، ص 125.
[154]. بقره 2، آیه 242؛ همچنین «قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»، (حدید (57)، آیه 17)؛ «إِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ»، (انفال (8)، آیه 22).
[155]. شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 27، ص 131.
[156] Edward Gibbon – 438.
[157]. جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى، ص 98-99.
[158]. روم 30، آیه 30.
[159]. المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایى، بیروت: الأعلمى، بى تا، ج1، ص 63.
[160]. ر.ک: بقره، 185، 187، آل عمران، 138، ابراهیم، 1، 52، جاثیه، 20، زمر، 41، نحل، 44، کهف، 54، حشر، 21.
[161]. ر.ک: انعام، 90، یوسف، 104، ص، 87، تکویر، 27، قلم، 52.
[162]. فصلت 41، آیه 42.
[163]. المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایى، بیروت: الأعلمى، بى تا، ج17، ص 397.
[164]. در آیات قرآن موارد بسیار متعددى وجود دارد که کاملاً فراتر از علوم زمان صدر اسلام بوده است به عنوان نمونه به هنگام نزول قرآن هیئت بطلمیوس بر تمام محافل علمى دنیاى آن روز حاکم بود که زمین را مرکز عالم و ثابت و بى حرکت مى دانست در حالى که قرآن براى آن حرکت سریع و بى سر و صدا همچون حرکت ابرهاى آسمان قائل است. همچنین قرآن مجید در آن روز طبق آیه 40 سوره یس، خورشید و ماه را در فضا شناور شمرده این حقیقتى است که بعد از هزار سال براى دانشمندان کشف شد و آن روز کسى از آن خبر نداشت.
[165]. نظیر: سوره قصص، آیه 5؛ سوره توبه، آیه 33؛ سوره فتح، آیه 28.
[166]. جامعه جعفریه، خندق آبادى، کتابفروشى و چاپخانه پامنار، 1335ه.، ص 36.
[167]. بیان، واحد دوم، باب هفتم.
[168]. بیان، واحد هشتم، باب نهم.
[169]. بیان، واحد دوم، باب اول.
[170]. بیان، واحد دوم، باب شانزدهم، به نقل از: بهائیت در ایران، پیشین، ص 103 ـ 100.
[171]. جامعه جعفریه، پیشین.
[172]. شبهات بهائیت، پایگاه مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علمیه قم.
[173]. زلزله 99، آیات 7- 8.
[174]. قیامت 75، آیه 9 ـ 7.
[175]. ر.ک: قیام قیامت، محمد شجاعى، تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380؛ از مرگ تا قیامت، محمدرضا کاشفى، قم: نشر معارف، 1383، ص 82.
[176]. جهت آشنائى با منابع نقد بابیت و بهائیت ر.ک: خاتمیت، نفى بابیت به ضمیمه ى کتاب شناسى نقد بابیت، عزّالدّین رضانژاد، فصلنامه انتظار، ش 6.
[177]. انبیاء 21، آیه 105.
[178]. قصص 28، آیه 5.
[179]. مطابق روایات، این آیه بر ظهور امام زمانعج تطبیق داده شده است؛ به عنوان نمونه حضرت على (علیه السلام) درباره این آیه مى فرمایند: منظور آل محمد (صلی الله علیه وآله) مى باشد که خداوند، مهدى(عج) ایشان را بعد از سختى هایشان ظاهر کرده و باعث عزت آنها و ذلت دشمنانشان مى شود. (ر.ک: تفسیر نورالثقلین، عبدعلى حویزى، ج 4، ص 110).
[180]. صحیفة عدلیه، على محمد شیرازى، منتشره از سوى بابیه مقیم طهران، بى تا، بى جا، ص 7.
[181]. نقطه الکاف، حاجى میرزا جانى کاشانى، ص 135.
[182]. ر.ک: بهائیان، پیشین.
[183]. اقتدارات، مجموعة الواح و نوشته هاى بهاءالله، مطبعة سنگى، 1310، ص 244.
[184]. صحیفة عدلیه، سیدعلى محمد شیرازى، منتشره از سوى بابیه مقیم طهران، بى تا، بى جا، ص27.
[185]. بیان فارسى، ص 309.
[186]. بیان فارسى، ص 230.
[187]. نصایح الهدى و الدین الى من کان مسلما وصار بابیا، شیخ محمد جواد بلاغى، ناشر: منشورات دلیل ما، ص123 به بعد.
[188]. بهائیت در ایران، پیشین، صص 108- 109.
[189]. جهت آشنائى با این روایات ر.ک: چشم به راه مهدىعج، جمعى از نویسندگان، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم؛ چشم اندازى به حکومت حضرت مهدى(عج)، نجم الدین طبسى، قم: بوستان کتاب.
[190]. خطابات، عبدالبهاء، ص 18.
[191]. ر.ک: افندى، عباس (عبدالبهاء)، خطابات مبارکه، ص 191.
[192]. شیفتگى عبدالبهاء به غرب در اندیشه و عمل، سعید شریفى، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره 17 ویژه بهائیت، ص210.
[193]. امورى از قبیل؛ تحرى حقیقت، ترک تقلید، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان،وحدت عالم انسانى، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى، تساوى حقوق رجال و نساء، تعلیم و تربیت اجبارى، صلح عمومى و تحریم جنگ از جمله اصول دوازده گانه بهائیت به شمار مى رود.
[194]. ر.ک: دایره المعارف جهان اسلام، آکسفورد، ذیل واژه.Bahai
[195]. بقره 2، آیه 242.
[196]. حج 22، آیه 46.
[197]. ر.ک: دین شناسى، عبداللّه جوادى آملى، قم: اسراء، 1381، صص 157-163؛ منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، عبداللّه جوادى آملى، قم: اسراء، 1386، ص61-69.
[198]. تحف العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه وآله) ، ابن شعبه حرّانى، قم: جامعه مدرسین، 1404ق، ص386.
[199]. زمر 39، آیه 9.
[200]. جهت آشنائى بیشتر با آیات و روایات پیرامون جایگاه علم و عالم در اسلام ر.ک: میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، قم: مرکز اعلام اسلامى، 1370، ج 6، صص 445-535.
[201]. مبین، بهاءاللّه ، چاپ 1308 ه.ق، ص286.
[202]. مبین، ص 17.
[203]. هشت بهشت، میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى، چاپ سربى، بى نا، بى تا، ص215؛ هشت بهشت ادعانامه فرقه ازلى علیه بهائیت، حمیدرضا روحانى، ماهنامه زمانه، شماره 61.
[204]. بیان عربى، على محمد باب، ص 49.
[205]. بیان عربى، ص 42.
[206]. بیان فارسى، ص 30.
[207]. بیان فارسى، ص198.
[208]. اقتدارات، حسینعلى میرزا، ص 45 و 103.
[209]. کتاب اقدس، ص 18.
[210]. کتاب اقدس، ص 34.
[211]. اعتقاد مذکور که هر سالى 19 ماه و هر ماهى 19 روز است داراى اشکالات زیر خواهد بود:
1. اگر ماه هاى بهائیان مبتنى بر سال خورشیدى است در این صورت 19 ماه که هر کدام مشتمل بر 19 روز باشد با سال خورشیدى منطبق نمى گردد؛ زیرا سال خورشیدى 365 روز است و مجموع روزهاى بهائیان در یکسال 361 روز مى شود.
2. اگر مبناى بهائیان بر سال قمرى است در این صورت نیز هیچ تطابقى با سال قمرى نمى تواند داشته باشد؛ چون ماه هاى قمرى 29 یا 30 روز مى باشند نه 19 روز. بنابراین دیدگاه بهائیان در گردش ماه و خورشید در تناقض آشکار با مسائل پذیرفته شده عقلى، علمى، عرفى و دینى خواهد بود.
[212]. ماجراى باب و بهاء، سید مصطفى طباطبائى، تهران: نشر روزنه، 1380، ص 199.
[213]. به نقل از: ماجر.
[214]. فضل اللّه مهتدى معروف به صبحى در سال 1305 پس از اقامت دوازده ساله نزد عبدالبهاء و خدمت صادقانه در تحریر و انشاى مکاتبات وى، به ایران اعزام گردید. در این مرحله با توجه به عملکرد رهبرى بهائى گرى که صبحى خود شاهد عینى آن بود، تغییرات اساسى در فکر و عقاید و باورهاى وى پدید آمد و به دین مبین اسلام مشرف گردید.
[215]. خاطرات صبحى تحت عنوان کتاب صبحى در سال 1312 ش در مطبعه دانش تهران به چاپ رسید و بخش دوم آن در سال 1335 تحت عناون پیام پدر منتشر شد.
[216]. رساله صلح عمومى.
[217]. نقل از: رساله صلح عمومى؛ جهت آگاهى بیشتر ر.ک: محمدعلى خنجى، تحقیقى درباره مذاهب «بابى» و «بهائى»، اندیشه نو، ج 1، بخش 3، 10 بهمن 1327، ص 5 به بعد.
[218]. ر.ک: بررسى انتقادى چند شعار بهائیت، از دیدگاه محمدعلى خُنجى، ماهنامه زمانه، ش 61.
[219]. رساله المدنیه، عبدالبهاء.
[220]. باب ششم از کتاب بیان.
[221]. ادعیه محبوب، بهاء، ص 196.
[222]. سید محمدباقر نجفى، بهائیان، تهران: طهورى، 1357، صص 755 به بعد؛ نظر اجمالى در دیانت بهائى، صص50- 49.
[223]. عبدالبهاء، رساله السیاسیه؛ نظر اجمالى در دیانت بهائى، صص50- 49.
[224]. بهائیان، پیشین، ص 758.
[225]. لوح شوقى افندى، نقل از: نظر اجمالى در دیانت بهائى، صص51- 50.
[226]. جهت آگاهى کامل به پرسش هاى چهارم و پنجم کتاب مراجعه نمائید.
[227]. ر.ک: بهائیت و سیاست عدم مداخله در سیاست، سیدمصطفى تقوى، فصلنامه مطالعات تاریخى، ش17 ویژه بهائیت، تابستان 1386.
[228]. ر.ک: بررسى انتقادى چند شعار بهائیت، از دیدگاه محمدعلى خُنجى، ماهنامه زمانه، ش 61.
[229]. مراجعه شود به کتاب: کشف الحیل، عبدالحسین آیتى، صص 74-78.
[230]. بهائیان، پیشین، ص 733.
[231]. مندرج در مجله: «اخبار امرى»، ارگان رسمى بهائیان، ایران، شماره 9، دى 1324 ه.ش، ص10.
[232]. کشف الحیل، عبدالحسین آیتى، ج 3، چ 4، ص 215 به بعد.
[233]. به نقل از: ابوالفضایل، مجموعه رسائل، چاپ مصر، 1920م، صص60ـ62.
[234]. عبدالبهاء، رساله السیاسیه، ص11.
[235]. ابوالفضایل، مجموعه رسائل، چاپ مصر، 1920م، صص60ـ62.
[236]. عبدالحسین آیتى، کشف الحیل، تهران، بى جا، 1326، ج 2، ص 7.
[237]. امیرکبیر و ایران، ص448.
[238]. بیان فارسى، ص157.
[239]. همان، ص262.
[240]. امیرکبیر و ایران، ص448.
[241]. نمونه هایى از این درگیرى ها و جنایات در کتاب: بهائیان، سیدمحمدباقر نجفى، صص 533-613، ذکر شده است.
[242]. تبریزى، اسرار تاریخى کمیته مجازات، ص 36.
[243]. جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، پیشین، صص 49- 54.
[244]. ر.ک: بهائیت و سیاست؛ تناقض شعار و عمل، سید مصطفى تقوى، ویژه نامه ایام، ش 29.
[245]. توبه، 9، آیه 28.
[246]. ر.ک: وسائل الشیعه، حر عاملى، ج 1، کتاب الطهاره، ابواب مقدمه عبادت، باب 2، ح 3، ص 30، الاحیاء التراث، قم، ط اول، 1409 ه.ق.
[247]. ر.ک: البهائیة و جذورها البابیة، عامر النجار، دارالمنتخب العربى، ط اول، 1419ه.ق، ص44.
[248]. بهائى چه مى گوید، جواد تهرانى، مشهد: خراسان، 1341، ج 2، ص 2.
[249]. محمدعلى تسخیرى، تقاریر عن المؤمرات الدولیه، محورالاول مع مؤمرات مجمع الفقه الاسلامى، داراحیأ التراث العربى، الطبعه الاولى، 1424ه، 2003 میلادى، صص 327- 326.
[250]. بهائیان خدمتگزار صهیونیست اند، خبرگزارى مجمع تقریب مذاهب اسلامى، 13/2/1388.
[251]. علماى سعودى نیز چنین دیدگاهى نسبت به این فرقه دارند؛ چنانکه شیخ عبدالعزیزبن باز مفتى سابق مملکت سعودى در پاسخ به این سؤل که؛ «کسانى که معتقد به مذهب بهاءاللّه شده اند و کسى که مدعى نبوت و همچنین مدعى است که خداوند در او حلول کرده است حکمشان چیست؟ آیا براى مسلمانان جایز است که به این کافران اجازه دهند تا در قبرستان مسلمانان دفن شوند؟» این گونه فتوا مى دهد: «اگر عقیده بهائیت همانگونه باشد که ذکر گردید در کفرشان هیچ شکى وجود ندارد بنابراین درست نیست که آنها را در قبرستان مسلمانان دفن نمود. هرکس بعد از بعثت پیامبر ما محمد (صلی الله علیه وآله) مدعى نبوت باشد دروغگوست و به نص و اجماع مسلمانان کافر است…» به نقل از: مرورى بر آنچه دین بهائیت خوانده مى شود، پایگاه نقد و بررسى بهائیت.
[252]. آل عمران 3، آیه 28.
[253]. کافى، ج 2، ص 216، حدیث 2؛ بحارالانوار، ج 68،
[254]. توضیح المسائل، امام خمینى ره.
[255]. جامع المسائل، آیه اللّه العظمى فاضل، ج 1، ص 41.
[256]. پایگاه اطلاع رسانى، آیه اللّه العظمى مکارم شیرازى.
[257]. اجوبة الاستفتاءات، آیه اللّه العظمى سید على خامنه اى، تهران: انتشارات بین المللى الهدى، 1384، صص71-70.
[258]. تاریخ نبیل زرندى، ص 271 ـ 273.
[259]. ر.ک: کشف الحیل، عبدالحسین آیتى، ج 1، ص 130؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 18
[260]. گفتگو با مهناز رئوفى، نجات یافته فرقه ضاله بهائیت، پایگاه شیعه آنلاین.
[261]. به نقل از: خاطرات و زندگى صبحى، سیدهادى خسروشاهى، فصلنامه مطالعات تاریخى، ش17.
[262]. این کتاب اثر میرزا جانى کاشانى شاگرد على محمد باب است که دربردارنده تاریخ ظهور باب و وقایع هشت سال اول تاریخ بابیه مى باشد و با مقدمه اى که ادوارد براون بر آن نوشته و به ارزش و اهمیت آن افزوده، از آثار مهم تاریخى، درباره بابیت و بهائیت به شمار مى آید. در واقع، این کتاب، تا حد زیادى از شیادى و حیله گرى میرزا حسینعلى بهاءاللّه پرده برمى دارد. (ر.ک: مستشرقان و مهدویت، سیدرضى موسوى گیلانى، مجله انتظار، ش 18، ص 229).
[263]. ر.ک: مستشرقان و مهدویت، سید رضى موسوى گیلانى، مجله انتظار، ش 18، ص 229.
[264]. خاطرات فضل اللّه مهتدى صبحى، فضل اللّه مهتدى صبحى، تهران: نشر علم، 1384.
[265]. پیام پدر، فضل اللّه مهتدى صبحى تهران: امیرکبیر.
[266]. ر.ک: حقیقت بهائى گرى در خاطرات صبحى مهتدى، سید هادى خسرو شاهى، خبرگزارى جمهورى اسلامى، 2/8/1387.
[267]. کشف الحیل، پیشین.
[268]. فلسفه نیکو، حسن نیکو، نشر مؤسسه مطبوعاتى فراهانى.
[269]. کتاب «فریب» اثر جدیدى است که با شیوه اى روایى، هنرمندانه داستان واقعى زندگى زن جوانى رابه تصویر مى کشاند که بر اثر غفلت و عدم شناخت، ناآگاهانه با افراد تشکیلاتى و مافیایى فرقه به حشر و نشر پرداخته، و در مدت کوتاهى خود و خانواده اش، همگى در دام فرقه سراسر فریب بهائیت غلطیده و مسیر و ماهیت زندگیشان دستخوش اتفاقتى ناگوار مى گردد. آلودگى و پلیدى غیر قابل تصور رهبران و سران این فرقه ضاله از موضوعات مهمى است که به خوبى مورد دقت نظر و توجه نویسنده قرار گرفته و بدان پرداخته شده است. ارزشها و ضد ارزشها در بهائیت، تعالیم استثمارى این فرقه، ساختار تمامیت خواه تشکیلات بهائیان، فساد مالى، بى بند و بارى و هرزگى قابل تامل تشکیلات بهائى از جمله مواردى است که نویسنده در روایت ماجرا بدان اشاره مى کند. ر.ک: فریب، مهناز رئوفى، تهران: انتشارات مؤسسه کیهان، 1387.
[270]. سایه شوم خاطرات یک نجات یافته از بهائیت، مهناز رئوفى، تهران: کیهان، 1385، صص 269 -271.
[271]. همان، ص 273.
[272]. خاطرات حسین فلاح، ویژه نامه ایام 29. لازم به ذکر است جهت پرهیز از اطاله کلام از بررسى سایر افرادى که از بهائیت به دین مبین اسلام بازگشته اند، خوددارى مى نماییم؛ به عنوان نمونه ر.ک: چرا از بهائیت برگشتم؟، مسیح اللّه رحمانى (رئیس سابق بهائیان بشرویه، نشر راه نیکان، 1386) که به چگونگى پى بردن او به بطلان بهائیت و دلایل روى آوردن وى به دین اسلام پرداخته است، مراجعه نمائید.
[273]. به نقل از؛ ویژه نامه ایام 29 به نشانى اینترنتى www.ayam29.com/document/092.htm
لازم به ذکر است تصویر اصل اسناد در همین آدرس قابل مشاهده مى باشد.؛ سندهایى پیرامون فعالیت هاى سیاسى، اقتصادى، و فرقه اى حبیب ثابت، فصلنامه مطالعات تاریخى، سال پنجم، شماره بیستم، بهار 1387، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، صص 243-225.
[274]. نقل از: تاریخ جامع بهائیت نوماسونى، بهرام افراسیابى، صص 750 – 748؛ اخبار امرى، مرداد شهریور 1340، ش 6-5، ص 238.
[275]. علاوه بر اسناد فوق تعدادى سند نیز در (بهائیت؛ در آینه اسناد، ماشاءاللّه حشمتى، ماهنامه زمانه، ش61) قابل دسترسى است.